انقلاب اسلامی، پرسش ها و چالش های فراروی آن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انقلاب اسلامی، پرسش ها و چالش های فراروی آن - نسخه متنی

مسعود پورفرد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

انقلاب اسلامى، پرسشها و چالش‏هاى
فراروى آن

انقلاب اسلامى،
پرسشها و چالش‏هاى فراروى آن


مهم‏ترين چالش‏هاى فكرى ـ سياسى
پيش روى انقلاب در دهه سوم


بى‏شك كارآمدى و پويايى انقلاب
اسلامى در گرو بنيان‏هاى نظرى و عملكرد
نظام سياسى ـ اخلاقى آن است كه همواره
در
قبال عناصر دگرگون‏كننده و تغييردهنده
به پاسخى منطقى دست يازد و خود را با
پرسش‏ها و مسايل جديدى كه تحولات
اجتماعى و مسأله جهانى شدن بر آن تحميل
مى‏كند، آشنا سازد و در درون نظام خود
به چاره‏جويى بپردازد از جمله عناصرى
كه مى‏توانند در نظام انقلاب اسلامى
مشكلات و معضلات اجتماعى ـ سياسى را
فراهم آورند، مسأله شكاف نسل‏ها و
بحران هويت است كه در اين نوشتار سعى
شده است اين قبيل مسائلى در دهه سوم
انقلاب اسلامى مورد كنكاش و بررسى قرار
گيرند كه به‏طور خلاصه مطالب موردنظر
شامل موارد ذيل مى‏باشد:


1 -
جايگاه بحث هويت‏يابى و هويت‏سازى در
ايران معاصر


2 - مفاهيم و كليات
بحث هويت (تعريف هويت ـ فرق آن با شخصيت
ـ پارادوكس‏هاى مطرح در مبحث هويت ـ
عناصر ثابت و متغير هويت)


3 -
تقسيم‏بندى هويت و مقصود ما (هويت فردى
ـ خانوادگى ـ تاريخى ـ فرهنگى)


5 - مؤلفه‏هاى تشكيل‏دهنده هويت


6 - سير تاريخى هويت جامعه ايران


7 - فرآيند شكل‏گيرى هويت


8 - مسأله بحران هويت، نشانه‏هاى
فقدان
هويت، و ويژگى‏هاى نسل جديد در دهه سوم
انقلاب اسلامى


9 - راههاى
بيرون‏رفت از بحران هويت در دهه سوم
انقلاب اسلامى


هويت‏يابى در
عرصه سياست و دين در ايران معاصر


جايگاه بحث هويت‏يابى


بى‏شك براى دست‏يابى به هويت
(تاريخى
ـ فرهنگى) خويش يا همان معنى‏دارى خود،
سخت نيازمند بررسى و كنكاش در فراز و
نشيب‏هاى حوادث تاريخى، پديده‏هاى
فرهنگى و ... مى‏باشيم تا عبرت آموخته و
از اين عبرت‏ها بتوانيم جايگاه بحث
هويت‏يابى را توصيف و تبيين نمائيم.
به‏طور كلى در تبيين اين بحث مى‏توان
به حوادث قرن 13 ه . ق به بعد در جهان
اسلام و به‏ويژه ايران اشاره كرد. در
اين دوره متفكرين جوامع اسلامى در
واكنش به انحطاط درونى و خطر سلطه غرب،
جريانهاى اصلاحى و نهضت‏هاى فكرى ـ
سياسى به راه انداخته و اين در حالى بود
كه متفكرين جهان اسلام در طى قرون گذشته
در اثر بحرانهاى مختلف داخلى و خارجى
لطمات جبران‏ناپذيرى را متحمل شده
بودند و با شكست‏هاى مكرر مسلمين در
مواجهه با غرب ضرورت مداوم بررسى
هويت‏يابى و هويت‏سازى را احساس
مى‏كردند، و پاسخ منطقى و مناسب به اين
بحران هويت را در بازگشت به اسلام و
اصول بنيادى‏اش مى‏دانستند. چنين
پاسخى را در موضع‏گيريهاى سيد جمال،
عبده، كواكبى، رشيد رضا، اقبال و پس از
آن در حركت‏ها و جنبش‏هاى اجتماعى
نقاط مختلف جهان اسلام به عينه مى‏توان
گزارش كرد. به‏قول استاد مطهرى: «حركتى
كه از سيد جمال آغاز شد و توسط مصلحين
سنى و شيعه ديگر تا دوره مورد بحث
استمرار يافت، وجه مشترك اصلاح‏طلبان
دينى طى يك‏صد ساله اخير در اين بود كه
آنها در صدر بودند اثبات كنند اسلام
توانايى آن‏را دارد كه به‏صورت يك
مكتب و يك ايدئولوژى، راهنما و
تكيه‏گاه انديشه جامعه اسلامى قرار
گيرد و آنها را به عزت دنيايى و سعادت
اخروى برساند.»]1[


اين امور در
رابطه با ايران نيز مستثنى نبوده و در
طى دوران مورد بحث نه فقط متأثر از
شرايط و جريانات داخلى ناگزير از اتخاذ
موضع بودند بلكه به‏عنوان جزئى از
پيكره اسلام، متفكرين ايرانى، متأثر از
فضاى حاكم بر جهان اسلام بودند.


در دنياى عرب سه رهيافت عمده در بحث
هويت‏سازى قابل ذكر است:


1 -
رهيافت احياگر اسلامى


2 -
رهيافت راديكال اسلامى


3 -
رهيافت تجددگرايى اسلامى


رهيافت اول: در آغاز دهه 1930 ميلادى
اولين رهيافت به‏وجود آمد كه اين نگرش
با اضمحلال خلافت عثمانى و پيدايش
جماعت‏هاى هويت‏مدار به يكبار، بر
اهميت خصوصيت اسلامى در برابر هويت
جهان‏شمول غرب تأكيد داشت و بر وجود
تاريخ و فرهنگ خود اصرار كرد. در اين
مقطع دو نگرش عمده از جنبش احياگرى پديد
آمد، نگرش اول: اسلام‏گرايان سنتى در
سايه تفكرات افرادى مانند مودودى و سيد
قطب در دو دهه 50 و 60 ميلادى وارد عرصه
فكرى و سياسى اسلام معاصر شدند، رهيافت
اين گروه بر اين باور بود كه هويت
اسلامى در جهان اسلام را مى‏توان با
بازگشت به حكمِ خدا كه در قرآن عرضه شده
است به‏دست آورد. اين گروه الگوى خلافت
تاريخى اسلامى را مطرح مى‏نمودند.


در مقابل احياگران سلفى يا جهادى
با الگوپذيرى از جنبش وهابيت در
دهه‏هاى 1960 و 1970 اقدام به فعاليت
نمودند.


اين گروه به لحاظ
مبانى به واژه‏هاى كافر و مؤمن و نيز به
واژه‏هاى مطيع و عاصى تأكيد مى‏كردند
و
همچنين دو عنصر مهم تطبيق با شريعت و
لزوم مبارزه با غرب را دائما تكرار
مى‏كردند كه همين امر منجر شد تا مفهوم
دولت اسلامى در برابر مفهوم سنتى خلافت
اسلامى در اين دوران ظهور كند، هر دو
جناح رهيافت احياگرى عناصر سه‏گانه
احياى فرهنگ اسلامى، دشمنى با غرب و
ايده تطبيق شريعت را براى كسب هويت
اسلامى معاصر ضرورى مى‏دانستند و از
اين‏رو هر دو جناح اين رهيافت به شكل
ايدئولوژيك عناصر فرهنگى و سياسى را
سامان دادند و از طريق مشابه‏سازى
عناوين و موضوعات نظام‏هاى غربى مانند
دموكراسى را زير عناوين ايدئولوژيك
اسلامى همچون شورا طرح كردند.]2[


رهيافت دوم: در دهه 1980 رهيافت
راديكال
اسلامى عرب به‏وسيله حسن حنفى در عصر
تفكر اسلامى معاصر مطرح شد. راديكال
اسلامى عرب به بازسازى ايجاد ايدئولوژى
انقلابى مستند به عقايد الهيات
رهايى‏بخش پرداخت، با اولويت دادن به
سنت، آن‏را نقطه آغاز مسئوليت فرهنگى و
قومى اسلامى دانست و حيات اسلامى را در
مقابل تجدد با تفسير دوباره از سنت قرار
مى‏دهد كه البته در اين سنت از نگاههاى
چپ و سوسياليستى استفاده
مى‏كنند.]3[


رهيافت سوم: رهيافت
تجددگراى اسلامى: اين ديدگاه در بحث
هويت‏سازى از دهه 1980 به بعد پا به عرصه
حيات فكرى اسلامى معاصر گذاشت نظريه
اين گروه نه تابع انديشه‏هاى سلفى و
گذشته‏گرايى بود و نه ابعاد
ايدئولوژيك به‏خود گرفت بلكه با «نقد
آموزه‏هاى اسلامى برخاسته از دوران
بازخيزى معاصر اسلامى» موافقت و مقارنت
بيشترى دارد.


