دوران تسلط ايالات متحده بر خاورميانه پايان يافته و دوران جديدي در تاريخ اين منطقه حساس و مهم آغاز شده است. بدليل ظهور و فعاليت بازيگران جديد و نيروهاي جديدتر که براي نفوذ بيشتر بر منطقه با هم در حال رقابت هستند، واشنگتن براي تسلط مجدد بر اين منطقه مجبور است بجاي تکيه بر قوه قهريه و نيروي نظامي، بيشتر روي ديپلماسي تکيه و سرمايه گذاري کند.
پايان يک دوران
درست بيش از دو قرن پس از ورود ناپلئون به مصر (که بعنوان نقطه آغاز خاورميانه مدرن شناخته مي شود) - حدود هشتاد سال پس از زوال امپراتوري عثماني، پنجاه سال پس از پايان دوران استعمارگري، و کمتر از 20 سال پس از پايان جنگ سرد- اکنون دوران آمريکايي خاورميانه، يعني چهارمين بخش از تاريخ مدرن منطقه، پايان يافته است. چشم اندازهاي يک منطقه جديد مورد نظر اروپا- يک منطقه مملو از صلح، موفقيت و البته دموکراتيک، محقق نخواهد شد. ظهور يک خاورميانه جديد به احتمال خيلي زياد، آسيب هاي جدي را به خود اين منطقه، ايالات متحده، و کل جهان وارد خواهد کرد. تمام دوران هاي تاريخي اين منطقه توسط بازي ها و روابط متقابل قدرتهاي رقيب، هم در داخل و هم در خارج از آن، و البته ميزان نفوذ آنها تعيين و تعريف شده است. تنها نقطه ي تفاوت ميان دوران هاي مختلف، شکل و نحوه ي موازنه ميان اين قدرت و نفوذ آنها بوده است. در چشم انداز دوران آينده خاورميانه، بازيگران خارجي نفوذ نسبتاً متعادل و حتي اندکي داشته و نيروهاي محلي از نقش پررنگ و جنايگاه بالاتري بهره خواهند برد؛ در واقع قدرتهاي محلي بدست افراطيون متعهد به تغيير شرايط موجود خواهد افتاد. شکل گيري خاورميانه جديد تحت هدايت و کنترل قدرتهاي خارج از منطقه بسيار دشوار خواهد بود، اما در هر صورت اين موضوع - همراه با اداره يک آسياي پويا- در دهه هاي آينده به اولين چالش سياست خارجي ايالات متحده تبديل خواهد شد. خاورميانه مدرن در اواخر قرن هجدهم متولد شد. از نظر برخي مورخان، رويدادي که مي توان از آن بعنوان نقطه آغازين اين دوران نام برد، امضاي پيماني بود که در سال 1774 ميلادي به جنگ ميان امپراتوري عثماني و روسيه پايان داد؛ برخي از مورخين نيز نقطه آغازين دوران خاورميانه مدرن را ورود نسبتاً آسان و بي دردسر ناپلئون به مصر در سال 1798 مي دانند، واقعه اي که به اروپائيان نشان داد زمان سلطه بر اين منطقه فرا رسيده و همچنين اين سؤال را در ذهن روشنفکران عرب و مسلمان منطقه ايجاد کرد که چرا تمدن اسلامي تا اين حد از اروپاي مسيحي عقب افتاده است، سؤالي که هنوز هم در ذهن بسياري از اين روشنفکران وجود دارد. اما فروپاشي امپراتوري عثماني به همراه نفوذ اروپا به منطقه، «مسئله شرق» را برجسته ساخت. در اين راستا موضوع چگونگي رويارويي با پيامدهاي فروپاشي امپراتوري عثماني مورد توجه قرار گرفت و احزاب و گروههاي فکري و سياسي مختلف در اروپا از آن هنگام همواره تلاش کرده اند براي کسب برتري، پاسخي مناسب را