زندگي، شخصيت و مكتب صدرالمتألهين قسمت چهاردهم - نگاهی به زندگی، شخصیت و مکتب صدرالمتألهین (14) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی به زندگی، شخصیت و مکتب صدرالمتألهین (14) - نسخه متنی

سید محمد خامنه‏ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زندگي، شخصيت و مكتب صدرالمتألهين قسمت چهاردهم

استاد سيد محمد خامنه‏اي

با بسته شدن كتاب زندگي صدر حكيمان و فخر عارفان، كتاب اول زندگينامه او نيز به پايان رسيد و اينك آغازي است دوباره كه زندگي معنوي او را دنبال كنيم.

زندگي را همان چند ده سال زندگي جسماني دانستن ناشي از كوتاه بيني و نارسايي در جهانشناخت غير علمي است؛ كه‏نام حسگرائي وتجربه‏گرائي وتحقق گرائي به‏آن داده‏اند.

زندگي اين جهاني جزء كوچكي از زندگي انسان است و قرآن مجيد زندگي واقعي را پس از مرگ و در مرحله معروف به آخرت مي‏داند و مي‏فرمايد (و إنَّ الآخرة لهي الحيوان) 1، و ادبيات عرفاني پرشكوه ما نيز مرگ را تولدي تازه و حياتي واقعي معرفي مي‏كند و مي‏گويد: «آنچه اندر وَهم نايد آن شوم»؛ بلكه بالاتر از اين، حتي شخصيت انسانهاي والا و زنده به عشق مانند ملاصدرا نيز پس از مرگ درخشانتر و چهره آنان آشكارتر مي‏گردد. پس كتاب اصلي زندگينامه صدرالمتألهين را بايد همين كتاب و از اين ببعد دانست نه آنچه گذشت، زيرا كه زندگاني اصلي او زندگي در دلها و خاطره‏هاست كه گفته‏اند:




  • ثبت است در جريده عالم دوام ما»
    «هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد بعشق



  • «هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد بعشق
    «هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد بعشق



اگر يك ملاصدرا با مرگ ظاهري و مادي در بصره مي‏ميرد اما پس از آن، هزاران هزار ملاصدرا در سينه‏ها و دلها زاده مي‏شوند. گمان ظاهر بينان آنست كه مرگ، حجاب شخص و مانع حضور او در اين جهان است و حال آنكه زندگي داشتن اشخاص نامي و زنده بودن ظاهريشان، خود پرده و حجابي حاجز ميان آنها و شناخت مردم مي‏باشد و نگاه تيزبينان و هوشمندان را مي‏خواهد كه مردان خدا را در زمان حضور و حياتشان بشناسند و در زير غبار كبر و عجب و خودپسنديها و كج‏بينيهاي خود، چهره واقعي آنها را ببينند و اينجاست كه به رجالي ناشناخته از اين دست بايستي نام «رجال الغيب» داد كه با وجود حضور ظاهري خود ديده نمي‏شوند و از ديده بيگانگان مستورند.

دريغ و افسوسي كه مردم پس از مرگ ظاهري اين بزرگان مي‏خورند خود دليل بر واهي بودن آن تصورات زمان حيات و حقيقي بودن حقايق مذكور در پس از ممات آنان مي‏باشد.

حكيم فرزانه ما صدرالمتألهين و المتكاملين، نيز با همين قاعده زيست و مرد، زيرا كه زيستنش مرگ و مردنش زندگي بود. «آنچه جان كند تنش عمر حسابش كردند» از اينروست كه باز، اين قلم ناتوان، بر آن است كه زندگي اين حكيم را بنويسد امّا، آن زندگي كه پس از شصت و اندي سال، مرگ بدنبال ندارد و تا قيام قيامت برپاست.

براي نوشتن زندگي جاويدان اين حكيم، زندگي كوتاه ظاهري او را يكبار ديگر باجمال مرور مي‏كنيم و براي مروري كوتاه بر زندگي صدرالمتألهين، گاهنامه سال بسال او را در اينجا مي‏آوريم و همانگونه كه پيش از اين (در جلد اوّل اين كتاب) گفتيم تولد او را براساس نوشته‏هاي خود اين حكيم مي‏توان سال 979 ه·· (تا 980 ه··) (مطابق سال 1572 مسيحي) دانست و درگذشت او را حسب مشهور در (1050) مطابق (1632 مسيحي) شمرد.

* * *

گاهنامه زندگي ملاصدرا

رويدادها سالها رويدادها سالها

1020 تولد صدرالمتألهين محمد شيرازي(ره) 979

تولد ابراهيم فرزند ملاصدرا - احتمالاً توطن در قم 1021 980

نگارش تفسير آية‏الكرسي 1022 981

1023 982

تولد زبيده دختر ملاصدرا - پايان ساخت مدرسه خان شيراز 1024 983

1025 بروايتي، تولد ملاصدرا 984

1026 سلطنت محمد شاه خدابنده صفوي و انتقال از شيراز به قزوين و احتمالاً انتقال خانواده ملاصدرا (قوامي) به آنجا 985

سفر فيض به شيراز 1027 986

1028 987

سفر فيض به اصفهان و تحصيل نزد شيخ بهاء 1029 سفر ميرداماد به كاشان و مشهد و اصفهان - جنگ شاه عباس با ازبكان در خراسان 988

فوت شيخ بهاءالدين عاملي - تفسير سوره نور- طارق - جمعه ملاصدرا- 1030 989

تولد نظام‏الدين احمد فرزند ملاصدرا - تأليف اكسير العارفين و تفسير آيه نور 1031 990

