نگاهی به زندگی، شخصیت و مکتب صدرالمتألهین (13) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی به زندگی، شخصیت و مکتب صدرالمتألهین (13) - نسخه متنی

سید محمد خامنه‏ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهي به «زندگي، شخصيت و مكتب صدرالمتألهين»

سيّد محمّدخامنه‏اي

اين شهرت صدرالمتألهين كه بنظر مي‏رسد در دهه سوم قرن يازدهم هجري بحد كمال يا نزديك به آن رسيده بود، خود پديده‏اي مستقل براي بررسي و تحقيق تاريخي ـ اجتماعي آن زمان است. يكي از نتايج اين حُسن شهرت، نفوذ حكمت متعاليه و نام ملاصدرا در شبه قاره هند بود.

هندوستان - كه امروز شامل چهار كشور هندوستان، پاكستان، بنگلادش و كشمير مي‏باشد- در آن روزگار تحت حكومت آل‏تيمور بود كه برخي از آنان پادشاهاني با فضيلت و انسان‏صفت و دانش‏دوست و ادب‏پرور بودند و طرفدار ايران و نگهبان و دوستدار فرهنگ و زبان فارسي و دانش ايراني بشمار مي‏آمدند.

ببيان ديگر، اين سلسله به زبان فارسي خدمت بسيار كرده‏اند. در روزگاري كه زبان دربار ايران تركي بود؛ در دربار پادشاهان هند، زبان فارسي زبان رسمي شمرده مي‏شد و در دوراني كه گاهي پادشاهان صفويه، علما و شعراي نامي ايران را از خود مي‏راندند، بارگاه پادشاه هند پايگاه و پناهگاه شعرا و ادبا و علماي ايراني شده بود و يكي از عوامل رشد شعر و ادبيات منظوم فارسي و سبك شيوا و دل‏انگيز معروف به سبك هندي ـ كه بعضي آن را سبك اصفهاني مي‏نامند ـ كه بحق بايد آن را مرهون دربار هند شمرد، همان تشويق و قدرداني و بزرگداشتي بود كه دربار هند بكار مي‏بست.

شبه قاره هندوستان علاوه بر آنكه همشاخه نزديك نژادي با ايران است و مردم اين دو كشور وسيع از آرياييان اصيل مي‏باشند و ظاهراً همزمان، به اين منطقه سرازير شده، عدّه‏اي در شبه قاره مانده و عده‏اي به ايران آمده‏اند؛) و نيز مذهب قديم ايراني و هندي ديرزماني، مشترك بوده و تا زمان زردشت، شايد يك آيين شمرده مي‏شده است؛ و نيز زبان فارسي و هندي (سانسكريت) در اصل همريشه و در واقع يك زبان بوده‏اند؛ در دورانهاي بعد علاوه بر همزباني با مردم ايران، نوعي همدلي داشته و يگانگي فرهنگي و روحي بسياري ميان آنها وجود داشته است.

بودا كه اصلاحگر مذهب قديم برهمايي است و همزمان با زردشت شمرده مي‏شود، بسا تحت تأثير زردشت يا مغاني از شاگردان و پيروان او از مذهب قديم خود دست برداشته و رداي رسالت بر تن كرده است، همانگونه كه درباره فيثاغورس نيز همين نظريه تاريخي قابل قبول است؛ و او نيز همزمان با زردشت و شاگرد او شناخته شده و نزد مغان حكمت و علوم ديگر آموخته و آن را به غرب و نواحي مديترانه برده است.

پس از طلوع اسلام نيز بمحض آنكه اسلام به مرزهاي شبه قاره هند رسيد و غزنويان پا به آن ناحيه گذاشتند اسلام در آنجا پذيرفته شد. از آن پس نيز مردم آن اقليم همواره، مشتاقانه چشم بسوي ايران مي‏داشته‏اند تا فروغي از حكمت و دانش و ذوق و ادب به آن سو بتابد و عاشقانه آن را بآغوش بگيرند و از آن نگهباني كنند.

هند همواره بازاري براي عرضه كالاي فرهنگي ايران بوده و علماي آنجا پيوسته چشم بر در بوده‏اند تا چه متاعي از سوي ايرانيان برسد و از آن بهره‏مند گردند. مكتب صدرالمتألهين و مباني فلسفي خيره‏كننده و تازه و ابتكاري او در قرن يازدهم همان نفوذ عميق و تأثير شگرف را در فرهنگ و روح و انديشه مردم هند گذاشت كه غزليات حافظ در قرن هشتم در آن نواحي گذاشته بود تا بجايي كه خود او نيز مي‏گفت.

بشعر حافظ شيراز مي‏خوانند و مي‏رقصند سيه‏چشمان كشميري و تركان سمرقندي

بنابرگزارشي كه دكتر سيدحسين نصر در سال 1340 شمسي از هندوستان و جشن چهارصدمين سال تولد ملاصدرا در آنجا داده است؛1، «در عرض سه قرن اخير كتب ملاصدرا همواره در تمام مدارس اسلامي تدريس مي‏شده و حتي كتاب اسفار تا ده يا دوازده سال پيش از آن (حدود 1330 شمسي) كتاب درسي طلاب دوره عالي علوم معقول بوده است؛ ولي با ورود زبان انگليسي و اردو بجاي زبان عربي و فارسي، تدريس و تعليم اسفار متروك مانده و فقط شرح هدايه اثيريه ملاصدرا تدريس مي‏شود»1

رواج تكفير و حتي قتل و غارت و ببردگي گرفتن زنان و كودكان يكديگر، همواره نتيجه سياست حكومت خلفاي اموي و عباسي و دست‏نشاندگان آنها بوده است.

كتاب شرح هدايه ملاصدرا در آن نواحي تا باندازه‏اي رواج داشته و تدريس مي‏شده كه نام آن را «ملاصدرا» گذاشته بودند. يعني كلمه «ملاصدرا» طي اين قرون نه اشاره به شخص آن حكيم كه بمعني كتاب شرح هدايه او بوده است. آن اندازه شروح و حواشي كه در شبه قاره هند بر اين كتاب ملاصدرا زده شده است2 در ايران و حوزه‏هاي معروف آن سابقه نداشته و ندارد. اين شروح گوناگون نشانه توجه و علاقه مردم آنجا به اين كتاب بوده و ـ مانند شرح منظومه حكيم سبزواري در ايران ـ معروفترين كتاب درسي فلسفه بشمار مي‏آمده است.

با وجود شهرت كتابهاي ملاصدرا بويژه اسفار و شرح هدايه او در هند، گفته مي‏شود كه وي را بيشتر يك منطقي مي‏شناخته‏اند.3

دليل آنكه شرح هدايه او در ميان ديگر كتب گرانمند اين حكيم رواج بيشتري يافته روشن نيست. عقيده برخي برآن‏است كه جوّ حاكم بر حوزه‏هاي آنجا بپيروي از نوعي حشويگري مخالف عرفان و تصوّف با كتب عرفاني و حكمت متعاليه او مخالفت و مقابله مي‏كرده است؛ و برخي آن را برخاسته از نوعي تعصب ضدشيعي در آن نواحي مي‏دانند، ولي اين نظريه ضعيف است؛ زيرا اختلاف ميان شيعه و سني و بروز تنشهاي اجتماعي در آن نواحي بيشتر پس از سلطه بريتانيا بر شبه قاره پديدار شد و در واقع سياست استعماري آن دولت سبب نقار و تنازع ميان آن دو دسته گرديد.