براي اين مسئله بيابند. اولين بخش از دوران خاورميانه جديد با جنگ جديد با جنگ جهاني اول، فروپاشي امپراتوري عثماني، و ظهور جمهوري ترکيه، و همچنين تقسيم غنايم جنگي ميان کشورهاي پيروز اروپايي پايان يافت. دوراني که بلافاصله پس از آن آغاز شد، دوران حکومتهاي استعماري، عمدتاً تحت تسلط فرانسه و بريتانيا بود. اين دوران نيز حدود و چهاردهه بعد، پس از اينکه جنگ جهاني دوم بخش عمده اي از قدرت اروپائيان را تحليل برده و در ضمن ناسيوناليسم عرب نيز در منطقه سر برآورده بود، و البته دو ابر قدرت پس از جنگ نيز رويارويي هاي خود را آغاز کرده بودند، پايان يافت. «آلبرت حوراني» مورخ مشهور درباره اين دوران نوشت: «کسي که بر خاور نزديک حکومت مي کند، در واقع بر کل جهان حکومت مي کند؛ و البته کسي که در پي منافع خود در سطح جهان است، چاره اي جز هماهنگ کردن خود با تحولات اين منطقه ندارد.» «آلبرت حوراني» به درستي بحران سوئز در سال 1965 را به عنوان علامت آشکار پايان دوران استعمار و آغاز دوران جنگ سرد در منطقه تفسير کرد. در طول دوران جنگ سرد نيز همانند دوران هاي قبل، نيروهاي خارجي يک نقش غالب و مسلط را در خاورميانه و تحولات آن ايفا کردند. اما طبيعت رقابت ميان ايالات متحده و اتحاد جماهير شوروي، فضاي قابل توجهي را براي مانور در اختيار دولت هاي منطقه قرار داد. نقطه عطف اين دوران و رقابتهاي آن، جنگ اکتبر 1973بود که در جريان آن، ايالات متحده و اتحاد جماهير شوروي اساساً در يک بن بست بي سابقه متوقف شدند که نتيجه آن آماده شدن شرايط براي استفاده از يک ديپلماسي جاه طلبانه و در نهايت توافقنامه صلح ميان مصر و اسرائيل بود. با اين وجود، اشتباه بزرگي است اگر دوران سوم (جنگ سرد) را به سادگي بعنوان يک دوران مملو از رقابت هاي تحولات تحت کنترل قدرتهاي بزرگ تصور کنيم. جنگ ژوئن 1967 اعراب، و اسرائيل براي هميشه موازنه قوا در خاورميانه را تغيير داد. استفاده از نفت بعنوان يک سلاح اقتصادي و سياسي در سال 1973 و در جريان جنگ اعراب و اسرائيل در اين سال، آسيب پذيري آمريکا و جامعه بين المللي نسبت به کاهش توليد و افزايش بهاي نفت را برجسته ساخت. و البته طبيعت تعديل کننده و توازن بخش جنگ سرد نشان داد که نيروهاي محلي در خاورميانه براي تعقيب برنامه ها و اهدافشان از خودمختاري و فضاي قابل توجهي برخوردار بودند. از همه اين موارد مهمتر، انقلاب اسلامي سال 1979 در ايران، که به سرنگوني يکي از ارکان سياست ايالات متحده در خاورميانه انجاميد، بخوبي اين نکته را اثبات کرد که خارجي ها نمي توانند حوادث و رويدادهاي منطقه را کنترل کنند. در اين دوران، دولت هاي عرب منطقه عمدتاً در مقابل تلاش هاي ايالات متحده براي تحريک آنها به پيوستن به طرح هاي ضد اتحاد شوروي مقاومت مي کردند. اشغال لبنان در سال 1982 توسط اسرائيل به ظهور حزب ا.... انجاميد. و البته جنگ عراق و ايران نيز هر دو کشور را حداقل بمدت يک دهه تضعيف کرد.