آشنايي با ملامحسن فيض در قم - تأليف رسالة الحشر 1032 991

فوت محمد امين استرآبادي - تولد معصومه خاتون دختر ملاصدرا 1033 سفر دوم حج شيخ بهائي 992

تأليف قبسات ميرداماد - احتمالاً ازدواج ملاعبدالرزاق لاهيجي با دختر ملاصدرا 1034 شيخ بهائي در تبريز و سپس قزوين 993

1035 994

تاريخ وقفنامه مدرسه خان شيراز 1036 995

زناشويي فيض با دختر ملاصدرا - مرگ شاه‏عباس 1037 عزل محمد شاه و آغاز سلطنت شاه عباس اول در هفده سالگي 996

كشف اتحاد عاقل و معقول و سلطنت شاه صفي - تولد محمد علم‏الهدي پسر فيض - ورود ملاصدرا به شيراز 1038 997

1039 998

1040 999

فوت ميرداماد 1041 قزوين، درس ميرداماد و تلمذ ملاصدرا 1000

قتل امامقليخان - پايان اسفار و احتمالاً آغاز شرح اصول كافي 1042 1001

1043 1002

پايان فصل عقل و جهل شرح اصول كافي - نگارش علم و توحيد شرح اصول كافي 1044 شيخ بهائي در كاظمين - تأليف رساله هلاليه 1003

وفات ملاصدرا بقول علم‏الهدي - تولد ميرزا حسن فرزند لاهيجي 1045 تولد رنه دكارت در لاهه (1596 م) - و تولد فيض كاشاني 1004

1046 1005

1047 1006

1048 انتقال رسمي پايتخت صفويه به اصفهان و انتقال حوزه علميه و فلسفه 1007

1049 1008

فوت ملاصدرا بنابه مشهور 1050 1009

مرگ شاه صفي 1051 احتمالاً خروج ملاصدرا از اصفهان بسوي شيراز و اقامت در آنجا 1010

سلطنت شاه عباس دوم - سفر فيض به اصفهان بدعوت شاه عباس دوّم و امامت جمعه آنجا 1052 1011

1053 1012

1054 1013

1055 1014

1056 1015

1057 1016

(1650 م) فوت دكارت 1058 1017

1059 1018

تولد ام‏كلثوم دختر و فرزند اول ملاصدرا 1019

Æ زندگينامه صدرالمتألهين را بايد از اين ببعد دانست نه آنچه گذشت، زيرا كه زندگاني اصلي او زندگي در دلها و خاطره‏هاست

* * *

انسان نه موجودي مادي است كه با فناء مادّه و جسم او ازبين برود و نه رشته وابستگيهاي معنوي و حقيقي او بگونه‏اي است كه مرگ او سبب گسستگي نهائي او از جهان شود.

فرزند و خاندان هركس ضامن بقاي نسل شخص است و نام نيك و آثار و باقيات صالحات هركس ضامن بقاي نام و هويت او در تاريخ و جامعه مي‏باشد، و ريشه‏ها و رگه‏هاي خدماتي كه به جامعه نموده و پيوند با نهادهاي عمده اجتماعي هركس وجود حقيقي او را با جامعه و تاريخ او پيوند مي‏دهد و شخصيت چنين كسي با تاريخ هرگروه يا ملتي متحد و همراه مي‏شود. نام او در تاريخ ثبت مي‏گردد و پيركهنسال تاريخ ما صفحه‏اي از دفتر خاطرات خود را بنام وي مي‏كند.

فرزند يا شاگرد و خلف صالح، مانند ميوه شيريني است كه از درخت عمر پدر يا استاد باقي مانده باشد و به دامن مردم بيفتد يا شاخه‏اي پربرگ و سبز است كه سايه‏اش چتر دار سر بيسرپناهان گردد و براي آن پدر يا استاد، نام نيك و دعاي خير ببار بياورد و بر عكس، خلف ناصالح، ميوه تلخي است كه كام مردم را تلخ مي‏كند و سبب لعن و نفرين همگان مي‏شود.

در حديث عباراتي همچون «المرء يحفظ في بيته» آمده است كه نشانه اهتمام اسلام به اين قانون طبيعت و جامعه است و «فرزند، سرّ پدر» (الولد سر أبيه) خوانده شده، زيرا كه پدر را پس از فناي ظاهري، در اولاد او مي‏توان يافت. اگرچه باين معنا، هرگز كسي - نه فرزندان و نه شاگردان ملاصدرا نتوانست او را باتمام كمالاتش در آينه خود نشان دهد و دانش و عرفان و شجاعت علمي و مقام معنوي او را در خود بنمايش بگذارد و الحق بايد گفت: «تو بزرگي و در آئينه كوچك ننمائي».

