بنيانگذاران عقائد وهّابيّت سياست خشن وهّابيان
محمدب بن عبدالوهّاب او كتابهاي بسياري تأليف و تصنيف كرده بود كه مكتبه نهضت اسلامي سعودي در مكه نوشتههاي او را چاپ و منتشر كرده است. از جمله آنها كتاب توحيد و تفسير قرآن و كتاب كشفالشبهات و تعدادي رساله و فتواهاي فقهي و اصولي او است. از همه مهمتر كتاب توحيد او است وي در اين كتاب همه مسلمانان را كافر و مشرك خوانده و خواسته با اين كتاب آنها را با مسأله توحيد آشنا سازد و حقيقت توحيد را به آنها تعليم نمايد.«حسين خلف الشيخ خزعل» مؤلف كتاب «تاريخ الجزيرةالعربية في عصرالشيخ محمد بن عبدالوهّاب» درباره اين كتاب مينويسد: شيخ محمد براي تأليف اين كتاب هشت ماه وقت صرف كرده و در اين مدت با مردم كمتر در تماس بوده است او همين كه كتاب خود را تمام كرد، آن را «كتاب التوحيد فيما يجب في حقاللّه عليالعبيد» (كتاب توحيد و آنچه از حقالله بر بندگان واجب است) ناميد و چون كتاب به پايان رسيد و از تأليف آن فارغ گرديد، روزي در «عُيينه» درحالي كه آن كتاب در دستش بود، در ميان مردم ظاهر شد، گفت: «خدا را شاهد ميگيرم من به آنچه را كه در اين كتاب است، اكتفاء ميكنم و بيش از اين از شما چيزي نميخواهم و من با صراحت ميگويم: آنچه در اين كتاب مسطور است، همه حق است و غير از حق چيز ديگري در آن نميباشد».مردي به نام «علي بن ربيعه» از بزرگان بنيتميم از قبيله «بني سعد» در آن مجلس حضور داشت، خطاب به شيخ گفت: «اي محمد تو در ميان قوم خود مرد شريعتي هستي، مگو آنچه حق نيست، زيرا حرفهاي تو باعث فتنه در ميان مردم ميگردد، و آن وقت پشيمان ميشوي».شيخ به او گفت: «اين همان كتاب است و آن را بخوان و اگر در آن سخن باطل پيدا كردي مرا به خاطر آن مؤاخذه كن». آن مرد كتاب را گرفت از اول تا آخر آن را ورق زد و نگاه كرد و كتاب را به شيخ برگرداند و گفت: «اين حق است، پس بگو آن را چگونه تبليغ و ترويج كنيم؟! شيخ در پاسخ گفت: «راه رواج اين امر نصيحت و خيرخواهي است».علي بن ربيعه گفت: اگر اجرا نشد يعني مردم قبول نكردند، آنوقت چه كنيم؟ شيخ به او گفت: ««فبالسيف» با شمشير، يعني بايد با زور شمشير مردم را به پذيرفتن محتويات اين كتاب وادار كرد، آن مرد از اين حرف شيخ تعجب كرد و گفت: چگونه مستحق قتل ميشود كسي كه آن را نپذيرد؟ شيخ جواب داد: «لأنّه كافر مشرك» زيرا او كافر و مشرك و واجبالقتل است»!.علي بن ربيعه از اين حرف شيخ بيشتر تعجب كرد و گفت: واقعا اينچنين گوئي و نظر تو همين است؟!! شيخ به او پاسخ داد: «نعم و هو اعتقادي» آري، اين اعتقاد من است.نويسنده مزبور ميافزايد: آن روز مجلس به پايان رسيد، شيخ به خانهاش برگشت، پسر عمويش عبدالله بن حسين پيش او آمد و به او گفت: به خدائي كه غير او پرستش نميشود، قسم ميخورم اگر از «بني سنان» كسي را به دين خود فراخواني، سرت را از تنت جدا ميكنيم، ميان آن دو دعوا و نزاع درگرفت، عبدالله به روي شيخ شمشير كشيد و عموزادههاي ديگر مانع شدند و درگيري سختي ميان قبائل بنيتميم در عيينه اتفاق افتاد كه باعث كشته شدن حماد بن رشيد سعدي، صالح بن فهد الثاني، و جبير بن ناصر نهدي و هفت نفر ديگر از «بني سنان» گرديد1.