معاد جسماني در حكمت متعاليه
استاد محمدرضا حكيمي ـ صدر المتألهين در دو ايستارـ ايستار نخست: در گستره تكاپوي فلسفه(1) ـ ساختار «حكمت متعاليه»صدرالمتألهين محمّد بن ابراهيم شيرازي(م:1050ق)، فيلسوف تحوّلآفريني است كه در فلسفه اسلامي تحوّلي بنيادين پديد آورد. او مباني حكمت بحثي مشّائي و اصول رواقي و اشراقي را با دادههاي كشف ذوقي و گونهاي وجود شناسي عرفاني درآميخت و به فلسفه بيش از هر چيز، گرايشهاي كشفي و عرفاني داد و «تنبيهات بحثي» را به «تلويحات عرشي» در پيوست و كوشيد اصول برهان قياسي را در جهت تبيين مباني شهودي بكار گيرد. اين فيلسوف فاضل، حجم گراني از «مباني عرفاني» را در «مقولات فلسفي» وارد كرد و از اين راه با تنظيم و تحرير چند اصل ـ و تأكيد بر آنها و تكرار بيان آنها ـ چون «اصالت وجود»، «وحدت تشكيكي وجود»، «حركت جوهري»، قاعده «بسيط الحقيقه»، قاعده «وحدت نفس با قواي خود»، «اتحاد عاقل و معقول»، «تجرد برزخي خيال»، «عوالم سه گانه وجود (عالم مادّه، عالم مثال وعالم عقل» و چگونگي ارتباط صعودي (تصاعدي) آنها با هم ... فلسفهاي متفاوت را پيريخت و كتاب گرانسنگ اسفار را به يادگار گذارد و در آثار بزرگ و كوچك و متوسط خويش ـ حتي تفاسير آيات و شروح احاديث ـ در بيان وجوه فلسفه خود اهتمام ورزيد. بدين گونه فلسفه او (حكمت متعاليه)1 هم از فلسفه مشّاء و هم فلسفه اشراق و ـ تا حدود بسياري ـ عرفان نظري،2 جدا و متمايز گشت.بدينسان تدوين حكمت متعاليه و تأليف اسفار ـ بيگمان ـ يكي از كارهاي سنگين فلسفي در طول تاريخ فلسفه بشري است، چه بسيار مدارك و منابع گوناگوني كه براي پديد آوردن كتاب اسفار خوانده شده و چه بسيار انديشه كه در آن بكار رفته و اصولي تمهيد يافته است و مطالبي قبول و مطالبي رد شده است و مسائلي با اوج و حضيضهاي خاصّ تكاپوهاي درگيرانه فلسفي تحرير يافته است؛ همچنين چه مايه از مباني كشفي بهرهگيري شده و به رسيدن به دادههايي از راه كشف اشاره بلكه تصريح گشته است ـ كه بر اهل فن پوشيده نيست- و اينها همه بجز استفادهها و استنادهاي بسياري است كه از آيات كريمه و احاديث شريفه شده است، كه در برخي از آثار و فصول آنها بيشتر و در برخي كمتر به چشم ميخورد و در خلال اين تكاپوهاي گسترده فلسفي و فكري و استنباطي ميتوان حدس زد كه امري بخصوص ـ چه بسا ـ همواره يا بيشتر اوقات فكر اين فيلسوف را مشغول ميداشته است و آن امر، تمهيد مقدماتي بوده است براي اثبات معاد جسماني. و اين پهنه پويِ خستگيناپذير پهنههاي اسفار، سرانجام بهدف فلسفي خويش ميرسد و اصولي را كه بايد با تنظيم و تحرير و تنسيق آنها به مقصود خود نزديك گردد، ميپردازد و فرا مينهد.(2) ـ فرانهي اصول (اصول يازدهگانه)
اصول فلسفي ايشان3 ـ چنانكه معروف است ـ يازده اصل است،4 كه شالودههاي حكمت متعاليه را تشكيل ميدهد. صدرالمتألهين در عمده كتابهاي فلسفي خويش؛ -و بيش از همه در اسفار- در جاهاي مناسب درباره اين اصول يا مقدّمات موصله به آنها يا ردّ ادلّه و براهيني كه آنها را سست يا مخدوش ميسازد، بحثهايي مفصل و مختصر آورده است و در اثبات آنها به دادههاي كشفي نيز بسيار استناد كرده است. در پارهاي از كتابهاي خويش از جمله المبدأ و المعاد ـ كه پس از اسفار مفصلترين اثر فلسفي اوست ـ همه اين يازده اصل را نياورده است، بلكه به آن شمار بسنده كرده است كه دخالت تأسيسي و مستقيمتر داشتهاند. اينك به بيان اين اصلها ـ بطور اجمال ـ برپايه كتاب اسفار ميپردازيم.