ماهيت نظام اقتصادى و اجتماعى ايران و شكل دولت ايرانى در گذشته يكى از اساسىترين مباحث مربوط به جامعهشناسى سياسى ايران بوده است. شيوهى توليد آسيايى بههمان اندازه كه نظريهاى در مورد شيوهى توليد است. نظريه دولت نيز هست. اين بدان خاطر است كه دولت در اين نظريه بهعنوان يك متغير مستقل مورد تأكيد قرار گرفته است. شيوهى توليد آسيايى نيز همانند فئوداليسم نظامى است كه در آن زمين، ابزار توليد مىشود. فرق اين نظريه با فئوداليسم در آن است كه شيوه كسب مازاد از طريق مالياتبندى بوسيله دولت صورت مىگيرد. همه مازاد توسط دولت كسب مىشود و دولت مالك ثانوى دارايى ارضى و صنعتى است. در فئوداليسم، ماهيت از هم گسسته حاكميت ناشى از استقلال اشراف و زميندار و صاحبان مشاغل شهرى از دولت است. يعنى هم در زمين و هم در حرفههاى صنعتى شهرى، مالكيت خصوصى وجود دارد. احتمالاً در بحث دولت نظريهى استبداد از سوى نظريهپردازان گوناگونى مطرح شده است كه مىتوان آنها را بههمراه با آقاى كاتوزيان در يك طيف قرار داد. از جمله «ويتفوگل» مشهورترين متفكر نظريهى استبداد است. وى بحث استبداد شرقى را مطرح كرده است. «مونتسكيو» نظريهپرداز ديگرى است كه به طرح نظريهى استبداد پرداخته است. «كارل ماركس» با طرح مسأله شيوه توليد آسيائى، نظريهى استبداد شرقى را مطرح مىكند. همچنين «ماكس وبِر» نظريه استبداد شرقى را مطرح كرده است. بهلحاظ تاريخى هرودت مقدمترين فرد در اينگونه مباحث است. او قسمت عمدهى كتاب خود را به تاريخ شرق اختصاص داده و آنچنان دقيق و مفصل تاريخ ايران، مصر و سكاها را نوشته كه نوشتهاش يكى از معتبرترين منابع تاريخ شرق و ايران است. با وجود كشفيات بىشمار باستانشناسى، كتاب هرودوت مثل قبل پايهى عمدهى تاريخنويسى شرق را تشكيل مىدهد. وى در كتابش بر اهميت آبيارى مصنوعى در مصر و ايران تأكيد مىكند و رابطهى آن با تشكيلات سياسى را مىبيند. تاريخنگاران ديگر روم و يونان هم از شرق و ايران نوشتهاند؛ در شرح جنگهاى ايران و يونان گاهگاهى به ايران و استبداد حكومتى آن اشاره كردهاند. مثلاً پلوتارك حكومت ايران هخامنشى را در قياس با نظام حكومتى در يونان، استبدادى مىبيند. از اواخر قرون وسطى كه رابطهى شرق و غرب افزايش يافت و توجه اروپا به آسيا بيشتر شد، شبكههاى وسيع آبيارى و حكومتهاى استبدادى شرقى توجه اروپاييان را به خود جلب كرد و تاريخ شرق مورد بحث قرار گرفت. عمدهترين پديده تاريخ شرق استبداد و رابطهى آن با توليد كشاورزى بود.(1) منتسكيو در كتاب روحالقوانين دربارهى آسيا و حكومتهاى استبدادى آن مطالبى نوشت. او ايران، چين، هند و ژاپن را جزو كشورهاى استبدادى دانست. منتسكيو مىگويد: در استبداد شرقى همگان برابرند، و تساويشان در ترس و ناتوانى در برابر قدرت حكومت است. در نظام استبدادى هيچ قدرتى در مقابل حكومت وجود ندارد فقط قدرت موقتى مذهب است كه گاهى در مقابل حكومت قرار مىگيرد. نظريهى «استبداد شرقى» كه بهوسيلهى منتسكيو صورت مدون امروزى بهخود گرفت، به تأثير از روحيه «اروپاى مركزى» و ناديده انگاشتن نقش و سهم تمدنهاى كهن در ساخت فرهنگى و اجتماعى جهان، براى مشرقزمين و به تبع آن ايران، تعاريف ويژهاى در پى داشت. منتسكيو سازمان سياسى آسيا را براساس دو عامل طبيعى مشخص يعنى وجود دشتهاى وسيع و عدم اعتدال آب و هوايى و استبداد شرقى مىدانست.