نگاهي به «زندگي، شخصيت و مكتب صدرالمتألهين»
سيّد محمّدخامنهاي اين شهرت صدرالمتألهين كه بنظر ميرسد در دهه سوم قرن يازدهم هجري بحد كمال يا نزديك به آن رسيده بود، خود پديدهاي مستقل براي بررسي و تحقيق تاريخي ـ اجتماعي آن زمان است. يكي از نتايج اين حُسن شهرت، نفوذ حكمت متعاليه و نام ملاصدرا در شبه قاره هند بود.هندوستان - كه امروز شامل چهار كشور هندوستان، پاكستان، بنگلادش و كشمير ميباشد- در آن روزگار تحت حكومت آلتيمور بود كه برخي از آنان پادشاهاني با فضيلت و انسانصفت و دانشدوست و ادبپرور بودند و طرفدار ايران و نگهبان و دوستدار فرهنگ و زبان فارسي و دانش ايراني بشمار ميآمدند.ببيان ديگر، اين سلسله به زبان فارسي خدمت بسيار كردهاند. در روزگاري كه زبان دربار ايران تركي بود؛ در دربار پادشاهان هند، زبان فارسي زبان رسمي شمرده ميشد و در دوراني كه گاهي پادشاهان صفويه، علما و شعراي نامي ايران را از خود ميراندند، بارگاه پادشاه هند پايگاه و پناهگاه شعرا و ادبا و علماي ايراني شده بود و يكي از عوامل رشد شعر و ادبيات منظوم فارسي و سبك شيوا و دلانگيز معروف به سبك هندي ـ كه بعضي آن را سبك اصفهاني مينامند ـ كه بحق بايد آن را مرهون دربار هند شمرد، همان تشويق و قدرداني و بزرگداشتي بود كه دربار هند بكار ميبست.شبه قاره هندوستان علاوه بر آنكه همشاخه نزديك نژادي با ايران است و مردم اين دو كشور وسيع از آرياييان اصيل ميباشند و ظاهراً همزمان، به اين منطقه سرازير شده، عدّهاي در شبه قاره مانده و عدهاي به ايران آمدهاند؛) و نيز مذهب قديم ايراني و هندي ديرزماني، مشترك بوده و تا زمان زردشت، شايد يك آيين شمرده ميشده است؛ و نيز زبان فارسي و هندي (سانسكريت) در اصل همريشه و در واقع يك زبان بودهاند؛ در دورانهاي بعد علاوه بر همزباني با مردم ايران، نوعي همدلي داشته و يگانگي فرهنگي و روحي بسياري ميان آنها وجود داشته است.بودا كه اصلاحگر مذهب قديم برهمايي است و همزمان با زردشت شمرده ميشود، بسا تحت تأثير زردشت يا مغاني از شاگردان و پيروان او از مذهب قديم خود دست برداشته و رداي رسالت بر تن كرده است، همانگونه كه درباره فيثاغورس نيز همين نظريه تاريخي قابل قبول است؛ و او نيز همزمان با زردشت و شاگرد او شناخته شده و نزد مغان حكمت و علوم ديگر آموخته و آن را به غرب و نواحي مديترانه برده است.پس از طلوع اسلام نيز بمحض آنكه اسلام به مرزهاي شبه قاره هند رسيد و غزنويان پا به آن ناحيه گذاشتند اسلام در آنجا پذيرفته شد. از آن پس نيز مردم آن اقليم همواره، مشتاقانه چشم بسوي ايران ميداشتهاند تا فروغي از حكمت و دانش و ذوق و ادب به آن سو بتابد و عاشقانه آن را بآغوش بگيرند و از آن نگهباني كنند.هند همواره بازاري براي عرضه كالاي فرهنگي ايران بوده و علماي آنجا پيوسته چشم بر در بودهاند تا چه متاعي از سوي ايرانيان برسد و از آن بهرهمند گردند. مكتب صدرالمتألهين و مباني فلسفي خيرهكننده و تازه و ابتكاري او در قرن يازدهم همان نفوذ عميق و تأثير شگرف را در فرهنگ و روح و انديشه مردم هند گذاشت كه غزليات حافظ در قرن هشتم در آن نواحي گذاشته بود تا بجايي كه خود او نيز ميگفت.بشعر حافظ شيراز ميخوانند و ميرقصند سيهچشمان كشميري و تركان سمرقنديبنابرگزارشي كه دكتر سيدحسين نصر در سال 1340 شمسي از هندوستان و جشن چهارصدمين سال تولد ملاصدرا در آنجا داده است؛1، «در عرض سه قرن اخير كتب ملاصدرا همواره در تمام مدارس اسلامي تدريس ميشده و حتي كتاب اسفار تا ده يا دوازده سال پيش از آن (حدود 1330 شمسي) كتاب درسي طلاب دوره عالي علوم معقول بوده است؛ ولي با ورود زبان انگليسي و اردو بجاي زبان عربي و فارسي، تدريس و تعليم اسفار متروك مانده و فقط شرح هدايه اثيريه ملاصدرا تدريس ميشود»1رواج تكفير و حتي قتل و غارت و ببردگي گرفتن زنان و كودكان يكديگر، همواره نتيجه سياست حكومت خلفاي اموي و عباسي و دستنشاندگان آنها بوده است.كتاب شرح هدايه ملاصدرا در آن نواحي تا باندازهاي رواج داشته و تدريس ميشده كه نام آن را «ملاصدرا» گذاشته بودند. يعني كلمه «ملاصدرا» طي اين قرون نه اشاره به شخص آن حكيم كه بمعني كتاب شرح هدايه او بوده است. آن اندازه شروح و حواشي كه در شبه قاره هند بر اين كتاب ملاصدرا زده شده است2 در ايران و حوزههاي معروف آن سابقه نداشته و ندارد. اين شروح گوناگون نشانه توجه و علاقه مردم آنجا به اين كتاب بوده و ـ مانند شرح منظومه حكيم سبزواري در ايران ـ معروفترين كتاب درسي فلسفه بشمار ميآمده است.