شعر در خدمت عقیده و ایمان (7) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شعر در خدمت عقیده و ایمان (7) - نسخه متنی

علی ابوالحسنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شعر در خدمت ايمان و عقيده

شعر

ابو الحسني، علي

حكيم ابوالقاسم فردوسى (4)

پژوهشى از گروه تحقيقاتى فقه (14)

اسلام ستاى، نه اسلام ستيز!(تحريف شخصيت و انديشه فردوسى در تبليغات عصر پهلوى)

قسمت سوم

در دو شماره پيشين، تلاش وسيع رژيم پهلوى (و همدلى وهمآوايى روشنفكران غربزده با آن) را در جهت مبارزه با اسلام و تشيع مشاهده كرديم و ديديم كه چگونه، با مسخ حقايق تاريخى، كوشيدند چهره دين را ملكوك جلوه دهند. در پايان گفتيم كه در آن فضا، سبت به فردوسى نيز كوششها شد تا شخصيت و انديشه وى تحريف گردد و از مردى چون او (كه هست و نيستش را در كشاكش با محمود بر سر دفاع از تشيع نهاد) يك «شوونيست تمام عيار»! ساخته شود كه گويى با پيمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و آيين پاك او جنگى كور وبى پروا دارد! اينك تفصيل مطلب (1) :

فردوسى نامه مهر(به مديريت: مجيد موقر) در سالهاى 1312 و 1313 شمسى، گويى ميعادگاه كسانى بود كه در فضاى «ناسيوناليسم » بلكه «شوونيسم شاهانه » نفس مى كشيدند وكارشان تحريف تاريخ ومسخ چهره استاد طوس بود.

في المثل، آقاى نصر الله فلسفى، تحت عنوان «فردوسى وجشن هزارمين سال ولادت او» مى نويسد:

زمانى كه فردوسى بر اين جهان چشم گشود، سيصد سال از تسلط عرب بر ايران مى گذشت. ..سال منحوس چهارده هجرى، عربى را كه قرنها محكوم شهرياران ساسانى بود و بدان فخر مى كرد بر ايران چيره ساخت.

زعماى عرب از روزى كه پاى برهنه ناپاك خويش را بر اين سرزمين پاك نهادند براى اين كه بنيان حكومت دينى وسياسى خود را استوار كنند در محو آثار تمدن و شاهنشاهى ايران كوشيدند. قصور شاهان با خاك برابر شد. ايوان مداين جايگاه بومان گشت، آثار صنعتى ايران به يغما رفت... (2)

و آقاى ذبيح الله صفا نيز، كه نام وى را در ليست فراماسونهاى عصر پهلوى مى بينيم (3) ، ذيل عنوان «شعوبيت فردوسى » در همان مجله، چهره اى چنين از فردوسى «نقاشى مى كند»:

فردوسى در كمال صراحت، مانند ايرانيان قديم، آتش را تقديس مى كند و آن را فروغ ايزدى مى خواند و حال آن كه همه جا خاك را نژند و تيره و پست مى نامد... وبالاخره فردوسى آتش را، كه فروغ ايزدى مى داند، قبله ايرانيان معرفى مى نمايد وخاك را، كه نژند و پست مى خواند، قبله تازيان مى نامد...

فردوسى، در تحت تاثير فكر شعوبى خود، به حدى نسبت به تازيان تعصب مى ورزد كه مانند يك شعوبى متعصب و مقتدر اوايل عهد عباسيان، از اولين دفعه كه در لطنت ساسانيان به اعراب بر مى خورد، آنان را «نادان » و «دانش ناپذير» مى خواند و بالعكس ايرانيان را آزاده و بزرگوار مى داند...

عقايد اعراب را به طرزى عجيب در پرده تمسخر مى كند و از بهشت وحور و كافور و مشك و ماء معين و امثال آن كه رؤياهاى اعراب گرسنه بيابانگرد را تشكيل مى دهد سخن مى راند و با لحنى شيرين كه آهنگ استهزا به خوبى از آن هويداست...

شاعر بزرگ ما (فردوسى) سخت تر و شديدتر از هر يك از شعوبيان وطنپرست ايرانى هرجا كه به رسوم و زندگى عرب مى رسد از ذم و تكذيب آن خوددارى نمى كند و آنان را به الفاظ و القابى چون «سوسمار خوار» و«مار خوار» و «اهريمن چهره » و بى بهره از دانايى و شوم و زاغ سار و بيهوش و بيدانش وبى نام و ننگ و گرسنه شكم و هيونان مست گسسته مهار و مانند اينها مى خواند و از ذكر مثالب آنان كوتاهى نمى نمايد. گاه از زبان رستم به سعد وقاص مى گويد:




  • به نزد كه جويى همى دستگاه
    به نانى تو سيرى و هم گرسنه
    ز شير شتر خوردن وسوسمار
    كه تاج كيانى كند آرزو
    شما را به ديده درون شرم نيست
    بدين چهر و اين مهر و اين راى و خوى
    همى تاج وتخت آيدت آرزوى



  • برهنه سپهبد، برهنه سپاه
    نه پيل و نه تخت و نه بار و بنه
    عرب را به جايى رسيده است كار
    تفو باد بر چرخ گردون تفو!
    ز راه خرد مهر و آزرم نيست
    همى تاج وتخت آيدت آرزوى
    همى تاج وتخت آيدت آرزوى



...اين شعوبى فداكار وطنپرست تا آنجا بر تازيان خشمگين است كه تمام بدبختيهاى اجتماعى وسياسى ايران بعد از اسلام را از ايشان مى بيند و عقيده دارد كه چون پاى آن برهنگان به اين مرز، دراز شد ديگر سعى و عمل بى معنى گرديد و داد و بخشش مقهور بيدادگرى و زفتى شد... (4)

بدينگونه، آنان با غفلت (يا تغافل) از اين نكته ساده كه شاهنامه يك «تاريخ » منظوم و فردوسى نيز «ناقل امين » تاريخ است هرچه را كه فى المثل در نامه رستم فرخ زاد (سپهسالار ارتش ساسانى) به سعد وقاص آمده بود، معتقد جدى و حقيقى! فردوسى شمرده و بر اين اساس، آنچه دل تنگشان مى خواست، از زبان استاد طوس، به اسلام و پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم آن توهين مى كردند! (5)

آرامگاهى هم كه، در عصر رضا خان، براى استاد طوس بنا شد «از هندسه بناى قبر امير اسماعيل در بخارا و گنبد قابوس در گرگان و گور محمود در غزنى [يا ديگر ابنيه اسلامى ايرانى] الهام نگرفته بود و صورت ماكت آن، پايه مربع سنتى آذروانى را در فضاى آزادى نشان مى داد و گويندگان را بر مى انگيخت كه تا سرحد امكان، شاعر را از مجراى مستقيم تربيت اسلامى دور سازند و او را مانند ابوالفضل دكنى هندى و يارانش مرد صلحجويى بدانند كه همه چيز را افسانه مى داند» (6) و به تعبير جلال آل احمد: «نمونه منحصر به فردى از معمارى ديكتاتورى مستعمراتى زردشتى هندى »! (7)

آن گونه «چهره پردازى وارونه » از حكيم طوس، چنان كه گفتيم، كاملا همسو با سياست استعمارى استبدادى رضا خان (و فرزندش) بود كه با همه توان خويش كمر به هدم اسلام و تشيع بسته، و در مقام جايگزين ساختن مذهبى بيخطر (بلكه همساز با مذاق قدرت مسلط) به جاى آن بود; چرا كه روحانيت شيعه (با چهره هاى شاخصى چون حاج آقا نور الله اصفهانى و آقا سيد حسن مدرس) موى دماغ رضا خان و بركشندگان انگليسى وى محسوب مى شد و داعيه دار ولايت حقه و پرچمدار ستيز با حكومت جور بود و لاجرم، بايستى براى ثبات پايه هاى رژيم كودتا، اسلام و تشيع و روحانيت از عرصه اجتماع و سياست كشور اخراج مى گشت; و در عين حال، خلا فكرى و اعتقادى موجود نيز بايستى به شكل مصنوعى و كاذب (با تزريق ايدئولوژى شاهنشاهى) پر مى شد تا با شكسته شدن سد تشيع، سيلاب هجوم كمونيسم وارداتى، موجوديت آن رژيم متكى به سرمايه دارى غرب را مورد تهديد قرار ندهد و ماجراى «ارانى و 53 نفر» به يك اپيدمى عمومى تبديل نشود، و مهمتر از آن، قيام اسلامى پانزده خرداد به بهمن كوبنده 57 بدل نگردد!

در همان زمان، و همان جريده اى كه امثال ذبيح الله صفا (تحت تاثير جو شوونيستى، نازيستى عصر رضا خانى (8) ) هرچه دل تنگشان مى خواست به فردوسى نسبت مى دادند، استاد زنده ياد محيط طباطبايى، اين نكته مسلم و استدلال قوى و همه كس فهم را بر ضد آن نسبتها پيش كشيد كه: شاهنامه حاوى رويدادهاى تاريخ ايران، و فردوسى نيز ناقل امين آن رويدادها بوده است «نه مبدع اشخاص و افكار، و اگر تصرفى در معنى هم شده، مربوط به اسلوب تعبير» و هنر پرداخت آنهاست; «جان كلام را به همان صورتى كه در اصل داستان بوده حفظ كرده و نخواسته عقيده خود را [فى المثل] راجع به مقايسه اشكانيان و ساسانيان از زبان خسرو و بهرام [چوبينه] بيان كند».

