بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
انقلاب اسلامى، پرسشها و چالشهاى فراروى آن
انقلاب اسلامى، پرسشها و چالشهاى فراروى آن مهمترين چالشهاى فكرى ـ سياسى پيش روى انقلاب در دهه سوم
بىشك كارآمدى و پويايى انقلاب اسلامى در گرو بنيانهاى نظرى و عملكرد نظام سياسى ـ اخلاقى آن است كه همواره در قبال عناصر دگرگونكننده و تغييردهنده به پاسخى منطقى دست يازد و خود را با پرسشها و مسايل جديدى كه تحولات اجتماعى و مسأله جهانى شدن بر آن تحميل مىكند، آشنا سازد و در درون نظام خود به چارهجويى بپردازد از جمله عناصرى كه مىتوانند در نظام انقلاب اسلامى مشكلات و معضلات اجتماعى ـ سياسى را فراهم آورند، مسأله شكاف نسلها و بحران هويت است كه در اين نوشتار سعى شده است اين قبيل مسائلى در دهه سوم انقلاب اسلامى مورد كنكاش و بررسى قرار گيرند كه بهطور خلاصه مطالب موردنظر شامل موارد ذيل مىباشد:
1 - جايگاه بحث هويتيابى و هويتسازى در ايران معاصر
2 - مفاهيم و كليات بحث هويت (تعريف هويت ـ فرق آن با شخصيت ـ پارادوكسهاى مطرح در مبحث هويت ـ عناصر ثابت و متغير هويت)
3 - تقسيمبندى هويت و مقصود ما (هويت فردى ـ خانوادگى ـ تاريخى ـ فرهنگى)
5 - مؤلفههاى تشكيلدهنده هويت
6 - سير تاريخى هويت جامعه ايران
7 - فرآيند شكلگيرى هويت
8 - مسأله بحران هويت، نشانههاى فقدان هويت، و ويژگىهاى نسل جديد در دهه سوم انقلاب اسلامى
9 - راههاى بيرونرفت از بحران هويت در دهه سوم انقلاب اسلامى
هويتيابى در عرصه سياست و دين در ايران معاصر
جايگاه بحث هويتيابى
بىشك براى دستيابى به هويت (تاريخى ـ فرهنگى) خويش يا همان معنىدارى خود، سخت نيازمند بررسى و كنكاش در فراز و نشيبهاى حوادث تاريخى، پديدههاى فرهنگى و ... مىباشيم تا عبرت آموخته و از اين عبرتها بتوانيم جايگاه بحث هويتيابى را توصيف و تبيين نمائيم. بهطور كلى در تبيين اين بحث مىتوان به حوادث قرن 13 ه . ق به بعد در جهان اسلام و بهويژه ايران اشاره كرد. در اين دوره متفكرين جوامع اسلامى در واكنش به انحطاط درونى و خطر سلطه غرب، جريانهاى اصلاحى و نهضتهاى فكرى ـ سياسى به راه انداخته و اين در حالى بود كه متفكرين جهان اسلام در طى قرون گذشته در اثر بحرانهاى مختلف داخلى و خارجى لطمات جبرانناپذيرى را متحمل شده بودند و با شكستهاى مكرر مسلمين در مواجهه با غرب ضرورت مداوم بررسى هويتيابى و هويتسازى را احساس مىكردند، و پاسخ منطقى و مناسب به اين بحران هويت را در بازگشت به اسلام و اصول بنيادىاش مىدانستند. چنين پاسخى را در موضعگيريهاى سيد جمال، عبده، كواكبى، رشيد رضا، اقبال و پس از آن در حركتها و جنبشهاى اجتماعى نقاط مختلف جهان اسلام به عينه مىتوان گزارش كرد. بهقول استاد مطهرى: «حركتى كه از سيد جمال آغاز شد و توسط مصلحين سنى و شيعه ديگر تا دوره مورد بحث استمرار يافت، وجه مشترك اصلاحطلبان دينى طى يكصد ساله اخير در اين بود كه آنها در صدر بودند اثبات كنند اسلام توانايى آنرا دارد كه بهصورت يك مكتب و يك ايدئولوژى، راهنما و تكيهگاه انديشه جامعه اسلامى قرار گيرد و آنها را به عزت دنيايى و سعادت اخروى برساند.»]1[
اين امور در رابطه با ايران نيز مستثنى نبوده و در طى دوران مورد بحث نه فقط متأثر از شرايط و جريانات داخلى ناگزير از اتخاذ موضع بودند بلكه بهعنوان جزئى از پيكره اسلام، متفكرين ايرانى، متأثر از فضاى حاكم بر جهان اسلام بودند.
در دنياى عرب سه رهيافت عمده در بحث هويتسازى قابل ذكر است:
1 - رهيافت احياگر اسلامى
2 - رهيافت راديكال اسلامى
3 - رهيافت تجددگرايى اسلامى
رهيافت اول: در آغاز دهه 1930 ميلادى اولين رهيافت بهوجود آمد كه اين نگرش با اضمحلال خلافت عثمانى و پيدايش جماعتهاى هويتمدار به يكبار، بر اهميت خصوصيت اسلامى در برابر هويت جهانشمول غرب تأكيد داشت و بر وجود تاريخ و فرهنگ خود اصرار كرد. در اين مقطع دو نگرش عمده از جنبش احياگرى پديد آمد، نگرش اول: اسلامگرايان سنتى در سايه تفكرات افرادى مانند مودودى و سيد قطب در دو دهه 50 و 60 ميلادى وارد عرصه فكرى و سياسى اسلام معاصر شدند، رهيافت اين گروه بر اين باور بود كه هويت اسلامى در جهان اسلام را مىتوان با بازگشت به حكمِ خدا كه در قرآن عرضه شده است بهدست آورد. اين گروه الگوى خلافت تاريخى اسلامى را مطرح مىنمودند.
در مقابل احياگران سلفى يا جهادى با الگوپذيرى از جنبش وهابيت در دهههاى 1960 و 1970 اقدام به فعاليت نمودند.
اين گروه به لحاظ مبانى به واژههاى كافر و مؤمن و نيز به واژههاى مطيع و عاصى تأكيد مىكردند و همچنين دو عنصر مهم تطبيق با شريعت و لزوم مبارزه با غرب را دائما تكرار مىكردند كه همين امر منجر شد تا مفهوم دولت اسلامى در برابر مفهوم سنتى خلافت اسلامى در اين دوران ظهور كند، هر دو جناح رهيافت احياگرى عناصر سهگانه احياى فرهنگ اسلامى، دشمنى با غرب و ايده تطبيق شريعت را براى كسب هويت اسلامى معاصر ضرورى مىدانستند و از اينرو هر دو جناح اين رهيافت به شكل ايدئولوژيك عناصر فرهنگى و سياسى را سامان دادند و از طريق مشابهسازى عناوين و موضوعات نظامهاى غربى مانند دموكراسى را زير عناوين ايدئولوژيك اسلامى همچون شورا طرح كردند.]2[
رهيافت دوم: در دهه 1980 رهيافت راديكال اسلامى عرب بهوسيله حسن حنفى در عصر تفكر اسلامى معاصر مطرح شد. راديكال اسلامى عرب به بازسازى ايجاد ايدئولوژى انقلابى مستند به عقايد الهيات رهايىبخش پرداخت، با اولويت دادن به سنت، آنرا نقطه آغاز مسئوليت فرهنگى و قومى اسلامى دانست و حيات اسلامى را در مقابل تجدد با تفسير دوباره از سنت قرار مىدهد كه البته در اين سنت از نگاههاى چپ و سوسياليستى استفاده مىكنند.]3[
رهيافت سوم: رهيافت تجددگراى اسلامى: اين ديدگاه در بحث هويتسازى از دهه 1980 به بعد پا به عرصه حيات فكرى اسلامى معاصر گذاشت نظريه اين گروه نه تابع انديشههاى سلفى و گذشتهگرايى بود و نه ابعاد ايدئولوژيك بهخود گرفت بلكه با «نقد آموزههاى اسلامى برخاسته از دوران بازخيزى معاصر اسلامى» موافقت و مقارنت بيشترى دارد.
