سازمان حکومتی در صدر اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سازمان حکومتی در صدر اسلام - نسخه متنی

محمد غراوی؛ مترجم: سید حسین اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سازمان حكومتى در صدر اسلام

انديشه سياسي اسلام

محمد غراوى

ترجمهء سيدحسين اسلامى

دعوت اسلامى از آغاز, جهان شمول بود و ماهيتى انسانى داشت دعوتى كه همهء قشرهاى جامعه را به پرستش خداى يگانه فرامى خواند.

آيين جديد, افراد جامعه را به بينش, خردورزى و تدبر در گذشتهء انسان ها و سير تحول جوامع و شناخت و دريافت قوانين الهى, كه براى تمامى ادوار زندگى بشر و سعادت او وضع شده بود, فرا مى خواند.

تعاليم اسلامى, برگرفته از واقعيت بود, از اين رو مى بايست با عادت ها و رسومى كه در جامعهء آن روز حاكم بود و با مبانى و اصول اسلام مغايرت نداشت به نحوى كناربيايد.

با در نظر گرفتن اين امر و اين كه آيين جديد, در جامعهء عربى پا مى گرفت, زبان عربى زبان قرآن و زبان عبادت هاى اسلامى شد.

پيامبراكرم(ص) با رسوم و عادت ها و انديشه هاى آن روز جامعه عربى, دونوع برخورد داشت: با بعضى مبارزه كرد و پاره اى از آن ها را كه ارزش هاى اجتماعى و شايستگى بالايى داشت, ابقا كرد. اين بخش شامل عناصرى بود كه مدنيت عربى را تشكيل مى داد و براى ديگر جوامع مفيد و كارآمد بود و لذا اسلام كوشيد تا اين بخش از روابط اجتماعى را به جهان عرضه كرده و آن را ميان مردم بگستراند.

اما عادت ها و رسومى كه با روح اسلام و جهان شمولى آن سازگارى نداشت به دليل فراهم نبودن شرايط و موقعيت مناسب, به سستى گراييد كه اين سير نزولى نسبت به متغيربودن شرايط زمان و مكان, متفاوت بود.

پيامبر(ص) چهل سال قبل از بعثت و سيزده سال دوران رسالت خود را در مكه سپرى كرد و به نشر احكام الهى و رسالت خويش پرداخت. محوربودن مكه در امر فعاليت هاى بازرگانى, زمينه را فراهم كرد تا پيامبر(ص) پيش از بعثت در امور بازرگانى خبره شده و خود نيز بدان بپردازد.

هجرت پيامبر(ص) به مدينه, آن حضرت را وا مى داشت تا به مسائل و مشكلات مردم آن سامان ـ كه عمدتا كشاورز بودند - رسيدگى كند.

با توجه به اين كه مكه و مدينه دوشهر مهم بودند, پيامبر(ص) برآن شد تا تمام تلاش خود را مصروف رسيدگى به مسائلى كه با تمدن و شهرنشينى ارتباط داشت, كند. از اين رو مى توان اسلام را در تفكر و سازمان دهى ادارى و حكومتى, دين تمدن و ترقى دانست.

سيستم حكومت پيامبر(ص) در مدينه

با هجرت پيامبر(ص) به مدينه, حكومت اسلامى تولد يافت. مسلمانان اين رخداد را آغاز تاريخ اسلامى قراردادند. قلمرو حكومت اسلامى در آغاز, به مدينه محدود بود و پيامبر گرامى اسلام در اين مرحله, شرط مسلمان شدن را در هجرت به مدينه و سكونت در آن مى دانست. اين شرط هم چنان پابرجا بود تا اين كه مكه, توسط مسلمانان فتح شد و از اين زمان بود كه شرط هجرت براى مسلمان شدن لغو شد. پيامبر(ص) با پاره اى از قبايل ساكن حجاز و به ويژه ساكنان اطراف مدينه, پيمان هايى بست. اين پيمان ها, آنان را به بى طرفى و يا حمايت از آيين جديد ملزم مى ساخت. اين اقدام پيامبر در گسترش قلمرو اسلام موثر بود.

اما پيامبر از همان آغاز نسبت به اين پيمان ها با ديدهء ترديد وشك مى نگريست و اين امر از آيات ذيل, مشهود است:

((الاعراب اشد كفرا ونفاقا واجدر ان لايعلموا حدود ماانزل الله على رسوله))1. ((وقالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولكن قولوا اسلمنا ولمايدخل الايمان فى قلوبكم2.))

اسلام تنها به اقامهء فرايض و مراسم دينى اكتفا نكرده, بلكه توجه فراوانى به مسائل زندگى افراد جامعه داشت و اين توجه, دربردارندهء انديشهء مشخص و موضع گيرى خاصى(كه بر افعال و سلوك فرد تاثير مستقيم دارد) بود. از اين رو بود كه مسلمانان الزاما بايد گرد پيامبر جمع مى شدند تا آن حضرت, آنان را با رهنمودهاى اسلام, آشنا ساخته و از چشمهء زلال انديشهء اسلامى سيراب سازد.

در اين مرحله, مسلمانان درخطر بودند و مى بايست از اسلام و پيروان آن حمايت و در راه دفاع از دولت اسلامى توسعهء آن تلاش مى شد, از اين رو پيامبر(ص) سكونت مسلمانان را در مدينه الزامى دانست.

تلاش پيامبر(ص) پس از هجرت به مدينه براين بود كه دولت خود را نمونه و مبتنى براساسى صحيح استوار سازد تا افراد جامعه توانايى آيين جديد را در ارائهء خوشبختى و سعادت دريابند و شخص پيامبر(ص) از استحكام اين پايگاه در نشر دعوت خويش اطمينان حاصل كند, چه اين كه اگر اين پايگاه سستى پذيرد, منشا تهديدى براى اين دعوت اجتماعى و سياسى خواهد بود.

سازمان دهى ادارى ارائه شده توسط پيامبر(ص) بسيار ساده و روشن بود و نياز به گماردن افرادى ثابت براى ادارهء آن نداشت و توجه پيامبر(ص) ابتدائا به امور دينى و اخلاقى و ايجاد جامعه اى مرتبط با هم و متحدبود كه خود ايشان درراس آن قرارداشت و به دليل آشنايى كامل با اسلام و به عنوان پيامبرى كه وحى بر او نازل مى شود و او تعاليم اسلام را به مردم مى رساند, پيشواى مطاع بود. از اين رو لازم مى ديد كه قدرت را به تنهايى دردست گيرد. سيستم حكومتى جديد توجه خاصى به قدرت عالى مركزى ـ كه هنوز در مدينه به وجود نيامده و در مكه نيز سست بود - داشت و حاكميت Severeihty )) بر جامعهء اسلامى را از آن خدا مى دانست, زيرا خداوند فرموده است:((هو الاول والآخر والظاهر والباطن وهو بكل شى ء عليم.))3,((ولله ما فى السموات وما فى الارض.))4 ((وقل اللهم مالك الملك توتى الملك من تشاء وتنزع الملك ممن تشاء وتعز من تشاء وتذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شىء قدير.))5 بر همين اساس, پيروى از فرمان الهى بر بندگان واجب است و كيفر نافرمانى از او آتش دوزخ است.

