تاریخ غرب ما قبل مدرن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ غرب ما قبل مدرن - نسخه متنی

شهریار زرشناس

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تاريخ غرب ماقبل مدرن

شهريار زرشناس

اگر به تاريخ نگاه كنيم اولين صورت تمدني پديد آمده در تاريخ تمدن شرقي بود و تمدن شرقي ابتدا در قالب انديشه ديني ظهور كرد، انديشه ديني آغازين يا همان تعبير قرآني، امت واحده. در تمامي اقوام اشاره به يك دوره آغازين وجود دارد كه به آن دوره، دوره طلايي مي‌گويند و همه از آن به نيكي ياد مي‌كنند.

در اسطوره‌هاي سرخپوستان نيز اين عصر طلايي را شاهد هستيم. بشر در اين دوره، باورهاي ديني داشته است. در همه اديان همان طوري كه اشاره به كمال آغازين مي‌شود به كمال واپسين نيز اشاره مي‌شود. شرق، همان دوران امت واحده و دوران كمال آغازين است. اين شرق آغازين، گرفتار شرك و تشتت مي‌شود و به اين ترتيب عصر شرق توحيدي به پايان مي‌رسد و شرق اسطوره‌اي (ميتولوژيك) آغاز مي‌شود يعني اسطوره‌ها جايگزين باورهاي توحيدي مي‌شوند به گونه‌اي كه رنگ و بوي توحيد اوليه پاك و تا حد زيادي فراموش مي‌شود. در ايران باستان و حتي در شاهنامه فردوسي نيز به كمال آغازين اشاره مي‌شود. به اين دوران، دوران ميتولوژي يا اسطوره مي‌گوييم.

تا قبل از قرن نوزدهم به اسطوره و مجموعه باورهاي به جا مانده بسيار كهن بشر كه در ذهن بشر يا به صورت مكتوب وجود داشت، افسانه‌بافي‌هايي تلقي مي‌شوند كه هيچ مبنايي ندارند و نبايد به آنها توجه كرد.

از اواخر قرن 19 و به ويژه اوايل قرن 20 موج اسطوره‌شناسي به وجود آمد كه گرايش‌هاي مختلفي دارد مثل گرايش رويكردهاي سمبليستي، گرايش‌هاي انسان‌شناختي، جامعه‌شناختي و همه سعي مي‌كنند اسطوره‌ها را تعبير و تفسير كنند و براي آنها معناي رمزي قائل شوند. معتقدند افسانه‌ها از يك سمبوليسم معرفت‌شناسي نشأت مي‌گيرد. اين توجه سبب گسترش يك رويكرد شرق‌شناسانه مي‌شود و اگر شرق ديني فراموش مي‌شود، شرق اسطوره‌اي مورد توجه قرار مي‌گيرد. واژه ميتولوژي از ميت گرفته شده كه ميت واژه‌اي يوناني است به معناي حكايت و روايت.

وقتي بشر از عصر امت واحده به عصر شرك و ميتولوژي و اسطوره وارد مي‌شود برخي از وظايف و عقايد خود را از دوره آغازين به همراه دارد ولي فاصله گرفتن از دوران توحيدي سبب مي‌شود معاني قدسي و معرفتي به گونه‌اي با تصورات و پيرايه‌ها آلوده و حتي پوشيده شود به گونه‌اي كه حقيقت توحيدي ناديده گرفته مي‌شود.

برخي ويژگي‌هاي شرق اسطوره‌اي عبارتند از:

1) در تفكر ميتولوژيك اعتقاد به خدايان متعدد وجود دارد

2) تفكر ميتولوژيك درك خاصي از زمان دارد.

تفكر ميتولوژيك، مكان را امري جادويي مي‌داند و در واقع همه پديده‌ها در يك مكان جادويي رخ مي‌دهد. به اين ترتيب مكان يك پديده‌ي صرفاً كمي با مختصات رياضي نيست، مكان پديده‌اي است با ماهيت كيفي و حضور جادويي حوادث و از اين نظر، اينكه يك فرد در يك زمان و مكان خاص قرار دارد، يك واقعه مفهومي و مقدري است. اين واقعه مقدر اينگونه بوده است كه فرد در يك ساعت خاص، در يك مكان خاص نميتوانسته كه نباشد بنابراين بين مكان و زمان پيوند ذاتي وجود دارد، پيوندي كه در انديشه مدرن از بين مي‌رود.