از جمله انديشمندان مطرح اين گروه را مىتوان نصر حامد ابوزيد، محمد حامد الجابرى و محمد اركون قرار داد، كه بطور كلى در دو عنصر مباحث معرفتشناسى و نقد عقل براى رسيدن به هويت مدرن اسلامى پافشارى مىنمايند.]4[
در ايران نيز سه رهيافت عمده قابل ذكر مىباشد كه شامل:
1 - رهيافت سنتگرا: جريانى كه با غيرتورزى و پافشارى بر معارف و احكام دينى تنها به مقابله و طرد فرهنگ و تمدن غرب پرداختهاند و برخى از آنها با تأكيد بر عناصر عرفان و معنويت در تقابل با فرهنگ مدرن غرب قرار مىگيرند كه بهطور كلى در پنج مؤلفه انديشههاى آنها خلاصه مىشود (اصولگرايى ـ تكليف محورى ـ اجتهادگرايى و روشمندى در فهم دين ـ التقاطستيزى ـ گذشتهگرايى)
2 - رهيافت تجددگرا: جريانى از دانشآموختگان علوم جديد را شامل مىشود كه در هنگام مواجهه با دستاوردهاى علمى و فنآورى غرب بهعلت ركود انديشه فلسفى، فقر تئوريك در حوزههاى اجتماعى و نيز انحطاط سياسى و اجتماعى جوامع اسلامى سبب شد كه بخشى از نسل جديد در چارهجويى معضلات و آسيبهاى پيرامونى و در رقابت با جريان غربگرا بهطور اجمال به پذيرش اصول و چارچوبهاى بازسازى شده و نزديك به مدرنيته تن دهند و تلاش خود را صرف همخوانى اسلام با مؤلفههاى فرهنگ مدرن كنند كه بهطور كلى در پنج مؤلفه انديشههاى آنها قابل شناسايى است (اهميت بيش از حد به سوژه ـ توسعهگرايى ـ علمگرايى و تكيه بر عقل ـ تاريخيت و نسبيت در فهم ـ آيندهگرايى)
3 - رهيافت جامعنگر: جريانى كه بهدنبال رفع نواقص دو جريان سنتگرا و تجددگرا شكل گرفته است زيرا سنتگرايان بهرغم تأكيد بر نصوص و حقايق وحيانى از ارائه طرحى براى حضور اسلام در صحنه حيات اجتماعى بشر ناتوان است و تجددگرايان با آنكه بر ضرورت حضور و پويايى دين در فرآيند تحولات زمان اصرار مىورزد امّا چون اين پويايى را به قيمت استحاله ارزشها و احكام جاودان اسلام را خواستار است رهيافت جامعنگر مطرح شد. اين جريان معتقد است پويايى و پايايى اسلام را در يك نظريه واحد و در يك نسبت منطقى و هماهنگ تأمين نمايد كه بهطور خلاصه در پنج مؤلفه مورد شناسايى قرار مىگيرند (نگرش نظامند به مسائل اجتماعى ـ اصولگرا در حوزه فهم دين و توسعهگرا در حوزه تحقق دين ـ تكامل در روش اجتهاد و تجديدنظر در روش علوم ـ ضرورت تدوين الگوى جامع ـ پىريزى تمدن نوين اسلامى).]5[
بهطور اجمال براى بررسى رهيافتهاى سهگانه مىتوان از آغاز مشروطه شروع كرد و با تحولات بعد از انقلاب اسلامى آنها را تعقيب نمود.
رهيافت اول: مهمترين واكنش آنها در جريان مشروطه بود كه بسيارى از مواضع سنتى مخالف مشروطه و تأكيد بر ناسازگارى سنت اصيل اسلامى با فرهنگ بيگانه را مطرح مىكند جريانى كه سعى مىكند به گذشته خود برگردد و در واقع در تحولات بعد از انقلاب اسلامى ايران نماينده سنت گفتمان انقلاب اسلامى است و از طريق جهتگيرى ضدغربى براى بازسازى سنت تلاش مىكند دغدغه اين رهيافت بيشتر در زمينههاى نشان دادن بحران هويت در جهان غرب، افول و فروپاشى حاكميت غرب و پايان هژمونى غرب خلاصه مىشود. اين رهيافت بهدنبال هويتسازى براساس تاريخ مقبول گذشته خود كه عارى از تحولات و تغييرات جهانى باشد مىپردازد شايد بتوان از چهرههاى مؤسس اين رهيافت در ايران با احمد فرديد و رضا داورى نام برد.]6[
رهيافت دوم: در سه گرايش شكل گرفته است. گرايش اول از آغاز جنبش مشروطه تا دهه 40 دورهاى است كه دستاوردهاى مدرن و نهادهاى مدرنيته از جمله عقل، علم و پيشرفت در نظر آنها مطلوب مىنمايد. در اين دوره روشنفكران دينى كموبيش نسبت به مدرنيته نگاهى مثبت و پذيرا دارند و در پى اين نگاه گاه تلاش مىكنند سازگارى اسلام را با انگارههاى مدرنيته و سيستمهاى آن ثابت كنند، مهمترين و ثمربخشترين اين تلاشها در آخر دهه 30 و اوايل دهه 40 توسط مهدى بازرگان صورت گرفت، بازرگان تلاش مىكرد سازگارى ميان دستاوردهاى علمى دموكراسى و حقوق بشر را با اعتقادات اسلامى نشان دهد هرچند در مصاحبههاى خود در بعد از انقلاب اسلامى به آفتهاى اين گرايش اشاره مىكند (يعنى خطر التقاط) اين گرايش درصدد داشتن دو حوزه علم و دين يا به تعبيرى آشتى دو حوزه عقل و وحى هستند و هويت اسلامى را در تعارض با اصول مدرنيته نمىبينند.
گرايش دوم: در اوايل دهه 50 توسط على شريعتى پايهگذارى مىشود كه بهطور جدى نقد مدرنيته را در پى مىگيرد و از طريق انتقاد توأم به مدرنيته و مذهب سنتى جنبههاى مثبت و منفى هر دو را متذكر مىشود و بحث بازگشت به خويشتن و هويت اسلامى را مطرح مىنمايد البته او هويتيابى را الهام از مدل بازسازى شد. اقبال مىگيرد در واقع دكتر على شريعتى دين را از علم و فلسفه جدا مىكند و آنرا با ايدئولوژى يكسان مىانگارد]7[ گرايش سوم با رويكردى معرفتشناسانه مبتنى بر فلسفه تحليلى مرجعيت عقل و علم مدرن را مىپذيرد و اينكار را با نشان دادن تفسير تكثرگرائى از دين به انجام مىرسانند اين جريان در بحث هويتيابى معتقد است تصور هر فرد از دين تنها فهم او از دين است نه حقيقت دين، البته در اين هويتيابى مذهب بيشتر به زندگى اخلاقى فرد مرتبط و به قلمرو شخصى محدود مىشود، از مهمترين افراد اين گرايش دكتر عبدالكريم سروش را مىتوان نام برد.]8[
رهيافت سوم: همانطور كه اشاره شد اين رهيافت در جستجوى رفع نواقص دو رهيافت سنتگرا و تجددگرا شكل گرفت اين جريان در بحث هويتيابى به هويت دينى تأكيد مىورزد و اعتقاد دارد تمدنسازى اسلامى پايه اصل هويتيابى در دنياى معاصر مىباشد از مؤسسين اين رهيافت مىتوان امام خمينى(ره)، شهيد مطهرى و شهيد صدر را نام برد.
در مجموع هر سه رهيافت با صرفنظر از حوزههاى روششناسى و هدف و تبيين ميزان نقش عقل و شريعت بايد به فال نيك گرفت زيرا هركدام بهعنوان نماينده يك جريان فكرى اسلامى در ايران امروز هستند تا دين را در وضعيت مدرن بازنمايى كنند و به شكلى مسأله هويتيابى در جامعه معاصر ايران را تبيين نمايند. تا اينجاى بحث بهقول مولوى:
خوشتر آن باشد كه سر دلبران گفته آيد در حديث ديگران
اما كسانى هستند بدون آنكه عنادى داشته باشند در اينگونه بحثها با ما اختلاف مبنايى دارند. اين گروه از منظر شك و ترديد در وحدت و انجام هويت نظر مىنمايند. بهعبارت دقيقتر در حوزه نظريههاى فرهنگى در پستمدرنيسم قرار مىگيرند.
