صادق هدايتِ داستاننويس
اين که چرا هنوز هم، نود و هفت سال پس از اولين چاپ «حاجي بابا»ي ميرزا حبيباصفهاني و شصت و نه سال پس از اولين چاپ «زيبا»ي محمد حجازي، فرم رُمان در ادبيات
معاصر ايران يک فرم دست نيافتني و جانيفتاده است و داستان نويس ايراني هنوز
نتوانسته است مخاطبي براي خودش دست و پا کند، سؤال دردآور و آزار دهندهايست که
ترجيح ميدهيم از خودمان نپرسيم يا با بياعتنايي و با جوابهاي کلي و غير مشخص از
کنار آن عبور کنيم. تاريخ ادبيات نويسان معصر ما بيشتر به ثبت رويدادهاي ادبي و
بازگويي خلاصهي داستانها و تحويل دادن تحليلهاي تکراري علاقه نشان ميدهند. يک
نگاه فراگير به سير تحول رماننويسي در ايران غلباً به گونهاي کليشهيي و با اتکاء
به سير تحولات تاريخي و اجتماعي خارج از حوزهي رُمان صورت ميگيرد و يک نگاه خاص و
دقيق به يک نمونهي مشخص آن چنان در جزئيات و تجزيه و تحليل عناصر فني غرق ميشود
که مجالي براي يک بررسي جامع و ارزيابي عيني باقي نميگذارد. مشکل اصلي به خاطر
توجه شديد به جزئيات و يا ملاحضات شخصي، نان قرض دادنها و تصفيهي حسابها، به دست
فراموشي سپرده شده و ناگفته مانده است. هرساله، بنا به مناسبتهاي مختلف،
مقالهها و گزارشهاي فراواني دربارهي اُفت شديد کتابخواني و تيراژ پايين کتاب به
چاپ ميرسد و محققان آمارها و نمودارهاي متنوعي براي به دست دادن تصوير روشني از
اين پديدهي تأسفبار ارائه ميدهند، اما به اين سؤال که نقش خود اثر، دست کم تا
آنجا که به حيطهي رُمان مربوط ميشود، در ايجاد ارتباط و در به دست آوردن مخاطب
چه بوده است، کسي پاسخ نميدهد.هشتاد سال پس از انتشار «يکي بود، يکي نبود» جمالزاده، ادبيات داستاني ايران هنوز
نويسندهي حرفهيي به خود نديده است و جامعهي ما داستاننويسي را هنوز در حد يک
حرفهي متعارف به رسميت نميشناسد و براي آن اعتباري قائل نيست. داستاننويس ايراني
در طول اين سالها دغدغههاي فراوان داشته است و با وسوسهها و گرايشهاي گوناگوني
دست به گريبان بوده است که اغلب آنها ربط چنداني به خود ادبيات ندارد. قالب داستان
زمينهي مساعدي بوده است براي طرح مسائل سياسي و اجتماعي و تبليغات حزبي و گروهي و
نويسنده ترجيح داده است به جاي طرح اين گونه مسائل به صورت مستقيم، آنها را در
قالب داستان درآورد تا جذابيت بيشتري به آنها بدهد و در عين حال از عواقب احتمالي
صراحت لهجه و رکگويي بگريزد و سيطرهي سازمان يافتهي سانسور از اوايل دههي چهل،
نسلي از نويسندگاني تربيت کرد که پُشتِ انبوهي از نشانههاي تصنّعي و زبان پيچيده
و الکن پنهان شدند. نويسندهي سياسي کار به دنبال مخاطب است، امّا نه مخاطبي براي
داستان، بل که براي ايدههايي که داستان فقط چارچوب و زمينهاي براي عرضهي آنها
فراهم کرده است. اما نويسندهاي که از کارِ سياسي پرهيز ميکند و از نظريهپردازي و
شعار دادن فاصله ميگيرد، در حقيقت، چنتهي خودش را از مصالحِ دمِدستي که در
جامعهي سياست زدهاي مثل ايران خريداران زيادي دارد خالي کرده است و حالا چارهاي
به جز اين ندارد که جاذبههاي داستان را از درون خود اثر بيرون بکشد. کار نويسنده
درست از همين زمان آغاز ميشود. اما اين فقط در صورتيست که او اعتقادي به جلب
مخاطب و ايجاد ارتباط داشته باشد. يک برخورد حرفهيي با کار نوشتن به اين معنيست
که نويسنده زمينهي مساعدي براي ايجاد ارتباط با خواننده فراهم کند و دغدغهاي به
عنوان مخاطب داشته باشد. تنها پس از پذيرفتن اين اصل بديهي که هر نويسندهاي
داستانش را براي کسي مينويسد و براي اين مينويسد که خوانده شود، ميتوان
دربارهي اين موضوع که او چه تمهيداتي براي ارتباط با مخاطبانش به کار برده است و
دراين خصوص تا چه حد موفق بوده است و به ايجاد اين ارتباط تا چه حد بها داده است
دادِ سخن داد. اما با مُروري بر پيشينهي داستاننويسي معاصر ايران و بررسي
نمونههاي شاخص و الگوهاي شناخته شدهي از دههي سي به بعد، به اين نتيجهي
شگفتآور ميرسيم که به استثناي چند مورد انگشت شمار، آن چه به ظاهر يک اصل
پذيرفته شده و واقعيت مسلّمي مطابق با عقل سليم به شمار ميرود، در ميان نويسندگان
هموطن ما مقبوليتي نداشته است و ندارد. داستاننويس ايراني، برخلاف اين تصور بدهي
که هر نويسندهاي داستانش را براي کسي مينويسد و براي اين مينويسد که خوانده شود،
در پي به دست آوردن مخاطبي براي داستانش نبوده است و نيست. او براي خودش مينويسد
و يا(اگر بخواهيم دست بالا را بگيريم) براي عدّهي قليلي از دوستانش.صادق هدايت شايد اولين داستاننويس ايراني باشد که عناد خودش را با مخاطب به
سادهترين و صادقانهترين وجه ممکن(از زبان راوي «بور کور») بيان کرده است: او
ميگويد«اگر حالا تصميم گرفتم که بنويسم، فقط براي اين است که خودم را به سايهام
معرفي بکنم، سايهاي که روي ديوار خميده و مثل اين است که هرچه مينويسم با اشتهاي
هرچه تمامتر ميبلعد…» و باز هم اصرار ميکند که «من فقط براي سايهي خودم
مينويسم که جلو چراغ به ديوار افتاده است… بايد همهي اينها را براي سايهي خودم
که روي ديوار افتاده توضيح بدهم.» ميگويد«ميخواستم اين ديوي که مدتها بود درون
مرا شکنجه ميکرد بيرون بکشم، ميخواستم دلپُريِ خودم را روي کاغذ بياورم…فقط با
سايهي خودم خوب ميتوانم حرف بزنم، اوست که مرا وادار به حرف زدن
ميکند…ميخواهم عصاره، نه، شرابِ تلخِ زندگيِ خودم را چکّه چکّه در گلوي خشکِ
سايهام چکانده، به او بگويم اين زندگيِ من است.»(1) او «بوفِ کور» را از اعماق
وجود خودش بيرون کشيده است. اين يک داستان دروني و يک راه حل شخصي براي
نويسندهايست که با جامعهاي که او را به بازي نميگيرد سر ستيز دارد. صادق هدايت
«بوف کور» را در سال 1315 در بمبئي به صورت دستنويس و در «چهل پنجاه» نسخه تکثير
کرد. تا پيش از تکثير «بوفِ کور»، تا آنجا که داستانهاي چاپ شدهي صادق هدايت
گواهي ميدهند، او دست به دو تجربهي عمدهي ديگر در نوشتن يک داستان شخصي زده است:«زنده به گور» و «سه قطره خون». امّا صادق هدايت فقط نويسندهي «بوفِ کور» و «زنده
به گور» و «سه قطره خون» نيست. صادق هدايت تا پيش از تکثيرِ «بوفِ کور» در بمبئي،
سه مجموعهي داستان به چاپ رسانده بود: «زنده به گور»(1309)، «سه قطره خون»(1311)
و «سايه روشن»(1312).(2)در مجموعهي «زنده بگور»، علاوه بر داستاني که اسمش را به مجموعه داده است، هفت
داستان ديگر داريم که هيچ کدام، نه از نظر فضا و نه از نظر شيوهي روايت، شباهتي
به «زنده به گور» ندارند. در همهي اين هفت داستان، نويسنده فاصلهي خودش را با
موضوع حفظ کرده است و تلاش ميکند بر اساس يک زمينهي عيني، آدمهايي با
مشخّصههاي ملموس و قابل رؤيت بيافريند. «مرده خورها»، «جاجي مراد»، «داوود
گوژپشت» و «آبجي خانم» که همگي به صيغهي سوم شخص نوشته شدهاند، اوّلين تلاشهاي
نويسندهاند در جهت نوشتن داستان حرفهيي و با اين که نشانههاي بارزي از تأثير
پذيرفتن از نويسندههاي رئاليستِ اواخر قرن نوزدهم روسيه در تک تک آنها به چشم