در انديشه پسامدرن قرن 20 نيز شاهد اين مسأله هستيم كه دو عنصر به هم پيوسته زمان و مكان مطرح مي‌شود. براي نمونه در ادبيات پسامدرن حوادث گاهي اوقات به گونه‌اي رخ مي‌دهند كه تنه به تنه اسطوره‌ها و داستان‌هاي اساطيري مي‌زنند و شباهت‌هايي به آنها پيدا مي‌كنند كه از خصايص تفكر پسامدرن است.

در اين تفكر، به سبب اعتقاد به خدايان متعدد و درك خاص از مكان، معتقدند به اينكه هر واقعه‌اي در هر چرخه زماني كه رخ مي‌دهد در پايان آن چرخه زماني، بايد به گونه‌اي در قالب مناسك و آيين آن را احيا كنيم و اگر احيا نكنيم آن پديده از ميان مي‌رود. مثلاً معتقدند در روز خاصي، خداي كشاورزي، كشاورزي را به بشر ياد داد و در اين روز مناسكي را اجرا مي‌كنند كه در اين مناسك جادويي دوباره خداي كشاورزي مي‌آيد و كشاورزي را احيا مي‌كند و معتقدند اگر اين مراسم نباشد و اين آيين اجرا نشود در آن صورت زمين كن‌فيكون خواهد شد. درباره همه پديده‌ها چنين اعتقادي، درباره خلقت زمين و انسان و ... دارند.

همه پديده‌ها يك مبناي جادويي و در يك چرخه زماني، بار معنايي ويژه پيدا مي‌كنند. اين بار معنايي ويژه با مناسك و آيين‌ها و مجموعه‌اي از نظام‌هاي مشخص همراه است و مثلاً مي‌تواند شامل رقص‌ها و نقش‌ها باشد. ريشه تاريخي تئاتر و همين مراسم و مناسك آييني كه در نزد بشر متافيزيكي هستند نيز به اين آيين‌ها برمي‌گردد.

در يونان، از قرن 5 و 6 قبل از ميلاد تعبير درام از ميان رويكرد اسطوره‌اي مراسم آييني پديد مي‌آيد و ما شاهد حضور اين رويكردها و مراسم و مناسك در نزد ملت‌هايي هستيم كه دوران ميتولوژيك خود را سپري كرده‌اند ولي اندك ظواهري از اين مراسم دارند. يكي ديگر از خصايص تفكر ميتولوژيك اين است كه غيب‌انديش است و غيب‌انديشي آن، غيب‌انديشي كثير است نه واحد كه انديشه توحيدي بدان معتقد است. همه اقوام و ملل در دوراني از تاريخ خود دوران اسطوره را طي كرده‌اند كه مي‌توان از چين باستان، هند باستان، مصر باستان و ايران باستان و تمدن‌هاي سرخپوستي و نيز اسكيموها نام برد.

با ظهور تفكر متافيزيكي در يونان باستان، غرب در معناي تاريخي خود متولد مي‌شود در حالي‌كه شرق در حال زوال است و همه جا اين تفكر متافيزيكي غربي گسترش مي‌يابد. اين دوره نقطه‌ي اوج گسترش غرب و بسط انديشه متافيزيكي غربي است ولي با اين حال گسترش تدريجي دامنه نفوذ غرب را از دوران باستان شاهد هستيم.

