غلوّ، تقصير و راه ميانه , فرآيند مفهوم امامت در بُعد علمي و معنوي - غلو، تقصیر و راه میانه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

غلو، تقصیر و راه میانه - نسخه متنی

حسین مدرسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

غلوّ، تقصير و راه ميانه , فرآيند مفهوم امامت در بُعد علمي و معنوي

گلستان قرآن- ش 35، 7 آذر1379

بخش دوم

بحث تکامل مفهوم امامت بخش دوم از کتاب «مکتب در فرآيند تکامل» نوشته دکتر حسن مدرسي است. قسمت نخست اين مطلب هفته گذشته به مناسبت نيمه شعبان و ولادت حجت بن الحسن به چاپ رسيد، و اکنون بحث تکامل مفهوم امامت در بعد علمي و معنوي به مناسبت پايان ماه مبارک شعبان و نيز نامگذاري امسال به سال امير المؤمنين علي بن ابي طالب اولين امام شيعيان به خوانندگان عزيز عرضه مي شود.

در سرتاسر قرآن کريم بر اين نکته تأکيد شده است که خداوند، سراسر جهان هستي را به تنهايي آفريده و تمام موجودات جهان را روزي مي دهد بدون آن که در اين راه کسي بدو مددي کرده يا مساعدتي نموده باشد. او تنها کسي است که هرگز نمي ميرد در حالي که تمام موجودات ديگر مي ميرند. او تنها کسي است که بر غيب آگاه است.

او تنها قانونگذار در سراسر جهان هستي است. در آيات بسيار ديگري تأکيد شده است که پيامبران مردماني عادي بودند که مانند همه مردم ديگر زندگي کرده و درگذشتند. قرآن به خصوص درباره پيامبر اسلام (ص) تذکر مي دهد که او يک انسان عادي است که فرق او با ديگر مردم آن بود که وحي الهي را از خدا براي رسانيدن به بشر دريافت کرد. خداوند به طور اخص به پيامبر خود دستور داده است که همين نکته را به کساني که براي ايمان آوردن به او، از وي طلب معجزه مي کردند خاطر نشان سازد.

علي رغم متفاهم عرفي از چنين تأکيدات، فکر اين که پيامبر(ص) موجودي فوق بشري بود بلافاصله پس از در گذشت آن حضرت آغاز شد. بنابر روايات تاريخي پس از آن که خبر درگذشت آن حضرت پخش گرديد يکي از صحابه اظهار کرد که وي وفات نفرموده و تنها از نظرها غايب شده است تا بعداً مراجعت نمايد و «دست و پاي کساني را که بدو نسبت وفات دهند قطع کند». اين ايده را ساير مسلمانان با استناد به آيه اي از قرآن کريم که از درگذشت پيامبر(ص) در آينده خبر مي داد، مردود دانستند. ادعايي مشابه پس از شهادت حضرت امام علي(ص) شنيده شد که گروهي ادعا کردند آن حضرت همچنان زنده است و نخواهد مرد تا آن که سراسر جهان را فتح کند و عرب را به انقياد و اطاعت امر خود وادار سازد.

همين ادعا بار ديگر پس از درگذشت فرزند آن حضرت: محمد ابن الحنفيه در سال 81 هجري مجدداً شنيده مي شود که بسياري از هواداران وي مي گفتند که وي نمرده است بلکه خود را از مردمان پنهان کرده و سرانجام در آخرالزمان ظهور خواهد کرد «تا جهان را ازعدل و داد پر کند پس از آن که از ظلم و جور آکنده شده باشد». اين اعتقاد در ميان سواد اعظم مسلمانان با نام غلوّ شناخته شده و هوداران آن به عنوان غلات خوانده مي شدند و اين، مفهوم نخستين آن کلمه بود.

از اوايل قرن دوم هجري به بعد افراد و گروهاي متعددي پيدا شدند که يکي از اعضاي خاندان پيامبر(ص) را به خدا مي شناختند. برخي گزارش ها سابق? اين فکر را به قرن اول مي رساند که پس از شهادت امام علي(ع ) عده اي ادعا کردند که او خدا بوده و اکنون چهر? خود را به نشان? غضب از بندگان خويش پوشانيده است. در منابع متأخّر تر تاريخ حدوث اين نظر راحتي به زمان زندگي خود امام علي (ع) رسانيده و گفته اند که در روزگار خلافت ظاهري آن حضرت، گروهي به دليلي نامعلوم ادعا کردند او خداي آنان است و چون حاضر به توبه از گفت? خود نشدند امام فرمان داد که آنان را بسوزانند.

صحّت اين گزارش اخير از دير زمان مورد ترديد قرار گرفته است. در قرن دوم وضع و زمين? اين دعوي ها روشن تر بود زيرا هميشه ادعاي اين که يکي از ائمه خداست بخش اول از يك ادعاي دو بخشي بود و بخش دوم آن بود که ادعاگر، خود پيامبر و فرستاد? چنان خدايي است. از آن جمله حمزه بن عماره بربري بود که راه خود را از برادران کيساني خويش جدا کرده و محمد ابن الحنفيه را خدا خواند و خود را پيامبر او دانست.

همچنين افراد و گروه هاي متعدد ديگري که امام صادق( ع) يا ساير ائم? اطهار را خدا مي خواندند. تمامي اين گروه ها تفسير مخصوص باطني خود را از شريعت و شعائر مذهبي داشته و در نهايت آن را منسوخ مي دانستند و محرّمات را حلال مي نمودند و در نهايت از جامع? اسلامي کناره گيري کرده، به راه خود مي رفتند. مع ذلک ائم? اطهار و هواداران آنان ناچار بودند مرتباً به صورت رسمي آنان را لعن و تکفير کرده و از آنان تبّري نمايند تا اعتبار جامع? شيعه به خاطر کفر گويي هاي آنان- که در آغاز عضو آن جامعه بوده و هنوز مدعي ارتباط با ائمه بودند- آسيب نبيند و اظهارات ايشان چهر? تشيّع را خدشه دار نسازد.

در دهه هاي سوم و چهارم قرن دوم هجري، در دور? زندگي و امامت امام صادق( ع)، گروه ديگري از غلات در جامع? شيعه پديدار شدند. اين گروه به بسياري از نظريات و عقايد گروه اکنون تقريباً ناپديد شد? کيسانيّه- که خود را دنباله رو مي دانستند- علاقه مند بوده و از آن جانبداري مي کردند از جمله به پيروي آنان، ائم? آل محمد را موجوداتي فوق بشري مي خواندند که داراي علم نا محدود از جمله علم بر غيب و قدرت تصرّف در کائنات بودند. اين گروه جديد از غلات، پيامبر و ائمه را خدا نمي خواندند بلکه معتقد بودند که خداوند، کار جهان از خلق و رزق و اختيار تشريع احکام را به آنان تفويض فرموده است.

نتيجتاً پيامبر و ائمه عملاً تمام کارهايي را که خداوند بايد انجام دهد انجام مي دهند با اين فرق که قدرت خدا اصلي و قدرت آنان تبعي و فرعي است. پس فرق اصلي ميان آنان و غلات ملحد آن بود که غلات ملحد، ائمه را در عرض خدا و در درج? او مي دانستند ولي اينان به اصطلاح رايج ادوار اخير «در طول» خدا مي دانستند. اين فکر به زودي در سنت شيعه با کلم? تفويض شناخته شد که گروه مزبور را به اين اعتبار مفوّضه ناميدند.