قرآن كريم كه تجلى گاه اوامر و تعاليم الهى است, از طريق پيامبر(ص) براى مردم فرستاده شد پيامبرى كه از جنس بشر است و به دليل ويژگى او, اين شايستگى را يافت تا پيام خدا را به مردم برساند و برگزيدهء خدا باشد, چه او آشناترين فرد به اوامر حق است و هم او مژده دهنده و هشداردهنده است, لذا خداوند در بيش از بيستآيه, اطاعت از پيامبر را واجب مى شمارد كه به چند مورد آن اشاره مى كنيم:((ومن يطع الله ورسوله يدخله جنات تجرى من تحتهاالانهار.))6,((من يطع الرسول فقد اطاع الله.)) 7,((ومن يعص الله ورسوله فقد ضل ضلالا مبينا))8 و ((ومن يعص الله ورسوله فان له نار جهنم خالدين فيها ابدا)).9

همان گونه كه گفتيم, حكومت در جامعهءاسلامى از آن خدا است, اما با توجه به اين كه تفكر اسلامى با تجسيد و شكل مادى دادن خدا مخالف است و آن را نمى پذيرد, لذا ادارهء نظام و حكومت عينى بر جامعهء آن(چيزى كه امروزه Authority خوانده مى شود) بر عهدهء رسول خدا بود و قرآن كريم در آيات زيادى حكومت پيامبر را تثبيت و مردم را به اطاعت از او دعوت كرده و آن را اطاعت از خدا دانسته و شرط اساسى اسلام شمرده است:((فلا وربك لايومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا مما فضيت ويسلموا تسليما.))10

مى بينيم كه پيامبر(ص) احكام قرآنى را در امور حكومتى و اجرايى به كار مى گرفت, اما باتوجه به كلى بودن احكام و دستورهاى قرآن, شرح و تفسير احكام و اجراى آن به شخص پيامبر واگذاشته شده بود تا آن گونه كه او ضرورى مى داند, اجرا كند. و بدين ترتيب, پيامبر از قدرت ادارى ـ اجرايى زيادى بهره مند بود.

سيستم ادارى اى كه پيامبر(ص) وضع كرده بود, كارگران و عوامل اجرايى ثابت و دائمى زيادى نداشت. او كارها را به حسب نياز به افرادى وا مى گذارد و پس از انجام آن, آنان را از مسئوليت معاف مى داشت. در سيستم حكومتى او ـآن گونه كه امروز در سيستم هاى حكومتى رايج است ـ سلسلهء مراتب رايج نبود, بلكه پيامبر(ص) بنا به فرمان خدا:((وامرهم شورى بينهم))11 ((وشاورهم فى الامر))12 در كارهاى حكومتى با ياران خويش مشورت مى كرد و آنان نظريات پيامبر(ص) را ناديده نمى گرفتند و پيامبر(ص) نيز مكان و اعضايى ثابت براى مشورت درنظر نگرفت و فرمان هاى صادره نيز با نام آن حضرت صادر مى شد.

چگونگى سيستم ادارى و حكومتى پيامبر(ص) از منشورى كه در سال دوم هجرى13 صادر كرده, نمايان است آن حضرت در اين فرمان به ترسيم خطوط كلى و اصلى سازمان دهى حكومت, اجتماع و ايجاد هماهنگى ميان آن دو پرداخت. اين فرمان چگونگى اوضاع جامعهء نوين اسلامى را كه در آن مردم امتى واحد شده و معتقد به خداى يگانه و پيرو حاكمى واحد و دستورهاى دينى يك سان اند, روشن مى كند.

اسلام, امتى را به وجود مىآورد كه روابط آنان مبتنى بر عقايد دينى بود, نه براساس خويشاوندى و روابط اقليمى. اين امت, قابليت فزونى گرفتن و يا كاهش يافتن داشت و اين تغيير جمعيت, ارتباط تنگاتنگى باشمار افرادى كه به آن مى پيوستند و يا آن را رها مى كردند, داشت و متكى بر ارتباطات معنوى و اخلاقى بود و سياستى كه در آن مطرح بود,آميخته به اخلاق اسلامى بود, و روابط قبيله اى تحت الشعاع روابط دينى قرارگرفته بود. اين امت با پيوندى كه با يكديگر دارند, از ديگر امت ها متمايزند.

در منشور پيامبر(ص) آمده است كه پيمان و عهد الهى يكى است و تنها مومنان بر يكديگر ولايت دارند و مسلمانان, كه مجموعه اى برتر از ديگر مجموعه ها است, با همدلى در برابر تمامى گروه ها مى ايستند و از افراد اين امت حمايت مى كنند. مسئوليت آنان در تمامى شرايط يكسان است. و ميان كوچك و بزرگ, نيازمند و ثروتمند تفاوتى نيست. هريك از افراد اين امت موظف است تا هركه را بخواهد درپناه خود بگيرد و تمامى مسلمانان در مورد فردى كه به نام اسلام از آنان حمايت و پناهندگى بخواهد, وظيفه دارند او را درپناه خود قراردهند. هرچند اين مورد, از رسوم و شيوه هايى است كه از روزگاران كهن درميان قبايل حاكم بود, اما اسلام براى حفظ اتحاد و يگانگى مسلمانان ـ كه اكنون جاى دسته بندى هاى قبيله اى را گرفته - آن را محور قرار داده است.

هم چنين در منشور ذكر شده, مومنان را جمعيت واحدى مى داند كه هر يك بايد از ديگرى حمايت كند. آنان هم چنين بايد به كمك بينوايان از اهل ايمان شتافته و آن گونه كه درخور توان و شايسته است آنان را مدد رسانند و بايد عدالت و قسط در ميان آنان حاكم باشد و خون مسلمان تنها با خون يك مسلمان ديگر هم سنگ است. مورد اخير, خلاف رسم رايج جاهليت بود كه ديهء افراد, براساس جايگاه اجتماعى آنان تعيين مى شد.

در جاى ديگر منشور, به وحدت امت اسلامى و جهت گيرى آن دربرابر جرايمى كه امنيت جامعهء اسلامى را مختل مى كند, اشاره شده است و مومنان پرهيزگار را موظف كرده تا دربرابر كسى كه درصدد تعدى و ستم كارى و ايجاد فتنه ميان مومنان است, برخورد قطعى كنند, هرچند اين متجاوز, فرزند يكى از آنان باشد. به بخشى از منشور كه به مسائل امنيتى اشاره دارد توجه كنيم:براى هيچ مومنى كه متن اين منشور را پذيرفته و به خدا و قيامت ايمان آورده است جايز نيست كسى را كه مرتكب قتل شده يارى كند يا او را پناه دهد. و هركس كه چنين كسى را يارى كند و يا پناه دهد, لعنت خدا بر او باد و در روزقيامت مشمول غضب خداوند است و گواهى آنان پذيرفته نخواهدشد. و براساس اين پيام, مومنان از حمايت, دوستى و تلاش در راه آزادكردن جانى ـ اگرچه فرزند باشد ـ منع شده اند.

اين بخش از منشور پيامبر(ص) به روابط صحيح و سالم اجتماعى و وجوب همدستى و همكارى مسلمانان در حفظ امنيت جامعه و تحت پيگرد قراردادن مفسد, تاكيد شديد دارد, از اين رو قوهء اجرائيه تنها به دست مسلمانان ـ به عنوان يك جمعيت و امت واحد ـ و به صورت جمعيتى اداره مى شود و ديگر افراد كه از اجزاى اين امت نيستند در اين امر سهمى ندارند. حكومت پيامبراكرم(ص) ديگر مجموعه هاى عشايرى را ناديده نگرفته و پاى بندى آنان به همكارى با يكديگر, حق سلطه بر غلامان, عاقله و ديگر حقوق را براى آنان محفوظ داشتند. آن حضرت, برخى از سازمان دهى عشايرى مانند سكونت در زمين مادرى, پرداخت ديه براساس شيوهء رايج در عشاير قبل از پذيرفتن اسلام و كمك رسانى به افراد قبيله اى را كه در مخمصه افتاده بودند, پذيرفت و دركنار اين مسائل, مسئوليت آنها را درقبال اسلام و مسلمانان گوشزد كرد.

