پاسخ به شبهات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پاسخ به شبهات - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پاسخ به شبهات

سؤال

آيا پيامبر و امامان بزرگوار (عليهم السلام) به همين صورت که ما نمازمي خوانيم نماز مي خواندند؟ در هرصورت دليل شما چيست؟

پاسخ ( سايت اطلاع رساني ميثاق )

پاسخ خود را ابتدا مي کنيم به ذکر فرازي از خطبه غدير رسول خدا صلي الله عليه وآله. ايشان فرموده اند:

«هان اي مردمان! نماز را به پا داريد و زكات بپردازيد همان سان كه خداوند عزّوجل امر فرموده است. پس اگر زمان بر شما دراز شد و كوتاهي كرديد يا مسائل را از ياد برديد، علي صاحب اختيار و تبيين كننده براي شماست. خداوند عزّوجل او را پس از من امانتدار خويش در ميان آفريدگانش نهاده. همانا او از من و من از اويم. و او و فرزندان من از جانشينان او، پرسش هاي شما را پاسخ مي دهند و آن چه را نمي دانيد به شما مي آموزند. بدانيد! حلال و حرام بيش از آن است كه من شمارش كنم و بشناسانم و در اينجا يكباره به حلال فرمان دهم و از حرام بازدارم. از اين روي مأمورم از شما بيعت بگيرم... دربار علي اميرالمؤمنين و اوصياي پس از او... . و اين امامت به وراثت پايدار است و فرجام امامان، مهدي است.»

متأسفانه با اين همه سفارش اکيد، مي بينيم پس از رسول خدا صلي الله عليه وآله در اوايل دوران خلافت، از سوي حاکمان وقت، نقل حديث پيامبر ممنوع مي شود و از سوي ديگر، فتوحات زياد و بي رويه دراين فضاي مسموم باعث مي شود مسلمانان زيادي پيدا شوند که از سنت نبوي بي خبر بمانند و حتي پس از مدتها از پيشرفت اسلام، احکام اوليه خودرا ندانند. آيات قرآن، با تفاسير مورد دلخواه خلفاي جور براي مردم بيان مي شود. اين منع حديث حدود يک قرن ادامه مي يابد و شکاف ميان توده مردم و احاديث پيامبر عميق تر مي گردد. پس از آن بازار نقل احاديث جعلي رونق مي گيرد. بدين سان دامنه ي بي خبري مردم از سنت نبوي بيشتر مي شود. در اين مدت، امامان بزرگوار ما عليهم السلام که حاملان علوم و معارف پيامبرند، مهمترين وظيفه خود را احياي سنت نبوي مي دانند. طبيعتاً مسلماناني که با ايشان مرتبط مي شوند(شيعيان) مسائل ديني خود را بي کم و کاست از ايشان مي آموزند که آموختند. اين آموزه ها به تدريج مکتوب شد و جوامع حديثي شيعي مانند کتب اربعه با زحمت فراوان علما و محدثين شکل گرفت. مسلماً اين جوامع حديثي براي ما که فاصله زيادي با صدر اسلام داريم، نسبت به جوامع حديثي پيروان مکتب خلفا (به اصطلاح، اهل سنت) بسيار پاکيزه و قابل اعتماد است . چرا که آنان از نعمت وجود اماماني معصوم و مرتبط با وحي محروم بوده و هستند و از سوي ديگر با خلأ يک قرن منع نقل حديث و پس از آن هم بازار جعل حديث مواجهند. از اين رو سنّت مکتوب آنان دستخوش تغيير و تبديل و تحريف قرار گرفت و با چالش فراواني روبرو گرديد بطوري که پشتوانه علمي و فقهي پاک و استواري پيدا نکرد. لذا قابل اتکاء و اطمينان آور براي ما نيست. به همين دليل هم شيوه نماز خواندن آنها براي ما ملاک نيست، هر چند تعدادشان بيش از ماست. امّا فقهاي شيعه باتکيه بر همان جوامع حديثي پاکيزه و با تمسّک به آموزه هاي اهل بيت عليهم السلام به سنت نبوي دسترسي پيدا مي کنند و در دوراني که ما به امامان عليهم السلام دسترسي مستقيم نداريم، محل رجوع ما مي شوند. آنها تلاش ميکنند احکام دين را بفهمند و در اختيار ما قرار دهند. بدين ترتيب مي توان گفت که سنت پيامبر در امر نماز به همين صورتي است که ميان فقا و محدثين شيعه رايج است. اختلافاتي هم که در برخي مسائل فقهي مي بينيم ناشي از اختلاف مباني استنباط است، نه جوامع حديثي متفاوت.

سؤال

من که صلوات مي فرستم ثواب آن براي پيغمبر است يا براي من؟ اگر براي پيغمبراست مگر او نياز دارد که من صلوات براي او بفرستم؟

پاسخ ( سايت اطلاع رساني ميثاق )

درجواب بايد عرض کنيم حتماً مي داني که خداي بزرگ، پيامبر و اهل بيتش را عزيز و گرامي داشته و آنان را بر تمام آفريده هاي خود برتري بخشيده است. آنان معدن رحمت و مهرباني و دانش هستند و جهان هستي به خاطر ايشان خلق شده است. اين بزرگواران، واسطه لطف و مهر خداوند هستند و اگر لطف و محبت خداوند شامل حال موجودات ميشود - که ميشود - به طفيل وجود آنان است. زيرا اين بزرگواران به عنايت خدا قابليت و ظرفيت پذيرش رحمت الهي را دارند و باران رحمت خداوند بر ظرف وجود آنان مي بارد و از آنجا براي ساير موجودات سرازير ميشود. وقتي بر محمد و آل محمد صلوات ميفرستيم در حقيقت از خداي مهربان طلب ميکنيم که رحمتش را بر ايشان نازل گرداند تا از طريق آنان ما نيز مشمول رحمت گرديم. به عبارت ديگر چون خداوند آنان را پذيراي لطف و رحمت خويش قرار داده و صلوات را دعايي مستجاب شمرده، با فرستادن صلوات چشمه لطف پروردگار به سوي آن بزرگواران مي جوشد و آنگاه به برکت وجود آنان، فيض الهي شامل حال ما هم مي شود. پس اين ما هستيم که محتاج ثوابيم و پيامبر و آلش عليهم السلام واسطه رساندن ثوابند به ما. از سوي ديگر به بهانه صلوات ما، خداوند رحمتش را بر محمد و آل محمد عليهم السلام افزون ميکند. در اين افزايش، مانيز سهيم ميشويم و ثواب ميبريم، هر چند که خدا مي تواند رحمتش را بدون اين بهانه ها بر ايشان نازل کند و نيازي به صلوات ما ندارد. و پيامبر هم چون مخلوق است، نيازمند رحمت خداست نه صلوات ما.