شاگرد، وارث علم و گاه ميراثبر شخصيت و منش استاد است و فرزند، دنباله وجود پدر و سر شاخه‏اي بشري است كه از راه پدر به نياكان و خانواده بشري خود در پيوند است، و اگر بتواند جايگزين شخصيت روحي و فكري و اجتماعي و علمي پدر نيز بشود، سِرّ پدر را بخوبي حفظ كرده و ميراث پدر را برده است، وگرنه تن‏پاره‏اي از پدر است كه بحكم قهري طبيعت در ظاهر خود به پدر شبيه است و بحكم قهري شرع مال او را بارث مي‏برد، اما در واقع فرسنگها از او بدور و صدها بار از او بيگانه مي‏باشد. بدليل همان سرّ پدر بودن فرزند است كه گاهي اصحاب ذوق و ادب، از فرزند، به گلاب (كه بازمانده گل و گلستان است) تعبير كرده‏اند كه تمثيل به آن شعر معروف است كه مي‏گويد:




  • بوي گل را از كه جوئي؟ از گلاب
    چونكه گل رفت و گلستان شد خراب



  • چونكه گل رفت و گلستان شد خراب
    چونكه گل رفت و گلستان شد خراب



بيهوده و بيجا نيست كه پژوهشگران و تذكره نويسان، پس از ياد رجال به احوال فرزندان او مي‏پردازند و احوال ناپيداي رجال را در خاندان آنان جستجو مي‏كنند. ما نيز براي كمال كار خود ناگزير بنابسيره تاريخنگاران، فصلي را به زندگي خانواده و فرزندان و شاگردان اين حكيم مي‏دهيم و در حد اين نوشتار، به شرح حالشان مي‏پردازيم:

الف - فرزندان حكيم

فرزندان صدرالمتألهين را پنج فرزند، دو پسر و سه دختر نوشته‏اند، نام پسران، يكي ميرزا ابراهيم و ديگري نظام‏الدين احمد است و دختران عبارتند از: ام‏كلثوم، زبيده، معصومه ترتيب سنّي اين فرزندان بدينگونه ثبت شده است:

1- ام‏كلثوم متولد بسال 1019 ه··.ق

2- ابراهيم متولد بسال 1021 ه··.ق

3- زبيده متولد بسال 1024 ه··.ق

4- نظام‏الدين احمد متولد بسال 1031 ه··.ق

5- معصومه متولد بسال 1033 ه··.ق

Æ اگر يك ملاصدرا با مرگ ظاهري

و مادي در بصره مي‏ميرد اما پس از آن،

هزاران هزار ملاصدرا در سينه‏ها و دلها

زاده مي‏شوند.

1- ميرزا ابراهيم

ميرزا ابراهيم يا محمدابراهيم (كه براي او لقب شرف الدين و كنيه ابوعلي نوشته‏اند2) همان فرزند دوم و پسر اول ملاصدرا است كه در سال 1021 متولد شده؛ تولد او را در شيراز نوشته‏اند، كه قدري بعيد بنظر مي‏رسد، زيرا براساس آنچه كه گذشت (در جلد اول) در حدود اين سالها حكيم در قم يا اطراف آن بسر مي‏برده و دوران فشار روحي معاشرات نامردمان را پشت سر گذاشته بوده است. مگر آنكه معتقد شويم كه سفري كوتاه به شيراز داشته يا آنكه خود وي در شيراز نبوده و همسرش در آنجا بسر مي‏برده و شايد بسبب داشتن حمل، از سفر بهمراه شوهر محروم و معذور بوده است.

وي همنام با جدّ خود، پدر صدرالمتألهين است و از اينجا مي‏توان دلبستگي اين حكيم را به پدر خردمند صالح خود دريافت، زيرا سنت رائج و سيره مستمره نام پدر و بستگان محبوب را بر روي فرزندان گذاشتن، براي آن بود كه دلبستگي و مهر فرزندي به پدر (يا آن بستگان) ابراز گردد و نام نيك پدر باقي و پايدار بماند.

همچنانكه ميرزا ابراهيم نيز نام فرزند خود ملقب به ابوتراب را كه تا سال 1091 در شيراز بوده و حيات داشته، براي زنده نگهداشتن نام پدر خود صدرالدين محمد گذاشته بود و همين صدرالدين (ثاني) است كه با دختر فيض كاشاني (دختر عمه خود) زناشوئي نموده و فرزندي بنام حكيم آقا محمد ميرزا شيرازي آورده، همان كه بدست نادرشاه شهيد و زبانش بريده شد.3

حكيم ميرزا ابراهيم فرزند ملاصدرا، در عصر خود حكيم و متكلم و فقيه و دانشمندي آگاه از علوم زمان خود شمرده مي‏شده و درباره وي نوشته‏اند كه «فاضلي عالم و متكلمي جليل و بلند مرتبه و جامع بيشتر علوم بويژه علوم عقلي و رياضيات بوده است.4

وي كه در بهترين دوران پختگي پدر به عرصه فراگيري علوم پانهاده بود، نزد پدر درس خوانده و از شاگردان صدرالمتألهين شمرده مي‏شود. نام اساتيد ديگر او معلوم نيست ولي بعيد نيست كه نزد ملاعبدالرزاق لاهيجي و فيض كاشاني نيز به تحصيل اشتغال داشته همچنانكه شيوه رائج آن زمانها بوده است، شاگردان بلند مرتبه به نورسيدگان درس مي‏داده‏اند.

تأليفات

ميرزا ابراهيم علاوه بر آنچه گذشت در تفسير هم دست داشته و تفسيري بنام «عروة الوثقي»5 نوشته است (كه همنام با تفسير شيخ بهاء عاملي است). و نيز تفسير آية الكرسي بفارسي، در فقه و شرحي بر روضة البهيه (معروف به شرح لمعه) شهيد ثاني داشته كه گفته مي‏شود ناقص و تا كتاب الزكات مي‏باشد و محتمل است مربوط به اواخر عمر او باشد.

از وي در حكمت كتابي بصورت حاشيه بر الهيّات شفا و حاشيه‏اي بر اثبات الواجب محقق دواني6 و كتابي بنام حسن الفوائد - كه به شاه عباس دوم تقديم نموده 7 باقي مانده است.