اصل نخست ـ اصالت وجود: «إنّ الوجودَ في كلّ شيء هو الأصل في الموجوديّة، و الماهيّته تبعٌ له، و إنَّ حقيقة كلِّ شيءٍ هو نحوُ وجودِه الخاصّ به، دون ماهيّتة و شيئيّته ...».اصل دوم ـ تشخّص هرچيز و مايه تميّز آن، همان وجود خاصّ آن شيء است نه چيزي ديگر: «إنّ تشخّصَ كلِّ شيءٍ و ما يتميّز به، هو عينُ وجودهِ الخاصّ...».اصل سوم ـ تشكيك در وجود: «إنّ طبيعةَ الوجود قابلةٌ للشّدّة والضّعف بنفس ذاتها البسيطة، الّتي لاتركيب فيها، خارجاً و لاذهناً...».اصل چهارم ـ حركت در جوهر و استحاله در ذاتيّات: «إنّ الوجودَ ممّا يقبلُ الاشتداد و التّضعُّف، يعني أنّه يقَبلُ الحركةَ الاشتداديّة، و أنّ الجوهرَ في جوهرّيته ـ أي وجوده الجوهرّي ـ يقبلُ الاستحالَة الذّاتيّة».اصل پنجم ـ شيئيّت هر شيء مركّب بصورت آن است نه بمادّه آن: «إنّ كلَّ مركّبٍ بصورته هو هو لا بمادّته فالسّريرٌ بصورته لا بمادّته»، «مادّه امري نامتحصّل است، و فصل اخير، جامع جميع مراتب».اصل ششم ـ وحدت نفس باقواي خود: «النّفسُ في وحدتها كلُّ القُوي». وحدت شخصي در اشيا ـ كه همان عين وجود خاص آنهاست ـ يك گونه نيست و در هر شيئي متناسب با آن است و نفس ناطقه با همه تغييرات و در همه احوال و افعال، وحدتش ثابت و محفوظ است.5 و نفس در سه مرحله طبيعي و مثالي و عقلي يكي است: «إنّ المُدرِكَ بجميع الإدراكاتِ الحسّيّة و الخياليّة و العقليّة و الفاعلَ بجميع الأفاعيلِ الطبيعيّةِ و الحيوانيّة و الإنسانية الواقعةِ من الإنسان هو نفسهُ المدبّرة، فلها النُّزول إلي مرتبة الحواسَ و الآلاتِ الطّبيعيّة و لها الصّعودُ إلي مرتبة العقل الفعّال و مافوقه في آنٍ واحد، و ذلك لسعةِ وجودها ...»6اصل هفتم ـ هويّت بدن و تشخّص و تعيّن آن به نفس صاحب بدن است نه به جرم بدني او، از اين رو تا نفس زيد باقي باشد ـ هر چند بدن او تبدّلهايي بيابد ـ شخص زيد باقي است: «فزيدٌ ـ مثلاً ـ زيدٌ بنفسهِ لابجسده، و لأجل ذلك يستمرُّ وجودُه و تشخُّصُه مادامتِ النّفس باقيةً فيه ...» (فرع بر اصل پنجم)ذكر اين اصل ـ چنانكه حاجي سبزواري نيزيادآوري كرده است ـ لازم است و اصل دوم و اصل ششم جاي آن را نميگيرد، زيرا ـ بنابراين مباني ـ تشخّص بدن به نفس صاحب بدن است و تشخّص خود نفس به وجود آن است. همچنين اين اصل كه تشخّص به وجود است تنها مورد قبول ابونصر فارابي و صدرالمتألهين است...7اصل هشتم ـ تجرّد خيال و تحقّق آن در عالمي ميان عالم موادّ طبيعي و مفارقات عقلي: «إنّ القوّةَ الخياليّةَ جوهرٌ قائمٌ لا في محلٍّ منالبدن و أعضائه و لا هي موجودةٌ في جهةٍ من جهاتِ هذا العالم الطبيعيّ، و إنّما هي مجردةٌ عن هذاالعالم، واقعةٌ في عالمٍ جوهريٌ متوسّطٍ بين العالمَين» كه از آن تعبير به «تجرد برزخي» ميشود.اصل نهم ـ قيام صدوري صور خيالي و ادراكي به نفس: «إنّ الصُّوَرَ الخياليّة، بل الصُّورَ الإدراكيّه، ليست حالّةً في موضوعِ النّفس و لا محلٍّ آخر، و إنّما هي قائمة بالنّفس قيام الفعلِ بالفاعل لاقيام المقبولِ بالقابل».