نماد و نگرش نمادين به هستــي
دكتر اكرم جودي نعمتي نماد علامت محسوسي است كه واقعيتي قدسي و ماورايي را به نحو رازآلودي نمايش ميدهد و از آنجا كه با عاطفه و جان آدمي پيوند بنيادين دارد، از نخستين دورههاي پيدايي بشر، در زندگي او حضور داشته به پديدههاي هستي معنا ميبخشيده است. با ظهور دوره رنسانس، از ارزش نمادها در اروپا كاسته شد و به بهانه توجيه علمي ـ عقلاني نداشتن نمادها، اعتقاد به آنها از خصايص ملل عقب مانده و خرافي شمرده شد. با اينهمه مكتب سمبوليسم در همان زمان با محور قرار دادن نمادها در عرصه هنر و ادبيات شكل گرفت تا پناهگاه روحي انسان سرگشته عصر علمو صنعت گردد.مقاله حاضر بااشاره به جريانهاي فوق، زمينههاي نمادين رنگ سبز در اسلام و انعكاس آن را در شعر ناصر خسرو، شاعر شيعي قرن پنجم هجري، بعنوان نمونه بررسي ميكند تا نشان دهد كه نمادها چگونه ميتوانند به نگاه انسان و آثار هنري ژرفا بخشند.كليدواژهها:
نماد، راز، قداست، عاطفه، رنگ سبز مطالعه نمادها و نمادپردازيها از يك قرن گذشته، جايگاه والايي را در تحقيقات جهاني به خود اختصاص داده است. امروزه در دانشهايي چون شناخت اديان، اساطير، عرفان، روانشناسي، هنر و ادبيات به شناخت و بازخواني نمادها ارزش بسياري داده ميشود. مكتب سمبوليسم هم كه در نيمه دوم قرن نوزدهم در اروپا شكل گرفت و چندين دهه محل توجه شاعران و هنرمندان واقع شد، بر پايه نگرش نمادين به خويشتن و هستي پايهگذاري شده بود.مطالعه نمادها هم ارزش علمي ـ تحقيقي دارد و هم با التذاذ هنري همراه است ؛ زيرا همچنانكه در ساخت و پرداخت نمادها عاطفه، احساس و تخيل نقش عمدهاي ايفا ميكنند، در شناخت آنها نيز اين عوامل، از شرايط اساسي به شمار ميروند. حاصل كار نيز بسيار لذتبخش است و انسان با كشف عقايد، عواطف و هيجانات گذشتگان، با ايشان احساس همدلي ميكند و به معنايي در فراسوي معنا دست مييابد.نمادهايي كه بدينگونه شناخته ميشوند، اگر به شيوه هنرمندانهاي در آفرينشهاي هنري به كار گرفته شوند، عمق و ژرفاي خاصي به پيامرساني ميبخشند. مثلاً اگر هنرمند زمينههاي نمادين گل سرخ را بشناسد و بداند كه گل سرخ در آيين مزديسنا مخصوص ايزد دين بود و در ميان مسلمانان، تلقي زيبا و شاعرانهاي، گل سرخ را عرق حضرت رسول اكرم صلياللهعليهوآله دانسته است، و حديث هم آوردهاند كه گل سرخ از نور و بهاء الهي است، ديگر گل سرخ در شعر او فقط «گل» نخواهد بود؛ بلكه شبكهاي از معاني و مفاهيم مزبور را با خود همراه خواهد آورد و به او امكان خواهد داد كه شعر را با تقدس پيوند دهد و جان مخاطب را در وراي كلام خويش به سير و التذاذ قدسي گل سرخ ميهمان برد.