(2) اين نظريه زيرساخت پيشداورانهى غالب نويسندگان و صاحبنظران اروپايى از هگل تا جان استوارت ميل را در نگرش به جوامع آسيايى در بر گرفت. اقتصاددانان كلاسيك و محققان علوم اجتماعى، اشاراتى به حكومتهاى آسيايى و استبدادى داشتهاند. آدام اسميت، ريچارد جونز و جيمز ميل از اين زمرهاند. آدام اسميت دربارهى نقش آب در چين و ديگر كشورهاى آسيايى نوشت، از قدرت حكومت در كشورهاى چين، مصر قديم و هند ياد كرد. جيمز ميل دربارهى شكل حكومتهاى آسيايى اظهاراتى نمود ريچارد جونز از جوامع آسيايى تصويرى از اقتدار و خشونت بهدست داد و بالاخره اصطلاح استبداد شرقى (Oriental Despotism) بهوسيلهى استوارت ميل بهكار برده شد. اما نه هرودوت و نه آدام اسميت و نه منتسكيو داعيه نظريهپردازى تاريخ بشرى را نداشتند. با نظريات ماركس در مورد تاريخ قانونمندىها هم شروع مىشود و در اين ميان پارادكسى بهوجود مىآيد به نام نظام آسيايى. در گذشته از استبداد آسيايى سخن گفته مىشد و تمام مىشد. ولى در نظريات ماركس از يك طرف تاريخ پيشسرمايهدارى به نظامهاى اشتراكى ابتدايى، بردهدارى و فئوداليسم تقسيم مىشود و از طرف ديگر از نظامى هم صحبت مىشد به نام نظام آسيايى. ماركس در مقدمهيى بر نقد اقتصاد سياسى از شيوهى توليد آسيايى نام برد. منظور ماركس از شيوهى توليد مجموعه مناسبات و نيروهاى توليدى بود. ماركس شيوه توليد آسيايى را مستقل از شيوه توليد باستانى و شيوه توليد فئودالى مىداند. لذا گفتن اينكه منظور او از شيوهى توليد آسيايى ويژگى فئوداليسم يا بردهدارى در شرق بوده است. نارواست. چون او در كنار شيوه توليد آسيايى، شيوه توليد باستانى و شيوهى توليد فئودالى را قرار داده است.(3) ماركس مىگويد: ارزش اضافى در جامعهى بردهدارى بهوسيله بردهدار، در جامعهى فئودالى بهوسيلهى فئودال، در جامعهى سرمايهدارى بهوسيلهى سرمايهدار و در جامعهى آسيايى بهوسيلهى دولت غصب مىشود لذا دولت و ادارات آن استثمارگران جامعهاند. او راجع به مسئلهاى آبيارى، شكل توليد كشاورزى و رابطهى آن با نهاد سياسى، مىگويد: «شرايط اقليمى و منطقهيى بهويژه سرزمينهاى وسيع كه از صحراى آفريقا، عربستان، ايران، هند آبيارى مصنوعى از طريق كانالكشى و امور آبيارى كه اساس كشاورزى شرق را تشكيل مىداد نيازمند بود ... اين ضرورت ابتدايى اقتصادى و استفادهى مشترك از آب، دخالت نيروى متمركز حكومت را ضرورى گردانيد ... از اينرو يك كاركرد اقتصادى به تمام حكومتهاى آسيايى محول شد و اين وظيفهى جواب گفتن به كارهاى عمومى بود».