براى توضيح اين مطلب لازم است بهطور اختصار نقطهنظرات اين گروه را درخصوص هويت و هويتيابى مورد مطالعه و بررسى قرار دهيم. در بررسىهاى فرهنگى در قرن بيست كه مبتنى بر تشديد هويتها به سبب وجود ايدئولوژيهاى مختلف بود با اندك تأملى اگر بررسى نمائيم درمىيابيم ايدئولوژيهايى مانند فاشيسم، ليبراليسم، ماركسيسم، انواع ناسيوناليسم، اسلام، فمنيسم و ... بهدنبال تشديد يا تشكيل هويتهاى جديد براى فرد بودند كه عمدتا بر تغييرناپذيرى و ثبات هويت بهعنوان سرشت بنيادين انسان تأكيد ورزيده و نيز در مباحث جامعهپذيرى و فرهنگپذيرى بر نقش نهادهاى اجتماعى در تشكيل هويت ثابت براى انسان صحه گذاردهاند و فىالجمله بهعنوان رويكرد ذاتگرايانه به بحث هويت نظر داشتهاند و به تغييرناپذيرى هويت بهعنوان سرشت ذاتى انسان تأكيد ورزيدهاند.
اما پستمدرنيسم يا (پسامدرنيسم) در نقد همه اين نظريههاى ذاتگرايانه از جمله بحث نگارنده (هويتيابى در عرصه سياست و دين) بههويت متكثر، تغييرپذير و وجود سوژههاى چند پاره در ناخودآگاه فرد اشاره دارند. بر اين اساس، هويت محصول روايتى است كه ما درباره خود مىسازيم يا درباره ما مىسازند، فرهنگها، ارزشها، هنجارها، باورها و غيره همگى تعبيرات هستند و از نو تعبير مىشوند، هويت ذات نيست بلكه فرآيند است و هرگونه تلاش فرهنگى براى ايجاد وحدت در هويت محكوم به شكست است.
از جمله نظريهپردازان اين گروه شامل افرادى مانند ژاك لاكان، ژاك دريدا، ميشل فوكو، فرانسوا ليوتار و چالز جنكز مىباشد.]9[ مطلب را با يكى از شارحان و نظريهپردازان برجسته پستمدرنيسم فردريك جيمسون به پايان مىرسانيم، وى معتقد است: فرهنگ پستمدرنيسم عمدتا واكنشى است نسبت به گسلها و بحرانهاى مدرنيته يا به عبارتى بازتابى است از آشفتگى و ناتوانى انسانهاى اين روزگار، در پيدا كردن نقشهاى براى پيمودن راه پستمدرنيسم پژواك عجز انسان معاصر است، اين فرهنگ بيش از آنكه علاج و التيامى براى بحرانها و آشفتگىها باشد پيامد و عارضه آنهاست.]10[
شكى نيست كه انسان همواره خواستار برطرف كردن رنجهاى خويش و معنادارى خود بوده است. بهقول نظامى گنجوى در مخزنالاسرار:
خاك تو آن روز كه مىبيختند از پى معجون دل آميختند
خاك تو آميخته رنجهاست در دل اين خاك بسى گنجهاست
شايد رنج براى تطهير انسان لازم دانسته شده است كما اينكه در ميراث فرهنگى ما نيز آمده است.
در قرآن كريم در سوره بلد آيه 4 هم آمده است: «لقد خلقناالانسان فى كبد» ما نوع انسان را به حقيقت در رنج و مشقت آفريديم.
و در سرودههاى سعدى نيز آمده است:
نابرده رنج گنج ميسر نمىشود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
آنچه از ميراث فرهنگى دريافت مىشود وجود رابطه ميان رنجها و سرشت آدمى است احتمالاً از اين باب باشد كه انسانها معنويت خواه به دنبال تقرير حقيقت و تقليل مرارتاند. معناخواهى افراد را با گوهر وجودى خودشان آشنا مىسازد تا با همان به جنگ ناكامىها بروند وقتى حضرت زينب(س) را مىنگريم در توفان پربلاى كربلا به جز زيبايى چيزى نمىبيند (ما رايت الا جميلا) بهقول مولوى:
چون بلاى دوست، تطهير شماست علم او بالاى تدبير شماست
در دنياى معاصر انسان آرامش و امنيت را توأمان با استقلال و آزادى و بها دادن به كيستى، چيستى و نقش خود در جامعه خواهان گشته است به تعبير ديگر انسان معاصر در رسيدن به نيازهاى مادى و معنوى خود به آرامش و اطمينان، سعادت و رفاه خويش همواره در مورد انسان كيست، جهان چيست و او چه نقشى در جهان و جامعه دارد؟ پرسشهاى متعددى را مطرح ساخته كه عصاره همه پرسشهاى او در گرو شفاف و روشن شدن يك پاسخ است و آن پاسخ و جواب يعنى هويت چيست؟ آيا تعريف هويت امرى شخصى است يا اينكه در ارتباط با فرهنگ، اجتماع و سياست تعريف مىشود؟ آيا براى درك عميق و دقيق از هويت نيازمند علم تاريخ هستيم؟ آيا رويكردها و رهيافتها عامل تعيينكننده در تعريف هويت نيستند؟ آيا هويت در گرو معرفتشناسى بهخود است؟
اين پرسشها و پاسخها حاكى از اين است كه راه كمال آدمى «خود» اوست و اعمال ظاهرى و باطنى تنها نگاه به استكمال او مدد مىرساند كه در نفس او تأثير كنند و آنرا رفعت و تعالى بخشند از اينرو، هر امرى كه بيرون از ذات انسان و بىارتباط با آن باشد. نظير شهرت، ثروت، جاه و مقام كمال حقيقى انسان نخواهد بود زيرا مراتب معنوى همچون مقامات اعتبارى دنيوى نيست كه كسى را به آن نصيب يا از آن عزل كنند بلكه هر كسى خود، مقام و مرتبهاى از كمال است «هم درجات عنداللّه» ايشان را نزد خداوند درجاتى است (آلعمران آيه 163) همانطور كه اشاره شد انسان موجودى با ابعاد مختلف است از اينرو كمال او در گرو آن است كه تمام ابعاد وجودى او در كنار هم و بهصورت هماهنگ رشد كنند و همه استعدادها و قابليتهايش چه در ساحت روحانى و چه در حوزه جسمانى بهگونهاى مطلوب به فعليت درآيند. منتها انسانها برخى نيازها را بر ديگرى ترجيح مىدهند يا اولويتبندى مىنهند. حداقل از اينرو مىتوان گفت آدمى در هر صورت موجودى معناخواه يا ارزشگذار است و از اين امر گريزى ندارد. در اين ميان انسان، نيازمند مرجع و منبعى انسانى با فراانسانى است كه بر ارزشگذارىهاى او مهر تأييد و صحت بگذارد و آنها را به رسميت بشناسد اينگونه مطالبات را نياز به معناخواهى تعبير مىكنيم. پس هويت يعنى معنادارى و در چارچوب آن معنا عمل كردند. احتمالاً بهتوان گفت انقلاب اسلامى ايران در سال 57 پاسخى به خودباختگى در مقابل غير بود، مفهوم اين عبارت اين است كه مردم ايران بهدنبال هويت گمگشته خود بودند تحت عنوان بازگشت به خويشتن خويش به قول حافظ:
سالها دل طلب جام جم از ما مىكرد آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مىكرد
به ديگر سخن حركت مردمى ايران مبنا و زيربنايش مسائل فرهنگى و هويتى بود ولو اينكه در اين مدت بيستوپنج سال بعد از انقلاب در حوزه فرهنگ حرف و حديثها داشته باشيم، در دهه پنجاه بهخصوص در سالهاى (55 - 57) اوج فساد اخلاقى و اجتماعى و انحطاط فرهنگى در ايران بود، نسل جوان دوره انقلاب در اين سالها با اينكه به لحاظ روانشناسى تابع شورش اميال خود بودند و اصولاً طبيعى است كه كنش و واكنشهاى جوانان بيشتر از سنخ غرايز باشند تا عقلانيت ولى تحولى قابل تأمل رخ داد تابعين شورش اميال به يكباره شورشى عليه اميال و غرايز و حب ذاتها كردند و به دنبال هويتيابى و بازگشت به خويشتن خويش بودند]11[ و موفق هم شدند. حال سؤال و پرسش اين است كه هويتيابى و معناخواهى چيست؟ هويت جمعى چه جايگاهى دارد كه مىتواند نظامهاى سياسى را واژگون سازد اين هويت جمعى در ساحتهاى اجتماعى و سياسى يك اصل و قاعده سياسى است وقتى قرآن كريم را مطالعه مىكنيد نشان مىدهد كه فرعون ابتدا هويت و معناخواهى قوم خود را گرفت و آنها را به موجوداتى منفعل تبديل كرد در سوره زخرف آيه 54 آمده است: «فاستخف قومه فاطاعوه» سوره زخرف آيه 54 پس قوم خويش را تحقير كرد و چنين بود كه از او اطاعت كردند و در مجموع مسأله هويت فردى و جمعى از اهميت خاصى برخوردار است كه متأسفانه ما در عصر جمهورى اسلامى از آن غافل شدهايم يا اگر ادعا مىكنيم آگاهيم هنوز براى ما دغدغه نشده است. اميد است تلاش در اين نوشتار بهمنظور قرابت به حوزههاى معرفتشناسى هويتيابى و معناخواهى در دوره انقلاب اسلامى تلقى گردد.