بازشناسي نمادها، در واقع جلا دادن به آثار بازمانده از تفكرات و انديشههاي گذشتگان است. كار جستجوگر نماد، بسيار شبيه كار باستانشناسي است كه در كاوشها و حفاريها به اشياي با ارزش برخورد ميكند، غبار قرنها را از آنها ميزدايد، مرمتشان ميكند، و پس از شناسايي، بازخواني و ارزش گذاري،سرگذشتشان را بازگو ميكند. حال اگر اين اشيا به موزه منتقل شوند، براي بازديدكنندگان غير متخصص نيز ـ كه در آغاز به آنها بهايي نميدادندـ جالب و تحسين برانگيز خواهد بود. شايان ذكر است كه برخي از همين يافتههاي باستان شناسان، خود در زمره نمادها هستند. نمادها از هر نوع آن كه باشند (بصري، كلامي و مكتوب) داستان عقايد گذشتگان را درباره خويشتن، هستي، و ارتباط في مابين بازميگويند و آنگاه كه انسان اين روزگار موفق به يافتن و شناختن آنها ميشود، در حقيقت، زنجيره مقدس و پنهاني را كه در ضمير ناخودآگاه جمعي، موجب پيوند او با گذشته ميشد، كشف ميكند. كمترين فايده اين كشف آن است كه احساس گسستگي از هستي و طبيعت، سرگرداني، از خود بيگانگي و نهايتا پوچي يا درنده خويي در وي رشد نميكند. كارل گوستاويونگ ناديده گرفتن نمادها و آثار زيانبار آن را بروشني بيان كرده است. او ميگويد: اشتباه محض است كه ما نمادهاي فرهنگي را به اين علت كنار بگذاريم كه از لحاظ عقلي سست به نظر ميآيند. نمادها و اعتقاد به آنها، اجزاي مهم شالوده ذهني ما و نيروهاي حياتي لازم را در ساختن جامعه انساني تشكيل ميدهند و ناديده گرفتن آنها زياني جبرانناپذير دربرخواهد داشت؛ زيرا نمادها ميتوانند واكنشهاي عاطفي و هيجاني عميقي را در انسان برانگيزند و اگر آنها را سركوب كنيم يا ناديده بگيريم نيروي خاص آنها با عواقبي غيرقابل پيشبيني در ناخودآگاه ناپديد ميشود؛ در نتيجه تمايلات غير انساني كه تا آن زمان فرصت ابراز وجود نداشتند يا مجالي براي حضور در ناخودآگاه به آنها داده نشده بود، زنده و تشديد ميشوند و يك سايه هميشه حاضر و ذاتا مخرب در برابر ذهن خودآگاه ما تشكيل ميدهند. تمايلات ناخودآگاه نمادين كه در برخي شرايط ممكن بود تأثير سودمندي هم داشته باشند، وقتي كه سركوب شوند، به شيطانهاي خطرناكي تبديل ميشوند. يونگ با توجه به مسائل و رخدادهاي روزگار خود، آلمان و شوروي را شاهد گفتار خويش ميآورد كه در آرزوي ره يافتن به علم، خزانه معنوي ناخودآگاه را باختهاند و در نتيجه، نيروهاي شيطانيشان جهانرا بهآتش كشيدهاست.1امروزه فهرست مفصلي از شياطين افسارگسيخته ميتوان تهيه كرد كه دستپروردگان شوروي ديروز در افغانستان، نزديكترين آنها به ما هستند؛ سيه دلاني كه در اثر چندين دهه حكومت ماترياليستي، چنان از معنويت تهي شدهاند كه بسادگي ذبح گوسفند، انسان سر ميبرند و هرگز احساس نميكنند كه خود سالهاست در مذبح مطامع شياطين بزرگ، قرباني شدهاند. اما در اينكه نماد چيست، بايد گفت تعريف جامع و مانع و خدشه ناپذيري از آن ارائه نشده و در تعريف آن از نشانه تا استعاره مورد توجه بوده است2؛ چنانكه مثلاً نشان دادن عدد مجهول در رياضي با×، نمونهاي از نمادگري شمرده شده، در حالي كه × فقط نشانه عدد مجهول است. يا در شعري، زندان تاريك، نماد دل غمگين شاعر تلقي شده است، در حاليكه اين تصوير بيشتر مبتني بر استعاره است تا نماد؛ اما وقتي از غزل غزلهاي سليمان در كتاب مقدس سخن ميگوييم كاملاً