با وجود شهرت كتابهاي ملاصدرا بويژه اسفار و شرح هدايه او در هند، گفته ميشود كه وي را بيشتر يك منطقي ميشناختهاند.3دليل آنكه شرح هدايه او در ميان ديگر كتب گرانمند اين حكيم رواج بيشتري يافته روشن نيست. عقيده برخي برآناست كه جوّ حاكم بر حوزههاي آنجا بپيروي از نوعي حشويگري مخالف عرفان و تصوّف با كتب عرفاني و حكمت متعاليه او مخالفت و مقابله ميكرده است؛ و برخي آن را برخاسته از نوعي تعصب ضدشيعي در آن نواحي ميدانند، ولي اين نظريه ضعيف است؛ زيرا اختلاف ميان شيعه و سني و بروز تنشهاي اجتماعي در آن نواحي بيشتر پس از سلطه بريتانيا بر شبه قاره پديدار شد و در واقع سياست استعماري آن دولت سبب نقار و تنازع ميان آن دو دسته گرديد.اساساً تجربه و تحقيق تاريخي نشان ميدهد كه اختلاف بين مذاهب اسلامي چه بين شيعه و غير شيعه و چه ميان فرقههاي حنفي با شافعي و آندو با حنبليها و رواج تكفير و حتي قتل و غارت و ببردگي گرفتن زنان و كودكان يكديگر، همواره نتيجه سياست حكومت خلفاي اموي و عباسي و دستنشاندگان آنها بوده است.بعدها نيز حكومتهاي ناشايسته و استثمارگر براي سرگرم كردن آنها و عطف توجهشان به امور ديگر، همواره ميان مردم شكافهايي ايجاد ميكردند و آنها را به دستههاي معارض تقسيم مينمودند و با هر وسيله ـ از جمله تشديد اختلافات مذهبي و برجسته كردن آن و ايجاد تنازع ـ آنها را بجان يكديگر ميانداختند و در سايه اين تفرقه و تضاد و شقاق با آسودگي سرمايههاي ملي را بيغما ميبردند.بجز شبه قاره هند، ملاصدرا در عراق و شايد حواشي غربي خليج فارس نيز معروف و كتبش مورد توجه بوده است. امّا عراق، شايد بسبب وجود حوزه علميه نجف بوده كه همواره در آن بزرگاني از علما و فقهاي شيعه برخاستهاند و از طرفي نه فقط بسبب تشيع و ارتباط معنوي ميان آنجا و حوزهها و مردم ايران، بلكه حتي از آن جهت كه در آن زمان تا ديرگاهي عراق و نواحي غربي خليجفارس مانند احساء و بحرين همانند جزائر ايراني خليج فارس جزء قلمرو شاهان ايران بودند و نفوذ سياسي در نفوذ فرهنگي بيتأثير نبوده است.يكي از طرفهترين و تازهترين نكتههاي زندگي ملاصدرا و شخصيت او، سنخ و گونگي مخالفان و معارضان وي است.معروفترين كسي كه با وجود مخالفت با مباني ملاصدرا، سبب شهرت وي در آن مناطق ميگرديد شيخ احمداحسائي است كه توجه(منفي) او را بكتب و آراء ملاصدرا ميتوان نتيجه شهرت و رواج كتب و آراء ملاصدرا در آن مناطق دانست. وي شرحهاي معروفي بر كتب عرشيه و مشاعر زده است كه بيشتر به «جرح» شبيه است تا «شرح» و از طرف حكيم و عارف نامدار ملاعلي نوري و ملااسماعيل و برخي ديگر پاسخ داده شده و برخي گفتهاند كه وي مطالب فلسفي را نميفهميده است.سبب آن است كه شيخ احمد احسائي با وجود دانشگستردهاش در بيشتر رشتههاي رايج در حوزههاي شيعي داراي نوعي انحراف ذهني و بلكه روحي بوده است و بجاي اهتمام بمعارف حقيقي قرآني و حكمت متعاليه بيشتر به علوم غريبه در كيميا و سيميا ميپرداخته و شاگرد معروف او ـ كه فرقه منحرف بابيه و بهائيه و بدعتگزاريهاي آنان از دامن او برخاستند ـ يعني سيدكاظم رشتي، تسخير شمس و كواكب به شاگردانش ميآموخته است.به شيخ احمد احسائي نوعي غلوّ درباره ائمه اطهار عليهمالسّلام نسبت داده شده و فرقه(يا فرقههايي) بنام «شيخيه» از او تراويده و زاييده شده است. او كه حكيم عارف زاهد سالكي همچون صدرالمتألهين و الموحدّين را بگناهي كه نداشت تكفير و ترذيل ميكرد بسبب پارهاي كژيها و كجرويها بوسيله شاگردان بلاواسطهاش تكفير و از شهر اخراج گرديد.4با وجود همه اين اختلافها و فاصلهها كه ميان حكيمعظيمالشأني همچو صدرالمتألهين با شيخاحمد احسائي هست؛ جاي شگفتي است كه چرا برخي از محققان يا شرقشناسان غربي ميكوشند تا او را وارث و نگهبان حكمت متعاليه ملاصدرا معرفي كنند5 تا آنجا كه اقبال لاهوري مينويسد كه صدرالدين:«مبناي فكري آيين بابي گرديد»!