آن حضرت در بخشى از منشور خود, با اشاره به اين موضوع مى فرمايد: ((...على ربعهم, يتعاقلون معاقلهم الاولى وكل طائفه تفدى عانيها بالمعروف والقسط بين المومنين در سرزمين خود زندگى كنند و شيوهء پيشين خود را(در پرداخت ديه) دنبال كنند و هر طايفه اى به نحو شايسته اى با پرداخت فديه, اسيران را آزاد سازد و به عدل ميان مومنان عمل كنند))(3ـ10).

واژهء طايفه كه در منشور آمدهء بيانگر اين است كه هر عشيره از چندطايفه تشكيل شده, اگرچه دقيقا منظور از واژهء طايفه را نمى دانيم. در جاى ديگر اين منشور آمده است كه هيچ مومنى نبايد با غلام مومن ديگرى هم پيمان شود(12ـ ب). در جاى ديگر منشور آمده است: ((لايحالف مومن مولى مومن دونه)) هيچ مومنى نبايد با افراد تحت پيمان مومن ديگرى هم پيمان شود. و بدين ترتيب, پيامبر(ص) هم پيمانى افراد قبيله اى با بزرگان ديگر قبايل را ـ به دليل سابقهء ديرينه اى كه داشت ـمشروع دانست, مشروط كه اين هم پيمانى, با موافقت و رضايت رئيس قبيلهء فرد متقاضى هم پيمانى باشد, زيرا هم پيمان شدن, براى ميهمان و ميزبان مزايايى دربرداشت. فردى كه با اين شيوه به قبيلهء ميزبان مى پيوست, مى توانست در سايهء حمايت قبيلهء جديد, فعاليت آزادانه داشته باشد و نيز قبيلهء ميزبان از حضور هم پيمانان, سودهاى مادى و معنوى مى بردند. البته بايد به اين توجه داشت كه رابطهء هم پيمان و ميزبان, همانند رابطهء خونى و خويشاوندى استوار نبود, اما قدر مسلم اين بود كه اين جا به جايى به تضعيف يك قبيله و تقويت قبيلهء ديگرى مى انجاميد پيشآمدى كه عدم ثبات و ايجاد مشكلات اجتماعى و سياسى و ادارى را درپى داشت. از اين رو پيامبراكرم(ص) براى جلوگيرى از تمامى اين پيشآمدها, پذيرفتن عضوى به عنوان هم پيمان را, منوط به رضايت رئيس قبيلهء مقابل مى دانست.

دسته بندى هاى قبيله اى و عشايرى, چنان در سراسر وجود و جاىجاى زندگى آنان رسوخ كرده بود كه پيامبر(ص) بنا به مصالحى آن را ابقاكرد. بديهى است كه سيستم عشايرى به تدريج و پس از نفوذ مبانى آيين جديد درميان افراد آن, از بين خواهد رفت, زيرا اسلام براساس مسئوليت هاى فردى استوار گشته و مردم را به وسيلهء عقيده به يكديگر پيوندزده و معيارهاى برترى افراد امت بر يكديگر را در تقوا, ديانت و اخلاق فاضله دانسته است. از اين رو گروه گرايى عشايرى جزئى از عوامل ارتباط امت اسلامى و تحت الشعاع آن مى باشد و با گذر زمان اين گروه گرايى محكوم به زوال و فروپاشى است, چه هركسى كه آيين جديد را پذيرد ارتباط محكم و گسترده ترى با برادران دينى خود برقرارمى كند و در تمامى مراسم دينى از قبيل نماز, شادمانى ها و مصالح عمومى جامعه همگام بوده و بدين ترتيب از كسانى كه هم چنان با آيين هاى شركآميز پيوند داشتند, فاصله مى گرفت.

از ديگر مواردى كه پيامبر(ص) آن را در منشور خود گنجانده و بدان توجه نموده بود, عدالت و سيستم قضا بود كه آن حضرت قسمت هاى زيادى از منشور را به اين امر اختصاص داد, لذا مى توان دو اصل عدالت و قضا را از مهم ترين دستآوردهاى اين سند دانست كه نشان دهندهء درك دقيق پيامبر(ص) از اهميت و ضرورت دواصل يادشده براى هر جامعهء سالم است, چه اين كه فقدان اصول فوق, از برجسته ترين معايب جامعهء مكه و مدينه و مهم ترين عامل بروز ناامنى به شمار مى رفت. قوهءقضائيه در دست پيامبر(ص) قرارداشت و او با قضاوت خويش, نزاع و نابسامانى هايى كه امنيت جامعه را تهديدمى كرد برطرف مى نمود. قضاوت پيامبر(ص) منحصر به نزاع هاى ميان مسلمانان يا مسلمانان و يهود نبود, بلكه براساس بند ذيل, منصب قضا فقط از آن پيامبر(ص) بود و همو صلاحيت اين كار را داشت:

((وانه ماكان بين اهل هذه الصحيفه من حدث او اشتجار يخاف فساده, فان مرده الى الله والى محمد رسول الله)) هر پيشآمد و نزاعى كه ميان مخاطبان اين منشور رخ دهد كه بيم فساد و فتنه از آن رود, به خدا و رسول باز گردانده شود.42 پيامبر(ص) براساس اين ماده, قوهء قضائيهء مركزى به وجود آورد كه تمامى افراد, در مخاصمات خود, بدان روى مىآوردند و از آن جا كه اين مهم, ماهيت الهى داشت و نيز خداوند فرمان پيامبر(ص) را فرمان خود و واجب الطاعه مى دانست ـ براساس آيات قرآن ـ تاثير بسزايى در ايجاد آرامش ونظم داشت.

سيستم قضايى تنها مسلمانان را در بر نمى گرفت, بلكه مشركان قريش, مردم يثرب و آنان كه از ايشان تبعيت كرده و در كنار ايشان به جهاد پرداخته اند را نيز شامل مى شد. چنين برمىآيد كه عبارت: ((من تبعهم فلحق بهم وجاهد معهم هركس كه از آنان تبعيت كرد و در كنار آنان جهاد كرد)) كه در منشور آمده دربارهء افراد عشاير و قبايل مدينه بود كه به اسلام نگرويده بودند. حضرت, آنان را بدون آن كه مجبور به پذيرفتن اسلام كند, مانند مسلمانان تحت پوشش قضاى اسلامى قرار داد. شايد اين اقدام پيامبر(ص) و نراندن آنان و نيز عدم اجبار آنان به پذيرش اسلام, پرهيزداشتن او از پراكندن عشاير و قبايل و در نتيجه درمعرض خطر قرار گرفتن اين دسته افراد بود كه خطرهاى زيادى آنان را تهديدمى كرد. هم چنين پيامبر(ص) اين موضوع را درنظر داشت كه اين افراد پس از مدتى و بعد از اين كه عمدهء افراد عشيره و قبيله مسلمان شده بودند, با درك صحيح از اسلام سرتسليم فرود آورده و به اسلام روى مىآوردند.