سؤال

من مات و لم يعرف امام زمانه ... هركس امام زمانش را نشناسد و بميرد گويي در عصر جاهليت مرده است ،در اين عبارت منظور از معرفت چگونه شناختي است و اصولا چگونه انسان در دوران غيبت به اين معرفت مي رسد آيا من جوان بي معرفت با اين شناخت جزيي و سطحي از امام زمانم ممكن است جزء افراد عصر جاهليت باشم؟

پاسخ ( نشريه الكترونيكي پرسمان )

شما با اين که از شيعيان و محبين اهل بيت هستيد و به مقام و منزلت اهل بيت قلبا و لسانا اعتراف داريد. مسلما شامل اين روايت نمي شود. البته معرفت درجات مختلفي دارد و براي تقويت آن بايد تلاش نمود.

توضيح اين که: تلاش براى شناختن و يافتن امام معصوم واجب و لازم است؛ چنان كه رسول اكرم(ص) فرمودند: «من مات و هو لايعرف امامه، مات ميتةً جاهليه». ( ميزان الحكمه، ج 1، ص 171، ح 840.)

ويژگى هاى اين شناخت آن است كه:

اولاً، از منابع معتبر و موثق و مستند اخذ شود.

ثانياً، گستره اش شامل آموزه هاى اعتقادى، اخلاقى و عبادى گردد.

ثالثاً، از آن جا كه امام الگوى عملى براى انسان ها است، به ابعاد فكرى، عملى و روحى امام نيز ناظر باشد.

اما اين شناخت از سه راه - كه مكمل يكديگر مى باشند - حاصل مى شود:

يكم. مطالعه تاريخ زندگانى آنان؛ مطالعه سرگذشت و سيره آنان؛ خصوصاً در باب فضايل، مناقب و خصوصيات آنان - از قبيل: شجاعت، مردانگى، ايثار، تواضع، صبر، فرزانگى و... - انسان را متوجه مقام والاى آن بزرگواران مى كند و جذبه و كشش خاصى نسبت به آن فرزانگان در روح انسان، حاكم مى شود.

دوم. مطالعه و تفكّر در سخنان ايشان؛ اسلام تفكر را موجب بصيرت ( الحياة، ج 1، ص 8، ح 3)، دعوت كننده به عمل نيك ( همان، ح 9)، پديد آورنده نور ( همان، ص 49، ح 18)، نشانه حيات و زنده بودن قلب بصير مى داند( همان، ص 48، ح 5).

مطالعه و تفكّر در آثار فكرى امامان، هر چند كار مشكلى به نظر مى رسد؛ ولى بسيار سودمند است. اين امر علاوه بر آن كه باعث شناخت شخصيت آن بزرگواران و ايجاد محبت آنان در دل مى شود؛ سرمايه بزرگى براى روح بشر به شمار مى رود. همان طور كه فراگيرى فصول يك كتاب، بايد با تحقيق و دقت كامل و رجوع به استاد و... قرين باشد؛ مطالعه و انديشه و تفكر در آثار ائمه(ع) نيز، بايد با استفاده از استادان فن و مراجعه به كتاب هايى كه در شرح سخنان آنان به رشته تحرير درآمده، همراه باشد.

سوم. شناخت خدا: اگر ما خداوند و صفات و اسماى او را به طور حقيقى بشناسيم، مى توانيم انسان هاى كامل راستين (امامان) را نيز بشناسيم؛ زيرا آنان آينه تمام نماى صفات جمال و جلال حضرت حق اند و در تسميه به اسماى الهى، از تمامى موجودات عالم امكان برترند. بر اين اساس، با شناخت خدا و صفات او، مى توانيم به اوصاف و ويژگى هاى امامان نيز واقف گرديم. شايد دعايى كه سفارش شده در زمان غيبت بعد از نماز زياد خوانده شود، ناظر به همين حقيقت باشد:

«اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف رسولك اللهم عرفنى رسولك فانك ان لم تعرفنى رسولك لم اعرف حجتك اللهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ضللت عن دينى؛ خداوندا! خود را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناسانى پيغمبر را نمى شناسم؛ خدايا! پيغمبرت را به من بشناسان كه اگر به پيامبر معرفت پيدا نكنم، نمى توانم امامم را بشناسم؛ خدايا! حجت و امامت را به من بشناسان كه اگر امام را نشناسم، در دين خود گمراهم» ( مفاتيح الجنان، دعا در غيبت امام زمان(عج).




  • اى مشير ما تو اندر خير و شر
    اى «يرانا لانراه» روز و شب
    چشم من از چشم ها بگزيده شد
    لطف معروف تو بود آن اى بهى
    يارب! «اتمم نور نافى الساهرة
    يار شب را روز مهجورى مده
    بعد تو مرگ است با درد و نكال
    آن كه ديده ستت مكن ناديده اش
    آب زن بر سبزه باليده اش



  • از اشارت هاست دلمان بى خبر
    چشم بند ما شده ديد سبب
    تا كه در شب آفتابم ديده شد
    پس كمال البر فى اتمامه
    واشجنا من مفضحات قاهرة»
    جان قربت ديده را دورى مده
    خاصه بعدى كه بود بعد الوصال
    آب زن بر سبزه باليده اش
    آب زن بر سبزه باليده اش



( مثنوى، دفتر 6، ابيات 2888 - 2898)

اولين شرط انتظار؛ معرفت است تا انسان ميهمان خود را نشناسد و از خصوصيات خوب او مطلع نباشد منتظر او نخواهد شد. تنها هنگامى انسان در انتظار كسى مى نشيند كه او را خوب بشناسد اما اگر انسان كسى را نشناسد و بداند كه آن شخص خواهد آمد برايش اهميتى نخواهد داشت و منتظر او نخواهد ماند. در مورد انتظار امام زمان هم چنين است. كسانى كه آن حضرت را نمى شناسند مانند كفار و يا اهل اديان ديگر، هرگز انتظار او را نمى كشند اما كسانى كه او را مى شناسند و ارزش او را مى شناسند و مقام او را مى دانند منتظر او مى مانند.