اساساً تجربه و تحقيق تاريخي نشان مي‏دهد كه اختلاف بين مذاهب اسلامي چه بين شيعه و غير شيعه و چه ميان فرقه‏هاي حنفي با شافعي و آندو با حنبليها و رواج تكفير و حتي قتل و غارت و ببردگي گرفتن زنان و كودكان يكديگر، همواره نتيجه سياست حكومت خلفاي اموي و عباسي و دست‏نشاندگان آنها بوده است.

بعدها نيز حكومتهاي ناشايسته و استثمارگر براي سرگرم كردن آنها و عطف توجهشان به امور ديگر، همواره ميان مردم شكافهايي ايجاد مي‏كردند و آنها را به دسته‏هاي معارض تقسيم مي‏نمودند و با هر وسيله ـ از جمله تشديد اختلافات مذهبي و برجسته كردن آن و ايجاد تنازع ـ آنها را بجان يكديگر مي‏انداختند و در سايه اين تفرقه و تضاد و شقاق با آسودگي سرمايه‏هاي ملي را بيغما مي‏بردند.

بجز شبه قاره هند، ملاصدرا در عراق و شايد حواشي غربي خليج فارس نيز معروف و كتبش مورد توجه بوده است. امّا عراق، شايد بسبب وجود حوزه علميه نجف بوده كه همواره در آن بزرگاني از علما و فقهاي شيعه برخاسته‏اند و از طرفي نه فقط بسبب تشيع و ارتباط معنوي ميان آنجا و حوزه‏ها و مردم ايران، بلكه حتي از آن جهت كه در آن زمان تا ديرگاهي عراق و نواحي غربي خليج‏فارس مانند احساء و بحرين همانند جزائر ايراني خليج فارس جزء قلمرو شاهان ايران بودند و نفوذ سياسي در نفوذ فرهنگي بي‏تأثير نبوده است.

يكي از طرفه‏ترين و تازه‏ترين نكته‏هاي زندگي ملاصدرا و شخصيت او، سنخ و گونگي مخالفان و معارضان وي است.

معروفترين كسي كه با وجود مخالفت با مباني ملاصدرا، سبب شهرت وي در آن مناطق مي‏گرديد شيخ احمداحسائي است كه توجه(منفي) او را بكتب و آراء ملاصدرا مي‏توان نتيجه شهرت و رواج كتب و آراء ملاصدرا در آن مناطق دانست. وي شرحهاي معروفي بر كتب عرشيه و مشاعر زده است كه بيشتر به «جرح» شبيه است تا «شرح» و از طرف حكيم و عارف نامدار ملاعلي نوري و ملااسماعيل و برخي ديگر پاسخ داده شده و برخي گفته‏اند كه وي مطالب فلسفي را نمي‏فهميده است.

سبب آن است كه شيخ احمد احسائي با وجود دانش‏گسترده‏اش در بيشتر رشته‏هاي رايج در حوزه‏هاي شيعي داراي نوعي انحراف ذهني و بلكه روحي بوده است و بجاي اهتمام بمعارف حقيقي قرآني و حكمت متعاليه بيشتر به علوم غريبه در كيميا و سيميا مي‏پرداخته و شاگرد معروف او ـ كه فرقه منحرف بابيه و بهائيه و بدعتگزاريهاي آنان از دامن او برخاستند ـ يعني سيدكاظم رشتي، تسخير شمس و كواكب به شاگردانش مي‏آموخته است.

به شيخ احمد احسائي نوعي غلوّ درباره ائمه اطهار عليهم‏السّلام نسبت داده شده و فرقه(يا فرقه‏هايي) بنام «شيخيه» از او تراويده و زاييده شده است. او كه حكيم عارف زاهد سالكي همچون صدرالمتألهين و الموحدّين را بگناهي كه نداشت تكفير و ترذيل مي‏كرد بسبب پاره‏اي كژيها و كجرويها بوسيله شاگردان بلاواسطه‏اش تكفير و از شهر اخراج گرديد.4

با وجود همه اين اختلافها و فاصله‏ها كه ميان حكيم‏عظيم‏الشأني همچو صدرالمتألهين با شيخ‏احمد احسائي هست؛ جاي شگفتي است كه چرا برخي از محققان يا شرقشناسان غربي مي‏كوشند تا او را وارث و نگهبان حكمت متعاليه ملاصدرا معرفي كنند5 تا آنجا كه اقبال لاهوري مي‏نويسد كه صدرالدين:«مبناي فكري آيين بابي گرديد»!

يكي از طرفه‏ترين و تازه‏ترين نكته‏هاي زندگي ملاصدرا و شخصيت او، سنخ و گونگي مخالفان و معارضان وي است. از قضا معارضان و مخالفان هر شخصيت و مخالفتها و معارضه‏هاي آنان ـ با وجود جدايي عيني و ظاهري آن از او ـ جزئي از آن شخصيت و از مبادي تصوريه و تصديقيه او شمرده مي‏شود و مانند صفات‏سلبيه مي‏تواند جوهر و ذات بروني هركس را معرفي‏كندوازمصاديق:«تُعرف‏الأشياء بأضدادها» شمرده‏شود.

صدرالمتألهين هرچه مخالف داشته و هرچه با وي مخالفت شده، اين مخالفتها، از سنخي بوده است كه كمال او را ثابت مي‏كند و محقق كاونده تاريخ را به وي خوشبينتر مي‏سازد. شناخت روحيات و شخصيت شيخ‏احمد احسائي يا مخالفان ديگر او ـ في‏المثل ـ استواري و استقامت صدرالمتألهين را در دين و در قرآن‏شناسي و حديث‏شناسي و در دريافت حقايق و معارف ثابت مي‏كند. از باب مثل، صدرالمتألهين كسي است كه به معرفت شهودي و كشف باطني خود مي‏نازد و آن را طريق و مؤيد علم ظاهري و استدلالي عقلي يا علوم نقلي و تفسير و حديث مي‏داند؛ و حال آنكه شيخ‏احمد در مقام يك فيلسوفِ مسلمانِ طرفدارِ قرآن و حديث، فقط به فهم خود از ظواهر الفاظ آن متكي است و به آن ظاهرگرايي لفظ مي‏بالد.

هر دوي اين افراد اهل رياضت و توجه به دستاوردهاي فوق عادت مي‏باشند. در حاليكه ملاصدرا رياضتش براي وصول به مرتبه عقول و اتصال با نفوس عاليه بوده است و رياضتهاي شيخ احمد ـ تا آنجا كه شنيده‏ايم ـ مربوط به تسخير نفوس فلكي و سيميا و كيمياست.

