اوضاع احزاب سیاسی در دوران امامت علی (ع) (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اوضاع احزاب سیاسی در دوران امامت علی (ع) (2) - نسخه متنی

محمود مقدمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اوضاع احزاب سياسى در دوران امامت على «ع»«2»

درسهايي از مكتب اسلام _شماره 11 (سال78 )

2 - حزب «تيم و عدى »

محمود مقدمى

اين حزب از دو شاخه نسبتا كوچك و ضعيف قريش تشكيل مى شد وسران آن عبارت بودند از: «ابوبكر» ; «عمر» ; «سعد بن ابى وقاص » ; و «خالد بن وليد» .

اكنون از نظر تشكيلات حزبى، برخى از نقاط قدرت و ضعف اين حزب را بررسى خواهيم كرد.

نقاط قوت

الف)اين حزب از جهت اطلاعات و اخبار بسيار قوى بود زيرا«عايشه » و «حفصه » دختران ابوبكر و عمر، كه همسران رسول خدا(ص)بودند، مى توانستند منابع خوبى براى دريافت اخبار خصوصى پيامبر باشند. خصوصا عايشه كه زنى جوان و سياستباز بود. و دراين رابطه با بعضى از همسران رسول خدا باندى تشكيل داده بود.

ب)بودن خالد بن وليد در شاخه نظامى اين حزب قدرت زيادى به آنها مى بخشيد، زيرا خالد مردى جنگجو بود و در امور جنگى حيله هاى بسيار مى انديشيد. از جمله كارهايى كه خالد براى اين حزب انجام داد، سركوب بسيارى از قبايلى بود كه حكومت را به رسميت نمى شناختند و از دادن زكات به ماموران حكومت خوددارى مى كردند و در تاريخ به «اهل رده » مشهور شدند; هرچند بسيارى از آنها در حقيقت از مرتدين محسوب نمى شدند، بلكه چون به حكومت ابوبكر راضى نبودند، زكات را بين فقيران قبايل خود تقسيم مى كردند [1] .

شخصى به نام «حارثه بن سراقه » به مامور جمع آورى زكات گفت:

ما در دادن زكات به پيامبر اطاعت مى كرديم اما با ابوبكر نه عهدى داريم و نه اطاعت او بر ما واجب است... [2] .

ج)اين حزب به جهت خويشاوندى با پيامبر قدرت مانور بيشترى داشت و اين مى توانست برگ برنده اى باشد. خصوصا در موقعيت آن روزعرب. به همين دليل بود كه عمر در سقيفه چنين استدلال كرد:

«عرب هرگز به امارت و حكومت شما راضى نمى شود زيرا پيامبر ازقبيله شما نيست ولى قطعا از اين كه مردى از فاميل پيامبر(ص)حكومت كند، امتناع نخواهند كرد... كيست كه بتواند باما، در مورد حكومت و ميراث محمد(ص) معارضه كند و حال آن كه مانزديكان و خويشاوندان او هستيم » [3] .

در مقابل اين جهات قوت تشكيلاتى، نقاط ضعف مهمى هم در اين حزب وجود داشت كه ذكر آن لازم است.

الف)از جمله مشكلات عمده اين حزب داشتن رقيبى بسيار قوى به نام «شيعه » بود كه مدام به وسيله رسول گرامى اسلام(ص)تاييدمى شد، به گونه اى كه حتى بعد از رحلت رسول خدا(ص)نيز تاثيرحمايتهاى پيامبر(ص)از «حزب الله شيعه » مانع جدى براى حكومت خلفا محسوب مى شد.

ب)يكى ديگر از مشكلات «تيم و عدى » نداشتن بودجه كافى براى تشكيل و اداره حكومت بود كه با غصب «فدك » و سركوب قبايلى كه حاضر به دادن زكات نبودند اين مشكل نيز حل شد.

3 - حزب الله شيعه

هرچند على(ع)و يارانش احتياج به تعريف و توضيح ندارند، امااز آنجا كه اين نوشتار، بحث سياسى است و هدف ما در اينجا بررسى ضعفها و قوتهاى تشكيلاتى احزاب است، لازم مى بينيم شيعه را نيز ازاين جهت مورد بررسى قرار دهيم:

قوتها

الف)سران شيعه از جهت سابقه و تقدم در دين، پرسابقه تر از همه مسلمين بودند و قرآن كريم ملاك برترى افراد را سبقت در دين مى داند:(والسابقون السابقون اولئك المقربون) [4] .