از جمله
انديشمندان مطرح اين گروه را مى‏توان
نصر حامد ابوزيد، محمد حامد الجابرى و
محمد اركون قرار داد، كه بطور كلى در دو
عنصر مباحث معرفت‏شناسى و نقد عقل براى
رسيدن به هويت مدرن اسلامى پافشارى
مى‏نمايند.]4[


در ايران نيز سه
رهيافت عمده قابل ذكر مى‏باشد كه
شامل:


1 - رهيافت سنت‏گرا:
جريانى كه با غيرت‏ورزى و پافشارى بر
معارف و احكام دينى تنها به مقابله و
طرد فرهنگ و تمدن غرب پرداخته‏اند و
برخى از آنها با تأكيد بر عناصر عرفان و
معنويت در تقابل با فرهنگ مدرن غرب قرار
مى‏گيرند كه به‏طور كلى در پنج مؤلفه
انديشه‏هاى آنها خلاصه مى‏شود
(اصول‏گرايى ـ تكليف محورى ـ
اجتهادگرايى و روش‏مندى در فهم دين ـ
التقاط‏ستيزى ـ گذشته‏گرايى)


2 - رهيافت تجددگرا: جريانى از
دانش‏آموختگان علوم جديد را شامل
مى‏شود كه در هنگام مواجهه با
دستاوردهاى علمى و فن‏آورى غرب به‏علت
ركود انديشه فلسفى، فقر تئوريك در
حوزه‏هاى اجتماعى و نيز انحطاط سياسى و
اجتماعى جوامع اسلامى سبب شد كه بخشى از
نسل جديد در چاره‏جويى معضلات و
آسيب‏هاى پيرامونى و در رقابت با جريان
غرب‏گرا به‏طور اجمال به پذيرش اصول و
چارچوب‏هاى بازسازى شده و نزديك به
مدرنيته تن دهند و تلاش خود را صرف
همخوانى اسلام با مؤلفه‏هاى فرهنگ
مدرن كنند كه به‏طور كلى در پنج مؤلفه
انديشه‏هاى آنها قابل شناسايى است
(اهميت بيش از حد به سوژه ـ توسعه‏گرايى
ـ علم‏گرايى و تكيه بر عقل ـ تاريخيت و
نسبيت در فهم ـ آينده‏گرايى)


3
- رهيافت جامع‏نگر: جريانى كه به‏دنبال
رفع نواقص دو جريان سنت‏گرا و تجددگرا
شكل گرفته است زيرا سنت‏گرايان به‏رغم
تأكيد بر نصوص و حقايق وحيانى از ارائه
طرحى براى حضور اسلام در صحنه حيات
اجتماعى بشر ناتوان است و تجددگرايان
با آن‏كه بر ضرورت حضور و پويايى دين در
فرآيند تحولات زمان اصرار مى‏ورزد
امّا
چون اين پويايى را به قيمت استحاله
ارزش‏ها و احكام جاودان اسلام را
خواستار است رهيافت جامع‏نگر مطرح شد.
اين جريان معتقد است پويايى و پايايى
اسلام را در يك نظريه واحد و در يك نسبت
منطقى و هماهنگ تأمين نمايد كه به‏طور
خلاصه در پنج مؤلفه مورد شناسايى قرار
مى‏گيرند (نگرش نظامند به مسائل
اجتماعى ـ اصول‏گرا در حوزه فهم دين و
توسعه‏گرا در حوزه تحقق دين ـ تكامل در
روش اجتهاد و تجديدنظر در روش علوم ـ
ضرورت تدوين الگوى جامع ـ پى‏ريزى تمدن
نوين اسلامى).]5[


به‏طور اجمال
براى بررسى رهيافت‏هاى سه‏گانه
مى‏توان از آغاز مشروطه شروع كرد و با
تحولات بعد از انقلاب اسلامى آنها را
تعقيب نمود.


رهيافت اول:
مهم‏ترين واكنش آنها در جريان مشروطه
بود كه بسيارى از مواضع سنتى مخالف
مشروطه و تأكيد بر ناسازگارى سنت اصيل
اسلامى با فرهنگ بيگانه را مطرح مى‏كند
جريانى كه سعى مى‏كند به گذشته خود
برگردد و در واقع در تحولات بعد از
انقلاب اسلامى ايران نماينده سنت
گفتمان انقلاب اسلامى است و از طريق
جهت‏گيرى ضدغربى براى بازسازى سنت
تلاش مى‏كند دغدغه اين رهيافت بيشتر در
زمينه‏هاى نشان دادن بحران هويت در
جهان غرب، افول و فروپاشى حاكميت غرب و
پايان هژمونى غرب خلاصه مى‏شود. اين
رهيافت به‏دنبال هويت‏سازى براساس
تاريخ مقبول گذشته خود كه عارى از
تحولات و تغييرات جهانى باشد
مى‏پردازد شايد بتوان از چهره‏هاى
مؤسس اين رهيافت در ايران با احمد فرديد
و رضا داورى نام برد.]6[


رهيافت
دوم: در سه گرايش شكل گرفته است. گرايش
اول از آغاز جنبش مشروطه تا دهه 40
دوره‏اى است كه دستاوردهاى مدرن و
نهادهاى مدرنيته از جمله عقل، علم و
پيشرفت در نظر آنها مطلوب مى‏نمايد. در
اين دوره روشنفكران دينى كم‏وبيش نسبت
به مدرنيته نگاهى مثبت و پذيرا دارند و
در پى اين نگاه گاه تلاش مى‏كنند
سازگارى اسلام را با انگاره‏هاى
مدرنيته و سيستمهاى آن ثابت كنند،
مهم‏ترين و ثمربخش‏ترين اين تلاشها در
آخر دهه 30 و اوايل دهه 40 توسط مهدى
بازرگان صورت گرفت، بازرگان تلاش
مى‏كرد سازگارى ميان دستاوردهاى علمى
دموكراسى و حقوق بشر را با اعتقادات
اسلامى نشان دهد هرچند در مصاحبه‏هاى
خود در بعد از انقلاب اسلامى به
آفت‏هاى اين گرايش اشاره مى‏كند (يعنى
خطر التقاط) اين گرايش درصدد داشتن دو
حوزه علم و دين يا به تعبيرى آشتى دو
حوزه عقل و وحى هستند و هويت اسلامى را
در تعارض با اصول مدرنيته
نمى‏بينند.


گرايش دوم: در
اوايل دهه 50 توسط على شريعتى
پايه‏گذارى مى‏شود كه به‏طور جدى نقد
مدرنيته را در پى مى‏گيرد و از طريق
انتقاد توأم به مدرنيته و مذهب سنتى
جنبه‏هاى مثبت و منفى هر دو را متذكر
مى‏شود و بحث بازگشت به خويشتن و هويت
اسلامى را مطرح مى‏نمايد البته او
هويت‏يابى را الهام از مدل بازسازى شد.
اقبال مى‏گيرد در واقع دكتر على شريعتى
دين را از علم و فلسفه جدا مى‏كند و
آن‏را با ايدئولوژى يكسان مى‏انگارد]7[
گرايش سوم با رويكردى معرفت‏شناسانه
مبتنى بر فلسفه تحليلى مرجعيت عقل و علم
مدرن را مى‏پذيرد و اين‏كار را با نشان
دادن تفسير تكثرگرائى از دين به انجام
مى‏رسانند اين جريان در بحث هويت‏يابى
معتقد است تصور هر فرد از دين تنها فهم
او از دين است نه حقيقت دين، البته در
اين هويت‏يابى مذهب بيشتر به زندگى
اخلاقى فرد مرتبط و به قلمرو شخصى محدود
مى‏شود، از مهم‏ترين افراد اين گرايش
دكتر عبدالكريم سروش را مى‏توان نام
برد.]8[


رهيافت سوم: همانطور كه
اشاره شد اين رهيافت در جستجوى رفع
نواقص دو رهيافت سنت‏گرا و تجددگرا شكل
گرفت اين جريان در بحث هويت‏يابى به
هويت دينى تأكيد مى‏ورزد و اعتقاد دارد
تمدن‏سازى اسلامى پايه اصل هويت‏يابى
در دنياى معاصر مى‏باشد از مؤسسين اين
رهيافت مى‏توان امام خمينى(ره)، شهيد
مطهرى و شهيد صدر را نام برد.


در مجموع هر سه رهيافت با صرف‏نظر از
حوزه‏هاى روش‏شناسى و هدف و تبيين
ميزان نقش عقل و شريعت بايد به فال نيك
گرفت زيرا هركدام به‏عنوان نماينده يك
جريان فكرى اسلامى در ايران امروز
هستند تا دين را در وضعيت مدرن بازنمايى
كنند و به شكلى مسأله هويت‏يابى در
جامعه معاصر ايران را تبيين نمايند. تا
اينجاى بحث به‏قول مولوى:


خوش‏تر آن باشد كه سر
دلبران    گفته
آيد در حديث ديگران


اما كسانى
هستند بدون آن‏كه عنادى داشته باشند در
اين‏گونه بحث‏ها با ما اختلاف مبنايى
دارند. اين گروه از منظر شك و ترديد در
وحدت و انجام هويت نظر مى‏نمايند.
به‏عبارت دقيق‏تر در حوزه نظريه‏هاى
فرهنگى در پست‏مدرنيسم قرار
مى‏گيرند.


