نتايج جنگ نهروان
در اين جا تذكر نكاتى چند لازم است:1 ـ سخن نخست آن كه آيا خوارج بنا به شعار (لا حكم الا للّه) جزو (آنارشيست ها)(1) محسوب مى شدند; يعنى اينان به هيچ وجه حاضر نبودند رهبرى كسى را بپذيرند و مى خواستند جامعه بى رهبر به حركت خويش ادامه دهد؟از متون تاريخى بر نمى آيد كه اينان خواستار جامعه بدون رهبر بودند, بلكه برعكس ـ چنانچه گذشت ـ نهروانيان مى گفتند:اگر بخواهيم نهضت ما قوام يابد بايد قيادت كسى را بپذيريم و پرچمى داشته باشيم تا به عنوان تكيه گاه بر اطراف آن جمع شويم.(1)
فراتر از آن به على گفتند: اگر از كفرت بازگردى و توبه نمايى ما به سويت بازمى گرديم و رهبرى تو را گردن مى نهيم و با سپاه شام مى جنگيم.(1)
آنان چون با هم پيمان مى بستند كه نهضت ما با چه كيفيت و ماهيّتى باشد و اساس آن را امر به معروف ونهى از منكر بنا نهاده بودند, گفتند: اگر نهضت و قيام ما به ثمرنشست امر خلافت را به شورا و بيعت واگذار مى كنيم(1). پس, آنان نيز چون ديگر مردم خواهان رهبر و قائد براى نظام بخشى به جامعه بودند. نكته باقيمانده آن است كه چون خوارج, شعار: (لاحكم الالله) را سر مى دادند على فرمود: (كَلِمَةُ حَقٍّ يُرا§دُ بِها§ باطِلٌ نَعَم إِنَّهُ لا§حُكمَ اِلاّ لِلِه وَلكِنَّ هؤُلاءِ يقولُونَ: لا§إمرَةَ إلاَّ لِلّهِ, وَإنَهُ لا§بُدَّ لِلناس مِن أَميرٍ بَرٍّ أَو فا§جِرٍ يَعمَلُ و…;(1) سخن حقى است كه از آن اراده باطل شده! آرى درست است كه فرمانى جز فرمان خدا نيست ولى اينان مى گويند: زمامدارى جز براى خدا نيست, در حالى كه مردم به زمامدارى نيازمندند, خواه نيكوكار باشند يا بدكار.)اين كلام على مى رساند كه خوارج, هم حكم را از آنِ خداوند مى دانستند و هم زمامدارى را.اما با تأمل و دقت در نصوص تاريخى و مذاكرات فيمابين درخواهيم يافت كه توهم عده اى بر صواب نبوده است. مگر نه آن بود كه خوارج به على گوشه و كنايه مى زدند كه چرا مردان را بر كلام خدا حَكم قراردادى؟ ونه آن كه مى گفتند: مردان نمى توانند در كلام خدا به تحكيم بنشينند و مى گفتند: آنان (مردان) پا را فراتر از حدود خود گذاشته و به عزل و نصب خليفه پرداختند و سپس مى افزودند: آيا تو در كار خويش در ترديد بودى كه دشمن خود را عليه نفست گماشتى؟(1) وبه دنبال آن, شعار (لاحكم الالله) را سر مى دادند؟ على مطابق اعتراض آنان مى فرمود: (قرآن خطوط است و كسى بايد تا از جانب آن سخن بگويد.) و مى افزود: (سخن نيكى است كه حكم از جانب خداست اما مردانى مى خواهد تا آن را به كار بندند)(1) و پيشوايان مردم مصاديق آن را تعيين نمايند. و در زمان ناهموار و دشوار, تصميمات مناسب بگيرد و سختى ها و مشكلات را آسان گردانند, بنابراين, نمى توان خوارج را جزو آنارشيست ها به حساب آورد.2 ـ چنانكه بارها متذكر شديم بعد از رحلت پيامبر تحولات اجتماعى به روند منفى خود ادامه داد كه بار ديگر مسلمانان به سيره اعقاب و فرهنگ جاهلى خود بازگشتند اين نكته را مى توان از كلام على به خوبى دريافت كه فرمود:(وَاعلَمُوا أَنّكُم صِرتُم بَعدَ الهِجرَةِ أَعراباً, وَبَعدَ المُوالا§ةِ اَحزاباً. ماتَتَعَلُّقُونَ مِن الإِسلا§مِ إلاّ بِإسمِهِ وَلاتعرِفون مِن الإيما§نِ إلاَّ رَسمَهُ;(1) آگاه باشيد! كه شما پس از هجرت ـ وادب آموختن از شريعت ـ همچون اعراب باديه نشين شده ايد و بعد از الفت وبرادرى و اتحاد و يكپارچگى به احزاب مختلف تقسيم گشته ايد; از (اسلام) جز به نام آن بستگى نداريد و از (ايمان) جز نشان آن نمى شناسيد.)