على(ع)در اين رابطه مى فرمايد:

«اللهم انى اول من اناب و سمع و اجاب لم يسبقنى الا رسول الله(ص)بالصلاه » [5] .

«خدايا من اول كسى هستم كه به سوى تو آمدم و دعوتت را شنيدم و اجابت كردم، احدى در نماز بر من سبقت نگرفت مگر رسول خدا(ص)» .

پيامبر اكرم(ص)فرمود: «اولكم ورودا على الحوض; اولكم اسلاماعلى بن ابى طالب » [6] .

«اولين كسى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود، اولين كسى است كه اسلام آورد، يعنى على بن ابى طالب » .

ب)حمايت و پشتيبانى رسول گرامى اسلام از اين حزب آن را دروضعيتى كاملا ممتاز قرار داده بود. مردم بارها و بارها ازپيامبر خدا شنيده بودند كه على(ع)را برادر(1)، وصى(2)، ولى(3)،و جانشين خود [7] . خطاب مى كرد و مى فرمود:

«من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه » [8] .

«هركس كه من مولى و سرپرست او هستم، پس اين على هم مولاى اوست خدايا دوستانش را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش » .

ج)شخصيتهاى معتبر: بودن فاطمه زهرا(س)دختر گرامى پيامبراسلام(ص)در مركز فرماندهى اين تشكيلات يعنى پست رهبرى مبارزات سياسى شيعه [9] تا حدود زيادى به تشكيلات آن مصونيت مى بخشيد زيراپيامبر(ص)در وصف او فرموده بود:

من آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذ الله » [10] .

يكى ديگر از شخصيتهاى مهم شيعه «عمار ياسر» بود كه پيامبر(ص)او را ملاك حق و باطل معرفى كرده و فرموده بود: «عماررا گروه ستمگر خواهند كشت » .

د)اطلاعات و اخبار: سران شيعه نزديك ترين افراد به رسول خدا(ص)بودند و شخص على(ع)در هر روز جلسه اى خصوصى با پيامبرداشت. بنابراين از جهت اطلاعات و اخبار در بهترين وضعيت ممكن قرار داشتند. على(ع)مى فرمود:

«من هر روز و هر شب يك مجلس خصوصى با پيامبر(ص)داشتم به طورخصوصى با من سخن مى گفت هرجا پيامبر مى رفت، با او بودم. از طرفى اصحاب پيامبر(ص)هم مى دانستند كه اين كار را كسى جز من انجام نمى دهد، چه بسا اين ديدار در منزل من بود اما اگر براى ديدار به منازل آن حضرت مى رفتم به همسرانش دستور مى داد تا خارج شوندبه طورى كه جز من و او كسى در خانه نمى ماند. البته هنگامى كه براى ملاقات به منزل من مى آمد و فاطمه(س)و دو فرزندم از مجلس مابرنمى خواستند...» [11] .

ه)قدرت نظامى: از آنجا كه على(ع)قدرتمندترين مرد عرب،ضرب المثل شجاعت، ركن اساسى و محور آسياى اين حزب بود، مى توان شيعه را از نظر طراحى نظامى و فرماندهى جنگى، قوى ترين حزب آن زمان محسوب داشت; هرچند از نظر تعداد نيرو در وضيعت بسيار بدى بود. ابن ابى الحديد در شجاعت و دلاورى حضرت خيلى مختصر بحث مى كند و علت اختصار كتابش را در اين باب چنين بيان مى كند:

«و هذا الفصل لا معنى للاطناب فيه لانه من المعلومات الضروريه كالعلم بوجود مكه و مصر و نحوها» [12] .

«طولانى كردن اين بحث معنى ندارد زيرا شجاعت على(ع)ازمعلومات ضرورى است و كسى در آن شك ندراد مثل علم به وجود مكه ومصر و...» .