***

صدرالمتألهين هرچه مخالف داشته و هرچه با وي مخالفت شده، اين مخالفتها، از سنخي بوده است كه كمال او را ثابت مي‏كند.

تمام حمله‏ها و تهمتها و گاه دشنامها كه به اين قديس الهي وارد شد و با تمام كوششها كه براي خاموش ساختن اين چراغ ايزد افروخته گرديد و آنهمه جلوه‏گريهاي علمي و فلسفي و عرفاني كه از سوي ديگران در عرصه معرفت بنمايش درآمد نتوانست صدرالمتألهين را از «صدرمصطبه»اي كه دست گوهرشناس تقدير او را بر آن نشانده بود بپايين بياورد و در اين مقام اين شعر حافظ بجاست كه:

«هزار نقد به بازار كاينات آرند يكي به سكه صاحب عيار ما نرسد»6

باري، صدرالمتألهين بسبب رزانت و عمق و ارزش ذاتي خود، سكه‏اي نبود كه در طول زمان و با وجود مخالفت افرادي كه موصوف به علم و حتي تقوا بودند و گاهي خلاف آن را مي‏نمودند از رواج بيفتد و بازارش به كساد بكشد.

وي، با وجود آنكه در كشورهاي ديگر مجاور تأثيري واضح نگذاشته بود؛7 و در اين‏باره هنوز چيزي قابل ارائه نداريم، امّا در طول زمان در حوزه‏هاي داخلي فلسفه و در مراكزي مانند اصفهان، تهران، سبزوار، مشهد و قم، منشاء تأسيس مدارسي گرديد كه مكتب تهران و مكتب متأخر اصفهان و مكتب سبزوار و مشهد و مكتب نو صدرايي قم، ناميده شده است.8

***

باري در بررسي زندگي و سفرهاي ملاصدرا به اينجا رسيديم كه در آغاز جواني از شيراز به پايتخت آن زمان، قزوين رفته و سپس با انتقال پايتخت به اصفهان به آن شهر كوچيده و پس از پايان دوره عالي تحصيلات به وطن خود شيراز بازگشته و پس از مدتي بواسطه مزاحمت عالمان يا عالم نمايان آنجا رنجيده و به قم يا كهك رفته و زماني دراز در آنجا مانده و سرانجام با بازگشتي دوباره به شهر خود شيراز آمده و تا پايان زندگي در آنجا بوده است.

بيرون از اين خط اصلي زندگي و سفرهاي ميان شهرهاي نامبرده براي صدرالمتألهين سفرهاي ديگري نيز در تاريخ مي‏توان يافت؛ از جمله قرائني به سفر وي به عتبات عاليات در عراق (ظاهراً در دوران طلبگي) دلالت دارد و نيز سفرهاي او به حج (هفت سفر) و درگذشت او در آخرين سفرش در ميان راه معروف و در تاريخ مذكور است و بسيار محتمل مي‏باشد كه سفرهايي نيز به مشهد مقدس رضوي داشته است.

اگرچه در برخورد او با علماي بلاد، سند و مدركي نداريم، ولي با شهرتي كه وي بخود و بخانواده داشته طبعاً اگر چيزي خاص وجود مي‏داشت بسا در كتب يا قصص مي‏آمد؛ از اينرو موضوعي را كه محقق و دانشمند فقيد شيخ عبدالله زنجاني(معروف به ابوعبدالله) در كتاب خود «الفيلسوف الإيراني الكبير صدرالدين‏الشيرازي» آورده، نمي‏توان درست دانست.

وي مي‏نويسد كه صدرالدين(ملاصدرا) از علماي ديني ظاهرگرا بيمناك بود و براي آنكه آنان را بخود بدبين نكند مطالب علمي خود را بكنايه بيان مي‏داشت(؟) و از آنان تقيه مي‏كرد.

هنگامي كه وي به شهري وارد مي‏شد چون اصرار بديدار علماء و مجتهدان آنجا داشت بمجلس آنان مي‏رفت و گمنام در آخر مجلس مي‏نشست و مدت زيادي را بسكوت مي‏گذارند و چون نوبت سخن او مي‏رسيد با آرامش سخن مي‏گفت و سخن ديگران را تحسين مي‏نمود و عقايد خاص خود را نمي‏گفت، بلكه آراء مشهور را عرضه مي‏كرد و اصلا به فلسفه تظاهر نمي‏كرد؛ تا آنكه مورد توجه همگنان قرار مي‏گرفت و از وي براي تدريس دعوت مي‏شد.

زنجاني بدنبال گفته خود به «طريقه نشر فلسفه» وي مي‏پردازد و مي‏گويد:

«وقتي كه ملاصدرا در شهري به درس مي‏پرداخت موضوع اصلي درس خود را علم فقه و مسائل آن و علم اصول قرار مي‏داد و سپس بحث از وضو و نماز را به اَسرار آن مي‏كشانيد و از آنجا به وحي و ارتباط با مقام ربوبي مي‏پرداخت و سرانجام توحيد را بميان مي‏آورد و مباني و عقايد فلسفي خود را ابراز مي‏داشت و با مهارت تمام، هدف خود را بانجام مي‏رسانيد.

صدرالمتألهين كسي است كه به معرفت شهودي و كشف باطني خود مي‏نازد و آن را طريق و مؤيد علم ظاهري و استدلالي عقلي يا علوم نقلي و تفسير و حديث مي‏داند.

وي مي‏كوشيد با عباراتي سخن بگويد و آراء خود را بيان كند كه دو وجه داشته باشد، ساده‏دلان ناآگاه چيزي از كلام او مي‏فهميدند و شاگردان آگاه هوشمند چيزي ديگر را و همواره عقايد خود را در پناه آيات و احاديث بيان مي‏كرد تا جاي اعتراض و حمله نباشد!.»

بعقيده نگارنده اين مطالب مدركي ندارد و نوعي اشتباه دربر داشت از شخصيت ملاصدراست و تحريف تاريخ شمرده مي‏شود؛ و از محققي مانند ابوعبدالله زنجاني بسيار دور از انتظار است كه چنين مطالبي را بدون وجود مدركي تاريخي يا سندي معتبر و قابل اعتماد بيان كند و در تنها كتاب تحليلي خود درباره آن حكيم عاليمقام بنويسد.

اوّل آنكه ملاصدرا بمعناي متعارف كلمه، «بيمناك» و ترسان از كسي نبوده و كتابهاي او ـ بويژه دو كتاب سه اصل و كسرأصنام‏الجاهلية ـ گواه بر شجاعت و بيباكي او در برابر معارضانش بوده و بمصداق اثر معروف «من عرف اللّه طال لسانه» اتكال او به خداي عزيز متعال سبب مي‏گرديده كه همواره صراحت بيان داشته باشد و بدون بيم از معارضه دشمنان ـ كه گاهي با تحريك پادشاهان نادان، كار بحبس و زجر و شهادت مي‏رسيد ـ عقايد و آراء خود را بيان كند. وي در مقدمه آية‏الكرسي ـ كه در زمان نزديك به حملات عالم نمايان و در دوران اقامت در قم نوشته است ـ مي‏گويد:

«و اعرضت صريحاً عما أكبّ عليه المشتهرون عندالناس باسم‏العالِم، ولم أر بأساً في‏التجنّب عمااعتقده المعدودون بالفضل والكمال خوفاً عن لومة لائم ...».