اصل دهم ـ تحقّق صُور مقداري بدون نياز به مادّه قابله: «إنّ الصُّوَرَ المقداريّةَ و الأشكال و الهيئات الجرميّة، كما تحصُلُ من الفاعل بمشاركةِ المادّة القابلة ... كذلك قد تحصل من الجهات الفاعليّة و تحقيق / معاد جسماني در حكمت متعاليهحيثيّاتها الإدراكيّة من غير مشاركة المادّة»؛ مانند صورت انسان و اسب و درخت در آب كه مادّه قابله، واحد است و فواعل متعدد؛ و تعدّد بجهات فاعلي است؛ يا صور كوه و هامون و دريا كه نفس انشا ميكند و در صقع تجرّد نفس تحقق دارد نه در اعصاب مغز و نه به صورت حالّ در قوه خيال.8اصل يازدهم ـ سه مرحلهاي بودن عوالم وجود با همه وسعت و كثرت (عالم صور طبيعي مادّي، عالم صور ادراكي حسّي مجرد ـ خيال و مجرّدات برزخي و مثالي ـ و عالم عقول ومفارقات)9 و سير و سريان نفس ناطقه در آنها: «إنكّ قدعلمتَ أنّ أجناسَ العوالم و النّشآت مع كثرتها الّتي لاتحصي منحصرةً في ثلاثة ... عالَم الصُّورِ الطبيعيّة، الكائنة الفاسدة ... عالم الصُّورِ الادراكيّة الحسّيّة المجرّدة عن المادّة الحاملة للامكانات ... و أعلاها عالمُ الصّورِ ُلعقليّة و المُثُل الإلهيّة ... فآعلَم أنَّ النفسَ الإنسانيّةَ، لَمختصّةٌ من بين الموجودات، بأنّ لَها هذه الأكوانُ الثلاّثةُ مع بقائها بشخصها...».(3) ـ بيان اصول در كتابهاي ديگر ذكر اصول ياد شده از صفحه 185 تا صفحه 195، از جلد نهم اسفار را فراگرفته است؛ و نقش آنها در اثبات معاد جسمانيِ مورد نظر اين فيلسوف، برخي مستقيم (تأسيسي) و برخي غيرمستقيم (تأييدي) است ـ چنانكه اشارهاي گذشت ـ از اين رو در پارهاي ديگر از كتابهاي خويش در مقام اثبات معاد جسماني همه آنها را لازم نشمرده و بصورتي مختصرتر آورده است، مگر در زادالمسافر:ـ در المبدأ و المعاد: 7 اصل؛10ـ در الشّواهدُ الربوبيّه: 7 اصل؛11ـ در مفاتيح الغيب: 6 اصل؛12ـ در العرشية: 7 اصل؛13ـ و در رساله زادالمسافر: 12 اصل.14بايد اشاره كنيم كه ترتيب ذكر اين اصلها در كتابهاي ياد شده نيز متفاوت است، مثلاً اصلهاي مذكور در الشّواهد الربوبيّه بترتيب، اصلهاي پنجم و دوم و چهارم و دهم و هشتم و نهم و ششم مذكور در اسفار است؛ و اصل اول، در الشّواهد و المبدأ و المعاد و العرشيّه، اصل پنجم است در اسفار؛ و اصل پنجم در الشّواهد (يعني تجرد خيال)، اصل هشتم است در اسفار ـ چنانكه اشاره شد ـ و ...گفتيم كه در زادالمسافر، دوازده اصل آورده است. اصل دوازدهم اين است كه مرگ طبيعي (نه اخترامي)، از جهت تناهي قُوا و ضعف مبادي افعال جسماني نيست ـ چنانكه كساني گفتهاند ـ بلكه از جهت استكمال نفس و وصول بغايات است و رسيدن بمرحله بينيازي از بدن:«إنّ معني ضرورةِ الموتِ و كونِه طبيعيّاً، ليس كما قررّه الطّبيعيّون و الأطباء، مِن أنَالقُوي الجسمانيّةَ لمّا كانت متناهيةَ الأفاعيل والانفعالات، فلابدّ من عروض الفناء... بل سببُ عروض الموتِ الطبيعي استكمالُ النّفس و استقلالُها في الوجود، فيتوجّه بحركته و سعيه الجبليّ إلي عالمٍ آخر ...»15.حاجي سبزواري در معاد منظومه، پنجاصل (و به اعتباري شش اصل) از اصول مذكور را آورده و سپس پژوهشگران را به كتابهاي اسفار و المبدأ و المعاد و العرشيّه ارجاع داده است16 و در كتاب اسرارالحكم، شش اصل (تقريباً مانند منظومه) ذكر كرده است. علاّمه حاجميرزاابوالحسن شعراني در پانوشت، شش اصل مذكور در متن را خلاصه كرده است. اينك خلاصه آن: 1 ـ قوام هر چيز بصورت آن است نه بمادّه آن.2 ـ تشخّص هرچيز به وجود آن است (نه به ماهيّت آن)؛ زيد از اول تا آخر عمر خود با همان وجود خاص خود زيد است و حافظ وحدت او همان وجود اوست173 ـ تميّز و تشخص، دو امر متفاوتند؛ كليّات از هم متمايزند اما تشخص ندارند (پس قواي نفس نيز در عين صدرالمتألهين مباني حكمت بحثي مشّائي و اصول رواقي و اشراقي را با دادههاي كشف ذوقي و گونهاي وجود شناسي عرفاني درآميخت و «تنبيهات بحثي» را به «تلويحات عرشي» در پيوست و كوشيد اصول برهان قياسي را در جهت تبيين مباني شهودي بكار گيرد.