عدالت ، كه عبارت از حدّ وسط بين افراط و تفريط و غُلّو و تقصير است ، از فضايل بزرگ انسانيّت است ، بلكه از فيلسوف عظيم الشاءن ((ارسطاطاليس )) منقول است كه : ((عدالت جزوى نبود از فضيلت ، بلكه همه فضيلتها بُوَد، و جور - كه ضد آن است - جزوى نَبُوَد از رذيلت ، بلكه همه رذيلتها بُوَد)).(394)(395)
تعديل قواى سركش در جوانى
انسان تا در عالم طبيعت است ممكن است قواى سركش خود را تعديل كند و نفس چموش سركش را در مهار عقل و شرع كشد، و اين در اول جوانى بسيار سهل و آسان است ، زيرا كه نور فطرت مقهور نشده ، و صفاى نفس را از دست نرفته ، و اخلاق فاسده و صفات ناهنجار در نفس رسوخ ننموده .(396)
فضايلاهل معرفت
آنان كه از جذوه محبت الهى بهره دارند، و از نور معارف قلبشان متنور است ، هميشه با حق دلخوش و با رضاى او ماءنوسند. آنها مثل ما در ظلمت دنيا فرو نرفتند. و از لذات و شهوات دار فانى منفعل نشدند. آنها شطر قلوبشان به حق و اسما و صفات او مفتوح است ، و از ديگران دل خود را بسته و چشم خود را پوشيده اند.(397)
فضيلت شكر نعم
وقتى شكر نعم الهيه به همه مراتب رخ دهد، از تجلى (398) اولى وجود و بسط بساط رحمت وجود تا آخرين تجلى به جلوه قبضى - كه به بساط مالكيت و قهاريت برچيده شود - در قلب سالك به مشاهده حضوريه واقع شود، بلكه قلب سالك ، خود، مظهر جلوه رحمانى و رحيمى و مالكى و قهّارى گردد. و اين حقيقت حاصل نشود جز براى كمّل از اولياء، بلكه به حقيقت حاصل نگردد، مگر از براى حضرت ختمى - صلّى اللّه عليه و آله - بالاصالة ، و از براى كمّل از اولياء - عليه السلام - بالتبعيّه . و از اين جهت است كه ذات مقدس حق تعالى فرمايد: ((و قليل من عبادى الشكور)).(399)
شكر حق به جميع السنه
آنان كه جمع ما بين حضرات خمسه الهيه كردند، و متحقق به سراير خفيه انسانيّه شدند، و جالس سرمنزل برزخيت كبرى شدند (و) متنعم به نعم باطنه و ظاهره گرديدند شكر حق - جل و علا - به جميع السنه گويند و ثناى خداوند به تمام زبانها كنند.(400)
قطع طمع از مردم
در روايات شريف است كه تمام خيرات مجتمع است در قطع طمع از مردم .(401) براى آن است كه قطع طمع از مردم راه انقطاع به حق و وصول به باب اللّه را باز كند، و آن مجمع همه خيرات و مركز تمام بركات است .(402)
آيينه مصفاى قلب
نفس انسانى چون آينه اى است ك در اوّل فطرت ، مصفّى و خالى از هر گونه كدورت و ظلمت است . پس اگر اين آئينه مصفّاى نورانى با عالم انوار و اسرار مواجه شود - كه مناسب با جوهر ذات او است - كم كم از مقام نقص نورانيّت به كمال روحانيّت و نورانيّت ترقّى كند تا آن جا كه از تمام انواع كدورات و ظلمات رهائى يابد، و از قريه مظلمه طبيعت و بيت مظلم نفسيّت خلاصى يابد و هجرت كند، پس نصيب او مشاهده جمال گردد و اجر او بر خدا واقع شود.(403)
ملكه عفت
نفس بهيمى را جهت تفريطى است كه از آن تعبير به ((خمود)) كنند و آن عبارت است از: باز داشتن قوه شهوت از حدّ اعتدال و مقدار لازم ، و مهمل گذاشتن اين قوه شريفه كه از براى حفظ شخص و نوع ، به او مرحمت شده است . و چون اين قوه ، در تحت ميزان عقل و شرع ارتياض پيدا كرد و از جانب غلوّ و تقصير و حد افراط و تفريط، خارج شد و متحرّك به حركات عقليّه و شرعيّه گرديد، و در تحت تصرّف عمّال الهى در آمد، و از تصرف و خدعه شيطان و وهم خارج شد، يك حالت سكونت و طماءنينه (اى ) در آن حاصل شود و يك ملكه اعتدال و ميانه روى در آن پيدا شود كه از قوه (اى ) كه صبغه عقليّه بلكه الهيه پيدا كرده ، تعبير به ((عفّت )) شود.(404)