و در اينجا بروشني و صراحت مي‏گويد: بي‏آنكه از ملامت ملامتگران بترسم پشت به گفته نام‏آوران دانش و فلسفه كردم و آنچه را كه خود از حقايق فهميدم بيان كردم.

اين سخن با شيوه رمزگويي او در پاره‏اي موارد منافات ندارد؛ زيرا كه حتي ائمه معصومين عليهم‏السّلام نيز برخي حقايق و معارف را بعامه مردم نمي‏گفتند؛ زيرا از حد توان درك آنان بالاتر بود.

دوم آنكه اين ادعا كه «وي به هر شهري وارد مي‏شد بصورتي گمنام به ديدار علماي شهر مي‏رفت» نيز ادعائي بدون دليل و بلكه مخالف با امارات و قرائني است كه ما تا كنون شناخته‏ايم. اين شيوه را درباره شيخ‏بهاء در سفرهايش در خارج از ايران و بويژه در بلاد غيرشيعه نوشته‏اند و در اين‏باره داستانهايي نقل شده است؛ امّا در داخل ايران، حتي شيخ بهاء نيز چنين شيوه‏هايي را عملي نمي‏ساخته با آنكه كسوت او در سفرها پيوسته كسوت درويشان و فقيران بوده است.

از ويژگيهاي ملاصدرا حسب تاريخ، زيّ‏اشرافي و اميرزادگي او و داشتن عنوان و شهرت خانوادگي در قلمرو صفويه بوده است و جز در سالهاي طلبگي، همواره مشهور و چونان دانشمندي هوشمند و پرمايه نزد فضلا و طلاب و اهل فلسفه و حديث و تفسير شناخته مي‏شده است.

سوم آنكه تظاهر نكردن به فلسفه نيز يكي از اغلاط اين روايت است زيرا ملاصدرا حتي حديث و قرآن را نيز از زاويه نظر فلسفه و عرفان مي‏نگريسته و چيزي شبيه به محال مي‏نمايد كه وي مدتها در محافل علمي از تظاهر به فلسفه و استدلال عقلي دوري گزيده باشد و منتظر فرصتي بماند تا دروس فقهي و مذهبي او اين امكان را به او بدهد و فريبكارانه فرصتي را جستجو كند تا فقها و علماي شهر به او اجازه تدريس فقه و علوم ديني را بدهند.

چهارم آنكه اگرچه اهل عرفان و سلوك گاهي مطالب عميق عرفاني را در سايه بيان احكام فقهي عبادات ـ مانند طهارت و وضو و نماز ـ مي‏نوشتند و از محي‏الدين ابن عربي گرفته تا عارف معاصر ميرزا جواد آقا تبريزي و امام‏خميني بدينصورت كتاب يا كتابهايي نوشته‏اند ولي اين كار نه بمعناي بيان مزوّرانه مطالب و حقايق عرفاني در پناه احكام فقهي،كه برعكس، دنباله و مكمّل آن و عبور از فقه اصغربه فقه اكبر بوده است.

صدرالمتألهين معتقد بود كه دين و شريعت چون حقّ و حقيقتي رباني است، مانند هر حقيقت ديگر ظاهر و

صدرالمتألهين بسبب رزانت و عمق و ارزش ذاتي خود، سكه‏اي نبود كه در طول زمان و با وجود مخالفت افرادي كه موصوف به علم و حتي تقوا بودند از رواج بيفتد.

باطني دارد، همچون انسان كه ظاهر او پديدار مي‏باشد و باطنش پنهان است؛ ظاهر او محسوس و جان و روان او معقول است.9

صدرالمتألهين مي‏گفت: كلمه «فقه» در زمان پيامبر(ص) و ائمه معصومين به خداشناسي و شناخت اصول دين و اخلاق گفته مي‏شد نه مسائل شرعي عملي روزمره مردم؛ و اهميت و وجوب عيني فقه كه در روايات وارد شده همه ناظر به وجوب عيني معرفت و اصول دين‏شناسي است نه احكام عملي كه آموختن آن واجب كفائي مي‏باشد.10

بنظر اين حكيم،«فقه» براي اصلاح اعمال و رفتار مؤمنين آمده است و اصلاح عمل براي اصلاح حال قلب مي‏باشد و اصلاح قلب براي درك بهتر جلال خداوند متعال و شناخت بيشتر و بهتر مقام او مي‏باشد.11 پس همانگونه كه اصول دين و معارف ديني، مقدم بر فروع دين و احكام عملي است؛ فقه و احكام عملي هم مقدمه كمال معرفت و اوج معارف بشري مي‏باشد.

بنابرآنچه گذشت، گفته‏هاي شيخ عبدالله زنجاني نادرست جلوه مي‏كند و از شخصيت اين حكيم بسيار دور است. وي در دنباله تحقيق خود به شيوه ديگري از درس و بحث وي اشاره مي‏كند و مي‏گويد كه ملاصدرا مباني ـ يا بتعبير زنجاني: حقيقت مذهب فلسفي ـ خود را بصراحت بيان نمي‏كرد و درس نمي‏گفت، بلكه در ظاهر بتدريس و تعليم مباني ابن‏سينا مي‏پرداخت و در نوشتارش از اينهم بيشتر پنهانكاري داشت.12

اين سخن نيز نادرست است زيرا بيشتر عمر اين حكيم در ناملايمات و فشارهاي روحي‏اي گذشت كه همه برخاسته از صراحت وي در بيان مطالب و مباني تازه و شگفت‏انگيزش بود، كه يا با ناباوري علماي معاصر خود روبرو مي‏شد و يا بالاتر از آن به مسخره و توهين و توطئه و تكفير مي‏انجاميد.

صدرالمتألهين با وجود ادبي كه داشت و احترامي كه به بزرگان حكمت و فلسفه و ديگر علما مي‏گذاشت در جاي خود بدون بيم يا تقيه نادرست، ابن‏سينا و امثال وي را ـ كه علماي ظاهري و بدور از شهود و معرفت باطني بودند ـ بدليل قصور يا عجزشان از درك مطالب عالي فلسفي مانند، اتحاد عاقل و معقول، يا حركت جوهري و مُثُل نوري و معاد جسماني، سرزنش و ملامت مي‏كرد و از اينكه اين حكما خود را به علوم ديگر مانند پزشكي و رياضي و نجوم و مانند اينها ـ كه آنها را علوم جزئي مي‏نامد ـ سرگرم ساخته و از علوم الهي نظري غافل مانده‏اند، نكوهش مي‏نمود.