چوپان آمريکايي
پايان جنگ سرد و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، آغاز دوراني جديد يا دوره چهارم در تاريخ منطقه بود که طي اين دوران ايالات متحده نفوذ و آزادي عمل بي سابقه اي در منطقه داشت. طرح هاي غالب در اين دوران سراسر آمريکايي عبارت بودند از عمليات هاي آزادسازي تحت هدايت و رهبري ايالات متحده، استقرار بلند مدت نيروهاي زميني و هوايي ايالات متحده در شبه جزيره عرب، و يک ديپلماسي فعال در تلاش براي حل منازعه اعراب و اسرائيل، يک بار براي هميشه (تلاش هايي که در تلاش مشتاقانه اما نهايتاً ناموفق دولت کلينتون در «کمپ ديويد» به اوج خود رسيده در اين دوره بيش از ساير دوره هاي قبل از آن مي شد نمونه اي از «خاورميانه قديمي» را مشاهده کرد. در واقع پديده ها و نيروهايي شامل يک عراق متجاوز اما خنثي شده، يک ايران راديکال و خطرناک براي منافع آمريکا اما نسبتاً تضعيف شده- به دليل جنگ با عراق، اسرائيل بعنوان قويترين دولت و تنها قدرت هسته اي منطقه، رژيم هاي عرب وابسته به درآمدهاي نفتي که مردمشان را سرکوب مي کردند، همزيستي دشوار و حتي غيرممکن ميان اسرائيل از يک سو و فلسطين و ساير کشورهاي عربي از سوي ديگر، و البته بطور عمومي تر برتري ايالات متحده، اين منطقه و اين دوران را تعريف مي کردند. اما آنچه اين دوره را پس از کمتر از دو دهه به پايان رسانده، مجموعه اي از عوامل- برخي ساختاري، و برخي حاصل عمل بازيگران- است. قابل توجه ترين و مهمترين عامل، تصميم دولت بوش براي حمله به عراق در سال 2003 و عمليات نظامي تحت هدايت آمريکا و البته اشغال اين کشور به دنبال عمليات مذکور مي باشد. يکي از مهمترين خسارت هاي اين جنگ، از دست رفتن عراق تحت تسلط اهل تسنن بود، عراقي که به اندازه کافي توانايي و انگيزه داشت تا در مقابل ايران شيعي، ايجاد موازنه کند. تنش ها و درگيرهاي شيعه- سني که مدتها ساکت شده بود، اکنون در عراق و البته در سراسر منطقه دوباره به سطح آمده است. تروريست ها اکنون پايگاه مناسبي را در عراق بدست آورده و در اين کشور دست به توسعه مجموعه جديدي از فنون تروريستي زده اند و البته اين فنون از همين نقطه به ديگر کشورها نيز صادر مي شود. در بيشتر منطقه خاورميانه اکنون دموکراسي با فقدان نظم عمومي و پايان برتري اهل تسنن گره خورده است. احساسات ضد آمريکايي هنوز به شکل قابل توجهي در حال تقويت شدن است. و در نهايت بدليل ضعف هاي عمده موجود در ارتش ايالات متحده و همچنين شکست هايي که در عمليات عراق متحمل شد، اين جنگ نفوذ و نيروي ايالات متحده را در سراسر جهان کاهش داده است که در اين ميان نبايد مشغوليت بخش عظيمي از ارتش آمريکا در اين درگيري را از ياد برد. يکي از طعنه هاي تاريخ اين است که اولين جنگ با