كسانى كه امام زمان را نمى شناسند اگر چه به ظاهر مسلمان باشند چنانچه در اين حال بميرند در حال جاهليت از دنيا رفته اند. چنانكه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه؛ هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مردن جاهليت از دنيا رفته است»، (بحارالانوار، ج 32، ص 331).

بنابراين اولين شرط انتظار، ايجاد معرفت در مورد امام زمان است و طبيعى است كه هر مقدار معرفت انسان نسبت به امام زمان بيشتر باشد انسان ارزش او را بيشتر درك خواهد كرد و به عظمت او بيشتر پى خواهد برد و بيشتر تشنه وجود آن حضرت خواهد شد. در حالى كه افراد جاهل و ناآگاه به ارزش آن حضرت هرگز احساس تشنگى و عطش نسبت به وجود مقدس آن حضرت نخواهند داشت و بدين جهت از زمره منتظران بيرون هستند. آرى




  • وصل خورشيد به شب پره اعمى نرسد
    كه در اين آينه صاحب نظران حيرانند



  • كه در اين آينه صاحب نظران حيرانند
    كه در اين آينه صاحب نظران حيرانند



البته شناخت امام زمان دو گونه است. گونه اول شناخت تاريخى وجود آن حضرت است مانند اينكه امام دوازدهم است و تاريخ ولادتش در چه سالى است و مانند آن. اما گونه ديگر شناخت امام زمان(ع)، شناخت مقام نورانيت آن حضرت است كه اين شناخت كار هر كسى نيست و ظرفيت و لياقت زيادى مى خواهد. و در حقيقت اصحاب خاص امام زمان(ع) كسانى هستند كه آن حضرت را به مقام نورانيت شناخته اند براى آگاهى از مقام عظيم امامت رجوع به زيارت جامعه كبيره و تأمل در معانى عميق و عجيب آن توصيه مى شود.

همچنين خواندن كتب معتبرى كه در مورد امام زمان(ع) نوشته شده است مى تواند انسان را تا حدى به مقام و عظمت امام زمان(ع) آشنا سازد.

سؤال

در روايتي از ابي عبدالله (ع) در اصول كافي موضوع ورود به آتش رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) به دستور خدا آمده است . چگونه ممکن است خداوند به پيامبر(صلي اللـه عليه و آله) دستور ورود به آتش داده باشد؟ آيا با عقل سازگار است که خداوند دردان آفرينش را در آتش وارد کند؟

پاسخ ( دانشکده علوم حديث )

روايتي كه از سوي برخي مورد شبهه قرار گرفته است در اصول كافي نقل شده است.

روايت مورد شبهه:

عن أبي عبد الله قال: ثم رفع لهم نارا، فقال: أدخلوها بإذني، فكان أول من دخلها محمد صلى الله عليه و آله و سلم، ثم اتبعه أولو العزم من الرسل و «أوصياؤهم و أتباعهم، ثم قال لأصحاب الشمال: أدخلوها بإذني، فقالوا: ربنا خلقتنا لتحرقنا؟ فعصوا؟ فعصوا، فقال لأصحاب اليمين أخرجوا بإذني من النار لم تَكْلَم النار منهم كَلْماً و لم تؤثر فيهم».

منابع روايت:

الكافي، ج 2،ص 9، كتاب الإيمان و الكفر، باب أن رسول الله أول من أجاب و أقر لله بالربوبية.

اين حديث در کتاب کافي ذيل بابي با عنوان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) اولين کسي بود که به ربوبيت خدا اقرار کرد قرار گرفته است. با توجه به عنوان باب و احاديث ديگري که در اين باب ذکر شده است، از نظر مؤلف کتاب کافي، اين حديث گوياي اين است که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نخستين اقرار کنند ربوبيت حق تعالي است. با بررسي اين حديث در کتاب کافي روشن شد که اشکال کننده با تقطيع اين حديث، از مفهوم اوليه و مراد اصلي کلام عدول کرده و مفهوم دلخواه خود را به جاي آن جا زده است. اين مثل آن است که کلام توحيدي «لا إله الا الله» را با تقطيع جزء دوم آن به كلمه اي کفر آميز تبديل کنيم و بگوييم: «لا إله»؛ بنابراين در نقل مطالب بايد امانت دار بود و تمام کلام را نقل کرد.

اصل حديث فوق از اين قرار است که امام صادق (عليه السلام)، ضمن گفتگو با يکي از اصحاب خود، فرمود: پس از آنکه به اذن خداوند اصحاب يمين (نيکوکاران) و اصحاب شمال (بدکاران) خلق شدند خداوند آتشي به پا کرد و گفت: «به اذن من داخل شويد». نخستين کسي که دستور الهي را (بدون چون و چرا) تبعيت کرد، پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود و به دنبال او پيامبران اولوالعزم و اوصيا و پيروان آنها اين دستور را اطاعت كردند. در اين ميان اصحاب شمال از اين دستور تمرد كردند؛ آنگاه خداوند به اصحاب يمين دستور داد که از آتش خارج شوند. آنها در حالي از آتش خارج شدند که هيچ صدمه اي به آنها وارد نشده بود و آتش هيچ اثري بر آنها نگذاشته بود.

مرحوم مجلسي معتقد است اين گونه اخبار، کنايي است و حاکي از اختلاف استعداد و قابليت افراد بشر (در پذيرش توحيد) است. (مرآة العقول، ج 7، ص 35.)

بنابراين روايت مذکور در صدد بيان استعداد بالاي پيامبر (صلي الله عليه و آله) در پذيرش فرمان الهي است و مراد از دخول پيامبر (صلي الله عليه و آله) در آتش، بيان نهايت تسليم بودن آن حضرت در برابر خداوند است.

با اين حساب اگر پيامبر (صلي الله عليه و آله) نخستين کسي است که اين دستور سخت را پيروي مي کند، او تسليم ترين انسانها در برابر فرمانهاي خداوند است و رفتن در آتش کنايه از فرمانبرداري او است.