يكي از طرفهترين و تازهترين نكتههاي زندگي ملاصدرا و شخصيت او، سنخ و گونگي مخالفان و معارضان وي است. از قضا معارضان و مخالفان هر شخصيت و مخالفتها و معارضههاي آنان ـ با وجود جدايي عيني و ظاهري آن از او ـ جزئي از آن شخصيت و از مبادي تصوريه و تصديقيه او شمرده ميشود و مانند صفاتسلبيه ميتواند جوهر و ذات بروني هركس را معرفيكندوازمصاديق:«تُعرفالأشياء بأضدادها» شمردهشود.صدرالمتألهين هرچه مخالف داشته و هرچه با وي مخالفت شده، اين مخالفتها، از سنخي بوده است كه كمال او را ثابت ميكند و محقق كاونده تاريخ را به وي خوشبينتر ميسازد. شناخت روحيات و شخصيت شيخاحمد احسائي يا مخالفان ديگر او ـ فيالمثل ـ استواري و استقامت صدرالمتألهين را در دين و در قرآنشناسي و حديثشناسي و در دريافت حقايق و معارف ثابت ميكند. از باب مثل، صدرالمتألهين كسي است كه به معرفت شهودي و كشف باطني خود مينازد و آن را طريق و مؤيد علم ظاهري و استدلالي عقلي يا علوم نقلي و تفسير و حديث ميداند؛ و حال آنكه شيخاحمد در مقام يك فيلسوفِ مسلمانِ طرفدارِ قرآن و حديث، فقط به فهم خود از ظواهر الفاظ آن متكي است و به آن ظاهرگرايي لفظ ميبالد.هر دوي اين افراد اهل رياضت و توجه به دستاوردهاي فوق عادت ميباشند. در حاليكه ملاصدرا رياضتش براي وصول به مرتبه عقول و اتصال با نفوس عاليه بوده است و رياضتهاي شيخ احمد ـ تا آنجا كه شنيدهايم ـ مربوط به تسخير نفوس فلكي و سيميا و كيمياست.***صدرالمتألهين هرچه مخالف داشته و هرچه با وي مخالفت شده، اين مخالفتها، از سنخي بوده است كه كمال او را ثابت ميكند.تمام حملهها و تهمتها و گاه دشنامها كه به اين قديس الهي وارد شد و با تمام كوششها كه براي خاموش ساختن اين چراغ ايزد افروخته گرديد و آنهمه جلوهگريهاي علمي و فلسفي و عرفاني كه از سوي ديگران در عرصه معرفت بنمايش درآمد نتوانست صدرالمتألهين را از «صدرمصطبه»اي كه دست گوهرشناس تقدير او را بر آن نشانده بود بپايين بياورد و در اين مقام اين شعر حافظ بجاست كه: «هزار نقد به بازار كاينات آرند يكي به سكه صاحب عيار ما نرسد»6باري، صدرالمتألهين بسبب رزانت و عمق و ارزش ذاتي خود، سكهاي نبود كه در طول زمان و با وجود مخالفت افرادي كه موصوف به علم و حتي تقوا بودند و گاهي خلاف آن را مينمودند از رواج بيفتد و بازارش به كساد بكشد. وي، با وجود آنكه در كشورهاي ديگر مجاور تأثيري واضح نگذاشته بود؛7 و در اينباره هنوز چيزي قابل ارائه نداريم، امّا در طول زمان در حوزههاي داخلي فلسفه و در مراكزي مانند اصفهان، تهران، سبزوار، مشهد و قم، منشاء تأسيس مدارسي گرديد كه مكتب تهران و مكتب متأخر اصفهان و مكتب سبزوار و مشهد و مكتب نو صدرايي قم، ناميده شده است.8***باري در بررسي زندگي و سفرهاي ملاصدرا به اينجا رسيديم كه در آغاز جواني از شيراز به پايتخت آن زمان، قزوين رفته و سپس با انتقال پايتخت به اصفهان به آن شهر كوچيده و پس از پايان دوره عالي تحصيلات به وطن خود شيراز بازگشته و پس از مدتي بواسطه مزاحمت عالمان يا عالم نمايان آنجا رنجيده و به قم يا كهك رفته و زماني دراز در آنجا مانده و سرانجام با بازگشتي دوباره به شهر خود شيراز آمده و تا پايان زندگي در آنجا بوده است.بيرون از اين خط اصلي زندگي و سفرهاي ميان شهرهاي نامبرده براي صدرالمتألهين سفرهاي ديگري نيز در تاريخ ميتوان يافت؛ از جمله قرائني به سفر وي به عتبات عاليات در عراق (ظاهراً در دوران طلبگي) دلالت دارد و نيز سفرهاي او به حج (هفت سفر) و درگذشت او در آخرين سفرش در ميان راه معروف و در تاريخ مذكور است و بسيار محتمل ميباشد كه سفرهايي نيز به مشهد مقدس رضوي داشته است.اگرچه در برخورد او با علماي بلاد، سند و مدركي نداريم، ولي با شهرتي كه وي بخود و بخانواده داشته طبعاً اگر چيزي خاص وجود ميداشت بسا در كتب يا قصص ميآمد؛ از اينرو موضوعي را كه محقق و دانشمند فقيد شيخ عبدالله زنجاني(معروف به ابوعبدالله) در كتاب خود «الفيلسوف الإيراني الكبير صدرالدينالشيرازي» آورده، نميتوان درست دانست.