آنگاه چند مورد را به عنوان نمونه ذكر مى كند از جمله در باب شجاعت حضرت در جنگ بدر مى گويد:

«قتل فيها(بدر كبرى)سبعون من المشركين، قتل على(ع)نصفهم وقتل المسلمون والملائكه نصف الاخرى » [13] .

«در جنگ بدر كبرى هفتاد نفر از مشركين كشته شدند كه نيمى ازآنها را على(ع) كشته بود و نيم ديگر را ملائكه و مسلمين » .

شجاعتهاى على(ع)موجب آن شد كه كفار او را مرگ سرخ نام نهادند [14] .

و)قرابت با رسول خدا: شيعيان از جهت خويشاوندى نزديك ترين افراد به رسول خدا(ص)و اهل بيت او بودند. حتى از «تيم و عدى »كه ادعاى خويشاوندى پيامبر را داشتند، به رسول خدا(ص)نزديك تربودند فلذا على(ع)وقتى استدلال ابوبكر را در سقيفه شنيد كه گفته بود: «نحن عشيره رسول الله(ص » [15] جواب فرمودند:

«احتجوا بالشجره و اضاعوا الثمره » [16] .

ضعفهاى شيعه البته مواردى كه ذكر مى شود، تنها از جهت تشكيلات حزبى، ضعف است گرچه از جهات ديگر قوت محسوب مى شود.

هرچند شيعيان برفراز بلندترين قله هاى شجاعت و مردانگى بودند،اما از جهت تعداد نفرات در ميان احزاب آن روز كمترين نيرو رادارا بودند.

«سليم بن قيس » از «سلمان » نقل مى كند كه على(ع)فرمود:

«بعد از پيامبر همه مردم از دين برگشتند، مگر چهار نفر» [17] .

مشكل ديگر شيعه اين بود كه بسيارى از سران كفر و نفاق به شمشير على(ع)كشته شده بودند، بنابراين، قبايل مختلف خصوصاقريش، كينه فراوانى از حضرت به دل داشتند.

در نظر بسيارى از مردم، سومين اشكال شيعه سخت گيرى على(ع)دراحكام الهى بود. اين امر علت پراكنده شدن مقام دوستان ودنياپرستان از گرد حضرت بود و كمتر كسى طاقت تحمل عدالت على(ع)را داشت.

لشگر اسلام به فرماندهى على(ع)از يمن برمى گشت، حضرت يكى از لشگريان را به جاى خود گذاشت و به سرعت به خدمت پيامبر شتافت تا گزارش سفر را تقديم نمايد و چون به لشگرگاه برگشت متوجه شد،جانشينش حله هايى را كه به همراه آورده بودند، بين نيروها تقسيم كرده تا با لباس نو، به خدمت پيامبر بروند. حضرت بسيار ناراحت شد و دستور داد لباسها را بيرون بياورند، زيرا اين عمل نوعى بى انضباطى محسوب مى شد. اين برخورد حضرت موجبات نارضايتى بسيارى از لشگريان را فراهم آورد سربازان، هنگام ورود به مدينه به رسول خدا(ص)شكايت كردند. رسول الله(ص) فرمودند:

«يا ايها الناس لا تشكوا عليا فو الله انه لاخشن فى ذات الله من ان يشكى » [18] .

«مردم از على(ع)شكوه نكنيد كه به خدا سوگند او در راه خداشديدتر از اين است كه كسى درباره وى شكايت كند» .

ابن عباس در نامه اى به امام حسن(ع)علت پراكنده شدن مردم رااز دور على(ع) عدالت وى مى داند و مى نويسد:

«اين را مى دانى كه از آن جهت مردم از پدرت على(ع)روى گردانده و به معاويه روى آوردند كه او همه مردم را برابرمى شمرد و در تقسيم غنيمتها و درآمدهاى دولتى بين همگان به تساوى رفتار مى كرد و اين عدالت بر مردم گران آمد» [19] .

4 - حزب طلقا(بنى اميه اين گروه اكثرا از اهل مكه بودند و تا آخرين لحظات كه مكه فتح مى شد، مقاومت كردند و بسيارى از آنها هرگز قلبا مسلمان نشدند، بلكه از روى اجبار و اكراه و براى حفظ جان خود، اسلام راپذيرفتند.

