عصر فرزند سالاری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عصر فرزند سالاری - نسخه متنی

محمد قائد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عصر فرزندسالارى: حق و امتياز






 عصر فرزندسالارى: حق و امتياز





          و
اميدها و دلسرديها





دهة 1960
ميلادى، مقارن دهة 1340، در تاريخ جهان
عصرى يگانه بود.  در هيچ
دوره   ‏اى در تاريخ تمدن ِ بشر
در مدتى چنين كوتاه چنين جهشى در سطح
زندگى، تقريباً در سراسر جهان، تجربه
نشده بود.  حتى در مغرب زمين، اين
نخستين بار پس ازانقلاب صنعتى بود كه
تودة مردم به پاره   ‏اى از
تنعّمات خاص توانگران دست مى ‏يافت.
 دهة 1960 عصر ماه‏ عسل سياسى ملتها هم
بود: عصر تحقق بسيارى از آرزوهاى
انقلابيون براى روى كار آوردنِ
دولتهايى ملّى و استعمارـ ستيز؛ و
روزگار رهاشدن جوانان از قيدوبندهاى
سنّت و اقتدار نسل سالمندتر .





سطح زندگى كه در دهة 1950 در بيشتر
جاهاى جهان بالا رفته بود در دهة 1960 به
چنان جاهايى رسيد كه براى سالمندترهاى
آن روزگار ماية غبطه بود (ريچارد
نيكسون، رئيس جمهورى اسبق آمريكا، در
تحقير دانشجويانى كه در سال 1970 عليه
لشكركشى آمريكا به كامبوج تظاهرات
مى   ‏كردند و او به گارد ملى
اجازه داد در دانشگاه كِنت دو نفرشان را
با تير بكشد، در زندگينامه   ‏اش
نوشت در خانة پدرش، كه كاسب بود و دستش
به دهنش مى‏   رسيد،
لوله   ‏كشى آب روىِ كار بود
ـــــ‌  يعنى سالها پس از
ساخته‏   شدن ِ خانه،
لوله   ‏كشىِ آب رواج پيدا كرد
ـــــ‌ اما اين بچه   ‏ها خيال
مى‏   كنند خوابگاه دانشجويى با
آب گرم دائمى از روز ازل وجود داشته
است).  در غرب، تحصيلات عالى چنان
فراوان و ارزان شد كه مى   ‏توان
گفت عملاً رايگان بود (خارجيان، از جمله
ايرانى ها، با ماهى 2000 تومان، حدود 300
دلار، كه تأمين آن براى بسيارى
خانواده‏   ها دشوار نبود، در
غرب درس مى‏   خواندند).
 بيمه   ‏هاى اجتماعى، امكان
سفر و زيستنِ جوانان غربى در مكانهايى
دورافتاده و افسانه ‏اى مانند تبت و
نپال، و شهرية بسيار ناچيز به پيدايش
موجى انجاميد كه هيپى   ‏گرى نام
گرفت.





هيپى   ‏گرى،
در تعريفى اجمالى، عبارت بود از شيوة
زندگىِ جوانانة برخوردار از امكانهاى
جامعه رونق و رفاه در عين
پشت   ‏كردن به ارزشهاى حاكم و
انكار مشروعيتِ اخلاقىِ نظام مستقر.
 گويى جوامع غربى به جوانانشان يارانه
مى   ‏دادند تا لباسهاى پر
نقش   ‏ونگار بپوشند، در موسيقى
پرهيجان و تصنيفهاى
عرفانى‏   ـ ـ  انقلابى
غرق شوند و، در عين حال، با كلمات، و گاه
با خشونت، در برابر اقتدار طبقة حاكم
بايستند.  چندين و چند پادشاه و رئيس‏
جمهور در آن جشن و سرور تاريخى به باد
فنا رفتند.
 زمين‏   لرزه   ‏هاى
سياسى، اقتصادى و اجتماعى آن دوره
به   ‏شكل تحولاتى تقريباً
همزمان در دهه   ‏هاى 1340 و 50 در
ايران نيز تجربه شد و به انقراض سلطنت
انجاميد.  نسل جوان چيزهايى را تجربه
كرده بود و ميل داشت مراحل بعدى را هم
بيازمايد.  تا آن زمان، نيروى نسل جوان
هرگز چنان بى   ‏حد و حصر
نبود.





عدالت اجتماعى
مفهومى تازه مى   ‏يافت و متحقق
مى   ‏شد:  يعنى رفاه و
برخوردارى براى همه.  اما چه بسيار
مشكلها افتاد.  در غرب، روزگار خوش
زندگى ارزان و تحصيلِ تقريباً مجانى
ناگهان در ابتداى دهة 1970 با بحرانهاى
پياپىِ اقتصادى به پايان رسيد.  جوانان
پيراهنهاى رنگارنگ و سيروسلوك عرفانى
را كنار گذاشتند تا صبح زود با لباس
رسمى در صف جويندگان كار حاضر شوند،
وگرنه كلاهشان پس معركه بود.