ميخورد، به عزم راسخ يک نويسندهي تازه نفسِ ايراني براي جا انداختن فرم تازهاي
که درادبيات فارسي سابقهاي نداشته است گواهي ميدهند. داستانهاي «اسير فرانسوي» و
«مادلن» به صيغهي اول شخص نوشته شده اند، امّا در «اسير فرانسوي» شيوهاي گزارشي
به کار رفته است و راوي داستان که بر کنار از ماجراست، شنيدههاي خودش را شرح
ميدهد و در «مادلن» که اولين داستان عاشقانهي نويسنده است، با اينکه راوي درگير
ماجراست، مانند مشاهدهگري بر کنار عمل ميکند و بدون ابراز احساسات شديد يا حديثِ
نفس، به شرح جزئيات ميپردازد. و در «آتش پرست»، نويسنده به دلبستگي عميق خودش
نسبت به افتخارات باستاني و ايران قديم پاسخ داده است.(3)صادق هدايت در دو مجموعهي بعدي نشان ميدهد که تا چه حد در تلاش خودش براي ادامه
دادن به يک کار حرفهيي جدي ست. از يازده داستان مجموعهي «سه قطره خون»، هفت
داستان به شيوهي رئاليستي و با در نظر داشتن الگوهاي کلاسيک روسي نوشته شدهاند:«گرداب»، «داش آکل»، «طلب آمرزش»، «لاله»، «چنگال»، «مردي که نفسش را کُشت» و
«محلّل»(همگي به صيغهي سوم شخص). امّا در داستان «آينهي شکسته»، همان تمِ
عاشقانهاي را که در «مادلن» آزموده بود و نيمه کاره رها کرده بود دنبال ميکند:مرد جواني که در «آينهي شکسته» با يک دختر جوان فرانسوي در پاريس مناسبات
عاشقانهاي دارد ايراني ست و رابطهي شکنندهي آن دو بر اثر يک سوءتفاهم کوچک به هم
ميخورد و پس از سفر مرد جوان به لندن، به طرز غمانگيزي به پايان ميرسد. در
داستان «گجسته دژ»، به گونهاي افسانهسرايي روي ميآورد، امّا فضاي افسانهاي
ساخته و پرداختهي او به شدّت وهمآلود و تيره است: مردي در قصر متروکي گوشهي
عُزلت گرفته است سر شمشيرش را به گلوي دختر جواني فرو ميبرد تا با خون او به کيميا
دست يابد(و بلافاصله پس از کشتن او، کشف ميکند که او دختر خودش بوده است.) در
داستانهاي رئاليستي اين مجموعه هم گرايش شديدي به تيرگي و ايجاد فضاهاي مرگآور
ميبينيم که در بيشتر موارد تصنّعي به نظر ميرسد: تحميل آگاهانهاي از جانب
نويسنده(و از بيرون داستان) که به سير طبيعي داستان لطمه ميزند. در داستان
«گرداب»، دوست همايون پس از يک خودکشي اسرار آميز، در وصيتنامهاي که از خودش به
جا ميگذارد، همهي اموالش را به دختر همايون (هما) ميبخشد. امّا اين وصيّتنامه
اين سوءظن را در ذهن همايون بيدار ميکند که مبادا زنش با متوفّا سر و سري داشته
است و هما دختر اوست. زن و بچهاش را از خانه بيرون ميکند. اما بعد، تکّهي ديگري
از وصيّتنامه پيدا ميشود و با خواندن آن به بيگناهي زنش پي ميبرد. به سراغ آنها
ميرود، امّا دير ميرسد و دخترش مرده است. در «چنگال»، خواهر و برادري که
مادرشان مرده و پدرشان زن ديگري گرفته است تصميم ميگيرند که از خانهي پدري فرار
کنند. امّا به جاي اين کار، برادر به دنبال اين نگراني که مبادا خواهرش در آينده
شوهر کند، او را خفه ميکند و خودش هم ميميرد. در «مردي که نفسش را کُشت»،
معلّمي که قبلهي آمال معنوي و نمونهي بي عيب و نقص يک مراد متعالي را در وجود
يکي از همکارانش پيدا کرده است، پس از اينکه به طور تصادفي پي به رياکاريهاي او
ميبرد، به شدّت سرخورده ميشود و پس از يک بادهگساريِ مبسوط دست به خودکشي
ميزند. عنصرِ تصادف نقشِ مهمّي در تغيير روند بسياري از داستانها به عهده دارد،
چنان که در داستانهاي «مردي که نفسش را کُشت» و «گرداب» ميبينيم و در «محلّل»:مردي قصّهي سه طلاقه کردنِ زنش را براي کسي تعريف ميکند و اين که پس از سه طلاقه
کردنش پشيمان ميشود و از بقّالي خواهش ميکند که نقش محلّل را بازي کند تا بتواند
دوباره به وصال زنش برسد، امّا بقّال پس از ازدواج با زنِ او به او نارو ميزند و
حاضر نميشود زن را طلاق بدهد. در پايانِ قصّه، معلوم ميشود که شنوندهي اين قصّه
خود بقّاله است.(4) امّا در «داش آکل»، نه اغراق و نه تعصّبي در کار است و نه
رشتهي امور به دست تصادف سپرده ميشود. با ايجاد يک زمينهي رئاليستي و خلق
آدمهاي باور کردني، ماجرايي را قدم به قدم دنبال ميکنيم تا به پايان محتوم و
طبيعيِ آن برسيم. داش آکل پس از دل بستن به مرجان، دختر نوجواني که سرپرستياش را
به عهدهي او سپردهاند، از ابرازِ عشق خودداري ميکند، چون که خودش را براي چنين
دختري بيش از حد پير و ازدواج با چنين دختري را دور از مردانگي ميداند. اما پس از
اينکه مرجان با مردي پيرتر از داش آکل ازدواج ميکند، از سرپرستي استعفا ميدهد و
پس از اينکه دُمي به خمره ميزند، در نبردي با رقيب ديرينهاش کاکارستم از پا در
ميآيد و روز بعد ميميرد. نبردِ او با کاکارستم در پايان داستان کاملاً طبيعي و
توجيهپذير است. از اوّل داستان، زمينه رودررو شدنِ اين دو رقيب آماده است، با
اينکه هر دو از رودررويي طفره ميروند. امّا در پايان داستان، جايي براي هيچ
ملاحظه و احتياطي و طفره رفتني باقي نميماند. مرگ داش آکل تنها مرگ قابل توجيه اين
کتاب است و در تقابل شديد، با مرگهاي مُکرّر ديگري قرار ميگيرد که نويسنده از
بيرون داستان و با اصراري که به ايجاد فضاهاي تيره دارد به داستان تحميل کرده است.(5 )اين اصرار به ايجادِ فضاهاي تيره و بازگشت به اعماقِ لايههاي درون وسوسهايست که
از اولين سالهاي نويسندگي هدايت با او بوده است و ما بارزترين تجلّي آن را در
داستانهاي «زنده به گور»، «سه قطره خون» و «بوفِ کور» ميبينيم. اما او در عينِ
حال به تجربههاي رئاليستي و تلاش حرفهيي براي نوشتن داستانهاي قابل خواندن ادامه
ميدهد. از هفت داستان مجموعهي «سايه روشن»، سه تا از داستانها در جهت احياي
سنّتِ داستانگويي حرفهيي و خلقِ فضاها و آدمهاي ملموس و ايجاد ارتباط با
خوانندهاند. در «زني که مردش را گم کرد»، نويسنده به اوج سرزندگي و بالندگي و
تسلّط به مصالحِ کار و توجه به ريزهکاريهايي از قبيل شخصيتپردازي و گفت و
گونويسي رسيده است. يک زنِ اهلِ شهريار که با شوهرِ مازندرانياش چند سالي در تهران
زندگي کردهاند، بعد از اينکه شوهرش او را با يک بچهي دو ساله قال ميگذارد و به
ده زادگاهش بر ميگردد، بچهاش را بغل ميکند و ميرود به دنبال او. وقتي که زن
سرانجام خودش را به شوهرش ميرساند، مرد آشنايي نميدهد و خودش را ميزند به
کوچهي علي چپ. شوهرش حالا زن ديگري گرفته و زندگي تازهاي را شروع کرده است و دلش
نه براي زنِ سابقش ميسوزد و نه حتا براي بچهاش. زن که در طول راه همهي پولش را
گم کرده است، سرخورده و حيران، هيچ راهي به جز برگشتن ندارد. بچه را دمِ در
خانهاي رها ميکند و بر ميگردد. در راه برگشتن، به مرد جواني بر ميخورد و از او
خواهش ميکند که سوارِ الاغش کند. در پايان داستان، اين زن دربهدر گرسنه و تشنه و
بيپول و دستِ خالي، روي الاغِ يدکي که به دنبال الاغِ مرد جوان ميرود نشسته است
و مرد جوان شباهتِ زيادي به شوهر خودش دارد همان آهنگي را زمزمه ميکند که زماني
شوهر خودش ميخواند. زن فکر ميکند «شايد اين جوان هم عادت به شلاق زدن داشته باشد.و تنش بوي الاغ و سر طويله بدهد.» داستان در اوج خوشبيني و اميد به زندگي و در يک
