حكم تبعيضآميز قانون مدني و بررسي مبناي فقهي آن - برسی فقهی حقوقی وضعیت متفاوت زن و مرد نسبت به فسخ نکاح و دیدگاه امام خمینی (ره) در این باره نسخه متنی
بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید اين عيوب نيز به حكم ماده 1124 در صورتيكه در هنگام عقد در زن وجود داشته باشند و مرد بر وجود آنها آگاه نباشد به او حق فسخ ميدهند. از اين شش عيب دو عيب قرن كه به معناي استخوان يا گوشت زايدي است در دهانه آلت تناسلي زن و مانع عمل نزديكي ميشود (رتق و عفل نيز تقريبا به همين معني و داراي همين حكم است) و افضاء كه به معناي يكي شدن مجراي بول و حيض است از عيوبي است كه فقط در زن وجود دارد و به نحوي انجام عمل جنسي را غيرممكن يا مختل مينمايد.ولي چهارعيب ديگر، يعني جذام به معناي خوره كه بيماري خطرناك و مسري است و برص كه به معناي پيسي است و مسري نميباشد. زمينگيري و نابينايي از هر دو چشم هم كه معنايشان روشن است، عيوبي جسماني هستند كه ميتواند هم در زن و هم در مرد وجود داشته باشد. ولي قانونگذار وجود آنها را در مرد موجب حق فسخ براي زن ندانسته است.
حكم تبعيضآميز قانون مدني و بررسي مبناي فقهي آن
طبيعتا حكم مقرر در قانون مدني در مورد حق فسخ براي زن و مرد تبعيضآميز به نظر ميرسد و توجيه منطقي هم براي آن به نظر نميرسد، چگونه ميتوان، اين امر را توجيه كرد كه مرد با وجود اينكه اختيار طلاق را در دست دارد و طبق ماده 1133 قانون مدني هر وقت بخواهد ميتواند زن خود را طلاق دهد، در صورت مبتلا بودن زن به امراض و عيوبي چون جذام و برص، و نابينايي و زمينگيري ميتواند از طريق سهلتر ـ فسخ ـ نيز استفاده كند ولي زن كه اختيار طلاق را هم در دست ندارد در صورت مواجه شدن با شوهر جذامي كه بيماري خطرناك و مسري دارد يا شوهر نابينا و زمين گير كه طبعا در مديريت او نسبت به خانواده و تأمين معيشت اثر منفي دارد، نتواند از اين حق فسخ استفاده كند و ناگزير باشد با آن وضع بسازد.البته حكم قانون مدني چنانكه قبلاً گفتيم متكي بر نظر مشهور فقهاء اماميه است كه آنها هم به استناد روايات وارده در اين باب به اين ترتيب فتوي دادهاند. در قديميترين متون فقهي اماميه كه معمولاً مضمون احاديث را نقل ميكنند مانند: مقنعه شيخ مفيد و نهايه شيخ طوسي تا كتب فقهي فقيهان معاصر، تقريبا همه به همين ترتيب مطلب را نقل كردهاند.شيخ طوسي در كتاب نهايه ميگويد:هرگاه مردي با زني ازدواج كرد و ملتفت شد كه او داراي جذام يا برص است يا نابيناست يا داراي رتق (تقريبا به همان معنا قرن) است يا افضا شده يا لنگ و يا ديوانه است ميتواند او را بدون طلاق رد كند (يعني نكاح را فسخ نمايد).16ولي وجود هيچ يك از اين عيوب در مرد موجب حق فسخ نميشود جز در مورد جنون و عنن مرد كه ميتوان نكاح را فسخ كرد. همچنين در صورت خصي بودن مرد، زن ميتواند نكاح را فسخ نمايد.17نظير همين بيان را شيخ مفيد در مقعنه دارد و امام خميني قدسسره و آيةالله خويي از فقيهان معاصر نيز شبيه همين نظر را ارايه دادهاند.مستند فقها در حكم به جواز فسخ نكاح در موارد مزبور، روايات خاصه وارده، در اين باب و تا حدودي حكم كلي مستفاد از قاعده لاضرر18 و تأثير محدود اراده طرفين بويژه در رابطه با فسخ در اثر تخلف از شرط وصف ميباشد.19در قرآن كريم با وجود اين كه احكامي از نكاح و طلاق در سورههاي مختلف چون بقره، نساء و طلاق بيان شده است از فسخ نكاح به وسيله يكي از زوجين سخني به ميان نيامده است، ولي در روايات منقوله ازائمه، به مواردي كه ميشودنكاح را رد يعني فسخ نمود و عمدتا همان مواردي است كه بيان كرديم اشاره شده است. بسياري از اين روايات نيز در مقام پاسخ به سؤال راوي بوده يعني طرف موردي را پرسش نموده و امام بدان ترتيب پاسخ داده است. در اين روايات منقوله تصريحي به وجود حق فسخ براي زن در مورد برخي عيوب چون نابينايي و زمينگيري و... نشده است. در بعضي از روايات هم پس از شمردن برخي از عيوب مرد چون جنون، خصاء، عنن و اين كه زن در اين موارد ميتواند نكاح را رد كند، تصريح شده كه به غير از اين عيوب، نكاح رد نميشود.به نظر ميرسد مشهور فقها با توجه به اصل لزوم در عقد و وضعيت خاص نكاح كه آن را از ديگر عقود متمايز ميكند و حتي الامكان بايد پايدار باشد، جواز فسخ و برهم زدن نكاح را موكول به وجود نص و مستند نقلي حاكي از تجويز شارع ميدانند و جايگاهي براي توجيهات عقلي و منطقي و ملاحظات اجتماعي و انساني و استدلالات مبتني بر مصلحت و قياس و استحسان قايل نيستند و لذا براي قايل شدن حق فسخ نكاح براي مرد يا زن در جستجوي وجود نص روايي هستند و در استفاده از روايات نيز به جاي توجه به حكمت و مصالح آن، بر دلالت لفظي روايات، جزميت نشان ميدهند.اين نوع بينش در فهم و بيان احكام اجتماعي اسلامي در برخي از موارد نتايج ناخوشايند و تبعات غيرقابل قبولي را در پي خواهد داشت، و چون به هيچ وجه مقتضيات زمان و واقعيات جامعه و عقل عرفي، مقررات و احكام ناشي از اين نوع بينش را نميتواند بپذيرد به تدريج اين نوع احكام و مقررات در عمل به انزوا كشيده ميشود و متروك ميماند.