مؤلف كتاب «تاريخ الجزيرةالعربية..» كه خود وهابي متعصبّي است، اين مطالب را به عنوان فضائل شيخ محمد نقل كرده است، اگر كسي فضائلش اينچنين باشد، درباره قبايحش چه ميتوان گفت؟! اگر كسي مختصر اطلاعي از قرآن و حديث و سيره رسول اكرم صلياللهعليهوآله و سيره سلف صالح داشته باشد، به آساني ميفهمد كه اين كارهاي پسر عبدالوهاب كاملاً برخلاف اصول تعاليم عاليه اسلام ميباشد زيرا اولاً، به غير از معصوم كس ديگر نميتواند چنين ادعائي بكند كه هرچه من ميگويم و هرچه من مينويسم، عين حق است و همه بايد بپذيرند و پيروي كنند و گرنه كافر و مشرك و واجبالقتل ميگردند زيرا انسانها بجز معصومين عليهمالسلام همه جايزالخطا هستند. تاكنون كدام عالم و دانشمندي چنين ادعائي كرده است؟! آيا اين ادعا دليل بر جهل و ناداني او نيست؟!ثانيا: اگر راست ميگفت كه اگر مطلب باطلي در كتاب او پيدا كردند، حاضر است او را مؤاخذه كنند، پس چرا او اين حق را به علما و بزرگان دين نداد و كتاب خود را پيش آنها نفرستاد تا آن را نقد و بررسي نمايند و چرا اينهمه علماي حنبلي كه در رد او كتابها و رسالهها نوشتند و براي او فرستادند، به حرف آنها ترتيب اثر نداد؟! چرا به نصايح پدر و برادرش گوش نداد؟!!ثالثا: محمد بن عبدالوهاب به عقيده خود مردم مسلمان را به توحيد دعوت ميكرد هركس (توحيدي را كه او ميگفت) ميپذيرفت، خون و مالش سالم ميماند و گرنه، كافر ميشد و خون و مالش حلال و مباح بود و خونهائي كه وهابيها از مسلمانان به زمين ريختند، بر همين پايه قرار داشت. درحالي كه اين روش او برخلاف صريح آيه قرآن است كه ميفرمايد: «در دين اكراه و اجباري نيست» «لا إكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَِّي».و همچنين روش پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله و صحابه و بزركان دين از فرقههاي مختلف چنين نبود و اموري كه وي موجب كفر و شرك ميداند، پيامبر صلياللهعليهوآله و اصحاب آن حضرت و علما و پيشوايان ديني، هيچيك از آنها را موجب كفر و شرك ندانستهاند.خلاصه، كتاب توحيد محمد بن عبدالوهاب از منابع ديني وهابيهاست كه آن را وحي منزل ميدانند و آلالشيخ، شيخ عبدالرحمن بن حسن، نوه شيخ محمد آن را شرح كرده و آن را «فتحالمجيد في شرح كتابالتوحيد» ناميده است و اين كتاب بهطور مكرر به وسيله مكتبه سلفيه مكه چاپ شده است.فرزندان محمد بن عبدالوهاب
از محمد بن عبدالوهاب به گفته زيني دحلان چهار پسر به نامهاي: «عبداللّه؛ حسن؛ حسين و علي» باقي ماند2. ولي نويسندگان وهابي تعداد پسران او را شش تن ذكر كردهاند و آن دو تن كه از اين چهار تن بزرگتر بودند، «ابراهيم و عبدالعزيز» نام داشتند3. و عبدالعزيز بعد از سقوط درعيه به دست عثمانيها كشته شد و پسرانش بعد از پدر برنامههاي او را ادامه دادند و از هركدام فرزنداني باقي ماند كه در شهر عيينه از شهرهاي جنوبي حجاز در كويت سكونت داشتند و به آنان اولاد شيخ ميگفتند و از عبدالله دو پسر به نامهاي سليمان و عبدالرحمن باقي ماند. تعصّب سليمان در وهابيگري از پدرش زيادتر بود و در سال 1233 به دست ابراهيم پاشا كشته شد و برادرش عبدالرحمن به مصر تبعيد گرديد و در همانجا بعد از مدتي درگذشت.از حسن بن محمد بن عبدالوهاب چهار پسر به نامهاي: «علي؛ عبدالرحمن؛ حسن و عبدالملك» باقي ماند كه در ميان اين چهار تن شيخ عبدالرحمن به علم و دانش معروف بود و در زمان خود از علماي بزرگ نجد بشمار ميرفت و او همان كسي بود كه كتاب «التوحيد» جد خود را شرح كرد و آن را «فتح المجيد في شرح كتابالتوحيد» ناميد4.از حسين بن محمد بن عبدالوهاب پنج پسر باقي ماند از جمله آنها عبدالرحمن بود كه وي در زمان حكومت اوليه وهابيان در مكه مدتي عهدهدار منصب قضا در مكه بود و نزديك به صدسال عمر كرد، بيشتر نسل شيخ محمد، از همين حسين بود كه اكنون (در زمان زيني دحلان) درعيه اقامت دارند و به اولاد شيخ معروفند5..