اينكه تمايز دارند هريك داراي تشخّص خاص بخود نيست و تشخّص همه بخود نفس است).4 ـ اجسامي وجود دارند بيهيولي كه آنها را جسم مثالي و برزخي و اخروي18 گويند.5 ـ حركت در جوهر.6 ـ بقاي وحدت نفس در احوال مختلف و با تغيّرات و حركات گوناگون.19(4) ـ حشر عوالمصدرالمتألهين در رسالةالحشر(يا «طرح الكَونين»)20 نيز درباره معاد سخن گفته و درصدد برآمده است تا حشر همه چيز و همه عوالم را به اثبات برساند، حتي حشر طبايع و هيولاي نخستين را. اين رساله فشرده در هشت فصل تنظيم يافته است:فصل 1 ـ حشر عقول خالصه بسوي خداوند متعال ... و بقاي آنها به جاودانگي خداوند...فصل 2 ـ حشر نفوس ناطقه؛فصل 3 ـ حشر نفوس حيواني؛فصل 4 ـ حشر نيروي نباتي و طبايع نباتات و اجسام ديگر (صور نوعيّه آنها)؛فصل 5 ـ حشر جمادات و عناصر؛فصل 6 ـ حشر امور حسّي و طبيعي كه داراي كون و فسادند و نقل آنها به جهان باقي...فصل 7 ـ حشر هيولاي نخستين و اجسام مادّي و اشارهاي به پايان كار اشرار و شياطين.فصل 8 ـ درباره مزيت روش «حكمت متعاليه» در اثبات معاد جسماني و حشر براي همه چيز حتي جمادات و عناصر.اين رساله را صدرالمتألهين به خواهش دوستي نوشته و در ماه رجب سال 1032ق. آن را به پايان رسانده است.21 در تحرير مطالب آن، از فلوطين اسكندراني و كتاب اَثولوجيا (در بخشهايي از «تسوعات» فلوطين) بيشتر استفاده شده است و از مولف با احترام ياد گشته است. البته در آن روزگاران كتاب را از ارسطوي يوناني ميدانستند، نه از فلوطين اسكندراني22.(5) ـ نتيجهگويم سخني زحشر چون برق زميغبشنو كه ندارم از تو اين نكته دريغاين جان و تنت كه هست شمشير و غلافآن روز بود غلافش از جوهر تيغ23تحقيق / معاد جسماني در حكمت متعاليهدررسالةالحشرنيز، مشي همان مشي «فلسفي/عرفاني» اسفار است و المبدأ و المعاد و تأكيد بر عوالم سه گانه وجود و سير تكاملي هر عالم سافل بعالم عالي تا بمرحله حشر نهايي؛ و بهيچگونه سخني از «حشر عنصري» بميان نيامده است:«إنّ الصّورَ الحسّية قوالبُ للخيالية و هي أرواحها؛ و الخياليّةَ قوالبُ للعقليّة و هي حقائقُها؛ فاذن، حشرُالأبدان الطبيعيّةِ إلي الأبدان الأخرويّة، و حشرُ تلك الأبدان إلي الصّورِ العقليّة، و حشرُها إلي اللّه تعالي»24و در اواخر فصل پنجم ميفرمايد: «فَثَبَتَ و تحقّق من جميع ماذكرناه و نقلناه، أنّ لِكلُ صورةٍ حسّيّةٍ صورةً نفسانيّةً في عالم الغيب، هي معادُ هذه الصّورة، و مرجعُها الّذي يُحشر إليه بعد زوالها عن هذاالعالم، أي عالم الحسّ و الشهادة ...»25سرانجام، نظر صدرالمتألهين، درباره «معاد جسماني»، پس از تمهيد مقدّمات و اصول، و تلاشهاي فكري و پيگيريهاي وسيع بحثي و نظري و فلسفي و عرفاني (كه از جمله در كتاب اسفار بطور مشروح آمده است)، اين است كه با بيان روشن علاّمه رفيعي قزويني خلاصه شده است:«نفس بعد از مفارقت از بدن عنصري، هميشه خيال بدن دنيوي خود را مينمايد، چون قوّه خيال در نفس بعد از موت باقي است؛ و همينكه خيال بدن خود را نمود، بدني مطابق بدن دنيوي از نفس صادر ميشود و نفس با چنين بدني كه از قدرت خيال بر اختراع بدن