اگر عبارت حديث فوق حاکي از آن باشد که آتشي به پا گشته و پيامبر (صلي الله عليه و آله) و ديگران، به اذن خداوند داخل آن شده باشند، باز هم مشکلي وجود نخواهد داشت؛ چرا که در اينجا پيامبر (صلي الله عليه و آله) و اصحاب يمين در مقام امتحان الهي قرار گرفته اند و در امتحان، هر مسئله اي ممکن است مطرح شود، حتي بريدن سر فرزند همان گونه که در جريان حضرت ابراهيم (عليه السلام) خداوند مي فرمايد: قُلنا يا نارکوني برداً و سلاماً علي ابراهيم . (انبياء، 69.) بنا نيست هر کس در آتش داخل مي شود صدمه ببيند و همان طور که در عبارت پاياني حديث هم ذکر شده است آتش هيچ صدمه اي به پيامبر (صلي الله عليه و آله) وپيروان او وارد نياورد و آنها به سلامت از اين امتحان الهي خارج گشتند؛ در حالي که اصحاب شمال به علت تمرّد از دستور الهي از امتحان الهي سربلند بيرون نيامدند؛ پس در اينجا آتش ملاک و معيار مشخص شدن نيکان از بدکاران است.

سؤال

در روايتي از ابي عبدالله (ع) در اصول كافي موضوع شير نوشيدن رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) از سين حضرت ابوطالب (عليه السلام) آورده شده است . آيا به عقل جور در مي آيد كه خداوند رحمان رسولش را بدون شير مادر رها كند و در عوض شير در سينه حضرت ابوطالب قرار دهد ؟

پاسخ ( دانشکده علوم حديث )

روايتي كه از سوي برخي مورد شبهه قرار گرفته و بهانه اي براي مسخره كردن عقايد شيعه گشته است در اصول كافي نقل شده است.

روايت مورد شبهه:

عن أبي عبدالله قال: لما ولد النبي (صلى الله عليه وسلم) مكث أياما ليس له لبن، فألقاه أبوطالب على ثدي نفسه، فأنزل الله فيه لبنا فرضع منه أياماً حتى وقع أبوطالب على حليمة السعدية فدفعه إليها.

منابع روايت:

اصول كافي 1/373 كتاب الحجة، باب مولد النبي ووفاته.

مضمون آن اين است:

آن گاه كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) متولد شدند، چون شيري كه براي ايشان مناسب باشد وجود نداشت، حضرت ابوطالب ايشان را در آغوش مي گرفت و رسول خدا به اذن خدا از سينه حضرت ابوطالب شير مي نوشيد. شبهه كنند گان اين نكته را به عنوان يكي از خرافات شيعه به دست گرفته و با آن عليه شيعه جنجال به پا كرده اند. در پاسخ به دو نكت اساسي اشاره مي كنيم:

1ـ در سند اين روايت علي بن ابي حمز بطائني قرار دارد. وي از بزرگان واقفيه (گروهي كه امامت امام رضا (عليه السلام) و امامان بعد را قبول ندارند و امام كاظم (عليه السلام) را مهدي موعود مي دانند.) به شمار مي آيد، تا آنجا كه وي را يكي از استوانه هاي مذهب واقفي دانسته اند (ر.ک: خلاصة الأقوال، ص362).

رجاليان شيعه دربار وي گفته اند: كذّاب ملعون (همان منبع). طبيعي است كه آنچه چنين شخصي روايت كند از هيچ روي نمي تواند مورد تأييد قرار گيرد.

2ـ مضمون اين روايت هم شاذّ و غريب است؛ يعني تنها در همين يک روايت بدان اشاره شده است. عالمان حديث شناس شيعه اين گونه احاديث را جزء نوادر به حساب آورده و تأكيد كرده اند كه: النوادر هي التي لا عمل عليها (ر.ک: مجموع مؤلفات شيخ مفيد، ج9، رسال الرد علي أهل العدد، ص18)؛ يعني احاديث نوادر احاديثي است كه شيعه بر اساس آن عمل نمي كند.

با توجه به آنچه گذشت اين روايت هم با اشكال سندي رو به روست و هم مضمون آن از سوي شيعه مورد عمل قرار نگرفته است. در اين حال چگونه مي توان اين حديث را كه جزء معتقدات اساسي شيعيان نيست و آنان بر اساس آن عمل نمي كنند به عنوان دستاويزي براي مسخره كردن عقايد شيعه به حساب آورد.

سؤال

قرآن كريم قابض ارواح (آن كه متصدّى قبض روح انسان است) را به سه صورت معرفى مى فرمايد:

1. متوفّى خداست:

(اللّهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حِينَ مَوْتِها);{سوره ى زمر، آيه ى 42} خدا جان ها را هنگام مرگشان مى گيرد.

2. متوفّى ملك الموت است:

(قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ);{سوره ى سجده، آيه ى 11 } بگو شما را فرشته ى مرگ، كه بر شما گمارده شده است، مى گيرد.

3. متوفّى فرشتگان الهى هستند:

(حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا);{سوره ى انعام، آيه ى 61 } تا هنگامى كه مرگ يكى از شما فرارسد، فرستادگان ما (جان) او را مى گيرند.

با اين اختلافى كه ظاهراً بين آيات وجود دارد، بالاخره قبض روح انسان ها برعهده ى كيست؟ آيا تنها خداست كه با قدرت خود ارواح انسان ها را قبض مى كند يا فرشتگان هم در اين امر دخالت دارند؟ و اگر دخالتى هست به چه نحوى است؟

پاسخ ( محسن ميرزاپور - كتاب مرگ، واقعيت ناشناخته)

در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: تنها و تنها خداوند متعال متصدّى قبض روح انسان است; اوست كه مى تواند بدون هيچ واسطه اى (استقلالا و بالذات) هر لحظه اى كه اراده كند با قدرت بى انتهايش روح و جان انسان ها را بگيرد و هيچ كس هم قدرت مقابله و مخالفت با اراده ى او را ندارد.