همچنان که ساير گروه هاي غلات که ائمه را خدا مي دانستند به طور اخصّ غلات طيّاره يا به طور ساده و خلاصه طيّاره خوانده مي شدند. در کتب رجال حديث شيعه معمولاً افراد اين گروه هاي دوم (يعني آنان که ائمه را خدا مي دانستند و عملاً با اين عقيده و با تفسير هاي باطني خاصّ خود از ربق? اسلام و تشيّع خارج شده و گروه هاي مستقل براي خود تشکيل داده بودند) با تعبيراتي نظير فاسد المذهب يا فاسد الاعتقاد و اهل تخليط (تفسير باطني از شريعت) مشخص شده و گروه اول که همچنان در داخل مذهب تشيّع مانده و به اصطلاح «غلات درون گروهي» بودند با تغييراتي نظير اهل الارتفاع، في مذهبه (يا في حديثه) ارتفاع، مرتفع القول، يا فيه غلوّ و ترفّع ممتاز گرديده اند که همه حاکي از تند روي و «بلندپروازي» نا به جاي کساني است که ائمه را گرچه خدا ندانستند ولي آنان را ناحق از مقام واقعي بالا برده و با نسبت دادن علم و قدرت نا محدود و معجزات و نظاير آن، موجوداتي فوق بشري و غير طبيعي معرفي کرده بودند.

با اين همه در استعمال اعمّ، اصطلاح غلات بر هر دو دسته به طور معمول و متداول اطلاق مي شده است مگر آن که دو اصطلاح غلات و مفوّضه با هم ديگر به کار مي رفت که در اين صورت منظور از کلم? غلات مشخصاً کساني بودند که ائمه را خدا (و احياناً پيامبر) مي خواندند. اصول اعتقادي مفوّضه شکل تکامل يافت? عقايد غلات صدر اول بود. چنين به نظر مي رسد که جريان فکري مفوّضه پيوندي نامبارک از دو نظري? غالي گرا از غلات کيساني در اوايل قرن دوم بوده است. نظري? اول ، نظري? حلول روح خداوند يا نور او در جسم پيامبر و ائمه بود، غلات قرن اول، پيامبر يا ائمه را به طور ساده: خدا و تجسم تمام هويّت الهي مي دانستند اما بنابراين نظر متأخّرتر، امام مظهر بخشي از روح خدا يا محل استقرار اخگري از نور الهي بود که از آدم از طريق سلسله اي از پيامبران به آنان رسيده بود.

نظري? دوم تفسير جديدي بود که گويا براي نخستين بار بيان بن سمعان نهدي (متوفّي119)، از رئوساء کيسانيّه آن عصر، از آي? «و هو الّذي في السموات اله و في الارض اله» عرضه داشت. او مي گفت اين آيه از دو خدا سخن مي گويد که يکي خداي آسمانهاست و ديگري خداي زمين، هر چند خداي آسمانها بزرگ تر و خداي زمين کوچک تر و فرمانبردار اوست. اين دو نظريه در ده? چهارم قرن دوم به وسيل? ابو الخطّاب محمّد بن ابي زينب اسدي (متوفّي حوالي 138)، رييس غلات خطّابيه، با يکديگر به اين صورت تلفيق شد که روح خدا در مقام تنزّل در شکل امام صادق (ع) مجسم شده و اکنون وي خداي زمين است.

مذهب مفوّضه که اندکي پس از کشته شدن ابو الخطّاب، توسط يکي از هواداران پيشين او:

مفضل بن عمر جعفي صيرفي (متوفّي پيش از 179) بنياد نهاده شد به شکل روشن، صورت متطوّر تري از همان فکر بود. مفوّضه معتقد بودند که پيامبر و ائمه، اولين و تنها مخلوقاتي هستند که مستقيماً به دست قدرت حقّ، از ماده اي متفاوت با ساير بشر آفريده شدند. خداوند آن گاه قدرت و مسئوليت امور عالم خلقت را به ايشان واگذار فرمود پس هر چه در اين جهان روي مي دهد از آنان است. آنان - به طوري که قبلاً هم اشاره شد- به اين ترتيب تمام کارهايي را که علي الاصول به خدا نسبت داده مي شود مثل خلق و رزق و ميرانيدن و نظاير آن را انجام مي دهند. آنان مي توانند حکمي شرعي را تشريع يا نسخ کنند و حلال را حرام يا حرام را حلال نمايند. آنان بر همه چيز از جمله غيب آگاهند.

برخي از مفوّضه مي گفتند که ائمه نيز مانند پيامبر وحي دريافت مي کنند. آنان نه تنها زبان همه انسانها را مي فهمند بلکه زبان پرندگان و حيوانات را هم مي شناسند. آنان داراي توانايي غير محدود و علم نا محدود بوده و خالق همه چيز ند و روح آنان در همه جا حضور دارد. نخستين سخنگوي اين گروه در جامع? شيعه، در واقع نخستين کسي که در منابع به داشتن چنين عقايد توصيف شده است، چنان که گذشت مفضّل جعفي بود که پس از درگذشت او، ابو جعفر محمّد بن سنان زاهري (متوفّي 220) جانشين او شد و اين طرز تفکر در جام? شيع? آن دوره هواداران بسيار يافت.

چند ده? بعد در اواسط قرن سوم، محمّدبن نصير نميري - از دانشمندان برجست? بصره و از پيروان مفضّل و محمدبن سنان - مکتب آن دو را با افزودن عقايد باطني ديگر در باب حلول و تناسخ به صورت اولي? خطابي آن بازگرداند. او شانس آن را يافت که يکي از مقامات بالا رتب? حکومت، محمدبن موسي بن حسن بن فرات، از اعضاي خاندان متنفذ بني فرات و پدر علي بن فرات (متوفي 312) وزير المقتدر بالله عباسي (295-320)، به او بگرود و از وي حمايت کند.

مذهب نصيري به اين شکل متولد شد اما تدوين و تکميل و بنياد اساسي آن به دست يکي از جانشينان بعدي محمد بن نصير، حسين بن حمدان خصيبي (متوفي 346 يا 358) انجام گرفت و از آن پس به شکل يک فرق? غالي در جامع? اسلامي تداوم يافت که اکنون تعداد پيروان آن در مجموع سوريه و لبنان و ترکيه به چندين ميليون نفر بالغ مي شود. اما قسمت اعظم مفوضه از پيوستن به اين مذهب جديد و به معنايي احياء شده خودداري کرده و تا پايان دور? ائمه که مورد بحث ما در اين فصل است همچنان در صفوف شيع? اماميه باقي ماندند.

از همان زمان که گرايش هاي غاليانه به جامع? شيع? امامي رخنه کرده و اندک اندک برخي از شيعيان را به خود جلب مي نمود بسياري از شيعيان و اصحاب ائم? اطهار به شدت با نسبت هر گونه صفات فوق بشري به آنان مخالف بوده و بر اين نکته تأکيد مي کردند که آنان فقط دانشمنداني پرهيزکار (علماي ابرار) بوده اند. هواداران اين گرايش البته از نظر اطاعت و تبعيّت از امام، پيرو و فرمان بردار بي چون و چرا و تسليم محض بودند. چه ائمه از نظر آنان جانشينان بر حقّ پيامبر بودند که خود، مسلمانان را به پيروي از ايشان به عنوان مفسرين بر حق کتاب خدا و وارث علم پيامبر فرمان داده بود.