زمانى در ايران اتاق پدر خانواده
در
بسيارى خانواده‏   هاى
ميان‏حال شهرنشين مكانى بود   مخصوص و
تا حدى بسته به روى اعضاى
خردسال   ‏تر خانواده.  چه در
خانواده‏   هايى كه روى زمين
مى   ‏نشستند و چه آنها كه به
استفاده از ميز و صندلى رو آورده بودند،
جايگاه پدر خانواده معمولاً با نشيمنى
خاص، گاه با يك تشكچة مخصوص، و در
مواردى با راديويى لامپى در طاقچة كنار
يا بالاى آن، مشخص مى‏   شد. 
بچه   ‏ها براى صرف غذا به اين
اتاق مى‏   آمدند و آن را براى
بازى‏كردن و انجام تكاليف مدرسه ترك
مى   ‏كردند.  تا يك نسل پيش، در
خانواده   ‏هايى كه به تلفن مجهز
شده بودند، دسترسى بچه   ‏ها،
بخصوص دختران، به تلفن تابع مقررات
محدودكننده   ‏اى بود.  اكنون كم
پيش نمى   ‏آيد كه تلفن
خانواده   ‏ها ساعتها در تصرف
نوجوانان و حتى مدام در اتاق آنها باشد.
 در معمارىِ فشردة عصر جديد كه معمولاً
نه راهرو و كفش‏   كنى در كار است
و نه اندرونى و پنج‏درى و سالنى، پدران
و مادران، و حتى پدربزرگ و
مادربزرگ‏   ها، بايد دنبال
جايى براى نشستن بگردند و در
خانواده‏   هاى
پرجمعيت   ‏تر وسط
بچه   ‏ها بپلكند، و فضاى خصوصى
و شخصىِ والدين به اتاق خوابشان محدود
مى   ‏شود.





اين
تغيير در شكل با تغيير در محتواى روابط
نيز همراه بوده است.  امروز اگر نگوييم
همه چيز بايد بنا به خواست فرزندان
باشد، دست‏   كم اين‏قدر هست كه
چيزهاى بسيارى به ميل فرزندان تعيين و
اجرا مى   ‏شود: آنها تعيين
مى   ‏كنند كه چه نوع غذايى
خوردنى‏   تر است؛ اگر قرار بر
غذا خوردن بيرون از خانه باشد، آنها
هستند كه تصميم مى   ‏گيرند كِى
و كجا بايد رفت؛ ارادة فرزندان، حتى
فرزندان خردسال، در بسيارى موارد به
ظاهرِ خانه شكل مى   ‏دهد و
تعيين مى   ‏كند چه
اثاثيه   ‏اى در چه شكل و رنگى در
كجا گذاشته شود.  تعطيلات تابستان براى
بسيارى مادران يعنى بردن اين بچه به اين
كلاس، آوردن آن يكى از آن كلاس، و
دوباره
رساندن اولى (يا سومى) به كلاسى ديگر.
 تماشايى است كه اين خدمات دشوار بيشتر
در خانواده‏   هاى ميانحال شهرى
به بچه   ‏ها داده
مى‏   شود.  زمانى بردن و آوردن
بچه   ‏ها با اتومبيل در هر
مدرسه   ‏اى مختص چند محصل
انگشت‏   شمار بود؛ امروز، با
راههاى دور در شهر شلوغ، امرى عادى شده
است.  زمانى به طعنه مى   ‏گفتند
فلان شخص اطلاع ندارد
بچه   ‏هايش در چه كلاسى هايي
درس مى   ‏خوانند.  همراه با
بالا رفتن سطح سواد و تحصيلاتِ پدران و
مادران نسل جديد، تحصيل فرزندان چنان
موضوع پر مسئله   ‏اى شده كه حتى
حواس‏   پرت   ‏ترين پدر
و مادر محكوم است بداند امتحانات
بچه   ‏ها در چه تاريخى برگزار
خواهد شد تا از عهدة تنظيم
برنامه   ‏هاى خانوادگى
به   ‏گونه‏   اى كه براى
اوقات فشار درسىِ بچه‏   ها
مناسب باشد برآيد.