تعريف هويت از نظر لغتشناسان
در فرهنگ معين هويت به معنى هستى، وجود يا آنچه موجب شناسايى مشخص مىشود آمده است. در فرهنگ عميد هويت به معنى حقيقت شى يا شخصى كه مشتمل بر صفات جوهرى او باشد تلقى شده است و در فرهنگ دهخدا به معنى تشخص انسان در نظر گرفته شده است.
تعاريف اصطلاحى
برخى گفتهاند: هويت يعنى معنادارى در جامعه.]12[
گروهى ديگر گفتهاند: فرآيند پاسخگويى آگاهانه به پرسشهايى از گذشته و در حال حاضر يا احساس تعلق به مجموعهاى مادى و معنوى است كه عناصر آن از قبل شكل گرفتهاند.]13[
بعضى هويت را بهصورت يك احساس نسبتا پايدار از يگانگى خود تعريف مىكنند بهرغم تغيير رفتارها و احساسات برداشت يك فرد از خودش همواره مشابه است.
گروهى نيز گفتهاند: انسجامى كه افراد مىتوانند در زمينه ارزشها، آرمانها و هدفهاى زندگى و باورهاى خودشان داشته باشند كه همان پاسخ به سه پرسش چيستى، كيستى و نقش انسان در جامعه است.]14[
جمعبندى تعاريف اصطلاحى: شايد بتوان گفت ويژگىها و صفاتى كه از طريق خود و رابطه با ديگران بهدست مىآيد هويت نام دارد كه دو مشخصه دارد: 1 - يكپارچگى (Self) 2 - تمايز (Other)
تفاوت هويت و شخصيت: شخصيت عبارت است از احساسات و ادراكاتى كه هر فرد از كل وجود خود دارد، در واقع شخصيت زيرمجموعه هويت است و هويت مفهومى گستردهتر از شخصيت است اما در هم تأثير گذارند.]15[
منظور ما در اين نوشتار از هويت مفهوم تاريخى ـ فرهنگى آن است، پس در اينجا هويت جمعى از مفاهيم بين رشتهاى در علوم انسانى است و نقطه آغازين آشنايى با مفهوم هويت خودشناسى است كه در ادبيات فلسفى و الهيات بر خود به مثابه جايگاه انتخابها و مسؤوليتى اخلاقى اشاره مىشود و در ادبيات روانشناسى خود به منزله بنيان يكتايى و روانكاوى فرد تلقى مىشود و در ادبيات جامعهشناسى تأكيد بر تعاملات فرد در اجتماع و احساس تعلق شخصى به گروه خاص را نمايان مىكند كه بيشتر جنبه عمومى هويت را از زمينههاى خصوصىتر متمايز مىسازد در مجموع هويت توانايى انسانها يا خودآگاهى به من فاعلى خود به مثابه «داننده» و من مفعولى خود به مثابه «دانسته شده» مفهومبندى مىشود.
نكته حائز اهميت ديگر كه در تعاريف هويت وجود دارد اين است كه در رابطه با خود و غير تعريفى تناقضنما و پارادوكسيكال بهنظر مىآيد به ديگر سخن چگونه مىشود با يك رويكرد جوهرگرايانه هويت تعريفى ايستا و در همان حال تعريفى پويا داشته باشد.
پاسخ به اين پرسش به اين شكل مىباشد كه عناصر هويت به دو دسته تقسيم مىشوند: 1 - عناصر ثابت 2 - عناصر متغير
منظور از عناصر ثابت هويت اين است كه سرچشمه و منبع آن لايههاى زيرين فرهنگ يا ارزشهاى بنيادين معرفتى انسان است كه مربوط به من فاعلى است. مانند اعتقادات، انديشهها، باورها، ارزشها و ... و منظور از عناصر متغير هويت: لايههاى بيرونى فرهنگ يا روئين معرفت انسان است مانند شرايط اجتماعى و سياسى در جامعه، عوامل محيطى و ...
توضيح مطلب اين است كه انسان، نان باورهايش را مىخورد و به آنها زنده است. مجموعهاى از باورها، هستىشناسىها و اعتقادات زيرين فرهنگى براى انسان بينش فرهنگى ايجاد مىنمايند كه كمك شايانى به معنادارى و معناخواهى انسان مىنمايد. اين عناصر ثابت هويت تا زمانى كه از سنخ و جنس فكر و انديشه باشند و بهصورت يك باور درآمده باشند از بين نخواهد رفت و تنها در مقابل فكر و انديشه برتر و قوىتر خود حالت تداخل و اشتراك پيدا مىنمايند يا اينكه از انديشه برتر به لحاظ منابع تغذيهاى خود را وامدار و مديون انديشه برتر مىدانند و يا اينكه حالت تدافعى و تهاجمى در مقابل انديشه ضعيفتر و سخيفتر به خود مىگيرند. پس عنصر ثابت هويت چون از سنخ و جنس انديشه و فكر است از بين نمىرود بلكه يا در شكل تكامل يافته و تحول يافتهتر تجلى مىكند يا اينكه حاشيهنشين مىشود و چون از مقوله فرهنگ است شكلگيرى يا حاشيهنشينى مدت مديدى را بهخود اختصاص مىدهد و از اينرو ما از طريق آثار و نتايج آن با توجه به عنصر زمان و مكان آگاه مىشويم. براى نمونه هويت جمعى (تاريخى ـ فرهنگى) ما ايرانيان كه اسلام را پذيرفته است حالت تكاملى و تحولى خود را داشته است و ريشه در توحيدى بودن هر دو هويت عامل اصلى جمع شدن هويت ايرانى و اسلامى است ولى در مقابل هويت بيگانه مانند هويت مغولى، بنىاميه موضعگيرى كرده است و در زمانهاى مناسب آن هويت متعدد را مانند هويتهاى هلنى كه هويت سخيف و ضعيف در مقابل هويت ايرانى بوده است طرد و نفى كرده زيرا نقطه يا نقاط مشترك در آن نيافته وگرنه معنى ندارد آنها را نپذيرد.
شايان ذكر است انسانهايى كه در باورهاى پايهاى خود ضعيف عمل نمودهاند يعنى تقليدى و براساس آداب و سنن گذشته اقدام نمودهاند با هر انديشه و فكر يا شبه انديشه و فكر متزلزل خواهند گرديد و دائما باورهاى آنها حاشيهنشين خواهند شد كه موضوعاً از بحث ما خارج مىشوند.