و همين، وجه تمايز اين گروه از اصحاب ائمه از ساير مسلماناني بود که به خدمت ائمه براي استفاد? علمي يا محبت و ولاي به خاندان پيامبر مي آمدند و از آنان مي آموختند و نقل حديث و فتوا مي کردند اما نه به عنوان امام مفترض الطاعه، بلکه به عنوان دانشمندي از خاندان پيامبر. برخي امکاناً ائمه اي چون امام باقر و امام صادق را داناترين عالم دين در روز گار خود مي دانستند ولي باز اطاعت آنان را به نصّ پيامبر واجب نمي شمردند.

اما آن گروه از اصحاب با آن که به شدت تمام با نسبت هر گونه امر غير طبيعي مانند علم غيب به ائمه مخالفت مي کردند شيعه و مطيع بي چون و چراي آنان بودند و ايشان را امام و رهبر اسلام مي دانستند. در دهه هاي نخستين قرن دوم مهم ترين و محترم ترين شخصيّت در اين گرايش، يک دانشمند برجست? کوفه به نام ابو محمد عبدالله بن ابي يعفور عبدي (متوفّي131) بود که از نزديک ترين اصحاب امام صادق (ع) به ايشان بود. او يک صحابي مؤمن و وفادار امام بود و به عنوان تنها يا يکي از دو صحابي که کاملا" مطيع و فرمانبردار او بوده و وي از آنان کمال رضايت داشته است توسط امام ستايش شده است.

در کلمات منقول از امام صادق (ع) دربار? عبدالله بن ابي يعفور، از او با توصيفاتي نادر و بي سابقه ستايش مي شود مانند آن که او در بهشت در خانه اي ميان خان? پيامبر و امير المؤمنين جاي خواهد داشت. مع هذا بايد توجه داشت که اين دانشمند ائمه را تنها علماء ابرار اتقياء مي دانست و يک بار گفت و گويي بر سر همين موضوع با معلّي بن خنيس- يک خدمتکار امام صادق (ع) که ائمه را هم رديف پيامبران مي شمرد- نمود که امام، سخن عبدالله بن ابي يعفور را تأييد کرده و نظر معلّي بن خنيس را به شدت ردّ فرمود. نظرات عبدالله بن ابي يعفور به وضوح طرفداران بسياري در جامع? شيع? آن زمان داشته است. در تشييع جناز? او جمعيّت بزرگي از شيعيان شرکت کرده بودند.

برخي دانشمندان علم ملل و نحل اسلامي، نخستين آنان ابن المقعد در روزگار خلافت مهدي عبّاسي (158-169)، از يک گروه شيعه به نام يعفوريّه نام مي برند که در مسايل مذهبي اختلافي داراي نقطه نظرات معتدل و مسالمت جو بوده اند. مثلاً جدال در مسايل مذهبي را روا نمي دانستند و بر خلاف غلات، منکران امامت ائمه را کافر نمي شمردند. چنين به نظر مي رسد که اشار? نويسندگان اين کتابها به گروه هواداران عبدالله بن ابي يعفور است همچنان که براي ساير بزرگان علماي شيعه مانند زراره و هشام بن حکم و مؤمن الطاق نيز گروه هايي با نسبت به آنان ذکر کرده اند. غلات و مفوّضه فعالانه عليه عبدالله بن ابي يعفور و هواداران او- چه در زمان حيات او و چه پس از درگذشت وي- تلاش مي کرده اند.

در زمان حيات وي، حتي در حضور امام که همواره از او پشتيباني کرده و مخالفين او را محکوم مي فرمود به او حمله مي کردند. آنان جمعيت بزرگي را که در تشييع جناز? عبدالله بن ابي يعفور شرکت جسته بودند مرجئ? شيعه لقب دادند که به وضوح تلاشي بود براي متهم ساختن هواداران او به داشتن گرايش هاي سني در مباني اعتقادي خود چرا که آنان ائمه را از نوع انسان دانسته بودند و نه عملاً از سنخ خدا (اصطلاح مرجئه در آن روزگار بر سنيّان طرفدار بني اميه اطلاق مي شد و حالتي مشابه حالت اصطلاح وَهابي در روزگار ما را داشت). اين کارها موجب حدوث دشمني و حملات لفظي متقابل ميان دو طرف در زمان امام صادق (ع) شد ولي پس از آن حضرت بر شدت آن بسيار افزوده تر شد.

در آن زمان حتي اصحاب دانشمند امام کاظم (ع) نيز بر سر اين مسايل منازعه مي کردند و گاه کار به قهر و قطع رابط? هميشگي مي کشيد. نقط? عطف در تاريخ فرق? مفوّضه با رحلت حضرت رضا (ع) در سال 203 هجري فرا رسيد. در فصل پيش اشاره شد که چون تنها فرزند ذکور آن بزرگوار در حين وفات پدر هفت ساله بود بحث ها و گفت و گوهايي در جام? شيعه در گرفت که آيا کودکي در اين سن واجد شرايط امامت است يا نه. سواد اعظم جامع? شيعه در نهايت آن حضرت را به عنوان امام پذيرفتند ولي توجيه ها و استدلالات براي اين امر يکسان نبود: عده اي مي گفتند:

معني امامت آن جناب اين است که امامت حقّ ايشان است و هنگامي که به سن بلوغ رسيده و شرايط علمي لازم را به دست آورد آن گاه امام خواهد بود(عيناً مثل مسئل? حيازت ميراث در اموال و اعيان). بحثي اين بود که اين صلاحيت علمي از کجا به دست خواهد آمد. نظر غالب اين بود که وي با نگريستن به کتب آباء و اجداد بزرگوار به آن مرتبه دست خواهد يافت. اصولاً يک نظر شايع آن بود که دانش ائمه در امور شريعت مقتبس از کتابي است كه از امير المؤمنين علي (ع) در طول مصاحبت طولاني خود با پيامبر (ص) از افاضات آن بزرگوار گرد آورده بود و اين دانش بود که ديگران بدآن دسترسي نداشتند، و همچنين کتب ديگر که از اختصاصات خاندان عصمت و طهارت به شمار مي رفت.

مسايل مستحدثه در هر عصر و زمان را امام هر عصر بر اساس قواعد و کليات مذکوره در همان کتاب ها به طريق استنباط فروع از اصول استخراج و تبيين خواهد فرمود. اين روش استخراج احکام را در آن ادوار، اکثريت جامع? شيعه نمي پذيرفتند چون معتقد بودند فکر آدمي در معرض خطا است و اشتباه در ارجاع فرعي به اصل صحيح، موجب اشتباه در فهم حکم و اسناد حکم نادرست به شريعت و در مال موجب ضلالت خواهد شد؛ ولي در مورد امام چنين ترديد و تالي فاسدي وجود نداشت زيرا او معصوم بود و خداوند او را از خطا در احکام شريعت حراست و حفظ مي فرمود. پس از اجتهاد او همواره بر واقع منطبق مي افتاد. کساني که چنين تحليلي مي کردند به طور واضح معتقد به آن که ائمه، موجوداتي فوق بشري بوده و امکان اکتساب علم از طريق اعجاز و خرق عادت داشته باشند نبودند و از طرف ديگر با انسداد باب وحي پس از درگذشت پيامبر (ص)، امکان تصور رسيدن فيض علمي از آن راه هم منتفي بود.