لهذا زمانى كه مطلبى را مثلا از زبان رستم فرخ زاد بر ضد اعراب مسلمان يا متقابلا از زبان سعد وقاص بر ضد هيئت حاكمه ساسانى نقل مى كند، هيچكدام از آنها لزوما اعتقاد خود وى نيست وگرنه بايستى به پريشان گويى و تناقض بافى آشكار استاد طوس در موارد متعددى از شاهنامه حكم كنيم! آن هم آن گونه تناقض گويى كه از هيچ انسان عاقل و هوشمندى انتظار نمى رود!چرا كه، يك جا از زبان بهرام گور (به منذر، پادشاه عرب) از زن تعريف مى كند ودر جاى ديگر از زبان روزبه (دستور بهرام) تقبيح; يك جا زبان به ستايش شكوه وعظمت خسرو پرويز مى گشايد و جاى ديگر (از زبان بهرام چوبينه، سپهسالار مشهور ايرانى) از خسرو با عنوان روسپى زاده بد نشان ياد مى كند(كه با عفت كلام معهود فردوسى نيز ناسازگار است); يك جا از زبان اردشير، اسكندر را عنصرى بد نهان و فرومايه و بيدادگر و خونريز مى خواند و جاى ديگر (از زبان قيصر، در جواب انوشيروان) وى را شاه آزاده مرد! (بگذريم از بخش «اسكندرنامه » شاهنامه، كه سراسر، لحن و محتوايى جانبدارانه از اسكندر دارد); يك جا از زبان رستم فرخ زاد (فرمانده سپاه يزدگرد) بشدت از ساسانيان دفاع مى كند و به اعراب مسلمان مى تازد و چند سط ر بعد، از زبان سعد وقاص، آبرويى براى ساسانيان باقى نمى گذارد!و...

علاوه، چنانچه سخنان تند رستم فرخ زاد به اسلام و اسلاميان، مورد قبول و اعتقاد ناقل آن (فردوسى) باشد، با ديباچه شاهنامه چه بايد كرد كه شاعر در پايان آن صراحتا از پيمبر اسلام واهل بيت مكرم وى عليهم السلام دفاع كرده است و نج بسيارى نيز كه به جرم! سرودن اين اشعار، از دست محموديان كشيد، گوش تاريخ را پر ساخته است؟! (9)

پس چه بهتر كه شان فردوسى در شاهنامه تدوين تاريخ منظوم ايران باستان و امانت او در نقل مندرجات «خداى نامه » و... را فراموش نكنيم و نقل كفر از زبان ديگران را لزوما اعتقاد خود ناقل نشماريم; بلكه ملاك داورى در باب اعتقاد استاد طوس را آن دسته از اشعار شاهنامه قرار دهيم كه وى، نه از زبان اين و آن، بلكه به عنوان معتقدات جدى خويش مطرح ساخته است: ديباچه شاهنامه و نيز مقدمه و مؤخره پاره اى از داستانها و حكايات تاريخى (نظير مقدمه داستان رستم و اكوان ديو يا رستم و سهراب و ...).

5. فردوسى; «ناقل امين » تاريخ و «پيرو استوار» رسول صلى الله عليه و آله و سلم

در تاييد كلام استاد محيط طباطبايى، بايستى به چند نكته اساسى اشاره كرد:

1. استاد طوس، چنان كه از تصريحات مكررش در مقدمه شاهنامه و نيز آغاز داستانهاى آن كتاب بر مى آيد، هيچ يك از حكايات شاهنامه را از پيش خود نساخته، و آنچه را كه در اين كتاب عظيم گرد آورده همگى از منابع و مآخذ كهنى مى باشد كه وى، پس از تحقيق و تفحص بسيار بر آن دست يافته است.

عمده ترين اين مآخذ، همان كهن دفتر منثورى بوده كه (ظاهرا) ابو منصور محمد بن عبدالرزاق، سپهسالار مقتول خراسان، در قرن چهارم هجرى اجزاى پراكنده آن را از اينجا و آنجا گرد آورده و از آن شاهنامه اى جامع ساخته است و نخست دقيقى و سپس فردوسى از روى آن همراه با بهره گيرى از ديگر مآخذ به تنظيم تاريخ ايران باستان پرداخته اند; و استاد طوس در جاى جاى شاهنامه از آن با عناوينى چون نامه خسروان، نامه خسروى، نامه پهلوى، دفتر پهلوى، نامه شهريار، نامه باستان، نامه شاهوار و ... ياد كرده و در ديباچه شاهنامه در باب آن چنين گفته است:




  • يكى نامه بود از گه باستان
    پراكنده در دست هر موبدى
    دلير و بزرگ و خردمند و راد
    پژوهنده روزگار نخست
    ز هر كشورى، موبدى سالخورد
    بپرسيدشان از نژاد كيان
    كه گيتى به آغاز چون داشتند
    چگونه سرآمد به نيك اخترى
    بگفتند پيشش يكايك مهان
    چو بشنيد از ايشان، سپهبد، سخن
    يكى نامورنامه افكند بن



  • فراوان بدو اندرون داستان
    از او بهره اى برده هر بخردى
    يكى پهلوان بود دهقان نژاد
    گذشته سخنها، همه، باز جست
    بياورد و اين نامه را گرد كرد
    وز آن نامداران فرخ گوان
    كه ايدون، به ما خوار بگذاشتند؟
    بر ايشان همه روز گند آورى؟
    سخنهاى شاهان و گشت جهان
    يكى نامورنامه افكند بن
    يكى نامورنامه افكند بن



سپس شرح مى دهدكه چگونه به جستجوى آن كتاب برخاسته و آن را بازجسته و به نظم كشيده است. (10) در پايان نقل ابيات دقيقى نيز، با اشاره به ماخذ مشترك گشتاسبنامه دقيقى و شاهنامه خويش، مى گويد:




  • يكى نامه ديدم پر از داستان
    فسانه كهن بود و منثور بود
    نبردى به پيوند او كس گمان
    گذشته بر او ساليان، دو هزار
    من اين نامه فرخ گرفتم به فال
    همى رنج بردم به بسيار سال...



  • سخنهاى آن بر منش راستان
    طبايع ز پيوند او دور بود
    پر انديشه گشت اين دل شادمان
    گر ايدون كه برتر نيايد شمار...
    همى رنج بردم به بسيار سال...
    همى رنج بردم به بسيار سال...



افزون بر اين، در مقدمه تك تك حكايات شاهنامه (از داستان پادشاهى كيومرث و تولد زال و رزم كيكاووس با شاه هاماوران و نبرد رستم و سهراب و ماجراى سياوش و رزم بيژن و گرازان و جنگ بزرگ كيخسرو با افراسياب و ماجراى قتل رستم به ست برادر گرفته تا پادشاهى اسكندر و خواب ديدن كيد پادشاه قنوج و داستان اشكانيان و كرم هفتواد و ماجراى انوشيروان و نوشزاد و پادشاهى فرزند وى هرمز .. .) همه جا به مآخذ كتبى يا شفاهى خويش تصريح كرده است. چنان كه در خطبه داستان سياوش نيز، كار خويش را «نو كردن داستانهاى كهن » شمرده ومى گويد:




  • ز گفتار دهقان، كنون، داستان
    كهن گشته اين داستانها، زمن
    همى نو شود بر سر انجمن



  • تو برخوان و بر گوى با راستان
    همى نو شود بر سر انجمن
    همى نو شود بر سر انجمن



استاد طوس، حتى مصر بوده كه در نقل مطالب (مطالبى كه از ديدگاه او، جواز ورود به گنجينه شاهنامه را داشته) چيزى از محتويات منابع خويش را فرو نگذارد. در پايان داستان كاموس كوشانى مى گويد:




  • سر آوردم اين رزم كاموس نيز
    گر از داستان، يك سخن، كم بدى
    روان مرا جاى ماتم بدى



  • درازست و، نفتاد از او يك پشيز
    روان مرا جاى ماتم بدى
    روان مرا جاى ماتم بدى



يا در مقدمه داستان رزم بيژن و گرازان، خطاب به كسى كه از دفتر، داستان را بر وى مى خوانده گويد:




  • چنان چون ز تو بشنوم در به در
    به شعر آورم داستان، سر به سر



  • به شعر آورم داستان، سر به سر
    به شعر آورم داستان، سر به سر



متقابلا تاريخ چند قرنه اشكانيان را از آنروى كه جز نام شاهان اين سلسله، اطلاع ديگرى از آنان نداشته و در نامه خسروان نيز در اين باب چيزى نيافته بود فرو گذارده و تنها به ذكر چند بيت معدود، مشتمل بر ذكر نام پادشاهان مزبور، اكتفا كرده است:




  • چو كوتاه شد شاخ و هم بيخشان
    از ايشان بجز نام نشنيده ام
    نه در نامه خسروان ديده ام (11)



  • نگويد جهانديده، تاريخشان
    نه در نامه خسروان ديده ام (11)
    نه در نامه خسروان ديده ام (11)



اهتمام استاد طوس به حفظ امانت كامل در نقل مندرجات مآخذ، و پرهيز از هرگونه جعل مطالب، تا آنجا بوده كه حتى «غرابت مضمون » و «صعوبت هضم » برخى از داستانها كه از «اساس »، يا در «برخى جزئيات »، افسانه مى نمايد مايه حذف آنها از شاهنامه نشده است و شاعر، ضمن تصريح به استبعاد اين گونه قصص، ذهن خواننده را به وجود شگفتيهاى بسيار در طبيعت توجه داده و نهاي تا به وى توصيه مى كند كه هر داستان (يا هر مقدار از داستان) را كه پذيرفتنى مى نمايد بپذير و هر مقدار نيز كه باور ناپذير است از سنخ رمز و تمثيل شمرده، در پى حقيقتى كه در بطن آن نهفته ست برو(ر.ك: آغاز داستان رزم رستم با اكوان ديو).