برخي وفات ميرزا ابراهيم را در سال 1070 (يا 1072 و حتي 1060) دانسته‏اند، كه گويا با فوت برادرش احمد (نظام‏الدين) مشتبه شده است؛ مدرك معتبري بر تاريخ وفات او ديده نشد.

اگرچه در تواريخ نام او را جزء متكلمين - و نه فلاسفه - آورده‏اند و گفته شده كه برخلاف والدش شيفته فلسفه نبوده اما همه اين تعبيرات را مي‏توان نتيجه ظاهربيني و عوامي مورخان دانست، زيرا همانطور كه پيش از اين ديديم حكمت متعاليه صدرالمتألهين آخرين باروها و سنگرهاي علم كلام را در هم فرو ريخت و آن را بَرده فلسفه الهي و قرآني خود ساخت و پس از آن - اگر چه از بيم تهمت مخالفان فلسفه - لاهيجي و شايد فرزندان صدرالمتألهين و عده‏اي ديگر از علماي موّجه آن روزگار، براي حفظ اعتبار و شايد جان خود، در علم كلام كتاب مي‏نوشتند و در نظر عامه متكلم بحساب مي‏آمدند، امّا عمق معارف الهي اين مكتب و استاد و بنيانگذار آن چنان بود كه نمي‏توان پذيرفت كه بازماندگان آن حكيم با آنهمه ذوق و استعدادشان سالها باده‏كش آن ميخانه باشند و مستي گريبانشان را نگرفته باشد؛ فلسفه خوانده باشند و متكلم شوند.

همانگونه كه در رابطه شاگردي و استادي ميان فيض و فياض با استادشان صدرالعرفاء و المتألهين ديديم اين رابطه بيشتر از حد آموزش معارف نظري بوده و آن حكيم به اين دو شاگرد كاردان و هوشمند خود درس عشق و عاشقي و سلوك و معرفت عملي نيز مي‏داده و مرشد و پيرو مراد آنان نيز بوده است، چگونه ممكن است كه فرزندان او از اين فيض و فياضي محروم مانده باشند و در خانه پير مغان زائيده شوند و زندگي كنند و طعم مستي و فن باده‏كشي را ندانند؟ كه گفته‏اند: «شير را بچه به او ماند همي» و يا آنكه «زاده پروانه هم پروانه است».

بايد پذيرفت كه فرزند ملاصدراي عارف پاكباخته، و بلكه فرزندان او همه، عارفان كاركشته و رهرواني با تجربه و ملاحاني طوفانديده بوده‏اند؛ همانگونه كه، بايد بديهي شمرد كه فيلسوفاني ماهر و حكيماني متبحر نيز بشمار مي‏آمده‏اند، و اين مطلب حتي درباره دختران او نيز شايد صادق باشد، همچنانكه از زندگينامه آنان بر مي‏آيد.

2- نظام‏الدين احمد

پسر كوچكتر صدرالمتألهين بنام احمد و ملقب به نظام‏الدين است كه در ترتيب تولد فرزند چهارم مي‏باشد. تولد او در سال 1031، و در كاشان و در گذشت او در سال 1074 در شيراز بوده است.

سالهاي دهه سي قرن يازدهم، همچنانكه پيش از اين ديديم، سالهاي شكوفائي صدرالمتألهين و ثمردهي اوست در اين سالها بيشتر رساله‏هاي عرفاني و تفسيري اين حكيم عرضه شده و در اختيار صاحبدلان و مشتاقان قرار گرفته است و برابر تحقيقي كه شد، در اين دوره، وي در قم و اطراف آن بوده، امّا مناسبت تولد نظام‏الدين احمد در كاشان روشن نيست، ممكن است اين پديده مؤيد نظريه كساني باشد كه همسر ملاصدرا را اهل كاشان و خاله فيض كاشاني و دختر ضياءالعرفا مي‏دانند، و از آن نزديكتر اين احتمال است كه وي در آن زمان در كاشان

Æصدرالمتألهين زيستنش مرگ

و مردنش زندگي بود.

سكونت داشته، يا آنكه در راه اصفهان و شيراز، چند روزي را در آنجا اقامت نموده است.

همانگونه كه گفتيم از ظاهر زندگينامه ملامحسن فيض بقلم خودش چنين بر مي‏آيد كه آشنائي او با صدرالمتألهين در قم و در حدود سال 1032، يعني يكسال بعد از تولد نظام الدين احمد، بوده، و اگر آندو با

هم نسبتي داشتند، يكسال پيش از آن در شهر خود كاشان با استاد روبرو مي‏شد و با علقه سببي خانوادگي كه در پيش بود، نيازي به آشنائي تازه نمي‏بود و ديدار وي كشف بحساب نمي‏آمد.

* * *

دانش و كتب

درباره اين فرزند صدرالمتألهين نيز آمده است كه «حكيم متأله» و عارف بوده، همچنانكه او را داراي ذوق شاعري و ادب دانسته و او را بوصف شاعر و اديب ستوده‏اند. كتاب مضمار دانش - بفارسي - از اوست و گويا كتب ديگري نيز داشته است. شايد عمر كوتاه او (43 سال) به او مهلت نداده كه در عرصه دانش و ادب بيش از اين اثر از خود بجا بگذارد.

ميرزا نظام‏الدين احمد، فرزندي عالم بنام ملامقيم داشته كه نامش در برخي تراجم آمده است.