در غرب يوناني باقي مانده ميراث شرقي مسلط مي‌شود و در كنار شرق اسطوره‌اي و زوال يافته، غرب يوناني ـ رومي ظهور مي‌كند. اكثر مورخين پايان دوران غرب يوناني ـ رومي را كه مصادف با آغاز غرب قرون وسطي است، قرن 5 مي‌دانند. عده‌اي سال 410 ميلادي مي‌دانند كه سالي است كه آلاريك فرمانده ژرمن‌ها و گوت‌ها به شهر روم حمله و آن را ويران كرد. عده‌اي سال 476 مي‌دانند كه ويراني تام و تمام شهر روم است. بعضي از مورخين تمايل دارند كه قرن 4 را مبناي پايان تمدن يوناني ـ رومي و آغاز قرون وسطي بگيرند. به گمان من پايان قرن 4 است كه شاهد انديشه قرون وسطايي هستيم. عده‌اي دوران پايان غرب يوناني ـ رومي را سال 395 مبنا قرار مي‌دهند. در اين سال اتفاق بزرگي كه رخ مي‌دهد اين است كه امپراتوري روم تجزيه مي‌شود و معتقدند اين تجزيه، پايان غرب يوناني ـ رومي و آغاز قرون وسطي است.

پس بدين ترتيب آغاز قرون وسطي سال 395 ميلادي است. پايان آن را نيز 1370 ميلادي مي‌دانند كه سال مرگ پتراك شاعر معروف رنسانس است كه با شعر او روح جديدي در تاريخ بشر ظهور مي‌كند. ويل دورانت در كتاب تاريخ تمدن خود مي‌گويد پتراك و بوكاچيو، نخستين انسان‌هاي مدرن هستند. پتراك شاعر ايتاليايي در 1374 و بوكاچيو نويسنده ايتاليايي در 1376 درگذشتند.

قرن چهارم تا چهاردهم، قرون وسطي ناميده مي‌شود. عده‌اي نيز قرن 15 را سال پايان قرون وسطي مي‌نامند. اين عده سال ورود سلطان محمد فاتح را به قسطنطنيه مبنا قرار مي‌دهند. در سال 1394 ميلادي آمريكا توسط كريستف كلمب كشف شد؛ البته خودش نمي‌دانست كه آمريكا را كشف كرده است و فكر مي‌كرد وارد سرزمين هند شده است.

هزاره قرون وسطي دوره دوم تاريخ حيات غرب است. عده‌اي غرب قرون وسطي را معادل ظلمت، استبداد و تباهي مي‌دانند. هميشه فكر مي‌كنند غرب قرون وسطي دوران جاهليت وحشتناكي بوده كه افراد را به بند مي‌كشيدند يا مي‌سوزانند و هيچ نقطه شكوفايي انديشه بشري وجود نداشته و اصلاً مدنيت نبوده و يك مدنيت مضمحلي بوده كه فقط در قالب خشونت كليسايي ظاهر مي‌شده و اين مظالم و سياهي‌ها را به پاي دين مي‌نويسند.

به نظر من قرون وسطي به لحاظ مظالم، تاريكي‌ها و جنايت‌ها چيزي بدتر از دوران باستان نبود. نمي‌گوييم قرون وسطي دوران خوبي بود ولي مثل همه دوره‌ها بود. قرون وسطي هم مراسم فرهنگي و هم اديبان و عارفان بزرگ داشت و مثلاً فيلسوفاني چون سنت آگوستين را داريم. بنابراين اين دوران سراسر از تاريكي و مظلمه نبود. البته خشونت‌هايي هم رخ مي‌داده كه اين خشونت‌ها در دوران باستان هم بوده است.

تاريخ‌نگاري فراماسونري سعي مي‌كند قرون وسطي را مظلمه صرف بداند و يونان را مهد تمدن. اين غرض‌ورزي فراماسونرها و يهوديان عليه قرون وسطي است.

قرون وسطي هم عناصر مثبت و هم عناصر منفي داشت. نكته ديگر اين است كه اين پندار كه قرون وسطي ديني است خطاست. قرون وسطي به هيچ رو تمدن ديني نبود و در واقع انديشه مسخ شده يوناني و يهودي‌مآب و سيطره كليساي كاتوليك بود.