فراهم شده است در معاد محشور خواهد شد و ثواب و عقاب او با همين بدن است. در حقيقت در نزد اين مرد بزرگ، بدن اخروي بمنزله سايه و پرتوي است از نفس ...»26(6) ـ جهشي ارزشي در قلمرو فلسفه اسلاميبدينگونه فيلسوف ما در «ايستار نخستِ» خويش، در قلمرو اثبات «معاد جسماني» در گستره تكاپويي ژرف و گسترده راه سپرده است و بر فيلسوفان اسلامي پيشين از اين جهت پيشي جسته و براي اثبات معاد جسماني به كوششي دراز، دامن پرداخته است و از اين ديدگاه بيگمان بايد مورد سپاسگزاري قرار گيرد و حركت اثباتي او بر مباني دادههاي «عقل فلسفي» و «كشف عرفانيِ» خويش درباره معاد جسماني، يك ارزش فلسفي ماندگار در تاريخ فلسفه بشمار آيد.27فيلسوف سبزوار خراسان نيز به اين امر پيبرده و بدين وظيفه تفطّن يافته است، از اين رو ميفرمايد:«بايد در حق محقّقين، شكّرالله مَساعيَهم بگويي؛ وقتي قدر ميداني كه بسنجي اين تحقيقات را به (با) عقيده بعضي متفلسفين كه همه امور را روحاني ميدانند و اصلاً بصُوَر جزئيّه و لذايذ و آلام جزئيّه (بدنيّه) قائل نيستند و همان روح مجرّد را باقي ميدانند...»28(7) ـ ارزيابي صدرالمتألهين از كار خويشفيلسوف ما كه از روش مشّائيان و اشراقيان در موضوع معاد جسماني خرسند نبوده29 و خود به كوششهايي كه ياد شد دست يازيده است، ارزش كار خويش را در قلمرو فلسفه اسلامي ياد كرده و در اين باره در جاهايي چند سخن گفته است؛ از جمله در رسالة الحشر:«اعلم أنّ هذا المنهج الّذي بيّناه في إثبات المعاد للأشياء، والوصولِ إلي اللهِ تعالي، والدّارِ الآخرة، علمٌ شريف و مقصدٌ عال و مطلبٌ غال و كنزٌ من كنوز الإيمان و خزينة من خزائن الرّحمان، التي لايوجد جوهرةٌ منها في مخزوناتِ أحدِ مشاهير الحكماء من أتباع المشّائين و غيرهم، ماخلا المعلّم الاوّل، لأنّه نَبَأٌ عظيم؛ والقوم جميعُهُم عنه لفي ذهولٍ عظيم و غِطاءٍ شديد.30بدانكه اين روشي كه ما در اثبات معاد اشيا و رسيدن به پيشگاه الهي و سراي ديگر بيان كرديم، دانشي است گرانمايه و هدفي است والا و مقصودي است گران ارج و گنجي است از گنجهاي ايماني و خزانهاي است از خزائن رحماني؛ كه حتي يكي از دانههاي گرانبهاي آن در ميراث فيلسوفان مشهور مشّائي و جز آنان يافت نشود، مگر معلّم اول. موضوع معاد جسماني امري سترگ است، ليكن فيلسوفان همه اين بحث را بسختي فراموش كردند و ميان خود و آن پردهاي ستبر آويختند...».اين سخنان از ديدگاه صاحب «حكمت متعاليه» درست است و اين ارزيابي (پس از تمام بودن اصول تمهيدي و براهين آنها) و اين شيوه بحث و نظر بر نهي مقدّمات آن از ويژگيهاي اين مكتب «فلسفي/عرفاني» است؛ و همه از كوششهايي بيشمار و مطالعاتي سرشار حكايت ميكند و مايه ميگيرد ـ شكراللهُ مَساعيَ الفيلسوفِ السّاعي.آري اگر خود جناب صدرالمتألّهين به بحثها و برهانها و قياسهاي پيشينيان و استادان خويش ـ استاداني بزرگ چونان ميرمحمّد باقر داماد ـ تسليم گشته بود و از آنان تقليد كرده بود همچنان بر عقيده به «اصالت ماهيّت» باقي بود و آثاري متفاوت پديد نياورده بود. بنابراين اصول مسلّم، نگرش تحليلي و انتقادي به نظريّات بزرگان و صاحبنظران هيچگاه بمعناي كوچك انگاري آنان نيست، بلكه بعكس، دليل اهميّت دادن به كار فكري و علمي آنان است، كه در خور ژرفنگري و بحث و بررسي است.