پيش از اين يادآورى كرديم كه مهم ترين و برجسته ترين نماى وحدت در مدينه, امنيت عمومى جامعه و سيستم قضايى مورد تاكيد منشور بود كه براساس بند (وان ماكان بين اهل هذه الصحيفه من حدث او اشتجاريخاف فساده فان مرده الى الله والى محمد رسول الله(ص))42 امر قضا در اختيار پيامبراكرم(ص) و مختص به او بود. جاى ترديدى نيست احكام قضايى ـ با اين گستردگى ـ تنها مومنان را دربرنمى گيرد, بلكه يهوديان نيز مشمول احكام آن مى شوند و حضور يهود نزد پيامبر به منظور حكميت و قضاوت آن حضرت, به معناى پذيرفتن قدرت و حكومت پيامبر است و اين امر(قضاوت پيامبر) آنان را در درجهء دوم قرار مى دهد و پيامبر(ص) مرجع حل اختلافات امنيتى آنان مى شود.

آن چه بدان اشاره رفت, نشان آن است كه منشور يادشده پس از پيروزى بزرگ پيامبر(ص) در جنگ بدر ـ رخدادى كه براى مسلمانان شوكت و عظمت در پى داشت و دشمنان پيامبر را بيمناك كرده بود ـ تنظيم و منتشر شد.

مسئلهء امنيت عمومى جامعه, جنگ و صلح در اختيار پيامبر(ص) بود, اما مسائل شخصى مانند ازدواج, طلاق, ميراث ـ كه آن را قانون مدنى مى خوانيم ـ چيزى نبود كه يهوديان در اين گونه امور به پيامبر(ص) مراجعه كنند و نيز پيامبر(ص) اين اختيار را داشت كه در دعاوى يهوديان درميان آنان قضاوت كند يا نپذيرد. آيهء: ((فان جاووك فاحكم بينهم او اعرض عنهم وان تعرض عنهم فلن يضروك شيئا وان حكمت فاحكم بينهم بالقسط ان الله يحب المقسطين))14 به اين حق انتخاب اشاره دارد. احكام قضائى پيامبر(ص) بر عرف توام با عدالت و مبادى اسلام استوار بود و آيهء ((فاحكم بينهم بما انزل الله ولاتتبع اهواء هم عما جاءك من الحق...))15

از ديگر مسائلى كه منشور, بدان اهميت داده و در چندين مورد بدان پرداخته, مسئلهء صلح وجنگ است. از آن جا كه اسلام, در آن روز محدود به مدينه بود و از هرسو در محاصرهء دشمنان بود و آنان درصدد نابودى اين آيين نوپا بودند, با راه اندازى جنگ ـ كه بر جزيره العرب حاكم بود ـ عليه اين آيين و كشتار پيروان آن, توجه داشتن و پرداختن به مسئلهء جنگ, امرى طبيعى بود و تنها راه دفع دشمنان اسلام, جنگ بود. جنگ وصلح از ديگر مواردى بود كه بايد مردم مدينه ـ چه مومن و مسلمان و چه كسانى كه منشور پيامبر(ص) را پذيرفته بودند ـ برآن متفق باشند. در بند ديگرى از اين منشور مى خوانيم: ((فسلم المومنين واحد, لايسالم مومن دون مومن فى قتال فى سبيل على سواء وعدل بينهم)) مومنان در پذيرفتن صلح يك صدا هستند و در جنگ فى سبيل الله همسو بوده و نغمهء اختلاف ـ يكى جنگ بخواهد و ديگرى صلح ـ سرنمى دهند.17

حضور در صحنه هاى نبرد با دشمنان وظيفهء همه بود و كسى نمى توانست درحالى كه ديگران با دشمن در جنگ هستند, با دشمن رفتارى صلح آميز داشته باشد و بايد تمامى مسلمانان به كمك يكديگر, به خون خواهى شهيدان خود برخيزند و عبارت:((وان المومنين يبى ء بعضهم عن بعض بمانال دماوهم فى سبيل الله مومنان به خون خواهى ديگر مومنان كه در راه خدا شهيد شده اند بپردازند)) به همين امر اشاره دارد.19

بدين ترتيب احكام و مقررات جنگ, تنها متوجه مسلمانان و وابستگان آنان نيست, بلكه يهوديان را نيز شامل مى شود. هم چنين منشور پيامبر(ص) با جملهء :((لليهود دينهم وللمسلمين دينهم, مواليهم وانفسهم الا من ظلم ان اثم فانه لايوقع الا نفسه واهل بيته)) يهوديان و مسلمانان, هركدام پيرو آيين خود هستند و جان و اموال و كسان آنان در امان اند, مگر كسى كه ستم(و يا فتنه اى) كرد كه در اين صورت خود و بستگان او در صورتى كه در جرم شريك باشند كيفر ببينند آزادى دينى يهود را تضمين كرده است. در جاى ديگر منشور مى خوانيم: ((من تبعنا من يهود فان له النصر و الاسوه غير مظلومين ولامتناصرين عليهم هريك از يهود به ما بپيوندد, از يارى ما بهره مند خواهد بود و با او همدردى مى كنيم و بر او ستم روا نمى داريم و ديگران را عليه او يارى نمى كنيم.))16

اما ديگران, به هنگام تهاجم دشمنان به مدينه, ملزم به يارى دادن به مسلمانان هستند:وان بينهم النصردهم يثرب آنان موظفند در جنگ هاى دفاعى از مدينه, شركت كنند.44

از ديگر موارد اين منشور است كه:((ان بينهم النصر على من حارب اهل هذه الصحيفه وان بينهم النصح والنصيحه والبر دون الاثم , بر آنان است كه به جنگ كسانى كه با پذيرندگان منشور جنگ مى كنند بروند و براى آنان خيرخواهى كنند.))37

آن چه بيش تر جلب توجه مى كند اين است كه در زمان جنگ, يهوديان ملزم به حمايت مادى و معنوى از مسلمانان هستند و از رواداشتن خيانت در حق مسلمانان برحذر داشته شده اند. اما آن چه قابل قبول تر است اين كه پيامبر(ص) از آنان نخواسته كه در كنار مسلمانان بجنگد, بلكه بى طرفى آميخته به حمايت را از آنان خواسته است و هيچ دليلى مبنى بر نبرد يهوديان دركنار مسلمانان در دست نيست و ملامت پيامبر(ص) نسبت به بنى قريظه در جنگ خندق به دليل پيوستن آنان به قريش بود.

بخشى از منشور پيامبر(ص) به يهوديان اجازه مى دهد تا از شركت در جنگ هاى اسلامى خوددارى كنند: ((واذ ادعوا الى صلح يصالحونه ويلبسونه, فانهم يصالحونه ويلبسونه وانهم اذ ادعوا الى مثل ذلك فان لهم على المومنين الا من حارب فى الدين)) و چون مسلمان به صلح و پاى بندى به آن دعوت كند آنان مى پذيرند و اگر آنان درخواست مشابهى داشته باشند بر مومنان است كه پاسخ مثبت دهند و اين حق براى آنان محفوظ است, مگر اين كه عليه مسلمانان جنگ دينى راه اندازند.

اين ماده, به دنبال مواد مربوط به دفاع از مدينه آمده و از اين رو, مى توان آن را مكمل و متمم مواد ديگر دانست و صلحى كه در اين ماده بدان اشاره شده, به خطرهايى كه مدينه را تهديد مى كند مرتبط است.

مادهء ديگر اين است كه هيچ يك از يهوديان نبايد بدون اجازهء پيامبر(ص) آتش جنگى را برفروزند, و بدين ترتيب اين ماده, محدوديت شديدى در پيمان بستن با قريش براى آنان قائل مى شد.