اما عناصر تغيير كه از لايههاى بيرونى و روئين فرهنگ برخاسته شده و مربوط به من مفعولى هستند بيشتر از سنخ و جنس شرايط اجتماعى و سياسى تلقى مىگردند و از نظر جامعهشناسى معرفت نمىتوان آنها را تأثيرگذار تلقى نكرد بلكه همين عوامل محيطى يا شرايط سياسى ـ اجتماعى در جامعه خود محصول انديشه و فكر خاصى بودهاند كه مىتوانند در حوزه تعامل با عناصر ثابت فرهنگ قرار گيرند و چون ما آنها را بهصورت يك نگاه كلگرايانه مىبينيم نبايد از روابط اجزا يا نگاه استقرايى در سيستم و نظام هويت غافل بمانيم يعنى شرايط سياسى و اجتماعى چون از سنخ عمل هستند در بادى نظر به ظاهر عِده و عُده آنها نگاه مىشود حمله و تهاجم اسكندر، مغول، محمود افغان به ظاهر بر هويت ايرانى پيروز شدهاند و چون از سنخ عملاند ما به لحظهها و عِده و عُدهها نظر مىافكنيم در حالى كه اينها حامل فرهنگ هلنى، فرهنگ شمنى، فرهنگ ايلى و قومى هستند كه از سنخ و جنس انديشهاند و در تعامل با فكر و انديشه ايرانى بايد از قواعد و اصول منطقى فرهنگ ايرانى اطاعت كند و چون در دستگاه و سيستم هويت ايرانى سنخيت و انسجام درونى نداشتند در باطن شكست خوردند و در ظاهر پيروز شدند اما انديشه اسلامى چون در ريشه فكرى و انديشه با باورهاى توحيدى نقطه مشترك داشتند تعامل ايجاد شد و پيروزى و شكست در آنجا معنى نداشت، كما اينكه امروز هويت تاريخى ـ فرهنگى ما همان هويت ايرانى ـ اسلامى ماست پس با دقت نظر و اندك تأملى مىتوان گفت در هويت حالت تناقض و پارادوكسيكال قابل رفع است.
تقسيمبندى هويت به سه دسته تقسيم مىگردد:
1 - هويت فردى: منظور نقش روانكاوى و حوزه روانى فرد. احساس نسبتا پايدار از يگانگى خود در مقابل ديگرى.
2 - هويت خانوادگى: ورود به يك بخش ديگر بهنام ايفاى نقش شخصيت و هويت فردى در شكل ساده ما قبل از اجتماع است.]16[
شخصيت در هر دو هويت فردى و خانوادگى شكل مىگيرد. براى مثال در خانوادهاى كه از نوع گسترده است با خانوادهاى كه از نوع خانواده هستهاى است شخصيتها فرق مىكنند و يا شخصيت در خانوادههايى كه سيستم تمركز و متصلب در آن وجود دارد غالبا شخص اقتدارگرا تحويل جامعه مىدهد و خانواده غيرمتمركز با سيستم غيرمتصلب غالبا شخص آزادىجو و آزادىطلب تحويل جامعه مىدهد.
3 - هويت (تاريخى ـ فرهنگى): هويت جمعى كه مىتواند هويتهاى متعددى مانند قومى ـ ملى ـ دينى و ... را پوشش دهد]17[ منظور و تأكيد ما در اين نوشته حاضر بر روى اين قسمت است كه در برخى موارد تحت عنوان هويت جمعى با ريشه توحيدى نام بردهايم. در اين قسمت سوم منظور هويت جمعى در جامعه ايران برخاسته از لايههاى فرهنگ بههم پيوسته چه بهصورت متداخل و چه بهصورت همپوشى هويت تاريخى ـ فرهنگى ما را بهوجود آورده است، بهرغم اينكه در هر لايه زيرين فرهنگى باورهاى جزمانديشى و خيالپرداز كه خارج از قاعدهبازى منطقى و عقلانى مىخواهند بهطور سيال وجود داشته باشند كما اينكه تا بهحال اينطور بودهاند. بهنظر مىرسد آنها بهتدريج از حوزه تعامل و تفاهم انديشههاى اسلام و ايران دور خواهند شد هرچند در بادى نظر آنها مانع تلقى مىشوند ولى صرفا در حوزه فردى و شخصى قرار مىگيرند و ممكن است افرادى پيدا شوند كه قائل باشند ايرانى بودن با اسلامى بودن پيوندى برقرار نمىكند يا نكرده است و همچنين برعكس افرادى يافت شوند كه قائل باشند اسلامى بودند با ايرانى بودند پيوندى برقرار نمىنمايند همانطور كه گفتيم اينها موانع فردى تلقى مىشوند كه در پروسه تاريخى ـ فرهنگى جامعه ايران در چرخدندههاى هويت جمعى خرد شده و روغن استمرار چرخدندههاى اجتماعى و جمعى شدهاند و يا اينكه وارد مكانيسم بازى و قواعد جمعى تحت پوشش معناخواهى توحيدى نمىشوند كه در اين صورت مانع تلقى نمىشوند كه به مثابه شى خنثى و بىخاصيت تصور مىگردند.
مؤلفههاى تشكيلدهنده «هويت جمعى»]18[
1 - سرزمين و قلمرو: سرزمين فلات ايران را با سابقهاى طولانى مىتوان يكى از عناصر تشكيلدهنده هويت تلقى كرد هرچند جغرافيا و ژئوپلتيك عنصر معنوى نيستند اما در طول تاريخ وضعيت فيزيكى و مرزهاى جغرافيايى تعيينكننده بودهاند براى مثال كشور نپال در مقايسه با كشور ايران به لحاظ محصور بودن در ميان كوههاى سر به فلك كشيده از نظر تاريخ كمتر مورد هجوم و حمله قرار گرفته است در حالى كه سرزمين ايران به لحاظ موقعيت جغرافيايى در حدود 10 قرن مورد حمله قرار گرفته و با هويتهاى متفاوتى روبهرو شده است. شايان ذكر است امروز، با پيشرفت بشر در فن تكنولوژى و عصر ارتباطات موفقيتهاى جغرافيايى كمتر تعيينكننده هويت جمعى مىتوانند باشند.
2 - دين و مذهب: يكى از عوامل وحدتبخش و معنادارى در رابطه با هويت نقش دين و مذهب است. دين همواره پشتوانه محكمى براى اخلاق بوده است و بخش قابل توجهى از آموزههاى دينى تعاليم ارزشى و اخلاقىاند. دين با ترسيم صحيح رابطه انسان با خدا، انسان با خود و انسان با ديگران با كمال و سعادت حقيقى خويش، شالودهاى متعالى براى بايدها و نبايدهاى اخلاقى پى مىريزد. بىترديد بخشى از مبانى نظرى بحرانهاى روانى انسان معاصر در نگرش واژگونه به ماهيت انسان، استعدادها و قابليتهاى او و نيز غايت هستىاش برمىگردد، كه با وجود دين اين امكان همواره براى انسان فراهم است كه كشتى توفانزده انديشهاش كه در گردباد تحير و شكاكيت گرفتار آمده است در ساحل آرام ايمان پهلو گيرد. در ايران باستانشناسان و ايران معاصر دين و مذهب براساس توحيدى بودن توانسته است هويت جمعى در ايران پديد آورد و يكى از عوامل وحدت هويت جمعى تلقى گردد و عوامل ديگر تصوير واقعنمايى از عمق و ژرفاى وجود آدمى و نيازهاى اساسى و استعدادهاى شگرف او را ندارند و بيشتر در پوستههاى هويت او به كاوش مىپردازند. به قول مولوى:
گر به ظاهر آن پرى پنهان بود آدمى پنهانتر از پريان بود
نزد عاقل زان پرى كه مضمر است آدمى صدبار خود پنهانتر است
خويشتن نشناخت مسكين آدمى از فزونى آمد و شد در كمى
خويشتن را آدمى ارزان فروخت بود اطلس، خويش را بر دلق فروخت
كوتاه سخن آنكه براى آدميت، ارزشهاى معنوى و معناخواهى در درجه اول اهميت قرار دارند و دير يا زود واقعيت سرابگونه انسان معاصر به او روشن خواهد شد و او را در انديشه بازگشت به دين و معنويت دينى فرو خواهد برد و طعم هويت جمعى را در حلقه كانون توحيد خواهد چشاند.