با تحليلي که در مورد ضمانت مصيب بودن اجتهاد ائمه بر مبناي عصمت آنان ارائه مي شد اعتبار اجتهادات آنان در چارچوب عقايد بنيادي شيعه قابل قبول مي شد و باز فرق روشن و اساسي ميان علم آنان که قطعي، و اطاعت تبعيت آن فرض عين بود با علم مفتيان و علماي رسمي شريعت که هيچ ضمانتي براي مطابقت آن با واقع وجود نداشت به وجود مي آمد.اين خلاص? نظري? اين گروه بود. گروه ديگري از شيعيان در اين مسأله راه ديگري مي پيمودند. آنان مي گفتند خداوند مي تواند علم شريعت را به طور کامل به هر کس مي خواهد بدهد و او را امام سازد حتي اگر آن شخص، کودکي خردسال باشد همچنان که عيسي مسيح و يحيي بن زکريا به نصّ قرآن کريم در کودکي پيامبر بودند.

البته بايد توجه داشت که لازم? اين سخن آن نيست که امامت، امري موروثي و انتقال آن از پدر به فرزند ذکور الزامي است تا خداوند راهي جز تکميل شرايط امامت براي کودکي خردسال نداشته و مثلاً نتواند امامت را در شخص بالغ و دانشمند ديگري از خاندان پيامبر مانند برادر امام متوّفي يا ديگري قرار دهد. بلکه فرض اين است که امامت کودک خردسال به نصّ و وصيت امام پيشين ثابت شده و اين تحليل ها در صدد تشريح امر واقع و تبيين آن حقيقت مسلم و ثابت است. در ميان اين دو نظريه، سرانجام نظري? دوم که نوعي حالت فوق طبيعي و خارق العاده به اين مورد مي داد جاذب? بيشتري در جامع? شيعه يافت و مورد قبول بخش بزرگ تري از شيعيان قرار گرفت و اين به شکل مؤثري به جا افتادن و پذيرش بسياري از عقايد و تحليلات غلات و مفوّضه دربار? طبيعت فوق بشري ائمه کمک کرد چه اذهان را براي قبول چنان سخنان آماده مي نمود.

از اين پس مفوّضه به گون? تحسين انگيزي تمام نيروي خود را صرف نشر آثار و افکار خود که اکنون شامل مجموع? بزرگي از روايات و احاديث بود نمودند. اين مجمموعه را عمدتاً منقولاتي تشکيل مي داد که مفضّل جعفي و ياران و پيروان او در قرن پيش تر به عنوان روايت از امام صادق و سپس امام کاظم براي ديگران نقل کرده بودند. اضافه بر آن رواياتي بود که غلات تند رو تر مانند ابو الخطّاب و ديگران به آن بزرگواران اسناد داده و بسياري از آن مورد قبول و استناد مفوّضه بود. البته مفوّضه به همين اکتفا نکرده و بخش عظيمي نيز در اين دوره بر آن افزودند و با استناد به روايتي که مدعي بودند از ائم? هدي شنيده اند به صورت:

«نزّلونا عن الربوبيّه و قولوا فينا ما شئتم»

و با پشتگرمي اين رخصت که آن را به گون? چک سفيد امضاء تلقي کردند مرکب همت در وادي بيان تاختند و از انتساب هيچ گونه صفت خدايي يا معجز? محيّر العقول و مطالبي که آثار و نشانه هاي آن بزرگواران را در ادوار متقدّم تاريخ بشري (از کشتي نوح و صحف ادريس تا پاي? عرش اللهي) مي جست دريغ ننمودند. تمام قرن سوم هجري به اين گونه صحن? تلاش و کوشش خستگي ناپذير مفوّضه بود که براي آنان دور? پربار و موفقي نيز بود زيرا در اين قرن آثار غلات به طور عموم، و به خصوص آثار مفوّضه، شکوفايي فراوان يافت. بسياري از مواد و مطالبي که رد زمينه هاي ذکر شد? بالا در آثار متأخّر تر نقل و حفظ شده است دستاورد تلاش فکري و ادبي مفوّضه اين دوره است.

اضافه بر اين، آنان براي آن که مواضع خود را در سنت شيعه مستحکم تر نمايند روايات بي شماري در فضايل و ستايش مفضّل و ساير بزرگان نسل گذشت? خود از زبان ائم? هدي روايت کردند. اين تلاش اعجاب آور نتيج? متوقّع خود را به بار آورد و اين گروه که تا اوايل قرن سوم مطرود و مورد شکّ و ترديد و اتهام و در حاشيه بودند تا اواسط قرن مزبور به دسترسي در جامع? شيعه براي خود جا باز کرده و مي کوشيدند که بر گرايش معتدل تر پيروز آيند و خود را به عنوان مفسّر و نمايند? معتبر مذهب معرفي کنند. دانشمندان و راويان حديث مدرس? قم که در آن دوره مرکز اصلي و عمد? علمي شيعه بود به شدت نسبت به بسط و رخن? افکار و آثار مفوّضه عکس العمل نشان مي دادند.

آنان نيز با تمام قوا مي کوشيدند جلوي سيل عظيم ادبيات غلات را که به سرعت گسترش مي يافت بگيرند. علماي قم تصميم گرفتند که هر کس را که به ائمه نسبت امور فوق بشري بدهد به عنوان غالي معرفي نمايند و چنين کسان را از شهر خود اخراج کنند. افراد متعددي از راويان حديث به خاطر آن که آن گونه مطالب را روايت کرده بودند در نيم? اول قرن سوم از قم اخراج شدند. البته اين مجازات نقل چنين مطالب بود. اعتقاد واقعي به چنان مطالب مسأل? ديگري بود که بر اساس مرويّات از ائم? هدي در حد کفر شمرده مي شد و امکاناً مي توانست مجازات مرگ به همراه بياورد. عملاً گزارشي در دست است که مردم قم يک بار کوشيدند يک راوي حديث شهر خود را که متهم به اعتقاد داشتن و هواداري از چنان افکاري بود به قتل برسانند ولي چون ديدند او نماز مي خواند از اين کار خودداري کردند.

اين داستان نشان مي دهد که شيعيان قم در آن زمان فرقي ميان دو مفهوم غلو و تفويض و ميان دو گروه غلات و مفوّضه نمي گذاشتند و معتقد بودند که تمام کساني که ائمه را موجودات فوق بشري مي دانند مسلمان و اهل صوم و صلاة و ساير عبادات نيستند به اين دليل چون اين مرد را مشتغل به نماز يافتند نتيجه گرفتند که اتهام غلّو در مورد او بي اساس بوده است چه آن با نماز خواندن قابل جمع نيست.

در برابر تلاش هاي علماي قم، مفوّضه هم طبيعتاً بي کار ننشستند و آنان و ساير شيعيان معتدل را مقصّره خواندند، نامي که پيش از آن در تداول طرفداران اهل بيت (ع) در اعصار اوليه بر عثمانيّه و طرفداران امويان اطلاق مي شد که نسبت به مقام امير المؤمنين (ع) بي احترامي مي کردند و اکنون نيز گر چه اطلاق آن بر اين گروه از شيعيان، اين چنين توجيه مي شد که آنان در درک و وصول به واقعيت و حقيقت و کنه مقام ائمه عاجز مانده اند، با اين همه روشن است که آن نام همچنان رائح? اتهام به تسنّن و ضديّت با آل علي (ع) را در خود داشته و به عنوان ناسزا (مثل اصطلاح مرجئه در ادوار متقدّم تر و وهابّي در ادوار اخير که حتي وابستگان واقعي آن نيز از آن پرهيز داشته يا دارند) به کار مي رفته است. بدين ترتيب اصطلاح تقصير در ادبيات شيعه پس از قرن دوم معني و مفهوم تازه اي يافت در برابر اصطلاح تفويض که دومّي به معني غلّو و تندروي در حق الله است و اوّلي به معني کوتاه آمدن و تفريط در مورد فضايل آنان، با فرض آن که هر دو طرف جزء جامع? شيعه و پيرو احکام و فقه و کلام اين مکتب هستند و حساب خود را مانند غلات تندرو يا اهل سنّت محبّ اهل بيت ازمذهب تشيّع جدا نکرده اند.