براى بررسى نقش اين حزب به ظاهر مسلمان، در تاريخ سياسى دوران على(ع)لازم است بعد از بيان ويژگيهاى اين حزب، آن را دردو دوره مجزا بحث كنيم:

دوران رحلت رسول خدا(ص)تا مرگ خليفه سوم و دوران بعد از مرگ عثمان.

نقاط قوت

الف)سران حزب نيروهايى پرسابقه و سياسى بودند كه مدتها درپستهاى سياسى مكه بر مردم حكم رانده و رياست كرده بودند و برفنون سياست بازى و حيله گرى تسلط فراوان داشتند.

از مهم ترين چهره هاى اين گروه، ابوسفيان و فرزندش معاويه بودند. معاويه كسى است كه پدرش دندان پيامبر(ص)را شكست، مادرش «هند» ; جگر حمزه عموى پيامبر را به دندان گرفت [20] . خودش باحضرت على و امام مجتبى(عليهما السلام)جنگيد و حق اين دو امام راغصب كرد و فرزندش يزيد امام حسين(ع)را به شهادت رساند و كعبه را به آتش كشيد [21] . و در مدينه واقعه حره را به وجود آورد كه در مسجد پيامبر خون جارى شد [2 2] .

ابن ابى الحديد معاويه را به چهار نفر نسبت مى دهد: «مسافربن ابى عمرو; عماره بن ابى وليد; و عباس بن عبدالمطلب; وصباح » .

معاويه كسى است كه از بودن نام پيامبر در اذان افسوس مى خوردو سوگند ياد مى كرد كه آن را از يادها محو خواهد كرد [23] . و عملابا سخنان پيامبر مخالفت مى كرداز جمله وقتى ابودرداء مخالفت خودرا با بعضى از اعمال ناشايسته معاويه اعلام كرد، و گفت كه پيامبر(ص)از اين عمل نهى كرده است، معاويه گفت: «اما من اشكالى در آن نمى بينم » [24] .

يكى ديگر از نيروهاى اين حزب «مغيره بن شعبه » جاسوس زبردست و خطيب توانا بود كه با جاسوسى و سخنرانى خود در جاى جاى كشوربه نفع ابوسفيان و حزبش فعاليت مى كرد [25] .

ب)قدرت نظامى

اين حزب از جهت قدرت نظامى و نيروهاى رزمى بالقوه بسيار قوى بود و مى توانست نيروهاى زيادى را جمع آورى و سازماندهى كند.

بعد از آن كه ابوسفيان از جريان سقيفه باخبر شد، به على(ع)گفت:

«ما بال هذا الامر فى اقل من قريش! و الله لئن شئت لاملانهاعليه خيلا و جالا» [26] .

«چه شده كه امر حكومت در دست پست ترين قبائل قريش قرار گرفته به خدا قسم اگر بخواهى مدينه را پر از نيروهاى نظامى سواره وپياده مى كنم » .

قدرت اقتصادى

از آنجا كه زمينداران بزرگ مانند عثمان خليفه سوم در اين حزب شركت داشتند مى توان حزب طلقا را از جهت اقتصادى قوى ارزيابى كرد زيرا در صورت لزوم مى توانست به خوبى از اين سرمايه هااستفاده كند.

نقاط ضعف

الف)طلقاء آزادشدگان رسول خدا(ص)بودند زيرا در فتح مكه پيامبر آنها را آزاد كرد و فرمود: «اذهبوا انتم الطلقاء» [27] . درحالى كه مى توانست آنها را به عنوان اسير به بندگى بگيرديا اعدام كند ولى آنها را آزاد كرد به اين ترتيب عنوان «طلقا» براى آنها ماند كه عنوانى بسيار خفت بار و ننگ آوربود.

ب)اين حزب از نظر موقعيت اجتماعى در سطح بسيار پايينى بود وسران آن هيچگونه اعتبارى در نزد مردم نداشتند، رسول خدا(ص)اجازه هيچگونه فعاليت اجتماعى به اينها نداد.