حالت انتظار دلنشين به پايان ميرسد.در «عروسکِ پُشتِ پرده» و «شبهاي ورامين»، پايان خوشي در کار نيست، امّا مهردادِ
«عروسکِ پُشتِ پرده» که به مجسمهي زني که در ويترينِ مغازهاي در لوهاورِ فرانسه
ديده است دل ميبندد و آن را ميخرد و با خودش به ايران ميآورد و فريدونِ «شبهاي
ورامين» که پس از بازگشت از فرنگ و از دست دادن همسرش ديوانه ميشود، هر دو
آدمهايي زنده و واقعي از آب درآمدهاند و در هر دو داستان زمينهي مساعدي به وجود
آمده است تا خواننده نسبت به سرنوشت اين آدمها علاقهمند شود و کنجکاوي به خرج
بدهد. مهردادِ «عروسکِ پُشتِ پرده» شباهت زيادي به جمشيدِ «آينهي شکسته» دارد و
اين داستان به گونهاي ادامهي دو تجربهي پيشين نويسنده است. در «مادلن» و «آينهي
شکسته» :مردِ جواني که در فرانسه احساس تنهايي و بيگانگي ميکند و پس از سالها
زندگي در پاريس و لوهاور نتوانسته است رابطهي عاشقانهي موفّقي با دخترهاي آن خطّه
برقرار کند، همهي اميال جنسي سرکوب شده و آرزوهاي بيثمرش را در هيئت مجسمهي
بيجاني متجلّي ميبيند و آن مجسمه به جانشيني براي همهي آن دخترهاي دست نيافتني
تبديل ميشود. تلاشهاي نويسنده براي نوشتن داستانهاي علمي- تخيلي در «س.گ.ل.ل» و
«پدرانِ آدم» ناکام مانده است و بازگشت او به دلبستگيهاي ديگرش در اداي دين به
ايرانِ باستان در «آفرينگان» و بازسازي وقايع تاريخي در «آخرين لبخند» حاصلي ندارد
به جز ابلاغ اين دلبستگيها به خوانندهاي که نسبت به علائق شخصي نويسنده کنجکاوي
نشان ميدهد.(6)مجموعهي «سگ ولگرد» در سال 1321 منتشر شد، امّا بيشتر داستانهاي اين مجموعه
سالها پيش از اين تاريخ نوشته شدهاند.(7)از هشت داستان اين مجموعه، يکي از
آنها-«تخت ابونصر»- پاسخي تصنّعي به دلبستگيهاي ناسيوناليستي نويسنده و تعلّق
خاطرِ او به ايرانِ باستان است، امّا هر هفت تاي ديگر با زمينهي عيني و به شيوهي
رئاليستي نوشته شدهاند و در ادامهي برخوردِ حرفهيي نويسنده با اين فرم قرار
ميگيرند، هر چند اصرار در القاي فضاهاي تيره و تحميل پايانهاي مرگآور به تلاش
نويسنده در راه بردنِ داستان لطمههاي جبران ناپذيري ميزند: نمونههاي بارزي از
اين موارد را در داستانهاي«بن بست» و «تاريکخانه» ميبينيم. اين دو داستان بيش از
داستانهاي ديگر اين مجموعه به داستانهاي شخصي هدايت نزديکاند، با اين تفاوت که
در اين دو داستان نويسنده با رعايت فاصله و با تلاش بيهودهاي براي مشاهدهي موضوع
از بيرون، دچار سردرگمي و استيصال شده و به خوبي نشان داده است که در ساختن يک
زمينهي عينيِ ملموس براي يک جهان ذهنيِ سرشار از توّهم و ماليخوليا تا چه حد
ناتوان است. آن چه به داستانهاي شخصي هدايت (و به خصوص «بوفِ کور») جذّابيت و
معنا ميدهد صداقتِ راوي و نگاه به شدت دروني و عاري از ساخت و ساز و ادا و اطوار
اوست. هدايت در «بوفِ کور» به چنين راه حلي رسيد و آن چه را که در درون خودش
ميگذشت بدون واسطههاي عيني و بي آن که نيازي به ساختنِ يک چارچوب رئاليستي احساس
کند، روي کاغذ ريخت. امّا وقتي که ميخواهد براي مشغلهها و ماليخولياي ذهنياش
بسترِ ملموس و قابل رؤيتي خلق کند(کاري که نويسندهاي مثلِ ادگار آلنپو يا رابرت
لويي استيونسن- در «دکتر جکيل و مستر هايد» - به طبيعيترين وجه ممکن انجام ميدهد)
در ميماند و دست خودش را رو ميکند.تلاشهاي هدايت براي نوشتن داستانهاي رئاليستي ادامه دارد. در«کاتيا» و «تجلّي»،
برخورد با تمِ عشق به صورتي پختهتر و سنجيدهتر از داستانهاي عاشقانهي پيشين
صورت ميگيرد. در «کاتيا» که به شيوهي گزارشي نوشته شده، ماجراي عشقِ گم شدهاي
را از قول يک مهندسِ اتريشي ميخوانيم که زماني در سيبري اسيرِ جنگي بوده است و در
«تجلّي» داستان را از ديدِ زني دنبال ميکنيم که در به در به دنبال مردي که دوست
دارد ميگردد تا به او خبر بدهد که نميتواند سرِ قراري که با هم گذاشتهاند حاضر
باشد. عشقِ اين دو داستان عشقِ آدمهاي جاافتاده، عشقِ زميني و عشقيست که با
روابط روزمره و زندگي واقعي همخوني بيشتري دارد. در«دون ژوان» از عشق خبري نيست:راوي ماجرا، از بيرون گود، روابطِ زن و مردي را که قرار است با هم ازدواج کنند و
مناسبات آن دو را با مردي که تصادفاً سرِ راهشان قرار ميگيرد شرح ميدهد. روزمرّگي
و زندگيِ واقعي سرانجام کار خودشان را ميکنند و عشق را از پا در ميآورند و
نويسنده آن چنان فاصلهاي با موضوع ميگيرد و چنان از سرِ سيري و بدون رغبت
مينويسد که حاصل کارش به نوشتهاي بيرمق و گزارشي روزنامهيي و سطحي تبديل
ميشود. اما انگيزهي قوي، قدرتِ مشاهده، توجه شديد به جزئيات و در عين حال
خودداري از ابراز احساسات و تحميل وسوسههاي ذهني بدون ارتباط با ماجرا در
داستانهاي «سگِ ولگرد» و «ميهن پرست» که استعداد طنز نويسي نويسنده هم به کار
افتاده و لطف و جذّابيتِ بيشتري به داستان داده است: سيد نصرالله ولي از طرفِ حکيم
باشيپور(وزير معارف) مأموريتي براي سفر به هندوستان دارد تا در جهتِ اشاعهي زبان
فارسي و تبليغ لغتهاي جديد ساختهي فرهنگستان بکوشد. اما او از سفرِ دريايي به
شدّت وحشت دارد. از بندرِ خرّمشهر سوار کشتي ميشود، به بندرِ بوشهر ميرسد، و
ديگر براي پياده شدن از کشتي و انصراف از ادامهي سفر دير شده است. به سفر ادامه
ميدهد، امّا کمي بعد از بوشهر، در حالي که جليقهي نجات به تن کرده و خوابهاي
وحشتناک ميبيند، ريقِ رحمت را سر ميکشد.(8)«ميهن پرست» را هدايت در بمبئي و به قصد دست انداختن ادباي رسمي زمانه و تصفيه حساب
با بعضي از رجال شناخته شدهي روزگار نوشت. و اين درست همان انگيزهايست که باعث
نوشتنِ قطعات طنزآميز يا (به قول خودش) «قضيّه»هاي «وغ وغ ساهاب»(1313)(9) و
«ولنگاري»(1323)(10) شد. همانگونه که «ميهن پرست» لحن و حال و هوايي نزديک به
«قضيّه»هاي اين دو کتاب پيدا کرده است، بعضي از اين «قضيّه»ها هم قالب تنگ
«قضيّه» را ميشکنند و به داستانهاي جذّابي تبديل ميشوند که درست در نقطهي
مقابلِ سياهترين داستانهاي جدّي و عبوسِ نويسنده قرار ميگيرند و بر خلاف آن
داستانها، با مخاطبانش سرِ ستيز و ناسازگاري ندارند. چنان که در «قصّهي خارکن» و
«قضيّهي تيارتِ عشقِ خونالود» و «قضيّهي آقابالا» ميبينيم و در «قضيّهي داستانِ
باستاني يا رُمانِ تاريخي »و «قضيّهي ساقِ پا»(از مجموعهي «وغ وغ ساهاب»). و نيز
در«البعثت الاسلاميّه في بلاد الافرنجيّه»(11) و «قضيّهي توپِ مُرواري».(12)توجّهِ هدايت از ديدگاه يک محقّق به ادبيّاتِ عاميانه و به کار بردنِ يک زبانِزندهي متّکي به زبانِ گفتارِ زمانه در داستانهايي که مينوشت نشان ميدهد که او
به سيرِ تحوّلي که زبانِ فارسي به طور طبيعي و براي جواب دادن به ضروتهاي يک
دورهي جديد طي ميکرد آگاهيِ عالمانهاي داشت و در همان مسيرِ مبارکي قدم بر
ميداشت که به دستِ ميرزا حبيب اصفهاني هموار شده بود. زبانِ هدايت در «قضيّه»هاي
«وغ وغ ساهاب»و «ولنگاري» و در « البعثت الاسلاميّه في بلاد الافرنجيّه» و