3 - زبان: از آنجا كه توليد مفاهيم مشترك كار زبان است، توانمندىهاى زبان فارسى توانسته است فراتر از زبانهاى قومى و محلى عامل وحدتبخشى مردم ايران باشد. براى مثال زبان فارسى بهراحتى از رخ انديشه نقاب گشوده است و از وقتى كه سر زلف سخن را شانه زدهاند جمال انديشه نزد فارسىزبانان قهار مكشوف بوده است.
آنجا كه مىگويد:
كس چو حافظ نگشود از رخ انديشه نقاب تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
و چون از رخ انديشه نقاب مىگشايد و چون زبان درمىكشد نوبت را به مولوى مىدهد.
زبانت دركش اى حافظ زمانى حديث بىزبانان بشنو از نى
بنابراين نقش كليدى زبان فارسى در ارتباط عناصر معنوى موردنياز انسان ايرانى مسلمان بر كسى پوشيده نيست و همين سر زبان فارسى است كه توانسته است در مقابل زبانهاى قومى و محلى متعدد يك سر و گردن بالاتر بايستد به حق تكليف اين زبان را امثال عطار، سنايى و نظامى، مولوى و حافظ روشن كردهاند و در طول تاريخ ايران، عامل حياتبخش به هويت تاريخى ـ فرهنگى ما بوده است و سخن را با اين بيت در بحث زبان به پايان مىبرم.
شعر حافظ همه بيتالغزل معرفت است آفرين بر نفس دلكش و لطف سخنش
4 - دانش و فرهنگ (عام ـ خاص): در واقع يك فرهنگ عاميانه داريم كه مجموعهاى از هنجارها و اعتقادات، سنتها، آداب و رسوم و آئينها آنرا بهوجود آوردهاند مانند عيد فطر، عيد قربان، عيد نيمه شعبان، مراسم عاشورا، عيد نوروز، شب يلدا و ... و يك فرهنگ خاصى داريم كه مجموعهاى تحت عنوان هستىشناسى توحيدى، نبرد حق و باطل، جنگ بين اهورامزدا و اهريمن، تلفيق دين و سياست، عدالتخواهى نقش انسان در كمكرسانى به نيروهاى اهورايى عليه اهريمنى، نگاه سلسله مراتبى به جهان در فلسفه تاريخ و ... كه مجموعه اين فرهنگها توانستهاند يك هويت تاريخى ـ فرهنگى در ايران اسلامى معاصر بهوجود آورند.
سير تاريخى هويت جامعه ايران
اگر هويت تاريخى ـ فرهنگى جامعه ايران را بخواهيم از نظر لايههاى فرهنگى مورد بررسى قرار دهيم وجود دو عنصر ايرانى و اسلامى قطعى است اما عنصر سوم نوگرايى محل شك و ترديد است از اين نظر كه در بخش عناصر ثابت هويت قرار گيرد بلكه برخى آنرا در عنصر متغير و غيرثابت هويت تاريخى ـ فرهنگى ايران قرار دادهاند كه قول دوم تا حدودى درستتر بهنظر مىآيد. به هر حال موارد زير نشاندهنده هويت تاريخى ـ فرهنگى ايران است:
1 - در دوره ايران باستان فرهنگ ايرانى با عدالتخواهى همراه بود و به ديگر سخن ديدگاه توحيدى بر فرهنگ ايرانيان قديم حاكم بوده است منتها بر اثر حوادث متعدد اين لايه زيرين كمرنگ مىشود. اگر در مورد مفهوم ايرانى به لحاظ تاريخى بخواهيم تحقيق كنيم گريزى نيست به جز مراجعه به كتاب جرالد نولى البته نويسندگانى مانند ريچارد فراى ـ ويليام هانوى كه در مورد مفهوم ايرانى بحث كردهاند آنها هم حرفهاى خود را به جرالد نولى در كتاب The Idea of Iran مستند ساختهاند.
به نقل از اين كتاب متن سرودههاى زرتشت (گاتها) فلسفه تاريخ اوستايى يعنى نبرد نيروهاى اهورايى عليه نيروهاى اهريمنى را ذكر كرده است و در ادامه مىگويد: همين كه شما پاى انسان و يارىرسانى او به نيروهاى اهورايى عليه اهريمنى را پيش مىكشيد زمينهاى را براى امور سياسى فراهم مىكنيد يعنى انسان اوستايى نمىتواند بىتفاوت نسبت به خلق و آفرينش نيكى باشد پس در فلسفه اوستايى نيز دين از سياست جدا نيست مقابله با فرهنگ هلنيستى نشانه مبارزه ايرانيان با تهاجم فرهنگ و مبارزه با شر و بدى است زيرا عناصر ايرانى در وفادارى به مجموعهاى از اصول و عقايد وحيانى متجلى مىشود كه در فرهنگ هلنيستى يافت نمىشود.]19[
2 - پس از سقوط دولت ساسانى فرهنگ اسلامى وارد حوزه ايرانيان شد و در حدود 4000 ايرانى با اختيار خود وارد حوزه و قلمرو حكومتى اسلام مىشوند كه متأسفانه در دوره خلافت اسلامى مورد بىمهرى قرار مىگيرند و حتى خليفه دوم دستور مىدهد به ايرانيان زن ندهند و شغلهاى پست و سخت را از آن ايرانيان برمىشمرد اما به مرور زمان ايرانيان به لحاظ عدالتخواهى از على(ع) و فرزندانش پيروى مىنمايند و حتى در سپاه مختار كه براى انتقامگيرى از قاتلان امام حسين(ع) جنبشى اجتماعى راه مىافتد بر طبق اسناد تاريخى گزارش شده است اكثر افراد سپاه مختار به فارسى تكلم مىكردهاند. به هر حال در شرايط و مقاطعى كه فرهنگ غيرتوحيدى به حوزه جغرافيايى ايران حملهور مىشد عنصر ايرانى ـ اسلامى در مقابل آن مقاومت مىكرد و سرانجام دولت صفويه تحت عنوان حكومت ايرانى شيعى براى اولين بار در ايران حكومت مستقل را تشكيل دهد.
3 - در مورد عنصر نوگرايى با همه حرف و حديثهاى آن مىتوان گفت: از نهضت مشروطه (1285 ه . ش) كه در مجموع مشروطهخواهان خواستار برخى از ويژگىهاى كاربردى در مغرب زمين شدند.
مانند: پارلمان، قانون اساسى، محدود شدن قدرت شاه، كنترل و نظارت قدرت سياسى و آزادى كه قبل از ورود تجليات مدرنيته به ايران اين مسائل مطرح نبود. بنابراين قبل از ورود مدرنيته به ايران هويت فرهنگى ايرانيان از دو لايه زيرين فرهنگى ايران باستان و فرهنگ اسلامى تغذيه مىشد و تعارضى جدى ميان آن دو وجود نداشت، زيرا مساعى مشترك حول مفهوم كانونى توحيد ايجاد شده بود. ولى با ورود مدرنيته به ايران بهعنوان عنصر متغير هويت، برخى حركتها و دگرگونىهاى سياسى ـ اجتماعى در ايران پديد آورد كه مهمترين عوارض تحريكات عنصر متغير هويت زير سؤال بردن هويت فرهنگى قبلى و نفى گذشته «خود» بوده است پيدايش مجدد نظام پاتريمونيال با ظهور رضاخان و شكست مشروطيت باعث اوجگيرى سياستهاى ضددينى و ترويج ملىگرايى افراطى شد كه اين امر خود تعارضات موجود ميان لايههاى فرهنگى در ايران را شدت بخشيد كه در ادامه منجر به پيدايش نظام «جمهورى اسلامى ايران» شد كه حاصل عكسالعمل شديد معتقدان به بازگشت به خويشتن خود شد. اكنون بعد از بيست و پنج سال به علت اينكه ما در زمينههاى فرهنگى ضعيف عمل كردهايم فرهنگ جهانى غرب بهعنوان يك رقيب؛ قابل چشمپوشى نيست. بهعلاوه شكاف نسلها را در پيش رو داريم.]20[
بحران هويت و نشانههاى آن
شايان ذكر است كه بحث بحران هويت با دو ديدگاه روبهروست: 1 - رويكردى كه بحران هويت را مرحلهاى از مراحل رشد مىداند كه نظام سياسى بهطور اجتنابناپذير آنرا تجربه مىكند و در واقع بايد آنرا از نشانههاى رشد و تحول دانست و نه نشانه ضعف و غيرعادى بودن اين رويكرد متعلق به لوسين پاى در دهه (1970 - 1980) مىباشد. 2 - رويكرد دوم كه بحران هويت را مرحلهاى از مراحل خطر و تهديد براى نظام سياسى مىداند و معتقد است بحران هويت ساير بحرانها را مانند بحران مشروعيت، مشاركت، سلطه و نفوذ را تشديد مىكند.