(4) همراه با اين خصوصيات نظام آسيايى داراى اقتصادى طبيعىست و دهكدهها واحدهاى مستقل اقتصادىاند. ماركس مىگويد: «از جانب ديگر، در آسيا اين واقعيت كه مالياتهاى دولتى اساساً از اجارههاى قابل پرداخت جنسى تشكيل شده است وابسته به شرايط توليد است كه با تداوم و نظم پديدههاى طبيعى بازتوليد مىشوند. و اين شيوهى پرداخت به نوبهى خود به حفظ شكل باستانى توليد تمايل پيدا مىكند». با اين همه سؤالهاى بسيارى برجاى مىماند. ماركس خصوصيات بسيارى از سيستم را نشناخته است. معلوم نيست نظام آسيايى چگونه و كى بهوجود آمده و چگونه و كى از بين مىرود؟ ميزان رشد ابزار توليد در اين سيستم روشن نيست و به هر حال نمىتوان سيستم آسيايى را حتى در تئورى شناخت. پس با شكل ثابت حكومت و شكل ثابت جماعات، كجا بايد تحول جوامع آسيايى را ديد؟ ماركس در دست نوشتهى صورتبندىهاى اقتصادى پيشسرمايهدارى مىنويسد: «بهنظر مىرسد كه استبداد شرقى منجر به فقدان مالكيت مىشود. ولى اساس آن مالكيت قبيلهاى يا اشتراكىست كه در اكثر موارد از طريق تركيبى از مانوفاكتور و كشاورزى در اجتماع كوچك، كه بدين ترتيب كاملاً خودبسنده شده و تمام شرايط توليد و اضافه توليد را در بر مىگيرد، بهوجود مىآيد».(5) ماركس در اين جمله علت فقدان مالكيت در جامعهى آسيايى را استبداد حكومتى نمىداند، بلكه برعكس اساس آنرا مالكيت قبيلهاى مىداند. اگر چنين نمىكرد و استبداد حكومت را عامل فقدان مالكيت مىدانست، در مقابل روش خود قرار مىگرفت. در روش ماركس براى تبيين شكل حكومت بايد به توليد مراجعه كرد و نه برعكس. بهطور كلى مىتوان گفت مبناى اساسى نظريه ماركس بر روى اقتصاد قرار دارد. ماركس معتقد بود وقتى شيوه توليد تغيير كند، نظام روابط اجتماعى نيز تغيير خواهد كرد. وى يك روند پنج مرحلهاى را در جهان بهصورت تاريخى ارائه مىكرد: كمون اوليه ـ دوره بردهدارى ـ دوره فئوداليته و كشاورزى ـ دوره سرمايهدارى ـ كمون ثانويه. مطابق عقيده ماركس، جهان بشريت اين دورههاى تاريخى را طى كرده و خواهد كرد. لكن نكتهاى كه در اينجا وجود دارد آن است كه در شرق هيچ دورهاى تحت عنوان دورهى بردهدارى وجود نداشته است. به اين معنا كه دورهاى سراغ نداريم كه بردهداران در شرق، اقدام به تشكيل دولت نموده و يك سيستم فرهنگى، سياسى و حقوقى تشكيل داده باشند. در حالىكه اين مسأله در غرب وجود داشته است. در يونان باستان رسماً دو گروه شهروندان و بردهها وجود داشتند. ارسطو نيز در كتاب سياست آنرا تئوريزه نموده است. ارسطو معتقد بود بردهها از خصلت انسانى تهى هستند. آنها حيواناتى هستند كه در شكل انسانها، موظّف به خدمت نمودن به انسانهاى واقعى مىباشند. لذا در آنجا دو گروه وجود داشتند، يكى اقليّت شهروندان و ديگر اكثريتى كه جزء شهروندان محسوب نمىشدند بلكه موظّف بودند به شهروندان خدمت كنند و چون شهروندان در اقليّت بودند و مىتوانستند بهصورت دموكراسى مستقيم تصميمگيرى نمايند. به هر صورت بردهدارى در اين دوران يك نظام خاص را درست كرده بود. اسلام در زمانى ظهور كرد كه اين نظام بردهدارى، در دنيا شكل گرفته بود و لذا اسلام با آن به مخالفت مستقيم برنخواست. بلكه با تعريف يك سيستم حقوقى متناسب با آنچه در دنيا وجود داشت، سعى كرد تا در درازمدت آنرا به صفر