براى توضيح اين
مطلب لازم است به‏طور اختصار
نقطه‏نظرات اين گروه را درخصوص هويت و
هويت‏يابى مورد مطالعه و بررسى قرار
دهيم. در بررسى‏هاى فرهنگى در قرن بيست
كه مبتنى بر تشديد هويت‏ها به سبب وجود
ايدئولوژيهاى مختلف بود با اندك تأملى
اگر بررسى نمائيم درمى‏يابيم
ايدئولوژيهايى مانند فاشيسم،
ليبراليسم، ماركسيسم، انواع
ناسيوناليسم، اسلام، فمنيسم و ...
به‏دنبال تشديد يا تشكيل هويت‏هاى
جديد براى فرد بودند كه عمدتا بر
تغييرناپذيرى و ثبات هويت به‏عنوان
سرشت بنيادين انسان تأكيد ورزيده و نيز
در مباحث جامعه‏پذيرى و فرهنگ‏پذيرى
بر نقش نهادهاى اجتماعى در تشكيل هويت
ثابت براى انسان صحه گذارده‏اند و
فى‏الجمله به‏عنوان رويكرد
ذات‏گرايانه به بحث هويت نظر
داشته‏اند و به تغييرناپذيرى هويت
به‏عنوان سرشت ذاتى انسان تأكيد
ورزيده‏اند.


اما پست‏مدرنيسم
يا (پسامدرنيسم) در نقد همه اين
نظريه‏هاى ذات‏گرايانه از جمله بحث
نگارنده (هويت‏يابى در عرصه سياست و
دين) به‏هويت متكثر، تغييرپذير و وجود
سوژه‏هاى چند پاره در ناخودآگاه فرد
اشاره دارند. بر اين اساس، هويت محصول
روايتى است كه ما درباره خود مى‏سازيم
يا درباره ما مى‏سازند، فرهنگ‏ها،
ارزش‏ها، هنجارها، باورها و غيره همگى
تعبيرات هستند و از نو تعبير مى‏شوند،
هويت ذات نيست بلكه فرآيند است و هرگونه
تلاش فرهنگى براى ايجاد وحدت در هويت
محكوم به شكست است.


از جمله
نظريه‏پردازان اين گروه شامل افرادى
مانند ژاك لاكان، ژاك دريدا، ميشل
فوكو، فرانسوا ليوتار و چالز جنكز
مى‏باشد.]9[ مطلب را با يكى از شارحان و
نظريه‏پردازان برجسته پست‏مدرنيسم
فردريك جيمسون به پايان مى‏رسانيم، وى
معتقد است: فرهنگ پست‏مدرنيسم عمدتا
واكنشى است نسبت به گسل‏ها و
بحران‏هاى مدرنيته يا به عبارتى
بازتابى است از آشفتگى و ناتوانى
انسان‏هاى اين روزگار، در پيدا كردن
نقشه‏اى براى پيمودن راه پست‏مدرنيسم
پژواك عجز انسان معاصر است، اين فرهنگ
بيش از آن‏كه علاج و التيامى براى
بحران‏ها و آشفتگى‏ها باشد پيامد و
عارضه آنهاست.]10[


شكى نيست كه
انسان همواره خواستار برطرف كردن
رنج‏هاى خويش و معنادارى خود بوده است.
به‏قول نظامى گنجوى در
مخزن‏الاسرار:


خاك تو آن روز
كه مى‏بيختند    از پى معجون دل
آميختند


خاك تو آميخته
رنج‏هاست    در دل اين خاك بسى
گنج‏هاست


شايد رنج براى تطهير
انسان لازم دانسته شده است كما اين‏كه
در ميراث فرهنگى ما نيز آمده است.


در قرآن كريم در سوره بلد آيه 4 هم
آمده است: «لقد خلقناالانسان فى كبد» ما
نوع انسان را به حقيقت در رنج و مشقت
آفريديم.


و در سروده‏هاى سعدى
نيز آمده است:


نابرده رنج گنج
ميسر نمى‏شود    مزد آن گرفت جان
برادر كه كار كرد


آنچه از
ميراث فرهنگى دريافت مى‏شود وجود
رابطه ميان رنج‏ها و سرشت آدمى است
احتمالاً از اين باب باشد كه انسان‏ها
معنويت خواه به دنبال تقرير حقيقت و
تقليل مرارت‏اند. معناخواهى افراد را
با گوهر وجودى خودشان آشنا مى‏سازد تا
با همان به جنگ ناكامى‏ها بروند وقتى
حضرت زينب(س) را مى‏نگريم در توفان
پربلاى كربلا به جز زيبايى چيزى
نمى‏بيند (ما رايت الا جميلا) به‏قول
مولوى:


چون بلاى دوست، تطهير
شماست    علم او بالاى تدبير شماست


در دنياى معاصر انسان آرامش و
امنيت را توأمان با استقلال و آزادى و
بها دادن به كيستى، چيستى و نقش خود در
جامعه خواهان گشته است به تعبير ديگر
انسان معاصر در رسيدن به نيازهاى مادى و
معنوى خود به آرامش و اطمينان، سعادت و
رفاه خويش همواره در مورد انسان كيست،
جهان چيست و او چه نقشى در جهان و جامعه
دارد؟ پرسش‏هاى متعددى را مطرح ساخته
كه عصاره همه پرسش‏هاى او در گرو شفاف و
روشن شدن يك پاسخ است و آن پاسخ و جواب
يعنى هويت چيست؟ آيا تعريف هويت امرى
شخصى است يا اين‏كه در ارتباط با
فرهنگ، اجتماع و سياست تعريف مى‏شود؟
آيا براى درك عميق و دقيق از هويت
نيازمند علم تاريخ هستيم؟ آيا رويكردها
و رهيافت‏ها عامل تعيين‏كننده در
تعريف هويت نيستند؟ آيا هويت در گرو
معرفت‏شناسى به‏خود است؟


اين
پرسش‏ها و پاسخ‏ها حاكى از اين است كه
راه كمال آدمى «خود» اوست و اعمال ظاهرى
و باطنى تنها نگاه به استكمال او مدد
مى‏رساند كه در نفس او تأثير كنند و
آن‏را رفعت و تعالى بخشند از اين‏رو،
هر امرى كه بيرون از ذات انسان و
بى‏ارتباط با آن باشد. نظير شهرت،
ثروت، جاه و مقام كمال حقيقى انسان
نخواهد بود زيرا مراتب معنوى همچون
مقامات اعتبارى دنيوى نيست كه كسى را به
آن نصيب يا از آن عزل كنند بلكه هر كسى
خود، مقام و مرتبه‏اى از كمال است «هم
درجات عنداللّه‏» ايشان را نزد خداوند
درجاتى است (آل‏عمران آيه 163) همان‏طور
كه اشاره شد انسان موجودى با ابعاد
مختلف است از اين‏رو كمال او در گرو آن
است كه تمام ابعاد وجودى او در كنار هم و
به‏صورت هماهنگ رشد كنند و همه
استعدادها و قابليت‏هايش چه در ساحت
روحانى و چه در حوزه جسمانى
به‏گونه‏اى مطلوب به فعليت درآيند.
منتها انسان‏ها برخى نيازها را بر
ديگرى ترجيح مى‏دهند يا اولويت‏بندى
مى‏نهند. حداقل از اين‏رو مى‏توان گفت
آدمى در هر صورت موجودى معناخواه يا
ارزش‏گذار است و از اين امر گريزى
ندارد. در اين ميان انسان، نيازمند مرجع
و منبعى انسانى با فراانسانى است كه بر
ارزش‏گذارى‏هاى او مهر تأييد و صحت
بگذارد و آن‏ها را به رسميت بشناسد
اين‏گونه مطالبات را نياز به
معناخواهى تعبير مى‏كنيم. پس هويت يعنى
معنادارى و در چارچوب آن معنا عمل
كردند.
احتمالاً به‏توان گفت انقلاب اسلامى
ايران در سال 57 پاسخى به خودباختگى در
مقابل غير بود، مفهوم اين عبارت اين است
كه مردم ايران به‏دنبال هويت گمگشته
خود بودند تحت عنوان بازگشت به خويشتن
خويش به قول حافظ:


سال‏ها دل
طلب جام جم از ما مى‏كرد    آنچه خود
داشت زبيگانه تمنا مى‏كرد


به
ديگر سخن حركت مردمى ايران مبنا و
زيربنايش مسائل فرهنگى و هويتى بود ولو
اين‏كه در اين مدت بيست‏وپنج سال بعد
از انقلاب در حوزه فرهنگ حرف و حديث‏ها
داشته باشيم، در دهه پنجاه به‏خصوص در
سال‏هاى (55 - 57) اوج فساد اخلاقى و
اجتماعى و انحطاط فرهنگى در ايران بود،
نسل جوان دوره انقلاب در اين سال‏ها با
اين‏كه به لحاظ روان‏شناسى تابع شورش
اميال خود بودند و اصولاً طبيعى است كه
كنش و واكنش‏هاى جوانان بيشتر از سنخ
غرايز باشند تا عقلانيت ولى تحولى قابل
تأمل رخ داد تابعين شورش اميال به
يكباره شورشى عليه اميال و غرايز و حب
ذات‏ها كردند و به دنبال هويت‏يابى و
بازگشت به خويشتن خويش بودند]11[ و موفق
هم شدند. حال سؤال و پرسش اين است كه
هويت‏يابى و معناخواهى چيست؟ هويت
جمعى چه جايگاهى دارد كه مى‏تواند
نظام‏هاى سياسى را واژگون سازد اين
هويت جمعى در ساحت‏هاى اجتماعى و سياسى
يك اصل و قاعده سياسى است وقتى قرآن
كريم
را مطالعه مى‏كنيد نشان مى‏دهد كه
فرعون ابتدا هويت و معناخواهى قوم خود
را گرفت و آن‏ها را به موجوداتى منفعل
تبديل كرد در سوره زخرف آيه 54 آمده است:
«فاستخف قومه فاطاعوه» سوره زخرف آيه 54
پس قوم خويش را تحقير كرد و چنين بود كه
از او اطاعت كردند و در مجموع مسأله
هويت فردى و جمعى از اهميت خاصى
برخوردار است كه متأسفانه ما در عصر
جمهورى اسلامى از آن غافل شده‏ايم يا
اگر ادعا مى‏كنيم آگاهيم هنوز براى ما
دغدغه نشده است. اميد است تلاش در اين
نوشتار به‏منظور قرابت به حوزه‏هاى
معرفت‏شناسى هويت‏يابى و معناخواهى
در دوره انقلاب اسلامى تلقى گردد.


تعريف هويت از نظر لغت‏شناسان


در فرهنگ معين هويت به معنى هستى،
وجود يا آن‏چه موجب شناسايى مشخص
مى‏شود آمده است. در فرهنگ عميد هويت به
معنى حقيقت شى يا شخصى كه مشتمل بر صفات
جوهرى او باشد تلقى شده است و در فرهنگ
دهخدا به معنى تشخص انسان در نظر گرفته
شده است.


تعاريف اصطلاحى


برخى گفته‏اند: هويت يعنى معنادارى
در جامعه.]12[


گروهى ديگر
گفته‏اند: فرآيند پاسخ‏گويى آگاهانه
به پرسش‏هايى از گذشته و در حال حاضر يا
احساس تعلق به مجموعه‏اى مادى و معنوى
است كه عناصر آن از قبل شكل
گرفته‏اند.]13[


بعضى هويت را
به‏صورت يك احساس نسبتا پايدار از
يگانگى خود تعريف مى‏كنند به‏رغم
تغيير رفتارها و احساسات برداشت يك فرد
از خودش همواره مشابه است.


گروهى نيز گفته‏اند: انسجامى كه
افراد
مى‏توانند در زمينه ارزش‏ها،
آرمان‏ها و هدف‏هاى زندگى و باورهاى
خودشان داشته باشند كه همان پاسخ به سه
پرسش چيستى، كيستى و نقش انسان در جامعه
است.]14[


جمع‏بندى تعاريف
اصطلاحى: شايد بتوان گفت ويژگى‏ها و
صفاتى كه از طريق خود و رابطه با ديگران
به‏دست مى‏آيد هويت نام دارد كه دو
مشخصه دارد: 1 - يكپارچگى (Self) 2 - تمايز
(Other)


تفاوت هويت و شخصيت: شخصيت
عبارت است از احساسات و ادراكاتى كه هر
فرد از كل وجود خود دارد، در واقع شخصيت
زيرمجموعه هويت است و هويت مفهومى
گسترده‏تر از شخصيت است اما در هم
تأثير گذارند.]15[


منظور ما در
اين نوشتار از هويت مفهوم تاريخى ـ
فرهنگى آن است، پس در اين‏جا هويت جمعى
از مفاهيم بين رشته‏اى در علوم انسانى
است و نقطه آغازين آشنايى با مفهوم هويت
خودشناسى است كه در ادبيات فلسفى و
الهيات بر خود به مثابه جايگاه
انتخاب‏ها و مسؤوليتى اخلاقى اشاره
مى‏شود و در ادبيات روان‏شناسى خود به
منزله بنيان يكتايى و روانكاوى فرد
تلقى مى‏شود و در ادبيات جامعه‏شناسى
تأكيد بر تعاملات فرد در اجتماع و احساس
تعلق شخصى به گروه خاص را نمايان
مى‏كند
كه بيشتر جنبه عمومى هويت را از
زمينه‏هاى خصوصى‏تر متمايز مى‏سازد
در مجموع هويت توانايى انسان‏ها يا
خودآگاهى به من فاعلى خود به مثابه
«داننده» و من مفعولى خود به مثابه
«دانسته شده» مفهوم‏بندى مى‏شود.


نكته حائز اهميت ديگر كه در تعاريف
هويت وجود دارد اين است كه در رابطه با
خود و غير تعريفى تناقض‏نما و
پارادوكسيكال به‏نظر مى‏آيد به ديگر
سخن چگونه مى‏شود با يك رويكرد
جوهرگرايانه هويت تعريفى ايستا و در
همان حال تعريفى پويا داشته باشد.


پاسخ به اين پرسش به اين شكل
مى‏باشد كه عناصر هويت به دو دسته
تقسيم مى‏شوند: 1 - عناصر ثابت 2 - عناصر
متغير


منظور از عناصر ثابت
هويت اين است كه سرچشمه و منبع آن
لايه‏هاى زيرين فرهنگ يا ارزش‏هاى
بنيادين معرفتى انسان است كه مربوط به
من فاعلى است. مانند اعتقادات،
انديشه‏ها، باورها، ارزش‏ها و ... و
منظور از عناصر متغير هويت: لايه‏هاى
بيرونى فرهنگ يا روئين معرفت انسان است
مانند شرايط اجتماعى و سياسى در جامعه،
عوامل محيطى و ...


توضيح مطلب
اين است كه انسان، نان باورهايش را
مى‏خورد و به آن‏ها زنده است.
مجموعه‏اى از باورها، هستى‏شناسى‏ها
و اعتقادات زيرين فرهنگى براى انسان
بينش فرهنگى ايجاد مى‏نمايند كه كمك
شايانى به معنادارى و معناخواهى انسان
مى‏نمايد. اين عناصر ثابت هويت تا
زمانى كه از سنخ و جنس فكر و انديشه
باشند و به‏صورت يك باور درآمده باشند
از بين نخواهد رفت و تنها در مقابل فكر و
انديشه برتر و قوى‏تر خود حالت تداخل و
اشتراك پيدا مى‏نمايند يا اين‏كه از
انديشه برتر به لحاظ منابع تغذيه‏اى
خود را وام‏دار و مديون انديشه برتر
مى‏دانند و يا اين‏كه حالت تدافعى و
تهاجمى در مقابل انديشه ضعيف‏تر و
سخيف‏تر به خود مى‏گيرند. پس عنصر ثابت
هويت چون از سنخ و جنس انديشه و فكر است
از بين نمى‏رود بلكه يا در شكل تكامل
يافته و تحول يافته‏تر تجلى مى‏كند يا
اين‏كه حاشيه‏نشين مى‏شود و چون از
مقوله فرهنگ است شكل‏گيرى يا
حاشيه‏نشينى مدت مديدى را به‏خود
اختصاص مى‏دهد و از اين‏رو ما از طريق
آثار و نتايج آن با توجه به عنصر زمان و
مكان آگاه مى‏شويم. براى نمونه هويت
جمعى (تاريخى ـ فرهنگى) ما ايرانيان كه
اسلام را پذيرفته است حالت تكاملى و
تحولى خود را داشته است و ريشه در
توحيدى بودن هر دو هويت عامل اصلى جمع
شدن هويت ايرانى و اسلامى است ولى در
مقابل هويت بيگانه مانند هويت مغولى،
بنى‏اميه موضع‏گيرى كرده است و در
زمان‏هاى مناسب آن هويت متعدد را مانند
هويت‏هاى هلنى كه هويت سخيف و ضعيف در
مقابل هويت ايرانى بوده است طرد و نفى
كرده زيرا نقطه يا نقاط مشترك در آن
نيافته وگرنه معنى ندارد آن‏ها را
نپذيرد.


شايان ذكر است
انسان‏هايى كه در باورهاى پايه‏اى خود
ضعيف عمل نموده‏اند يعنى تقليدى و
براساس آداب و سنن گذشته اقدام
نموده‏اند با هر انديشه و فكر يا شبه
انديشه و فكر متزلزل خواهند گرديد و
دائما باورهاى آن‏ها حاشيه‏نشين
خواهند شد كه موضوعاً از بحث ما خارج
مى‏شوند.