در قرون وسطي سه محور قدرت را شاهد هستيم: كليسا، پادشاه و اشرات فئودال. اين سه قدرت با هم ستيز داشتند و درواقع ستيز اين سه گروه يكي از عوامل زمينه‌ساز فروپاشي قرون وسطي است. مثلاً پادشاه فرانسه آنقدر قدرت پيدا مي‌كند كه پاپ را از روم برمي‌دارد و به شهر خودش مي‌برد يعني پاپ دست نشانده پادشاه مي‌شود.

از سال 1304 ميلادي شاهد دو پاپ هستيم، يكي در آوينيون و ديگري در روم. اين دو يكديگر را لعن مي‌كنند و يكديگر را كافر مي‌نامند. تاريخ قرون وسطي سراسر كشمكش ميان سه محور قدرت است .

در پايان قرون وسطي شاهزاده‌ها عليه كليساي كاتوليك قيام مي‌كنند و موفق مي‌شوند كليساي كاتوليك را نابود كنند. همان‌طور كه گفته شد قرون وسطي به هيچ وجه ديني نبوده و در واقع سيطره مسيحيت منسوخ يوناني‌زده است. در اين دوره كليساي كاتوليك محصول تعاليم حضرت عيسي نبوده است چرا كه انجيلي كه وجود دارد صحابه حضرت عيسي نوشته‌اند و انجيل‌هاي متعددي وجود داشته و آنقدر با هم اختلاف داشته‌اند كه چهار انجيل وجود دارد و اين چهار انجيل با هم حتي در زمان و مكان تولد حضرت عيسي اختلاف دارند.

در اين دوره از فرامين حضرت عيسي خبري نيست. بعضي از صحابه ايشان حتي حضرت مسيح را نديده‌اند. پولس يهودي و دشمن حضرت عيسي بود و قصد كشتن او را داشت ولي بعد از اينكه مسيحيان عضرت عيسي را به صليب كشيدند (كه ما چنين اعتقادي نداريم) پولس مكاشفه‌اي مي‌كند و بعد از اين مكاشفه مي‌گويد به حضرت عيسي ايمان آوردم و مي‌آيد مسيحيت را ترويج مي‌كند. او يكي از عناصر سازنده انديشه‌ مسيحي است.

ما از قرن اول تا قرن 5 ميلادي مجموعه‌اي داريم كه پدران كليسا و كساني هستند كه انديشه مسيحيت كاتوليك را مي‌سازند. در يك كلام مي‌توان گفت كه روح قرون وسطي عبارت است از مسيحيت تحريف شده و ميراث يوناني ـ رومي.

قرون وسطي هيچ انقطاعي از جهان باستان ندارد و تداوم همان ساختار است. زيرساخت‌هاي غرب مدرن در قرون وسطي شكل مي‌گيرد. در مجموعه‌ي آباء كليسا چند نفر معروف هستند. پولس كه يهودي و ضد مسيحي بود و به ويژه روح يوناني را وارد مسيحيت كرد و اولين انجيل را به زبان يوناني نوشت. شريعتي مي‌گويد تصويري كه اينها از حضرت عيسي مي‌كشند با موي بلند است در صورتي كه حضرت عيسي خاورميانه‌اي و با موهاي مشكي بوده است.

پس مي‌بينيم همه چيز تحريف شده است. بسياري از عناصري كه در تفكر كليساي كاتوليك وجود دارد تحت تأثير فرهنگ ميترايي است. صليب علامت مقدس ميترائيسم بوده است يا روز يكشنبه، روز خورشيد است و خورشيد مظهر آيين ميترائيسم است يا مثلاً پدر، پسر و روح‌القدس ريشه در آيين ميترائيسم دارند. به عبارتي عناصري از فرهنگ‌هاي اسطوره‌اي و مسخ شده شرقي هم حضور دارند و به علاوه ميراث يهودي و ميراث يوناني ـ رومي عقايد كليساي كاتوليك را ساخته‌اند.

