شعر در خدمت ايمان و عقيده
شعر
ابو الحسني، علي حكيم ابوالقاسم فردوسى (4) پژوهشى از گروه تحقيقاتى فقه (14) اسلام ستاى، نه اسلام ستيز!(تحريف شخصيت و انديشه فردوسى در تبليغات عصر پهلوى)
قسمت سوم
در دو شماره پيشين، تلاش وسيع رژيم پهلوى (و همدلى وهمآوايى روشنفكران غربزده با آن) را در جهت مبارزه با اسلام و تشيع مشاهده كرديم و ديديم كه چگونه، با مسخ حقايق تاريخى، كوشيدند چهره دين را ملكوك جلوه دهند. در پايان گفتيم كه در آن فضا، سبت به فردوسى نيز كوششها شد تا شخصيت و انديشه وى تحريف گردد و از مردى چون او (كه هست و نيستش را در كشاكش با محمود بر سر دفاع از تشيع نهاد) يك «شوونيست تمام عيار»! ساخته شود كه گويى با پيمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و آيين پاك او جنگى كور وبى پروا دارد! اينك تفصيل مطلب (1) : فردوسى نامه مهر(به مديريت: مجيد موقر) در سالهاى 1312 و 1313 شمسى، گويى ميعادگاه كسانى بود كه در فضاى «ناسيوناليسم » بلكه «شوونيسم شاهانه » نفس مى كشيدند وكارشان تحريف تاريخ ومسخ چهره استاد طوس بود. في المثل، آقاى نصر الله فلسفى، تحت عنوان «فردوسى وجشن هزارمين سال ولادت او» مى نويسد: زمانى كه فردوسى بر اين جهان چشم گشود، سيصد سال از تسلط عرب بر ايران مى گذشت. ..سال منحوس چهارده هجرى، عربى را كه قرنها محكوم شهرياران ساسانى بود و بدان فخر مى كرد بر ايران چيره ساخت. زعماى عرب از روزى كه پاى برهنه ناپاك خويش را بر اين سرزمين پاك نهادند براى اين كه بنيان حكومت دينى وسياسى خود را استوار كنند در محو آثار تمدن و شاهنشاهى ايران كوشيدند. قصور شاهان با خاك برابر شد. ايوان مداين جايگاه بومان گشت، آثار صنعتى ايران به يغما رفت... (2) و آقاى ذبيح الله صفا نيز، كه نام وى را در ليست فراماسونهاى عصر پهلوى مى بينيم (3) ، ذيل عنوان «شعوبيت فردوسى » در همان مجله، چهره اى چنين از فردوسى «نقاشى مى كند»: فردوسى در كمال صراحت، مانند ايرانيان قديم، آتش را تقديس مى كند و آن را فروغ ايزدى مى خواند و حال آن كه همه جا خاك را نژند و تيره و پست مى نامد... وبالاخره فردوسى آتش را، كه فروغ ايزدى مى داند، قبله ايرانيان معرفى مى نمايد وخاك را، كه نژند و پست مى خواند، قبله تازيان مى نامد... فردوسى، در تحت تاثير فكر شعوبى خود، به حدى نسبت به تازيان تعصب مى ورزد كه مانند يك شعوبى متعصب و مقتدر اوايل عهد عباسيان، از اولين دفعه كه در لطنت ساسانيان به اعراب بر مى خورد، آنان را «نادان » و «دانش ناپذير» مى خواند و بالعكس ايرانيان را آزاده و بزرگوار مى داند... عقايد اعراب را به طرزى عجيب در پرده تمسخر مى كند و از بهشت وحور و كافور و مشك و ماء معين و امثال آن كه رؤياهاى اعراب گرسنه بيابانگرد را تشكيل مى دهد سخن مى راند و با لحنى شيرين كه آهنگ استهزا به خوبى از آن هويداست... شاعر بزرگ ما (فردوسى) سخت تر و شديدتر از هر يك از شعوبيان وطنپرست ايرانى هرجا كه به رسوم و زندگى عرب مى رسد از ذم و تكذيب آن خوددارى نمى كند و آنان را به الفاظ و القابى چون «سوسمار خوار» و«مار خوار» و «اهريمن چهره » و بى بهره از دانايى و شوم و زاغ سار و بيهوش و بيدانش وبى نام و ننگ و گرسنه شكم و هيونان مست گسسته مهار و مانند اينها مى خواند و از ذكر مثالب آنان كوتاهى نمى نمايد. گاه از زبان رستم به سعد وقاص مى گويد:
به نزد كه جويى همى دستگاه
به نانى تو سيرى و هم گرسنه
ز شير شتر خوردن وسوسمار
كه تاج كيانى كند آرزو
شما را به ديده درون شرم نيست
بدين چهر و اين مهر و اين راى و خوى
همى تاج وتخت آيدت آرزوى
برهنه سپهبد، برهنه سپاه
نه پيل و نه تخت و نه بار و بنه
عرب را به جايى رسيده است كار
تفو باد بر چرخ گردون تفو!