عراق- يک جنگ ضروري و فوري- نشان دهنده آغاز دوران آمريکايي خاورميانه بود و جنگ دوم عراق- يک جنگ انتخابي و البته غيرضروري- نيز پايان اين دوران را تسريع کرده است. عوامل ديگري نيز در اين ميان دخيل بوده اند. يکي از اين عوامل، فروپاشي و شکست فرآيند صلح خاورميانه است. ايالات متحده از نظر سنتي همواره از يک ظرفيت و استعداد بي نظير براي کار کردن هم با اعراب و هم با اسرائيلي ها، سود برده است. اما محدوديت هاي ظرفيت مذکور در جريان مذاکرات «کمپ ديويد» در سال 2000 خودنمايي کردند. از آن هنگام تاکنون عواملي مثل ضعف و بي لياقتي جانشينان «ياسر عرفات»، خيزش جنبش «حماس» و اتخاذ يک سياست يکجانبه گرايانه از سوي اسرائيل، همگي به شکست اين فرآيند و به حاشيه رانده شدن ايالات متحده کمک کرده اند، ضمن اينکه عدم تمايل دولت کنوني بوش براي اتخاذ يک ديپلماسي فعال در اين زمينه، اين سير نزولي را تقويت نموده است. عامل ديگري که به پايان دوران آمريکايي خاورميانه کمک کرده است، عبارت است از شکست رژيم هاي سنتي عرب در رويارويي با جاذبه فوق العاده تفکرات اسلامي افراطي. در مواجهه با يک انتخاب ميان رهبران سياسي فاسد و دور از دسترس از يک سو، و رهبران مذهبي نيرومند و با نفوذ، بسياري از مردم منطقه دسته دوم را برگزيده اند. واقعه 11 سپتامبر رهبران ايالات متحده را به اين سمت سوق داد که ميان جوامع بسته و رشد راديکاليسم، ارتباط برقرار کنند. اما نتيجه اين تفکر در ميان مقامات آمريکايي- اغلب يک فشار عجولانه بر دولتهاي منطقه براي برگزاري انتخابات بدون ملاحظه و توجه به زمينه ها و متن سياسي و اجتماعي جوامع- ايجاد فرصت ها و فضاهاي بيشتر و بهتر براي تروريست ها و حاميان آنها به منظور پيشبرد طرح ها و ارتقاء توان عملياتي شان بوده است. و در نهايت، فرآيند جهاني سازي کليت منطقه را دستخوش تغيير و تحول کرده است. بدست آوردن پول، سلاح، ايده هاي جديد، و البته طرفدار و نيروي انساني مورد نياز براي افراطيون اسلامي، اکنون به کاري نه چندان دشوار تبديل شده است. رشد قارچ گونه رسانه ها و مطبوعات جديد، و بخصوص شبکه هاي تلويزيوني ماهواره اي، جهان عرب را به يک «دهکده منطقه اي» کاملاً سياسي تبديل کرده است. در واقع نمايش بيشتر فيلم ها و گزارش هاي خبري از اين شبکه ها- صحنه هايي از خشونت و تخريب و کشتار در عراق؛ تصاوير بد رفتاري با زندانيان عراقي و مسلمان؛ رنج و محنت مردم در غزه، کرانه باختري، و لبنان و ..... - بسياري از مردم خاورميانه را از ايالات متحده متنفر و دور ساخته است. نتيجه طبيعي اين تحولات بسيار ساده است: دولتهاي خاورميانه اکنون براي همکاري با ايالات متحده راه دشوارتري را در پيش دارند، و البته نفوذ ايالات متحده در منطقه رو به زوال گذاشته است.