مادهء ديگر اين منشور فراتر از اين محدوديت است. در اين ماده مى خو انيم:((لاتجار قريش ولا من نصرها)) به قريش و كسانى كه به يارى او شتافتند, پناه و امان داده نمى شود.43

اين منشور هم چنين مسائل اقتصادى غير منتظره را كه در دى بروز جنگ ها بروز مى كرد مدنظر قرارداد. هزينهء زندگى مسلمانان و يهوديان ـ كه دركنار هم به جنگ مهاجمان مى پرداختند بر عهدهء مسلمانان و يهوديان بود و آن چه در اين منشور مى خوانيم كه:

((ان اليهود ينفقون مع المومنين ماداموا محاربين))38 و ((ان على اليهود نفقتهم وعلى المسلمين نفقتهم))37 يعنى هرگاه جنگى پيشآيد و يهوديان در آن جنگ شركت كنند, يهوديان و مسلمانان, بايد نيازهاى آنان را تامين كنند, روشنگر اين موضوع است. روابط افراد امت اسلامى با رشتهء عقيده به يكديگر پيوند خورده و آنان در حقوق و واجباتى كه عامل وحدت و تقويت كنندهء اتحاد آنان است مشترك مى باشند و اين عقيده وسيلهء هماهنگى ميان آزادى فرد و مصالح جامعه است. به وجود آمدن امت اسلامى, بدين معنا نيست كه فرد و جايگاه او را دىرنگ و سركوب كند, چه اين كه مسئوليت هاى اخلاقى, دينى و.... مسائل فردى است و قرآن كريم در آياتى چون:((كل نفس بما كسبت رهينه))16,((ولاتزر وازره وزر اخرى)) و در آيه هايى چون:((لايجزى والد عن ولده ولامولود هو جاز عن والده شيئا))17 و ((فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره ومن يعمل مثقال ذره شرا يره))18 به كيفر و پاداش اخروى اشاره دارد.

اسلام, آزادى فردى او را در انتخاب كار و پيشهء مورد علاقه و مسافرت به هرجا كه مدنظر او است مجاز دانسته است, ولى او را در اقدام به كارهايى كه به مصالح امت لطمه مى زند محدودكرده و نيز امت را از سلب آزادى افراد ـ در صورتى كه به مصلحت جامعه لطمه نزند برحذر داشته است. در زمينهء رعايت آزادى هاى فردى, رعايت عدالت مورد تاكيد قرار گرفته است. در منشور مى خوانيم: ((لايكسب كاسب الا على نفسه هركس مرهون كردار خويش است))47 و ((لاياثم امرء بحليفه هيچ فردى به جرم هم پيمانش كيفر نبيند.))47 ب.

اخلاق فاضله و نيكوكارى و پرهيزكارى از موضوعاتى است كه موردعنايت منشور قراردارد. در اين باره مى خوانيم:((ان الله جار لمن بر واتقى خداوند, پناه كسى است كه نيكى و پرهيزكارى را پيشه كند.))47 پيش از اين گفتيم كه منشور پيامبر(ص) بر ضرورت عدم حمايت از مفسدان و متجاوزان تاكيد دارد و مومنان را در اين زمينه به همكارى خوانده است كه ((المومنين المتقين ايديهم على كل من بعض منهم او ابتغى دسيعه ظلم اواثم او عدوان او فساد بين المومنين وان ايديهم عليه جميعا ولوكان ولد احدهم , مومنان پرهيزكار, بايد يك صدا عليه كسى كه دردى تعدى, ستم, ارتكاب گناه و قتل و ايجاد اختلاف بين آنان باشد قيام كنند هرچند كه فرزندشان باشد.))13 و هيچ مومنى مجاز نيست كه مرتكب قتل را پناه دهد و يا يارى كند و هرگاه او را يارى دهد لعنت خدا بر او باد و در قيامت مورد خشم خدا قرار گيرد و نيز فديه اى از او پذيرفته نيست. 21ـ22.

بنابراين هدف پيامبر(ص) از ايجاد حكومتى متمركز و سيستماتيك در مدينه, به وجودآوردن امتى است با پيوندى محكم و برخوردار از آزادى عمل كه حق عدالت گسترى, ايجاد امنيت, قضاوت و پرداختن به مسائل جنگ وصلح براى حكومت نيز محفوظ باشد, مشروط براين كه افراد اين جامعه ـ چه حاكمان و چه رعايا - تقوا و اخلاق اسلامى را سرلوحهء اعمال خود قرار دهند.

سازمان دهى ادارى جزيره العرب

شرايطى كه پيامبر(ص) در آن قرارداشت چنين اقتضا مى كرد كه در سال هاى نخستين هجرت به مدينه, به سازمان دهى آن جا بپردازد. پيامبر(ص) در اين اقدام خود, پاره اى از عادت ها و رسوم حاكم بر جامعه را كه با روح اسلام مغايرت نداشت موردتوجه قرارداد و با مواردى از اين عادت ها كه به مدينه و مردم آن سرايت كرده بود مماشات مى كرد. اما توجه آن حضرت به قبايل بدوى كه خارج از مدينه مى زيستند, ريشه اى نبود, چه آنان در خارج شهر زندگى مى كردند و همين دورى, مشكلاتى را در راه شناساندن روح و الگوهاى اسلامى به آنان به وجودآورده بود كه در نتيجه, سلطهء پيامبر(ص) را بر آنان كم رنگ و امكان بهره بردن از آنان در دفاع از كيان حكومت اسلامى هنگام بروز خطرها كم تر بود.

خداوند در چند مورد, به عدم شناخت آنان از اسلام و محروميت ايشان از منبع فياض اين آيين اشاره فرموده, ازجمله:((اشد كفرا ونفاقا واجدر الا يعلموا حدود ماانزل الله))19 و ((قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الايمان فى قلوبكم.))20

بزرگ ترين دشمنى كه در آن روزگار دربرابر گسترش دامنهء حكومت اسلامى ايستادگى مى كرد, مشركان قريش بودند كه مكه را پايگاه مبارزاتى خود ساخته بودند, آنان سلطهء سياسى گسترده اى بر قبايل عربى ساكن سرزمين حجاز, به ويژه سرزمين هايى كه كاروان بازرگانان قريش از آن مى گذشتند, داشتند. اين قدرت قريش براساس معاهدات و پيمان هاى سياسى مبتنى بود كه طى آن قريش, استقلال هريك از اين قبايل را پذيرفته بود و اين قبايل با قريش ارتباط داشتند ارتباطى كه براساس منافع و مصالح شخصى استواربوده نه برمبناى روابط ديپلماسى. از اين رو روابط سياسى و تجارى قريش و ديگر قبايل نمى توانست عميق و استوار و از جايگاه ويژه اى برخوردار باشد.

اما پيامبر(ص) توانست در نخستين سال هجرت, فعاليت سياسى ـ ديپلماسى خود را آغازكند كه در نتيجه, قبايل زيادى به اسلام گرويدند و گروهى ديگر بى طرفى را برگزيدند و اين امر به كم رنگ كردن استيلاى سياسى و حاكميت قريش انجاميد.

جنگ خندق آخرين عمليات بزرگى بود كه قريش به منظور از ميان برداشتن اسلام به راه انداخت. اين جنگ قريش را متزلزل كرد و مشركان مكه به دليل ضعف سياسى و نظامى, فعاليت خود را عليه پيامبر متوقف كردند و سرانجام تن به صلح دادند و پيمان معروف حديبيه را امضا كردند پيمانى كه قريش براساس مفاد آن, آيين جديد را به رسميت شناختند و از مبارزهء با پيامبر(ص) خوددارى كردند. بدين ترتيب, قريش دستاويزهاى خود را در آزار و هم صدايى عليه پيامبر(ص) و اسلام از دست دادند. پيامبر(ص) موفق شد قبايل حجاز را جذب آيين اسلام كند و يا وادار به بى طرفى كند و با اين اقدام, حكومت اسلامى رو به گسترش نهاد و اين در حالى بود كه آن حضرت گرويدن به اسلام را مشروط به هجرت به مدينه كرد.