علت اينكه انديشه كليساي مسيحي از ميترائيسم تأثير پذيرفته است اين است كه در حد فاصل دوران قبل از شكل‌گيري انديشه مسيحي از حدود قرن سوم تا حدود قرن دوم ميلادي، روم به شدت تحت تأثير انديشه‌هاي ميترائيسمي قرار داشته است و يكي از دلايل اينكه در سال 313 ميلادي كنستانتين مي‌پذيرد دين مسيحيت را دين آزاد اعلام كند هراسي است كه از انديشه‌هاي ميترائيسمي داشته‌اند. به دليل اينكه انديشه‌هاي ميترائيسمي انديشه‌هاي ايراني بوده و در آن زمان پارت‌ها يا اشكانيان و بعد ساسانيان؛ رقيبان سرسخت امپراتوري روم بودند و اينها در هراس بودند از اينكه چون از لحاظ سياسي و نظامي با ايرانيان در جنگ هستند، از لحاظ فرهنگي نيز تحت سيطره ايرانيان قرار بگيرند.

به اين دليل است كه زمينه‌هاي ترويج آيين مسيحي را فراهم مي‌كنند. با حمايت‌هاي آنها نظام كليساي كاتوليك شكل مي‌گيرد و ساختار كليسا هم كاملاً گرته‌برداري شده از ساختار امپراتوري روم است يعني اينها همان سيستم امپراتوري روم را كه امپراتور در رأس و بعد جانشينانش قرار مي‌گيرند اخذ مي‌كنند.

آن سيري كه در نظام كليسايي وجود دارد، اسقف اعظم و كاردينال‌ها و بعد كشيشان، اين سلسله مراتب دقيقاً گرته‌برداري شده از روي نظام اداري امپراتوري روم باستان است. بنابراين انديشة مسيحيت مبتني بر مسيحيت اصيل نبود و درواقع مبني بر مسيحيت تحريف شده‌اي بود كه ساخته آباء كليسا بود و سه آبشخور داشت، ميراث يهوديت كه خيلي پررنگ است، ميراث يوناني ـ رومي و ديگري ميراث انديشه‌هاي اسطوره‌اي شرقي نظير ميترائيسم.

دو عنصر اوليه يعني يهوديت و يونانيت عناصر اصلي هستند و تمام تاريخ قرون وسطي گويي كشمكشي است ميان عنصر يهودي و مسيحي در عين پيوندي كه با هم دارند. قرون وسطي دوره‌اي است كه يونانيت و مسيحيت در پيوند با هم حضور دارند اما در اين دوره، عناصري كه از يهوديت گرفته شده چنان ظاهر مسيحي پيدا كرده كه بسياري از مسيحي‌ها اصلاً فراموش كرده‌اند كه اين عناصر از يهود گرفته شده است.

به اين ترتيب مي‌بينيم يهوديان معمولاً صرافان و رباخواران ظالمي بودند و در تمام قرون وسطي اينها معمولاً به مردم پول قرض مي‌داند و آنها را در تنگنا قرار مي‌دادند و چون در فرهنگ قرون وسطي رباخواري كار زشتي بوده است و در فرهنگ يهودي كاملاً مباح. بنابراين مردم مسيحي با يهوديان دشمني پيدا مي‌كنند چون آنها را آدم رباخوار و ظالمي مي‌ديدند. امپراتوران هم چون يهوديان را قدرت اقتصادي در منطقه خود مي‌ديدند با آنها ستيز داشتند و روح ضد يهودي مردم را تحريك مي‌كردند. كليسا هم همراه اين موج بوده، براي اينكه مايه‌هاي يهودي خود را بپوشاند.