و درخطبه ديگر مى فرمايد: (وَاعلَمُوا رَحِمَكُمُ الله أَنَّكُم فى زَمانٍ اَلقائلُ فيه بالحقِّ قليلٌ واللِّسا§نُ عن الصِّدقِ كَلِيلٌ وَاللَّازم للحقّ ذليلٌ. أَهلُهُ مُعتَكِفونَ عَلي§ العِصيا§نِ مُصطَلِحُونَ على الإِدها§نِ فَتا§هُم عا§رِمٌ وشائِبُهُم آثمٌ وَعا§لِمُهُم مُنا§فِقٌ, وَقارنُهُم مُما§ذِقٌ. لا§يُعَظِّمُ صَغيرُهُم كبيرَهُم وَلا§يَعُولُ غَنيُّهُم فَقيرَهُم;(1) بدانيد خدايتان بيامرزد! شما در زمانى به سر مى بريد كه گوينده حق در آن اندك است. و زبان از گفتار راست عاجز و ناتوان و آنان كه با حقّند خوارند و مردم به نافرمانى خدا گرفتار, و سازش با يكديگر را پذيرفته اند. جوانشان بدخو و پيرشان گنهكار و عالمشان دورو و قارى شان سودجو, نه خردشان سالمند را حرمت نهد و نه توانگرشان مستمند را كمك دهد.)على در جاى ديگر با مقايسه زمان خويش با عصر پيامبر و ضمن تأكيد بر مواضع خود تأكيد بر عدم قبول دعوت سپاه شام و پافشارى خوارج بر قبول حكومت قرآن مى فرمايد:هرسختى و ناملايماتى كه در حضور پيامبر بر ما مى رفت بر صبر و ايمان ما مى افزود… ليكن امروز پيكار ما با برادران مسلمانى است كه دودلى و انحراف در اسلامشان راه يافته است و شبهه و تأويل با اعتقاد ويقين درآميخته است پس هرگاه ديديم چيزى ووسيله اى باعث وحدتِ جمع پراكنده ما است و ما را بدانچه در آن يك سخنيم نزديك گرداند هر دو فرقه بدان روآريم و از غير آن دست برداريم.(1)
سخنان على بن ابى طالب حاكى از تحولات ژرفى است كه بعد از رحلت پيامبر به وقوع پيوست و بارديگر عرب صبور و شكور را به خوى گذشتگان خود بازگردانيد. اما نكته در خور تأمل آن است كه: چه عواملى باعث اين دگرگونى و تطورات شد و مسلمانان را به انحراف كشاند؟
چنانكه گفته شد دو عامل اساسى باعث اين تطورات گشت:الف) خلفاى پيشين با روى كارآمدن خود, بر آن شدند تا دامنه خلافت خويش را با فتوحات و گسترش مرزها وسعت دهند, چنان اين اعتقاد در ذهن آنان قوت داشت كه خليفه دوم جمله (حيَّ على خيرالعمل) را در اذان حذف كرد; چراكه بر اين باور بود كه با وجود (حيَّ على خيرالعمل) عوام الناس نماز را افضل مى شمارند و در جهاد عليه كفّار به سستى مى گرايند.اين كشورگشايى كه از بافت فكرى اينان نشأت مى گرفت, چون همراه با تعليم و تربيت و تحكيم مبانى ارزشى اسلام نبود, عرب تازه مسلمان در فراسوى خويش مانند جاهليّت جز شمشير و آتش جنگ چيزى نمى ديد وتنها سايه اسلام را بر سر خود داشت ولى از محتويات كتاب و سنت هيچ اطلاعى نداشت و از آن بى بهره بود.ب) اگر در هر جامعه اى حركت هاى (اقتصادى, سياسى و اعتقادى) با هم پيش نرود آن جامعه, از اتحاد و پويايى كارآمدى برخوردار نخواهد بود; اين ناهمگونى مى تواند مانع توسعه جامعه شود. متأسفانه اين ناهمگونى در عصر خلفا به چشم مى آمد و آن فاصله گرفتن توده ها از رهبران واقعى شان بود چرا كه اينان مربيان و كارشناسان امور مردم در ابعاد سياسى, اقتصادى, اعتقادى و فرهنگى براساس مبانى شريعت اسلام بودند اين كارشناسان (اهل بيت) هم اززبان پيامبر گرامى معرفى شدند و هم على مى فرمايد:(انظُرُوا أَهلَ بَيتِ نَبِيِّكُم فَالزَمُوا سَمتَهُم وَاتَّبِعُوا أَثرَهُم فَلَن يُخْرِجُوكُم مِن هُديً, وَلَن يُعيدُوكُم فِى رَديً, فَإِن لَبَدُوا فَالبُدُوا, وَإن نَهَضُوا فَانهَضُوا, وَلا§تَسبِقُوهُم فَتَضِلُّوا,وَلا§ تَتَأَخَّرُوا عَنهُم فَتَهلِكُوا;(1) به اهل بيت پيامبرتان بنگريد; ازآن