در سال هشتم هجرت پيامبر(ص) تمامى توان و امكانات و نيروهاى خود را, كه ده هزار تن بودند, بسيج كرد و بدون جنگ و خون ريزى وارد مكه شد و آن را ضميمهء قلمرو حكومت اسلامى كرد و با اين اقدام, جنگ ديرينه اى كه عمدهء توان پيامبر و ياران او را فرسوده,بود به پايان برد و خطر بزرگى كه حكومت اسلامى را تهديد مى كرد از بين برد و فتنه اى كه ساير قبايل را عليه اسلام مى شوراند, فرونشاند. با سست شدن دشمن و تقويت پيامبر(ص) هيئت هاى اعزامى از سوى قبايل گوناگون و از اطراف و اكناف به حضور پيامبر(ص) رسيدند و مسلمان شدن خود را به حضرتش نويد داده و پيوستن قبايلشان را به اسلام اعلام كردند. بدين ترتيب, گسترهء دولت اسلامى تقريبا سراسر جزيره العرب را فراگرفت.

پيامبر(ص) گرويدن نمايندگان قبايل را دليل بر اسلام قبايل شمرد. نامه هايى براى قبايل فرستاد كه براساس آن, به برخى از آنان زمين هايى واگذاردند و شرح وظايف آنان نسبت به آيين جديد از قبيل اقامهء نماز و پرداخت صدقه را به آنان متذكر شدند و نيز براى پاره اى ديگر از قبايل شروطى تعيين فرمودند.

آن حضرت افرادى را نزد عشاير و قبايل روانه كردند تا آنان را با مبانى و تعاليم اسلام آشنا كنند و گاهى نيز كسانى را براى گردآورى صدقات به سوى آنان گسيل مى داشتند.

روند سريع گسترش حكومت اسلامى, تمامى جزيره العرب را فرا گرفت از جمله سرزمين هايى كه به حكومت اسلامى پيوستند عمان بود كه حاكم اين سامان پيش از اين, آيين جديد را به رسميت شناخته بود. هم چنين يمن كه مردم آن اسلام را پذيرفته بودند و قبلا تحت الحمايهء دولت ها بود و لذا سيستم حكومتى سابق برآن حاكم بود, به حكومت اسلامى پيوست. كشورهايى نيز وجود داشتند كه با توجه به فعاليت اقتصادى و اجتماعى گونه كه مستلزم سازمان دهى مناسب بود, زير پرچم حكومت اسلامى در آمدند.

البته كشورهايى هم بودند كه به حكومت اسلامى پيوستند در حالى كه آيينى غير از دين اسلام داشتند و از نظر سيستم ادارى كاملا متفاوت و مستقل بودند. منابع تاريخى, سازمان دهى ادارى و اقليمى و اجتماعى اى در پاره اى از مناطق, به شرح زير مشخص كردند:

1ـ پس از اين كه مناطق يهودى نشين خيبر,فدك و تيماء را با زور وادار به پيوستن به سرزمين هاى اسلامى كرد و مقرر داشت كه نيمى از محصولات كشاورزى خود را به دولت اسلامى بپردازند و حق تصرف در سرزمين هاى آنان از آن پيامبر(ص) شد, پيامبر(ص) كسانى را براى برآورد و تعيين مقدار محصولى كه به دست مىآيد نزد آنان مى فرستاد و هنگام برداشت, كسى را مى فرستاد تا سهم حكومت را دريافت كند. قابل ذكر است كه فدك ملك شخص پيامبر(ص) به شمار مى رفت.

2ـ براى مردم نجران كه مسيحى و داراى استقلال و سازمان دهى ادارى خاصى بودند, قراردادى تنظيم كرد كه براساس آن, بايد مقدارى از محصول درآمد خود را ـ چه نقد و چه پارچه و پوشاك به حكومت اسلامى بدهند. آن گونه كه برمىآيد پيامبر(ص) تغييرى در سيستم حكومت آنان به وجود نياوردند.

3ـ سلسله مراتب ادارى مربوط به حج از قبيل سقايت و كليد دارى دارالندوه راپذيرفته و آن ها را در دست متوليان پيش از اسلام باقى گذارد تا براساس مفاد آيه, به اينآيه كه در همين زمينه نازل شده بود, عمل كرده باشد:((ان الله يامركم ان تودوا الامانات الى اهلها))21 خداوند به شما فرمان مى دهد تا امانت ها را به صاحبانش بدهيد.

قابل ذكر است كه امرسقايت به عهدهء عباس و كليددارى به عهدهء بنى عبدالدار بود.

آن گاه عتاب بن اسيد اموى را به ولايت مكه گمارد. اين احتمال وجود دارد كه مسئوليت هايى چون: برقرارى امنيت, امور نظامى و منصب قضاوت را بدو سپرده باشد.

4ـ طائف را به عنوان مركزى ادارى برگزيده و عثمان بن ادىالعاص را برآن گمارد.

5 ـ يمن را به سه ايالت صنعاء, الجند و حضر موت تقسيم كردند.

6ـ جيفر و عباد آل الجلندى را در حكومت عمان ابقا كردند.

در منابع موجود, به تعيين واليان يا تغييرات اساسى در ديگر مناطق اشاره نشده است و آن چه رجحان دارد اين است كه آن حضرت سازمان دهى قبيله اى را آن گونه كه بوده بدون تغيير اساسى و يا تعيين رئيس ابقا فرمودند و به همين اندازه كه آنان به اسلام روىآوردند و به حكومت اسلامى ـ كه الله برآن حاكم است ـ گرويدند, اكتفاكردند. البته جاى ترديدى نيست كه گرويدن قبايل و عشاير به اسلام به معناى پذيرفتن سيستم حكومتى, تعليمات دينى, خواسته هاى اسلام, سيادت دولت اسلامى و حكومت مركزى است كه در راستاى اجراى يك هدف عمل كرده و الگوهاى يكسانى را براى حكومت تعيين كرده است حكومتى كه خودباورى, مسئوليت فردى, مساوات بين افراد امت و مردمى بودن از مهم ترين اصول آن است.

سازمان دهى ادارى پس از گسترش حكومت اسلامى

نيروهاى اسلامى, در جنگ هاى داخلى به پيروزى هايى دست يافتند, اما ابوبكر, پس از آن كه دو سال و اندى در منصب خلافت قرار داشت, درگذشت. پس از او, عمربن خطاب مدت ده سال خلافت كرد و در روزگار او, ارتش اسلامى توانست نيروهاى روم را به عقب رانده و سرزمين هاى شام, فلسطين, مصر و جزيرهء فرات را به دولت اسلام منضم كنند.

آنان هم چنين بر امپراتورى ساسانى مسلط شدند و سرزمين اسلام, تا ارتفاعات ميانى ايران گسترش يافت.

در روزگار عثمان بن عفان نيز سرزمين هاى اسلامى از شمال تاارمينيه, از جنوب تاسند, از غرب تا تونس و از شرق تا رود جيحون گسترش يافت.

در دورهء نخست حكومت امويان, قلمرو حكومت اسلامى, از غرب تا اقيانوس اطلس, از شرق تا اسپانيا و تركستان گسترش يافت و در جنوب, سند نيز ضميمهء اين قلمرو شد.