در اين ميان خط سومي هم وجود داشت که اکثريت افراد عادي جامع? شيعه و بسياري از راويان حديث از آن پيروي مي کردند و آن خط در ميان دو نظريه و گرايش بالا قرار داشت. اين گرايش، ائمه را انسان هاي والايي مي دانست که به طور اخصّ مشمول فيض و برکت و نظر عنايت الهي بوده و به همين دليل از نظر طبيعت خود با انسان هاي عادي فرق مي کردند ولي نه به آن صورت هاي غلّو آميز که مفوّضه مي گفتند.اين گرايش معتقد بود که ائم? اطهار از آن نظر که پاک ترين افراد بشر و نزديک ترين آنان به پروردگارند منشأ برکات و وجود آنان واسط? بسياري از فيوضات حقّ است اما اين هرگز به آن معني نيست که آنان در کارهاي خداوند مانند خلق و رزق و حيات و ممات تصرّفي داشته باشند. ائم? اطهار بر اساس روايتي که در دست است خود همواره و با شدت، غلات و عقايد آنان را محکوم کرده و انتساب هر گونه جنب? فوق بشري به خود را ردّ مي نمودند. از حضرت رضا (ع) روايت شده است که فرمودند:

«الغلاة...صغّروا عظمة الله، فمن احبّهم فقد ابغضنا و من ابغضهم فقد احبّنا، و من والا هم فقد عادانا و من عاداهم فقد والانا...»

و پس از سخني طويل و نهي از جميع انواع رابط? دوستي با غلات فرمودند:

«من کان من شيعتنا فلا يتحذنّ منهم وليّاً و لا نصيراً».

سخن مشابهي از امام صادق شيعيان را از آن که جوانان آنان به دست غلات، گمراه و از مذهب حق منحرف شوند بر حذر مي دارد:

«احذروا علي شبابکم الغلاة لا يفسدوهم فانّ الغلاة شرّ خلق الله ...و الله انّ الغلاة لشرّ من اليهود و النّصاري و المجوس والّذين اشرکوا...».

از اين گونه سخنان درشت و تند عليه غاليان از آن ائم? هدي بسيار نقل شده است. با اين همه، چنان که گفته شد اوضاع در قرن سوم هجري به غاليان فرصت داد تا زمين? مساعد تري در جامع? شيعه پيدا کرده و در صفوف آنان رخنه کنند. هر چند اين موضوع در مورد نزديکان و صحاب? ائمه که به آنان راه داشته و اصول و عقايد را از آن فرا مي گرفتند در مورد علماي مرکز علمي قم که از نظر دانش مذهبي در سطح والايي قرار داشتند صادق نبود. تا روزگار امامت حضرت عسکري (ع) بحث ها و اختلافات حادّ مذهبي بر سر اين مسايل ، جامع? شيعه را در برخي نقاط به دو گروه کاملاً دشمن و متخاصم تقسيم کرده بود . به عنوان مثال، در نيشابور، در جامع? شيعيان دو دستگي کامل افتاده و هر گروه ، گروه ديگر را کافر مي شمرد . يک گروه، از نظريّات مفوّضه در مورد فوق بشري بودن ائمه جانب داري مي کرد و مي گفت آنان با هم? زبان هايي که مردم دنيا بدان سخن مي گويند و با زبان پرندگان و حيوانات آشنا هستند و از آنچه در عالم مي گذرد آگاهند.

معتقد بودند که وحي با درگذشت پيامبر پايان نپذيرفته و همچنان به ائمه مي رسد. گروه ديگر که رهبر آن دانشمند بزرگ شيعه در آن قرن، فضل بن شاذان نيشابوري (متوفّي 260) بود تمام اين ادعاها را انکار مي کرد و مي گفت امام يک انسان عادي است که فرق اساسي او با سايرين اين است که او بر دين خدا و احکام وي آگاهي کامل دارد و تفسير صحيح آيات قرآن کريم نزد اوست. نقط? اوج اين درگيري هنگامي فرا رسيد که چند ماهي پيش از درگذشت اين دانشمند نماينده اي از ناحي? مقدس? حضرت عسکري (ع) براي جمع آوري وجوه شرعي به نيشابور فرستاده شد .تصادفاً اين نماينده به هر دليل بر گروه اول که پيرو افکار مفوّضه بودند وارد شد. اين مسأله اشکالات مهمي برانگيخت. گروه فضل بن شاذان نمايند? اعزامي را بي اعتبار دانستند و از پرداخت وجوه خود به او خودداري کردند. خبر به ناحي? مقدسه رسيد.

حضرت عسکري (ع) نامه اي به اهل نيشابور مرقوم فرمودند که طيّ آن عقايد مفوّضه و گروه طرفدار افکار آنان را شديداً محکوم نموده، ولي هم زمان از فضل بن شاذان نيز که مردم را از پرداخت وجوه به نمايند? اعزامي نهي کرده بود گله فرمودند. کسي که اين نامه را در رجال خود نقل کرده احتمال مي دهد که نامه در اصل توسط جناب عثمان بن سعيد عمري نوشته و ارسال شده باشد که در اين زمان متصدي منحصر امورات ناحي? مقدسه بوده و هم? امور مالي امام توسط او اداره مي شد. اهميت اين ماجرا در آن است که در اين جريان به وضوح، ناحي? مقدسه از درگيري ميان دو دسته نگران بوده و از اين که چنين مباحثات عقيدتي موجب اخلال در اداي تکاليف عام مهم تر گردد خوشنود نبوده است. دليل آن هم روشن است. فشارهاي شديد سياسي و اجتماعي بر جامع? شيعه در آن سال ها بالا گرفته بود و زمان چنين کارهايي نبود.

در نمونه اي ديگر، دو گروه مفوّضه و مقصّره از منطقه اي ديگر (شايد خود سامراء) نماينده اي به ناحي? مقدسه فرستادند که تعيين تکليف کنند. امام مجدداً مفوّضه را به نام محکوم کرده و آنان را دروغگو خواندند. تشتّت و اختلاف داخلي در جامع? شيع? امامي تا روزگار غيبت صغري ادامه يافت. مسأله چند بار براي تعيين تکليف و دريافت راهنمايي به نوّاب امام ارجاع گرديد. در توقيعي که از ناحي? مقدسه رسيد اما از «جهّال و حمقاء» شيعه که به ائمه طاهرين نسبت علم غيب يا قدرت فوق بشري مي دادند و در حق آنان غلّو مي کردند شکايت فرمودند.

در موردي ديگر، در پاسخي که جناب محمد بن عثمان عمري، سفير دوم ناحي? مقدسه، به جامع? شيعه ارسال کرد نقطه نظرهاي مفوّضه در نسبت دادن خلق و رزق به ائمه تکذيب و انکار شد ليکن برکت و عنايت خاص حق درباره ائمه که ميامن برکات اللهي به دعاي آنان بر روي مردم گشوده مي شود تأکيد گرديد. اين توقيع دوم، موضع رسمي نوّاب ائمه را که همان نقطه نظر تود? علاقه مندان به اهل بيت و جامع? شيعه و در واقع خط ميانه است تأييد مي نمود. يک ضرب المثل قديم که هم غلّو و هم تقصير را، در مفهوم عمومي و کلي آن به شرحي که قبلاً گفته شد، نفي مي کرد اکنون وسيل? بسياري از افراد جامعه به معني تأييد اين راه ميانه در ميان آن دو مفهوم (در متفاهم جديد اخصّ و شيعي آن) تفسير مي گرديد.