اين يهودستيزي ربطي به ستيز انديشه‌هاي اصيل يهودي و انديشه‌هاي اصيل مسيحي ندارد و در واقع به كشمكش‌هاي اقتصادي و ظواهر فرهنگي ربط پيدا مي‌كند. ساختارهاي نظام اجتماعي ـ اقتصادي در قرون وسطي، فئودالي بوده يعني نظام زمينداري. در دوران يونان و روم، زمينداري وجود داشت ولي زمينداران بزرگ كه صاحب هزاران برده و زمين بودند و بردگان در اين زمين‌ها كار مي‌كردند بعد از اينكه امپراتوري روم فرو مي‌پاشد از بين مي‌روند و زمين‌ها كوچك و ميان تعداد كثيري توزيع مي‌شوند. ديگر آدم‌هايي به نام برده‌دار با انبوهي از برده و زمين نداريم، تعداد اندكي اشراف مي‌شناسيم كه اين اشراف، قطعه زمين‌هاي كوچكي دارند كه به آنها در لاتين فئو مي‌گفتند و فئوداليسم از اينجا گرفته شده است.

نظام اجتماعي ـ اقتصادي قرون وسطي با نظام اجتماعي ـ اقتصادي يوناني ـ رومي فرق دارد. عناصر فرهنگي قرون وسطي و دوره يوناني ـ رومي نيز با هم فرق دارد. در يوناني ـ رومي وجهه حاكم همان انديشه يوناني بود ولي در قرون وسطي، انديشه يوناني رومي در كنار ميراث يهودي قرار مي‌گيرد و در عين حال متضاد با هم و مجموعاً فرهنگ قرون وسطي را مي‌سازند.

در اخلاقيات قرون وسطي جنبه‌هاي آخرت‌گرايانه و زهدپيشگي وجود دارد و توجه به اين نكته وجود داشت كه بشر فقط نبايد به فكر اين دنيا باشد. اين عنصري است كه يهوديان با آن سر ستيز دارند. در يهوديت اصلاً انديشه آخرت و توجه به معاد وجود ندارد، در انديشه يهوديت معاد وجود ندارد و عنصر دنياگرايي وجود دارد و به اين عنصر دنياگرايي در مدرنيته خيلي توجه مي‌شود.

در قرون وسطي، مسيحيان، رباخواري را حرام مي‌دانستند و معتقد بودند بشر فقط بايد براي رفع نياز خود كار كند و بقيه اوقات را يا عبادت كند و يا اگر كار مي‌كند و درآمد دارد نبايد اين درآمد را جمع كند و بايد انفاق كند. اينها با انباشت و جمع شدن سرمايه مخالف بودند. مدرنيته با قرون وسطي سر ستيز دارد چون مدرنيته به دنبال انباشت سرمايه است و اصلاً انباشت سرمايه، محوري‌ترين نياز مدرنيته است و غرب مدرن با انباشت سرمايه معني پيدا مي‌كند. بنابراين اينها سعي مي‌كنند قرون وسطي را از بين ببرند چون با تمام نيازهاي سودانگارانه و قدرت‌طلبانه و لذت‌طلبانه‌ آنها سر ستيز دارد.

نمي‌خواهم بگويم قرون وسطي خوب بود چون قرون وسطي هم جنبه‌هاي منفي خود را داشته است. اگر در قرون وسطي، عنصر يهودي، يوناني، سختگيري‌هاي كليسا و ستيز ميان محورهاي قدرت (اشراف و كليسا) وجود داشته اما جنبه‌هاي اخلاقي نيز قابل توجه است. يعني وجود جنبه‌هاي اخلاقي آنها را از اينكه اسراف كنند، مصرف‌زده و يك سره دنياگرا شوند، باز مي‌داشته است و قرون وسطي اين جنبه‌هاي مثبت را هم داشته است.

نكته ديگر درباره قرون وسطي اين است كه دوران ركود مطلق نبوده است تا هيچ تحولي در آن صورت نگرفته باشد. تاريخ قرون وسطي به سه دوره متمايز تقسيم مي‌شود:

اولين دوره از حدود قرن 4 ميلادي شروع مي‌شود كه دوره آبا كليسا است و مي‌توان گفت اين دوران از قرن چهار تا نهم ميلادي است.

ويژگي اين دوران اين است كه انديشه كليسايي در حال شكل‌گيري است و عنصر يهودي و يوناني به كثرت با هم در ستيزند و البته عناصر غيريهودي و يوناني هم در اين دوره وارد انديشه مسيحي مي‌شوند. اين دوران، دوراني است كه نظامات اجتماعي قرون وسطي چندان شكل نگرفته است و در واقع قرون وسطي شكل تمدني و منسجم خود را پيدا نكرده است. اين دوران، دوران فروپاشي نظام برده‌داري و آغاز شكل‌گيري فئوداليسم است.