برساند و با هر بهانهاى يك برده آزاد مىشد. بههر صورت اين مسأله در شرق بهصورتى نظاممند وجود نداشت. ماركس يك تحليلى دارد كه مىتواند در پاسخ اين اشكال بكار آيد: بهعقيده ماركس، ما در شرق از ابتدا با پديده استبداد مواجه بودهايم. وى بحث شيوهى توليد آسيائى را در شرق مطرح كرد كه بر اين اساس تفاوتى بين شرق و غرب وجود خواهد داشت. اين در حالى است كه برخى معتقد بودند تئورى ماركس براى تمام دنيا و بدون هرگونه تفاوتى وجود دارد و لذا تمام تلاششان اين بود كه براى هر چيزى در دنيا يك تاريخ ماركسيستى ارائه كنند. حتى براى ظهور اسلامى نيز تاريخى ماركسيستى ارائه مىكردند.(6) انگلس نيز نظرى مشابه نظر ماركس را مىپذيرد. او رابطهى نهاد سياسى با توليد كشاورزى در شرق را بيان مىكند، و علت حكومتهاى استبدادى در شرق را شرايط اقليمى مىداند. از نظر انگلس حكومتهاى استبدادى مسئول ساخت، حفظ و نگهدارى تأسيسات آبيارى هستند. تأسيساتى كه بدون آنها امر كشاورزى امكانپذير نيست. ماركس و انگلس از ويژگىهاى آسيا و شرق بهعنوان شيوهى توليد ياد كردند و متفقاً در كتابها و مقالات و نامههايشان در اين مورد بحث كردند. هر دو نظام تاريخى آسياى باستان را نظام آسيايى ناميدند، ولى هيچگاه اين شيوه توليد را دقيقاً تحليل نكردند و جاى آنرا در تاريخ مشخص نكردند. شك نيست كه خصوصيات شمرده شده در نظريهى شيوهى توليد آسيايى بسيارى از ويژگىهاى آسيا را در بر دارد، ولى شيوهى توليد ناميدن اين ويژگىها باعث بهوجود آمدن بحثهايى گرديد كه هنوز هم حل نشده است.(7) لنين هم اين اصطلاح را بهكار برده است، و از استبداد شرقى و شيوهى توليد آسيايى استفاده كرده، او از شيوهى توليد آسيايى، بردهدارى، فئوداليسم و سرمايهدارى ياد كرده است و شيوهى توليد آسيايى را يكى از چهار نظامى دانسته كه در آنها تضادِ انتاگونيستى يا آشتىناپذير برقرار است. او در چند جا جامعهى روسيه را نيمهآسيايى، و رژيم تزار را استبداد شرقى ناميده، و نوشت كه استبداد آسيايى را در تاريخ روسيه مىبيند. لنين در بحث با پلخانف راجع به ملى كردن زمين، بحث شيوهى توليد آسيايى را مىپذيرد. ويتفوگل در كتاب استبداد شرقى خود از بحث پلخانف و لنين ياد مىكند و نتيجه مىگيرد كه لنين در هراس از احياء شيوهى توليد آسيايى بوده است. و حتى در جاهايى كه منظور لنين از احياء، احياء سرمايهدارى بوده است؛ او از گفته لنين احياء شيوهى توليد آسيايى را استنباط مىكند. لنين نظريه شيوهى توليد آسيايى را پذيرفت. چنانچه مىگويد: «كليه رسوم شرقى، دال بر عدم وجود مالكيت خصوصى زمين است.(8) با اين همه لنين در كتاب دولت و انقلاب ذكرى از دولتهاى استبدادى شرقى نكرد. مأخذ اساسى او منشاء خانواده بود. او اين كتاب را يكى از بهترين كتابها راجع به دولت و منشاء آن دانست. و اين سبب شد تا ويتفوگل شديداً به كتاب دولت و انقلاب و مأخذ اساسى آن يعنى منشاء خانواده حملهور شود. چرا كه اين دو كتاب نامى از شيوهى توليد آسيايى نبرده بودند. ويتفوگل مىگويد: لنين چشم خود را به روى حقايق