در
دورانهاى تحول اجتماعى و پيدايش امكان
ارتقاى طبقاتى، هر نسلى انتظار دارد
فرزندانش به جاهايى بالاتر و بهتر از
خودش برسند، در همان حال كه ممكن است
راه و رسم زندگى فرزندان را نپسندد.
 هرنسلى گمان مى‏   كند نسل
جوان   تر كمتر
مى   ‏فهمد، كمتر از بزرگترها
قدر مواهب عصر جديد را
مى   ‏داند و كمتر از پيشينيان
در بند استفاده از فرصتهاى زندگى است.
 تقابل نسلها همواره ادامه خواهد
يافت.





از آنجا كه شمار
افراد عاملى قاطع در شكل   ‏گيرى
و جهت   ‏يابىِ جامعه است، نسل
خردسال و نوجوان از چنين عاملى بسيار
سود مى   ‏برَد، و دموكراسى،
نهايتاً، جز اين نيست.  جوانىِ ِ جامعه،
به   ‏معنى در اكثريت بودن ِِ
نسل
زير بيست سال، به خردسالان و نوجوانان
حق مى   ‏دهد مانند اكثريت رفتار
كنند، گرچه شمار زاد و ولد و به تبع آن
شمار كودكان دبستانى رو به كاهش
است.





مهربانى و حتى حالت
تسليم در برابر بچه   ‏ها نتيجة
فشارهاى نسلهاى پيش بر فرزندان ديروز و
والدينِ امروز هم هست.  در ايرانِ نسل
پيش، مشخصة مدير موفق مدرسه اين بود كه
بچه   ‏ها چنان از او حساب ببرند
كه با ديدنش از ته حياط لرزه بر تنشان
بيفتد (دكتر مجتهدى، رئيس دبيرستان
البرز، در ميان سختگيرها شايد
مشهورترين بود اما جلاّدترين نبود، چرا
كه دستِ بزن و زبانِ پرخاش نداشت).
 امروزه مى‏   توان با محصل
ميرغضب‏   وار رفتار
كرد، اما تنها به مدت يك ساعت يا يك
روز.  فردا دانش‏   آموز به
والدينش دستور خواهد داد او را در
مدرسه   ‏اى كه مدير 'ملايم و
متمدن‏` داشته باشد ثبت نام كنند، يا
خودش شخصاً به اين كار اقدام
مى   ‏كند.  نسل دهة طغيان و وفور
و رفاه بسيار بيش از گذشته به فرزندانش
ميدان مى   ‏دهد، چون زنان و
مردانى كه ياد گرفتند امتيازهاى پيشين
را براى خود حق تلقى كنند اين حقوق را
براى فرزندانشان هم قائلند. اين روحِ
زمان است .





در چنين
اوضاع و احوالى، اصول تعليم و تربيت
بايد با رضايت تربيت   ‏شونده
تدوين شود، همان گونه كه قانون را
حكومت‏   كننده با رضايت
حكومت‏   شونده وضع
مى   ‏كند، وگرنه ممكن است بعداً
به مشكل بر بخورد و اجراى قانون با
مقاومتى روبه   ‏رو شود كه آن را
در عمل بى‏   اثر كند.  توسل به
آراى عمومى در همة جوانب تعليم و تربيت
ناممكن است.  نمى‏   توان از
دانش   ‏آموزان، مثلاً، دربارة
لزوم و فايدة‌ تدريس هندسه
همه‏   پرسى كرد.  با اين همه،
نظريه تعليم و تربيت نيز در عمل محك
مى   ‏خورد و به قوام
مى   ‏رسد.





علاوه بر
رضايت تعليم   ‏گيرندة جوان، كه
در اجراى هر روشى شرط است، در جنبة
تربيتى نبايد تمايل والدين را به
سهل‏   گيرى و مدارا از نظر دور
داشت.  پدر و مادران امروزى از نسل جهش
بزرگِ همان
دهه‏   اى‏   اند كه
پيشتر به آن اشاره شد.  كوتاه سخن و در
دورنما، براى آن نسل، امتياز تبديل به
حق شد:  حق تحصيلات عالى براى همه، حق
برخوردارى از امكانهاى زندگى نوين، حق
زير پا گذاشتنِ ساخت طبقاتى و امحاى
فرادستى و فرودستى، و
درهم‏   كوبيدنِ ساختار جامعه،
اگر لازم باشد.