2. استاد طوس در بيان مندرجات شاهنامه، تنها نيست و مضامين اين كتاب را بسيارى از مورخان همان روزگار (نظير طبرى و مسعودى و ابن اثير وابن قتيبه دينورى و بلعمى وحمزه اصفهانى و ابو منصور ثعالبى) احيانا با تفاوتهايى نه چندان اساسى ( كه ناشى از تنوع و اختلاف نسخ ماخذ بوده است) يكجا تحت عنوان «پادشاهان ايران باستان » يا به طور پراكنده در خلال شرح حال انبيا و گزارش تاريخ ملل، در آثار تاريخى خويش آورده اند و حتى كسانى چون صاحب «مجمل التواريخ والقصص »در مقدمه كتاب خويش، از شاهنامه صريحا به عنوان يكى از منابع تاريخى ياد كرده اند.

3. نكته بسيار مهم ديگر در باب امانت دارى فردوسى در نقل مطلب از مآخذ، و پرهيز وى از قصه بافى و رمان نويسى، انطباق دقيق مندرجات شاهنامه با آثارى چون «غرر اخبار ملوك الفرس » نوشته ثعالبى و «كارنامه اردشير بابكان » و «اياتكار زريران » و... است كه كاملا اصالت ترجمه فردوسى را به اثبات مى رساند. (12) چنان كه، وجود مؤيدات گوناگون براى مندرجات شاهنامه در كتب و ادبيات قديم هندى و اوستايى و پهلوى و ارمنى، شاهدى ديگر بر اصالت تاريخى «اساس » مندرجات ديوان استاد طوس (حتى در بخشهاى مربوط به پيشداديان و كيان) است. به گفته دكتر رضا زاده شفق:

قريب يك قرن است دانشمندان مغرب زمين در تحقيق منابع شاهنامه بذل مساعى نموده و در منشا اخبار و حكايت داستانهاى آن غور كرده و به كشفيات سودمند مهمى نايل آمده اند. يكى از نتايج اين تحقيقات، ترجمه و تطبيق اوستاست و معلوم شده كه قسمت مهم داستانها و اشخاص شاهنامه در كتاب اوستا و مخصوصا در قسمتى كه به اسم يشت موسوم است موجود بوده، نيز داستانهاى زيادى در كتابهاى پهلوى زمان ساسانيان مانند بندهش و يادگار زريران و جاماسب نامك و كارنامك اردشير بابكان و خسرو كواتان و نظاير آنها مضبوط است كه گاهى عينا و گاهى با تغييراتى در لفظ و معنى به كسوه فارسى شيرين و نظم متين فردوسى اندر آمده. منشا داستانهاى اوستا هم به نوبه خود به افسانه هاى هندى و كتابهاى «ودا» مى رسد كه تحقيق و تطبيق آن از موضوع اين مقال خارج است.

آنچه معلوم است بين شاهنامه و اوستا و كتب پهلوى، كتابها و داستان نامه هاى ديگر از فارسى و عربى بوده است و فردوسى و ديگر نويسندگان و مورخان اسلامى بيشتر از آن منابع درجه دوم استفاده كرده اند و نام بعضى از آنها مانند ترجمه خداينامك و شاهنامه منثور ابو منصور عبد الرزاق و شاهنامه ها و قصه هاى شعراى قبل از فردوسى از منظوم و منثور، مانند آنچه به ابوالمؤيد بلخى و بختيارى و دقيقى اسناد شده، به ما رسيده است و از همين تعداد و تنوع منابع است كه اختلافى بين شاهنامه و تواريخ اسلامى مانند طبرى و حمزه اصفهانى و امثال آنها ديده مى شود... (13)