«قضيّهي توپِ مُرواري» - که هر دو صورتهاي کشدار و تفصيل يافتهاي از همان فُرم
قضيّههاي «وغ وغ ساهاب» و «ولنگاري»اند- و در خيمه شب بازيِ «افسانهي آفرنش»
(13) زبانيست تند و تيز و چالاک و استعدادِ درخشان او در طنزنويسي با اين زبان
پويا و کارآمد است که جلوهي هرچه بيشتري مييابد. (استعدادي که در داستاننويسي
متأسّفانه با امساک و خيلي به ندرت به کار ميگرفت.) امّا زبانِ هدايت در بيشتر
داستانهايي که نوشت زبانيست شلخته و فاقدِ لحن. در بخشي از هر يک از داستانهاي
او که به نقل مستقيم گفت و گوهاي آدمهاي داستان ميپردازد و عين عبارتهايي را که
از دهانِ آنها در ميآيد ثبت ميکند، اين شلختگي شايد قابل توجيه و پذيرفتني
باشد(تازه آن هم به شرطي که اين نقلِ قولها، چنان که در «علويّه خانم» و «حاجي
آقا» ميبينيم، به روده درازي و پرچانگي تبديل نشود). امّا وقتي که به بخش روايت
داستان ميرسيم، به خصوص در داستانهايي که به صيغهي سوم شخص نوشته شدهاند،
نويسنده در القاي يک لحنِ مناسب با داستان و به کارگرفتنِ يک زبانِ يکدست کم
ميآورد و فقط گزارشِ دست و پا شکسته و شتابزدهاي از ماجرا به دست ميدهد. در مورد
داستانهايي که به صيغهي اوّل شخص نوشته شدهاند شلختگي و بيانضباطي نويسنده را
ميتوان تا حدودي به حساب راوي گذاشت و از سرِ تقصير او گذشت و در مورد داستانهاي
شخصي نويسنده ميتوان حتّا يک قدم جلوتر رفت و اين شلختگي و بي انضباطي را کاملاً
قابل توجيه و طبيعي و از امتيازات کار او دانست. اساسِ کار در داستانهاي شخصي
هدايت و لطف و جاذبهي اين داستانها، صداقتِ نويسنده و خودداري شديد او از جعل
هرگونه واقعيت غير شخصي و بيرونيست (همان جعلي که اولين قدم براي نوشتن يک داستان
حرفهيي و برقراري ارتباط با خواننده است). «زنده به گور» چيزي نيست مگر حديثِ نفس
و شرح حال خامي از درونيترين احساساتِ نويسنده و نويسنده در «سه قطره خون» نشان
ميدهد که چگونه ميتوان اين شرح حال خام را، به واسطهي يک تصوير پا درهوا، به
داستاني تبديل کرد و «بوفِ کور» همنهادِ تکامل يافتهايست از آن دو داستان ديگر:زبانِ شلخته و بيانضباطيِ هدايت در داستاني که تجلّيِ بيريا و صادقانهاي از
درونيترين لايههاي ذهني نويسنده است بهتر از هرجاي ديگري جا ميافتد و با خودِ
اثر جفت و جور ميشود.صادق هدايت نويسندهاي بود با انگيزهها و استعدادهاي گوناگون و در طول سالهايي که
مينوشت در زمينههاي متفاوتي دست به تجربه زد. او کار نوشتن را با نوشتن مقدمهاي
بر رباعيّاتِ خيام (1302) (14) و جزوهاي به نام «انسان و حيوان» 15 آغاز
کرد(1303). صورت مفصّلتر و تجديد نظر شدهي مقدمهي رباعيّاتِ خيام سالها
بعد(1313) در کتاب «ترانههاي خيام» به چاپ رسيد.(17) دلبستگي شديد او به ايرانِ
باستان انگيزهي نوشتن نمايشنامههاي تاريخي «پروين دخترِ ساساني»(1309) (18) و
«مازيار»(1312)(19) و ترجمههايي از زبان پهلوي شد(20) و ارزش و اعتباري که براي
ادبيات عاميانه قائل بود به انتشار رسالهي «اوسانه»(1310) (21) و مجموعهي
«نيرنگستان»(1312)(22) و مقالهي «ترانههاي عاميانه»(1318)(23) انجاميد. علاوه بر
سفرنامههاي «اصفهان نصف جهان»(1311)،(24) رسالهاي به نام «مرگ»(1305)(25) و
مقالههاي متفرقهاي که در مجلههاي «موسيقي»، «مهر»، «سخن» و «پيام نو» به چاپ
رسانيد(26) و بازنويسي قصّههاي کهن (27) حوزههاي متنوعِ ديگري از دلبستگيها و
مشغلههاي ذهني او را رقم ميزنند و داستانهاي کوتاهي که از ژان پل سارتر و آنتوان
چخوف و فرانتس کافکا به فارسي ترجمه کرده (28) و ترجمهاي از «مسخ» کافکا به دست
داده و نيز مقالهاي که در معرفي و شرح احوالات کافکا نوشته است،(30) کانونهاي
گرايشِ او را به سمتِ ادبياتِ غرب و منابعِ الهام و الگوهايي را که بيش از همه بر
صادق هدايتِ داستاننويس تأثير گذاشتهاند تا حدودِ زيادي مشخص ميکنند و سرِ
نخهاي مهمّي به دست ميدهند.امّا برخورد صادق هدايت با داستاننويسي سه گونه بوده است:1) برخورد حرفهيي.2) برخورد شخصي.3) برخورد تفنّني.آن چه هدايت به نام داستان اما با انگيزههاي غيرِ داستاني و در پاسخِ به احساساتِ
ناسيوناليستي و دلبستگيهاي ايرانِ باستانياش نوشته است ناشي از يک برخوردِ
تفنّنيست و داستانهايي از قبيل «آتش پرست»(از مجموعهي «زنده به گور»)،
«آفرينگان» و «آخرين لبخند» (از مجموعهي «سايه روشن»)، «تختِ ابونصر»(از مجموعهي
«سگ ولگرد») و «سايه ي مغول» (31) در اين رديف قرار ميگيرند. و نيز قصّههايي که
به سياقي شبيه علمي - تخيلي نوشته است: «س.گ.ل.ل» و «پدرانِ آدم» (از مجموعهي سايه
روشن»). و نيز تلاشهايي که در جهتِ بازنويسي قصّههاي کُهن يا بازسازي فُرم افسانه
به خرج داده است: «آقا موشه»، «شنگول و منگول»، «لچک کوچولوي قرمزي»، «سنگِ
صبور»، «گُجسته دژ» و «آب زندگي».(32)«مرده خورها»، «حاجي مراد»، «اسير فرانسوي»، «داوود گوژپشت»، «مادلن» و «آبجي
خانم»(از مجموعهي «زنده به گور»)، «گرداب»، «داش آکل»، «آينهي شکسته»، «طلب
آمرزش»، «چنگال»، «مردي که نفسش را کُشت» و «محلّل» (از مجموعهي «سه قطره خون»)،
«زني که مردش را گم کرد»، «عروسکِ پُشتِ پرده» و «شبهاي ورامين»(از مجموعهي «سايه
روشن»)، «سگِ ولگرد»، «دُن ژوان کرج»، «بن بست»، «کاتيا»، «تجلّي» و «ميهن پرست»(از
مجموعهي «سگِ ولگرد»)، «فردا»(که بعد از مجموعهي «سگِ ولگرد» چاپ شد) و
داستانهاي بلند «علويّه خانم» و «حاجي آقا» با يک برخوردِ حرفهيي و به قصد خوانده
شدن نوشته شدهاند. از ميانِ بيست و پنج داستان، داستانهاي «اسير فرانسوي» و «دُن
ژوان کرج»، در ردهي تمرينها و قلم اندازهاي سطحي نويسنده قرار ميگيرند و «فردا»،
جهشيست براي رسيدن به يک سبکِ جديد در تکگويي دروني که متّکي به تجربههاي پيشين
نويسنده است در «زنده به گور» و «سه قطره خون» و «بوفِ کور» و اين بار با به کار
بردن ديدگاههاي متفاوت و بر اساس يک زمينهي عيني و با انگيزهاي سياسي و متأثر از
حال و هواي دههي بيست. اما هدايتِ «فردا» چنان فاصلهي بعيدي با هدايتِ «بوفِ کور»
ميگيرد که خيال ميکنيم با نويسندهي ديگري سر و کار داريم: نويسندهاي که ده سال
پس از تکثير «بوفِ کور» و در حال و هوايي به کلي متفاوت و به شدّت تحت تأثيرِ
هدايت، هدايتِ «زنده به گور» و «سه قطره خون» و «بوفِ کور»، دست به تجربهي
تازهاي زده است.(33) در بيست و دو داستان ديگر، نويسنده با دستمايههايي کاملاً
ملموس و با رعايت فاصله با موضوع، تلاش کرده است آدمها و حادثههايي توجيهپذير و
باورکردني خلق کند، هرچند اصرار به القاي فضاهاي تيره و نيز وسوسههاي شخصي
نويسنده به ساختار بسياري از اين داستانها لطمههاي فراوان زده است. داستانهاي
«حاجي مراد»، «آبجي خانم» و «مادلن»(از مجموعهي «زنده به گور»)، «داش آکل»، «طلبِ
آمرزش» و «آينهي شکسته»(از مجموعهي «سه قطره خون»)، «زني که مردش را گم کرد»،
«عروسکِ پُشتِ پرده» و «شبهاي ورامين» (از مجموعهي «سايه روشن»)، «سگِ ولگرد»،
«ميهن پرست»، «کاتيا» و «تجلّي»(از مجموعهي «سگِ ولگرد») خوشبخانه تا حدود زيادي