وارد قلمرو نماد و دلالت نمادين ميشويم. تعريفي كه يونگ از نماد يا سمبل كرده است ساده و در عين حال به مقصود ما نزديكتر است؛ او ميگويد: سمبل عبارت است از يك اصطلاح، يك نام و يا حتي تصويري كه ممكن است نماينده چيز مأنوسي در زندگي روزانه باشد و با اين حال، علاوه بر معني آشكار و معمول خود، معناي تلويحي بخصوصي نيز داشته باشد؛ سمبل معرف چيزي مبهم، ناشناخته يا پنهان از ماست، مثلاً بر ابنيه تاريخي كرت، شكل تيشه دوسر رسم شده است؛ اين شي را ما ميشناسيم اما فحواي سمبليك آن را نميدانيم3؛ به عبارت ديگر معلوم نيست كه مردم روزگاران باستان، به چه منظوري اين شكل را در بناهاي خود به كار ميبردند.بايد توجه داشت كه زندگي انسان همواره با نماد و نمادگري همراه بوده است تا جايي كه برخي انسان را حيواناستفاده كننده از نماد تعريف كردهاند.1 سرشت انسان ذاتا به نمادپردازي تمايل دارد و همواره بطور ناخودآگاه در پي ساختن نمادها گام برميدارد. انسانهاي نخستين كه از شناخت درست هستي و طبيعت عاجز بودند و نميتوانستند ما في الضمير خود را براحتي و روشني در قالب كلام ابراز كنند از ابزارهاي غيركلامي استفاده ميكردند تا هم عقايد خود را در كيهانشناسي ابراز كرده باشند و هم با جهاني كه شناختهاند، ارتباط برقرار سازند؛ مثلاً هنگامي كه ميخواستند به شكار روند، قبل از خروج از غار، در گوشه تاريكي جمع ميشدند و رهبر ايشان با تشريفات خاصي،شكل ابزار و آلات شكار را روي بدن حيواني كه بر ديوار نقاشي شده بود ميكشيد. پس از آن از غار بيرون ميرفتند و عقيده داشتند كه آنچه پنداشته و تصوير كردهاند بزودي وقوع خواهد يافت و آنها موفق به شكار خواهند شد.2 يا براي درخواست باران با مراسم خاصي آب روي زمين ميپاشيدند و گمان ميكردند ارتباط واقعي ميان اين عمل آييني و بارش باران وجود دارد.3اين تفأل نيك و درخواست نمادين، نمونههاي ديگر هم دارد ؛ در تورات ميخوانيم كه چون يعقوب به ديدار لابان، دايي خود رفت و با دختر او ازدواج كرد، چهارده سال در خدمت او به شباني پرداخت ؛ سودلابان فزوني گرفت و يعقوب با راهنمايي فرشتهاي كه به خوابش آمده بود اجرتي براي خويشتن خواست و توافق كردند كه ميشها و بزهاي پيسه و ابلق در رمه از آن يعقوب باشد. يعقوب تركههاي درخت را برگرفت و خطهاي سفيد در آنها كشيد و سفيدي زير پوست تركهها را ظاهر ساخت؛ وقتي كه رمه براي خوردن آب ميآمد، يعقوب اين چوبهاي مخطط را در حوضها و آبخورها مقابل دامهاي فربه مينهاد و آنها پيش چوبها بارور ميشدند و برههاي پيسه و ابلق ميزادند.1نمونه ديگر در ميان برخي قبايل ابتدايي افريقا وجود دارد. نزد بيگمهها، برگزاري جشن خورشيد مخصوص مردان و جشن ماه نو يا هلال مخصوص زنان است. ماه نماد مادينگي جهان به شمار ميرود. زنان در روز جشن، به پيكر و سيماي خود، گل و شيره نباتي ميمالند و بدينگونه سپيد چون نور ماه پريده رنگ، از ماه ميخواهند كه آنها را بارور كند.2ملاحظه ميشود كه اين نمادگراييها ساختار مشابهي