ما توجه داريم كه «كوشش» و «موفقيت» همواره همراه نيستند. انسانِ آگاهِ متعهّد، بايد در كاري كه وظيفه خود ميداند تا ميتواند بكوشد؛ ليكن رسيدن به نتيجه و هدف در دست كوشندگان نيست. در حركت وسيع فلسفي براي اثبات معاد جسماني با همه تلاشي كه از سوي جناب صدرالمتألهين صورت پذيرفته و اصولي كه تمهيد يافته است، آنچه اثبات ميشود بيش از معاد با جسم مثالي (نه عنصري) نيست و اين گونه معادي براي فلسفه كه تا آن روزگار بهمين اندازه هم دست نيافته بود بسيار سودمند است و گامي به پيش ... ليكن براي تبيين محتواي هزار و چهارصد آيه و بيش از هزار حديث كه مفاد آنها همه ـ يا اغلب ـ بصراحت معاد جسماني عنصري است كارساز نيست ـ چنانكه در پيش ياد كرديم ـ و «درباره معاد جسماني، همين مقدار كافي نيست كه بگوييم جسم برزخي به آخرت باز ميگردد، بلكه بايد معتقد باشيم كه بدن عنصري دنيوي به آن جهان باز خواهد گشت، چنانكه در اذهان مسلمانان بلكه همه اهل اديان مركوز است»31عدم انطباق «معاد مثالي» با «معاد عنصري» نيازي به استدلال و ذكر شاهد ندارد، با وجود اين اشاره ميكنيم كه شماري چند از بزرگان فن فلسفه و عرفان و ارادتمندان استوار جناب صدرالمتألهين نيز به اين امر تصريح كردهاند، همچون علاّمه رفيعي قزويني، شيخ محمد تقي آملي32، حاجيميرزا احمد آشتياني33، امامخميني(ره)34 و استاد مرتضي مطهري. اينجانب به رعايت اختصار از نقل اقوال نامبردگان ميگذرم، و فقط خلاصهاي از سخنان علاّمه رفيعي قزويني و شهيد مطهري را ميآورم:* علاّمه رفيعي، پس از تحرير معاد حكمت متعاليه ـ كه در پيش نقل شد (ص 24)- ميفرمايد: «ليكن در نزد اين ضعيف، التزام به اين قول بسيار صعب و دشوار است،زيرا كه بطور قطع، مخالف با ظواهر بسياري از آيات و مباين با صريح اخبار معتبره است».35* استاد مرتضي مطهّري نيز پس از بيان معاد حكمت متعاليه ميگويد: «... با اينكه خيلي حرف خوبي است و آن را با دلايل علمي هم ميشود تأييد كرد، ولي معاد قرآن را با اين مطلب نميشود توجيه كرد».36اكنون خوب روشن ميشود كه چرا صدرالمتألهين به «ايستار دوم» روي آورده است. ما اينك ـ پس از تشريح ايستار نخست وي در موضوع مهم معاد جسماني (ايستار فلسفي) و تقدير از اين كوششگران، كه تا اينجا از نظر گذشت ـ براي پاسداشت ارزشها، و خدمت بمقام اين فيلسوف اسلامي سترگ بتشريح ايستار دوم وي (ايستار وَحْياني) ـ كه تاكنون كمتر مورد توجّه قرار گرفته است ـ ميپردازيم. زادالمسافر، دوازده اصل آورده است. اصل دوازدهم اين است كه مرگ طبيعي (نه اخترامي)، از جهت تناهي قُوا و ضعف مبادي افعال جسماني نيست ـ چنانكه كساني گفتهاند ـ بلكه از جهت استكمال نفس و وصول بغايات است و رسيدن بمرحله بينيازي از بدن.صدرالمتألهين در رسالةالحشر(يا «طرح الكَونين») نيز درباره معاد سخن گفته و درصدد برآمده است تا حشر همه چيز و همه عوالم را به اثبات برساند، حتي حشر طبايع و هيولاي نخستين را.حكيم فاضل، ملاّ اسماعيل خواجويي (مازندراني) نيز در رساله ثمرةالفؤاد، پس از ذكر حديثي و اشاره به اينكه مقصود از جنت مذكوردر حديث جنت برزخي است ميفرمايد: «و ليس المراد بها الجنّة الّتي يدخلونها بعد قيام السّاعة بأبدانهم الُعنصرّية، بعد جمع اجزائها المتفرّقة»، منتخباتي از آثار حكماي الهي ايران، ج 4، ص 204. ايشان همچنين به تأويلكنندگان «اخبار»، از جمله «اخبار معادي» بسختي ميتازد و پارهاي از تأويلها را موجب ردّ «اخبار» و مايه ضلال و اضلال ميشمارد ـ همانجا.