از گزند وسوسههاي شخصي نويسنده برکنار ماندهاند و بنا بر اين ميتوان گفت حاصل
تمرينهاي فراوان و عزم و ارادهي عميق نويسنده براي يک کار حرفهيي و بهترين
دستاوردهاي نويسنده در جهت جا انداختن فُرم داستان کوتاه در اين مرز و بوماند.تلاش هدايت براي نوشتن يک داستان بلند رئاليستي به شکست فجيعي انجاميد. «حاجي
آقا»(1324) (34) مظهر اين شکست است و تکرار تجربهاي بود که سالها پيش(1312) در
«علويّه خانم» مرتکب شده بود.(35) هر دو داستان به نمايشنامههاي بي تحرکي سرشار
از پُرگويي شباهت دارند که به منظور عرضهي مجموعهاي از اصطلاحات عاميانه
نوشتهاند، با اين تفاوت که در «حاجي آقا» آثار و عوارض تبِ سياسيِ اوايل دههي
1320 به کتاب آب و رنگي سفارشي و نازلتر داده است. پيداست دستاورد بزرگي مانند
«بوفِ کور» که شخصيترين و صميميترين داستان صادق هدايت و به همين دليل شاهکار او
بود، نويسنده را راضي نکرده و چيزي از شور و حرارت و اشتياق او براي نوشتن
داستانهاي رئاليستي نکاسته است، چنانکه سالها پس از فارغ شدن از«بوفِ کور» و
تکثيرِ نسخهي نهايي آن، دست به انتشار مجموعهي «سگِ ولگرد » زد و چند سال بعد
«حاجي آقا» را نوشت. اما تلاشهاي هدايت در دههي 1320 به بار ننشست و مشغلههاي
سياسي و سرخوردگيهاي شديد اين دوران هدايتِ داستاننويس را عقيم کرد.(36)صادق هدايت دو بار به آخر خط رسيد: بار اول «بوفِ کور» و بار ديگر با «حاجي آقا».«بوفِ کور» حد اعلا و نقطهي اوج يک تجربهي شخصي بود که با«زنده به گور» شروع شده
بود و با «سه قطره خون» ادامه يافت. در «بوفِ کور»، اين تجربهي شخصي نتيجه داد و
نويسنده با رسيدن به زبان و ساختاري کاملاً طبيعي و جفت و جور که از درون او جوشيده
بود، عميقترين و خصوصيترين وسوسههاي ذهني خودش را بلاواسطه و در قالب يک خواب
طولاني روايت کرد. آن چه اجزاي اين خواب طولاني را به همديگر متصل ميکند چند تصوير
مکرّر و آدمهاي مکرّريست که همگي متعلق به عالم خواباند. زنِ اثيري زير درختِ
سرو که دارد به پيره مردي گلِ نيلوفر تعارف ميکند، پيرمردِ خنزرپنزري که سرِ
بساطش نشسته است و قصابي که دارد لاشهي گوسفندها را از روي يابوي دم در مغازهاش
بر ميدارد، همگي تصويرهايي از خود راوياند و همهي داستان متکي به همين
تصويرهاست. راوي در سراسر داستان از درون خودش و از عالم خوابي که در آن فرو رفته
است بيرون نميآيد و نيازي به دنيايي بيرون از دنياي خودش احساس نميکند و نويسنده
هم در کنار راوي، با اعتماد به نفسي طبيعي و بيآنکه در بندِ ساختن عناصري از
عالمِ بيداري و تعبيهي جاي پايي براي راوي باشد، در يک دايرهي بسته چرخ ميزند.او هم مثلِ راوي براي خودش مينويسد و هيچ در بندِ آن نيست که کتابش را بخوانند يا
نخوانند.به راستي«بوف کور» تا سالها بعد از تکثير شدنش در بمبئي خوانده نشد و تازه از
اواسط دههي 1320 بود که نام اين کتاب بر سرِ زبانها افتاد و سر و صدايي به پا کرد
- آن هم به دلايل سياسي. اين کتاب ابتدا و در اولين سالهاي يک دورهي پُر شور و
هيجان تجربهي دموکراسي در ايران، «سندِ محکوميت جامعهي مُبتذل عصر» ناميدند(37)
و سپس «سندِ محکوميت حکومت زور» و «انعکاس دقيقِ زندگي ملتي در يک دورهي
استبداد»(38) و «مظهري از هنرِ منحط ومأيوس در دوراني تيره و بحراني»(39) و اثري که
تحت نفوذ انحطاط هنري اروپاي باختري و زير تأثير ادبياتِ وحشت و مرگ نوشته شده
است.»(40)امّا در عين حال مقالههاي مبالغهآميزي هم در تفسير و ستايش اين اثر
نوشته شد و کار را به جايي رسانيدند که آن را اثري نبوغ آميز و «شاهکارِ ادبيّاتِ
تخيليِ قرنِ بيستم» دانستند(41) که «به تاريخِ ادبيّاتِ ما وجه امتياز خاصي بخشيده
است»(42) و نويسندهاش را «بليغترين و پُر معنيترين نويسندگانِ عصر» خواندند.(43)
تحليلهاي سياسي از «بوفِ کور» از سکه افتاده و ريش اتهام «انحطاطِ هنري» و
«ادبيّاتِ وحشت و مرگ» هم ديگر درآمده است و اين حرفها ديگر به گوش کسي فرو
نميرود. اين روزها کسي دربارهي اين که «بوفِ کور» اثر يگانهاي از يک نويسندهي
پيشکسوت و «شاهکار» صادق هدايت است چون و چرايي نميکند. اما «بوفِ کور» يک اتفاق
و يک راه حل شخصي بود. صادق هدايت با «بوفِ کور» خودش را تخليه کرد و به آخر خط
رسيد. تجربهي «زنده به گور» و «سه قطره خون» در «بوف کور» به اوج تجلّي و غايت خود
رسيد و بعد از «بوفِ کور» ديگر زمينهاي براي ادامهي اين تجربه وجود نداشت. اما
جاهطلبي هدايت در اين حد متوقف نماند. او نميخواست فقط براي سايهي خودش بنويسد.صادق هدايت کاِر نوشتن را با يک برخوردِ حرفهيي شروع کرده بود و بعد از «بوفِ کور»
هم کار خودش را به همان روال سابق ادامه داد. صادق هدايت فقط نويسندهي «بوفِ کور»
نيست. صادق هدايت به جز «زنده به گور» و «سه قطره خون» و «بوفِ کور»، بيش از چهل
داستان کوتاه چاپ شده درکارنامهاش دارد و بهترين دستاوردهاي او را که حاصل يک
برخورد حرفهيي با اين فرم بود بايد در ميان همين داستانها پيدا کرد. کتابي که
نويسندهاش را به بنبست رسانيده بود الگوي بسياري از نويسندگاني از آب درآمد که به
تقليد راوي «بوف کور»، براي «سايه» يا «عمّه»ي خودشان مينوشتند و کاري به کار
خواننده نداشتند، امّا بهترين دستاوردهاي صادق هدايتِ داستاننويس به دست فراموشي
سپرده شد يا دستِ بالاي بالاش فقط در سايهي شهرتِ «بوفِ کور» و به طور تفنّني
خوانده ميشد و در ميان انبوهي از سياه مشقها و آثار متفرقهي ديگر.از برخورد حرفهيي تا نويسندهي حرفهيي راه درازي در پيشداريم. اما فقط با يک
برخورد حرفهيي با مقولهي داستاننويسي است که ميتوانيم اميدوار باشيم زمينهاي
براي ظهور نويسندهي حرفهيي فراهم شود. دستکم گرفتن سنت درخشاني که با «حاجي
بابا»ي ميرزا حبيب اصفهاني پا گرفت و با «يکي بود، يکي نبود» محمد علي جمالزاده و
«زيبا»ي محمد حجازي ادامه يافت و از طرف ديگر، تأثير شديد «بوفِ کور» بر نويسندگانِ
بعد از هدايت و استنباط نادرستي از ادبيّاتِ مدرن که اين کتاب و ترجمههاي دست و پا
شکستهاي از ادبيّاتِ غرب به آن دامن زدهاند، داستاننويسي ما را به ادبياتي محفلي
تبديل کرده که از برقراري ارتباط با مخاطب عام ناتوان است و در محدودهي مجلههاي
روشنفکري و کتابهاي کم تيراژ دست و پا ميزند. شهرتِ بلامنازعِ «بوفِ کور» و
ستايشها و تفسيرهاي از سرِ شيفتگي و بيچون و چرا و مبالغهآميز دربارهي اين کتاب
حتّا اجازه نداده است که به جنبههاي ديگر کار خالق «بوفِ کور» توجه کنيم و
دستاوردهاي ديگر او را،به صورتي مستقل و جدا از «بوفِ کور» بستاييم. صادق هدايت
فقط نويسندهي «بوفِ کور» نيست. او نويسندهاي بود که در جهت جا انداختن فُرم
داستان کوتاه در اين مرز و بوم تلاش فراواني به خرج داد و براي تبديل شدن به يک
نويسندهي حرفهيي از هيچ کوششي فروگذار نکرد و با وجود همهي سرخوردگيها، تا آخر
عمر دست از مبارزه نکشيد.جعفر مدرس صادقي
1. بوف کور، صادق هدايت. بمبئي،1315. صص7 ، 10 ، 54 ، 56.