از جمله در مباحث نفس و حشر ابدان در روز قيامت ـكه ابن‏سينا از تحليل فلسفي آن فرو مانده و اظهار ناتواني نموده است ـ مي‏گويد:

«نويسنده كتاب شفا وقتي از مباحث امور عامه مي‏گذرد و به تحقيق هويّات وجوديه مي‏رسد، ذهنش از كار مي‏افتد و فرو مي‏ماند ... از جمله در حركت جوهري ... و در صور مفارقه افلاطوني ... و اتحاد عاقل و معقول و عشق هيولي به صورت و تبدل صور عناصر به صورة واحده در مزاج ... و حشر اجساد. وي به ابدي بودن افلاك قائل است و بسياري از مباحث نادرست ديگر ...»13

اين تعبير و اين‏گونه عبارات بخوبي نشان مي‏دهد كه ملاصدرا در عين احترام به فلاسفه گذشته و تجليل آنها، بيمي از نكوهش و ردّ آنها و نيازي به پوشيدگي و پوشاندن عقايد مخصوص خويش نداشته و حتي با وجود وجهه منفي ابن‏عربي در ميان حوزه‏هاي فقهي و كلامي آن دوره، گاهگاهي از تجليل و پيروي وي پرهيز نمي‏نموده است.

وي درجاي خود با متكلمان و مدعيان فلسفه در زمان خود درافتاده و در مواردي فقها و اخباريون افراطي را بر جاي خود نشانده و نصيحت كرده و با وجود سلطه معنوي صوفيه در زمان صفويه، آنها را نيز از زخم قلم خود بيبهره نگذاشته است.

صدرالمتألهين معتقد بود كه دين و شريعت چون حقّ و حقيقتي رباني است، مانند هر حقيقت ديگر ظاهر و باطني دارد.

اين‏گونه قضاوتها يا زندگينامه‏نويسي و معرفيها كه برپايه تحقيقي دقيق و صحيح بنا نشده باشد از نظر عملي و فني غلط و ترك آن اولي است. گناه اين قصور يا تقصيرها بر گردن كساني است كه به زندگي بزرگان زمان خود توجهي ندارند و دقايق و ظرائف زندگي آنان را ضبط و ثبت نمي‏كنند و به دست امين تاريخ نمي‏سپارند؛ و وزر و وبال اين قصور و تقصير بر عهده مورخاني است كه ميراث حقيقي ملي خود، يعني شخصيتهاي بزرگ معنوي را نمي‏شناسند وبسراغ مردان بزرگ و مفاخر ملي و مذهبي خود نمي‏روند؛ و بمذاق مشتريان زمانه يا سياستهاي خصمانه يا جاهلانه خود قلم مي‏زنند و با آن تجارت مي‏كنند و ناني در مي‏آورند.

با آنكه نمي‏خواهيم پرده‏دري كنيم و عليه اين و آن در دوره درخشان ملّي و اسلامي كنوني، كيفر خواست صادر نماييم، باز نمي‏توانيم برخي نمونه‏هايي را كه حتي در هنگام نوشتن اين سطور در برابر چشم و روبرو داريم نبينيم و زخم تير كاري آن را در قلب خسته خود احساس ننماييم.

با پول ملتي فقير و كشوري مدعي داشتن فرهنگي سترگ و تاريخي؛ و دانشمنداني بزرگ (مانند ملاصدرا و فيض و لاهيجي و ميرداماد و صدها مانند آنها معاصراني مانند امام خميني و علامه طباطبائي و...) مراكزي تشكيل مي‏شود و ميليونها تومان برگرفته از شكم گرسنه اطفال مردم فقير در آن خرج مي‏گردد و بيش از هزار صفحه كتابي در بهترين صورت درباره «زندگينامه علمي دانشمندان» نوشته مي‏شود و به خورد ملت داده مي‏شود، تو گويي از كشوري اين اثر علمي هنري! برخاسته كه در آن ملاصدرا و فلان و بهمان وجود نداشته و اينهمه فيلسوف و دانشمند در آن نبوده است.14

دويست سال است كه سياست اروپايي بر آن است كه بساط گذشته دانش و فلسفه ما را برچيند و بجاي آن فلسفه غربي، حقوق غربي، جامعه‏شناسي و روانشناسي و پزشكي غربي و حتي ادبيات و زبان غربي را بگذارد و هزاران كوشش بصورت ترجمه و تدريس و تلقين و تبليغ و ... بعمل آورده تا جوانان اين كشور بجاي علما و مفاخر تاريخي خود، نام دانشمندان دست دوم و سوم غربي را در خزانه دل خود بكارند و نام ملاصدرا و فيض و لاهيجي و حزين و مانند آنان را نشنيده، تاريخ تولد و شهر اقامت و حتي زناني را كه مشاهير غربي با آنها زندگي يا عشقبازي كرده‏اند از بر و آماده داشته باشند و صدها هدف ديگر از اين گونه‏ها.

انقلاب اسلامي و مليّ ايران، مي‏آيد كه اين آهنگ «ناخوشتراز آوازه‏مرگ پدر» را خاموش سازد و نغمه همايون آزادي و استقلال را بنوازد و كيان حقيقي خود را از زير غبار فراموشي بيرون بياورد و پرده افسون اهريمنان را به كناري بيندازد ...اما افسوس ... و صدافسوس!

چرا اينهمه نيروي فرهنگي و علمي و آنهمه بودجه و امكانات صرف آن نمي‏شود كه دانشمندان ما به غرب و دنياي امروز معرفي شوند؛ و دست كم ـ اگر توقع خود را كوتاه كنيم ـ چرا ملت و جوانان خود را با سابقه درخشان تاريخ علم و فلسفه خود آشنا نسازد؟

امروز به هر دائرة‏المعارف و فرهنگنامه و اينترنت و برنامه تلويزيوني و راديويي نظر بيندازيد، همه اين مشاهير غربي دانش را مي‏توانيد بيابيد و بقول طلاب، «من به الكفايه» وجود دارد امّا نه آنچنان كه بايد نام دانشمندان ما در آن ميان ديده مي‏شود و نه چنين انتظاري از بيگانگان هست كه بگفته شاعر «من از بيگانگان هرگز

ننالم...»، امّا گله از خودي، آنهم بحساب دولت و ملت و كشور و مانند اين عناوين كلان، است كه وقتي سازماني فرهنگي برپا مي‏كنندو هنگامي كه مي‏خواهند دست بكار بزرگ فرهنگي و ارشادي بزنند، فرهنگ اسامي فلاسفه و دانشمندان غربي را از زبان بيگانه ترجمه مي‏كنند و اين به همان قصّه زاييدن كوه مي‏ماند.

نام حكيمي مانند صدرالمتألهين كه نه فقط افتخار ملت ايران و مذهب شيعه و مسلمين كه حتي يكي از مفاخر مشرق زمين است، در دائرة‏المعارف و فرهنگهاي بيگانه هست ولي در فرهنگي كه براي جوانان اين مرز و بوم نوشته مي‏شود ديده نمي‏شود؛ و اين خود دليلي بر حقارت يا بينش ناقص مدعيان است و نه كوچكي فلاسفه و فقها و دانشمندان ما، كه گفته‏اند «تو بزرگي و در آينه كوچك ننمايي».