امّا همين عمل (قبض روح) را گاهى به يكى از فرشتگان مقرّب خود كه ملك الموت (عزرائيل) نام دارد و يا گاهى به گروهى از فرشتگان كه جزء دستياران ملك الموت هستند، مى سپرد. در حقيقت ملك الموت و دستياران او به اذن خداوند متعال مأمور قبض روح انسان هستند و هيچ نقشى جز وساطت در اين امر ندارند و اساساً فرشتگان، استقلالى از خود ندارند و كاملا نقش واسطه را ايفا مى كنند. به طور مثال خطى كه بر صفحه ى كاغذ نگاشته شود، در مرتبه ى اول گفته مى شود «قلم خط را نوشته است.» و در مرتبه ى بالاتر، كشيدن خط را به دست نسبت مى دهيم و مى گوييم «اين دست است كه خط را نگاشته است.»; در نهايت، خط را به نويسنده و كاتب نسبت مى دهيم و مى گوييم «نويسنده، خط را نوشته است». در واقع فاعل حقيقى و بالذاتِ اين نوشته و خط، نويسنده است; امّا عمل نوشتن خط را گاهى به واسطه ها كه قلم و دست هستند نسبت مى دهند.

عمل قبض روح نيز به همين صورت است. حقيقت اين عمل تنها به اراده و قدرت الهى محقّق مى شود و هيچ كسى در اين امر دخالت ندارد، امّا همين عمل را گاهى به واسطه ها كه ملك الموت و دستياران او هستند نسبت مى دهد.

پس ملك الموت و دستياران او مستقلا و بى ارتباط با اراده ى حق اين فعل را انجام نمى دهند; بلكه كاملا مطيع و فرمان بردار اوامر الهى هستند و به هيچوجه از اراده ى الهى تخطّى نمى كنند.

با توجه به مطالبى كه گفته شد روشن مى شود كه بين آيات الهى ناهماهنگى وجود ندارد، بلكه نسبت دادن قبض روح به غير خدا (ملك الموت و فرشتگان ديگر) از باب وساطت در افعال الهى است.{ر.ك: محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 7، ص 132، ج 17، ص 269، ج 20، ص 182 ـ 184; محمد تقى مصباح يزدى، آموزش عقايد، ص 404 ـ 405 و معارف قرآن، ج 1 ـ 3، ص 450 ـ 451; جعفر سبحانى، محاضرات الالهيات، ج 4، ص 231 ـ 232 و منشور جاويد، ج 9، ص 229 ـ 231; محمد تقى جعفرى، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 20، ص 297 ـ 300; مرتضى مطهرى، آشنايى با قرآن، ج 3، ص 117 ـ 119.}

سؤال

به گفته شيعيان، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در محلّى به نام غديرخم مردم را جمع، و على را به جانشينى خود معرّفى كرد. مگر مى شود با وجود چنين چيزى همه صحابه به فرمايش حضرت پشت پا بزنند و خلافت غير على رابپذيرند؟

پاسخ ( مرکز جهاني علوم اسلامي )

حالات انسان هميشه يكسان نيست و در طول زندگى انسان فراز و نشيب هاى بسيارى مى تواند پيش آيد و تحت اوضاع حاكم قرار گيرد. فقط شمارى از انسان ها هستند كه مانند كوه استوارند و هيچ گاه تحت تأثير قرار نمى گيرند; البتّه اين گونه افراد بسيار اندك هستند.

صحابه پيامبر نيز از نظر ايمان يكسان نبودند. بعضى از آن ها مصداق آيه شريفه «و من الناس من يشترى نفسه ابتغاء مرضاة الله;{ بقره، 207 } بعضى مردانند كه از جان خود در راه رضاى خدا در گذرند»، و بعضى مصداق «و اذا رأوا تجارة او لهواً انفضوا اليها و تركوك قائماً;{ جمعه، 11 } و اين مردم چون تجارتى يا لهو و لعب و بازيچه اى ببينند، بدان شتابند و تو را در نماز تنها گذارند»

عدّه اى از صحابه، سختى هاى جنگ تبوك و يوم العسرة را تحمّل كردند و در جنگ بدر افتخار آفريدند. عدّه اى هم در جنگ اُحد گريختند و پيامبر را ميان دشمنان تنها گذاشتند و به قول بخارى در صحيح فقط 12 نفر با حضرت باقى ماندند كه در رأس آن ها امام على(عليه السلام) بود: «و لم يبق مع النبى(صلى الله عليه وآله) غير اثنى عشر رجلاً».{ صحيح بخارى، كتاب تفسير، تفسير سوره آل عمران، باب قوله «و الرسول يدعوكم فى اخواكم» } در جنگ اُحد هزار نفر از مدينه عازم شدند. البتّه در بين راه، سيصد نفر از آن ها برگشتند و هفتصد نفر با رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در جنگ اُحد شركت كردند و در اثر فشار نظامى، اكثر قريب به اتّفاق مسلمانان عقب نشينى كردند و پراكنده شدند، و جز افرادى انگشت شمار در كنار پيامبر باقى نماندند كه به قول بخارى، تعداد ياران فداكار پيامبر بيش از 12 نفر نبود.

همچنان در نماز جمعه نيز حضرت را تنها گذاشتند و دنبال لهو و لعب و تجارت رفتند. در اين جا نيز افرادى كه پيامبر اكرم را همراهى كردند، بيش از 12 نفر نبودند. بخارى در صحيحش اين جريان را چنين نقل كرده است: «اقبلت عبر يوم الجمعه و نحن مع النبى(صلى الله عليه وآله) فثار الناس الاّ اثناعشر رجلاً فانزل الله و اذا رأوا تجارة أو لهواً انقصّوا اليها».{ تفسير سوره جمعه باب قوله «و اذا رأوا تجارة او لهواً» } راوى مى گويد: كاروان تجارتى روز جمعه وارد مدينه شد. ما با پيامبر بوديم. مردم وقتى متوجّه كاروان شدند، نماز را رها كرده، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را تنها گذاشتند و فقط 12 نفر باقى ماندند. در اين حال آيه نازل شد: و چون داد و ستد يا سرگرمى ببينند، به سوى آن روى آور شوند و تو را در حالى كه ايستاده اى، ترك مى كنند.