از محل اقامت ميرزا احمد، چيز زيادي در دست نيست، اينقدر هست كه برادر ديگر و برخي از بستگانش در شيراز بسر مي‏برده‏اند و درگذشت خود وي نيز در شيراز بوده است.8

3 - اُمّ‏كُلثوم

فرزند نخستين صدرالمتألّهين و بزرگترين دختر او بنام كلثوم يا (اُمّ‏كُلثوم) است كه تولدش در سال 1019 در شيراز بوده است. برخي نام او را «بدريّه» و اُمّ كُلثوم را كنيه

Æ فرزند يا شاگرد و خلف صالح، مانند ميوه شيريني است كه از درخت عمر پدر يا استاد باقي مانده باشد و به دامن مردم بيفتد.

Æتاريخ سرفراز شيعه پر است از زنان فاضل و عالم و اديب يا

فقيه يا متكلم و فيلسوف و عارف.

او دانسته‏اند9 او را «اديبه» و «زاهده» توصيف كرده‏اند و اگر او را حكيمه و عارفه هم بدانيم سخني بگزاف نگفته‏ايم زيرا كه سيره و سنت علما، و نيز اشراف اصيل، آن بود كه دختران را با علم و ادب و حكمت آشنا مي‏ساختند و بيت و مكتب ملاصدرا نيز همين اقتضاء را داشته، زيرا صدرالمتألّهين سخت پابند سنت نبوي و اهل بيت عليهم السلام بوده و تربيت دختران در اين سنت سابقه تاريخي دارد و براي نمونه، حضرت سكينه - دختر امام حسين عليه السلام - يكي از بزرگترين ادباي زمان خود شمرده مي‏شده است. در برخي تراجم تصريح شده است كه وي « علم و فلسفه را از پدرش فرا گرفته و سپس نزد شوهرش (ملاعبدالرزاق) تحصيل نموده و حتي در مجالس با علما مباحثه مي‏كرده است»10

برخي اين بانو را همسر فيض كاشاني دانسته‏اند11 ولي به نظر و تحقيق چنين مي‏آيد كه همسر ملاعبدالرزاق لاهيجي بوده باشد زيرا بحسب قرائن زناشويي آندو در سال (1034 يا 1035 بوده كه سن امّ كلثوم 15-16 ساله مي‏شود، ولي دامادي فيض حدود سال 1038) است و اين با سن زبيده دختر دوم ملاصدرا كه در آن سال حدود پانزده سال داشته بيشتر مناسبت دارد، با توجه به آنكه اگر آنگونه كه گفته مي‏شود ملاعبدالرزاق (متوفي 1072)هفتاد سال عمر كرده (كه مي‏شود متولد سال 1002) اندكي از فيض مسنتر است و حسب عرف عامه بايد دختر بزرگتر را گرفته باشد از رساله مواليد و وفيات فرزند فيض (نسخه خطي كه كتابخانه آيت اللّه‏ مرعشي) نقل شده كه وفات مادر خود را در سال 1097 در كاشان ثبت نموده و حال آنكه وفات اُمّ كُلثوم را سال 1090 نوشته‏اند و اين مي‏تواند اماره‏اي بر مطلب سابق باشد.12

4 - زبيده

زبيده - يا بقولي ضعيف «زينب» - دختر دوم ملاصدراست - تولد او را سال 1024 گفته‏اند؛ كه حسب قاعده بايستي در قم بوده باشد. وي - بنظر ما و گفته اكثر مورخان - همسر ملا محسن فيض و مادر علم الهدي مي‏باشد، اگر چه برخي نيز او را همسر فياض لاهيجي و اُمّ كُلثوم را همسر فيض نوشته‏اند.

در وصف اين كريمه نيز اوصافي ستايش‏آميز مانند: «فيلسوفه متكلمه فاضله عابده زاهده»13 ياد شده و برابر آنچه درباره خواهرش گفتيم بايستي از آبشخور درياي ژرف و مواج فضل و كمالات پدر، فيض بسيار برده باشد، كه شوهرش (فيض)، تنها يكي از آن فيوضات است.

* * *

يكي از نكات قابل تأمل در تاريخ فرهنگ اسلامي و ايراني، سهم زنان و بخصوص دختران دانشمندان در فراگيري دانش و اندوختن كمالات علمي و معنوي است، كه علاوه بر آنكه از والائي و اهميت نقش اجتماعي زن و حقوق انساني و مدني او در حقوق اسلام مايه مي‏گيرد و دلالت بر همپايگي زن و مرد در نظر اسلام و فرهنگ اسلامي دارد، به اهتمام اين پروردگان مكتب اسلام به تربيت و كمك به كمالجوئي دختران در كنار فرزندان پسر نيز دلالت مي‏نمايد.

خود پيامبر اكرم (ص) فرزندي رازدار دانش الهي خود،

يكي از نكات قابل تأمل در تاريخ فرهنگ اسلامي و
ايراني، سهم زنان و بخصوص دختران دانشمندان در فراگيري دانش و اندوختن كمالات علمي و معنوي است.

همچو فاطمه زهرا (عليهاسلام)، داشت اميرالمؤمنين علي عليه السلام، در كنار فرزندان پسر، زينب تربيت كرد، امام حسين عليه السلام، دختري مانند سكينه (عليهاسلام) والاگهر از خود باقي گذاشت. كه محضر او پناهگاه دانشمندان و ادبا و شعرا بود و گفته شده كه در زمان او كسي در نقد شعر و ادب عربي به پاي او نمي‏رسيد.