دوران دوم از 800 ميلادي تا 1342 ميلادي است. سال 800 ميلادي، اولين نظام سلطنتي منسجم گسترده در غرب قرون وسطي شكل مي‌گيرد. در سال 800 ميلادي فردي به نام شارلماني، تاج امپراتوري بر سر مي‌گذارد و در واقع مملكت پهناوري را كه شامل آلمان، بلژيك، لوكزامبورگ و هلند امروزي مي‌شود را تحت سلطنت خود شكل مي‌دهد. 1342 ميلادي، سال مرگ سنت آبلار، يكي از دانشمندان بزرگ قرون وسطي است. اين دوران، دوران شكوفايي انديشه فئودالي است، دوران اوج‌گيري ساختارهاي اجتماعي فئوداليسم كه در واقع قرون وسطي كاملاً صورت نهادينه و منسجم پيدا مي‌كند و شواليه‌گري گسترش و رواج مي‌يابد. دوراني است كه تمامي آنچه را كه به عنوان فئوداليسم اروپايي و قرون وسطي مي‌شناسيم، تمامي مؤلفه‌ها و عناصر خود را به عموميت درمي‌آورد.

در واقع در اين دوره، قرون وسطي به طور كلي مستقر مي‌شود و انديشه خاصي شكل مي‌گيرد كه آن انديشه، مظهر فلسفه قرون وسطي مي‌شود. انديشه اسكولاستيك در اين دوره شكل مي‌گيرد. اسكولاستيك از اسكولار به معناي مدرسه گرفته شده كه به انديشه مدرسه‌گرايانه معروف است و در واقع صورت فلسفي تفكر قرون وسطي است. يكي از چهره‌هاي برجسته انديشه مدرسه، سنت آبلار است كه سال 1242 ميلادي درگذشته است.

دوران سوم (1374 ـ 1342)، دوران آغاز انحطاط قرون وسطي است كه فئوداليسم به انحطاط مي‌افتد و نظام اقتصادي پولي رواج پيدا مي‌كند. قبلاً مبادله جنسي بوده و پول رواج نداشته يعني محوريت يافتن پول براي تفكر مدرن است و به ميزاني كه نقش پول مهم مي‌شود، طليعه‌هاي مدرنيته ظاهر مي‌شود، اقتصاد پولي جانشين اقتصاد جنسي مي‌شود.

شواليه‌گري رو به انحطاط مي‌گذارد و ارزش‌ها اخلاقي قرون وسطايي سست مي‌شوند و ساختارهاي فئوداليته رو به فروپاشي مي‌گذارند، به دليل ستيز ميان سه محور قدرت (اشراف، پادشاه و كليسا). جلوه‌هايي از اسكولاستيك وجود دارد و كسي مثل سنت آكوئيناس ظهور مي‌كند و تلاش مي‌كند انديشه اسكولاستيك را احيا كند اما ديگر ممكن نيست و اين انديشه به پايان خود مي‌رسد.

بعد از اين دوران، سپيده ‌دم مدرنيته آغاز مي‌شود، تمدن مدرن از دل غروب قرون وسطي به وجود مي‌آيد ولي با شكلي متفاوت و در واقع با طغياني عليه قرون وسطي، كليسا، ساختارهاي اخلاقي و عليه ميراث فلسفه اسكولاستيك قرون وسطي. زمينه‌هاي اين انحطاط از دل قرون وسطي مسيحي بيرون مي‌آيد. يكي از موضوعات جذاب در مطالعه تاريخ تمدن‌ها، نسبت ميان دوران واپسين قرون وسطي و مدرنيته است كه چگونه از دل قرون وسطي، اين تمدن رو به انحطاط گذاشت و چگونه از دل آن، غرب مدرن آغاز شد.

/ 1