ز راه خرد مهر و آزرم نيست
همى تاج وتخت آيدت آرزوى
همى تاج وتخت آيدت آرزوى
يكى نامه بود از گه باستان
پراكنده در دست هر موبدى
دلير و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روزگار نخست
ز هر كشورى، موبدى سالخورد
بپرسيدشان از نژاد كيان
كه گيتى به آغاز چون داشتند
چگونه سرآمد به نيك اخترى
بگفتند پيشش يكايك مهان
چو بشنيد از ايشان، سپهبد، سخن
يكى نامورنامه افكند بن
فراوان بدو اندرون داستان
از او بهره اى برده هر بخردى
يكى پهلوان بود دهقان نژاد
گذشته سخنها، همه، باز جست
بياورد و اين نامه را گرد كرد
وز آن نامداران فرخ گوان
كه ايدون، به ما خوار بگذاشتند؟
بر ايشان همه روز گند آورى؟
سخنهاى شاهان و گشت جهان
يكى نامورنامه افكند بن
يكى نامورنامه افكند بن
يكى نامه ديدم پر از داستان
فسانه كهن بود و منثور بود
نبردى به پيوند او كس گمان
گذشته بر او ساليان، دو هزار
من اين نامه فرخ گرفتم به فال
همى رنج بردم به بسيار سال...
سخنهاى آن بر منش راستان
طبايع ز پيوند او دور بود
پر انديشه گشت اين دل شادمان
گر ايدون كه برتر نيايد شمار...
همى رنج بردم به بسيار سال...
همى رنج بردم به بسيار سال...
ز گفتار دهقان، كنون، داستان
كهن گشته اين داستانها، زمن
همى نو شود بر سر انجمن
تو برخوان و بر گوى با راستان
همى نو شود بر سر انجمن
همى نو شود بر سر انجمن
سر آوردم اين رزم كاموس نيز
گر از داستان، يك سخن، كم بدى
روان مرا جاى ماتم بدى
درازست و، نفتاد از او يك پشيز
روان مرا جاى ماتم بدى
روان مرا جاى ماتم بدى
چنان چون ز تو بشنوم در به در
به شعر آورم داستان، سر به سر
به شعر آورم داستان، سر به سر
به شعر آورم داستان، سر به سر
چو كوتاه شد شاخ و هم بيخشان
از ايشان بجز نام نشنيده ام
نه در نامه خسروان ديده ام (11)
نگويد جهانديده، تاريخشان
نه در نامه خسروان ديده ام (11)
نه در نامه خسروان ديده ام (11)
بزرگان و با دانش آزادگان
نبشتند يكسر همه، رايگان
نبشتند يكسر همه، رايگان
نبشتند يكسر همه، رايگان
«سخنگوى پيشينه، داناى طوس »
كه زد شانه زلف سخن چون عروس
كه هرگز نيارد چون او خامه ها
كلامى كه روشن كند ديده را
ز خمى كه هرگز نگيرد كمى (19)
مى اش نيز در خم «نگيرد كمى »
كه جان در خمش، جاودان، باقى است;
مى لعل فامش به لب داريا
بهارش ندارد خزانى ز پى،
كه فرزند هاشم، و را ساقى است
كه پيمود آن را نبى ص در غدير
كه خندان كند چهره هر عبوس
شراب طهور است و مغز آكن است
كه از خوشه اش بر خورند انجمن
دهد شاخ سبزش، دمادم، رطب
به صورت رسا و به معنى فخيم
ستاينده خاك پاى وصى ع...