اما عناصر تغيير كه
از لايه‏هاى بيرونى و روئين فرهنگ
برخاسته شده و مربوط به من مفعولى هستند
بيشتر از سنخ و جنس شرايط اجتماعى و
سياسى تلقى مى‏گردند و از نظر
جامعه‏شناسى معرفت نمى‏توان آن‏ها را
تأثيرگذار تلقى نكرد بلكه همين عوامل
محيطى يا شرايط سياسى ـ اجتماعى در
جامعه خود محصول انديشه و فكر خاصى
بوده‏اند كه مى‏توانند در حوزه تعامل
با عناصر ثابت فرهنگ قرار گيرند و چون
ما آن‏ها را به‏صورت يك نگاه
كل‏گرايانه مى‏بينيم نبايد از روابط
اجزا يا نگاه استقرايى در سيستم و نظام
هويت غافل بمانيم يعنى شرايط سياسى و
اجتماعى چون از سنخ عمل هستند در بادى
نظر به ظاهر عِده و عُده آن‏ها نگاه
مى‏شود حمله و تهاجم اسكندر، مغول،
محمود افغان به ظاهر بر هويت ايرانى
پيروز شده‏اند و چون از سنخ عمل‏اند ما
به لحظه‏ها و عِده و عُده‏ها نظر
مى‏افكنيم در حالى كه اين‏ها حامل
فرهنگ هلنى، فرهنگ شمنى، فرهنگ ايلى و
قومى هستند كه از سنخ و جنس انديشه‏اند
و در تعامل با فكر و انديشه ايرانى بايد
از قواعد و اصول منطقى فرهنگ ايرانى
اطاعت كند و چون در دستگاه و سيستم هويت
ايرانى سنخيت و انسجام درونى نداشتند
در باطن شكست خوردند و در ظاهر پيروز
شدند اما انديشه اسلامى چون در ريشه
فكرى و انديشه با باورهاى توحيدى نقطه
مشترك داشتند تعامل ايجاد شد و پيروزى و
شكست در آن‏جا معنى نداشت، كما اين‏كه
امروز هويت تاريخى ـ فرهنگى ما همان
هويت ايرانى ـ اسلامى ماست پس با دقت
نظر و اندك تأملى مى‏توان گفت در هويت
حالت تناقض و پارادوكسيكال قابل رفع
است.


تقسيم‏بندى هويت به سه
دسته تقسيم مى‏گردد:


1 - هويت
فردى: منظور نقش روانكاوى و حوزه روانى
فرد. احساس نسبتا پايدار از يگانگى خود
در مقابل ديگرى.


2 - هويت
خانوادگى: ورود به يك بخش ديگر به‏نام
ايفاى نقش شخصيت و هويت فردى در شكل
ساده ما قبل از اجتماع است.]16[


شخصيت در هر دو هويت فردى و خانوادگى
شكل مى‏گيرد. براى مثال در خانواده‏اى
كه از نوع گسترده است با خانواده‏اى كه
از نوع خانواده هسته‏اى است شخصيت‏ها
فرق مى‏كنند و يا شخصيت در
خانواده‏هايى كه سيستم تمركز و متصلب
در آن وجود دارد غالبا شخص اقتدارگرا
تحويل جامعه مى‏دهد و خانواده
غيرمتمركز با سيستم غيرمتصلب غالبا شخص
آزادى‏جو و آزادى‏طلب تحويل جامعه
مى‏دهد.


3 - هويت (تاريخى ـ
فرهنگى): هويت جمعى كه مى‏تواند
هويت‏هاى متعددى مانند قومى ـ ملى ـ
دينى و ... را پوشش دهد]17[ منظور و تأكيد
ما در اين نوشته حاضر بر روى اين قسمت
است كه در برخى موارد تحت عنوان هويت
جمعى با ريشه توحيدى نام برده‏ايم. در
اين قسمت سوم منظور هويت جمعى در جامعه
ايران برخاسته از لايه‏هاى فرهنگ
به‏هم پيوسته چه به‏صورت متداخل و چه
به‏صورت همپوشى هويت تاريخى ـ فرهنگى
ما را به‏وجود آورده است، به‏رغم
اين‏كه در هر لايه زيرين فرهنگى
باورهاى جزم‏انديشى و خيال‏پرداز كه
خارج از قاعده‏بازى منطقى و عقلانى
مى‏خواهند به‏طور سيال وجود داشته
باشند كما اين‏كه تا به‏حال اين‏طور
بوده‏اند. به‏نظر مى‏رسد آن‏ها
به‏تدريج از حوزه تعامل و تفاهم
انديشه‏هاى اسلام و ايران دور خواهند
شد هرچند در بادى نظر آن‏ها مانع تلقى
مى‏شوند ولى صرفا در حوزه فردى و شخصى
قرار مى‏گيرند و ممكن است افرادى پيدا
شوند كه قائل باشند ايرانى بودن با
اسلامى بودن پيوندى برقرار نمى‏كند يا
نكرده است و همچنين برعكس افرادى يافت
شوند كه قائل باشند اسلامى بودند با
ايرانى بودند پيوندى برقرار
نمى‏نمايند همان‏طور كه گفتيم اين‏ها
موانع فردى تلقى مى‏شوند كه در پروسه
تاريخى ـ فرهنگى جامعه ايران در
چرخ‏دنده‏هاى هويت جمعى خرد شده و
روغن استمرار چرخ‏دنده‏هاى اجتماعى و
جمعى شده‏اند و يا اين‏كه وارد
مكانيسم بازى و قواعد جمعى تحت پوشش
معناخواهى توحيدى نمى‏شوند كه در اين
صورت مانع تلقى نمى‏شوند كه به مثابه
شى خنثى و بى‏خاصيت تصور مى‏گردند.


مؤلفه‏هاى تشكيل‏دهنده «هويت
جمعى»]18[


1 - سرزمين و قلمرو:
سرزمين فلات ايران را با سابقه‏اى
طولانى مى‏توان يكى از عناصر
تشكيل‏دهنده هويت تلقى كرد هرچند
جغرافيا و ژئوپلتيك عنصر معنوى نيستند
اما در طول تاريخ وضعيت فيزيكى و مرزهاى
جغرافيايى تعيين‏كننده بوده‏اند براى
مثال كشور نپال در مقايسه با كشور ايران
به لحاظ محصور بودن در ميان كوه‏هاى سر
به فلك كشيده از نظر تاريخ كمتر مورد
هجوم و حمله قرار گرفته است در حالى كه
سرزمين ايران به لحاظ موقعيت جغرافيايى
در حدود 10 قرن مورد حمله قرار گرفته و با
هويت‏هاى متفاوتى روبه‏رو شده است.
شايان ذكر است امروز، با پيشرفت بشر در
فن تكنولوژى و عصر ارتباطات
موفقيت‏هاى جغرافيايى كمتر
تعيين‏كننده هويت جمعى مى‏توانند
باشند.


2 - دين و مذهب: يكى از
عوامل وحدت‏بخش و معنادارى در رابطه با
هويت نقش دين و مذهب است. دين همواره
پشتوانه محكمى براى اخلاق بوده است و
بخش قابل توجهى از آموزه‏هاى دينى
تعاليم ارزشى و اخلاقى‏اند. دين با
ترسيم صحيح رابطه انسان با خدا، انسان
با خود و انسان با ديگران با كمال و
سعادت حقيقى خويش، شالوده‏اى متعالى
براى بايدها و نبايدهاى اخلاقى پى
مى‏ريزد. بى‏ترديد بخشى از مبانى نظرى
بحران‏هاى روانى انسان معاصر در نگرش
واژگونه به ماهيت انسان، استعدادها و
قابليت‏هاى او و نيز غايت هستى‏اش
برمى‏گردد، كه با وجود دين اين امكان
همواره براى انسان فراهم است كه كشتى
توفان‏زده انديشه‏اش كه در گردباد
تحير و شكاكيت گرفتار آمده است در ساحل
آرام ايمان پهلو گيرد. در ايران
باستان‏شناسان و ايران معاصر دين و
مذهب براساس توحيدى بودن توانسته است
هويت جمعى در ايران پديد آورد و يكى از
عوامل وحدت هويت جمعى تلقى گردد و عوامل
ديگر تصوير واقع‏نمايى از عمق و ژرفاى
وجود آدمى و نيازهاى اساسى و
استعدادهاى شگرف او را ندارند و بيشتر
در پوسته‏هاى هويت او به كاوش
مى‏پردازند. به قول مولوى:


گر
به ظاهر آن پرى پنهان بود    آدمى
پنهان‏تر از پريان بود


نزد
عاقل زان پرى كه مضمر است    آدمى
صدبار خود پنهان‏تر است


خويشتن نشناخت مسكين آدمى    از
فزونى آمد و شد در كمى


خويشتن
را آدمى ارزان فروخت    بود اطلس، خويش
را بر دلق فروخت


كوتاه سخن
آن‏كه براى آدميت، ارزش‏هاى معنوى و
معناخواهى در درجه اول اهميت قرار
دارند و دير يا زود واقعيت سراب‏گونه
انسان معاصر به او روشن خواهد شد و او را
در انديشه بازگشت به دين و معنويت دينى
فرو خواهد برد و طعم هويت جمعى را در
حلقه كانون توحيد خواهد چشاند.