کتابهاي پرستو، چاپ دوازدهم، تهران،1348. ص ص 11، 12 ،14 ،66، 69.
راوي يادداشتهاي زيرزميني هم ميگويد«من فقط براي شخص خودم مينويسم.» اما او
برخلاف راوي بوف کور، مدام با مخاطبان فرضي خودش در حال گفت و گو و بحث و مناظره
است و به چون و چراهاي بازگو نشدهي آنها پاسخ ميدهد. با اينکه اعتراف ميکند اين
مخاطبان فرضي را فقط به ظاهر و در قالب شيوهاي براي نوشتن علم کرده است، وگرنه
ميداند که هيچ گاه خوانندهاي نخواهد داشت. اگر بوف کور براي نويسندهاش پايان يک
دوره و نقطهي اوجي به شمار ميرود، يادداشتهاي زيرزميني که براي اولين بار به
نام «اعتراف» به چاپ رسيد، براي نويسندهاي که تا آن زمان يک دورهي طولاني زندان
و تبعيد را پشت سر گذاشته بود و پنج رمان و يک کتاب خاطرات تکان دهنده به چاپ
رسانده بود، طليعهي يک دوران تازه بود و تازه با اين رمان بود که صداي خودش را
پيدا کرد و ثابت کرد که قرار است روزي به نويسندهي بزرگي تبديل شود.
يادداشتهاي زير زميني، فئودور داستايوسکي. ترجمهي رحمت الاهي. سازمان کتابهاي
جيبي، چاپ سوم، تهران، 1343. ص 75 .
“Discourses in Dostoevsky”, M. M. Bakhtin. Notes from Underground, Fyodor
Dostoevsky. Translated and edited by Michael R. Katz.Norton Critical Edition,
London,1989. pp. 146 – 156.2. به گفتهي ونسان مونتي، هدايت بوف کور را در سال 1309 نوشت. 1309 همان سالي بود
که هدايت از پاريس به تهران بازگشت. از داستانهاي مجموعهي زنده به گور، به شهادت
تاريخهاي پاي داستانها، به جز خود «زنده به گور» و «مادلن»، همهي داستانهاي
ديگر در 1309 نوشته شدهاند. افسانهي آفرينش و البعث الاسلاميه في بلاد الافرنجيه
هم محصول همين سال پربارند. فرزانه از قول هدايت نقل ميکند که بوف کور را «مدتي»
پيش از رفتن به هند نوشته و حتا «کارش در پاريس تمام شده بود.» اما خود او حدس
ميزند که هدايت لااقل قسمت دوم کتابش را پس از بازگشت از پاريس و در تهران نوشته
است. به هرحال، از شواهد و قرائني که در دست داريم به اين نتيجه ميرسيم که اگر هم
هدايت طرح اوليهي اين رمان را در پاريس ريخته باشد يا اولين مسودهي آن را در
پاريس نوشته باشد، کار نوشتن آن را در تهران انجام داده و نسخهي نهايي اثرش را
اندکي قبل از سفرش به هند در 1315 آماده کرده است.
دربارهي صادق هدايت، نوشتهها و انديشههاي او، ونسان مونتي، ترجمهي حسن
قائميان. چاپ دوم ،تهران ،1331.ص 129.
آشنايي با صادق هدايت، م.ف.فرزانه. نشر مرکز،تهران،1372. ص ص 93 ،94 ،277، 284،
303.
و نيز: «صادق هدايت در هند»، محمد علي همايون کاتوزيان. در: صادق هدايت و مرگ
نويسنده. نشر مرکز، تهران،1372 ،ص 156.
کتاب صادق هدايت، گردآوري محمود کتيرايي. انتشارات اشرفي/ انتشارات
فرزين،تهران،1349. ص 136.3. زنده به گور، صادق هدايت. کتابخانهي فردوسي، تهران،1309.
زنده به گور(آب زندگي). مؤسسهي مطبوعاتي امير کبير، چاپ دوم، تهران،1331(1952).
انتشارات امير کبير، چاپ ششم،تهران،1342.
کتابهاي پرستو،چاپ هفتم،تهران،1344.4. اين داستان براي اولين بار به نام «درد دل ميرزا يدالله» به چاپ رسيده است:
«درد دل ميرزا يدالله» صادق هدايت. در: افسانه، دورهي سوم، جزوهي بيست و هشتم،26
تير 1310.بعدها اين داستان به همين نام، همراه با «حکايت با نتيجه» و «شبهاي ورامين» و سه
ترجمهي هدايت - «مرداب حبشه»، «کلاغ پير» و «تمشک تيغدار» - در مجموعهاي به همين
نام درآمد:
درد دل ميرزا يدالله، صادق هدايت. کتابفروشي محسن،تهران،1328.
چاپ بازاري و بدون اجازهاي که نويسنده را به اعتراض و شکايت واداشت .5. سه قطره خون، صادق هدايت، مطبعهي روشنايي، تهران،1311.
مؤسسهي مطبوعاتي امير کبير، چاپ دوم، تهران ،1300(1951).
انتشارات امير کبير،چاپ ششم،تهران ،1341.
کتابهاي پرستو، چاپ هشتم ،تهران ،1344.6. سايه روشن،صادق هدايت،مطبعهي روشنايي،تهران ،1312.
مؤسسهي مطبوعاتي امير کبير،چاپ دوم ،تهران ،1331(1952).
انتشارات امير کبير،چاپ پنجم ،تهران ،1342.
کتابهاي پرستو،چاپ ششم ،تهران ،1343.7. در نامهاي که در سال 1315 از بمبئي به مجتبا مينوي مينويسد، ميگويد «تقريبا
بيست نوول و يک تئاتر، يک بوف کور و دو سه سفرنامه حاضر به چاپ دارم …»
کتاب صادق هدايت ،ص 127.و در فهرست آثاري که در صفحهي اول نسخهي پلي کپي شدهي بوف کور در بمبئي آورده
است،اسم داستان «ميهن پرست» که بعداً در مجموعهي سگ ولگرد چاپ شد به چشم ميخورد.
آشنايي با صادق هدايت . ص 280.
و نيز همان منبع . ص 3368.سگ ولگرد ،صادق هدايت. انتشارات بازرگاني نجات ،تهران ،1943.
کانون معرفت،چاپ دوم ،تهران ،1330.
مؤسسهي مطبوعاتي امير کبير ،چاپ سوم ،تهران ،1332(1953).
انتشارات امير کبير ،چاپ هفتم ،تهران ،1342.
کتابهاي پرستو ،چاپ نهم ، 1347.
الگوي حکيم باشي پور در داستان «ميهن پرست » (وزير معارف)علي اصغر حکمت است که
هدايت دل پري از او داشت . در نامهاي به مجتبا مينوي مينويسد«خبر داري که پارسال
حکمت چه کاري سر آن کتابچهي مقدم درآورد و براي کاريکاتور پشتش هوچي گري راه
انداخت ؟ حالا هم پيشنهادي به توسط برادرم به وزارت معارف کردهام. اگر قبول نشد،
حکايت ميهن پرست را براي او خواهم فرستاد .»