سمت كه آنان گام مى نهند منحرف نشويد و پاجاى پاى ايشان بگذاريد. آنان هرگز شما را از جاده هدايت بيرون نمى برند و به پستى و هلاكت بازنمى گردانند. اگر سكوت كنند, سكوت كنيد و اگر قيام كردند, قيام نماييد. از آنان پيشى نگيريد كه گمراه مى شويد, و نيز از آنان عقب نمانيد كه هلاك مى گرديد.)3 ـ خوارج مميزاتى داشتند كه آنان را از ديگران جدا مى ساخت, بعضى از آنان قرّاء بودند و قرآن را نيك مى دانستند و نيز مردان عابد و زاهدى بودند كه بسيار عبادت مى كردند و به دنيا بى اعتنا بودند و مردم آنها را با ماهيت ارزشى دين مى شناختند.چون ابن عباس از جانب على نزد خوارج رفت. تا پندشان دهد, آن گاه كه بازگشت آنان را چنين توصيف كرد: لهم جبّاها قرحة لطول السجود وايدنا كثفنات الإبل, وعليهم قَمُص مُرحَضه وهم مُشمِّرون; آنان از فرط عبادت پيشانى هايشان پينه بسته است, دست هاى آنان از بس بر زمين نهاده شده چون پاهاى شتر سفت گرديد و پيراهن هاى ژنده مى پوشند و مردانى مصممند.)(1)
همين ماهيت ارزشى و ظاهر فريبنده آنان عاملى بود كه ديگران به دام آنان گرفتار آيند, به همان ميزان كه اعمالشان ديگر مسلمانان را متوجه خويش مى ساخت فراتر از آن در انحراف افكار ودادن باورهاى نو به جامعه مؤثر بودند; به طورى كه اگر الگويى چون على و سابقه ايشان در ميان نبود. بسيارى از مسلمانان در كام آنها فرو مى رفتند; وكسى را ياراى آن نبود كه با خوارج بجنگد. به همين دليل بود كه امام بعد از فراغت از جنگ نهروان فرمود: (أيُّهَا الناسُ, فَإنِّى فَقَأتُ عَينَ الفِتنَةِ, وَلَم يَكُن لِيَجتَرِى ءَعَلَيها§ أَحَدٌ غيرى بَعدَ أَن ما§ج غَيهَبُها§ وَاشتَدَّ كَلَبُها§;(1) اى مردم, تنها من چشم اين فتنه را درآوردم و غير از من احدى جرأت چنين كارى را نداشت, پس از آن كه موج تاريكى آن, بالا گرفته و (هارى) آن شدّت يافته بود.)4 ـ هنگام شهادت على سه گروه و سازمان سياسى و مذهبى در عراق به سر مى بردند كه عبارت بودند از:
الف) عثمانيان يا طرفداران حزب اموى:
اين گروه در نهان و آشكار جانب حزب اموى را مى گرفتند, و اگر بعضى به ظاهر اين دلبستگى را آشكار نمى كردند, به زمامدارى اهل بيت پيامبر نيز گردن نمى نهادند. عثمانيان عراق بيشتر در شهر بصره اقامت داشتند.ب) شيعه:
نامى كه پيامبر بر پيروان على نهاده بود. با پيدايش (سقيفه) صف پيروان على از ديگر مسلمانان جداگشت, وقتى پيروانش دريافتند كه على با خلفا بيعت كرد آنان نيز از امام پيروى كردند و چون به حكومت رسيد مهاجر و انصار (جز چند تن) با او بيعت نمودند و بعد از شهادت حضرت با فرزند بزرگوارش امام حسن مجتبى دست بيعت دادند.ج) خوارج:
اين گروه بعد از جنگ صفين به سبب ماجراى حكميّت سر برآوردند. خوارج چون گروهى را بر گرد خويش فراهم ديدند, گمان كردند برحقّند و در مقابل, هركه عليه عقايد و تفكر آنان حركت مى كرد يا وى را تكفير مى كردند و يا به قتل مى رساندند. حتى از شخصيّتى چون على مى خواستند تا به كفر خويش اعتراف نمايد كه امام فرمود: (آيا پس از ايمانم به خدا و جهاد كردن در ركاب پيامبر گواهى به كفر خويش دهم (اگر چنين كنم) گمراه شده ام و از هدايت يافتگان نخواهم بود.)(1)هنگامى كه على شهيد شد بازماندگان خوارج فرصتى يافتند تا مجدداً به تبليغ و ترويج تفكر خود بپردازند. آنان در سراسر حكومت امويان ونيمى از حكومت عباسيان موجب نگرانى خلفا بودند. دليرى اينان چنان بود كه گاه گروه كوچكى از ايشان سپاه انبوهى را درهم مى شكست.