به نزد نبى و وصى گير جاى
همين يك سخن، بهر فهمش، بس است!
همين يك سخن، بهر فهمش، بس است!
به شهنامه در، آن شه نامه ها
نبشت اين كلام پسنديده را;
«مى لعل پيش آور اى هاشمى
زمانى كه ساقى بود «هاشمى »
تو خود گو كدامين مى و ساقى است
همى روز و شب گر كه بگساريا
نگردد تهى، هيچ، خنبش ز مى
بلى، آن كدامين مى باقى است
بجز باده ناب حب امير عليه السلام
«مى لعل » فرزانه استاد طوس
نه اين باده تلخ وعقل افكن است
يكى پر ثمر نخل سايه فكن
به هر سال و مه، بلكه هر روز و شب
كلامى دگر آورم ز آن حكيم
«منم بنده اهل بيت نبى ص
اگر چشم دارى به ديگر سراى
گرت زين بد آمد گناه من است
بر اين زادم و هم بر اين بگذرم
به خانه، ز دانشوران، گر كس است
همين يك سخن، بهر فهمش، بس است!
1.ضمنا در شماره گذشته(16)، اشتباهى در چاپ مقاله پيش آمده بود كه بدين وسيله اصلاح مى شود: در ص 77، سطر8، شماره پاورقى 4 بايد حذف شده و به جاى عدد5 در آخر همان پاراگراف قرار گيرد و سپس عبارت زير درپى آن بيايد: سعيد نفيسى نيز اعراب مسلمان را «گروه سوسمار خوار و بى خط و دانش » ى شمرد كه «گويى همه مردم ايران، از مرز شام گرفته تا اقصاى كاشغر... با يكديگر پيمان بسته بودند از هر راهى كه بتوانند نگذارند» اين گروه «بر جان و دل ايشان فرمانروايى كند و زبان و انديشه و نژاد و فرهنگ و تمدنشان را براندازد»!(5) 2.سال اول، ش 9، بهمن 1312 ش. «ديباچه »اى هم كه آقاى فلسفى سالها بعد از آن تاريخ بر جلد اول «زندگانى شاه عباس اول » نگاشته، چندان دور از نگاه و نگرش فوق نيست. 3. عضو لژ صفا (ر.ك: فراموشخانه و فراماسونرى در ايران، اسماعيل رائين، از انتشارات مؤسسه تحقيق رائين، تهران 1347، 3/661). وى ضمنا پس از شهريور بيست نيز سردبير روزنامه «شهباز» (صاحب امتياز: رحيم نامور) بود كه مدتى را، در تابستان 1325، ارگان حزب توده به شمار مى رفت (مطبوعات ايران از شهريور 1320 تا 1326، گرد آورنده: دكتر حسين ابوترابيان، انتشارات اطلاعات، تهران 1366، ص 111). 4. سال دوم، ش 5، صص 621 623.آقاى ذبيح الله صفا،همچنين در تعقيب اين خط، كتاب «آيين شاهنشاهى ايران » را مى نويسد كه توسط انتشارات دانشگاه تهران در آبانماه 1346 ش «به يادگار جشن فرخنده تاجگذارى اعليحضرت محمد رضا شاه پهلوى آريامهر شاهنشاه ايران وعليا حضرت فرح پهلوى شهبانوى ايران » طبع و منتشر گشته و در آن مع الاسف فرهنگ ظلم ستيز شيعى آشكارا مسخ شده است. 5. وارونه نگاران، ادامه دهنده راهى بودند كه دهها سال پيش از آن تاريخ، سرهنگ ملحد، فراماسون و دين ستيز دستگاه روس تزارى در قفقاز (بالگونيك فتحعلى آخوندوف) گشوده بود; همو كه منادى تغيير خط اسلامى به لاتين بود و به قول خويش مى خواست با حربه «پروتستانتيسم اسلامى » ريشه اسلام را بركند! 