دارند؛ با عملي محسوس و بصري، عنايت نيروهاي ماورايي جلب ميشود؛ در حاليكه ميان آن عمل و خواسته و مرجع خواسته، رابطهاي اسرارانگيز مبتني بر نوعي هماهنگي، مشابهت و سنخيت به تصوير كشيده ميشود. علاوه بر اين، احساسات مشترك در زمانهاي مختلف و مكانهاي متفاوت، موجب نمادپردازيهاي مشابهي شده كه هميشه با هالهاي از قداست همراه بوده است. اين قداست، حتي اگر مبناي الهي نداشته باشد، يأس و دلمردگي را تا حدود زيادي از انسان دور ميسازد و مانع از آن ميشود كه وي خود را موجودي آويخته، سرگردان و بيارتباط با هستي بداند؛ داستان موسي و شبان را در مثنوي مولوي به خاطر ميآورد كه به هر حال نوعي رابطه با غيب و ابراز نياز به درگاه غيب دان بي نياز است ولو آنكه با معايب و كاستيهاي فراوان همراه باشد."قداست" بحدي در ساختار نمادها اهميت پيدا ميكند كه ميتوان آن را از ويژگيهاي نماد برشمرد و بخصوص وجه مميز نماد و نشانه قرار داد؛ مثلاً رنگ قرمز در چراغ راهنمايي، نشانه توقف است و ×در رياضي نشانه عدد مجهول ؛ اما هيچ يك از اينها قداست ندارند بلكه قراردادي هستند و تنها براي سهولت در روابط اجتماعي و معادلات علمي منظور شدهاند. حال اگر اين نشانهها را مقايسه كنيم با پرچم و توتم كه در عين قراردادي بودن، دلالت بر هويت ملي و قومي جوامع مختلف دارند و در جامعهاي كه بدان متعلق اند، مقدس و محترم شمرده ميشوند، تفاوت نشانه و نماد روشنتر ميشود و خطاي آنان كه نماد را نشانه دانستهاند، آشكار ميگردد.ملاحظه ميشود كه در نگرش نمادين به پديدهها، عاطفه انساني هم محل ظهور مييابد. عاطفه و تخيل چه در ساختن نماد و چه در ادراك آن نقش اساسي دارد؛ به عبارت ديگر سازنده نماد، با نماد ارتباط عاطفي دارد و با آن زندگي ميكند و در پي آن نيست كه براي اين ارتباط، دليل عقلي و منطقي بياورد. جستجوگر نماد نيز براي دريافت درست نماد بايد چنين روشي را در پيش گيرد. به همين جهت در توضيح نماد گفتهاند: رابطه اساسي و اسرارآميز ميان ظاهر و حقيقت باطن است كه بيشتر با كشف و شهود و بصيرت حساس درك ميشود تا با دليل منطقي. رابطه مزبور به بهترين شكل شاعرانه با اشارات و كنايات و تلقين بيان ميشود و از همين رو كيفيتي عارفانه و غالبا اسرارآميز دارد كه همفكري و همكاري مخاطب را در گشودن راز نمادها ميطلبد.3منشأ قداست نمادها و رابطه عاطفي انسان با آنها بصورت تئوريك در قرن هفدهم تبيين شد. امانوئل سودنبرگ، رهبر مذهبي سوئد و نظريهپرداز فلسفه تطابقات4 معتقد بود كه واقعيتهاي قابل رؤيت در دنيا، نمادهايي براي جهان معنوي غير قابل رؤيت هستند. چنانكه ميدانيم پيشينه اين تفكر به نظريه مُثُل افلاطون ميرسيد اما در اروپاي قرن هجدهم و دوره رنسانس، ديدگاه مخالف حاكم بود و موفقيتهاي علمي، صنعتي سبب شده بود كه روش حسي، تجربي و اصالت علم جايگاه ويژهاي پيدا كند. نحلههاي فلسفي چون فلسفه تحقّقي يا ثبوتي5 اگوست كنت و به تبع آن مكاتب ادبي چون رئاليسيم، ناتوراليسم و پارناسيسم بر چنين مبنايي پا گرفته بود كه با اعتقاد به آنها جايي براي پذيرش واقعيتهاي غير مادي و مقدس باقي نميماند. مكتب سمبوليسم به رهبري استفان مالارمه در برابر حركتهاي مزبور و برپايه فلسفه سودنبرگ بهوجود آمد و تا چندين دهه بسياري از شاعران اروپايي را مجذوب خود كرد.