قاطع آسياى باستن و رژيم تزارى بست و به حقايق نظام نيمهآسيايى روسيه توجهى نكرد. ويتفوگل در كتاب استبداد شرقى كاربرد سرمايهدارى آسيايى در روسيه به وسيلهى لنين را دليل قبول شيوهى توليد آسيايى بهوسيله لنين مىداند. در صورتى كه در كاربرد سرمايهدارى آسيايى، سرمايهدارى و قوانين آن عام و آسيايى خاص و ويژه است. پس خلط سرمايهدارى آسيايى با شيوهى توليد آسيايى يك اشتباه در روش است. بههر حال لنين، بسيارى از اوقات از فئوداليسم روسى، و نشيب و فرازهاى آن صحبت مىكند، و از ضربههايى كه در اواسط قرن نوزدهم به آن خورد ياد مىكند. و اين نشانهى آن است كه او نيز نظير ماركس و انگلس، نه تنها دقيقاً نظام آسيايى را مشخص نكرده است، بلكه خيلى از اوقات آنرا ناديده گرفته است؛ همچنانكه انگلس در منشاء خانواده چنين كرده است. لنين هم از 1917 كه دولت و انقلاب را نوشت ديگر از اين شيوهى توليد صحبتى نكرد، و حتى بارها بردهدارى، فئوداليسم و سرمايهدارى را سه نظام متخاصم پيش از سوسياليسم ناميد. شكست انقلاب شهرى چين در دههى بيست ميلادى، بحث قديمى شيوهى توليد آسيايى را داغتر كرد و آنرا تبديل به بحثى سياسى نمود. بحث شيوهى توليد آسيايى به بحثى سياسى تبديل شد. پس براى حل آن كنفرانسى در سال 1931 در لنينگراد تشكيل گرديد. كنفرانس، عقايد ريازانوف، وارگا، بوخارين و ماديار (Madyar) را رد كرد. نتيجه كنفرانس اين بود كه شيوهى توليد آسيايى همان ويژگى فئوداليسم در آسياست. كنفرانس اعلام كرد: «با شيوهى توليد آسيايى، ماركس ويژگى آسيا را بيان كرده است». پشتيبانان اين نظريه، گودز (Godes)، يولك (yolk) و دوبرفسكى (Dubrovsky) بودند. سخنان گودز، يولك و دوبرفسكى عمدتاً سياسى بود. آنها به فكر راهحل انقلاب چين بودند نه يافتن چگونگى تاريخ شرق. بههر شكل كنفرانس لنينگراد پايان يافت و دستورالعمل آن اجراء گرديد.(9) و اما استرووه (Struve) تاريخدان بزرگ شوروى، كه تحقيقات زيادى در مورد تاريخ شرق كرده، و در تاريخ بينالنهرين، مصر و ايران و ديگر كشورهاى آسيايى صاحبنظر است، گفتههايى دربارهى شيوهى توليد آسيايى دارد. او در سال 1928 شيوهى توليد آسيايى را رد كرد، و همان مراحل پنجگانهى تاريخ در آسيا را پذيرفت. اما در سال 1931 مدعى شد كه در مصر قديم شيوهى توليد آسيايى وجود داشته است. استرووه مىگويد «دهقان مصرى ـ در بسيارى از موارد زمين داشت ولى آب نداشت. و فقط اجازهى استفاده از آنرا داشت. انسان مصر قديم براى اينكه نشان دهد، تحت انقياد شخص ديگرى است مىگفت. من بر روى آب او، يا بر روى كانال آب او قرار دارم». استرووه بعد از 1931 شيوهى توليد آسيايى را رد كرد و گفت كه در مصر باستان بردهدارى وجود داشته است؛ و از اين به بعد در سخنرانىها و نوشتههايش كوشيد از تئورى وجودِ نظام بردهدارى در شرق باستان دفاع كند. او از سال 1934 كه عضو آكادمى علوم شد، تا زمان مرگش در سال 1965 هميشه كوشا بود تا بردهدارى در شرق باستان را به اثبات برساند؛ بهطورى كه اين عقيده بهوسيلهى اكثر محققين شوروى پذيرفته