مورد بحث و نقد و نظر قرار گرفتهاند، ليكن اينجانب در اين نوشتار در صدد بيان اين اصول هستم نه تبيين و تشريح آنها كه تحقيق و بررسي پيرامون آنها خود مقصدي مستقلّ است و از هنجار اين نوشتار بيرون؛ بويژه اين را ميخواهيم روشن سازيم كه ملاصدرا پس از جمع و تمهيد اين اصول و تلاشي گران در «ايستار نخست» به «ايستار» دوم خويش روي آورده است. اين امر از چند جهت اهميت دارد و در تاريخ فلسفه و عرفان اسلامي فصلي درخشان است.
1- شايد اين نام و تعبير، از اين عبارت شيخالرّئيس گرفته شده باشد:«ثمّ إن كان مايلوحُه ضربٌ من النّظر مستوراً إلاّ علي الرّاسخين فيالحكمة المتعالية ...»، شرحالاشارات، جزء 2، ص 128؛ الأشارات و التّنبيهات ص 160.
2- از نوع عرفاني كه در فتحوحات و فصوص و شروح آن و مصباحالأنس و شرح آن (مفتاح الغيب) و نقدُ النقود و جامع الاسرار و شروح تائيّه فارضي و تمهيد القواعد ... آمده است.
3 - «اصولي و تحقيقاتي كه يا خود ابتكار نموده يا آن كه اگر سابقين گفتهاند مبرهن نموده است»، علامه رفيعي قزويني ـ يادنامه ملاصدرا، ص 5 ـ 4؛ و نيز: المشاعر، ص 5 - 4
4- در زاد المسافر، دوازده اصل آورده است كه به آن اشاره ميكنيم.
5- «درباره اتحاد نفس ناطقه با همه نيروهاي خويش از قاعده بسيط الحقيقه نيز استفاده شده است»؛ قواعد كلي در فلسفه اسلامي، ج 1، ص 113؛ و نيز: النظرة الدقيقة في قاعدة بسيط الحقيقة.
6- المسائل القدسيّه، رسائل فلسفيِ ملاصدرا، متن، ص 35.
7- اسفار، ج9، ص 190، پانوشت.
8- حاجي سبزواري در تعليقات الشّواهد الربوبيّة ( مشهد رابع، ص 724)، اشاره كرده است به فرق اصل چهارم و ششم مذكور در «الشّواهد» كه در اينجا، اصل دهم و نهم است. خلاصه فرق اين است كه اصل دهم مربوط است به تعيين صور و مقادير، بصورتي كه تخصيص بلامخصص لازم نيايد؛ به اينكه هر صورتي بوسيله فاعل تعيّن بپذيرد بدون نياز به قابل؛ و همين مقدار بس است براي رفع تخصيص بلامخصّص و در اين اصل هيچ اشارهاي به فواعل نيست ليكن در اصل نهم، فاعل معرفي شده است كه همان نفوس ناطقهاند در مورد صور ابدان مثالي.
9- شيخ اشراق، عوالم سه گانه را اين گونه برشمرده است: «و العوالم عند الحكماء ثلاثة: عالمُ العقول، و هو عالمُ الجبروت؛ و عالمُ النّفوس، و هو عالمُ الملكوت؛ و عالمُ المُلك، و هو عالم الأجرام»،«اعتقاد الحكماء»، «مجموعه مصنّفات»، ج 2، ص 27.
10- همان، ص 382 تا 395.
11- همان، ص 261 به بعد.
12- همان، ص 595 تا 599.
13- همان، ص 245 تا 249.
14- شرح بر زادالمسافر، ص 11 تا 20.
15- همان، ص 18.
16- همان، ص 349 ـ 346، چاپ سنگي.