در جاهاى ديگر نيز در حيات رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) با وى مخالفت كرده اند; مانند جريان پيوستن به جيش اسامه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)بر پيوستن افراد به لشكر اسامه اصرار داشت; ولى برخى مخالفت مى كردند و همچنين در آستانه عروج ملكوتى پيامبر(صلى الله عليه وآله)در حالى كه در بستر بيمارى به سر مى برد، در حضور همگان قلم و دوات طلبيد و فرمود: من * چيزى بنويسم كه هرگز به گمراهى نگراييد. عمر از ميان حاضران برخاست و از فراهم آوردن قلم و دوات و نوشتن مسأله مورد نظر پيامبر(صلى الله عليه وآله) جلوگيرى كرد. هنگامى كه حاضران به او اعتراض كردند، او گفت: حسبنا كتاب الله و افزود كه أنّ الرجل ليهجر!{ صحيح، بخارى، باب مرض النبى(صلى الله عليه وآله) }

بنابراين همان گونه كه در جنگ اُحد و موارد ديگر با پيامبر(صلى الله عليه وآله) مخالفت كردند و حضرت را تنها گذاشتند در حالى كه مقام پيامبر بالاتر از حضرت على(عليه السلام) بود، همان گونه با امام على(عليه السلام) مخالفت كردند و او را تنها گذاشتند. نه تنها مخالفت كردند، بلكه ستم هاى بسيارى را در حقّ حضرت و اولاد وى نسل به نسل روا داشتند.

سؤال

دلايل عدم تحريف قرآن كدامند؟ و به چه علت بعضى از مسيحيان و زرتشتيان مى گويند: قرآن تحريف شده است؟

پاسخ ( بنياد قران )

تحريف، به معنى تغيير حروف و كلمات، يا تغيير معانى قرآن، بر دو قسم است: تحريف لفظى، تحريف معنوى. تحريف لفظى، يعنى تغيير دادن الفاظ با كاستن يا افزودن كلمات قرآن و تحريف معنوى به معنى تفسير به رأى قرآن است.

تحريف لفظى خود بر دو قسم است: 1. افزودن بر آيات 2. كاستن از آيات. هيچ يك از مسلمانان، قائل به تحريف لفظى به معنى افزودن بر آيات و كلمات قرآن نيستند و شيعه و سنى آن را انكار مى كنند. آن چه مورد بحث واقع شده، تحريف به معنى كاستن از آيات است. در مورد عدم تحريف قرآن، دلايل فراوانى وجود دارد كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

الف) دليل عقلى:

بشر به تنهايى و با استفاده از عقل و علم خود قادر نيست به كمال نهايى - كه غايت آفرينش است - برسد، پس لازم است از باب حكمت و يا لطف الهى، راهى تضمين شده وجود داشته باشد تا فلسفه آفرينش تحقق يابد و نقض غرض نشود. از طرفى، با امكان تحريف قرآن - كه تنها سند آسمانى تأمين سعادت و كمال بشر است - ديگر راه تضمين شده اى باقى نخواهد ماند. پس حكمت و لطف الهى اقتضا دارد كه قرآن به طور سالم و دست نخورده در دسترس انسان ها قرار گيرد، تا آن ها بتوانند براى پيمودن راه سعادت دنيا و آخرت خود از آن بهره گيرند.

ب) دليل قرآنى:

يكى از آيات قرآن كه بر عدم تحريف قرآن دلالت دارد، آيه نه سوره حجر است كه مى فرمايد: «إنّا نحنُ نزّلنا الذِّكر و إنّا لَه لَحافظون»؛ ما قرآن را فرو فرستاديم و خود، از آن نگه دارى و محافظت مى كنيم.

با توجه به اين آيه مى گوييم: 1- خداوند حفظ قرآن را بر عهده گرفته و آن را تضمين كرده است. 2- آن چه را خداوند محافظت كند، محال است مورد دستبرد و تحريف (كم يا زياد شدن) قرار گيرد. نتيجه: پس محال است قرآن مورد تحريف قرار گيرد.(جهت آگاهى بيشتر، به مصباح يزدى، كتاب قرآن شناسى، ج 1، ص 222، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره) و علامه طباطبايى، الميزان، ج 12، ص 101، طبع بيروت، ذيل آيه مذكور مراجعه كنيد)

ج) دليل روايى:

روايات دال بر مصونيت قرآن از تحريف فراوان است. يكى از آن ها، حديث معروف ثقلين است كه شيعه و اهل سنت آن را به صورت متواتر از پيامبر نقل كرده اند. در اين حديث آمده است: قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) دو گوهر گران سنگند و مادام كه امت اسلام به آن دو چنگ زنند، هرگز گمراه نخواهند شد. اين دو، از هم جدا نمى گردند تا آن كه در حوض (قيامت) بر من وارد شوند.

اين حديث، با صراحت اعلام مى كند كه قرآن براى هميشه و تا روز قيامت محفوظ است؛ زيرا اگر تحريف شده باشد، چنگ زدن به آن نه تنها انسان را هدايت نمى كند، بلكه باعث گمراهى او نيز مى شود، و اين، با كلام پيامبر در اين حديث و همچنين احاديثى كه در حوادث و جريان هاى فكرى و اجتماعى و... براى بازشناسى حق از باطل، ما را به قرآن ارجاع داده اند، و قرآن را پناهگاهى مطمئن معرفى كرده اند، منافات دارد.(همان، قرآن شناسى، ص 217 و محمد هادى معرفت، مصونيت قرآن از تحريف، ترجمه محمد شهرابى، ص 45، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى و الميزان، همان، ص 107.)

د) شواهد تاريخى:

در طول تاريخ، شواهدى وجود دارد كه قرآن سالم مانده و تحريف نشده است. بعضى از اين شواهد عبارتند از: علاقه زياد عرب به قرآن به دليل فصاحت و بلاغت و آهنگ معجزه آساى آن؛ انس فراوان مسلمانان با قرآن و حفظ و تلاوت آن در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله) و بعد از ايشان، تقدس قرآن نزد مسلمانان و حساس بودن آنان به هرگونه تغيير در آن؛ دستورها و توصيه هاى ويژه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در مورد تلاوت، نوشتن، حفظ و جمع آورى قرآن؛ تهيه كردن نسخه هاى متعدد از قرآن و فرستادن به كشورهاى اسلامى و...، همه و همه شاهدى بر سالم ماندن قرآن و خدشه دار نشدن از سوى دشمنان است. مگر ممكن است قرآن تحريف شده باشد، ولى على بن ابى طالب و امامان معصوم(عليهم السلام) و بعد از آن ها، علماى اسلام - كه حافظ و مبيّن قرآن بوده اند - ساكت نشسته و چيزى نگفته باشند؟ حتى يك مورد هم ثابت نشده كه امامان معصوم (عليهم السلام) مثلاً گفته باشند كه اين مورد از قرآن تحريف شده است.(همان، قرآن شناسى، ص 215 و حسين جوان آراسته، درسنامه علوم قرآنى، ص 322، دفتر تبليغات اسلامى و... ) بنابراين، با وجود دلايلى كه ذكر شد و دليل هاى ديگر، قرآن هرگز دستخوش تحريف نشده و نخواهد شد.