6. فردوسى و شاهنامه; مجموعه مقالات محيط طباطبايى، مؤسسه انتشارات امير كبير، تهران 1369،صص 93 94. 7. در خدمت وخيانت روشنفكران، جلال آل احمد، همان، ص 326. 8. آقاى دكتر صاحب زمانى در كتاب «ديباچه اى بر رهبرى » (همان، ص 303 به بعد) جو نازيسم زده ايران در عصر رضاخانى و تاثير تبليغات نژادپرستانه ستون پنجم آلمان بر روشنفكران غربزده كشورمان در آن روزگار را به خوبى ترسيم كرده است. 9. همان، ص 257.مع الاسف، اشتباه بزرگ ذبيح الله صفا در فردوسى نامه مهر پيرامون اعتقاد فردوسى، هنوز هم گوشه وكنار در ميان برخى از نويسندگان (كه از عمق و دقت كافى در تتبع و تحقيق مسائل بى بهره مى نمايند، ويا احيانا سوء نيت داشته و فردوسى را مستمسكى براى تحميل آراى خويش مى خواهند) به چشم مى خورد.از دسته اول، به دو تن از معاصران اشاره مى كنيم: آقاى حسين رزمجو، در كتاب ارزشمندى كه با عنوان «شعر كهن فارسى در ترازوى نقد اخلاق اسلامى » نوشته اند 10.به گفته دكتر ذبيح الله صفا: «رنجى كه فردوسى در جستجوى اين كتاب به كار برده، كار محققى است كه قصد جعل داستان و تصرف در روايات ملى (از باب ايجاد مطالب نه از جهت بيان مطلب) ندارد، و نه سيرت مرد جعالى كه مآخذ و مدارك در نزد او فاقد ارزش و اهميت مى باشد» (حماسه سرايى در ايران، همان، ص 197). 11. به قول ژول مول، محقق و پژوهشگر فرانسوى كه عمرى را بر سر تحقيق در باب شاهنامه گذاشت: «سكوت فردوسى [در باب اشكانيان] دست كم اين نكته را به اثبات مى رساند كه عادت نداشته آنجا كه ماخذى به دست نداشته خيال پردازى كند» (شاهنامه فردوسى، طبع ژول مول، شركت سهامى كتابهاى جيبى، چ 4، تهران 1369، ديباچه، ص 28). 12. در اين باب، ر.ك: حماسه سرايى در ايران، همان، صص 105 107 و 133 - 134 و 125 - 130; آيين شاهنشاهى ايران، همان، ص 87. 13. فردوسى نامه مهر، سال 2، ش 5، مهر 1313، ص 442، مقاله «شاهنامه و اوستا». 14.شاهنامه فردوسى، طبع ژول مول، همان، ديباچه، ص 4. 15.براى نمونه، ر.ك: پژوهشى در انديشه هاى فردوسى، پروفسور فضل الله رضا، 1/147; سرو سايه فكن، محمد على اسلامى ندوشن، انجمن خوشنويسان تهران، خط: استاد ميرخانى، صص 71 72; جاذبه هاى فكرى فردوسى، دكتر احمد رنجبر، مؤسسه انتشارات امير كبير، تهران 1363، صص 105 - 115; مذهب فردوسى، دكتر احمد على رجايى، مندرج در: نشريه دانشكده ادبيات تبريز، ج 11، سال 1338، ش 1، صص 105 - 112; از رنگ گل تا نج خار; شكل شناسى قصه هاى شاهنامه 16. حماسه سرايى در ايران، همان، صص 191 - 192. 18. مصرع، از نظامى است. 19. شاهنامه فردوسى، طبع بروخيم:7/2067; طبع ژول مول: 5/241، پايان داستان شاپور ذو الاكتاف. ضبط ژول مول در مصرع اول چنين است: مى لعل پيش آورم هاشمى. 20. مقدمه شاهنامه.