اگر «لذّت»، «زيبايي» و «خلاّقيت»، سه عنصر اساسي و زيربنايي هنر باشند؛ و اگر زيربناي فطري هر سه عنصر فوق، فطريّات ادراكي و گرايشي انسانهاست؛ و اگر گستره فطريّات فوق، تمام حقايق و واقعيّات عيني و رفتاري را شامل است؛ و اگر بيانِ «استعلائي» از نظر دين پيرامون هنر، كه خود جزئي از فلسفه دين است، به شناخت از معارف استعلائي خود دين در باب دين و هنر وابسته است؛ و اگر بهرهگيري از معارف وحياني براي شناخت، كلام را و كاربري كلام در شناخت استعلائي از هنر، كلام هنر ديني را پديد ميآورد؛ و اگر شناخت استعلائي از هنر ديني و دين هنري همانند شناختهاي عادّي از دين و مفاد آن، خود جزئي از معارف وحي است؛ و اگر شناخت معارف وحياني ضروري است، پس شناخت از مباني كلامِ هنر ديني نيز ضروري است.قبل از هر چيز، لازم است كه معنا و مفهوم كلام هنر ديني، جايگاه آن، ضرورت و ارزش آن، منابع بحث و شيوههاي راهبردي از آن و بالاخره ابعاد آن روشن شود، تا بتوان وارد اصل بحث مباني كلامي هنر ديني شد.
مبدأ اوّل: مفهوم مباني كلاميِ هنر ديني
اگر «زيبايي» لذّت تجسّم يافته است؛ و اگر «هنر»، ابداع زيبايي است؛ و اگر «ابداع»، بيان تخيّلي و لذّتبخش ذهن از مُدركات حسّي و باطني است؛ و اگر بيان فوق، تركيبي از خواصّ واقعيّات مدرك، حالات روحي و رواني هنرمند و انگيزه و ميزانِ توان «ابراز» هنرمند از راه شنيدار و يا گفتار و يا ديدار است؛ و اگر «دين» در پيدايش، شكوفايي و رشد هر چهار عنصر فوق نقش اساسي دارد؛ و اگر نقش آفريني «دين» گاه به نحو تأسيسي و گاه به نحو تأييدي است، پس بايد بر اين باور بود كه نه تنها «هنر ديني» واقعيتي تركيبي و برآمده از مبدأ وحي بوده كه خود به نحو «مصداقي» و يا «كلّي» قابل برداشت از معارف وحياني است، بلكه مفهوم مباني كلام هنر ديني، چيزي جز بيانات راهگشاي شارع ديني در شكلدهي هنرِ مبتني بر دين و دين تجلّي يافته از زاويه هنر نيست.