اما از آنجا که غاليان تا کنون بارها توسط ائمه و جامع? شيعه طرد شده و روزگار درازي از بدنامي آنان مي گذشت چنين تفسيرها بيشتر به ضرر گروه ديگر تمام مي شد چه برداشت چنين مي شد که آنان نيز در انکار فضايل ائمه مبالغه و زياده روي کرده اند. موضع دانشمنداني مانند محمد بن ابراهيم نعماني (از نيم? اول قرن چهارم) که شکايت مي کند گروه هايي از شيعيان از خط حق «به غلّو يا تقصير» منحرف شده اند در همين خط فکري و تابعي از چنان برداشت هاست که ذکر شد. با اين همه، خطي که از نسبت دادن هر گونه صفت فوق بشري به ائمه احتراز داشت و اکنون توسط مفوضّه به «مقصّره» شهرت يافته بود در سراسر اين دوره تا دهه هاي آخر قرن چهارم قوي و پر قد رت باقي ماند.

در گزارشي که به روشني توسط يکي از عناصر طرفدار مفوّضه تأليف شده است گفته مي شود که از سي نفر حجّاج شيعه که در روز 6 ذيحجّه سال 293 هجري در کنار بيت الله الحرام حضور داشتند تنها يک نفر مخلص بود و بقيّه همه مقصّره بودند. در يک گزارش رُمان گونه ديگر- که باز به طور روشن پس از دور? غيبت صغري تنظيم شده- در طي يک گفت و گوي خيالي ميان جابر بن يزيد جعفي (متوفّي 128) و امام باقر(ع) گفته مي شود که اکثريت شيعه را مقصّره تشکيل مي دهند؛ آنان که در معرفت مقام واقعي امام کوتاه آمده اند يعني در اين که اوست که با قدرتي که خداوند به او داده است خلق مي کند و روزي مي دهد و او با عنايت خدا بر همه چيز عالم و بر همه کار قادر است.

دانشمندان حوز? قم که در اين دوره عالي ترين مقام و مرجع علمي جامع? شيعه بودند تا پايان اين قرن چهارم با قدرت و شدّت ضدّ مفوّضه باقي مانده و با انتساب هرگونه وصف فوق بشري به ائمه برخورد سخت مي کردند. همين دانشمندان معتقد بودند که هر کس پيامبر اکرم يا ائم? اطهار را از سهو و اشتباه در جزئيات کارهاي شخصي که ارتباطي به ابلاغ پيام الهي ندارد مصون بداند غالي است. آنان همچنان راويان رواياتي را که چنين صفات فوق بشري را به ائمه استناد مي دادند غير معتمد دانسته و روايت و نقل چنان مطالب را نا مشروع مي شمردند.

گروهي از دانشمندان قم حتي مي گفتند که ائمه هر چند مفروض الطاعه و به نصّ و وصيت، رهبر جامع? اسلامي و جانشين پيامبرند اما در نحو? علم به شريعت با ديگر دانشمندان ديني فرقي ندارند يعني آنان نيز براي کشف احکام جزئي? فرعيّه به اجتهاد و استدلال متوسل مي شوند و از راه عرض? فروع بر اصول به احکام دست مي يابند. بنابراين فرق آنان با علماي شريعت اين است که چون به ناچار، شريعت مانند هرنظام قانوني محتاج به مرجع عالي تشخيص و تفسير است اين گروه از دانشمندان مفسر قانون به نص پيامبر به اين مهم نصب و براي اين کار معين شده اند و مسلمانان همان طور که در ساير موارد از عبادات وصوم و صلاة و غيره بايد مطيع فرمان پيامبر باشند در اين زمينه هم از فرمان آن حضرت بايد پيروي کنند وگرنه هيچ خصوصيت نه در طبيعت و ذات ائمه و نه در نحوه و منبع و سرچشم? علم آنان با سايرين وجود ندارد. مفوّضه نيز تا پايان قرن چهارم به کشمکش خستگي ناپذير خود ادامه داده و همچنان علماي قم را با نام موهن مقصّره توصيف مي کردند. اين کار، شيخ صدوق بزرگ ترين و برجسته ترين فارق التحصيل و نمايند? مدرس? قم را که در اواسط نيم? دوم قرن چهارم مي زيست- به شدت خشمگين کرد. در رسال? اعتقادات که او در تشريح اجمالي مواضع کلامي شيعه نوشته پس از تأکيد بر اين که از نظر شيعه، غلات و مفوّضه کافر بوده و از هم? فرق ديگر کفر و ضلال بدترند مي گويد:

«نشان? مشخص? مفوّضه و غلات و نظاير آنان اين است که آنان علما و مشايخ قم را به تقصير متهم مي کنند».

در دور? غيبت صغري فعاليت و مجاهدت خستگي ناپذير مفوّضه براي وانمود ساختن خود به عنوان نمايند? اصيل فکر شيعي، و جا انداختن مکتب خود به عنوان راه ميانه ميان غلّو (به معني الحادي آن) و تقصير به حدّ اعلي رسيد. در اين راه آنان هيچ فرصتي را از دست ننهاده و از هيچ کوششي فروگذاري نکردند. تکيه و تمرکز اصلي آنان در اين راه، روي تأليف و تدوين متون و تنظيم و نقل رواياتي بود که پاره اي را گذشتگان آنان به يادگار گذارده و برخي ديگر را خود در اين نسل ابداع مي نمودند. نتيجه آن شد که علي رغم تمام کوشش علماي قم، مقدار معتنابهي از اين گونه روايات به سيستم حديث شيعه رخنه کرد. دست بردن در متون قديم که توسط دانشمندان معتمد نوشته شده و درج روايات در آن متون، پيش از اينها هم با موفقيت به وسيل? منحرفين در روزگار امام باقر و امام صادق انجام شده و اکنون نوبت مفوّضه بود.

طبعاً چنين روايات بعدها بر اساس ضبط در کتاب منسوب به آن دانشمندان معتمد، با همان اسناد عمومي کتاب در متون بعد روايت مي شد. سيستم سنتي روايت حديث بر خلاف آنچه محدّثان گمان مي کنند نمي توانست جلوي چنين جعل ها را بگيرد. تنها توجه به وجود يا عدم وجود داعي جعل و شرايط صدور روايت و نظاير آن (و به طور خلاصه قرائن خارجي و داخلي) است که گاه مي تواند تا حدودي زمينه را به دست بدهد وگرنه حتي نسبت دادن غالي ترين متن به افرادي امثال عبدالله بن ابي يعفور يا احمد بن محمد بن عيسي اشعري قمي- که محدّثان را به دليل نقل چنين روايات از قم بيرون مي کرد- نيز کار مشکلي نبود و بسيار هم انجام شد. خواهيم ديد که گاهي اين جعل ها و درج ها، دو نسخ? کاملاً متفاوت از کتاب واحد به وجود آورده که حتي فهرست نويسان قرن پنجم از توجه به انتحال غافل مانده و هر دو نسخه را به نويسند? اصلي منتسب ساخته اند. بسياري از روايات مفوّضه همچنين براي متهم ساختن مخالفين خود به سنّي گري و ضعف ايمان و انکار فضايل اهل بيت (ع) و مخالفت با آنان تأليف و با چنين متن هايي تدوين مي گرديد.