تاريخ سرفراز شيعه پر است از زنان فاضل و عالم و اديب يا فقيه يا متكلم و فيلسوف و عارف چه آنكه مي‏دانيم يكي از سنن ديرينه علماي شيعه تربيت و تدريس دختران خود بوده و علما و فقها و حكما- بسيار شنيده شده كه - دختران خود را نيز در كنار پسرانشان به مكتب مي‏فرستادند و يا پاي درس خود مي‏نشاندند.

چه سود كه سنتها و آداب غلط اجتماعي و بدفهميهاي مدعيان شناخت دين ديري اين رسم و سنت ستوده اسلامي را بكناري زد و همچون دوران جاهليت دانش و حكمت و فلسفه و ادب را از زنان محروم ساخت و ديري نگذشت كه سيل مهاجم و فرهنگ تحميلي غرب با چماق و زور به فرهنگ قديم چيره شد و اينبار اگر چه براي زنان آزادي آموزش و دانش اندوزي آورد - كه بسيار پسنديده بود - ولي آن را همچون ارمغاني از فرنگ و ثمره‏اي از بيديني و آئين دين ستيزي غرب جلوه داد و اسلام را مخالف با هر گونه پرورش و آموزش زن و سهم بسيار او در فراگيري و آموزش فلسفه و ادب و دانش؛ چه شيوه مبلغان غربي و براندازان فرهنگ اسلامي و شرقي همواره اين بوده كه نخست حافظه ملت را از گذشته تاريخي و سرافراز و باستاني خود خالي كنند و متاع قلب، ولي آرايش كرده خود را ارمغاني آسماني و فرهنگ و آئين خود را پيامي نجاتبخش ملتها جلوه دهند و با اين دلربائيها و فريبها ثروتهاي آنان را بربايند و از دوش آنان سواري بگيرند.

* * *

فرزند فيض، بنام علامه علم الهدي محمد، در يادداشتهاي خود در باب مواليد و وفيات بستگان و خانواده خود درباره مادرش چنين نوشته است: «وفات الوالدة الماجدة....يوم الأحد - 1097 -» كه اگر اين بانوي فاضله زاهده را برابر قول صاحب مستدرك اعيان الشيعه و برخي ديگر همان زبيده بانو بدانيم، طبعا همين سال تاريخ وفات او خواهد بود.

5 - معصومه

سومين دختر و پنجمين - بنابر ظاهر - آخرين فرزند صدرالمتألّهين معصومه نام داشته و در ماه شوال سال 1033 ه··· در شيراز به دنيا آمده است و پدرش آنرا بدينصورت ضبط نموده: «تاريخ ولادت نور چشمي مُسمّاة معصومه - طوّل اللّه‏ عمرها - شوال سنة 1033 ه···».

مرعشي درباره او نوشته است كه؛

الفاضلة الأديبة «معصومه خاتون» زوجة العلامة الميرزا قوام الدين النيريزي من أجلة تلاميذ والدها صدرالمتألّهين ؛ و له تعاليق علي كتاب الاسفار..» 14

اگر چه مأخذ اين مطلب آورده نشده ولي قرائن تاريخي آن را تأييد مي‏كند. بنابر اين مقدمه اين دختر ملاصدرا نيز اهل فضل و ادب و مسلط به فلسفه بوده و بديهي است كه پرورش يافته مكتب صدرالمتألهين را بايد عارف و زاهد و سالك نيز دانست.

فضل و كمال اين بانو بجاي خود قابل پذيرش است اما سن و سال او - كه او را هنگام درگذشت پدرش (اگر سال 1050 درست باشد) 16 يا 17 ساله و اگر سال 1045 باشد، دوازده ساله نشان مي‏دهد - امكان تحصيل جامع و كامل فلسفه را در نزد پدر قدري دشوار مي‏سازد؛ مگر آنكه او نيز مانند خواهران خود بخشي از فلسفه و عرفان را از جانشينان بحق پدر، يعني شوهرانشان فراگرفته و به مقام اعلاي فلسفه رسيده باشند.

قوام الدين محمّد نيريزي شيرازي را همسر او دانسته‏اند. وي نيز يكي از شاگردان معروف صدرالمتألّهين

Æ تاريخ، ابواب و فصول خود را از نام و ننگ شاهان وام مي‏گيرد و رزق خود را در سفره آنان مي‏جويد

معرفي شده كه تعليقاتي نيز بر اسفار داشته است. برخي بجاي قوام الدين، او را قطب الدين محمّد ناميده‏اند. قطب الدين محمّد (يا احمد) نيريزي كه از اقطاب سلسله ذهبيه است در گذشته در سال (1173 ه··.) و از شاگردان ملا محمّد صادق اردستاني (1134 ه··.) است و زمان وي با زمان ملاصدرا فاصله بسيار دارد.

در تذكره نصر آبادي15 داماد سوم صدرالمتألّيهن را «ملا عبد المحسن كاشي» (همشيره زاده آخوند نورا ملاضياءالدين كاشي) دانسته كه شاگرد ملاصدرا و حائز مراتبي در حكمت و تصوف بوده و در كاشان به افاده اشتغال داشته. درباره وي مي‏نويسد: شاه عباس چون آوازه عدالت او شنيده بود او را طلب كرد و در سفر انيس و جليس بود. بعد از فوت شاه گاه در قمصر و گاه در كاشان بافادت و عبادت مشغول بوده است و ديواني نزديك به ده هزار بيت داشته است.