شاعران سمبوليست همزمان با ضعف ايمان مسيحي، در جستجوي راه گريزي از سختيها و نابسامانيهاي روحي و اجتماعي بودند. تصور وجود جهاني آرماني در فراسوي طبيعت، پاسخي به نيازهاي روحي اين عده بود؛ لكن پايههاي باور مذهبي متزلزلتر از آن شده بود كه بتواند تكيه گاه اينان باشد. لذا در پي آن برآمدند كه از طريق ديگر، احساساتي را در خود ايجاد كنند كه مردم گذشته از باورهاي ديني ـ عرفاني و اعتقادي حاصل ميكردند. اين مهم از راه شعر ميسر شد.6بودلر شاعر سمبوليست فرانسه مينويسد: از طريق شعر و به واسطه آن است كه چشم جان، شكوه و زيبايي آن سوي گور را ميبيند. وقتي كه شعر نابي اشك به چشم ميآورد، خود مؤيد اين واقعيت است كه خواننده خويشتن را در جهاني بيسامان، تبعيدي حس ميكند و مشتاق آن است كه در همين جهان، بيدرنگ به بهشتي كه بر او فاش شده دست يابد. سمبوليستها معتقد بودند كه شاعر توانايي دارد در فراسوي پديدههاي جهان واقعي، جوهره پنهان در جهان آرماني را ببيند؛ از همين رو مالارمه ميگفت در شعرهايش نه هيچ گل واقعي، بلكه «غايب و غيب هر دسته گلي» را خلق ميكند، يعني ذات گلي كه ميان هيچ كدام از گلهاي جهان خاكي يافت نميشود.7اين نگرش با ديدگاه علمي و فلسفه اثباتي، قابل تأييد و انطباق نبود. نمادگرايان هم در آثار خود به تحليل و اثبات چيزي نميانديشيدند، بلكه القاء و احساس عاطفي مدّ نظر آنها بود و نهايتا ميخواستند خود و مخاطبانشان را تحت تأثير عواطف و احساسات معنوي قرار دهند. براي رسيدن به چنين هدفي، به جاي حواس ظاهري و عقل، از قوه تخيل استفاده ميكردند. استفاده از تخيل، موجب نوعيآزادي ميشدومحدوديتهاي زمان و مكان را از پيش پاي هنرمند برميداشت. او ميتوانست با نيروي خيال در مراتب هستي نفوذ و سير كند و در نتيجه، ديوارهاي عظيمي را كه پس از دوره رنسانس، ميان او و عالم هستي كشيده شده بود از ميان بردارد. نمادهايي كه در اين سير و سياحت به دست ميآمد دستمايههاي اوليه براي شاعر نمادگرا واقع ميشد تا اولاً خود، معاني پنهان در آنها را كشف و بازخواني كند و ثانيا در تجسمي هنري، پلي ميان آن معاني و واقعيتهاي زندگي امروز ايجاد كند؛ آنگاه انسان سرگشته اين روزگار را با عبور دادن از پل مزبور به آرامشگاهي برساند كه نياكان وي در آن زيسته بودند. در ايننمادها دستمايههاي اوليه براي شاعر نمادگرا واقع ميشد تا اولاً خود، معاني پنهان در آنها را كشف و بازخواني كند و ثانيا در تجسمي هنري، پلي ميان آن معاني و واقعيتهاي زندگي امروز ايجاد كند؛ آنگاه انسان سرگشته اين روزگار را با عبور دادن از پل مزبور به آرامشگاهي برساند كه نياكان وي در آن زيسته بودند.