قول به تحريف قرآن، كه از سوى برخى مطرح شده، به خاطر وجود رواياتى است كه با تأمل در آن ها روشن مى شود. آن چه در متن اضافه شده، تفسير يا تأويل قرآن است - چنان كه در زمان ما نيز در توضيح و تفسير گفتار انديشمندان در ضمن نوشته آنان، مطلبى - داخل قلاب ] [ - اضافه مى شود، ولى تحريف گفتار آنان محسوب نمى شود.

روايات ديگرى نيز وجود دارد كه در تحريف قرآن صراحت دارند، ولى آن ها جعلى بوده و از جهت سند ضعيف و غير معتبرند و تمسّك به آن ها جايز نيست. شاهد مهم برعدم اعتبار اين روايات، اختلاف و تناقض آن ها با يكديگر است و همين، براى عدم اعتبار آن ها كافى است.(علامه طباطبايى، الميزان) از ديگر وجوه عدم اعتبار اين دسته از روايات، اين است كه بسيارى از آن ها را شخصى به نام «احمد بن محمد الميسارى» نقل مى كند كه رجالى ها بر جاعل و كاذب بودنشان اتفاق نظر دارند.(ر.ك: فاضل لنكرانى، المدخل فى التفسير، ص 289، چاپ اول)

از آن جا كه به شهادت قطعى تاريخ، انجيل و تورات تحريف شده اند، مسيحيان و ساير فرقه ها و به خصوص يهوديان براى آن كه بتوانند قرآن را نيز تحريف شده جلوه دهند، به اين روايات ضعيف تمسك مى جويند. البته علماى راستين مسلمان - اعم از شيعه و اهل سنت - تمام اين روايات را بررسى كرده، بدان ها جواب داده اند. كه براى آگاهى بيشتر به منابعى كه در پى نوشت آمده است، مراجعه كنيد.

سؤال

زكات دادن امام على ـ عليهالسلام ـ در ركوع نماز، با حضور قلب آن حضرت چگونه قابل جمع است؟

اين مطلب مربوط به آيه 55 و 56 سوره مائده است:

( انّما وليكم اللّه و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون و من يتولّ اللّه و رسوله والذين امنوا فانّ حزب اللّه هم الغالبون )

«سرپرست شما تنها خداست و پيامبر او و آنان كه ايمان آوردهاند; همانان كه نماز را برپا مىدارند و در حال ركوع، زكات مىدهند. و كسانى كه ولايت خدا و پيامبر و افراد با ايمان را بپذيرند (پيروزند; زيرا) حزب خدا پيروز است.»

پاسخ

امام على ـ عليهالسلام ـ در نماز، از خود بيگانه مىشدند نه از خدا، و زكات دادن در هنگام ركوع، توجه به خويشتن نيست، بلكه عين توجه به خداست; به عبارت ديگر عمل حضرت، در واقع، انجام دادن عبادت در ضمن عبادت است نه انجام دادن يك عمل مباح در ضمن عبادت; و به عبارت روشنتر آنچه با حضور قلب منافات دارد، توجه به مسائل مربوط به زندگى مادى و شخصى است، اما توجه به آنچه در مسير رضاى خداست، توجه به مسائل اخروى است كه با روح عبادت و حضور قلب كاملاً سازگار است و آن را تأكيد مىكند. ذكر اين نكته نيز لازم است كه معناى غرق شدن در توجه به خدا اين نيست كه انسان، بىاختيار احساس خود را از دست بدهد; بلكه به معناى اين است كه با اراده خويش توجه خود را از آنچه در راه خدا و براى خدا نيست باز دارد. [تفسير نمونه ، ج 4، ص 428. ]

پاسخ ديگر آنست كه زكات دادن موجب كمال است و حضرت در اين عمل، ميان عبادت روحى و بدنى با عبادت مالى يعنى انفاق جمع كرده است. آن التفاتى كه مانع حضور قلب مىشود توجه به امور دنيوى است وگرنه توجه به عمل خير، عبادت در عبادت است و موجب كمال مىباشد; مثلاً اگر انسان در نماز براى از دست دادن عزيزى گريه كند، نمازش باطل است، ولى اگر در حال نماز، براى شوق و اشتياق به حق و يا خوف از خدا گريه كند، موجب كمال و فضيلت است. [شبهاى پيشاور ، ص 453. ]

سؤال

با عنايت به اين كه ما معتقديم اكثريت قاطع مردم جهان اهل باطلند چگونه مى توان همه آنها را اهل دوزخ و محروم از رحمت الهى دانست؟

پاسخ ( حجة الاسلام عباس نيكزاد )

به نظر ما مسأله حق و باطل با مسأله نجات و عدم نجات در آخرت متفاوت است و همه جا با هم ملازمه ندارند. اينگونه نيست كه همه اهل باطل در آخرت مشمول عذاب و محروم از نجات باشند همان طور كه چنين نيست همه پيروان دين حق در هر شرايطى مصون از عذاب و غضب الهى باشند. چه بسيارند كسانى كه به دين حق نرسيدند اما به دليل اين كه اهل عناد و لجاج در برابر حق نيستند و نيز به دليل اين كه اهل دين حق نبودن آنها ناشى از تقصير آنها نيست در آخرت اهل نجات خواهند بود. قرآن كريم اين گونه افراد را ـ كه تعداد آنها كم نيست ـ مستضعف و «مرجون لأمر الله» دانسته و مغفرت و رحمت الهى را شامل حال آنها مى داند.( نساء / 99ـ97 و توبه / 106. )

در حقيقت كفرى كه باعث شقا و عذاب در آخرت مى شود، همان عناد و لجاج و حق پوشى است. هر كسى كه داراى روح تسليم و انقياد در برابر حقيقت باشد هر چند به حقيقت نرسد ـ البته به شرط اين كه اين نرسيدن از روى عمد و تقصير نباشد ـ مشمول نجات اخروى خواهد بود. اگر اينگونه افراد اعمال خيرى در پرونده اعمال خود داشته باشند و اين اعمال را به انگيزه الهى و اخروى انجام داده باشند ـ هر چند مسلمان نباشند ـ در پيشگاه خداوند در قيامت مأجور خواهند بود.