و شش دختر به نامهاي: «سلمي؛ صفيّه؛ فاطمه؛ سعدي؛ عابده و حبيبه» از محمد بن عبدالوهاب باقي ماند. و يكي ازمستشرقين به نام «منجين» نوشته است كه محمد بن عبدالوهاب به جنس زن زياد تمايل داشت تا آنجا كه بيست تا زن گرفته بود كه از آنها 18 فرزند آورده بود و پنج تن از فرزندانش و عدهاي از فرزندان فرزندانش از علما و فقهاي معروف بودند6.محمد بن عبدالوهاب عقايد خود را با شمشير آل سعود پيش بردجلوتر گفتيم كه محمد بن عبدالوهاب به محمدبن سعود وعده داد كه اگر با عقايد او همراهي كند او را بر تمام سرزمين نجد مسلّط خواهد كرد، محمد بن سعود قبول كرد و با او بيعت نمود و سپس به اهل نجد و رؤسا و قضات آنها نامه نوشت كه از او اطاعت كنند. گروهي پذيرفتند و گروهي امتناع ورزيدند و در اينجا شيخ محمد با كمك محمد بن سعود به جنگ با آنها پرداخت (به عنوان اين كه مخالفانش كافر و خارج از اسلامند) و سرانجام مخالفان شكست خوردند و تمام سرزمين نجد در زير سلطه ابن سعود قرار گرفت.به اين معني، محمد بن عبدالوهاب و آل سعود با كمك يكديگر وهابيت را در آن سرزمين با خونريزي بسيار پيش بردند، سعوديها حكومت خود را به عنوان دين از طريق پيروي محمد بن عبدالوهاب تقويت نمودند و محمد بن عبدالوهاب عقيده خود را به وسيله شمشير آل سعود پيش برد تا اينكه محمد بن سعود از دنيا رفت و فرزندش عبدالعزيز به جاي او نشست و دامنه جنگ و خونريزي مخالفان را به اقصي نقاط نجد رسانيد و در سال 1206 محمد بن عبدالوهاب نيز درگذشت و فرزندان آنها نيز اين دو منصب را ادامه دادند.زيني دحلان مفتي شافعي، پيرامون جنگ وهابيان با حُكّام مكه چنين مينويسد:«شريف غالب از سال 1205 تا 1220 بيش از پنجاه بار با وهابيها پيكار كرد ولي جز رنج و گرفتاري نتيجه ديگري بر او نداشت.در سال 1212 در آخرين وقعه كه به نام «غزوةالخرمة» معروف است، عبدالعزيز سعودي بر سپاه شريف غالب نيرومندترين دشمنان خود غالب آمد اما به گفته حافظ وهبه، سياست افتضا كرد كه ميان فريقين، قرارداد صلح بسته شود و راه حج به روي حجاج نجدي باز گردد. بدين جهت امير نجد در سال 1214 و سال بعد از آن، حج گزارد و اين نخستين باري بود كه اميري وهابي مناسك حج بجا آورد.ولي ديري نپاييد كه قرارداد صلح از ميان رفت و هر يك از طرفين، ديگري را به نقض قرارداد متهم ميكردند. سياست كلي نجديان اين بود كه توحيد(به همين معنائي كه خود آنان ميگفتند) در سرتاسر جزيرةالعرب منتشر گردد و تمام مخالفان از ميان برده شوند.چندسالي، اوضاع به آرامش گذشت، در سال 1215 عبدالعزيز به اتفاق پسرش سعود، با گروهي از مردم و عشاير نجد، مرد و زن و كودك، به قصد حج حركت كرد ليكن هنوز هفت منزل نپيموده بود، كه احساس كسالت كرد، از اين روي خود به نجد بازگشت و پسرش سعود اعمال حج را انجام داد و در مكه با شريف غالب ملاقات كرد7.در اين سفر، قبائل تهامه و بنيحرب به سعود پيوسته بودند، گويا اين موضوع شريف غالب را آزرده خاطر كرده بود، به علاوه در همين موقع ، ميان همراهان سعود و كسان شريف غالب اختلافاتي رخ داد و دوباره، آتش جنگ ميان دو طرف زبانه كشيد، كه تا چند سال به طول انجاميد و سيزده واقعه جنگي در ميان طرفين رخ داد. نيروي وهابي از هر جهت بر نيروي شريف غالب فزوني داشت، از اين جهت وهابيان به تدريج عرصه را بر شريف تنگ كردند و به تصرف شهر طائف (در نزديكي مكه) نائل آمدند.