***

يكي از نقاط جالب نظر زندگاني صدرالمتألهين سفرهاي حج او است كه بنابرمعروف با پاي پياده انجام مي‏شده است. سفر حج آنهم با پاي پياده، خاصه كه با ضعف و ناتواني جسماني نيز همراه باشد، سفري عاشقانه است. سري پرشور از عشق و قلبي سرشار از اشتياق و دلي پرسوز و گداز و ديده‏اي مشتاق نظر بر در و ديوار محبوب را مي‏خواهد؛ مانند كسي كه گوهري گمكرده دارد پاي پياده و قدم بقدم با ديده‏اي باز و اراده‏اي استوار در پي گم شده خود است و يار شوخ هزار چهره خود را مي‏جويد.

بنظر مي‏رسد كه اين سفرهاي عاشقانه و استحبابي و عبادي صدرالمتألهين در دوره دهساله اقامت اخير او در شيراز بوده است و اگر طبق گفته نوه‏اش ـ علم‏الهدي ـ در سال 1045 درگذشته باشد تقريباً هرساله بوده است15

امروز نزديكترين راه خاكي به عراق و كربلا، جاده كرمانشاه و همدان و مرز قصرشيرين و خانقين است16 و اگر كسي بخواهد پياده سفر كند راه آسان همين است ولي از سفرنامه‏هاي نوشته شده آن روزگار چنين برمي‏آيد كه براي رفتن از ايران به عراق و عتبات مقدسه از راه يكي از بنادر خليج فارس(همچون بندر ريگ يا خمير يا ديلم و يا گناوه) به بصره مي‏رفته‏اند.

براي مسافري كه از شيراز عزم عراق و حجاز كرده باشد نزديكترين راه، عبور از كازرون و سوار بر آب شدن از يكي از همان جزاير بسوي بصره بوده است؛ و مسلم و متفق عليه است كه درگذشت اين حكيم نيز در بصره بوده از اينرو بايستي مسير او را طي راه دشوار ـ و بقول يكي از سياحان خارجي ـ پرخطر كازرون به خليج فارس17 و از آنجا به بصره ـ كه «راه كربلا» و «راه كعبه» بوده ـ دانست.

كعبه و كربلا هميشه در فرهنگ عشق به يك معنا بوده است، پس راه آن دو نيز يكي است؛ فرزند پيامبر از كنار كعبه به زمين كربلا آمد تا به پيمان عشق خود وفا كند و عاشقان راستين، نخست، كربلا را منزل خود قرار مي‏دهند و سر را، آنجا مي‏سپارند تا سبكتر، دل را به كعبه برسانند.

«راه كربلا» همواره با عشق و شور حسيني همراه بوده، و در عصر ما جوانان دوران جنگ تحميلي با بعثيان عراق، سر و جان نثار مي‏كردند و جهاد مقدس خود را «راه كربلا» مي‏ناميدند. دلباختگان «حسيني» گام به راه «عراق» مي‏گذاشتند و پرده به پرده مي‏رفتند تا به سراپرده محبوب خود برسند.

شيفتگان كعبه مقصود؛ در شطرنج سلوك عارفانه خود، رخ بر نطع زمين مي‏نهادند و بوسه بر تربت شهيدان عشق مي‏زدند و پياده براه كربلا مي‏گذاشتند تا بفرجام، فرزين و فرزانه گردند و عرصه شطرنج گيتي و فلكخانه كيهان را خانه خود سازند.

سفرهاي هفتگانه حج پياده اين حكيم فرزانه گذشته از جنبه عبادي و رمزآميز ديگر، ممكن است ناشي از عهد و نذر بوده باشد، امّا ختم و پايان پذيرفتن اتفاقي آن در سفر هفتم ـ كه هفت عددي فيثاغوري و مرموز شمرده مي‏شود ـ شوخي فلك را مي‏نماياند، عددي كه باطنيّه سخت به آن احترام مي‏گذاشتند و طواف كعبه بر اين عدد بنا شده و حاجي در هر حج تمتع در سه روز هفت بار بر شيطان سنگ تبرّا مي‏افكند.

اين حكيم عارف و رهجوي رهيافته نيز در دور هفتم، سرمست از شوق وصال، «شوط» هفت كعبه عشق را به انجام مي‏رساند و در مقام ابراهيم مي‏ايستد و جان خود را به پاي دوست نثار مي‏كند.

حكيم فياض لاهيجي، نيك به اين دقيقه، پي‏برده كه در قصيده‏اش چنين مي‏گويد:




  • در راه كعبه رفتنت، اي من فداي تو،
    اين خود مقرر است كه ارباب هوش را
    تن چون بسوي كعبه «تن»ها شود روان
    داني كه چيست كعبه جان؟ جان كعبه اوست
    تكليف تن به كعبه بنزديك هوشمند
    تا آنكه وصل كعبه شود جسم را نصيب
    زان پيشتر كه جسم، ره كعبه طي كند
    شوقش به وصل كعبه جانها، رساند راست



  • دل را بسوي نكته باريك رهنماست
    قطع طريق كعبه نه تنها همين بپاست
    «جان» را بسوي كعبه جانها شتابهاست
    قطع طريق وادي او، قطع ماسواست
    جان را به خوان نعمت قرب خدا صلاست
    جان را به ربّ كعبه، همه كامها رواست
    شوقش به وصل كعبه جانها، رساند راست
    شوقش به وصل كعبه جانها، رساند راست



براستي، بهترين راه براي مشتاق كعبه دلها و شيداي «و ربّ هذا البيت» همان است كه لباس تن را فرو بگذارد و سبكبال و سبكبار بقيه راه را با «جان» طي كند. اين خطاي فهم رهروان است كه قطع طريق كعبه را تنها با پا مي‏دانند. اگر نزديك‏بينان، قطع طريق كعبه را همين قطع طريق وادي مي‏دانند، بنزديك عارفان قطع طريق كعبه با «قطع ماسوا» ميسر و مساوي است.

***

صدرالمتألهين در سفر هفتم خود به حج در بصره درگذشت و جان به جانانِ جان‏آفرين سپرد و مانند مولي اميرمؤمنان علي عليه‏السلام «فزت برّب الكعبه» گفت و بند ماده از پاي گشود، بال گشود و به فردوس برين وصل جانان شتافت.

بنابر معروف سال وفات او سال 1050 ه··.ق و بقول نوه‏اش (علم‏الهدي كاشاني)، فرزند فيض، در 1045 ـ است. در اينكه مرگ او در بصره بوده است تقريباً اختلافي نيست بلكه اختلاف، يكي در اين است كه در رفتن به سوي مكه بوده يا در بازگشت و ديگر در اينكه آرامگاه او در بصره است يا نجف.