ج)اين حزب به علت موقعيت بد اجتماعى، هيچ فرد قابل ارايه اى نداشت به اين جهت بعد از رحلت رسول گرامى اسلام(ص)، زير چترعثمان بن عفان(خليفه سوم)و عبدالرحمن بن عوف جمع شدند،(اين دونفر علاوه بر سابقه مبارزاتى در نزد مردم، صاحب اعتبار بودند،عثمان از سرمايه داران بزرگ و عبدالرحمن رئيس قبيله بود).

از آنجا كه سران حزب طلقا بعد از رحلت رسول خدا(ص)براى خودزمينه ادعاى حكومت و رياست نمى ديدند، سعى كردند از نقشه هاى شيطانى و مكارانه اى استفاده كنند; طلقا مجبور بودند يكى از اين سه طرح را انتخاب كنند.

1 - ايجاد اختلاف و جنگ بين ديگر احزاب و مدعيان حكومت. تا باضعيف شدن آنها، خود بتوانند بر آنها پيروز شده و حكومت سلطنتى و جاهلى دلخواه خود را پياده كنند.

2 - راضى شدن به حكومت عموزاده هايشان. يعنى بنى هاشم، البته به طور موقت.

3 - كنار آمدن با حكومت فعلى و سعى در نفوذ به درون حكومت وبرنامه ريزى براى آينده.

همان طور كه قبلا اشاره شد، ابوسفيان و حزب طلقا به علت نداشتن وجه اجتماعى نمى توانستند كسى را به عنوان كانديد حكومت و خلافت معرفى كنند پس ابوسفيان كه با داشتن تجربيات سياسى، آينده راخوب پيش بينى مى كرد. به مدينه آمد و پرسيد چه كسى خليفه شد؟

گفتند: ابوبكر.. گفت: اگر زنده بمانم پاى عباس و على را برفراز بلندى مى رسانم، سپس گفت: غبارى را در محيط اجتماع مى بينم كه جز بارش خون چيز ديگرى آن را فرو نمى نشاند.

«انى لارى عجاجه لا يطفئها الا الدم » [28] .

با توجه به اين كه ابوسفيان يكى از سران كفر و از سردمداران بت پرستى بود، كه تنها براى حفظ جانش بعد از فتح مكه مسلمان شده بود، معلوم مى شود حمايت او از خلافت على(ع)به خاطر خدا و اطاعت از اوامر پيامبر نبود خصوصا با در نظر گرفتن اختلافاتشان باعلى(ع)و خونهايى كه از حضرت طلب داشتند; پس مى توان سياست او رااين طور حدس زد كه: امروز از على(ع)و عباس پشتيبانى مى كنيم وآنها را با ابوبكر و حزبش وارد جنگ مى كنيم، در اين صورت ياهردو آنقدر ضعيف مى شوند كه بتوان هر دو را خرد كرد و خود حاكم شد و اساس اسلام را از بين برد، كه به هدف اصلى و نهايى خودرسيده ايم. و اگر چنين نشد، حتما على(ع)پيروز خواهد شد، در آن صورت به هدف دوم و سوم خود رسيده ايم، زيرا در عرب جاهلى، اصلى حاكم بود كه مى گفت: براى رسيدن به حكومت با برادرت بجنگ امااگر پسر عمويت حمله كرد، با برادرت متحد شو و باهم به جنگ پسرعمو برويد و اگر غريبه اى حمله كرد با برادر و پسر عمويت متحدشو و با غريبه بجنگ، بنابراين ابوسفيان كه مى دانست با فتح مكه حكومت از دستش خارج شده و به دست عموزاده هايش افتاده و حالامى رود كه از دست آنها هم خارج شود و به دست غريبه ها بيفتد، به حكم اخلاق جاهلى لازم بود تا با على(ع)بيعت كند و با تمام قوا دركنارش بايستد هرچند بعد از پيروزى لازم بود براى حكومت باعلى(ع)هم بجنگد، زيرا براى مثل ابوسفيان دين، هيچ اهمتى نداشت.

در اين ميان اگر موقعيتى براى جنگ با على(ع)هم پيدا نمى شد،باز زمينه خوبى براى رسيدن به هدف سوم بود، يعنى نفوذ درحكومتى كه به كمك او قوت گرفته و بسيار آسان مى شد.