اين داستان چندان با حقيقت سازگار نمي‏باشد و بعيد است با وجود علما و فضلاي معروف زمان، شاه عباس او را كه قاعدتا جواني بيش نبوده بعنوان «أعدل زمان» بمجالست بخواند و از خوي شاه عباس و اكثر سلاطين صفوي كه عمر خود را با مي و مطرب مي‏گذراندند بعيد است كه تن به معاشرت عدول و علما و حكما داده باشند.

ممكن است مقصود از شاه همان عباس دوم باشد كه بفرض صحت اصل قضيه، بذهن و امكان وقوع نزديكتر مي‏آيد. از ضعف اين نقل تاريخ، نقل اول او نيز كه او را داماد ملاصدرا معرفي كرده ضعيف مي‏گردد و مي‏توان آنرا مردود دانست.

در همان مرجع براي ملاصدرا داماد چهارمي بنام محمّد سميع نام برده كه معلوم نشد دختر چهارم ملاصدرا، كي، و كجا بوده و چرا نام او را در هيچ تاريخي نبرده‏اند.

* * *

همانگونه كه ديديم، درباره فرزندان ملاصدرا چيز زيادي ثبت نشده و تاريخ، كه همواره به رجال واقعي جامعه بشري و ثمرات شيرين تاريخ انساني با نيم‏ديده و از گوشه چشم نگريسته و ستمگرانه آنان را كه جامعه ساز و سنگ بناي علم و فرهنگ و تمدن بوده‏اند نه در متن كه پيوسته در حاشيه تاريخ نگهداشته است، درباره فرزندان و بازماندگان اين حكيم بزرگ تاريخساز بمراتب كمتر از او سند نگه داشته و كمرنگتر زندگينامه نگاشته است.

تاريخنگاران عامي و ظاهربين، كودَكوار همواره به بازيگران جلف ميدان جامعه نظر انداخته، شاهان و مطربان و فاحشه‏گان درباري و غلاموارگان متملق پرآشوب و پر كرشمه براي آنان «رجال» تاريخ و عناصر اصلي آن بوده‏اند و كشتار و ستمگري يا ميخوارگي و زنبارگي و فجايعي مانند آن، مهمترين حوادث تاريخ و سير تكاملي بشر شمرده مي‏شده است.

مانند كودكان كه آواز طبل ميان تهي براي آنان بالاتر از آوازه فضل و هنر است، دريا و ژرفاي آن را - بسبب كور باطني خود - از صداي موج آن بر ساحل شناخته و اندازه گرفته‏اند و والايي و بلندي كوهساران را از پژواك سبكسرانه آن شناخته‏اند و هرجا سكوت و معنا و ژرفايي و والايي بوده، چيزي از آن درنيافته و با چشمي بسته عصا زنان و تهيدست از كنار آن گذشته‏اند و از آنهمه عظمت و روشنايي چيزي نشناخته‏اند تا در اوراق آرام و بيزبان خود بنگارند.

اينست كه تاريخ، ابواب و فصول خود را از نام و ننگ شاهان وام مي‏گيرد و رزق خود را در سفره آنان مي‏جويد و تا خورشيد از مشرق طلوع و در مغرب افول مي‏كند قرار تاريخ و مورخان همين خواهد بود، و اگر نبود تاريخچه‏هايي كه بنام «تذكره» يا «قصص العلماء» يا هر عنوان ديگر و اگر نبودند بزرگاني كه بر آن مورخان شوريدند و كتابهايي درباره ستارگان پرفروغ سپهر دانش نوشتند و نام و زندگي و آثار آنان را نگهداري و نگهباني نمودند، همين اندازه كه هست، از آنهمه گنجينه باقيمانده از گذشته پرشكوه تاريخي دانش، باز نمانده بود و دانشمند امروز مردي بيتبار را مي‏مانست كه نمي‏دانست نسب از كه و وطن از كجا دارد.

يكي ديگر از علل گمنامي فرزندان و بازماندگان صدرالمتألهين را مي‏توان ويژگيهاي خُلقي و فردي خود آنان دانست. گويي همه يا بيشتر آنان علمايي گوشه‏گير و بيتظاهر و در برخي موارد، كم تأليف بوده‏اند و به حكمت متعاليه و عرفان نظري تظاهر نمي‏كرده‏اند؛ و اين، بسا كه از بيم زبان مردم و ژاژخايي دشمنان بوده است.

افكار عمومي پديده‏اي است كه در زماني دراز بوجود مي‏آيد و بهمانگونه از ميان مي‏رود و جاي خود را به گرايش و عقيده‏اي جديد مي‏دهد. مردم هر جامعه، هرچندگاه هوادار و دوستدار چيزي مي‏شوند و پس از دوراني از آن رويگردان و به چيزي ديگر روي آور مي‏گردند. روزگاري در جوامع اسلامي حديث و ادب قرآني و تكلم به علم كلام مايه حسن شهرت علما بود و سپس فلسفه و منطق جاي آن را گرفت و چند قرن عرفان بمعناي تصوف مردم را به گرد خود جمع مي‏كرد ولي در عصر صفويه حركتي در طرفداري سنّت و حديث پديد آمد كه از مكتب حنبليان سرزمين حجاز، بويژه محدثان حرمين شريفين مكه و مدينه، سرچشمه گرفته بود و نمايندگان و مبلغان آن دو محدث شيعي - ملا محمد امين استرآبادي و شيخ محمد استرآبادي - بودند كه سالها در حرمين بسر برده بودند.