اين رويكرد متعلق به هابرماس در دوره معاصر مىباشد.]21[ البته رويكرد سومى نيز وجود دارد كه مربوط به پستمدرنها مىباشد كه در مقاله پيشين رويكرد پستمدرنها را بهخاطر نداشتن مبناى منطقى از حوزه بحث خارج ساختيم.
تعريف بحران: يعنى شى در آستانه تحمل به بالاترين نقطه ظرفيت خود برسد كه دو حالت انفجار و تخريب يا حالت برگشت و تعديل خواهد داشت. اما منظور از بحران هويت عدم پاسخگويى به كيستى، چيستى و نقش فرد در جامعه مدنظر مىباشد. يا به تعبير ديگر از دست دادن معنادارى در حوزه فردى و اجتماعى مىباشد.
نشانههاى بحران هويت در يك فرد يا جامعه
1 - اقدامات و تلاش بىهدف (در حوزه فردى ـ اجتماعى): اقدامات بىهدف و بىبرنامه معمولا باعث مىشود بخش عظيمى از فرصتهاى فردى ـ اجتماعى، انرژى فردى ـ اجتماعى هدر روند در واقع منابع و سرمايههاى اصلى جامعه و فرد دائماً در حال از بين رفتن است، شايد بهطور مختصر بتوان نام اين مورد را مشغوليت بىهدف ناميد.
2 - انفعالى بودن در تمامى موارد زندگى و حيات (فردى ـ اجتماعى): اصولاً انسانهايى كه منفعلانه و واكنشى عمل مىكنند محصول همان بىهدفى و بىبرنامگى هستند براى مثال شخصيت منفعل مرحله كودكى را به لحاظ جسمانى طى كرده ولى به لحاظ محتوايى هنوز در مرحله كودكى به سر مىبرد كه دچار بحران مىشود. علامتهاى آن بىنظمى، قهر، پرخاشگرى، خودباختگى، انزواطلبى و خصومت با اجتماع است در مورد جامعه نيز انسانها منتظرند ديگران برايشان الگو ارائه دهند چون هويت جمعى هنوز به يك عقلانيت جمعى نرسيده است و دائماً دچار پروسه خطا و انفعال مىشوند.
3 - عدم شناخت نسبت به زمان خود: در روايات مكرر داريم كه بايد فرزند زمان خود باشيم، زيرا آنچه مهم است مجموعه مؤلفههايى است كه هويت هر زمان و دورهاى را تشكيل مىدهد يعنى پيشرفت عناصر ثابت بهصورت پروسه تحول عناصر و چالش با عناصر متغير كه فرزند شرايط و معلول تغييرات هستند حضرت على(ع) مىفرمايند: اى كميل هيچ حركتى نيست مگر اينكه تو در انجام آن محتاج شناخت هستى يا اينكه امام صادق(ع) مىفرمايند: گمراهكنندهها به كسى كه زمانش را مىشناسد تهاجم و حمله نمىكنند. زيرا انسان اينگونه با هويت جمعى عناصر ثابت خود را شناخته و آنرا در حادثههاى زمان گم نكرده پس بايد زمينههاى مثبت و منفى زمانه خود را بشناسد. زيرا انسانها ممكن است در امروز زندگى كنند ولى افراد گذشته و ديروز به حساب آيند. يعنى آگاهى به اوضاع و شرايط امروز ندارند.
4 - در جايى كه مرزها معلوم نباشد نظم و قاعده مشخص نباشد معنادارى وجود ندارد. براى مثال دو شهر اصفهان و تهران را مقايسه مىكنيم مرزها، حدود و جايگاه هر چيزى كاملاً مشخص است ولى در تهران ابتدا و انتها معلوم نيست، استفاده از وسايل شخصى و فردى به جاى استفاده از وسايل عمومى حاكى از خروج از معنادارى مىباشد هرچند اين مقايسه نسبى و قابل مناقشه مىباشد.]22[
5 - جنگ و چالش عليه ميراث فرهنگى نشانه عدم معنادارى جامعه مىباشد يعنى در جامعهاى كه آثار باستانى يا فرهنگىاش تحت هر عنوانى مورد تخريب قرار مىگيرد حاكى از اين است كه جامعه دچار بحران شده است.]23[
6 - اگر روابط انسانها با انسانها در جامعه از حالت تعاملى تبديل به حالت تقابلى و حذفى شوند جامعه معنادار نخواهد بود و در آستانه نزديك شدن به بحران است و گاهى موارد بهصورت يك فرهنگ خود را نشان مىدهد كه در اين صورت آن جامعه يك بحران تاريخى و عميقى را با خود يدك مىكشد.
در يك جمعبندى درخصوص بحران هويت جمعى مىتوان گفت وقتى سخن از بحران هويت به ميان مىآيد منظور بحران در معرفت و ساختارهاى هويتى و فرهنگى است اين بحران اولين و مهمترين بحران بنيادى است كه به چگونگى رسيدن جامعه به هويتى جمعى مربوط مىشود. در واقع گسست ميان پيشينه خود (يعنى اجزاى معنوى و فرهنگ كه افراد آن جامعه را به هم متصل مىكند) كه ناشى از فقدان شناخت و عدم علاقه به وجوه مشترك كه پيونددهنده افراد يك جامعه به يكديگر است. با گسست اين پيوند انواع آشفتگى و بحرانهاى سياسى و اجتماعى ظهور خواهند يافت و جامعه را با چالشهاى جدى در دنياى معاصر مواجه خواهد كرد. اما اين بحرانها را مىتوان بهطور كلاسيك به دو دسته در پنج محور تقسيمبندى كرد.
1 - عوامل تأثيرگذار بر لايه زيرين و ثابت هويت 2 - عوامل تأثيرگذار بر لايه بيرونى هويت.
1 - عوامل تأثيرگذار بر لايه زيرين فرهنگ خود شامل
الف) فقدان شناخت و آگاهى نسبت به حوزه معرفتى و ارزشى هويت تاريخى ـ فرهنگى «خود».
ب) هجوم گسترده و سريع انديشههاى مدرنيته در برخورد با فكر و انديشه ايرانى ـ اسلامى.
2 - عوامل تأثيرگذار بر لايه بيرونى هويت جمعى
الف) نقش حكومت و نظام سياسى
ب) شكافهاى اجتماعى (نسلها)
ج) تحولات سياسى خارجى تحت عنوان مسأله جهانى شدن
قبل از ارائه راهحلهاى پيشنهادى به ويژگىهاى نسل جديد عصر جمهورى اسلامى ايران اشاره خواهد شد و سپس به ارائه راهحلها خواهيم پرداخت.
ويژگىهاى نسل جديد عصر جمهورى اسلامى ايران
منظور از نسل گروه يا جمعيتى را گويند كه از بُعد تاريخى تحول اجتماعى مؤيد وقايع تاريخى مشترك ميان افراد است و در اُبژهها و نمادهاى جمعيتى تقريباً با گذشت دو الى سه دهه ظهور مىنمايند كه از فرهنگ، ارزشها، علائق هنرى ديدگاههاى سياسى و قهرمانهاى اجتماعى، تعريفى جديد ارائه مىكنند. صرفنظر از اينكه پيرو نسل قبلى باشد يا منتقد و نفىكننده نسل قبل.]24[
1 - نسل جديد در پى اصلاح مفاهيم و واژگانهايى كه داراى نوعى ابهام است تأكيد مىورزد ولى نسل اول انقلاب بيشتر در مورد مفاهيم حالت محافظهكارانه در پيش گرفته است.