البته، استاد طوس،در مطاوى و مضامين منابع كتبى و شفاهى خويش، مسلما دخل و تصرفاتى داشته است; اما اين دخل و تصرفات، عمدتا محدود بوده است به «ايجاد پيوند» ميان اطلاعات تاريخى پراكنده و گونه گون و «پس و پيش كردن » برخى از مطالب، جهت تنظيم و تبويب آنها به صورت يك دوره تاريخ مدون و مسلسل (كارى كه هر مورخى، در نگارش تاريخ، ناگزير از آن است)، همراه با «بيان شيوا و هنرمندانه » مناظر طبيعت، اوصاف پهلوانان، صحنه هاى پيكار، ابزار نبرد، محاورات سران، آرايش صفوف و ... مجالس بزم، و همچنين «پرورش اديبانه » خطبه ها ونامه ها و وصاياى بزرگان (كه لازمه تبديل نثر به نظم، آن هم نظمى عالى و حماسى وجاندار است)، و بالاخره «تعبيه و گنجانيدن » برخى مباحث عقلى و نقلى، مواعظ حكيمانه و هشدارهاى عبرت انگيز از خويش در آغاز و پايان و يا خلال داستانها(كه نوعا مشخص و قابل تفكيك است).

بيجهت نيست كه داستانهاى منظوم شاهنامه، از همان بدو سرايش، به سرعت قبول عام يافت و كسان بسيارى حتى در ميان انديشمندان، از آنها نسخه برداشتند و به قول خود شاعر:




  • بزرگان و با دانش آزادگان
    نبشتند يكسر همه، رايگان



  • نبشتند يكسر همه، رايگان
    نبشتند يكسر همه، رايگان



و چون اصالت نقل و ترجمه كاملا حفظ شده، وبيان نيز بغايت فخيم و فاخر بود، مآخذ و منابع اصلى تدريجا از دور خارج و به دست فراموشى سپرده شد. به قول ژول مول فرانسوى: «همين كه منظومه اى تازه، افسانه هاى كهن را براندازد خود گواه آن است كه به اصل وفادار بوده است ». (14)

بنابر آنچه گفتيم، هرگز نمى توان مندرجات(فى المثل) نامه رستم فرخ زاد به سعد وقاص (در نكوهش اعراب مسلمان، و مويه بر آيين روبه زوال زردشتى) را لزوما اعتقاد خود فردوسى گرفت كه، به مثابه ناقل و مورخى امين، در پى گزارش صادقانه تاريخ بوده است.

كلام استاد محيط، كه در چند صفحه قبل نقل شد، استدلالى تمام است و امروزه بايد گفت كه مسئله ايمان و اعتقاد استوار استاد طوس به اسلام و تشيع، امرى قطعى و مسلم به شمار رفته ومورد تصريح و تاكيد بسيارى از اهل نظر است. (15)

حتى خود آقاى ذبيح الله صفا كه در خواب نوشين صبح جوانى، آن گونه بى پروا، از حكيم باژ چهره اى دين ستيز ترسيم كرده بود،به زودى به خطاى بزرگ خويش واقف گشت و با شهامتى درخور تحسين صريحا به اين امر اعتراف كرد. در كتاب گرانسنگ «حماسه سرايى در ايران » مى نويسد:

گروهى هنوز پس از تحقيقاتى كه تاكنون به همت دانشمندان اروپايى در باب شاهنامه و مآخذ آن صورت گرفته است، چنين مى پندارند كه فردوسى در نظم شاهنامه و داستانهاى قديم، به ميل و نظر شخصى كار مى كرده و پهلوانانى كه در شاهنامه مى بينيم با تمام خصايص خود به وجود مى آورده و «مى ساخته » است، و به همين دليل هنگام بحث در باب عقايد و دين فردوسى بسيارى از مسائل را كه مربوط به قهرمان داستانهاست به فردوسى نسبت مى دهند و گاه دشنامهايى را كه مثلا يك ايرانى زردشتى به يك تن از عربان مسلمان گفته است از زبان فردوسى مى پندارند.

من نيز در آغاز كار به چنين خطايى دچار بودم و بعضى از آثار اين خطا در مقاله اى كه به عنوان «شعوبيت فردوسى » در فردوسى نامه مهر نگاشته ام آشكار است، ولى تحقيقات اخير و مطالعه دقيق در شاهنامه و اطلاع از مسائلى تازه بر من ثابت كرده است كه فردوسى در عين علاقه به ايران و در عين دشمنى با عناصر غير ايرانى در شاهنامه خود، مردى بى غرض است و هر دشنامى كه به عرب يا ترك و يونانى و كيشهاى زردشتى و اسلام و يهودى و نصرانى در شاهنامه او مى بينيم منقول از يك متن يا زبان حال گوينده اى است كه بدان سخنان تفوه كرده بود، لا غير.