چه چيزي پيش روست؟
طرح ها و ترکيب هاي کلي پنجمين دوره از تاريخ جديد خاورميانه هنوز در حال شکل گيري هستند و کامل نشده اند، اما نکته مهم اين است که اين طرح ها و ترکيب ها طبيعتاً در پي پايان دوران تسلط ايالات متحده بر منطقه تکميل شده و منشأ اثر مي شوند. در واقع تعداد زيادي طرح و ترکيب تازه از اين پس به رويدادها و حوادث روزانه در اين منطقه، شکل خواهند داد. اول اينکه، ايالات متحده به بهره گيري بيشتر از نفوذ خود در منطقه - نسبت به انواع ديگر قدرت ظاهري- ادامه خواهد داد، اما نفوذ واشنگتن نسبت به قبل قطعاً کمتر و ضعيف تر خواهد بود. اين موضوع منعکس کننده تأثير در حال افزايش مجموعه اي از نيروهاي داخلي و خارجي، محدوديت هاي ذاتي قدرت ايالات متحده، و نتايج انتخاب هاي دولتمردان آمريکا است. دوم، ايالات متحده به شکلي فزاينده در چالش با سياست خارجي ديگر کشورهاي خارجي حاضر در منطقه قرار خواهد گرفت. اتحاديه اروپايي در قضيه عراق تا حدي وارد شده و به آمريکا کمک خواهدکرد و احتمالاً در مورد مسئله فلسطين نيز براي اتخاذ يک رهيافت متفاوت و جديد اعمال فشار خواهد نمود. چين در مقابل اعمال فشار به ايران مقاومت کرده و در پي تضمين دسترسي خود به ذخاير انرژي منطقه خواهد بود. همچنين، روسيه نيز در مقابل خواست واشنگتن براي تحريم ايران مقاومت کرده و به منظور اثبات استقلال خود از ايالات متحده، در جستجوي فرصت ها و فضاهاي جديد خواهد بود. هم چين و هم روسيه (و هم بسياري از دولتهاي اورپايي) خود را از همراهي با تلاشهاي ايالات متحده براي انجام و پيشبرد اصلاحات سياسي در دولتهاي غير دموکراتيک خاورميانه کنار خواهند کشيد. سوم اينکه، در خاورميانه جديد، دو کشور از همه قويتر هستند، که يکي از آنها ايران است. تاکنون تمام کساني که ايران را بعنوان کشوري در حال تغيير نگاه کرده و تصور مي کردند جدي ترين و اساسي ترين تحولات سياسي و اجتماعي در اين کشور در جريان است، سخت در اشتباه بوده اند. ايران از سرماية عظيم اقتصادي و انساني بهره مي برد و قويترين نفوذ و تأثير را در عراق دارد، و البته نفوذ قابل توجهي هم بر حماس و حزب الله لبنان دارد. ايران يکي از امپراتوري هاي تاريخي بوده که اکنون نيز اهداف و طرح هاي بلندي براي بازسازي منطقه مطابق نظر و تصور خودش در سر دارد؛ البته نبايد فراموش کنيم که از پتانسيل لازم براي از قوه به فعل رساندن اين طرح ها هم برخوردار است. چهارم اينکه، اسرائيل ديگر کشور قدرتمند منطقه و کشوري با يک اقتصاد مدرن قابل رقابت از نظر جهاني خواهد شد. اسرائيل بعنوان تنها کشور داراي زرادخانه هسته اي در خاورميانه، مستعدترين نيروي نظامي متعارف منطقه را نيز در اختيار دارد. اما با وجود همه اين ظرفيت ها، هنوز هم مجبور است هزينه هاي سنگين اشغال کرانه باختري رود اردن را تحمل کرده و با يک چالش امنيتي چند وجهي و چند بعدي روبرو شود. از نظر راهبردي، موقعيت کنوني اسرائيل نسبت به موقعيت آن در تابستان گذشته و قبل از قضيه لبنان، بسيار ضعيف تر شده است. و البته نبايد فراموش کرد که وضعيت تل آويو- همانند وضعيت، واشنگتن- در صورتي که ايران دست به توسعه قابليت هاي هسته اي خود بزند، بيشتر رو به زوال خواهد گذاشت. پنجم، در آينده اي قابل