در ايران،
در آن دهة رؤيايى ــــ‌ يا كذايى ــــ‌
به   ‏نظر مى‏   رسيد كه
راه صعود مالى و طبقاتى تا آسمان ادامه
دارد: اگر از دهة 1320 تا 1350 چنين جهشى در
وضع زندگى پيدا شد و چنين راههايى براى
تحصيلات عالى و شغل و سيروسفر هموار
گشت، پس جوانان دهه‏   هاى 1370 و 80
در عرش سير خواهند كرد.  بسيارى از
جوانان آن دهه بى‏   كمترين
ترديدى گمان مى   ‏كردند در
ميانسالى به   ‏مراتب بهتر از
پدرومادرشان زندگى خواهند كرد.  شگفتا
كه سطح زندگى بسيارى از جوانان عصر وفور
و رفاه، گرچه از سطح زندگى پدرانشان
بالاتر نرفت، امروز باز هم براى
فرزندان نوجوانشان دور از دسترس
به   ‏نظر مى   ‏رسد.
 براى مثال از موارد متعدد، مالكيت
اتومبيل شخصى كه مدتى نسبتاً كوتاه حق
محسوب مى   ‏شد باز
رفته   ‏رفته امتياز به حساب
مى   ‏آيد.





به اين
ترتيب، پس از اوج گرفتنِ يك نسل، شرايط
دشوار شد و اكنون آينده، نه تنها در
ايران كه در كل جهان، چنان مبهم
به   ‏نظر مى‏   رسد كه
نگران   ‏كننده است.  در
مغرب   ‏زمين هم قدرت خريد
ــــ‌ و به تبع آن، سطح زندگى ــــ‌
نسبت به دهة 1960 پايين آمده است.  تأثير
اين فرازونشيب سينوسى بر نسل آينده
ممكن است قدرشناسىِ بيشتر براى چيزهايى
باشد كه به دست خواهد آمد؛ يا به
دلسردىِ
شديد از نظام مستقرى بينجامد كه قادر به
تحقق خواستهاى اوليه نسل جوان نيست.
 جمعيتِ نسبتاً كم و رفاه و رونق 1340 و 50
به پيدايش اين فكر كمك كرد كه افراد
هرچه به دست مى   ‏آورند حقّشان
است.  به اين ترتيب، عدالت اجتماعى
تبديل به اصلى كاملاً بديهى شد. امروز،
عدالت اجتماعى به‏   همان
اندازه اصل مسلّم است، اما
دستمايه   ‏اى كه قرار است
عادلانه تقسيم شود براى تداوم يا تكرار
عصر رونق و رفاه كفايت
نمى   ‏كند.  پس لابد بايد كوشيد
تا دستماية‌ بيشترى فراهم آيد و به همه
سهمى منصفانه برسد.





تمدنْ
خطى مستقيم بين دو بينهايت نيست؛ شكفتن
و پژمردن، فراز و فرود، و ساختن و ويران
شدن و دوباره ساختن است؛ و ماية حركت در
آدمى دو انگيزة به   ‏هم پيوسته
است:  احساس نياز به بودن يا داشتن و
اضطرابِ ناشى از فقدان يا محروميت؛ و
ميل به بيشترداشتن از چيزى كه طعم
شيرينِ كمى از آن را چشيده است.
 انسان به سوى چيزهاى مجهول يا مطلقاً
ناممكن ميل نمى   ‏كند.  نسل
نوجوانِ امروز ايران
ميراث‏   برِ اشتياقها،
انتظارها، حسرتها و دلسرديهاى نسلى است
كه چشمش به دنيايى نو باز شد و نتيجه
گرفت كه موانعِ سر راهِ
كمال   ‏يافتنِ آن جهان را از
ميان بردارد.  در گيرودار آن تلاش،
اوضاع دگرگون شد و پاره‏   اى
چيزها كه بديهى و
برگشت‏   ناپذير به حساب
مى‏   آمد يكشبه از ميان رفت.
 مى‏   شنويم نوجوان امروزى
پدرومادرش را سرزنش مى   ‏كند كه
قدر تنعّمات روزگارشان را ندانستند. 
در
واقعيت امر، آن روزگارِ جهش شديد سطح
زندگى و توقعات، از دغدغه هم خالى نبود:
 برخوردارى و آگاهى انتظارآفرين است و
آن نظام توان پاسخگويى به انتظارهاى
جديد جوانان را نداشت و در ايران آن
زمان، از آن رونق بادآورده به اكثر مردم
سهمى عادلانه نرسيد.





  اگر گردش اوضاع در كل جهان
طورى پيش برود كه در ايران هم فرزندانِ
سالارشدة عصر   جديد، كه مركز
بيم   ‏واميدهاى
خانواده‏   اند، بتوانند به
چيزى شبيه رونق و رفاه آن
دهه   ‏ها دست پيدا كنند،
نيك   بختانى خواهند بود كه
تصورها و انتظارهايشان را جامة عمل
پوشانده   ‏اند؛ و افرادى
خردمندتر و مسئول   ‏تر از نسل
پيش خواهند شد، چون دقيق   ‏تر
مى   ‏دانند چه چيزى را
با چه تصوّرى، چرا و چگونه به دست
آورده   ‏اند .





 





/ 1