تنها جايي كه درگذشت اين حكيم را شهر بصره (در عراق كنوني) ندانسته علياري در «بهجة الآمال في شرح زبده المقال» (جزء6) است كه در شرح اين بيست منظومه رجالي «نخبة المقال»(در بخش علمائي كه نامشان محمّد است) گفته:




  • ثُم ابن‏ابراهيم صدرٌالأجّل
    في سفر الحجّ «مريضاً» ارتحل



  • في سفر الحجّ «مريضاً» ارتحل
    في سفر الحجّ «مريضاً» ارتحل



كلمه «مريضاً» را كه ماده تاريخ آن و مساوي با عدد(1050) مي‏شود «بروحا» خوانده و بدنبال آن كوشيده تا آن را توجيه نمايد و گفته است: روحاً (بر وزن صحراء) جايي است بين‏الحرمين(ميان مدينه و مكّه) و فاصله آن تا شهر مدينه سي تا چهل ميل فاصله است (60 تا 80 كيلومتري مدينه در جاده مكّه) (بنقل از فرهنگ اقيانوس شرح تركي لغتنامه قاموس عربي)، كه در اين صورت كلمه «روحا» (مساوي عدد 215 بحروف ابجد) ديگر ماده تاريخ نمي‏تواند باشد.

امّا اينكه رحلت اين حكيم در راه رفتن به حج بوده يا در بازگشت، كتاب هدية‏العارفين في‏اسماءالمؤلفين (ج2 ص 279) برآن است كه در بازگشت از حج بوده و مي‏گويد: «...راجعاً عن‏الحج بالبصره»؛ ولي آقا بزرگ تهراني (در المصفي‏المقال ص 389 والروضة‏النضره) آن را در رفتن به مكه دانسته است و حاج شيخ عباس قمي نيز بتبع آن را (در هدية‏الأحباب/ و نيز در الكَني والألقاب) همان را نوشته است.

همانگونه كه ديديم از اشعار فياض لاهيجي نيز برمي‏آمد كه پيش از وصول حقيقت جسماني او به قرب وصل و خانه محبوب، حقيقت روحاني او به آنجا شتافته و درگذشت او پيش از وصول به مكه بوده است.

در اينكه مدفن او كدام شهر است يا كجاست نيز اختلافي ديده مي‏شود. برخي گفته‏اند كه در بصره دفن شده است چنانكه حكيم رفيعي قزويني در مقاله‏اي18 چنين نوشته‏است:

«... قريب چهل سال قبل، از يكي از سادات عرب ساكن نجف اشرف كه به بصره مكرر رفته بود پرسيدم و از قبر صاحب ترجمه پرسش نمودم، همين قدر در جواب گفت در بصره قبري است مشهور به قبر ملاصدراي شيرازي؛ وليكن در اين اواخر كساني كه براي تحقيق اين معنا به بصره رفته بودند براي آنها چيزي و محلي معلوم نگرديده است، و احتمال مي‏رود كه در اثر تغييرات اوضاع شهر،نشانيهاي‏قبرازبين رفته باشد. والله‏تعالي يعلم.»

امّا نوشته نوه حكيم صدرالمتألهين (يعني علم‏الهدي كاشاني) صراحت دارد كه پيكر پاك او را از بصره به نجف برده‏اند و در صحن يا ايوان اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام دفن نموده‏اند. عبارت وي چنين است:

«توّفي جدي صدرالعرفاء المتألهين، بدرالحكماء المتبحرّين، محمدبن ابراهيم بن يحيي الشيرازي المدعوّ بصدرالدين ـ أنارالله برهانه المتين ـ بالبصره و هو يريد الحج و زيارة سيدالمرسلين(ص) سنه 1045،ونقل‏نعشه‏الشريف إلي نجف، زاده‏اللّه شرفاً.

أقول: و سمعت من بعض اصحابي و لعلي سمعت من أبي ـ قدس الله روحه ـ أنّه ـ طاب ثراه ـ مدفون في جانب الأيسرمن الصحن المنوّر عند المرقد الطيب‏الشريف علي مشرّفه‏السلام».

برخي وي را مدفون در ايوان آن صحن دانسته‏اند ولي «جانب أيسر صحن» (سمت چپ صحن مقدس) قدري ابهام دارد و نقطه مشخصي را نشان نمي‏دهد. جا دارد مراجع و مقامات ذي‏ربط به اين مسئله بپردازند و به آن صورت مشخصي بدهند.

***

درباره سال درگذشت صدرالمتألهين، اگرچه سال 1050 مشهور است ولي مؤيدي ندارد و به خاطرم نمي‏آيد كه اماره و قرينه‏اي بر آن يافته باشم.19 امّا سال 1045 كه نوه او نوشته است مؤيدات بيشتري دارد؛ يكي آنكه علامه فرزانه زمان خود، علم‏الهدي فرزند فيض كاشاني علاوه بر دقت نظر و توجه به مسائلي از اينگونه، در ضبط وفيات خاندان و نياكان خود اصرار و دقتي داشته و دستنوشت او هم اكنون در يكي از كتابخانه‏ها ( گويا كتابخانه آيت‏الله مرعشي نجفي در قم) مضبوط است.

ديگرآنكه كتاب شرح اصول كافي ملاصدرا كه در باب الحجه ناقص مانده در سال 1044 نوشته شده و بسيار بعيد بنظر مي‏رسد كه آن را در ظرف دو سال بدانجا رسانده و در مدت شش سال بعد آن را به پايان نبرده باشد. او در كتاب ديگر خود (مفاتيح الغيب) كه گويا آخرين كتاب فلسفي عرفاني او و گوياي كتاب نفس نفيس او در سالهاي پاياني زندگي‏اش مي‏باشد نيز تصريح نموده كه شصت و پنج‏سال دارد و اين تاريخ با توجه به تاريخ تولدش (979) حدود سال 1044 مي‏شود.

كتابهاي او گواه بر شجاعت و بيباكي او در برابر معارضانش بوده.

كلمه «فقه» در زمان پيامبر(ص) و ائمه معصومين به خداشناسي و شناخت اصول دين و اخلاق گفته مي‏شد نه مسائل شرعي عملي روزمره مردم.

با پول ملتي فقير و كشوري مدعي داشتن فرهنگي سترگ و تاريخي؛ و دانشمنداني بزرگ، كتابي در بهترين صورت درباره «زندگينامه علمي دانشمندان» نوشته مي‏شود و به خورد ملت داده مي‏شود، تو گويي از كشوري اين اثر علمي هنري! برخاسته كه در آن ملاصدرا و فلان و بهمان وجود نداشته و اينهمه فيلسوف و دانشمند در آن نبوده است.

چرا اينهمه نيروي فرهنگي و علمي و آنهمه بودجه و امكانات صرف آن نمي‏شود كه دانشمندان ما به غرب و دنياي امروز معرفي شوند؛ و دست كم ـ اگر توقع خود را كوتاه كنيم ـ چرا ملت و جوانان خود را با سابقه درخشان تاريخ علم و فلسفه خود آشنا نسازد؟

نام حكيمي مانند صدرالمتألهين كه نه فقط افتخار ملت ايران و مذهب شيعه و مسلمين كه حتي يكي از مفاخر مشرق زمين است، در دائرة‏المعارف و فرهنگهاي بيگانه هست ولي در فرهنگي كه براي جوانان اين مرز و بوم نوشته مي‏شود ديده نمي‏شود.