عقيده دينى فردوسى و يا آثار وطنپرستى او را تنها در آن موارد مى توان شناخت كه از مذهب خود (تشيع) سخن مى گويد و به زنده كردن آثار عجم فخر و مباهات مى كند... (16)

و نيز همو، در همان كتاب، تحت عنوان «ستايش پيغمبر و اظهار عقايد دينى » مى نويسد:

فردوسى در آغاز و پايان شاهنامه از عقيده دينى خود در غوغاى تعصب محمود و محموديان به صراحت نام برده و تعلق خويش را به آل على و خاندان پيغامبر به صراحت آشكار كرده و در ستايش آنان شدت به خرج داده و دشمنان على بن ابى طالب را «بى پدر» دانسته و گفته است كه يزدان، تن آنان را به آتش خواهد سوخت. (17)

كلام را، با توضيحى منظوم در باب چند بيت از ابيات ولائى استاد طوس در شاهنjامه به پايان مى بريم:




  • «سخنگوى پيشينه، داناى طوس »
    كه زد شانه زلف سخن چون عروس
    كه هرگز نيارد چون او خامه ها
    كلامى كه روشن كند ديده را
    ز خمى كه هرگز نگيرد كمى (19)
    مى اش نيز در خم «نگيرد كمى »
    كه جان در خمش، جاودان، باقى است;
    مى لعل فامش به لب داريا
    بهارش ندارد خزانى ز پى،
    كه فرزند هاشم، و را ساقى است
    كه پيمود آن را نبى ص در غدير
    كه خندان كند چهره هر عبوس
    شراب طهور است و مغز آكن است
    كه از خوشه اش بر خورند انجمن
    دهد شاخ سبزش، دمادم، رطب
    به صورت رسا و به معنى فخيم
    ستاينده خاك پاى وصى ع...
    به نزد نبى و وصى گير جاى
    همين يك سخن، بهر فهمش، بس است!
    همين يك سخن، بهر فهمش، بس است!



  • به شهنامه در، آن شه نامه ها
    نبشت اين كلام پسنديده را;
    «مى لعل پيش آور اى هاشمى
    زمانى كه ساقى بود «هاشمى »
    تو خود گو كدامين مى و ساقى است
    همى روز و شب گر كه بگساريا
    نگردد تهى، هيچ، خنبش ز مى
    بلى، آن كدامين مى باقى است
    بجز باده ناب حب امير عليه السلام
    «مى لعل » فرزانه استاد طوس
    نه اين باده تلخ وعقل افكن است
    يكى پر ثمر نخل سايه فكن
    به هر سال و مه، بلكه هر روز و شب
    كلامى دگر آورم ز آن حكيم
    «منم بنده اهل بيت نبى ص
    اگر چشم دارى به ديگر سراى
    گرت زين بد آمد گناه من است
    بر اين زادم و هم بر اين بگذرم
    به خانه، ز دانشوران، گر كس است
    همين يك سخن، بهر فهمش، بس است!



در ادامه مقال به خواست حق فصل تازه اى در بحث گشوده و به بررسى آثار تابش خورشيد اسلام (از افق قرآن مجيد و نهج البلاغه) بر منشور ذهن و دل استاد طوس خواهيم پرداخت.

1.ضمنا در شماره گذشته(16)، اشتباهى در چاپ مقاله پيش آمده بود كه بدين وسيله اصلاح مى شود: در ص 77، سطر8، شماره پاورقى 4 بايد حذف شده و به جاى عدد5 در آخر همان پاراگراف قرار گيرد و سپس عبارت زير درپى آن بيايد: سعيد نفيسى نيز اعراب مسلمان را «گروه سوسمار خوار و بى خط و دانش » ى شمرد كه «گويى همه مردم ايران، از مرز شام گرفته تا اقصاى كاشغر... با يكديگر پيمان بسته بودند از هر راهى كه بتوانند نگذارند» اين گروه «بر جان و دل ايشان فرمانروايى كند و زبان و انديشه و نژاد و فرهنگ و تمدنشان را براندازد»!(5)

2.سال اول، ش 9، بهمن 1312 ش. «ديباچه »اى هم كه آقاى فلسفى سالها بعد از آن تاريخ بر جلد اول «زندگانى شاه عباس اول » نگاشته، چندان دور از نگاه و نگرش فوق نيست.

3. عضو لژ صفا (ر.ك: فراموشخانه و فراماسونرى در ايران، اسماعيل رائين، از انتشارات مؤسسه تحقيق رائين، تهران 1347، 3/661). وى ضمنا پس از شهريور بيست نيز سردبير روزنامه «شهباز» (صاحب امتياز: رحيم نامور) بود كه مدتى را، در تابستان 1325، ارگان حزب توده به شمار مى رفت (مطبوعات ايران از شهريور 1320 تا 1326، گرد آورنده: دكتر حسين ابوترابيان، انتشارات اطلاعات، تهران 1366، ص 111).

