وسعت علم على در نصوص
لازم مى آيد در باب مقياس ها يكى از شاخص هاى برترى على را ذكر نماييم و آن وسعت علم و دانش على از نگاهِ نصوص تاريخى است. بايد يادآور شد كه ارزش علم و عالم و برترى آن بركسى پوشيده نيست. خاصّه آن علمى كه منشأ الهى داشته باشد. و يكى از دلايلى كه براى ارسال پيامبران از جانب خداوند بر مى شمارند, برترى علم آنان است. چنانكه در آيات الهى به برترى آن اشاره فرموده است: (هل يَستَوى الّذينَ يَعلَمُونَ وَالّذين لا§يَعلَمُونَ;(1) آيا آنان كه مى دانند با آنها كه نادانند, يكسانند؟)(يَرفَعِ اللهُ الّذينَ آمَنُوا مِنكُم والَّذينَ اُوتُوالعلم درجاتٍ;(1) خداوند كسانى را كه از شما با ايمان و بهره مند از علم باشند, ارتقا و سرفرازى مى بخشد.)رسول خدا فرمود: (مَن استَعمَل عامِلاً مِنَ المُسلمينَ وَهُو يَعلَمُ اَنَّ فيهِم مَن هُوَ اَولي§ بذلكَ وَاَعلَمُ بكتابِ اللّهِ وَسنّةِ نبيّهِ فقد خانَ اللهَ ورسُولَهُ وجميع المُسلِمينَ;(1)
كسى كه كارگزارى را بر مسلمانان بگمارد درحالى كه مى داند در ميان آنان كسى هست كه از برگزيده وى, شايسته و عالم تر به (كتاب خدا و سنت پيامبر است, او به خدا و رسولش و همه مسلمانان خيانت ورزيده است.)اين وجوب برترى علم بدان جهت است كه انسان ها داراى ابعاد شخصيتى متضاد و مختلف هستند و از سوى ديگر, آنان به علت محدوديت فكرى قادر به تشخيص اين ابعاد وجودى نيستند; پس مى طلبيد تا خداوند در جهت (ارتقاء و تكامل) بشر و تعليم و تربيت آنان, رهبران ژرف نگر و مرتبط با منبع الهى از جانب خويش به سوى بشر گسيل مى داشت; تا بشر را از افراط و تفريط و يك بُعدنگرى خارج مى ساخت, و هويت واقعى آنان را بدانها نشان مى داد.باتوجه به رواياتى كه گذشت, بايد بگوييم: وقتى سخن از رهبران الهى به ميان مى آيد, ائمه اثنى عشر (امامان شيعه) نيز جزو آنان به شمار مى آيند; چراكه خصوصيات پيامبران ـ منهاى دريافت وحى ـ در آنان وجود دارد, زيرا هم خود ژرفند و هم در دين شناسى ژرف نگر و عميقند.شيخ مفيد گفته: امامان, جانشينان پيامبر در تبليغ احكام و برپادارنده حدود الهى و پاسداران دين خداوند و تربيت كننده بشر مى باشند.(1)
با اين مقدمه مى پردازيم به بخشى از نصوص تاريخى كه درباره وسعت علم و انديشه امام وارد شده است:1 ـ رسول خدا مى فرمايد: (انا مدينة العلم وعلى بابها, فمن اراد العلم فلياته من بابه;(1) من شهر علمم و على دَرِ آن است, پس هركه خواهان علم است بايد از درِ آن وارد شود.)2 ـ رسول خدا : (أقضاكم عليٌ;(1) واردترين شما بر قضاوت, على است.)3 ـ پيامبر اكرم : (اَعلَمَ اَهلِ المدينه بالفرائض ابن ابى طالب;(1) داناترين اهل مدينه به فرايض, فرزند ابى طالب (على) است).بايد توجه داشت كه علت آن كه پيامبر قيد مدينه را در اين حديث آورده آن است كه در آن زمان همه آگاهان از مهاجرين و انصار و ديگر صحابه در مدينه جمع شده بودند از اين رو, پيامبر نام مكان را در اين حديث ذكر فرمود:4 ـ ابن عباس در مورد علم على بن ابى طالب مى گويد: (والله لقد اُعطى على بن ابى طالب تسعه اعشار وأيّم الله لقد شارَكهم فى العُشرالعاشِر;(1) سوگند به پروردگار! نه دهم علم به على بن ابى طالب داده شده و على در آن يك دهم نيز با ديگران شريك است.)5 ـ كسى از ابن عباس پرسيد: علم تو در مقابل پسرعمويت (على) چگونه است؟ عبدالله بن عباس گفت: (علمم در مقابل علم على قطره اى است در مقابل دريا(1).)6 ـ ابن ابى الحديد مى گويد: (فقهايى از صحابه مانند ابن عباس و عمربن خطاب علم خودرا از على اخذ نمودند.