کتاب صادق هدايت ،ص ص 127 و 128.9.کتاب مستطاب وغ وغ ساهاب ،به اقلام ياجوج و ماجوج و قومپاني ، ليميتد . مطبعهي
روشنايي، تهران ،1934.
وغ وغ ساهاب ،صادق هدايت با م.فرزاد. مؤسسهي مطبوعاتي امير کبير،چاپ دوم ،تهران
،1334(1955).
انتشارات امير کبير ،چاپ سوم ،تهران ،1341.
کتابهاي پرستو ،چاپ چهارم ،تهران ،1344.
دربارهي اين که کدام قضيههاي اين کتاب کار خود هدايت و کدام يک کار مسعود فرزاد
بوده توضيحاتي در پاورقي مقالهي پرويز داريوش در کيهان ماه آمده است. در حاشيهي
نسخهاي از کتاب متعلق به صادق چوبک بوده، مسعود فرزاد اسم نويسندهي هر قضيه را
نوشته است. از سي و پنج قضيهي «وغ وغ ساهاب»، قضيههاي «قصهي خارکن»، «تيارت
توفان عشق خونالود»، «خيابان لختي»، «مرثيهي شاعر»، «دوغلو»، «جايزهي نوبل»،
«فرويديسم»، «تقريز نومچه»، «داستان باستاني يا رمان تاريخي»، «دکتر ورونف»، «آقا
بالا و اولاده کمپاني ليميتد»، «ميزان تروپ»، «عشق پاک»، «ميزان العشق»، «ويتامين»،
«ساق پا»، «عوض کردن پيشوني» و «رمان علمي» نوشتهي صادق هدايت، «جايزه نومچه» و
«اختلاط نومچه» کار مشترک آن دو ، «کينگ کنگ«و «گنج» کار محتشم و بقيهي قضيهها
کار مسعود فرزاد بوده است.
«اداي دين به صادق هدايت»،پرويز داريوش. در:کيهان ماه ،دورهي اول ،شمارهي
دوم، شهريور 1341،ص 15.
و نيز :يادبودنامه ي صادق هدايت ،به مناسبت هشتادمين سال تولد او. به کوشش حسن
طاهباز،انتشارات بيدار ،کلن ،1361.ص 86.10. ولنگاري ،صادق هدايت . چاپخانه ي فرهنگ ،تهران ،1944.
اين مجموعه از سال 1333 همراه با داستان «علويه خانم»(که براي اولين بار در سال
1322 چاپ شده بود )به چاپ رسيده است.
علويه خانم و ولنگاري ،صادق هدايت. مؤسسهي مطبوعلتي امير کبير،چاپ دوم،تهران
،1333(1945).
کتابهاي پرستو ،چاپ پنجم ،تهران ،1343.11. اين قول خود هدايت«رساله» در زمان حيات او به چاپ نرسيد. هدايت نسخهي
دستنوشتهي آن را در سال 1325،باري شهيد نواريي که در پاريس بود فرستاد . درنامه
اي به شهيد نورايي به تاريخ 25 مهر 1325،مي نويسد «رساله ي بعث الاسلاميه را که
خواسته بوديد نسخهي منحصر به فرد آن را پيچيدهام و مترصد هستم به شخص مطمئني بدهم
که برايتان بياورد…چون از موضوع آن زياد خوشم نميآيد ،اگر بنا شد چاپ کنيد بي
اسم باشد و البته اصلاحات لازم را در آن خواهيد کرد تا زياده از حد پولتان هدر
نرفته باشد .»
هشتاد و دو نامه به حسن شهيد نورايي،صادق هدايت . مقدمه و توضيحات ناصر پاکدامن .
کتاب چشم انداز، چاپ دوم ،پاريس،زمستان 1379. ص 71.
اين اثر براي اولين بار ،به همت محمود کتيرايي،با حذفيات و ملاحضاتي ،در سال
1347 در مجله ي نگين به چاپ رسيد:
«يک اثر منتشر نشده از صادق هدايت»،در:نگين ،شماره ي 41، 30 مهر 1347. ص ص 3-5
،74 ./ شماره ي 43، 30 آذر 1347. ص ص 3 ، 72 – 74 .
و متن کامل آن به همراه فقراتي از توپ مرواري و يک قضيه حذف شده از مجموعه ي وغ وغ
ساهاب و تجديد چاپ يادداشت هاي هدايت بر خطابه اي از سيد حسن تقي زاده که در سال
1327 ايراد شده بود ،در کتابي (بدون ناشر و بدون تاريخ چاپ) به عنوان «نوشته هايي
از هادي صداقت» در تهران به چاپ رسيده است.12.اين «قضيه» هم که با همکاري شهيد نورايي نوشته شده بود،در زمان حيات هدايت به
چاپ نرسيد. هدايت نسخه ي پاکنويس شده ي آن را در سال 1327 براي شهيد نورايي که در
پاريس بود فرستاد . در نامه اي به شهيد نورايي به تاريخ 8 آذر 1327،مي نويسد:
نسخهي توپ مرواريد را به توسط خانلري فرستادم…به هر حال ،در صورتي که وسيله ي
چاپ فراهم شد،البته شرط اولش اين است که کارت سفيد خودم را دو دستي به سرکار تقديم
ميکنم ،به اين معني که هر جور تغييرات و اصلاحاتي که صلاح ديديد در آن بکنيد تا
Collaboration تکميل بشود و همچنين ممکن است قسمت هايي از آن را که زياد چس نفسي
دارد حذف و يا مطالبي به آن اضافه کنيد . اين متن با سابق به کلي فرق دارد. و ديگر
اين که بايد بدون اسم نويسنده چاپ بشود ،اگر چه هر کسي آن را نسبت به من خواهد داد
. اما خواص بسيار دارد.»
هشتاد و دو نامه ،صص 160،161.
حسن قاعميان فشرده اي از اين اثر را بر اساس متني که ( به گفته ي خودش)از رويس
نسخه ي دستنويس نويسنده استنساخ کرده بوده در حواشي ترجمه ي متاب ونسان مونتي نقل
کرده است:
درباره ي صادق هدايت ،نوشته ها و انديشه هاي او . ص ص 100 – 127.
نسخهي پاکنويس شده و نهايي توپ مرواري همچنان نزد شهيد نورايي ماند و او که در
اواخر عمر با بيماري کشنده اي دست و پنجه نرم مي کرد ، فرصتي براي چاپ اين اثر
نيافت . چاپ شتابزده و بي شناسنامه اي که پس از انقلاب از اين اثر درآمد ظاهرا از
روي همين نسخه انجام شده است:
توپ مرواري ،هادي صداقت. انتشارات 333.13. افسانه ي آفرينش ،خيمه شب بازي در سه پرده ،صادق هدايت. آدرين مزون
نو،پاريس،1946. ترجمه ي آلماني اين خيمه شب بازي ،به همراه افسانهي «آب زندگي»
و قضه ي «زير بته» در سال 1960 ميلادي در برلين به چاپ رسيد . بزرگ علوي در مؤخره
اي بر اين ترجمه ها م ينويسد «وقتي نخستين بار در سال 1930 ميلادي به منزل هدايت که
همان خانه ي پدر و مادر او بود رفتم ،اوراقي به دستم داد و گفت بگير ،مال تو
باشد. از او پرسيدم چيست؟ چنان که عادت او بود ،به شوخي و مزاح گفت شاهکار است. و
معلوم شد همين داستان افسانه ي آفرينش بود که هدايت در سن بيست و هفت سالگي در سال
1930 در پاريس به رسم اعتراض و پرخاش بر ضد ناداني و تعصبات جاهلانه و اوهام و
خرافات مردم دنيا نوشته بوده است.»
«افسانهي آفرينش»، سيد محمد علي جمالزاده. در:راهنماي کتاب،سال سوم، شماره ي
دوم،تيرماه 1339. ص ص 258، 259.14. رباعيات خيام ،صادق هدايت . کتابخانه ي بروخيم،تهران ،1342 قمري.
تجديد چاپ در مجموعه ي نوشته هاي پراکنده ي صادق هدايت . انتشارات امير کبير،چاپ
دوم ،تهران ،1344.15. انسان و حيوان ،صادق هدايت . کتابخانه ي بروخيم،تهران،1343 قمري.
تجديد چاپ د رمجموعه ي نوشته هاي پراکنده ي صادق هدايت.16. ترانه هاي خيام , به اهتمام صادق هدايت . با شش مجلس تصوير از درويش نقاش.
مطبعه ي روشنايي, تهران ،1313.
کتابهاي پرستو،چاپ ششم ،تهران ،1353.17. فوايد گياهخواري ،ميرزا صادق خان هدايت . چاپخانه ي ايرانشهر ،برلين ، 1306.
انتشارات امير کبير،چاپ چهارم ،1342.18. پروين دختر ساسان،صادق هدايت . کتابخانه ي فردوسي ،تهران ،1309.19. مازيار،مجتبا مينوي و صادق هدايت. مطبعه ي روشنايي،تهران ،1312.