17- يا به سخني ديگر: زيد از اوّل تا آخر عمر به نفس خود(صورت و فصل اخير انساني) خود زيد است. و نفس بوجود خود متشخّص و متميّز است.
18- در تعليقات سبزواري بر الشّواهد الربوبيّه نيز آمده است: «إنّ الصورة البرزخيّة و الأخرويّة غيرُ محتاجةٍ الي المادّة الدنيويّة» (ص 731). البته اين بيان بنابر اصطلاح است وگرنه اجسام اخروي ـ بخصوص عوالم پس از برزخ ـ را نميتوان مثالي محض دانست.
19- اسرارالحكم، ص 332. در اينجا به پايان ذكر اجمالي اصول رسيديم، از اين رو يادآوري ميكنيم كه اصول ياد شده ـ چنانكه اشاراتي گذشت ـ برخي اصلي و تأسيسي است و برخي فرعي و تأييدي؛ برخي را ميتوان در برخي ديگر ادغام كرد و ذيل آن قرارداد... و از اينجاست كه شمار آنها در كتابهاي خود صدرالمتألهين به تفاوت آمده است. همچنين برخي از آنها مبناي فلسفي دارند وبيشتر مبناي عرفاني و مبتني بر مقدماتي مستند به كشفند و بسياري از اين مباني ـ فلسفي يا عرفاني ـ در طول تاريخ فلسفه و عرفان
20- رسائل فلسفي ملاصدرا، مقدّمه، ص 51.
21- رسالةالحشر، ص 126.
22- بايد براي طالبان پژوهش يادآور شويم كه استاد فاضل آشتياني در موارد متعددي از آثار خويش، مباني و اصول صدرايي را در موضوع معاد جسماني بشرح ياد كردهاند، و در خلال بيانات خود به ظرايف و حقايقي نيز اشاره فرمودهاند؛ از جمله در مقدمه المبدأ و المعاد، مقدمه الشّواهدالربوبيّه، شرح بر زادالمسافر، شرح حال و آراي فلسفي ملاصدرا و در سلسله مقالاتي درباره معاد در «نشريّه دانشكده الهيّات مشهد»، شماره 5 (زمستان 1351 ش) و شماره 8 (هشتم و نهم، پاييز و زمستان 1352) و شماره 10 (بهار1353) و شماره 11(تابستان 1353) و 14 و 16.
23- الذريعه، ج 9، (بخش 2)، ص 600.
24- رسالة الحشر، ص 105.
25- رسالةالحشر، ص 106.
26- مجموعه رسائل و مقالات فلسفي، ص 83. در جاهايي از آثار صدرالمتألهين اشاره شده است كه نفوس مقرّبان و كاملان نيازي به بدن ندارند (از جمله، اسفار، ج9، ص 184، المبدأ والمعاد، ص 432)، ليكن در صفحه 181 از جلد 9 اسفار، براي آنان نيز به نوعي تصوّر بدن شده است، كه سپس نقل خواهيم كرد.
27- بايد اشاره كنيم كه طرح فلسفي معاد جسماني به اينگونه نيز براي كساني مفيد تواند بود، كساني كه جز با روش فلسفي چيزي را نميپذيرند؛ يا علاقه دارند با روش فلسفي بمسائل بنگرند. اين ايستار، دست كم، معادي مثالي را ـ كه موجب لذّات و آلام نيز هست ـ اثبات ميكند و شايد همين اندازه در مورد كسان ياد شده مقدّمهاي شود براي رسيدن بمعاد كامل عنصري و تعقّل آن. استاد مطهري نيز به اين بُعد همين ايستار اشاره ميكند، يعني ميتوان آن را با اصطلاحات فلسفي اثبات كرد.(مجموعه آثار، ج4، ص 792 و 793).
28- اسرارالحكم، ص 234.
29- اعتراضات وي بر صاحب «التّلويحات» و اقوالي كه وي از امثال فارابي نقل كرده و پذيرفته است ملاحظه شود. اسفار، ج9، ص 40 به بعد؛ و نيز: أسرارالآيات، ص 150.
30- رسالة الحشر، ص 117.
31- المبدأ و المعاد، مقدمه، ص 68، پانوشت.
32- دُرر الفوائد، ج 2، ص 460.
33- لوامع الحقائق، مبحث معاد، ص 42 ـ 39.
34- مناهجالوصول الي علم الاصول، ج 1، ص 378 ـ 377.
35- مجموعه رسائل و مقالات فلسفي، ص 83؛ و نيز: يادنامه ملاصدرا، ص 5.
36- مجموعه آثار، ج 4، ص 793.