اما مشکل اصلي مفوّضه جوّي بود که در روزگار حضور ائمه به خاطر فرمايشات مکرر و بسيار آن بزرگواران عليه آنان به وجود آمده بود. مردم به ناگزير مي دانستند که مفوّضه و غلات مورد لعن و تکفير ائم? هدي بوده اند در حالي که در بسياري روايات گفته مي شد که مقصّره- که در آن زمان ديگر به معني شيعيان غير غالي درآمده بود- رستگار مي شوند. پس مفوّضه ناچار بودند به نوعي وضع تعادل قوا را به نفع خود تغيير دهند و اين کار را از دو راه پيش گرفتند. از يک طرف در صدد عرض? تفيسر جديد و جا انداختن اين فکر برآمدند که رواياتي که از شيعيان غير غالي و رستگاري آنان سخن مي گويد در رابطه با مقصّره نيست بلکه منحصر به شيعيان معمولي و پيروان خط ميانه است و از طرف ديگر روايات مشابهي با عبارات مشابه از زبان ائمه ساختند که غلات را بر مقصّره ترجيح مي داد و براي آنان آيند? بهتري پيشبيني مي کرد. روش ديگري هم که در اعصار متأخّر تر در پيش گرفتند تلاش در تبرئه خود از عنوان مفوّضه بود به گونه اي که گويي ائمه از يک فرقه که تنها در زمان آنان وجود داشته و سپس در صفحات تاريخ ناپديد شده است سخن مي گفته اند.

در حالي که عقايد و افکار مفوّضه در روايات وارده از ائم? اطهار صريحاً و به تفصيل بيان شده و مرز ميان آنان و غلات ملحد نيز به درستي تبيين گرديده است که عقيد? به قدرت تصرف ائمه در کائنات اگر منظور قائل آن، همدوشي آن بزرگواران با ذات حق است گوينده از غلات ملحد خواهد بود و اگر منظور، حصول اين قدرت با تفويض الهي و وجود آن در طول قدرت حق است گوينده از مفوّضه است و هر دو گروه هم زمان و يکسان مشمول سرزنش و لعن ائمه اطهار قرار گرفته اند. همچنان که گفته شد تلاش شبانه روزي و پيگير مفوّضه در اشاع? افکار خود بي ثمر نبود و پاره اي از افکار و ابداعات آنان به هر صورت داخل سيستم مذهبي شيعه براي خود جا گشود مثلاً موضوع افزودن شهادت ثالثه در اذان که به تصريح شيخ صدوق از ابداعات و شعائر آنان بود و سپس علي رغم بي ميلي يا مخالفت بسياري از فقهاي شيعه به صورت يک شعار و سنت شيعه درآمد که البته با توجه به اين واقعيت جديد و تغيير بنيادي در ماهيت شعاري آن که ديگر نمايند? انتساب به مکتب مفوّضه نيست ظاهراً وجود آن در اذان در روزگار ما نبايد مسأله اي از اين نظر داشته باشد.

موضوع ديگر مسأل? علم امام در اموري بود که هيچ رابط? مستقيم يا غير مستقيمي با احکام شرع نداشت. برخي متکلمان قديم شيعه مانند نوبختيان در اين مسأله از نظر مفوّضه پشتيباني کردند. همچنين در اين موضوع که شرايط امامت ذاتي است نه اکتسابي. ولي همان متکلمان در مسايل ديگر مانند قدرت ائمه بر اظهار معجزه و دريافت وحي و شنيدن صداي فرشتگان و صداي زائران حرم هاي مطهر شان پس از وفات و آگاهي بر احوال شيعيان خود و علم غيب با نظر مفوّضه مخالفت کردند. البته شيخ مفيد حتي در آن دو موردي هم که نوبختيان با مفوّضه موافقت کرده اند نظر مخالف دارد.

در طرف مقابل در دو مسأل? ديگر يعني جواز اظهار معجزه و امکان شنيدن صداي زائران اعتاب مشرّفه و فرشتگان مي گويد که روايات صحيحه اي اين مسايل را تأييد مي کند (البته اين روايات از همان قبيل هستند که علماي قديم قم و بسياري از دانشمندان متقدم ديگر در قرون نخست که زمان ائمه مي زيسته و خود در صحنه بودند- والشاهد يري ما لا يري الغائب- به عنوان مجعولات غلات و مفوّضه ردّ مي کردند). ابن قِبه، متکلم بزرگ شيعه در اواخر قرن سوم، نيز امکان اين که خداوند بر دست امام معجزه اي را ظاهر کند منتفي نمي دانست هر چند وي نيز ساير عقايد مفوّضه مانند اعتقاد به علم غيب امام يا وجود هر صفت فوق بشري اورا به شدت ردّ مي کرد. بدين ترتيب مي بينيم که بخش هايي از مواريث فکري مفوّضه از اواخر قرن چهارم در سنت علمي شيعه رخنه کرده و به تدريج مقبوليت مي يافت.

البته در مجاميع حديثي مدتها بود راه يافته و حضور چشمگيري پيدا کرده بود به خصوص در مجاميع بزرگ مانند کتاب کافي که به خاطر بزرگي و گستردگي آن، ناچار احاديث ضعيف زيادي هم در آن راه يافته و حتي به نقل برخي بزرگان از کل 16199 حديث آن، 9485 حديث ضعيف و غير معتبر است. در دوره هاي متأخّر تر بسياري از محتويات نوشته هاي مفوّضه ، حتي آثار افرادي مانند حسين بن حمدان خصيبي که از تفويض نيز پا فراتر نهاده و بسياري از مباني غلات ملحد را در ادوار و اکوار و نظاير آن پذيرفتند، از راه نوشته هايي که برخي از دانشمندان شيعه براي مراجع? عوام و به شيو? عصري دوره هاي خود نوشتند به سنت شيعي راه يافت. در اين نوشته ها هدف کلي آن بود که اعتقاد مردم عادي به مقامات ائمه اطهار و مباني مذهب هر چه بيش تر تقويت و تحکيم شود و از افتادن آنان به دام مذاهب ديگر جلو گيري گردد پس بسياري از منقولات و روايات مربوط به معجزات و مطالب شگفتي انگيزي که در هر گونه کتابي براي ائمه يافت مي شد در آن آثار نقل شده تا با مطالب مشابه در کتب فرق ديگر هماوردي کند اما مؤلفان لزوماً متعهد به صحت جميع رواياتي که در کتابهاي خود نقل مي کردند نبودند.

کتابهايي مانند دلائل الامامه و مسند فاطمه طبري شيعي، عيون المعجزات حسين بن عبد الوهّاب، تفسير فرات بن ابراهيم، روضه يا مائة منقبه ابن شاذان، ثاقب المناقب عماد الدّين طوسي، الخرائج و الجرائح قطب الدين راوندي و کتابهاي متعدد ديگري از اين قبيل بودند. در آن روزگاران عاملي ديگر هم در صحنه بود که به نقل و اشاع? احاديث مفوّضه کمک مي کرد و آن ذهنيت جامع? حديثي در قرون ميانه در هم? فرق اسلامي بود که تعداد بيشتر شمار? روايات هر راوي و محدّث، دليل بر مرتب? والاتر علمي او تلقي مي گرديد پس محدثّان به تکثير روايات و شيوخ و اساتيد روايتي خود ولع و شوق بي اندازه داشتند و به همين دليل محدثّان سنّي و شيعه در آن ادوار، بسياري احاديث روايت کرده و سنيّان حتي گاه رواياتي را در رسايل خاصّ و مفرد مدوّن کرده اند که با مباني و اصول مذهبي آنان ناسازگار است. عذر همه آن بود که روايت حديث جز درايت آن است و راوي در مقام نقل، وظيفه اي جز روايت آنچه مشايخ او براي وي بازگو کرده بودند ندارد.