3 - زبان: از آن‏جا كه توليد مفاهيم
مشترك كار زبان است، توانمندى‏هاى
زبان فارسى توانسته است فراتر از
زبان‏هاى قومى و محلى عامل وحدت‏بخشى
مردم ايران باشد. براى مثال زبان فارسى
به‏راحتى از رخ انديشه نقاب گشوده است
و از وقتى كه سر زلف سخن را شانه
زده‏اند جمال انديشه نزد
فارسى‏زبانان قهار مكشوف بوده است.


آن‏جا كه مى‏گويد:


كس چو
حافظ نگشود از رخ انديشه نقاب    تا سر
زلف سخن را به قلم شانه زدند


و
چون از رخ انديشه نقاب مى‏گشايد و چون
زبان درمى‏كشد نوبت را به مولوى
مى‏دهد.


زبانت دركش اى حافظ
زمانى    حديث بى‏زبانان بشنو از
نى


بنابراين نقش كليدى زبان
فارسى در ارتباط عناصر معنوى موردنياز
انسان ايرانى مسلمان بر كسى پوشيده
نيست و همين سر زبان فارسى است كه
توانسته است در مقابل زبان‏هاى قومى و
محلى متعدد يك سر و گردن بالاتر بايستد
به حق تكليف اين زبان را امثال عطار،
سنايى و نظامى، مولوى و حافظ روشن
كرده‏اند و در طول تاريخ ايران، عامل
حيات‏بخش به هويت تاريخى ـ فرهنگى ما
بوده است و سخن را با اين بيت در بحث
زبان به پايان مى‏برم.


شعر
حافظ همه بيت‏الغزل معرفت
است    آفرين بر نفس دلكش و لطف
سخنش


4 - دانش و فرهنگ (عام ـ
خاص): در واقع يك فرهنگ عاميانه داريم كه
مجموعه‏اى از هنجارها و اعتقادات،
سنت‏ها، آداب و رسوم و آئين‏ها آن‏را
به‏وجود آورده‏اند مانند عيد فطر، عيد
قربان، عيد نيمه شعبان، مراسم عاشورا،
عيد نوروز، شب يلدا و ... و يك فرهنگ خاصى
داريم كه مجموعه‏اى تحت عنوان
هستى‏شناسى توحيدى، نبرد حق و باطل،
جنگ بين اهورامزدا و اهريمن، تلفيق دين
و سياست، عدالت‏خواهى نقش انسان در
كمك‏رسانى به نيروهاى اهورايى عليه
اهريمنى، نگاه سلسله مراتبى به جهان در
فلسفه تاريخ و ... كه مجموعه اين
فرهنگ‏ها توانسته‏اند يك هويت تاريخى
ـ فرهنگى در ايران اسلامى معاصر
به‏وجود آورند.


سير تاريخى
هويت جامعه ايران


اگر هويت
تاريخى ـ فرهنگى جامعه ايران را
بخواهيم از نظر لايه‏هاى فرهنگى مورد
بررسى قرار دهيم وجود دو عنصر ايرانى و
اسلامى قطعى است اما عنصر سوم نوگرايى
محل شك و ترديد است از اين نظر كه در بخش
عناصر ثابت هويت قرار گيرد بلكه برخى
آن‏را در عنصر متغير و غيرثابت هويت
تاريخى ـ فرهنگى ايران قرار داده‏اند
كه قول دوم تا حدودى درست‏تر به‏نظر
مى‏آيد. به هر حال موارد زير
نشان‏دهنده هويت تاريخى ـ فرهنگى
ايران است:


1 - در دوره ايران
باستان فرهنگ ايرانى با عدالت‏خواهى
همراه بود و به ديگر سخن ديدگاه توحيدى
بر فرهنگ ايرانيان قديم حاكم بوده است
منتها بر اثر حوادث متعدد اين لايه
زيرين كم‏رنگ مى‏شود. اگر در مورد
مفهوم ايرانى به لحاظ تاريخى بخواهيم
تحقيق كنيم گريزى نيست به جز مراجعه به
كتاب جرالد نولى البته نويسندگانى
مانند ريچارد فراى ـ ويليام هانوى كه در
مورد مفهوم ايرانى بحث كرده‏اند آن‏ها
هم حرف‏هاى خود را به جرالد نولى در
كتاب The Idea of Iran مستند ساخته‏اند.


به نقل از اين كتاب متن سروده‏هاى
زرتشت (گات‏ها) فلسفه تاريخ اوستايى
يعنى نبرد نيروهاى اهورايى عليه
نيروهاى اهريمنى را ذكر كرده است و در
ادامه مى‏گويد: همين كه شما پاى انسان و
يارى‏رسانى او به نيروهاى اهورايى
عليه
اهريمنى را پيش مى‏كشيد زمينه‏اى را
براى امور سياسى فراهم مى‏كنيد يعنى
انسان اوستايى نمى‏تواند بى‏تفاوت
نسبت به خلق و آفرينش نيكى باشد پس در
فلسفه اوستايى نيز دين از سياست جدا
نيست مقابله با فرهنگ هلنيستى نشانه
مبارزه ايرانيان با تهاجم فرهنگ و
مبارزه با شر و بدى است زيرا عناصر
ايرانى در وفادارى به مجموعه‏اى از
اصول و عقايد وحيانى متجلى مى‏شود كه
در فرهنگ هلنيستى يافت نمى‏شود.]19[


2 - پس از سقوط دولت ساسانى فرهنگ
اسلامى وارد حوزه ايرانيان شد و در حدود
4000 ايرانى با اختيار خود وارد حوزه و
قلمرو حكومتى اسلام مى‏شوند كه
متأسفانه در دوره خلافت اسلامى مورد
بى‏مهرى قرار مى‏گيرند و حتى خليفه
دوم دستور مى‏دهد به ايرانيان زن ندهند
و شغل‏هاى پست و سخت را از آن ايرانيان
برمى‏شمرد اما به مرور زمان ايرانيان
به لحاظ عدالت‏خواهى از على(ع) و
فرزندانش پيروى مى‏نمايند و حتى در
سپاه مختار كه براى انتقام‏گيرى از
قاتلان امام حسين(ع) جنبشى اجتماعى راه
مى‏افتد بر طبق اسناد تاريخى گزارش شده
است اكثر افراد سپاه مختار به فارسى
تكلم مى‏كرده‏اند. به هر حال در شرايط
و مقاطعى كه فرهنگ غيرتوحيدى به حوزه
جغرافيايى ايران حمله‏ور مى‏شد عنصر
ايرانى ـ اسلامى در مقابل آن مقاومت
مى‏كرد و سرانجام دولت صفويه تحت عنوان
حكومت ايرانى شيعى براى اولين بار در
ايران حكومت مستقل را تشكيل دهد.


3 - در مورد عنصر نوگرايى با همه حرف و
حديث‏هاى آن مى‏توان گفت: از نهضت
مشروطه (1285 ه . ش) كه در مجموع
مشروطه‏خواهان خواستار برخى از
ويژگى‏هاى كاربردى در مغرب زمين
شدند.


مانند: پارلمان، قانون
اساسى، محدود شدن قدرت شاه، كنترل و
نظارت قدرت سياسى و آزادى كه قبل از
ورود تجليات مدرنيته به ايران اين
مسائل مطرح نبود. بنابراين قبل از ورود
مدرنيته به ايران هويت فرهنگى ايرانيان
از دو لايه زيرين فرهنگى ايران باستان و
فرهنگ اسلامى تغذيه مى‏شد و تعارضى جدى
ميان آن دو وجود نداشت، زيرا مساعى
مشترك حول مفهوم كانونى توحيد ايجاد
شده بود. ولى با ورود مدرنيته به ايران
به‏عنوان عنصر متغير هويت، برخى
حركت‏ها و دگرگونى‏هاى سياسى ـ
اجتماعى در ايران پديد آورد كه
مهم‏ترين عوارض تحريكات عنصر متغير
هويت زير سؤال بردن هويت فرهنگى قبلى و
نفى گذشته «خود» بوده است پيدايش مجدد
نظام پاتريمونيال با ظهور رضاخان و
شكست مشروطيت باعث اوج‏گيرى
سياست‏هاى ضددينى و ترويج ملى‏گرايى
افراطى شد كه اين امر خود تعارضات موجود
ميان لايه‏هاى فرهنگى در ايران را شدت
بخشيد كه در ادامه منجر به پيدايش نظام
«جمهورى اسلامى ايران» شد كه حاصل
عكس‏العمل شديد معتقدان به بازگشت به
خويشتن خود شد. اكنون بعد از بيست و پنج
سال به علت اين‏كه ما در زمينه‏هاى
فرهنگى ضعيف عمل كرده‏ايم فرهنگ جهانى
غرب به‏عنوان يك رقيب؛ قابل چشم‏پوشى
نيست. به‏علاوه شكاف نسل‏ها را در پيش
رو داريم.]20[


بحران هويت و
نشانه‏هاى آن


شايان ذكر است
كه بحث بحران هويت با دو ديدگاه
روبه‏روست: 1 - رويكردى كه بحران هويت را
مرحله‏اى از مراحل رشد مى‏داند كه
نظام
سياسى به‏طور اجتناب‏ناپذير آن‏را
تجربه مى‏كند و در واقع بايد آن‏را از
نشانه‏هاى رشد و تحول دانست و نه نشانه
ضعف و غيرعادى بودن اين رويكرد متعلق به
لوسين پاى در دهه (1970 - 1980) مى‏باشد. 2 -
رويكرد دوم كه بحران هويت را مرحله‏اى
از مراحل خطر و تهديد براى نظام سياسى
مى‏داند و معتقد است بحران هويت ساير
بحران‏ها را مانند بحران مشروعيت،
مشاركت، سلطه و نفوذ را تشديد
مى‏كند.