وي مينويسد كه صدرالدين(ملاصدرا) از علماي ديني ظاهرگرا بيمناك بود و براي آنكه آنان را بخود بدبين نكند مطالب علمي خود را بكنايه بيان ميداشت(؟) و از آنان تقيه ميكرد. هنگامي كه وي به شهري وارد ميشد چون اصرار بديدار علماء و مجتهدان آنجا داشت بمجلس آنان ميرفت و گمنام در آخر مجلس مينشست و مدت زيادي را بسكوت ميگذارند و چون نوبت سخن او ميرسيد با آرامش سخن ميگفت و سخن ديگران را تحسين مينمود و عقايد خاص خود را نميگفت، بلكه آراء مشهور را عرضه ميكرد و اصلا به فلسفه تظاهر نميكرد؛ تا آنكه مورد توجه همگنان قرار ميگرفت و از وي براي تدريس دعوت ميشد. زنجاني بدنبال گفته خود به «طريقه نشر فلسفه» وي ميپردازد و ميگويد:«وقتي كه ملاصدرا در شهري به درس ميپرداخت موضوع اصلي درس خود را علم فقه و مسائل آن و علم اصول قرار ميداد و سپس بحث از وضو و نماز را به اَسرار آن ميكشانيد و از آنجا به وحي و ارتباط با مقام ربوبي ميپرداخت و سرانجام توحيد را بميان ميآورد و مباني و عقايد فلسفي خود را ابراز ميداشت و با مهارت تمام، هدف خود را بانجام ميرسانيد.صدرالمتألهين كسي است كه به معرفت شهودي و كشف باطني خود مينازد و آن را طريق و مؤيد علم ظاهري و استدلالي عقلي يا علوم نقلي و تفسير و حديث ميداند.وي ميكوشيد با عباراتي سخن بگويد و آراء خود را بيان كند كه دو وجه داشته باشد، سادهدلان ناآگاه چيزي از كلام او ميفهميدند و شاگردان آگاه هوشمند چيزي ديگر را و همواره عقايد خود را در پناه آيات و احاديث بيان ميكرد تا جاي اعتراض و حمله نباشد!.»بعقيده نگارنده اين مطالب مدركي ندارد و نوعي اشتباه دربر داشت از شخصيت ملاصدراست و تحريف تاريخ شمرده ميشود؛ و از محققي مانند ابوعبدالله زنجاني بسيار دور از انتظار است كه چنين مطالبي را بدون وجود مدركي تاريخي يا سندي معتبر و قابل اعتماد بيان كند و در تنها كتاب تحليلي خود درباره آن حكيم عاليمقام بنويسد.اوّل آنكه ملاصدرا بمعناي متعارف كلمه، «بيمناك» و ترسان از كسي نبوده و كتابهاي او ـ بويژه دو كتاب سه اصل و كسرأصنامالجاهلية ـ گواه بر شجاعت و بيباكي او در برابر معارضانش بوده و بمصداق اثر معروف «من عرف اللّه طال لسانه» اتكال او به خداي عزيز متعال سبب ميگرديده كه همواره صراحت بيان داشته باشد و بدون بيم از معارضه دشمنان ـ كه گاهي با تحريك پادشاهان نادان، كار بحبس و زجر و شهادت ميرسيد ـ عقايد و آراء خود را بيان كند. وي در مقدمه آيةالكرسي ـ كه در زمان نزديك به حملات عالم نمايان و در دوران اقامت در قم نوشته است ـ ميگويد:«و اعرضت صريحاً عما أكبّ عليه المشتهرون عندالناس باسمالعالِم، ولم أر بأساً فيالتجنّب عمااعتقده المعدودون بالفضل والكمال خوفاً عن لومة لائم ...».و در اينجا بروشني و صراحت ميگويد: بيآنكه از ملامت ملامتگران بترسم پشت به گفته نامآوران دانش و فلسفه كردم و آنچه را كه خود از حقايق فهميدم بيان كردم.اين سخن با شيوه رمزگويي او در پارهاي موارد منافات ندارد؛ زيرا كه حتي ائمه معصومين عليهمالسّلام نيز برخي حقايق و معارف را بعامه مردم نميگفتند؛ زيرا از حد توان درك آنان بالاتر بود.دوم آنكه اين ادعا كه «وي به هر شهري وارد ميشد بصورتي گمنام به ديدار علماي شهر ميرفت» نيز ادعائي بدون دليل و بلكه مخالف با امارات و قرائني است كه ما تا كنون شناختهايم. اين شيوه را درباره شيخبهاء در سفرهايش در خارج از ايران و بويژه در بلاد غيرشيعه نوشتهاند و در اينباره داستانهايي نقل شده است؛ امّا در داخل ايران، حتي شيخ بهاء نيز چنين شيوههايي را عملي نميساخته با آنكه كسوت او در سفرها پيوسته كسوت درويشان و فقيران بوده است.از ويژگيهاي ملاصدرا حسب تاريخ، زيّاشرافي و اميرزادگي او و داشتن عنوان و شهرت خانوادگي در قلمرو صفويه بوده است و جز در سالهاي طلبگي، همواره مشهور و چونان دانشمندي هوشمند و پرمايه نزد فضلا و طلاب و اهل فلسفه و حديث و تفسير شناخته ميشده است.سوم آنكه تظاهر نكردن به فلسفه نيز يكي از اغلاط اين روايت است زيرا ملاصدرا حتي حديث و قرآن را نيز از زاويه نظر فلسفه و عرفان مينگريسته و چيزي شبيه به محال مينمايد كه وي مدتها در محافل علمي از تظاهر به فلسفه و استدلال عقلي دوري گزيده باشد و منتظر فرصتي بماند تا دروس فقهي و مذهبي او اين امكان را به او بدهد و فريبكارانه فرصتي را جستجو كند تا فقها و علماي شهر به او اجازه تدريس فقه و علوم ديني را بدهند.