شيفتگان كعبه مقصود، در شطرنج سلوك عارفانه خود، رخ بر نطع زمين مي‏نهادند و بوسه بر تربت شهيدان عشق مي‏زدند و پياده براه كربلا مي‏گذاشتند.




  • تن چون بسوي كعبه «تن»ها شود روان
    داني كه چيست كعبه جان؟ جان كعبه‏اوست
    قطع طريق وادي او، قطع ماسواست



  • «جان» را بسوي كعبه جانها شتابهاست
    قطع طريق وادي او، قطع ماسواست
    قطع طريق وادي او، قطع ماسواست




1- در 23 آبانماه 1340 ـ پيش از آنكه در ايران (در سال 1341) بهمت آقاي دكتر نصر و حكمتدوستان ديگر بزرگداشتي برگزار شود ـ در كلكته بمناسبت چهارصدمين سال تولد ملاصدرا جشني برگزار گرديد و عده‏اي در آن سخنراني كردند. گزارش آن همايش و همچنين تأثير حكمت متعاليه بعنوان «ملاصدرا در هندوستان» بوسيله آقاي دكتر سيد حسين نصر در مجله راهنماي كتاب (شماره دهم، سال 1340، ص 908) بچاپ رسيده است.

2- از جمله حاشيه محمد امجدالصديقي‏القنوجي(متوفي 1140)، ملانظام‏الدين‏السهالوي(متوفي 1161)، حاشيه ملامحسن بن‏القاصي غلام مصطفي اللكنهوي(متوفي 1198)، مولوي محمد اعلم السنديلي(متوفي 1250)، حاشيه عبدالعلي‏بحرالعلوم(اواسط قرن 13) و حاشيه عمادالدين‏العثماني‏البكني(قرن 13ه··)؛ اسفار نيز در قرن معاصر به اردو ترجمه شد.

3- مجله راهنماي كتاب، همان، ص 911.

4- مانند مرحوم برغاني قزويني ـ يكي از نمونه‏هاي تحريف تاريخ برداشتهاي پرفسور هانري كربن (ظاهراً از آثار اوليه او) است كه درباره شيخ احمد مي‏گويد كه «هرگز مورد نفي كسي واقع نشده است» (تاريخ فلسفه اسلامي، ج2، ترجمه جواد طباطبائي، ص176 و 181)؛ ر.ك. دائرة‏المعارف بزرگ اسلامي. ج6، ص 664.

5- هانري كوربن، اسلام ايراني، ج4، ص 215(به فرانسه)؛ اقبال، سيرفلسفه در ايران، ص 122؛ نصر، تاريخ فلسفه اسلامي ميان محمد، ج 2، ص 496.






  • 6- بحسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد
    اگرچه حسن‏فروشان بجلوه آمده‏اند
    هزار نقش برآيد زكلك صُنع و يكي
    به دلپذيري نقش نگار ما نرسد



  • ترا در اين سخن، انكار كار ما نرسد
    كسي بحسن و ملاحت به يار ما نرسد
    به دلپذيري نقش نگار ما نرسد
    به دلپذيري نقش نگار ما نرسد




7- براي بررسي تأثير مكتب ملاصدرا در كشورهاي ديگر فرصت بيشتر لازم است و بگمان ما اين مكتب در بسياري از مناطق مؤثر بوده است. مثلاً طبق مدارك موجود، كتب او به چيني ترجمه شده و قرنها پيش در چين رواج داشته و بر حكماي آنجا اثر گذاشته است ـ يا مثلاً شرح هدايه ملاصدرا در قلمرو عثماني و تركيه كنوني خوانده مي‏شده و گفته مي‏شود حكمت متعاليه نيز معروف بوده است.

8- بنگريد به آثار هانري كوربن.

9- الشواهدالربوبيه، ص 375:«ان لكل حق، حقيقة؛ والشريعة لكونها امراً ربانياً و...فاحري بها ان يكون ذاحقيقة. فهي تشخص انساني له ظاهر مشهور و باطن مستور و له اوّل محسوس و آخر معقول هو روحه ...».

10- كسرالاصنام الجاهليه، ص 32؛ و نيز رساله سه اصل، ص 87.

11- كسرالاصنام، ص 44.

12- الفيلسوف الايراني، ص 39، چاپ ستاد برگزاري كنگره بزرگداشت حكيم‏صدرالمتألهين.

13- اقتباس از: اسفار، ج 9، ص 111 ص 119.

14- اين كتاب ترجمه‏اي است از كتابي آمريكايي، برنامه‏ريزي شده براي ملل عقب‏مانده غربزده بنام:
Concise dictionary of Scientific Biography. (Written by American Concil of Learned Societies). كه از طرف مؤسسه‏اي بنام دانشنامه بزرگ فارسي و با بوق و كرناي زياد و تشويق رئيس جمهوري وقت تهيه شده است.

15- تاريخ مشهور درگذشت او 1050 ه··.ق است.

16- در يادداشتهايي كه از ملاصدرا بجاي مانده( و اخيراً از روي يك نسخه كمياب در شيراز چاپ شده)، بخط خود نوشته است «كتب في قرية اسدآباد حين‏التوجه الي‏العتبات المقدسات، حفت بالأنوار الإلهيه و الأضواء الرحمانيه». اگر مقصود همان اسدآباد همدان در راه كرمانشاه باشد معلوم مي‏شود كه دست‏كم يك سفر از اين راه به عراق و عتبات مقدسه رفته است؛ ولي از مجموع آن يادداشتها برمي‏آيد كه اين سفر مربوط به دوران جواني و اقامت او در قزوين و شايد اصفهان است؛ و مبدء سفر او شيراز نبوده است.

17- تاورنيه سياح فرانسوي در قرن يازدهم هجري(قرن 17 مسيحي) كه از راه شيراز ـ بصره سفر كرده مي‏گويد: «از بصره تا بندر ريگ چهل و هشت ساعت (ظاهراً راه آبي) است و از آنجا تا كازرون شش روز راه كوهستاني پرخطر است ... و از كازرون تا شيراز پنج روز راه است و از كوههاي سخت مي‏گذرد...»(سفرنامه تاورنيه، ترجمه فارسي، ص 170 ـ 171). از اين قرار راه عادي با كاروان كندرو يازده روز و باضافه دو روز راه آبي سيزده روز بوده است؛ ولي اگر همه اين راه را پياده طي كرده باشند مدت آن چند برابر خواهد شد.

18- يادنامه ملاصدرا بمناسبت چهارصدمين سال تولد او(چاپ 1341).

19- در مقدمه كتاب مسائل قدسيه گفته شده كه مربوط به سال 1049 است ولي مدركي در آنجا يافت نشد.

/ 1