اين رويكرد متعلق به
هابرماس در دوره معاصر مى‏باشد.]21[
البته رويكرد سومى نيز وجود دارد كه
مربوط به پست‏مدرن‏ها مى‏باشد كه در
مقاله پيشين رويكرد پست‏مدرن‏ها را
به‏خاطر نداشتن مبناى منطقى از حوزه
بحث خارج ساختيم.


تعريف بحران:
يعنى شى در آستانه تحمل به بالاترين
نقطه ظرفيت خود برسد كه دو حالت انفجار
و تخريب يا حالت برگشت و تعديل خواهد
داشت. اما منظور از بحران هويت عدم
پاسخ‏گويى به كيستى، چيستى و نقش فرد
در جامعه مدنظر مى‏باشد. يا به تعبير
ديگر از دست دادن معنادارى در حوزه فردى
و اجتماعى مى‏باشد.


نشانه‏هاى
بحران هويت در يك فرد يا جامعه


1
- اقدامات و تلاش بى‏هدف (در حوزه فردى ـ
اجتماعى): اقدامات بى‏هدف و بى‏برنامه
معمولا باعث مى‏شود بخش عظيمى از
فرصت‏هاى فردى ـ اجتماعى، انرژى فردى ـ
اجتماعى هدر روند در واقع منابع و
سرمايه‏هاى اصلى جامعه و فرد دائماً در
حال از بين رفتن است، شايد به‏طور
مختصر
بتوان نام اين مورد را مشغوليت بى‏هدف
ناميد.


2 - انفعالى بودن در
تمامى موارد زندگى و حيات (فردى ـ
اجتماعى): اصولاً انسان‏هايى كه
منفعلانه و واكنشى عمل مى‏كنند محصول
همان بى‏هدفى و بى‏برنامگى هستند براى
مثال شخصيت منفعل مرحله كودكى را به
لحاظ جسمانى طى كرده ولى به لحاظ
محتوايى هنوز در مرحله كودكى به سر
مى‏برد كه دچار بحران مى‏شود.
علامت‏هاى آن بى‏نظمى، قهر،
پرخاشگرى، خودباختگى، انزواطلبى و
خصومت با اجتماع است در مورد جامعه نيز
انسان‏ها منتظرند ديگران برايشان الگو
ارائه دهند چون هويت جمعى هنوز به يك
عقلانيت جمعى نرسيده است و دائماً دچار
پروسه خطا و انفعال مى‏شوند.


3
- عدم شناخت نسبت به زمان خود: در روايات
مكرر داريم كه بايد فرزند زمان خود
باشيم، زيرا آنچه مهم است مجموعه
مؤلفه‏هايى است كه هويت هر زمان و
دوره‏اى را تشكيل مى‏دهد يعنى پيشرفت
عناصر ثابت به‏صورت پروسه تحول عناصر و
چالش با عناصر متغير كه فرزند شرايط و
معلول تغييرات هستند حضرت على(ع)
مى‏فرمايند: اى كميل هيچ حركتى نيست
مگر اين‏كه تو در انجام آن محتاج شناخت
هستى يا اين‏كه امام صادق(ع)
مى‏فرمايند: گمراه‏كننده‏ها به كسى
كه زمانش را مى‏شناسد تهاجم و حمله
نمى‏كنند. زيرا انسان اين‏گونه با
هويت جمعى عناصر ثابت خود را شناخته و
آن‏را در حادثه‏هاى زمان گم نكرده پس
بايد زمينه‏هاى مثبت و منفى زمانه خود
را بشناسد. زيرا انسان‏ها ممكن است در
امروز زندگى كنند ولى افراد گذشته و
ديروز به حساب آيند. يعنى آگاهى به
اوضاع و شرايط امروز ندارند.


4 -
در جايى كه مرزها معلوم نباشد نظم و
قاعده مشخص نباشد معنادارى وجود ندارد.
براى مثال دو شهر اصفهان و تهران را
مقايسه مى‏كنيم مرزها، حدود و جايگاه
هر چيزى كاملاً مشخص است ولى در تهران
ابتدا و انتها معلوم نيست، استفاده از
وسايل شخصى و فردى به جاى استفاده از
وسايل عمومى حاكى از خروج از معنادارى
مى‏باشد هرچند اين مقايسه نسبى و قابل
مناقشه مى‏باشد.]22[


5 - جنگ و
چالش عليه ميراث فرهنگى نشانه عدم
معنادارى جامعه مى‏باشد يعنى در
جامعه‏اى كه آثار باستانى يا
فرهنگى‏اش تحت هر عنوانى مورد تخريب
قرار مى‏گيرد حاكى از اين است كه جامعه
دچار بحران شده است.]23[


6 - اگر
روابط انسان‏ها با انسان‏ها در جامعه
از حالت تعاملى تبديل به حالت تقابلى و
حذفى شوند جامعه معنادار نخواهد بود و
در آستانه نزديك شدن به بحران است و
گاهى موارد به‏صورت يك فرهنگ خود را
نشان مى‏دهد كه در اين صورت آن جامعه يك
بحران تاريخى و عميقى را با خود يدك
مى‏كشد.


در يك جمع‏بندى
درخصوص بحران هويت جمعى مى‏توان گفت
وقتى سخن از بحران هويت به ميان مى‏آيد
منظور بحران در معرفت و ساختارهاى
هويتى و فرهنگى است اين بحران اولين و
مهم‏ترين بحران بنيادى است كه به
چگونگى رسيدن جامعه به هويتى جمعى
مربوط مى‏شود. در واقع گسست ميان
پيشينه خود (يعنى اجزاى معنوى و فرهنگ
كه افراد آن جامعه را به هم متصل
مى‏كند) كه ناشى از فقدان شناخت و عدم
علاقه به وجوه مشترك كه پيونددهنده
افراد يك جامعه به يكديگر است. با گسست
اين پيوند انواع آشفتگى و بحران‏هاى
سياسى و اجتماعى ظهور خواهند يافت و
جامعه را با چالش‏هاى جدى در دنياى
معاصر مواجه خواهد كرد. اما اين
بحران‏ها را مى‏توان به‏طور كلاسيك
به دو دسته در پنج محور تقسيم‏بندى
كرد.


1 - عوامل تأثيرگذار بر
لايه زيرين و ثابت هويت 2 - عوامل
تأثيرگذار بر لايه بيرونى هويت.


1 - عوامل تأثيرگذار بر لايه زيرين
فرهنگ خود شامل


الف) فقدان
شناخت و آگاهى نسبت به حوزه معرفتى و
ارزشى هويت تاريخى ـ فرهنگى «خود».


ب) هجوم گسترده و سريع انديشه‏هاى
مدرنيته در برخورد با فكر و انديشه
ايرانى ـ اسلامى.


2 - عوامل
تأثيرگذار بر لايه بيرونى هويت
جمعى


الف) نقش حكومت و نظام
سياسى


ب) شكاف‏هاى اجتماعى
(نسل‏ها)


ج) تحولات سياسى
خارجى تحت عنوان مسأله جهانى شدن


قبل از ارائه راه‏حل‏هاى پيشنهادى
به ويژگى‏هاى نسل جديد عصر جمهورى
اسلامى ايران اشاره خواهد شد و سپس به
ارائه راه‏حل‏ها خواهيم پرداخت.


ويژگى‏هاى نسل جديد عصر جمهورى
اسلامى ايران


منظور از نسل
گروه يا جمعيتى را گويند كه از بُعد
تاريخى تحول اجتماعى مؤيد وقايع تاريخى
مشترك ميان افراد است و در اُبژه‏ها و
نمادهاى جمعيتى تقريباً با گذشت دو الى
سه دهه ظهور مى‏نمايند كه از فرهنگ،
ارزش‏ها، علائق هنرى ديدگاههاى سياسى
و قهرمان‏هاى اجتماعى، تعريفى جديد
ارائه مى‏كنند. صرف‏نظر از اين‏كه
پيرو نسل قبلى باشد يا منتقد و
نفى‏كننده نسل قبل.]24[


1 - نسل
جديد در پى اصلاح مفاهيم و واژگان‏هايى
كه داراى نوعى ابهام است تأكيد مى‏ورزد
ولى نسل اول انقلاب بيشتر در مورد
مفاهيم حالت محافظه‏كارانه در پيش
گرفته است.