پس مى توان به طور خلاصه گفت: كه هدف اساسى ابوسفيان در بيعت باعلى(ع)اهداف جاهلى و حكومت خودش بوده است و مى خواسته تا ازعنوان على(ع)براى رسيدن به اهداف شيطانى خود استفاده كند، كمااين كه بعدها در مقابل گرفتن حكومت شام براى فرزندش معاويه باابوبكر و عمر كنار آمد [29] .

مرحله دوم بعد از مرگ عثمان

اگر نتوانيم ثابت كنيم كه يكى از محركين اصلى مرگ عثمان معاويه بود، بايد بگوييم بيشترين استفاده را از مرگ خليفه، معاويه برد. زيرا بعد از مرگ عثمان به عنوان خونخواهى او، ازاطاعت و حكومت على(ع)خارج شد و با تحريك اصحاب جمل، سعى دربرهم زدن حكومت حضرت داشت و آنگاه خود وارد ميدان شد و جنگ صفين را به راه انداخت و هم او بود كه باعث تحريك و تشكيل گروه منحرف خوارج و غائله جنگ نهروان شد و به اين ترتيب خودش رااميرالمومنين خواند و توانست حكومت بنى اميه را پايه گذارى كند.

على(ع)على رغم اصرار و مصلحت انديشى اصحابش حاضر نشد معاويه رادر پست استاندارى شام ابقاء كند و در اين رابطه مى فرمود:

«والله لا استعمل معاويه يومين ابدا» [30] .

«به خدا قسم كه حتى به اندازه دو روز هم اجازه نمى دهم معاويه در پستش باقى بماند» .

و در جاى ديگر مى فرمايد: «لا والله لا اعطينه الا السيف » [31] .

«نه به خدا سوگند جز ضربات شمشير چيزى به معاويه نخواهم داد»اما در جواب اين كه چرا على(ع)معاويه را ابقاء نكرد، مى توان جوابهاى زير را بيان كرد:

1 - على(ع)و معاويه در قطب متضاد بودند و امكان نداشت باهم به توافق برسند و كار كنند حضرت به خوبى مى دانست كه معاويه درهر صورت با او بيعت نخواهد كرد و فرمان او را نخواهد برددرحالى كه ابقاء معاويه فرع بيعت كردن او بود.

2 - اگر حضرت فرمان حكومت معاويه را مى نوشت پايگاه او را قوى كرده و به آن مسووليت مى بخشيد.

3 - وجود افرادى چون معاويه در دستگاه حكومت على(ع)آن حضرت وحكومتش را زير سوال مى برد.

4 - گروه انقلابى هنوز در مدينه بود و ابقاء افرادى چون معاويه آنها را به شورش وامى داشت و ممكن بود با على(ع) همانگونه عمل كنند كه با عثمان كردند.

در واقع مى توان گفت سياست على(ع)در مقابل اين حزب هميشه عدم همكارى و سازش بود. على(ع)هرگز راضى نمى شد تا با شمشير كفر ونفاق به پيروزى برسد، بلكه آن پيروزى كه با شمشير ابوسفيان وهمكارى معاويه حاصل شود، نه تنها شكست على(ع)، بلكه شكست دين وآرمان او محسوب مى شد.

همان على كه حاضر مى شود در موارد لزوم به كشندگان همسر وفرزندش، همانهايى كه درب منزلش را آتش زدند و به زور او را به مسجد كشاندند، راهنمايى و كمك كند، حاضر نمى شود براى به دست گرفتن حكومت كمكهاى حزب طلقا را قبول كند.

در اين دوران مشكل عمده على(ع)در مقابل حزب طلقا كمبود نيرو و امكانات بود همان طور كه حضرت قبل از به دست گرفتن حكومت پيش بينى مى كرد; نه مردم آمادگى پذيرفتن حكومتى مانند حكومت على(ع)را داشتند و نه حضرت براى برپايى چنين نظام عادلانه اى نيروهاى مدير و سياستمدارى داشت كه بتواند در همه استانهاى كشور پهناور اسلامى استانداران مناسب جايگزين كند.