4. سال دوم، ش 5، صص 621 623.آقاى ذبيح الله صفا،همچنين در تعقيب اين خط، كتاب «آيين شاهنشاهى ايران » را مى نويسد كه توسط انتشارات دانشگاه تهران در آبانماه 1346 ش «به يادگار جشن فرخنده تاجگذارى اعليحضرت محمد رضا شاه پهلوى آريامهر شاهنشاه ايران وعليا حضرت فرح پهلوى شهبانوى ايران » طبع و منتشر گشته و در آن مع الاسف فرهنگ ظلم ستيز شيعى آشكارا مسخ شده است.

5. وارونه نگاران، ادامه دهنده راهى بودند كه دهها سال پيش از آن تاريخ، سرهنگ ملحد، فراماسون و دين ستيز دستگاه روس تزارى در قفقاز (بالگونيك فتحعلى آخوندوف) گشوده بود; همو كه منادى تغيير خط اسلامى به لاتين بود و به قول خويش مى خواست با حربه «پروتستانتيسم اسلامى » ريشه اسلام را بركند!

6. فردوسى و شاهنامه; مجموعه مقالات محيط طباطبايى، مؤسسه انتشارات امير كبير، تهران 1369،صص 93 94.

7. در خدمت وخيانت روشنفكران، جلال آل احمد، همان، ص 326.

8. آقاى دكتر صاحب زمانى در كتاب «ديباچه اى بر رهبرى » (همان، ص 303 به بعد) جو نازيسم زده ايران در عصر رضاخانى و تاثير تبليغات نژادپرستانه ستون پنجم آلمان بر روشنفكران غربزده كشورمان در آن روزگار را به خوبى ترسيم كرده است.

9. همان، ص 257.مع الاسف، اشتباه بزرگ ذبيح الله صفا در فردوسى نامه مهر پيرامون اعتقاد فردوسى، هنوز هم گوشه وكنار در ميان برخى از نويسندگان (كه از عمق و دقت كافى در تتبع و تحقيق مسائل بى بهره مى نمايند، ويا احيانا سوء نيت داشته و فردوسى را مستمسكى براى تحميل آراى خويش مى خواهند) به چشم مى خورد.از دسته اول، به دو تن از معاصران اشاره مى كنيم: آقاى حسين رزمجو، در كتاب ارزشمندى كه با عنوان «شعر كهن فارسى در ترازوى نقد اخلاق اسلامى » نوشته اند

10.به گفته دكتر ذبيح الله صفا: «رنجى كه فردوسى در جستجوى اين كتاب به كار برده، كار محققى است كه قصد جعل داستان و تصرف در روايات ملى (از باب ايجاد مطالب نه از جهت بيان مطلب) ندارد، و نه سيرت مرد جعالى كه مآخذ و مدارك در نزد او فاقد ارزش و اهميت مى باشد» (حماسه سرايى در ايران، همان، ص 197).

11. به قول ژول مول، محقق و پژوهشگر فرانسوى كه عمرى را بر سر تحقيق در باب شاهنامه گذاشت: «سكوت فردوسى [در باب اشكانيان] دست كم اين نكته را به اثبات مى رساند كه عادت نداشته آنجا كه ماخذى به دست نداشته خيال پردازى كند» (شاهنامه فردوسى، طبع ژول مول، شركت سهامى كتابهاى جيبى، چ 4، تهران 1369، ديباچه، ص 28).

12. در اين باب، ر.ك: حماسه سرايى در ايران، همان، صص 105 107 و 133 - 134 و 125 - 130; آيين شاهنشاهى ايران، همان، ص 87.

13. فردوسى نامه مهر، سال 2، ش 5، مهر 1313، ص 442، مقاله «شاهنامه و اوستا».

14.شاهنامه فردوسى، طبع ژول مول، همان، ديباچه، ص 4.

15.براى نمونه، ر.ك: پژوهشى در انديشه هاى فردوسى، پروفسور فضل الله رضا، 1/147; سرو سايه فكن، محمد على اسلامى ندوشن، انجمن خوشنويسان تهران، خط: استاد ميرخانى، صص 71 72; جاذبه هاى فكرى فردوسى، دكتر احمد رنجبر، مؤسسه انتشارات امير كبير، تهران 1363، صص 105 - 115; مذهب فردوسى، دكتر احمد على رجايى، مندرج در: نشريه دانشكده ادبيات تبريز، ج 11، سال 1338، ش 1، صص 105 - 112; از رنگ گل تا نج خار; شكل شناسى قصه هاى شاهنامه

16. حماسه سرايى در ايران، همان، صص 191 - 192.

18. مصرع، از نظامى است.

19. شاهنامه فردوسى، طبع بروخيم:7/2067; طبع ژول مول: 5/241، پايان داستان شاپور ذو الاكتاف. ضبط ژول مول در مصرع اول چنين است: مى لعل پيش آورم هاشمى.

20. مقدمه شاهنامه.


/ 1