2 - نسل جديد هنوز
تعريف و حوزه مشخصى براى خود آغاز نكرده
است ولى نسل اول بازگشت به خويشتن خود
را
آغاز كرده بود و مبارزه درونى و بيرونى
با «از خود بيگانگى» را انتخاب كرد.


3 - نسل جديد در جستجوى تحليل و
تفسيرى جديد از چالش بين سنت و تجدد،
دموكراسى و اقتدارگرايى و حضور دينى در
عرصه‏هاى فردى و اجتماعى مى‏باشد.


4 - نسل جديد به لحاظ صورى از انباشت
اطلاعات ساخته شده توسط رسانه‏هاى
جهانى از جمله اينترنت ماهواره و ...
دچار حيرت‏زدگى شده است و اين يكى از
آسيب‏هاى جدى در حوزه معنادارى
است.


5 - نسل جديد در مواجه با
تفكر غربزدگى و فرهنگ غربى گاهى طرح
مهاجرت را انتخاب مى‏كند و گاهى پذيرش
وضعيت موجود همراه با پرخاشگرى را
انتخاب مى‏كند.


6 - نسل جديد تا
حدودى از تأمل‏گرايى و تعقل‏گرايى
فاصله گرفته و بيشتر در سطح و روئين
مسائل تصميم مى‏گيرد.


7 - نسل
جديد در بحث و بررسى نظام سياسى اسلام
فوراً افراد حاكم در جمهورى اسلامى
ايران را مثال مى‏زند و به اصول و مبانى
دينى كمتر توجه مى‏كند (روى افراد دقت
مى‏كند تا اصول).


8 - اغلب نسل
جديدها به‏دنبال كرامت و شرافت انسانى
بشر هستند ولى به شرايط اعتراض
دارند.


9 - اغلب نسل جديدها
تمايل دارند امور مختلف را خود تجربه
كنند (بيشتر تجربه‏گرا هستند در مقابل
نسل اول كه عرفانى ـ معنوى) بودند.


10 - نسل جديد غالباً به دنبال سود
عاجل است و به دنبال افق‏هاى بلند نيست
(واقع‏گراست در مقابل نسل اول كه
آرمان‏گرا بود).


11 - نسل جديد
به دنبال كارآمدى نظام سياسى است كارى
به ماهيت حكومت ندارد.


12 - ساحت
دينى نسل جديد مانند نسل اول حفظ شده
اما حالت دفاعى آن ضعيف گرديده است.


13 - نسل جديد صريح و پرده دراست و
كمتر حرمت‏هاى تعريف شده را مى‏پذيرد
مگر اين‏كه خودش تجربه كند.]25[


همان‏طور كه اشاره شد اگر با رويكرد
خوش‏بينانه به قضايا نگاه كنيم بحران
هويت نشانه رشد و تعالى در جامعه است كه
نظام سياسى به‏طور اجتناب‏ناپذير
آن‏را بايد تجربه كند در واقع آن‏را
نشانه‏هاى مثبت بايد تلقى كرد نه ضعف و
غيرعادى بودن منتها بايد به‏صورت
نظام‏مند و منسجم براى بحران‏هاى در
حال شكل‏گيرى يا شكل گرفته
برنامه‏ريزى نمايد.


در پايان
اين نوشتار راه‏هاى برون‏رفت از
بحران‏هاى احتمالى هويت در عصر جمهورى
اسلامى به‏طور مختصر گوش‏زد
مى‏نماييم و ارائه مبسوط و مفصل
راه‏حل‏ها را در نوشتارى ديگر بيان
خواهيم كرد.


1 - در مورد لايه
زيرين فرهنگ به‏خصوص عناصر ثابت هويت
جمعى نياز شديد به توصيف و تبيين منابع
و مبانى فرهنگ ايرانى و اسلام توسط
نخبگان فرهنگى و سياسى است كه در اين
صورت يا به امتناع تركيب خواهيم رسيد
كما اين‏كه بايندر و داريوش شايگان
قائل‏اند يا اين‏كه تداخل و همپوشى در
مورد لايه زيرين فرهنگ ايران و اسلام
خواهيم رسيد. كما اين‏كه فرهنگ رجايى و
بسيارى از روشنفكران دينى قائل‏اند در
مجموع از مرحله فرار از شناخت و آگاهى
به مرحله اقبال به شناخت و آگاهى نسبت
به معرفت‏هاى بنيادين فرهنگ خواهيم
رسيد.


2 - در مورد هجوم گسترده
انديشه‏هاى مدرنيته در برخورد با
فرهنگ ايرانى ـ اسلامى احتمالاً سه
رويكرد اسلامى سنت‏گرا، تجددگرا و
جامع‏گرا مناسب باشند منتها اول بايد
شناخت به‏دست آورد به اين معنى اول
بايد فرهنگ غرب را بشناسيم. به‏عبارت
ديگر يك دوره غرب‏شناسى به‏صورت تقسيم
كار در جامعه بايد صورت گيرد بعد چه
بايد
كرد.


3 - نقش حكومت و نظام سياسى
مهم‏ترين بخشى كه مى‏تواند بحران‏هاى
احتمالى هويت را كاهش دهد اين به‏عنوان
اولين نقش است. يعنى نظام سياسى و حكومت
اسلامى بايد حداكثر جاذبه در روابط
اجتماعى ـ سياسى و حداقل دافعه را اتخاذ
نمايد يا به‏قول شهيد بهشتى جاذبه ما
بايد بيشتر از دافعه ما باشد دوم
اين‏كه احزاب سياسى را به هر طورى شده
فعال‏تر نمايد زيرا در صورتى كه احزاب
سياسى در چارچوب قانون اساسى جمهورى
اسلامى ايران به‏وجود آيند خود حافظ
بقا و سلامتى نظام سياسى اسلام هستند
زيرا وظيفه انسان‏هاى نص‏گرا با
رويكرد مؤمنانه بيش از اين نيست و تنها
خواسته و آرزوى هويت جمعى در پوشش حزبى
حاكميت روح شريعت در جامعه است زيرا
حكومت و دولت ابزارند نه هدف اسلام.


4 - در مورد شكاف‏هاى اجتماعى شايد
از همه مهم‏تر در ايران اسلامى «شكاف
نسل‏ها است در درك نسل جديد و توجه به
آن‏ها در بحث هويت‏يابى و معنادارى
بايد برنامه‏ريزى در زمينه‏ها و
گرايش‏هاى زيباشناسى اولويت بيشترى
قائل بود حوزه‏هاى زيباشناسى يعنى
عرصه‏هاى هنر، موسيقى، سينما، عرفان
كه هركدام سال‏ها زمان مى‏برد كه يك
لحظه‏اش را از دست دادن به اندازه يك
نسل جمعيتى عقب افتادن است و دوم
اين‏كه در رابطه با نسل جديد هدايت و
اصلاح را با مچ‏گيرى و تخريب روحيه
بايد تفاوت گذاشت. قرآن كريم به
پيامبر(ص) مى‏فرمايد: «ولو كنت فظا غليظ
القلب لانفضوا من حولك» (آل‏عمران - 159)
يعنى اين‏كه اگر تندخو و سخت دل بودى
مردم از گرد تو متفرق مى‏شدند و حال
آن‏كه تو با خلق خدا مهربانى و دائماً
در پى اصلاح و ارشاد خلقى نه عيب‏جويى و
مچ‏گيرى است.


5 - در مورد تحولات
سياسى خارجى تحت عنوان مسأله جهانى شدن
اگر جهانى شدن را به معنى پروژه بگيريم
كه در آن قدرت برتر در تمامى عرصه‏هاى
سياسى ـ اجتماعى ـ اقتصادى مى‏خواهد
هژمونى داشته باشد و اگر به معنى پروسه
بگيريم كه در آن گفت‏وگوى تمدن‏ها
مطرح است]26[ كه معمولاً فرهنگ‏هاى برتر
جايى براى ماندن دارند آن‏وقت در مورد
اول هويت جمعى ما متضرر مى‏شود و در
مورد دوم به‏لحاظ اين‏كه ما نسبت به
مبانى معرفتى خود كار فرهنگ قوى انجام
نداده‏ايم ممكن است دچار چالش‏هاى
فرهنگى و به تبع در حوزه هويت جمعى با
مشكل روبه‏رو شويم شايد بهترين شيوه در
مورد مفهوم دوم مسأله جهانى شدن فعاليت
در دو حوزه گفت‏وگو با بيرون براى
بين‏الاذهانى كردن مفاهيم خود و تلاش
براى شناخت و آگاهى در حوزه معرفت‏هاى
بنيادين فرهنگ خودى به‏عنوان فعاليت
دوم بتواند راه‏گشا باشد.


مسعود پورفرد - استاد دانشگاه شهيد
چمران


ش

/ 42