چهارم آنكه اگرچه اهل عرفان و سلوك گاهي مطالب عميق عرفاني را در سايه بيان احكام فقهي عبادات ـ مانند طهارت و وضو و نماز ـ مينوشتند و از محيالدين ابن عربي گرفته تا عارف معاصر ميرزا جواد آقا تبريزي و امامخميني بدينصورت كتاب يا كتابهايي نوشتهاند ولي اين كار نه بمعناي بيان مزوّرانه مطالب و حقايق عرفاني در پناه احكام فقهي،كه برعكس، دنباله و مكمّل آن و عبور از فقه اصغربه فقه اكبر بوده است.صدرالمتألهين معتقد بود كه دين و شريعت چون حقّ و حقيقتي رباني است، مانند هر حقيقت ديگر ظاهر و صدرالمتألهين بسبب رزانت و عمق و ارزش ذاتي خود، سكهاي نبود كه در طول زمان و با وجود مخالفت افرادي كه موصوف به علم و حتي تقوا بودند از رواج بيفتد.باطني دارد، همچون انسان كه ظاهر او پديدار ميباشد و باطنش پنهان است؛ ظاهر او محسوس و جان و روان او معقول است.9صدرالمتألهين ميگفت: كلمه «فقه» در زمان پيامبر(ص) و ائمه معصومين به خداشناسي و شناخت اصول دين و اخلاق گفته ميشد نه مسائل شرعي عملي روزمره مردم؛ و اهميت و وجوب عيني فقه كه در روايات وارد شده همه ناظر به وجوب عيني معرفت و اصول دينشناسي است نه احكام عملي كه آموختن آن واجب كفائي ميباشد.10بنظر اين حكيم،«فقه» براي اصلاح اعمال و رفتار مؤمنين آمده است و اصلاح عمل براي اصلاح حال قلب ميباشد و اصلاح قلب براي درك بهتر جلال خداوند متعال و شناخت بيشتر و بهتر مقام او ميباشد.11 پس همانگونه كه اصول دين و معارف ديني، مقدم بر فروع دين و احكام عملي است؛ فقه و احكام عملي هم مقدمه كمال معرفت و اوج معارف بشري ميباشد.بنابرآنچه گذشت، گفتههاي شيخ عبدالله زنجاني نادرست جلوه ميكند و از شخصيت اين حكيم بسيار دور است. وي در دنباله تحقيق خود به شيوه ديگري از درس و بحث وي اشاره ميكند و ميگويد كه ملاصدرا مباني ـ يا بتعبير زنجاني: حقيقت مذهب فلسفي ـ خود را بصراحت بيان نميكرد و درس نميگفت، بلكه در ظاهر بتدريس و تعليم مباني ابنسينا ميپرداخت و در نوشتارش از اينهم بيشتر پنهانكاري داشت.12اين سخن نيز نادرست است زيرا بيشتر عمر اين حكيم در ناملايمات و فشارهاي روحياي گذشت كه همه برخاسته از صراحت وي در بيان مطالب و مباني تازه و شگفتانگيزش بود، كه يا با ناباوري علماي معاصر خود روبرو ميشد و يا بالاتر از آن به مسخره و توهين و توطئه و تكفير ميانجاميد.صدرالمتألهين با وجود ادبي كه داشت و احترامي كه به بزرگان حكمت و فلسفه و ديگر علما ميگذاشت در جاي خود بدون بيم يا تقيه نادرست، ابنسينا و امثال وي را ـ كه علماي ظاهري و بدور از شهود و معرفت باطني بودند ـ بدليل قصور يا عجزشان از درك مطالب عالي فلسفي مانند، اتحاد عاقل و معقول، يا حركت جوهري و مُثُل نوري و معاد جسماني، سرزنش و ملامت ميكرد و از اينكه اين حكما خود را به علوم ديگر مانند پزشكي و رياضي و نجوم و مانند اينها ـ كه آنها را علوم جزئي مينامد ـ سرگرم ساخته و از علوم الهي نظري غافل ماندهاند، نكوهش مينمود.از جمله در مباحث نفس و حشر ابدان در روز قيامت ـكه ابنسينا از تحليل فلسفي آن فرو مانده و اظهار ناتواني نموده است ـ ميگويد:«نويسنده كتاب شفا وقتي از مباحث امور عامه ميگذرد و به تحقيق هويّات وجوديه ميرسد، ذهنش از كار ميافتد و فرو ميماند ... از جمله در حركت جوهري ... و در صور مفارقه افلاطوني ... و اتحاد عاقل و معقول و عشق هيولي به صورت و تبدل صور عناصر به صورة واحده در مزاج ... و حشر اجساد. وي به ابدي بودن افلاك قائل است و بسياري از مباحث نادرست ديگر ...»13اين تعبير و اينگونه عبارات بخوبي نشان ميدهد كه ملاصدرا در عين احترام به فلاسفه گذشته و تجليل آنها، بيمي از نكوهش و ردّ آنها و نيازي به پوشيدگي و پوشاندن عقايد مخصوص خويش نداشته و حتي با وجود وجهه منفي ابنعربي در ميان حوزههاي فقهي و كلامي آن دوره، گاهگاهي از تجليل و پيروي وي پرهيز نمينموده است.وي درجاي خود با متكلمان و مدعيان فلسفه در زمان خود درافتاده و در مواردي فقها و اخباريون افراطي را بر جاي خود نشانده و نصيحت كرده و با وجود سلطه معنوي صوفيه در زمان صفويه، آنها را نيز از زخم قلم خود بيبهره نگذاشته است.صدرالمتألهين معتقد بود كه دين و شريعت چون حقّ و حقيقتي رباني است، مانند هر حقيقت ديگر ظاهر و باطني دارد.