شد. بعد از سال 1931 كوشش اغلب تاريخدانان شوروى معطوف به اثبات وجود فئوداليسم در شرق شد. آنها كوشش داشتند تا اثبات كنند كه شيوهى توليد آسيايى همان فئوداليسم آسيايى است. پريگوزين در سالِ 1934 نوشت، شيوهى توليد آسيايى نمونهى خاصى از فئوداليسم مىباشد، گرينيويچ در سال 1936 از فئوداليسم شرقى دفاع نمود و شيوهى توليد آسيايى را بوروكراسى استبدادى ناميد. استرووه در سال 1938 در نوشتهيى كوشيد وجه توليد آسيايى را ويژگى فئوداليسم آسيا قلمداد كند. با اين همه كنفرانس 1931 نتوانست به نتايج دقيقى دست يابد، و اين مسئله باز بهصورت پيچيدهى گذشته باقى ماند. بعد از كنفرانس، شيوهى توليد آسيايى از بحثهاى تئوريك خارج شد؛ و ديگر نه در كتابهاى اقتصاد سياسى، و نه در كتابهايى كه راجع به فلسفهى لمى نوشته مىشد، اثرى از شيوهى توليد آسيايى نبود. بهطورى كه دايرةالمعارف بزرگ 51 جلدى شوروى ذكرى از شيوهى توليد آسيايى نكرده است. اين سكوت خود دليل حل نشدن دقيق مسئلهى مطروحه بود. اما كارل ويتفوگل در آمريكا كتابى درباره شيوهى توليد آسيايى به نام استبداد شرقى نوشت. او به قول خودش نظام آسيايى را بررسى كرد، و مواردى را كه بهوسيلهى ماركس و انگلس بيان نشده، يا به اشتباه ذكر شده بود مشخص كرد. او تمام مسايل اجتماعى شرق را در رابطه با آب مىبيند. در كتاب استبداد شرقى، اصطلاحاتِ جامعهى آبى، اقتصاد آبى، كشاورزى آبى، رژيم سياسىِ آبى، حكومت آبى، دولت آبى، مديريت آبى، ماليات آبى، توسعه آبى، ملك آبى، قوانين آبى، استبداد آبى، دنياى آبى، نظام آبى، خطهى آبى، كشورهاى آبى، رهبرى آبى ـ رهبرى سياسى به چشم مىخورد. ويتفوگل معتقد است، در شرق تضادهاى اجتماعى زيادى يافت مىشود، در صورتىكه مبارزهى طبقاتى ديده نمىشود. او با طرح مسئلهى آب، مبارزهى طبقاتى در شرق را نفى مىكند. و با استناد به اينكه ماركس با تمام علاقهيى كه به طرح مبارزهى طبقاتى داشته، راجع به مبارزهى طبقاتى در نظام آسيايى صحبتى نكرده است، نتيجه مىگيرد كه او نيز در شرق مبارزهى طبقاتى نيافته است. ويتفوگل معتقد است بايد اقتصاد سياسى جديدى جهت جوامعى آبى تدوين كرد و خود بهعنوان تدوينكنندهى اقتصاد سياسى جوامع شرقى، كتاب استبداد شرقى را نوشت. در اين كتاب او مىنويسد در جوامع آبى تضادهاى اجتماعى جانشين تضادهاى طبقاتى مىشوند. اين تضادهاى اجتماعى عارتند از: 1 - تضاد بين مردم بخشهاى مختلف؛ 2 - تضاد بين مردم و حكومت؛ 3 - تضاد بين افرادِ حكومت. ويتفوگل بهشدت به كنفرانس 1931 و نتايج آن مىتازد، و نفوذ عقايد استالين در آن را نتيجهى به بنبست كشيده شدن كنفرانس مىداند.