اما ابن عباس, وضع او روشن است كه همه علوم خويش ـ را از او گرفته است. و عمربن خطاب, در بسيارى از مشكلات فقهى و دينى خويش ـ كه در آن سخنى نداشت ـ به على رجوع مى كرد(1).)7 ـ بارها عمربن خطاب اين جمله را بر زبان آورد كه: (لولا عليُّ لهلك عمر;(1) اگر على نبود هرآينه عمر هلاك مى شد.)8 ـ (كان عُمَر يتعَوَّذ بالله من مُعصَلَةٍ ليس لها أبوحَسَنٍ;(1) عمر به خدا پناه مى برد از مشكلى كه ابوالحسن در حل آن نباشد.)9 ـ از امام على نقل است كه فرمود: (ان رسول الله عَلمّنى الف باب وكُلُّ باب يفتح الف باب, فَذلكَ اَلف, اَلف باب, حتى علمتُ ماكان وما يكُونُ اِلى يوم القيامَةِ وعَلِمتُ عِلمَ المَنايا وَالبلايا وَفصل الخطاب;(1) همانا رسول خدا هزار باب علم به من آموخت كه از هر بابى هزار باب ديگر گشوده مى شد و در مجموع هزار هزار باب شد, تا آن جا كه از هرچه بوده و تا روز قيامت خواهد آمد آگاه شدم و علم منايا و بلايا (مرگ ها و مصيبت ها) و فصل الخطاب (داورى به حق) را فرا گرفتم.)10 ـ و نيز از على است كه فرمود: (سَلُونى قبل أن تفقِدُونى; فانَّ بين جَنبيَّ عِلماً جَمّاً;(1) پيش از آن كه مرا از كف دهيد از من بپرسيد; چه ميان دو پهلويم علم فراوان است.)11 ـ ونيز از آن بزرگوار نقل شده است كه فرمود:(سأَلُونى قبل أن تَفِقدُونى; فَوَ الذى نفسى بِيَدِهِ لا§تَسألُونى عَن شىءٍ فيما§ بينكُم وَبَينَ الساعَةِ, ولا§عَن فِئَةٍ تهدى مِئَةً تُقتِلُ مِئَةً …;(1) پيش از آن كه مرا از دست دهيد, هرچه مى خواهيد از من بپرسيد! سوگند به كسى كه جانم در دست قدرت اوست, ممكن نيست از آنچه بين امروز تا قيامت واقع مى شود, و نه درباره گروهى كه صد نفر را هدايت و يا صد نفر را گمراه كنند از من پرسش كنيد جز آن كه از دعوت كننده و رهبرى و آن كس كه زمام اين گروه را به دست دارد و جايگاه و خيمه و خرگاه و محل اجتماع آنها, و آنان كه از گروهى كشته مى شوند, يا به مرگ طبيعى مى ميرند شما را آگاه مى سازم.)چنانكه ملاحظه شد اين ادعا را فقط پيامبر و يا وصيّ مى تواند بكند و اگر كسى با اين ادعا به منبع لايزال متصل نباشد ادعايِ او ثابت نخواهد شد و چنانكه تاريخ نگاران آورده اند: غير از على بن ابى طالب احدى از صحابه پيامبر چنين ادعايى نكرده بود.به گزارش ابن ابى الحديد: (على بن ابى طالب بر فراز منبر مشغول سخن بود كه مردى به پا خاست و گفت: اى امير مؤمنان, من از (وادى القرى) مى گذشتم كه ديدم (خالدبن عرقطه) درگذشت; براى او طلب استغفار كن.امام فرمود: او نمرده و نمى ميرد, تا هنگامى كه فرمانده گروه گمراهى كه پرچمدار آن (حبيب بن حمار) است ـ شود.كسى برخاست و گفت: اى امير مؤمنان, من حبيب بن حمارم و از شيعيان و دوستداران تو.امام فرمود: تو حبيبى؟
پاسخ شنيد: آرى. امام بار ديگر وى را سوگند داد كه آيا حبيب هستى؟
گفت: آرى.(على فرمود: به خدا سوگند! تو حامل آن پرچمى و آنان را از اين در مسجد (اشاره امام به باب الفيل بود) وارد خواهى نمود. ثابت ثمالى ـ كه روايت را از سويدبن غفله نقل كرده است ـ مى گويد: من زنده بودم و ديدم ابن زياد عمربن سعد را به سوى امام حسين گسيل داشت و او خالد بن عُرفطة را بر فرماندهى لشكر گمارد و حبيب بن حمار پرچم دار او بود و از باب الفيل داخل مسجد شدند.(1))
در پايان يادآورى اين مهم لازم مى آيد كه آنچه تا به حال در باب مقياس ها گفتيم همه حاكى از حقانيّت و برترى على بن ابى طالب بر ديگران است. اما با عنايت به آن همه معيارهاى روشن ونصوص بى پرده, بعضى چندان در پيچ و خم الفاظ و تعصب موروثى گرفتار آمده اند كه مى گويند: مگر مى شود اصحاب پيامبر با وجود آن كه رسول خدا كسى را منصوب به ولايت و جانشينى خود نموده باشد, بر خلاف او گام بردارند و جامعه را به پراكندگى دچار سازند؟! باوجود آن همه نصوصى كه حاكى از حقانيت على بود و صحابه آنها را شنيده بودند و آن گاه به دست فراموشى سپرده شد, در مقابل على بن ابى طالب ايستادند. لذا مى توان به بعضى ساده انديشان گفت: چنين چيزى ممكن است و اتفاق افتاده است; از اين رو, بايد جهت پويايى, انديشه موروثى را رها كرد و بدون پيشداورى, به سوى آن شتافت. ان شاء الله ومن الله التوفيق.