اينگونه قضاوتها يا زندگينامهنويسي و معرفيها كه برپايه تحقيقي دقيق و صحيح بنا نشده باشد از نظر عملي و فني غلط و ترك آن اولي است. گناه اين قصور يا تقصيرها بر گردن كساني است كه به زندگي بزرگان زمان خود توجهي ندارند و دقايق و ظرائف زندگي آنان را ضبط و ثبت نميكنند و به دست امين تاريخ نميسپارند؛ و وزر و وبال اين قصور و تقصير بر عهده مورخاني است كه ميراث حقيقي ملي خود، يعني شخصيتهاي بزرگ معنوي را نميشناسند وبسراغ مردان بزرگ و مفاخر ملي و مذهبي خود نميروند؛ و بمذاق مشتريان زمانه يا سياستهاي خصمانه يا جاهلانه خود قلم ميزنند و با آن تجارت ميكنند و ناني در ميآورند.با آنكه نميخواهيم پردهدري كنيم و عليه اين و آن در دوره درخشان ملّي و اسلامي كنوني، كيفر خواست صادر نماييم، باز نميتوانيم برخي نمونههايي را كه حتي در هنگام نوشتن اين سطور در برابر چشم و روبرو داريم نبينيم و زخم تير كاري آن را در قلب خسته خود احساس ننماييم.با پول ملتي فقير و كشوري مدعي داشتن فرهنگي سترگ و تاريخي؛ و دانشمنداني بزرگ (مانند ملاصدرا و فيض و لاهيجي و ميرداماد و صدها مانند آنها معاصراني مانند امام خميني و علامه طباطبائي و...) مراكزي تشكيل ميشود و ميليونها تومان برگرفته از شكم گرسنه اطفال مردم فقير در آن خرج ميگردد و بيش از هزار صفحه كتابي در بهترين صورت درباره «زندگينامه علمي دانشمندان» نوشته ميشود و به خورد ملت داده ميشود، تو گويي از كشوري اين اثر علمي هنري! برخاسته كه در آن ملاصدرا و فلان و بهمان وجود نداشته و اينهمه فيلسوف و دانشمند در آن نبوده است.14دويست سال است كه سياست اروپايي بر آن است كه بساط گذشته دانش و فلسفه ما را برچيند و بجاي آن فلسفه غربي، حقوق غربي، جامعهشناسي و روانشناسي و پزشكي غربي و حتي ادبيات و زبان غربي را بگذارد و هزاران كوشش بصورت ترجمه و تدريس و تلقين و تبليغ و ... بعمل آورده تا جوانان اين كشور بجاي علما و مفاخر تاريخي خود، نام دانشمندان دست دوم و سوم غربي را در خزانه دل خود بكارند و نام ملاصدرا و فيض و لاهيجي و حزين و مانند آنان را نشنيده، تاريخ تولد و شهر اقامت و حتي زناني را كه مشاهير غربي با آنها زندگي يا عشقبازي كردهاند از بر و آماده داشته باشند و صدها هدف ديگر از اين گونهها. انقلاب اسلامي و مليّ ايران، ميآيد كه اين آهنگ «ناخوشتراز آوازهمرگ پدر» را خاموش سازد و نغمه همايون آزادي و استقلال را بنوازد و كيان حقيقي خود را از زير غبار فراموشي بيرون بياورد و پرده افسون اهريمنان را به كناري بيندازد ...اما افسوس ... و صدافسوس! چرا اينهمه نيروي فرهنگي و علمي و آنهمه بودجه و امكانات صرف آن نميشود كه دانشمندان ما به غرب و دنياي امروز معرفي شوند؛ و دست كم ـ اگر توقع خود را كوتاه كنيم ـ چرا ملت و جوانان خود را با سابقه درخشان تاريخ علم و فلسفه خود آشنا نسازد؟امروز به هر دائرةالمعارف و فرهنگنامه و اينترنت و برنامه تلويزيوني و راديويي نظر بيندازيد، همه اين مشاهير غربي دانش را ميتوانيد بيابيد و بقول طلاب، «من به الكفايه» وجود دارد امّا نه آنچنان كه بايد نام دانشمندان ما در آن ميان ديده ميشود و نه چنين انتظاري از بيگانگان هست كه بگفته شاعر «من از بيگانگان هرگز ننالم...»، امّا گله از خودي، آنهم بحساب دولت و ملت و كشور و مانند اين عناوين كلان، است كه وقتي سازماني فرهنگي برپا ميكنندو هنگامي كه ميخواهند دست بكار بزرگ فرهنگي و ارشادي بزنند، فرهنگ اسامي فلاسفه و دانشمندان غربي را از زبان بيگانه ترجمه ميكنند و اين به همان قصّه زاييدن كوه ميماند.نام حكيمي مانند صدرالمتألهين كه نه فقط افتخار ملت ايران و مذهب شيعه و مسلمين كه حتي يكي از مفاخر مشرق زمين است، در دائرةالمعارف و فرهنگهاي بيگانه هست ولي در فرهنگي كه براي جوانان اين مرز و بوم نوشته ميشود ديده نميشود؛ و اين خود دليلي بر حقارت يا بينش ناقص مدعيان است و نه كوچكي فلاسفه و فقها و دانشمندان ما، كه گفتهاند «تو بزرگي و در آينه كوچك ننمايي».***يكي از نقاط جالب نظر زندگاني صدرالمتألهين سفرهاي حج او است كه بنابرمعروف با پاي پياده انجام ميشده است. سفر حج آنهم با پاي پياده، خاصه كه با ضعف و ناتواني جسماني نيز همراه باشد، سفري عاشقانه است. سري پرشور از عشق و قلبي سرشار از اشتياق و دلي پرسوز و گداز و ديدهاي مشتاق نظر بر در و ديوار محبوب را ميخواهد؛ مانند كسي كه گوهري گمكرده دارد پاي پياده و قدم بقدم با ديدهاي باز و ارادهاي استوار در پي گم شده خود است و يار شوخ هزار چهره خود را ميجويد.