آرامشگاه ميشد دمي فارغ از هياهوي گيج كننده عصر ماشين و جنگ آسود و به هويت حقيقي انسان انديشيد.تخيل نمادين در ايجاد تعادل ميان تمدن فني و ماشيني از يك سو و معنويات و عواطف انساني از سوي ديگر، نقش بسزايي داشت. برخي از متفكران، همچون نور تروپ، آشنايي مغرب زمين را با هنر و فرهنگ شرقي و بطور كلي غير غربي كه آكنده از تجليات عاطفي حيات است، تنها راه متعادل ساختن تمدن ماشيني غرب و انساني كردن آن دانستهاند. به عقيده نور تروپ گردآوري همه مظاهر فرهنگي جهان در موزهاي خيالي، بهترين وسيله بازسازي تعادل رواني بشر است. اين موزه بايد خزانه مجسمهها، تمثالها و مضامين شاعرانــه، بلكه نمايشگاه اميدها و آرزوهاي نوع بشـر باشد تا هر كس بتواند تصوير مطلوب خود را در آن بيابد.1 در جهاني كه نمادهاي فرهنگ بشري چنين اهميتي پيدا كرده است، شايسته است كه اين مقوله در تحقيقات و مطالعات اسلامي نيز محل توجه قرار گيرد و محققان و انديشمندان، نمادهاي اسلامي را كه با فطرت انسان همخوان هستند، به جامعه جهاني عرضه و معرفي كنند. ارزش اين تحقيقات زماني آشكارتر ميشود كه توجه داشته باشيم نمادهاي روزگاران كهن و دوران طفوليت بشر سادهتر بودند و هر چه بر هوش و ذكاوت انسان افزوده شده نمادهاي او هم پيچيده تر گشته است. در بررسي نمادها، نمادگري رنگ يكي از جنبههاي با ارزش و زيباست كه اگر بدقت پيگيري شود، به منزله كليدي در شناخت خاستگاه نماد، و دين و مليتي كه نماد متعلق به آن است، ميتواند عمل كند. مثلاً در اسلام رنگ سبز هويت نمادين دارد و در زرتشتي رنگ سفيد؛ زرد از نمادهاي چيني و بودايي است، و لاجوردي از نمادهاي يهودي.بررسي نمادهاي اسلامي نشان ميدهد كه رنگ كبود و به اصطلاح امروز آبي، به هيچ وجه از زمينههاي مثبت نمادين برخوردار نيست. اما در دين يهود، از جمله رنگهايي است كه به دستور خداوند، در ساختن عبادتگاههاي بنياسرائيل و جامههاي مقدس و ديني در تورات، فراوان به آن سفارش شده است.اين رنگ اگر در ميان يهود، نماد معنويت و عرفان تلقي شود دور از انتظار نيست؛ ولي كوشش در جهت جهاني جلوه دادن اين نماد ـ چنانكه در بعضي ترجمهها، اشعار و حتي تلقي عموم ديده ميشود ـ ميتواند نتيجه سياستها و تهاجم فرهنگي صهيونيسم باشد.در اسلام و به تبع آن در عرفان اسلامي و ادبيات فارسي، رنگ سبز از معاني نمادين گستردهاي برخوردار است. پيامبر اين رنگ را ستوده و جامه سبز پوشيده است. جامه اهل بهشت و بال فرشتگان نيز سبز است؛ نام خضر پيامبر و اسطوره زيبايش كه بر هر كجا ميگذشت سبزه ميروييد، با اين رنگ پيوند خورده است. طبق حديث نبوي، ارواح شهيدان در چينهدان مرغاني سبز بر گرداگرد عرش در پروازند و هر كه لاالهالاالله بگويد، خداوند از گفتار او مرغي سبز بال بيافريند چنانكه تا ساق عرش پرواز كند و آرام نگيرد تا خداوند گوينده او را بيامرزد. رنگ سبز در كرامات اوليا بسيار حضور مييابد، امدادهاي غيبي با اين رنگ ميآميزد و رنگ سادات و علويان شمرده ميشود. اينهمه سبب ميگردد كه رنگ سبز با تقدس و الوهيت پيوند خورد و بنحو گستردهاي در عرفان اسلامي و ادبيات فارسي منعكس شود.زمينههاي نمادين رنگ سبز را براي نمونه در چند بيت ناصر خسرو (394-481 هـ.) كه از بزرگترين شاعران ادبيات فارسي است، بررسي ميكنيم.او در بيتي اشارهميكند كه علم دين قانوني دارد كه با خط سبز نوشته شده است:
علم دينرا قانون اينست كه ميبيني
به خط سبـز بر ايـن تخته قانوني1
به خط سبـز بر ايـن تخته قانوني1
به خط سبـز بر ايـن تخته قانوني1
عدلكن با خويشتن تا سبزپوشي در بهشت
عدل2 از ايرا خاكرا مي سبز چون ميناكند3
عدل2 از ايرا خاكرا مي سبز چون ميناكند3
عدل2 از ايرا خاكرا مي سبز چون ميناكند3
درخت سبـز كه در پاي عاقل افروزد
منم و ليك مبر ظن كه سبز سرونبم10
منم و ليك مبر ظن كه سبز سرونبم10
منم و ليك مبر ظن كه سبز سرونبم10
گفـت دانايي براي داستان
هر كسي كز ميــوه او خورد و برد
نه شود او پير، نه هرگز بمرد...11
كه درختـي هسـت در هندوستـان
نه شود او پير، نه هرگز بمرد...11
نه شود او پير، نه هرگز بمرد...11
شيخ خنديد و بگفتش اي سليم
بس بلند و بس شگرف و بس بسيط
آب حيوانـي ز دريـاي محيط
اين درخـت علم باشد در عليم
آب حيوانـي ز دريـاي محيط
آب حيوانـي ز دريـاي محيط
علم حق با من نميكرد اتصــال
روي دين را خالم اكنون، خوب خال
جانفزاي و پــاك چــون آب زلال 7
شعر من بر علم من برهان بساست
تا نبودم من به حيدر متصل
چون به من برتافت نور علم او
شعر من بر علم من برهان بساست
شعر من بر علم من برهان بساست
1) Chambers's Encyclopedia, V. 13, p. 389
1) كتاب مقدس، سفر پيدايش، ص 45ـ46
1) كليله و دمنه، انشاي نصرالله منشي، ص18-19
1) The Encyclopedia Americana, V.26, p. 166
1) تاريخ جامع اديان، جان ناس، ص 9
1) ديوان اشعار، ناصرخسرو، ص 368
1) زبان رمزي افسانهها، لوفلر.م. دلاشو ، ص36
1) انسان و سمبولهايش، كارل گوستاو يونگ و ديگران، ص 26
2) رعد، 29
2) براي اطلاع از دشواري تعريف و ابهامات آن بنگريد به: Encyclopedia phylosophyV.7&8 , title "signof symbol" and
2) Correspondances
2) رمزهاي زنده جان، مونيك دوبوكور ، ص 55
2) منظور اعتدال هوا و تساوي طول شب و روز در آغاز بهار است.
3) Encyclopedia of Religion and Ethics, V. ×II, p.142
3) Positivism
3) نجم، 14 و 16
3) سمبوليسم، چارلز چدويك ، ص11
3) انسان و سمبولهايش، ص 23 ـ24
3) سمبوليسم، چارلز چدويك ، ص11
3) ديوان اشعار، ناصر خسرو، ص 388
4) آيه 65 سوره نحل؛ نيز بنگريد به: آيات 164 سوره بقره، 5 جاثيه، 9 فاطر، 19 و 50 روم، 17 حديد و ...
4) كشف الاسرار، ج 9 ، ص 360ـ361
5) همان منبع ، ج 5 ، ص 198
5) انفال، 24
6) انعام، 122
7) نحل، 97
7) ديوان اشعار، ص 74
8) بنگريد به: كشف الاسرار، ميبدي، ج 4، ص28؛ مجمع البيان ، الطبرسي، ج4، ص820
8) كشف الاسرار، ج 9 ، ص 361
9) كهف، 31؛ نيز بنگريد به: آيه 21 سوره انسان
10) ديوان اشعار، ناصرخسرو، ص 545
11) مثنوي معنوي، مولوي، دفتر دوم، بيت 2641 به بعد
>