اهميت ادارى و تشكيلاتى شهرها

عرب آن روز در دولت نوپاى اسلامى, از جايگاه ويژه اى برخوردار بود, زيرا حكومت جديد در سرزمين آنان مبعوث شده بود و به نشر احكام و اصول آيين جديد پرداخته بود.

آنان به اين آيين گرويده بودند. از كيان آن دفاع كرده و اركان حكومتى آن را استحكام بخشيده بودند, لذا دولت اسلامى توجه خاصى به آنان داشت.

گسترش قلمرو حكومت اسلامى ايجاب مى كرد تا جاهايى براى اسكان و استقرار آنان درنظر گرفته شود, لذا در فتوحات, از ساكنان شهرهاى فتح شده خواسته مى شد تا يك چهارم خانه هاى خود را به عرب ها واگذار كنند. البته از چگونگى و محل اسكان آنان اطلاعات يا نقشه اى كه محل دقيق اسكان آنان را تعيين كند در دست نيست و اگر هم باشد آن قدر نيست كه بتوانيم براساس آن, موضوع اسكان عرب ها را به طور قطع بپذيريم.

اوضاع در دمشق بدين ترتيب بود كه عده اى از بزرگان عرب در مناطق مختلف شهر سكنى گزيدند و عرب ها در خارج حصار شهر, در اطراف و روستاهاى نزديك دمشق ساكن شدند.

چنين برمىآيد كه وضعيت مشابهى نيز درمرو كه آن روز پايگاه بزرگ عرب ها در خراسان بود, پيشآمد. شايان ذكر است كه سازمان دهى اجتماعى ـادارى عرب ها فقط شامل خود آنان مى شد و جز در موارد امنيتى و داد و ستدها شامل ديگر مسلمانان نمى شد.

در مورد شهرهاى بزرگ اسلامى, كه مركزيت داشتند, وضع متفاوت بود اين شهرها در روزگار حكومت عمربن خطاب پايگاه سربازان حكومت اسلامى بود سربازانى كه مرزهاى اسلامى را پاسدارى مى كردند و هميشه آمادهء فتح و گسترش قلمرو حكومت بودند.اين شهرها محل اسكان دائمى خانواده و بستگان سربازان بود و خود سربازان نيز در حال آرامش, در آن شهرها ساكن بودند.

شهرهايى كه مركز حكومتى به شمار مى رفت و والى در آن به رتق و فتق امور سرزمين هاى فتح شده مى پرداخت نيز همين حالت را داشت.اين شهرها عبارت بودند از:

مدينه,جابيه,جواثا,كوفه,بصره وفسطاط. سه شهر نخست از شهرهاى كهن به شمار مى رفت كه دو شهرجابيه و جواثا مركزيت خود را از دست دادند. در زمان معاويه شهر قيروان در شمال آفريقا احداث شد.

از آن پس شهرهايى كه در سرزمين شام قرار داشتند و نيز شهرهاى مشرق زمين مانند: قزوين, اردبيل, و بخارا كه محل اسكان نيروهاى مدافع عرب بود, امصار نام گرفت.

در اين شهرها, همانند شهرهايى كه صرفا از آن عرب ها بود, قوانين و مقررات عرب ها جارى و حاكم بود.

مدينه به دليل اين كه مركز پايگاه حكومت پيامبر(ص) و پايتخت اسلام در زمان خلفا بود از وضعيت خاصى برخوردار بود در اين اصول, حكومت اسلامى كه تاكيد بر حاكميت خدا و پيامبر(ص) داشت وضع شده بود. تمام تلاش ها مصروف ايجاد امنيت و گسترش سيستم قضائى و عدالت و طرح هاى جنگى مى شد. و افرادى كه تشكيلات ادارى داشته باشند در آن ديده نمى شد. پيامبر(ص) براى شهر مدينه حريمى را مشخص كرده بود.

با توجه به اين كه نحوهء ادارهء مدينه بيانگر چگونگى حكومت پيامبر(ص) و الگوى برترى براى مسلمانان بود, ولى امكان اجراى آن در سرزمين هاى فتح شده وجود نداشت, زيرا سرزمين هايى كه ساكنان آن مسلمان بوده و در فتوحات اسلامى سهيم بودند و هرگز به اسارت و بندگى درنيامدند و داراى سازمان دهى پيچيده نبودند, از نظر ادارى تابع مدينه بودند. مردم مدينه نيز داراى زمين هاى بزرگ بودند و عده اى از آنان ساكنان روستا بودند و افراد كم ترى از اهل ذمه در آن مى زيستند. درآمد مالياتى مدينه عمدتا از ديگر شهرها فراهم مىآمد.

تمام اين عوامل دست به دست هم داده, روابط فرهنگى و اجتماعى مدينه با مناطق همجوار را استحكام بيش ترى مى بخشيد و دست حاكم را در سازمان دهى ـ بدون ترس از برخورد با نظام هاى موروثى ـ بازمى گذاشت.

شهر كوفه را عرب ها در نزديكى حيره بنيان نهادند. بنا به شروطى كه عمربن خطاب براى ساختن اين شهر داشت, بايد آب وهواى بيابانى(خشك) داشته باشد(در حالى كه كوفه در كنار مناطق مزروعى قرارداشت), مانعى آبى آن را از خشكى جدانكند, زيرا رفت وآمد مردم و سربازان را مشكل مى سازد. او هم چنين خواسته بود تا معابرى وسيع درنظر گرفته شود كه تردد سواران و اشتران دچار مشكل نشود.

واليان, مسجد جامع و در كنار آن, دارالاماره و بيت المال و ساختمان هاى حكومتى كه ميدانى وسيع آن ها را احاطه مى كرد, ساختند. ولى اين بناها را با تزيينات و شكلها نياراسته و گردشگاه و محل تفريحى در اين شهر منظور نشد, زيرا ساكنان كوفه مردان جنگى بودند و شيفتهء بحث هاى سياسى و ادبى تا هنرهاى ديدارى. و بدين ترتيب بازار شترفروشان در بصره و بازار گوسفندفروشان در كوفه به وجودآمد.

براى فعاليت هاى علمى جايى كه در كنار مسجد, كه پايگاه حركت فكرى بود, درنظر گرفته شد. از آن جا كه ساكنان كوفه هميشه آمادهء نبرد و فتح و پيروزى بودند. اين شهر تا زمان ابوجعفر منصور بدون خندق و بارو بود.

ساكنان ديگر شهرها به اسلام گرويدند و به تدريج از چشمهء اين آيين سيراب شدند آيينى كه بر مسئوليت اخلاقى و قانون مندى فردى استواربود. اسلام الگوهاى اخلاقى را عملا پياده مى كرد. از برجسته ترين اين الگوها, غنايم و درآمدهايى كه از سرزمين هاى فتح شده به اين شهر مى رسيد, سالانه, ميان مردم مسلمان تقسيم مى شد.

اين سهميه بين دويست تا دويست و پنجاه درهم بود. هم چنين گندم و ديگر مواد غذايى بين مردم آن سامان توزيع مى شد. اين اقدام, شهر را نسبت به ساير شهرهاى اسلامى متمايز مى كرد و موجب شكوفايى امور اقتصادى آن مى شد.