بنظر ميرسد كه اين سفرهاي عاشقانه و استحبابي و عبادي صدرالمتألهين در دوره دهساله اقامت اخير او در شيراز بوده است و اگر طبق گفته نوهاش ـ علمالهدي ـ در سال 1045 درگذشته باشد تقريباً هرساله بوده است15 امروز نزديكترين راه خاكي به عراق و كربلا، جاده كرمانشاه و همدان و مرز قصرشيرين و خانقين است16 و اگر كسي بخواهد پياده سفر كند راه آسان همين است ولي از سفرنامههاي نوشته شده آن روزگار چنين برميآيد كه براي رفتن از ايران به عراق و عتبات مقدسه از راه يكي از بنادر خليج فارس(همچون بندر ريگ يا خمير يا ديلم و يا گناوه) به بصره ميرفتهاند. براي مسافري كه از شيراز عزم عراق و حجاز كرده باشد نزديكترين راه، عبور از كازرون و سوار بر آب شدن از يكي از همان جزاير بسوي بصره بوده است؛ و مسلم و متفق عليه است كه درگذشت اين حكيم نيز در بصره بوده از اينرو بايستي مسير او را طي راه دشوار ـ و بقول يكي از سياحان خارجي ـ پرخطر كازرون به خليج فارس17 و از آنجا به بصره ـ كه «راه كربلا» و «راه كعبه» بوده ـ دانست.كعبه و كربلا هميشه در فرهنگ عشق به يك معنا بوده است، پس راه آن دو نيز يكي است؛ فرزند پيامبر از كنار كعبه به زمين كربلا آمد تا به پيمان عشق خود وفا كند و عاشقان راستين، نخست، كربلا را منزل خود قرار ميدهند و سر را، آنجا ميسپارند تا سبكتر، دل را به كعبه برسانند.«راه كربلا» همواره با عشق و شور حسيني همراه بوده، و در عصر ما جوانان دوران جنگ تحميلي با بعثيان عراق، سر و جان نثار ميكردند و جهاد مقدس خود را «راه كربلا» ميناميدند. دلباختگان «حسيني» گام به راه «عراق» ميگذاشتند و پرده به پرده ميرفتند تا به سراپرده محبوب خود برسند.شيفتگان كعبه مقصود؛ در شطرنج سلوك عارفانه خود، رخ بر نطع زمين مينهادند و بوسه بر تربت شهيدان عشق ميزدند و پياده براه كربلا ميگذاشتند تا بفرجام، فرزين و فرزانه گردند و عرصه شطرنج گيتي و فلكخانه كيهان را خانه خود سازند.سفرهاي هفتگانه حج پياده اين حكيم فرزانه گذشته از جنبه عبادي و رمزآميز ديگر، ممكن است ناشي از عهد و نذر بوده باشد، امّا ختم و پايان پذيرفتن اتفاقي آن در سفر هفتم ـ كه هفت عددي فيثاغوري و مرموز شمرده ميشود ـ شوخي فلك را مينماياند، عددي كه باطنيّه سخت به آن احترام ميگذاشتند و طواف كعبه بر اين عدد بنا شده و حاجي در هر حج تمتع در سه روز هفت بار بر شيطان سنگ تبرّا ميافكند.اين حكيم عارف و رهجوي رهيافته نيز در دور هفتم، سرمست از شوق وصال، «شوط» هفت كعبه عشق را به انجام ميرساند و در مقام ابراهيم ميايستد و جان خود را به پاي دوست نثار ميكند.حكيم فياض لاهيجي، نيك به اين دقيقه، پيبرده كه در قصيدهاش چنين ميگويد:
در راه كعبه رفتنت، اي من فداي تو،
اين خود مقرر است كه ارباب هوش را
تن چون بسوي كعبه «تن»ها شود روان
داني كه چيست كعبه جان؟ جان كعبه اوست
تكليف تن به كعبه بنزديك هوشمند
تا آنكه وصل كعبه شود جسم را نصيب
زان پيشتر كه جسم، ره كعبه طي كند
شوقش به وصل كعبه جانها، رساند راست
دل را بسوي نكته باريك رهنماست
قطع طريق كعبه نه تنها همين بپاست
«جان» را بسوي كعبه جانها شتابهاست
قطع طريق وادي او، قطع ماسواست
جان را به خوان نعمت قرب خدا صلاست
جان را به ربّ كعبه، همه كامها رواست
شوقش به وصل كعبه جانها، رساند راست
شوقش به وصل كعبه جانها، رساند راست
ثُم ابنابراهيم صدرٌالأجّل
في سفر الحجّ «مريضاً» ارتحل
في سفر الحجّ «مريضاً» ارتحل
في سفر الحجّ «مريضاً» ارتحل
تن چون بسوي كعبه «تن»ها شود روان
داني كه چيست كعبه جان؟ جان كعبهاوست
قطع طريق وادي او، قطع ماسواست
«جان» را بسوي كعبه جانها شتابهاست
قطع طريق وادي او، قطع ماسواست
قطع طريق وادي او، قطع ماسواست
1- در 23 آبانماه 1340 ـ پيش از آنكه در ايران (در سال 1341) بهمت آقاي دكتر نصر و حكمتدوستان ديگر بزرگداشتي برگزار شود ـ در كلكته بمناسبت چهارصدمين سال تولد ملاصدرا جشني برگزار گرديد و عدهاي در آن سخنراني كردند. گزارش آن همايش و همچنين تأثير حكمت متعاليه بعنوان «ملاصدرا در هندوستان» بوسيله آقاي دكتر سيد حسين نصر در مجله راهنماي كتاب (شماره دهم، سال 1340، ص 908) بچاپ رسيده است.