«جميل صدقي زهاوي» درباره فتح طائف مينويسد: از زشتترين كارهاي وهابيان، قتل عام مردم طائف بود كه بر صغير و كبير رحم نكردند، طفل شيرخوار را بر روي سينه مادرش سر بريدند، جمعي را كه مشغول فراگرفتن قرآن بودند، يكجا كشتند، چون در خانهها كسي باقي نماند، به دكانها و مساجد رفتند و هركه بود حتي گروهي كه در حال ركوع و سجود بودند، از دم شمشير گذراندند كتابها را كه در ميان آنها تعدادي قرآن و نسخههايي ازصحيح بخاري و مسلم و ديگر كتب حديث و فقه بود، در كوچه و بازار زيرپا انداختند و همه را پايمال كردند و اين واقعه در سال 1217 اتفاق افتاد آنان ميخواستند به مكه بروند اما چون ايام حج بود و همه حجاج به جنگ با آنها برميخاستند، از اينروي صبر كردند تا ماه حج سپري شد و حجاج به وطنهاي خود بازگشتند، آن وقت به سوي مكه حركت كردند8.يكي از نويسندگان معاصر به نام «سيد ابراهيم رفاعي» مينويسد:«وهابيان هنگام فتح طائف صدها تن از مسلمانان را كشتند، در ميان اين كشتهها عدهاي از علما نيز وجود داشتند، از جمله: سيد عبدالله زواوي مفتي شافعي مكه و شيخ عبدالله ابوالخير، قاضي مكه و شيخ سليمان مراد، قاضي طائف و سيد يوسف زواوي و شيخ حسن شيبي و شيخ جعفر شيبي9.مرحوم علامه امين به نقل از «زيني دحلان» مينويسد:«وهابيان در ذيالقعده 1217 با جنگ و ستيز وارد طائف شدند و همه، حتي كودكان را نيز قتل عام كردند و اطفال شيرخوار را نيز در آغوش مادرانشان سربريدند و حتي كساني كه از شهر فرار كرده بودند، دنبال نموده و بسياري از آنها را كشتند.وهابيان خانههايي را كه مردم در آنها مخفي شده بودند، جستجو ميكردند، و هركه را كه پيدا ميكردند، ميكشتند، بيست تن در خانه «فتني» و دويست تن در خانه «فعر» سنگر گرفته بودند و تسليم وهابيان نميشدند سه روز تمام جنگيدند «ابن شكبان» ضمن پيامي به آنها امان داد و آنها دست از جنگ كشيدند.وهابيان به دليل اين كه مردم طائف مشركاند و مشرك نبايد سلاح داشته باشد، همه را خلع سلاح كردند، سپس آنها را نزد امير خود بردند و او فرمان قتل همه آنها را صادر كرد و همه آنها را در يك تپّه شني به نام «دقاقاللوز» كشتند».در خانههاي خويشان عيسي نيز حدود 50 تن موضع گرفته بودند و از خودشان دفاع ميكردند آنها را به جان امان دادند و همه را لخت كرده و در بياباني به نام «وج» همراه زنان لخت و مادرزاد رها ساختند گاه و بيگاه كهنههائي به طرف آنها پرتاب ميكردند، پس از سيزده روز از آنها تعهد گرفتند به وهابيت بگروند و آنان به صورت فقير و سائل درآمده بودند و به هر يك مشتي بلال ميدادند كه به دندان بكشند.عربهاي وهابي وحشي، غنائم و اموالي را كه از شهر غارت كرده بودند به بيرون شهر حمل ميكردند آنقدر جمع كرده بودند كه همچون كوهي به نظر ميرسيد، آنگاه پنج يك آنها را به اميرشان داده و باقي را ميان خودشان قسمت كردند و قرآنها و كتابهاي فقه و حديث را در كوچه زيرپا انداخته بودند، ناگهان خبردار شدند كه برخي از مردم پول و اموال خود را در زير زمين پنهان كردهاند، اتفاقا جائي را هم كندند و اموالي را هم درآوردند، به دنبال آن تمام خانههاي شهر و حتي توالتهاي آنها را هم كندند و زير و رو نمودند101) تاريخ الجزيرةالعربية، ص 8 ، 137.
2) الدرر السنيّة ، ص 53.
3) تاريخ الجزيرةالعربية، في عصرالشيخ محمد، ص 342.
4) همان، ص 343.
5) الدرر السنية، ص 53.
6) به نقل تاريخ العربيةالسعودية، ص 37.
7) تاريخ المملكةالعربيةالسعودية7 ج1، ص 73.
8) الفجرالصادق، ص 22.
9) رساله الاوراق البغداديه، ص 3.
10) خلاصة الكلام، به نقل علامه امين، كشف الإرتياب، ص 18.