در قرنهاي اوليه هم در کتابهاي رجال مي بينيم که در شرح حال بسياري از روات مي گويند که خود درست اعتقاد بوده ولي در روايات او نا درستي هاي بسيار ديده مي شود، يا آن که خود معتمد بوده اما در نقل حديث و صحّت مروي عنه لا ابالي بوده است. نتيجتا" روات حديث گاهي مطالبي را که در نسخه هاي مختلف کتابهاي متقدّم مي يافتند (با آن که در بسياري اوقات، چنين اضافات و اختلافات حاکي از تصرّفات و الحاقات بعدي جاعلان حديث مي توانست باشد) يا محتويات کتابهايي را که دانشمندان شيعه در صحّت انتساب آن به مؤلفين ادعايي ترديد کرده يا دليلي براي صحّت آن انتساب وجود نداشت با همان اسناد ادّعايي روايت مي نمودند.

به زودي عاملي ديگر به صحنه افزوده شد و آن اهتمام برخي از دانشمندان متأخّر به حفظ و ضبط بازماند? «مواريث شيعي» بود. مفهوم مواريث شيعي شامل همه آثاري بود که از قرون اولي? تاريخ اسلامي باقي مانده و نويسندگان آن در کتب رجال حديث شيعه نام بردار شده بودند پس ناگزير آثار مؤلفاني را که در آن کتابها به فساد عقيده يا غلّو و تفويض متهم گرديده بودند نيز شامل مي شد. برخي از متأخّرين در اين راه تا آنجا پيش رفتند که کوشيدند آن گونه مؤلفان را تنزيه کرده و ارکان و اساطين علم رجال حديث را به خاطر نسبت دادن فساد عقيده به غلات و مفوّضه صدر اول سرزنش نمايند. علامه محمد باقر مجلسي نيز در کتاب جليل القدر بحار الانوار هر چه از اين گونه مطالب يافته بود به همان داعي و انگيزه ثبت فرمود گرچه در بسياري موارد با رعايت مباني و اصول علمي به وضع منبع و غرابت مطلب و عدم اعتقاد خود به صحّت آن تصريح و تاکيد نمود.

تاريخ نگاري سير تحولات بعدي اين دو گرايش فکري- که تعارضات و برخوردهاي ميان آن دو، فصل قابل توجهي را در تاريخ جامع? شيعه پس از دور? غيبت صغري تشکيل مي دهد- از موضوع کار اين کتاب خارج است. به طور خلاصه هر چند مفوّضه از جنب? نظري به عنوان يک گروه خارج از مذهب تشيّع شناخته شده و گفته مي شد که عقايد آنان به اتفاق نظر علماي شيعه مردود است اما بسياري از تعليمات آنان (گر چه نه جهان شناسي و تفسير خاصّ آنان از نحو? خلق و وجود جهان) که به شکل حديث در آورده بودند در ميان شيعيان در اعصار بعد طرفداراني يافت. افراد و گروه هاي تندروي در جامع? شيعه پيدا شدند که حتي تفسير مفوّضه از جهان و نقش ائمه در خلق و رزق موجودات را نيز پذيرفتند. مؤلفاني مانند حافظ رجب برسي (متوفّي بعد از 813) و گروه شيخيه که در قرن سيزدهم هجري پديدار شد از آن دسته اند.

بسياري از متصوّفه و دراويش نيز چنان عقايد و گفته ها را با افکار باطني گرايان? خود موافق يافته و از آن جانبداري مي کردند. يک گرايش جديد فلسفي- عرفاني شيعي که به شدت از جهان شناسي صوفيان? محيي الدين ابن عربي متأثر بوده و پس از حدود سه قرن از نخستين نمودهاي آن افکار و آثار سيد حيدر آملي، عارف شيعي قرن هشتم، سرانجام در قرن يازدهم در شکل مکتب فلسفي موسوم به حکمت متعاليه تطوّر يافت در بعد امامت، بر اساس همان جهان شناسي نظري? موسوم به «ولايت تکويني» را بنياد نهاد. نهايتا" در ميان جامع? علمي شيع? بر سر پذيرش اين مفهوم جديد و يا حدود شمول آن، در ادوار اخير باز دودستگي هايي وجود داشته است. هر چند اکثريت مطلق عوام شيعه- از جمله نويسند? اثر حاضر- و بيشتر دانشمندان آن مکتب مقدس، همانند روزگاران گذشته همواره راه ميانه را پيروي کرده اند که ائمه را نه تنها جانشين پيامبر اکرم (ص) در دين و در رياست جامع? اسلامي مي شناسد بلکه به برکات وجود مقدس آثار و قرب و مقام خاصّ معنوي آن بزرگواران در حضرت حق و نتايج متفرّع بر آن معتقد است اما نيابت آنان از راه خداوند در خلق و رزق و تشريع شريعت نمي پذيرد و از غلّو در مورد آنان همچنان که خود دستور فرموده اند پرهيز مي کند.

کتاب هاي بسياري در طول اين مدت مديد به وسيل? اطرف مختلف دعوي نوشته شده، و اختلاف بر سر طبيعت امام، به طبع بر نقطه نظرهاي ديگر هر گروه نيز تأثير گذارده است. افراد غير شيعه اعم از اهل سنت و اسلام شناسان خارجي که گاه نظريّات چنان متضاد در آثار شيعه مي بينند دچار سرگشتگي شده، و گاه نظريّات معتدل تر نويسندگان شيعه را در مسايل امامت و نظاير آن حمل بر مجامله و مداهنه، تقيّه يا کوشش براي عرض? چهر? قابل قبول تر و مسالمت جو تري از تشيّع، و يا (چنان که اخيرا" در نوشته هاي ضد شيعه رواج يافته است) حمل بر درروئي و دروغگويي و فريب کاري آن نويسندگان مي کنند به اين استناد که نظريّات و منقولات کاملاً متناقض با آن در کتاب هاي نويسندگان ديگري که به همان اندازه در سنّت شيعي محترم و معتبر هستند آمده است.

آنچه اين افراد نمي دانند آن است که هر دو طرف در بيان نظريات خود صادق و راستگو هستند ولي هر يک نمايند? يک جناح و گرايش با نظريات خاص در برخي مسايل مهم اعتقادي است. در جامع? علمي شيعه نيز مانند بسياري مکاتب و مذاهب ديگر بر سر برخي مسايل نظري اختلاف نظر وجود دارد. آنچه همه پيروان مکتب تشيّع را از گرايش هاي مختلف وحدت مي بخشد همان نقطه مشترکي است که کليّت عقيد? تشيّع بر آن بنياد شده است يعني اين نظريه که ائمه اهل بيت (ع) منبع و مرجع نهايي دانش مذهبي پس از پيامبر (ص)، مفسران حقيقي قرآن مجيد و شارحان اصلي و منحصر سنّت شريف نبوي (ص) بوده و اطاعت و پيروي آنان فرض عين و واجب حتمي هر مسلمان است.

/ 1