شخصيت حافظ و مقام برزخي انسان
دكتر تقي پورنامداريان اگر بخواهم پيش از هر شرح تفضيلي، شعر حافظ را معرفي کنم، تصورم چنين است: شعر حافظ تعبير و تصوير موجز حادثه هايي است که تحت تاثير انگيزه هاي بيروني و عيني و يا انگيزه هاي دروني و ذهني، در ذهن انساني که به مقام برزخي خويش در ميان حقيقت و واقعيت شعور بالفعل، و به حفظ تعادل انسان در اين مقام اصرار دارد، برانگيخته مي شود. بر اساس اين تعريف، صورت و معني شعر حافظ را نمي توان به دقت تجزيه و تحليل کرد مگر آن که ابتدا نظرگاه حافظ را نسبت به انسان و تقدير و جايگاه در عالم هستي دريابيم و ساختار و متاع البيت ذهني را که سبب ساز چنين نظرگاهي است بازشناسيم و آنگاه عناصر اصلي تکوين بخش حادثه اي را که تحت تاثير انگيزه هاي گوناگون، در چنين ذهني ايجاد مي شود نشان دهيم و سرانجام با بررسي تعبير و تصوير حافظ از اين حادثه، هنر وي را ارزيابي کنيم. شعري که زائيده جبر نياز روحي شاعر است و نه محصول احتياجات روزمره در حيطه نام و نان، از تماميت ذهنيت آگاه و نا آگاه شاعر جدا نيست. بنابراين شعر انديشيده و نيديشيده او را نسبت به عالم و آدم و هستي جهان و انسان فاش مي کند. افشاي اين روحيات و نظرگاهها در بيان ناگريز و پنهان- آشکار شعر، به معني افشاي شيوه سلوک و زيست عملي شاعر در زندگي روزمره و در ميان مردم نيست. شعري که بي اختيار شاعر او را غافلگير مي سازد و جبر حضور عيني بخشيدن به خويش را بر شاعر تحميل مي کند، به طوري که موقتا از زندگي آگاه و عادي و نيازهاي ملازم آن، گسسته مي شود، زندگي و سلوک عملي شاعر را تنها مي تواند کتمان کند نه آشکار. بنابراين از بعضي اشارات صريح به گوشه هايي از تاريخ زندگي حافظ که بگذريم و البته ربطي به شيوه زندگي و سلوک زندگي روزمره و معمول حافظ ندارد،به دست دادن شيوه زندگي شاعر با توجه به ابياتي از شعر او در محدوده دلالت يک بعدي کلمات به مدلول هاي معين و قراردادي چنان که در زبان علم و زبان روزمره، تصويري ناپذيرفتني و گاه نا ممکن از شاعر به نمايش در مي آورد که در فضاي باور و جامعه نمي گنجد. کافي است به دو گروه ابيات زير دقت کنيم:(1)
*عشقت رسد به فرياد گر خود بسان حافظ
*حافظا در کنج فقر و خلوت شبهاي تار
*من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه
* صبح خيزي و سلامت طلبي چون حافظ
*هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
* دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
* بي خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
* گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگير
* من زمسجد به خرابات نه خود افتادم
آن شد اي خواجه که در صومعه بازم بيني
* زخانقاه به ميخانه مي رود حافظ
* حافظ خلوت نشين دوش به ميخانه شد
* دو يار نازک و از باده کهن دو مني
من اين مقام به دنيا و آخرت ندهم
* رشته تسبيح اگر بگسست معذورم بدار
در شب قدر ار صبوحي کرده ام عيبم مکن
* توبه کردم که نبوسم لب ساقي و کنون
مي گزم لب که چرا گوش به نادان کردم
قرآن زبر بخواني در چارده روايت
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
طي اين مرحله با مرغ سليمان کردم
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
از يمن دعاي شب و ورد سحري بود
وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
باده از جام تجلي صفاتم دادند...
مجلس وعظ درازاست وزمان خواهد شد
اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
کار ما با رخ ساقي و لب جام افتاد
مگرزمستي زهد ريا به هوش آمد
از سر پيمان گذشت بر سر پيمانه شد
فراغتي و کتابي و گوشه چمني
اگر چه در پي ام افتند هر دم انجمني
دستم اندرساعد ساقي سيمين ساق بود
سرخوش آمد يار و جامي بر کنار طاق بود
مي گزم لب که چرا گوش به نادان کردم
مي گزم لب که چرا گوش به نادان کردم
حافظ چه شد ار عاشق و رندست و نظرباز
بس طور عجب لازم ايام شبابست
بس طور عجب لازم ايام شبابست
بس طور عجب لازم ايام شبابست
* چهل سال رنج و غصه کشيديم و عاقبت
* چل سال رفت و بيش که من لاف مي زنم
هرگز به يمن عاطفت پير مي فروش
ساغر تهي نشد ز مي صاف روشنم.
تدبير ما به دست شراب دو ساله بود.
کز چاکران پير مغان کمترين منم.
ساغر تهي نشد ز مي صاف روشنم.
ساغر تهي نشد ز مي صاف روشنم.
من زمسجد به خرابات نه خود افتادم
اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
ياد باد آن که خرابات نشين بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود
وآنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود
وآنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود
*حافظم در محفلي دردي کشم در مجلسي
بنگر اين شوخي که چون با خلق صنعت مي کنم
بنگر اين شوخي که چون با خلق صنعت مي کنم
بنگر اين شوخي که چون با خلق صنعت مي کنم
در حديث آمد که يزدان مجيد
يک گره راجمله عقل وعلم و جود
يک گروه ديگر از دانش تهي
اين سوم هست آدمي زاد و بشر
آن دو قوم آسوده از جنگ و خراب
وين بشر با دو مخالف در عذاب(6)
خلق عالم را سه گونه آفريد
آن فرشته است و نداند جز سجود...
همچو حيوان ازعلف در فربهي...
نيم او افرشته و نيميش خر...
وين بشر با دو مخالف در عذاب(6)
وين بشر با دو مخالف در عذاب(6)
1. ابيات حافظ در اين نوشته از چاپ قزويني و دکتر غني نقل شده است. 2. نگاه کنيد به بحث دکتر هومن در کتاب زير: - حافظ، محمود هومن، به کوشش اسماعيل خوئي، کتابفروشي طهوري، 1347. و نيز: يادداشتهاي دکتر قاسم غني در حواشي ديوان حافظ، به کوشش اسمعيل صارمي، صص111، 112،114، 118،120 (دکتر قاسم غني با توجه به کلمات «شباب» و «پيري» در چند غزل آنها را به دوره پيري با جواني حافظ نسبت داده است. اما اينها بيش از چند غزل نيست.) 3. سوره38، آيه7 4. سوره، آيه72 - از «گمشده لب دريا»، تأملي در معني و صورت شعر حافظ، دكتر تقي پورنامداريان. تهران، سخن، 1382. © کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.) برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.