2 - نسل جديد هنوز تعريف و حوزه مشخصى براى خود آغاز نكرده است ولى نسل اول بازگشت به خويشتن خود را آغاز كرده بود و مبارزه درونى و بيرونى با «از خود بيگانگى» را انتخاب كرد.
3 - نسل جديد در جستجوى تحليل و تفسيرى جديد از چالش بين سنت و تجدد، دموكراسى و اقتدارگرايى و حضور دينى در عرصههاى فردى و اجتماعى مىباشد.
4 - نسل جديد به لحاظ صورى از انباشت اطلاعات ساخته شده توسط رسانههاى جهانى از جمله اينترنت ماهواره و ... دچار حيرتزدگى شده است و اين يكى از آسيبهاى جدى در حوزه معنادارى است.
5 - نسل جديد در مواجه با تفكر غربزدگى و فرهنگ غربى گاهى طرح مهاجرت را انتخاب مىكند و گاهى پذيرش وضعيت موجود همراه با پرخاشگرى را انتخاب مىكند.
6 - نسل جديد تا حدودى از تأملگرايى و تعقلگرايى فاصله گرفته و بيشتر در سطح و روئين مسائل تصميم مىگيرد.
7 - نسل جديد در بحث و بررسى نظام سياسى اسلام فوراً افراد حاكم در جمهورى اسلامى ايران را مثال مىزند و به اصول و مبانى دينى كمتر توجه مىكند (روى افراد دقت مىكند تا اصول).
8 - اغلب نسل جديدها بهدنبال كرامت و شرافت انسانى بشر هستند ولى به شرايط اعتراض دارند.
9 - اغلب نسل جديدها تمايل دارند امور مختلف را خود تجربه كنند (بيشتر تجربهگرا هستند در مقابل نسل اول كه عرفانى ـ معنوى) بودند.
10 - نسل جديد غالباً به دنبال سود عاجل است و به دنبال افقهاى بلند نيست (واقعگراست در مقابل نسل اول كه آرمانگرا بود).
11 - نسل جديد به دنبال كارآمدى نظام سياسى است كارى به ماهيت حكومت ندارد.
12 - ساحت دينى نسل جديد مانند نسل اول حفظ شده اما حالت دفاعى آن ضعيف گرديده است.
13 - نسل جديد صريح و پرده دراست و كمتر حرمتهاى تعريف شده را مىپذيرد مگر اينكه خودش تجربه كند.]25[
همانطور كه اشاره شد اگر با رويكرد خوشبينانه به قضايا نگاه كنيم بحران هويت نشانه رشد و تعالى در جامعه است كه نظام سياسى بهطور اجتنابناپذير آنرا بايد تجربه كند در واقع آنرا نشانههاى مثبت بايد تلقى كرد نه ضعف و غيرعادى بودن منتها بايد بهصورت نظاممند و منسجم براى بحرانهاى در حال شكلگيرى يا شكل گرفته برنامهريزى نمايد.
در پايان اين نوشتار راههاى برونرفت از بحرانهاى احتمالى هويت در عصر جمهورى اسلامى بهطور مختصر گوشزد مىنماييم و ارائه مبسوط و مفصل راهحلها را در نوشتارى ديگر بيان خواهيم كرد.
1 - در مورد لايه زيرين فرهنگ بهخصوص عناصر ثابت هويت جمعى نياز شديد به توصيف و تبيين منابع و مبانى فرهنگ ايرانى و اسلام توسط نخبگان فرهنگى و سياسى است كه در اين صورت يا به امتناع تركيب خواهيم رسيد كما اينكه بايندر و داريوش شايگان قائلاند يا اينكه تداخل و همپوشى در مورد لايه زيرين فرهنگ ايران و اسلام خواهيم رسيد. كما اينكه فرهنگ رجايى و بسيارى از روشنفكران دينى قائلاند در مجموع از مرحله فرار از شناخت و آگاهى به مرحله اقبال به شناخت و آگاهى نسبت به معرفتهاى بنيادين فرهنگ خواهيم رسيد.
2 - در مورد هجوم گسترده انديشههاى مدرنيته در برخورد با فرهنگ ايرانى ـ اسلامى احتمالاً سه رويكرد اسلامى سنتگرا، تجددگرا و جامعگرا مناسب باشند منتها اول بايد شناخت بهدست آورد به اين معنى اول بايد فرهنگ غرب را بشناسيم. بهعبارت ديگر يك دوره غربشناسى بهصورت تقسيم كار در جامعه بايد صورت گيرد بعد چه بايد كرد.
3 - نقش حكومت و نظام سياسى مهمترين بخشى كه مىتواند بحرانهاى احتمالى هويت را كاهش دهد اين بهعنوان اولين نقش است. يعنى نظام سياسى و حكومت اسلامى بايد حداكثر جاذبه در روابط اجتماعى ـ سياسى و حداقل دافعه را اتخاذ نمايد يا بهقول شهيد بهشتى جاذبه ما بايد بيشتر از دافعه ما باشد دوم اينكه احزاب سياسى را به هر طورى شده فعالتر نمايد زيرا در صورتى كه احزاب سياسى در چارچوب قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران بهوجود آيند خود حافظ بقا و سلامتى نظام سياسى اسلام هستند زيرا وظيفه انسانهاى نصگرا با رويكرد مؤمنانه بيش از اين نيست و تنها خواسته و آرزوى هويت جمعى در پوشش حزبى حاكميت روح شريعت در جامعه است زيرا حكومت و دولت ابزارند نه هدف اسلام.
4 - در مورد شكافهاى اجتماعى شايد از همه مهمتر در ايران اسلامى «شكاف نسلها است در درك نسل جديد و توجه به آنها در بحث هويتيابى و معنادارى بايد برنامهريزى در زمينهها و گرايشهاى زيباشناسى اولويت بيشترى قائل بود حوزههاى زيباشناسى يعنى عرصههاى هنر، موسيقى، سينما، عرفان كه هركدام سالها زمان مىبرد كه يك لحظهاش را از دست دادن به اندازه يك نسل جمعيتى عقب افتادن است و دوم اينكه در رابطه با نسل جديد هدايت و اصلاح را با مچگيرى و تخريب روحيه بايد تفاوت گذاشت. قرآن كريم به پيامبر(ص) مىفرمايد: «ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك» (آلعمران - 159) يعنى اينكه اگر تندخو و سخت دل بودى مردم از گرد تو متفرق مىشدند و حال آنكه تو با خلق خدا مهربانى و دائماً در پى اصلاح و ارشاد خلقى نه عيبجويى و مچگيرى است.
5 - در مورد تحولات سياسى خارجى تحت عنوان مسأله جهانى شدن اگر جهانى شدن را به معنى پروژه بگيريم كه در آن قدرت برتر در تمامى عرصههاى سياسى ـ اجتماعى ـ اقتصادى مىخواهد هژمونى داشته باشد و اگر به معنى پروسه بگيريم كه در آن گفتوگوى تمدنها مطرح است]26[ كه معمولاً فرهنگهاى برتر جايى براى ماندن دارند آنوقت در مورد اول هويت جمعى ما متضرر مىشود و در مورد دوم بهلحاظ اينكه ما نسبت به مبانى معرفتى خود كار فرهنگ قوى انجام ندادهايم ممكن است دچار چالشهاى فرهنگى و به تبع در حوزه هويت جمعى با مشكل روبهرو شويم شايد بهترين شيوه در مورد مفهوم دوم مسأله جهانى شدن فعاليت در دو حوزه گفتوگو با بيرون براى بينالاذهانى كردن مفاهيم خود و تلاش براى شناخت و آگاهى در حوزه معرفتهاى بنيادين فرهنگ خودى بهعنوان فعاليت دوم بتواند راهگشا باشد.
مسعود پورفرد - استاد دانشگاه شهيد چمران
ش