2- از جمله حاشيه محمد امجدالصديقيالقنوجي(متوفي 1140)، ملانظامالدينالسهالوي(متوفي 1161)، حاشيه ملامحسن بنالقاصي غلام مصطفي اللكنهوي(متوفي 1198)، مولوي محمد اعلم السنديلي(متوفي 1250)، حاشيه عبدالعليبحرالعلوم(اواسط قرن 13) و حاشيه عمادالدينالعثمانيالبكني(قرن 13ه··)؛ اسفار نيز در قرن معاصر به اردو ترجمه شد.
3- مجله راهنماي كتاب، همان، ص 911.
4- مانند مرحوم برغاني قزويني ـ يكي از نمونههاي تحريف تاريخ برداشتهاي پرفسور هانري كربن (ظاهراً از آثار اوليه او) است كه درباره شيخ احمد ميگويد كه «هرگز مورد نفي كسي واقع نشده است» (تاريخ فلسفه اسلامي، ج2، ترجمه جواد طباطبائي، ص176 و 181)؛ ر.ك. دائرةالمعارف بزرگ اسلامي. ج6، ص 664.
5- هانري كوربن، اسلام ايراني، ج4، ص 215(به فرانسه)؛ اقبال، سيرفلسفه در ايران، ص 122؛ نصر، تاريخ فلسفه اسلامي ميان محمد، ج 2، ص 496.
6- بحسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد
اگرچه حسنفروشان بجلوه آمدهاند
هزار نقش برآيد زكلك صُنع و يكي
به دلپذيري نقش نگار ما نرسد
ترا در اين سخن، انكار كار ما نرسد
كسي بحسن و ملاحت به يار ما نرسد
به دلپذيري نقش نگار ما نرسد
به دلپذيري نقش نگار ما نرسد
7- براي بررسي تأثير مكتب ملاصدرا در كشورهاي ديگر فرصت بيشتر لازم است و بگمان ما اين مكتب در بسياري از مناطق مؤثر بوده است. مثلاً طبق مدارك موجود، كتب او به چيني ترجمه شده و قرنها پيش در چين رواج داشته و بر حكماي آنجا اثر گذاشته است ـ يا مثلاً شرح هدايه ملاصدرا در قلمرو عثماني و تركيه كنوني خوانده ميشده و گفته ميشود حكمت متعاليه نيز معروف بوده است.
8- بنگريد به آثار هانري كوربن.
9- الشواهدالربوبيه، ص 375:«ان لكل حق، حقيقة؛ والشريعة لكونها امراً ربانياً و...فاحري بها ان يكون ذاحقيقة. فهي تشخص انساني له ظاهر مشهور و باطن مستور و له اوّل محسوس و آخر معقول هو روحه ...».
10- كسرالاصنام الجاهليه، ص 32؛ و نيز رساله سه اصل، ص 87.
11- كسرالاصنام، ص 44.
12- الفيلسوف الايراني، ص 39، چاپ ستاد برگزاري كنگره بزرگداشت حكيمصدرالمتألهين.
13- اقتباس از: اسفار، ج 9، ص 111 ص 119.
14- اين كتاب ترجمهاي است از كتابي آمريكايي، برنامهريزي شده براي ملل عقبمانده غربزده بنام:
Concise dictionary of Scientific Biography. (Written by American Concil of Learned Societies). كه از طرف مؤسسهاي بنام دانشنامه بزرگ فارسي و با بوق و كرناي زياد و تشويق رئيس جمهوري وقت تهيه شده است.
15- تاريخ مشهور درگذشت او 1050 ه··.ق است.
16- در يادداشتهايي كه از ملاصدرا بجاي مانده( و اخيراً از روي يك نسخه كمياب در شيراز چاپ شده)، بخط خود نوشته است «كتب في قرية اسدآباد حينالتوجه اليالعتبات المقدسات، حفت بالأنوار الإلهيه و الأضواء الرحمانيه». اگر مقصود همان اسدآباد همدان در راه كرمانشاه باشد معلوم ميشود كه دستكم يك سفر از اين راه به عراق و عتبات مقدسه رفته است؛ ولي از مجموع آن يادداشتها برميآيد كه اين سفر مربوط به دوران جواني و اقامت او در قزوين و شايد اصفهان است؛ و مبدء سفر او شيراز نبوده است.
17- تاورنيه سياح فرانسوي در قرن يازدهم هجري(قرن 17 مسيحي) كه از راه شيراز ـ بصره سفر كرده ميگويد: «از بصره تا بندر ريگ چهل و هشت ساعت (ظاهراً راه آبي) است و از آنجا تا كازرون شش روز راه كوهستاني پرخطر است ... و از كازرون تا شيراز پنج روز راه است و از كوههاي سخت ميگذرد...»(سفرنامه تاورنيه، ترجمه فارسي، ص 170 ـ 171). از اين قرار راه عادي با كاروان كندرو يازده روز و باضافه دو روز راه آبي سيزده روز بوده است؛ ولي اگر همه اين راه را پياده طي كرده باشند مدت آن چند برابر خواهد شد.
18- يادنامه ملاصدرا بمناسبت چهارصدمين سال تولد او(چاپ 1341).
19- در مقدمه كتاب مسائل قدسيه گفته شده كه مربوط به سال 1049 است ولي مدركي در آنجا يافت نشد.