مخالفت عمر با پيامبر
حضرت محمد به عنوان آخرين پيامبر لازم مى آمد براساس سنت و باتوجه به خصلت هاى عرب وگذر آنان از انديشه هاى جاهلى به انديشه هاى اسلامى ـ الهى, كسى را به جانشينى خويش برگزيند تا از اختلال نظام اجتماعى و اختلاف دينى جلوگيرى كند و اين مهم را در مواضع مختلف از جمله در غدير خم به انجام رسانيد.بدين سان, پيامبر در بستر بيمارى و در روزهاى آخر عمر شريفش از حضار خواست كاغذ و قلم حاضر نمايند تا رسول خاتم وصيت كند كه با آن امت پس از او هرگز گمراه نشوند. عمر با اين فرمان, مخالفت شديدى كرد كه اكنون به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:1 ـ در دلائل النبوة آمده است. (پيامبر خدا در بستر بيمارى از اطرافيان خواست كاغذ و دوات آماده كنند تا وصيّت نامه اى نگاشته شود كه از آن پس هرگز گمراه نگردند: قال: ائتونى اكتب لكم كتاباً لن تضلوا بعده ابداً. جمعيت به اختلاف پرداختند و در نتيجه چيزى نوشته نشد.)(1)2 ـ نيز در همان كتاب آورده است: (نزد رسول خدا جمعى گردهم آمده بودند كه عمربن خطاب نيز جزو آنان بود. پيامبر به حاضران فرمود: هلموا اكتب لكم كتاباً لن تَضِلُوا بعده ابداً. عمر گفت: مرض پيامبر شدّت يافته و هذيان مى گويد. نزد شما كتاب خداست كه شما را كفايت مى كند. از آن پس عده اى گفتند. كاغذ و قلم فراهم آوريد تا رسول خدا عهد نامه را بنويسد. جمعى ديگر گفتند: عمر چه مى گويد؟! اين اختلاف ها, نگرانى حضرت را به دنبال آورد و فرمود: از پيشم برويد.)(1)
3 ـ ابن عباس مى گويد: (در آستانه رحلت پيامبر گروهى در خانه او جمع شدند كه عمر هم جزو اينان بود. پيامبر فرمود: كاغذ و قلم بياوريد تا عهدنامه اى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد, در اين هنگام عُمر گفت: درد و بيمارى بر پيامبر چيره شده است, شما كه قرآن داريد; كتاب خدا ما را بس است. آن گاه جمعيت به نزاع پرداختند. گروهى گفتند: كاغذ و قلم بياوريد تا رسول خدا بنويسد و جمعى گفتند: حرف درست, حرف عُمر است. وقتى اين اختلاف شدّت يافت, پيامبر فرمود: برخيزيد وبرويد.)بعد ابن عباس اضافه مى كند: (واى از اين بدبختى كه به سبب اختلاف بيهوده اى مانع شدند پيامبر چيزى بنويسد!)(1)
در اين جا لازم است چند نكته را يادآور شويم:1 ـ پيامبر در اين فرمان خويش قيد (لن تضلوا بعده ابداً) را ذكر كردند كه پيش از اين بارها آن را در حديث (ثقلين) و يا نصوصى كه در مورد اهل بيت & بيان مى داشت, يادآور شدند; على نيز علت انحراف سياسى آنان را, جدايى مردم از اهل بيت ذكر مى نمايد(1).2 ـ ابن ابى الحديد كلام عمر را آورد كه او خود اعتراف كرد چون پيامبر خواست على را به جانشينى برگزيند سر به مخالفت برداشت. شگفت آور آن كه وقتى ابوبكر در بستر بيمارى در حال بيهوشى, به دست عثمان عهدنامه اى براى خليفه دوم نوشت, عمر هيچ مخالفتى نكرد.(1)
3 ـ اگر باتوجه به متون تاريخى وروايى كه هر دوفرقه آورده اند ـ به اين مسأله بنگريم درخواهيم يافت كه حق با شيعه است. وبايد در مسأله جانشينى پيامبر گرامى اسلام نظراو را پذيرفت.