(10) ويتفوگل معتقد است در نظام آسيايى، بوروكراسى جانشين مالك مىشود، و لنين با نديدن اين مسئله مهم در روسيه در كتاب تكامل سرمايهدارى ... به درك اقتصاد روس نايل نشده است. او دربارهى «دولت و انقلاب» لنين هم اينرا مىگويد. اينكه دولت استبدادى تزارى خود جانشين طبقهى حاكمه شده و لنين اين را درك نكرده است. اينكه لنين با كپىبردارى از جامعهى اروپايى، روسيه را مطالعه كرده است و لذا شرايط اقتصادى روسيه را در نيافته است. نظريه توليد آسيايى ماركس با ارائهى تئورى «جامعهى آبيارى» «كارل ويتفوگل»(11) به شكلى ديگر در نيمهى دوم سدهى بيستم ادامه يافت. براساس اين تئورى، استبداد شرقى بهدليل ضرورتى طبيعى ـ جغرافيايى، كه همان كمبود آب در قارّهى آسياست، شكل گرفته و نظام سياسى متناسب خويش را كه دستگاه عظيم ديوانسالارى است، پديد آورده است. هرم قدرت جامعه شرقى بهنظر ويتفوگل از دو بخش «حكومتگر» و «حكومت شونده» تشكيل شده است و در بافت اجتماعى و سياسى آن، نهادهاى خودمختار و خودگردان كه بتوانند ميزان اِعمال نفوذ قدرت استبدادى را محدود كنند، وجود ندارد. استبداد شرقى ويتفوگل بيانگر سختترين شكل قدرت مطلقه و استبداد تامّ فردى است و دولت شرقى بهعنوان يك نهاد بىرقيب سياسى با حذف همهى ساختها و نهادهاى غيردولتى اجتماعى بهصورت نيرويى قدرتمندتر از جامعه درآمده است.(12) اِشكال نظريهى ويتفوگل برخورد گزينشى او با كل واقعيتهاى تاريخى است. مثلاً وى براى اطلاق انحصارى استبداد مطلق به شرق، مجبور مىشود نظام هولناك امپراتورى روم را از غرب جدا كند و آنرا با «استبداد آبى» شرق همسنخ بداند. او همچنين به اين واقعيت كه بهطور اساسى نهادهاى خودكفا و خودگردان محلى را سيستم آبيارى سنتى ايران ايجاد، حفاظت و اداره مىكردند و حتى دولت مركزى به دليل وضعيت جغرافياى طبيعى ايران قادر به انجام چنين كارى نبوده است، هيچگونه اشارهاى نمىكند. نظر ويتفوگل در مورد ايران با جرح و تعديلهايى مورد استناد محققّان ديگر نيز بوده است. «اروندا آبراهاميان»(13) خصوصيات جامعهى ايران را در قرن نوزدهم منطبق بر تئورى «استبداد شرقى» مىداند و با بيان ويژگيهاى جوامع روستايى و ايلى و نيز ساخت نظام حكومتى و وضعيت زميندارى، از آنها بهعنوان موانع نوسازى و اصلاح ايران ياد مىكند. نظر آبراهاميان بيشتر معطوف به ويژگيهاى ساخت سياسى ايران است و او در مجموع كمتر به روند تحوّل جديدى كه در اثر نفوذ مناسبات سرمايهدارى غرب و رشد تجارت آغاز شده بود، توجّه دارد.(14) يرواند آبراهاميان در بحث خود پيرامون شيوه توليد آسيايى در ايرانِ دوره قاجار، به تبيين دو نكته جداگانه در مورد قدرت دولت آسيايى در نوشتههاى ماركس و انگلس مىپردازد: 1 - كارهاى عمومى به عهده دولت مركزى بود؛ 2 - سراسر امپراتورى، به استثناى چند شهر بزرگ، به روستاهايى تقسيم مىشد كه سازمانى كاملاً جداگانه داشتند و خود دنياى كوچكى تشكيل مىدادند. در تبيين نخست، دولت به علّت برخوردار بودن از يك دستگاه ديوانى بزرگ براى اداره كارهاى عمومى، يك دولت نيرومند محسوب مىشود. در تبيين دوّم، دولت به علّت ضعف و پراكندگى جامعه نيرومند مىشود. فرق قائل شدن ميان آنچه آبراهاميان آنرا نظريّه استبداد ديوانسالارانه (بوروكراتيك) و نظريّه جامعه پراكنده مىخوانده بسيار سودمند است. با اين همه، استبداد ديوانسالارانه و جامعه پراكنده گونههاى خالصى هستند كه در تاريخ و در خاستگاههاى دقيق عينى در كنار يكديگر وجود دارند.