اين حركت نه فقط با علوم عقلي و كلام و فلسفه و علوم معرفتي عرفاني در ستيز بود كه حتي فقه اجتهادي را نيز بر نمي‏تافت و مكتب اخباريگري را در برابر علم اصول فقه پايه‏ريزي و تبليغ كرد. قدرت تبليغي و عوام فريبي اين مكتب نورسيده تا بحدي بود كه ميان دو نسل بكلي فاصله انداخت و حتي مجلسي دوم يعني ملا محمد باقر كه فرزند مردي فيلسوف و فقيه و عارف، يعني ملا محمد تقي مجلسي (مجلسي اول) بود، همچون دشمن فلسفه و فلاسفه و تصوف و صوفي و عرفان و عرفا بر كرسي اخباريگري و دفاع حماسي از نقل و روايت تكيه زد و اساس طرد و ترذيل اصحاب عقل و استدلال را گذاشت.

از دقّت در زندگي و آثار و كتب دورانهاي پس از ملاصدرا و حتي زمان خود او و ميرداماد مي‏توان بدست آورد كه اين فرهنگ چگونه در افكار عمومي و در سطح جوانان و طلاب تا چه اندازه رسوخ و نفوذ داشته و چگونه انديشمندان آن زمان تا انقراض صفويه، ناي سخن از فلسفه و عرفان را نداشتند و از بيم آبرو و حتي جان خود تظاهر به دوري از فلسفه و عقليات و بيگانگي از معرفت و عرفان مي‏نموده‏اند. از اينجاست كه عارف علامه‏اي چون فيض به حديث و اخلاق و بگوشه‏اي در اطراف كاشان پناه مي‏برد و حكيمي چون ملاّعبدالرزاق لاهيجي، در علم كلام كتاب مي‏نويسد و به اعتقاد به اصالت ماهيت تظاهر مي‏كند، و فرزند ملاصدرا بر شرح لمعه حاشيه مي‏زند و آنگونه از فلسفه و عرفان دوري و شايد بيزاري مي‏جويد كه كجروان علوم اهل بيت درباره او «يخرج الحي من الميت» مي‏نويسند.16

اين انزوا و تقيه حتي در فرزندان و بازماندگان آنان نيز اثر مي‏گذارد و ملاحسن فرزند فياض لاهيجي و نوه ملاصدرا نيز - همانگونه كه ديديم 17 - در قم، با تمام فضل و كمال خود در علوم عقلي از اين قاعده پيروي مي‏كند.

تهمت رايج تكفير وصله‏اي نيست كه هركس بتواند آنرا بر جامه خود نگه دارد و داغي نيست كه بتواند با وجود آن در شهر و ديار و حتي در كنج خانه خود زندگي كند. در برابر چنين سيل ويرانگر سدي استوار و اراده‏اي پايدار مانند صدرالمتألهين مي‏خواست كه در برابر هر ضربه، ضربه‏اي با زبان و قلم خود به حريفان و مدافعان دنيا طلب حديث بزند و هرگز از پيكار با آنان روي برنتابد و مكتب و معارف و آراء و عقايد خود را با دليري بر سر دست نگه دارد.

در كنار اين عوامل اجتماعي، شايد ضعف نفس برخي از اين افراد نيز در اين پديده بي‏اثر نبوده كه يا اهميت آراء و مكتب صدرالمتألهين را نشناخته بودند تا سر باختن در راه آنرا نيز سهل بدانند - يا روحي ترسان و نگران از زندگي مادي خود داشته‏اند و براي زندگي چند روزه خود ارزشي بيش از واقع امر مي‏شناخته‏اند. زمانه اين ضعفها را بي‏كيفر نمي‏گذارد و سهم آنان را در لوحه تاريخ اندك مي‏نهد و يا نام آنان از آن محو مي‏سازد. داور دهر رجالي مي‏خواهد كه بدنبال حق و مدافع نستوه آن باشند و از ننگ و بلا نهراسند، و بيشتر حقّ و حقيقت شيراني شرذه مي‏جويد كه دليرانه به ميدان خطر بتازند و از حريم قدسي خود دفاع كنند.


1 - سوره عنكبوت - آيه 64.

2- مقدمه معادن الحكمه - ص 15 / طبقات اعلام الشيعه في قرن 12 - شيخ آقا بزرگ تهراني / ص 379.

3- طبقات اعلام الشيعه - ص 379.

4- لوءلوء البحرين ص132. رياض‏العلماء - حرف‏الف (ابراهيم).

5- گفته مي‏شود كه حاشيه بر تفسير شيخ بهاء بوده است.

6- ريحانه الادب. 2/460.

7- مقدمه معادن الحكمه فيض - 1/15.

8- بنام نظام‏الدين احمد يكي از نوادگان فيض و علم‏الهدي نيز در تراجم آمده است كه در سال 1160 ق در گذشته و نبايد با فرزند ملاصدرا اشتباه شود.

9 - مقدمه رسائل فارسي حسن‏بن‏عبدالرزاق لاهيجي،ص14.

10 - مستدرك اعيان الشيعه، ج 3، ص 43.

11 - از جمله در طبقات اعلام الشيعه، شيخ آقا بزرگ، (قرن 12)، ص 380.

12- مقدمه رسائل فارسي ملاحسن لاهيجي - ص 14.

13 - مستدركات اعيان الشيعه - ج 3 ص 83.

14 - مقدمه معادن الحكمة - ص 16.

15 - ص 225.

16 - بروايت سيد نعمت‏الله جزايري.

17- جلد اول، صفحه...

/ 1