[1] - تاريخ سياسى اسلام از تاريخ الرده، ص 2.

[2] - الفتوح، ج 1، ص 51.

[3] - ابن ابى الحديد، ذيل خطبه 65.

[4] - سوره واقعه: 5.

[5] - نهج البلاغه، 129 - 242 - شرح نهج البلاغه، ص 131 و ص 263.

[6] - الغدير، ج 3، ص 220. از مستدرك حاكم ج 2، ص 136 - كشف الغمه، ج 1، ص 105 - تاريخ بغداد ج 2، ص 81 - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 238 و 229 و باكمى تغيير از السيره الحلبيه،ج 1، ص 285.

در اين رابطه روايات زيادى موجود است به كتب ذيل رجوع كنيد:

اسد الغابه، ص 16 - 18 - سيره ابن هشام، ج 1، ص 25 - كشف الغمه،ج 1، ص 131 - الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 57 - سنن ابن ماجه، ج 1،ص 57.

[7] - بعد از نزول آيه «انذر عشيرتك الاقربين » پيامبر تمام نزديكانش را جمع كرد و آنها را به اسلام دعوت كرد اما در آن ميان تنها على(ع)دعوت حضرت را پذيرفت پس رسول خدا فرمود «ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعو» (الغدير،ج 1، ص 26 - 25 - 50 و ج 2، ص 277 الى 289.

[8] - اين خبر را علامه امينى در الغدير، ج 1، ص 13 - 14 از 110نفر از صحابه 81 نفر از تابعين و 360 نفر از دانشمندان اهل سنت نقل كرده است.

[9] - علامه امينى مضمون اين حديث را از بيش از 50 نفر از علماى اهل سنت نقل كرده. به كتاب فاطمه الزهرا، ص 92 مراجعه شود).

[10] - دلائل زيادى وجود دارد كه در دوران كوتاه زندگى فاطمه زهرا بعد از رسول خدا محور مبارزات سياسى شيعه آن حضرت بوده والبته اين به معنى امامت منصوب كه على است نيست، بلكه شرائطخاص زمان و شخصيت ويژه بانوى بزرگ اسلام موجب شد كه مامورمبارزات سياسى باشد.

[11] - سليم بن قيس، اسرار آل محمد، ص 64.

[12] - ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 26،(20جلدى)، چاپ اسماعيليان.

[13] - ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 24، چاپ اسماعيليان.

[14] الصحيح من سيره النبى - مناقب - بحار، ج 19، ص 279، ص 276،ص 291.

[15] - الامامه والسياسه، ص 8 - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 6، باب 66، ص 7.

[16] - ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ذيل خطبه 65، ج 6، باب 66، ص 4.

[17] - اسرار آل محمد(ص)، ص 43.

[18] - جاذبه و دافعه على(ع)، ص 108 - سيره ابن هشام، ج 4، ص 250.

[19] - تحليلى از زندگى امام حسن مجتبى، ص 92 از فتوح ابن اعثم،ج 4، ص 149 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد.

[20] - اين ماجرا در جنگ احد اتفاق افتاد.

[21] - در سال سوم حكومت يزيد.

[22] - واقعه حره كه در سال دوم حكومت يزيد به وقوع پيوست.

[23] - كشف الهاويه، ص 10 - ابن ابى الحديد، ج 1، باب 25، ص 336- شرح نهج البلاغه زمخشرى، در ربيع الابرار.

[24] - زندگانى امام حسن مجتبى، ص 97 - مروج الذهب، ج 3، ص 454 -شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص 129 - قاموس الرجال، ج 9،ص 20.

[25] - تحليلى از زندگانى امام حسن(ع)، ص 101 - المصنف، ج 11، ص 201.

[26] - تاريخ طبرى(5 جلدى)، ج 2، ص 237 - ارشاد مفيد، ص 102 -ابن اثير، الكامل فى التاريخ.

[27] - برويد كه شما آزاديد.

[28] - تاريخ طبرى (5 جلدى)، ج 2، ص 237 - شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، باب 5، ص 221.

[29] - تاريخ طبرى(5 جلدى)ج 2، ص 237.

[30] - الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص 11.

[31] - همان.

/ 1