پيش بيني، احتمال موفقيت و چيزي شبيه به يک فرآيند صلح پايدار، بسيار اندک است. در روزهاي پس از عمليات نظامي پرحرف و حديث اسرائيل در لبنان، دولت تحت هدايت مخرب «کاريما» براي هدايت حمايت هاي داخلي از سياست هاي خود، همچنان دچار ضعف خواهد بود. پس از خروج اسرائيل از غزّه و سپس جنوب لبنان، اکنون بسياري از تصميم ها و سياستهاي دولت تل آويو بي اعتبار شده است از سوي ديگر در طرف فلسطيني نيز هيچ شريک آشکار و قدرتمندي که هم قادر و هم متمايل به مصالحه باشد وجود ندارد، و اين موضوع قطعاً شانس دستيابي به يک رهيافت مطمئن و اساسي - پس از مذاکرات موفق- را به شدت کاهش خواهد داد. ايالات متحده نيز- حداقل در شرايط فعلي- جايگاه خود را بعنوان يک واسطه معتبر و صادق از دست داده است. در ضمن توسعه شهرک هاي اسرائيلي و همچنين ادامه پروژه ديوار حائل و شتاب در اجراي اين طرح ها، ديپلماسي را پيچيده تر خواهد ساخت. ششم اينکه عراق، بعنوان يک مرکز سنتي قدرت در جهان عرب، در سالهاي آينده نيز بواسطه يک دولت مرکزي ضعيف، يک جامعه چند پاره و متفرق و متشتت، و همچنين خشونت هاي فرقه اي عادي و معمولي، همچنان آشفته و بي سر و سامان باقي خواهد ماند. در بدترين حالت، عراق طي سال هاي آينده به يک دولت شکست خورده و ويران شده از يک جنگ دخلي فراگير تبديل مي شود که همسايگان خود را نيز تحت تأثير قرار خواهد داد. هفتم، در نتيجه تقاضاي فزاينده و شديد نفت از سوي چين و هند، موفقيت اندک ايالات متحده در کنترل و کاهش مصرف سوخت و انرژي، و احتمال تداوم کاهش ذخاير نفتي، قيمت نفت همچنان در سطحي بالا باقي خواهد ماند. احتمال اينکه در سالهاي آينده بهاي يک بشکه نفت به بيش از يکصد دلار برسد، بسيار بيشتر از اين است که به زير 40 دلار کاهش يابد. ايران، عربستان، و ديگر توليدکنندگان عمده نفت از اين شرايط به شکلي بي تناسب سود خواهند برد. هشتم، فرايند ايجاد تشکيلات «شبه نظامي» همچنان با شدت ادامه خواهد يافت. ارتش هاي خصوصي و گروهاي شبه نظامي در عراق، لبنان، و فلسطين- البته با قدرتي بيشتر از قبل- هنوز هم در حال رشد هستند. شبه نظاميان، هم محصول و هم يکي از علل ضعف دولتها، در صورتي که کمبود و کاهش اقتدار و توانايي دولتها ادامه يابد، همچنان از نقاط مختلف سر برخواهند آورد. جنگ اخير در لبنان، نه بواسطه عدم شکست حزب ا... ، بلکه بدليل عدم پسروي اسرائيل، روند مذکور را تشديد خواهد کرد. نتيجه اين موضوع، جسارت بيشتر گروههايي است که در صحنه سياسي لبنان- و کل منطقه- بدنبال ايفاي نقشي پر رنگ تر هستند. نهم، تروريسم که بعنوان کابرد عمدي زور عليه شهروندان و غيرنظاميان در تعقيب اهداف سياسي تعريف شده، همچنان بعنوان يکي از خصوصيات و ويژگي هاي منطقه باقي خواهد ماند. اين پديده در آينده نيز هم در جوامع متشتت و چند پاره مثل عراق، و هم در جوامعي که گروههاي افراطي بدنبال تضعيف و بي اعتبار ساختن دولت هستند- مثل عربستان سعودي و مصر- رخ خواهد داد. همچنين تروريسم در منطقه به رشد خود ادامه داده و همچنان به عنوان ابزاري عليه اسرائيل و حضور ايالات متحده و ديگر قدرتهاي غير بومي و خارجي به کار خواهد رفت. دهم، اسلام بطور فزاينده خلاء سياسي و روشنفکري موجود در جهان عرب را پر کرده