شهيد مطهرى در اين رابطه مى فرمايد:

«افرادى كه به خدا و آخرت ايمان دارند و اعمالى با انگيزه تقرب به خدا انجام مى دهند عمل آنها مقبول درگاه الهى است و استحقاق پاداش و بهشت دارند اعم از اين كه مسلمان باشند يا غير مسلمان. غير مسلمانان به موجب اين كه از نعمت اسلام بى بهره اند طبعا از مزاياى استفاده از اين برنامه الهى محروم مى مانند. عمل خير مقبول اعم از آن كه از مسلمان صادر شود يا غير مسلمان يك سلسله آفتها دارد كه ممكن است بعد از عمل عارض شود و آن را فاسد نمايد در رأس آن آفتها، جحود و عناد است.... اعمال خير افرادى كه به خدا و قيامت ايمان ندارند موجب تخفيف و احيانا رفع عذاب آنها خواهد بود... آيات و رواياتى كه دلالت مى كند اعمال منكران نبوت يا امامت مقبول نيست ناظر به آن است كه آن انكارها از روى عناد و لجاج و تعصب باشد اما انكارهايى كه صرفا عدم اعتراف است و منشأ آن هم قصور است نه تقصير، مورد نظر آيات و روايات نيست... به نظر حكماى اسلام از قبيل بوعلى و صدرالمتألهين اكثريت مردمى كه به حقيقت اعتراف ندارند قاصرند نه مقصّر. چنين اشخاصى اگر خداشناس نباشند معذب نخواهند بود. هر چند به بهشت هم نخواهند رفت ـ و اگر خداشناس باشند و به معاد هم اعتقاد داشته باشند و عملى خالص انجام دهند پاداش نيك خويش را خواهند گرفت. تنها كسانى به شقاوت كشيده مى شوند كه مقصر باشند نه قاصر.» (مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، صص 342ـ341 )

سؤال

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمودند: قرآن هر سال يك بار بر من نازل مى شد و امسال كه آخرين سال عمر من است، دوبار نازل شد. سؤال اين است كه در نقل فوق آيا منظور كل قرآن بوده است يا نه؟ و اگر جواب مثبت است، پس چرا پيامبر قسمتى از قرآن را بر مردم مى خواند؟

پاسخ ( آيت الله جوادى آملى )

انسان كامل از آن جهت كه ولى الله است، آن چه ذات اقدس اله به او عطا مى كند، مى گيرد، ولى از آن جهت كه رسول الله است، بايد دو كار انجام دهد: اول اين كه تدريجاً مردم را آگاه كند، دوم اين كه به اندازه سطح فهم مردم با آن ها صحبت كند.

تمام قرآن هر سال بر آن حضرت نازل مى شد، اما رسالت او در اين نبود كه همه آيات را براى همه مردم نقل كند. حتى آن چه را هم كه نقل مى كرد، به اندازه فهم مردم بود. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) الفاظ را ذكر مى كرد، ولى هر كسى به اندازه درك و ظرفيت خود مطالب را مى فهميد. همان مطلبى كه وجود مبارك حضرت امير به كميل فرمود: «إنَّ هذِهِ القُلُوبُ اَوْعِيَةٌ فَخَيْرُها اَوْعاها»؛ {بحار، ج 1، ص 188.} اى كميل! اين دل ها ظرفيت هاى گوناگون دارند و بهترين دل آن است كه ظرفيتش بيشتر و حافظ اسرار باشد.

مرحوم شيخ صدوق (رضوان الله تعالى عليه) در كتاب شريف «معانى الاخبار» نقل مى كند كه شخصى آمد به محضر مبارك امام صادق (عليه السلام) و عرض كرد: چرا پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) را ابوالقاسم مى نامند؟ حضرت ابتدا جواب ساده اى داد، فرمود: آن حضرت پسرى داشت به نام قاسم و به اين دليل كنيه آن حضرت ابوالقاسم است. شاگرد امام عرض كرد: اين را مى دانم، توضيح بيشترى بدهيد. حضرت فهميد كه او آمادگى و ظرفيت بيشترى دارد، معنايى را برايش بيان نمود كه به ذهن هيچ كدام از ما خطور نمى كند.

فرمودند: به اين علت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) را ابوالقاسم گفته اند كه

1- على بن ابى طالب (عليه السلام)تقسيم كننده بهشت و جهنم است: «قسيم النار و الجنة». آن حضرت در روز قيامت به بهشت دستور مى دهد: اين شخص دوست من است او را بپذير و به آتش جهنم دستور مى دهد: فلان شخص دشمن من است او را بگير

2- على بن ابى طالب (عليه السلام) شاگرد پيامبر است و علوم فراوانى از پيامبر فراگرفته است

3- هر شاگردى فرزند معلم است و هر معلمى حق پدرى بر گردن شاگرد خود دارد (پدر معنوى اوست).

از اين سه مقدمه اين نتيجه حاصل مى شود كه اگر على بن ابى طالب (عليه السلام) قاسم (تقسيم كننده) بهشت و جهنم است و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) پدر (معنوى) اين قاسم است، پس كنيه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ابوالقاسم مى شود. ببينيد اين گونه معنا كردن آيا به ذهن احدى مى آيد، يا اگر غير امام اين گونه معنا مى كرد، كسى قبول مى نمود؟

بنابراين پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مأمور بود در هر هفته يا در هر ماه، مقدار مشخصى از قرآن را بيان كند. متناسب با قدرت دريافت و درك مردم و ظرفيت محدود آن ها.

/ 1