اين شكوفايى به حدى بود(كه به دليل بى نيازى) همهء مردم از حقوق و عطاياى دولتى استفاده نمى كردند و شهرها به تدريج عربيت خود را از دست دادند, زيرا غيرعرب ها به اين شهرها مى كوچيدند, هرچند كه هنوز عادت ها و رسوم بدوى هم چنان بر جامعه ح

اكم بود. در آغاز قرن اول اين شهرها به مراكز سياسى, اقتصادى و فكرى حكومت اسلامى بدل شدند. گزاف نيست اگر بگوييم كه تاريخ عراق با تاريخ شهرهاى مهم اسلامى درآميخته است, زيرا عراق نقشى اساسى در رويدادهاى سياسى ايفاكرد و فقيهان مسلمان و بزرگى به جامعه عرضه كرد فقيهانى كه رخدادهاى جامعهء آن روز را با آراى خود از حقيقت اسلام برگرفته بودند و مشكلات روز را برطرف مى كردند. فقيهى كه به تدوين مسائل و ارائهء الگوهاى نمونه براى مسلمانان مى پرداخت, نيازها و اوضاع حاكم براين جوامع را كه نزد مسلمانان به عنوان جامعهء نمونه و برجسته شناخته شده بودند, درنظر مى گرفت و فتوامى داد.

نحوهء ادارهء سرزمين ها

بيش تر سرزمين هايى كه به حكومت نوپاى اسلامى منضم شدند, تحت سلطهء دوامپراتورى ساسانيان و بيزانس بودند كه از سيستم هاى ادارى گوناگونى بهره مند بودند. گوناگونى در ادارهء اين سرزمين ها نتيجهء تجارب طولانى آنان در امر حكومت بود.

در اين سرزمين ها عادت ها و رسومى رايج بود كه منافع و مصالحشان را تامين مى كرد.

اين سرزمين ها با شمشير به قلمرو اسلامى پيوستند, لذا مسلمانان بدون هيچ قيدوشرطى برآن ها حاكم بودند. خليفه ـ كه در راس حكومت اسلامى قرارداشت ـ مسئول رسيدگى و اظهارنظر در مصالح و اجراى سياست مناسب كه به شكوفايى اين سرزمين ها مى انجاميد, بود و جز در مورد سرزمين هايى كه بدون خون ريزى و جنگ فتح مى شد آزادى عمل داشت, زيرا بايد در اين گونه موارد, امنيت حاكم شود. و زمينهء شكوفايى فراهم گردد.

اما مصالح عموم اقتضا مى كرد كه سازمان دهى اين سرزمين ها ـ كه طى ساليان درازى به دست آمده بود ـ هم چنان حاكم باشد, زيرا مردم آن جوامع به اين سازمان دهى آشنا و آن را پذيرفته بودند و رفاه و آسايش آنان, درگرو اجراى همان مقررات ادارى سابق بود. در قلمرو حكومت اسلامى, شهرهايى وجودداشت كه مركز فعال اقتصادى و محور ادارهء مناطق مجاور بود.

بنابراين, واگذاشتن مسئوليت ادارهء شهرها به صاحبان آن, دستآوردهايى براى حكومت اسلامى داشت. اين اقدام, حاكمان اسلامى را از درگيرشدن در اختلافات مردم شهرهاى فتح شده رهامى ساخت. در نتيجه, اختلافات, ميان ساكنان اصلى آن سرزمين ها بروزمى كرد و آتش خشم حاكمان بومى آن جا بر آنان مى باريد تا جايى كه مردم را به عكس العمل وا مى داشت و آنان با گروه گرايى به مقابله برمى خاستند و در صورتى كه خشونتى بروز مى كرد متوجه حاكمان بومى بود نه عرب ها.

تقرير و ابقاى تقسيمات ادارى و عنوان هايى مثل: استان, كوره(بخش) و طسوج(ناحيه) ـ كه نام هايى فارسى است ـ نشان عدم دخالت مسلمانان در تغييرنام يا تقسيمات ادارى آن سامان ها است. در سرزمين هاى غردى نيز وضع به همين منوال بود و نام كوفه و بصره بر هيچ يك از استان ها, شهرها و ناحيه ها گذارده نشد و به همين ترتيب بغداد كه نام آن بر هيچ يك از تقسيمات ادارى گذارده نشد و يك استان عالى مستقل بود كه به چهاربخش تقسيم شده بود.

حكومت اسلامى هيچ يك از غيرمسلمانان را مجبور به رفع دعوا در محاكم اسلامى نمى كرد, مگر اين كه نزاع بين مسلمان و ذمى باشد, از اين رو ضرورتى احساس نمى شد كه قاضى مسلمان به مراكز و شهرهاى غيراسلامى(تحت سلطهء حكومت اسلامى) گسيل شود. در نهايت اين كه دست يابى به اسامى تمام قضات و مدت فعاليت آنان ما را در شناختن مراكز مهم و گسترهء قلمرو اسلام يارى مى دهد.

دست خليفه در تعيين, تعديل و لغو كل يا بخشى از ماليات ها باز بود. قطعا در شهرها, ماليات هاى محلى گوناگونى وضع شده بود كه چگونگى آن بر ما روشن نيست, هرچند ما برآنيم كه مسلمانان, اين ماليات ها را لغو نكرده بلكه آن را جزئى از درآمدهاى عمومى شهر مى شمردند و تنها دخالتى كه مسلمانان در امر ماليات مى كردند, تعيين سرانهء مالياتى هر شهر بود كه اين خود بر جزئيات ماليات دريافتى از مردم تاثيرداشت.

آن چه منطقى تر است اين كه تعيين ماليات و طبقه بندى آن به عهدهء ديوان هاى محلى و كارگزاران مالياتى كه بر امر جمعآورى ماليات نظارت داشتند سپرده شده بود و هر تشكيلات مركزى, مسئول جمعآورى ماليات روستاهاى زيرمجموعهء آن مركز بود ديگر فرقى نمى كرد كه جمعآورى ماليات به عهدهء وظيفه داران باشد يا داوطلبان.

اكثر افرادى كه مسئوليت جمعآورى ماليات را به عهده داشتند, به ويژه افراد دون پايه, از مردم شهر و يا سازمان هاى محلى انتخاب مى شدند. اين كار, باعث مى شد تا مراكز مالياتى فعال باشند. اين اقدام بارى از دوش حكومت مركزى برمى داشت و رابطهء ميان شهر وروستا تقويت مى شد و مركز حكومت اسلامى سازمانى جداى از سرزمين هاى ديگر داشت و لذا سرزمين هاى تحت فرمان حكومت مركزى, تا اندازه اى از خودگردانى و استقلال بهره مند بودند.

1.توبه (9) آيهء97.

2. حجرات (49) آيه14.

3. حديد (57) آيهء13.

4. نساء (4) آيهء132. آيات زيادى در اين معنا و در جاى جاى قرآن آمده است, براى اطلاع ر.ك: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم, محمدفواد عبدالباقى, مادهء:السموات.

5. آل عمران(3) آيهء26.

6. نساء(4) آيه13 فتح1(48) آيهء17.

7. همان, آيهء80.

8. احزاب(33) آيهء36.

9. جن(72) آيهء23 .

10. نساء(4) آيهء65.

11. شورى(42) آيهء38.

12. آل عمران(3) آيهء159.

13. متن فرمان در سيرهء ابن هشام و برگزيده هايى از آن, در پاره اى از متون كهن آمده است و محمد حميداللهآن را در كتاب خود به نامالوثاق السياسيه فى عهد الرسول(ص) والخلافه الراشده و در چندين بند آورده است.

14. مائده(5) آيهء42.

15. همان, آيهءهاى 46ـ49.

16. مدثر(74) آيهء 38.

17. لقمان(31) آيهء 33.

18. زلزله(99) آيهء 7.

19. توبه(9) آيهء197.

20. حجرات(49) آيهء14.

21. توبه(9) آيهء97.

/ 1