و بنياني را براي تفکرات سياسي و اجتماعي اکثريت ساکنان منطقه فراهم خواهد کرد. ناسيوناليسم عربي و سوسياليسم عربي هر دو پديده هايي مربوط به دورانهاي گذشته هستند، و دموکراسي نيز در بهترين حالت، در آينده اي دور ريشه خواهد گرفت. اتحاد اعراب نيز نه يک واقعيت، بلکه تنها يک شعار ساده است. واقعيت اين است که اکنون نفوذ ايران و گروههاي طرفدار آن در منطقه تقويت شده و البته اين روند همچنان ادامه دارد؛ تلاش ها و اقداماتي که در راستاي بهبود مناسبات ميان دولتهاي عرب و اسرائيل و ايالات متحده صورت مي گيرد نيز دچار پيچيدگي شديد خواهد شد. در ضمن تنش هاي موجود ميان شيعيان و اهل تسنن نيز در سراسر منطقه خاورميانه افزايش يافته و مشکلات متعددي را در جوامع چند پاره (مثل بحرين، لبنان، و عربستان سعودي) ايجاد خواهد کرد. يازدهم اينکه، رژيم هاي عرب احتمالاً اقتدارگرا باقي مانده و از نظر مذهبي متعصب تر و ضد آمريکايي تر نيز خواهند شد. رهبران و پيشوايان اين حرکت نيز مصر و عربستان سعودي خواهند بود. مصر، که مطابق برخي برآوردها يک سوم جمعيت جهان عرب را در خود دارد، برخي اصلاحات اقتصادي سازنده را انجام داده است، اما اين کشور در عرصه پيشرفتها و تحولات مثبت سياسي شکست خورده است، و اين موضوع مردم مصر را مجبور به انتخاب ميان اقتدارگرايان سنتي و اخوان المسلمين مي کند. خطر هنگامي جدي مي شود که مصري ها روزي اخوان المسلمين را انتخاب خود قرار دهند؛ در واقع زماني که شهروندان مصر از گروه اول خسته و ناراضي شوند، به گروه دوم روي خواهند آورد. براي جبران اين موضوع، رژيم مصر حتي ممکن است در فرآيند فاصله گيري از ايالات متحده، حتي به همکاري با مخالفان اسلام گراي خود نيز روي آورد. در عرستان سعودي، دولت و نخبگان سلطنتي براي تسکين دادن تقاضاهاي فزاينده داخلي خواستار انجام اصلاحات، روي استفاده از عوايد عظيم انرژي تکيه مي کنند. مشکل اصلي اينجا است که بيشتر فشاري که بر دولت سعودي اعمال مي شود - و آنها مجبور به پاسخگويي هستند- از جانب راست گرايان مذهبي است تا چپ گرايان ليبرال، و همين امر نيز دولت را مجبور کرده است هر چه بيشتر در راستاي خواست مقامات مذهبي گام بردارد. نهايتاً، نهادهاي منطقه اي نيز ضعيف، خسته و ناکارآمد باقي خواهند ماند و از اين نظر با همتايان خود در نقاط ديگر جهان قابل مقايسه نخواهند بود. معروفترين سازمان منطقه اي خاورميانه، يعني«اتحاديه عرب»، ايران و اسرائيل، قدرتمندترين کشورهاي منطقه را از عضويت مستنثي کرده است؛ و اين يعني يک شکاف بزرگ در منطقه. وجود تنش در روابط اعراب و اسرائيل همچنان راه مشارکت اسرائيل در هرگونه مناسبات پايدار منطقه اي را سد خواهد کرد. همچنين تنش ميان ايران و بيشتر کشورهاي عرب نيز ظهور منطقه گرايي را خنثي خواهد کرد. تجارت در داخل منطقه نيز در حدي متوسط باقي خواهد ماند، چرا که کشورهاي اندکي در دورن منطقه قادر به تأمين کالاها و خدمات مورد نياز ديگران - آن هم نه در مقياسي گسترده- هستند، و بدين ترتيب اجباراً واردات کالاهاي صنعتي پيشرفته از نقاط ديگر جهان ادامه خواهد يافت. با وجود نياز شديدي که وجود دارد، مقدار کمي از مزيت ها و برتري هاي ائتلاف اقتصادي جهاني شامل اين بخش از جهان خواهد شد.