کتابهاي پرستو ،چاپ چهارم ،تهران،1344.20. زند و هومن يسن(بهمن يشت)، مسئله ي رجعت و ظهور در آيين زرتشت،به اهتمام صادق
هدايت. چاپخانه ي فرهنگ ،تهران ،1944.
کارنامه ي اردشير پاپکان،به اهتمام ص.هدايت. چاپخانهي تابان ،تهران،1318.
اين دو کتاب بعدها د ريک مجلد به چاپ رسيده است:
زند و هومن يسن(بهمن يشت)و کارنامه ي اردشير بابکان،صادق هدايت. انتشارات امير
کبير،چاپ سوم ،تهران ،1342.
کتابهاي پرستو ،چاپ چهارم ،تهران ،1344.
گجسته اباليش، به اهتمام ص . هدايت . کتابفروشي ابن سينا،تهران، 1318.
تجديد چاپ در مجموعه ي نوشته هاي پراکنده ي صادق هدايت .
چهار باب از گزارش گمان شکن(شکند گماني ويچار) ،به اهتمام صادق هايت. انتشارات
بازرگاني نجات ،تهران ،1322.21. اوسانه، صادق هدايت ،تهران، 1310.
تجديد چاپ د رمجموعه ي نوشته هاي پراکنده ي صادق هدايت.22. نيرنگستان،صادق هدايت. کتابخانه و مطبعه ي دانش،تهران ،1312.
کتابهاي پرستو ،چاپ چهارم ،تهران ،1344.23. «ترانه هاي عاميانه» ،صادق هدايت. در :مجله ي موسيقي. دوره ي اول ،شماره ي
ششم و هفتم،تهران، شهريور 1318.
تجديد چاپ در مجموعه ي نوشته هاي پراکنده ي صادق هدايت .24. اصفهان نصف جهان ،صادق هدايت . کتابخانه ي خاور،تهران،1311.
اين سفرنامه بعدها همرراه با پروين دختر ساسان ،رساله ي «مرگ» و متن فارسي و
فرانسوي داستان هاي «سامپينگه» و «هوسباز» (که به فرانسوي نوشته شده و به وسيله ي
يکي از دوستان هدايت به فارسي ترجمه شده اند )در يک مجلد منتشر شد:
پروين دختر ساسان و اصفهان نصف جهان ،صادق هدايت. کتابهاي پرستو،چاپ
چهارم،تهران،1344.25. «مرگ»،صادق هدايت . در : مجله ي ايرانشهر. دوره ي چهارم،برلين،بهمن 1305.
تجديد چاپ در مجموعه ي نوشته هاي پراکنده ي صادق هدايتو پروين دختر ساسان و اصفهان
نصف جهان.26. «چايکووسکي»، «در پيرامون لغت برس اسدي»،«شيوه ي نوين در تحقيق ادبي»،«داستان
ناز»،«شيوه هاي نوين در شعر فارسي»،«شهرستان هاي ايرانشهر»،«يادگار جاماسب»،«فلکلر
يا فرهنگ توده»،«چند نکته در باره ي ويس و رامين»،«خط پهلوي و الفلاب صوتي»،«هنر
ساساني در غرفه ي مدال ها»، در :مجموعه ي نوشته هاي پراکنده ي صادق هدايت . ص ص
336- 548.
و نيز يادداشت هاي هدايت در باره يخطابه اي که سيد حسنتقي زاده در سال 1327 در
دانشکده ي ادبيات دانشگاه تهران تحت عنوان «زبان فصيح فارسي» ايراد کرده بود . اين
يادداشت ها را هدايت همان سال به پرويز ناتل خانلري سپرد و او بيست سال بعد آنها را
د رمجله اش چاپ کرد:
«مقالاتي از صادق هدايت درباره ي ايران و زبان فارسي». در :سخن،دوره ي
هژدهم،شماره ي هشتم و نهم ،تهران،دي و بهمن 1347. ص ص 815- 825.27. «آقا موشه»،«شنگول و منگول»،«لچک کوچولوي قرمز»،«سنگ صبور». در :مجموعه ي
نوشته هاي پراکنده ي صادق هدايت . ص ص 122- 138.28. ديوار و چند داستان ديگر ،ژان پل سارتر ،فرانتس کافکا،الکساندر
لانژکيلاند،آنتوان چخوف،گاستون شرو،آرتور شنيتسلر،ترجمه ي صادق هدايت. کتاب هاي
پرستو ،تهران ،1349.
همه ي اين داسان ها قبلا د رمجموعه ي نوشته هاي پراکنده ي صادق هدايت چاپ شده بود .29. «مسخ»،فرانتس کافکا،ترجمه ي صادق هدايت با حسن قائميان. در :سخن ،سال اول،
تهران،خرداد 1322.
اين داستان بعدها همراه با ترجمه ي چند داستان ديگر کافکا به چاپ رسيد:
مسخ و گراکوس شکارچي ،ترجمه ي صادق هدايت. همراه با «مهمان مردگان»،«شمشير»،«در
کنيسه ي ما»، ترجمه ي حسن قائميان . انتشارات امير کبير. چاپ سوم،1342.30. «پيام کافکا«،صادق هدايت. در : گروه محکومين،فرانتس کافکا ،ترجمه ي حسن
قائميان. انتشارات امير کبير، تهران ،1337.31. «سايه ي مغول» ،صادق هدايت. در :انيران، مطبعه ي فرهومند،تهران ،1310.
تجديد چاپ در مجموعه ي نوشته هاي پراکنده ي صادق هدايت.32. «آب زندگي» براي اولين بار در روزنامه ي مردم به چاپ رسيد(1323) و نيز به صورت
يک جزوه ي مستقل (چاپخانه ي فرهنگ). سپس در مجموعه ي نوشتههاي پراکنده ي صادق
هدايت . از سال 1331 که انتشارات امير کبير دست به کار تجديد چاپ آثار هدايت
شد،«آب زندگي»(معلوم نيست به چه دليل)در مجموعه ي زنده به گور کا خوش کرد.33. «فردا»، صادق هدايت. در :پيام نو،دوره ي دوم، شماره هاي 7و8 ،تهران ،خرداد
و تير 1325.
تجديد چاپ در مجموعه ي نوشته هاي پراکنده ي صادق هدايت .
رد پاي اين داستان را در بسياري از داستان هايي که هوشنگ گلشيري پس از شازده احتجاب
نوشته است مي بينيم و نيز در داستان هاي مقلدان آنمرحوم.34. حاجي آقا. ص . هدايت،چاپخانه ي فرهنگ ،تهران ،1945.
کتاب هاي پرستو ،چاپ ششم ،تهران،1343.35. علويه خانم. صادق هدايت،تهران ،1322. (نوشته به سال 1312).
علويه خانم و ولنگاري . کتابهاي پرستو ،چاپ پنجم ،تهران 1343.36. در نامه اي به جمالزاده ،به تاريخ 23 مهر 1327،مي گويد «مدت هاست که عادت
نوشتن از سرم اقتاده است … از هر کاري زده و خسته و بيزارم و اعصابم خرد شده .
مثل يک محکوم و شايد بدتر از آن شب را به روز مي آورم و حوصله ي همه چيز را از دست
داده ام. نه مي توانم تشويق بشوم و نه دلداري پيدا کنم و نه خودم را گول بزنم
…همه چيز من بن بست است و راه گريزي نيست.»
يادبود نامه ي صادق هدايت. ص ص 41 و 42
و يک سال بعد ،د رنامه اي به تاريخ دهم مهر 1328 به حسن شهبد نورايي،مي نويسد «هر
چه زور مي زنم چيزي بنويسم مثل اين است که مطلبي ندارم. روزها را يکي بعد از ديگري
در انتظار ترکيدن مي گذرانيم . مدتياست که حتا از خواندن هم به طرز وحشتناکي عقم مي
نشيند. اغلب دراز مي کشم و به نقش و نگاري که دوغاب گچ روي ديوار انداخته نگاه مي
کنم،پيش خودم صحنه هاي خيالي باآن مي سازم . شايد توي زندان آدم آزادتر باشد ،چون
اسم بدنامي آديزاد آزاد را ندارد- آزاد و زنده و دنيا و مافيها مثل اين است که
مبتذل شده . همه اش مسخره است. گمان مي کنم با اين مقدمه بايد بک Systeme فلسي جديد
از توي لنگم دربياورم که هيچ حوصله اش را ندارم.»
هشتاد و دو نامه . ص 184.
و اين همان هدايتي است که در 23 بهمن 1315،در نامه اي که از بمبئي براي مجتبا
مينوي فرستاده است،مي گويد:
«بايد تز سر نو همه چيز را ياد گرفت و داخل مبارزه شد. تجربيات تاکنون همه ش ماليده
. ديگران فقط چند شعر حفظ م يکنند يا سياق ياد م يگيرند يا جاکشي م يکنند ،يک عمر
با عزت و احترام به سر مي برند، در صورتي که من اگر محتاج بشوم بروم روزي شاگرد
قهوه چي هم بشوم ،بيرونم خواهند کرد . همه اش بي خمد ،بي مصرف و احمقانه بود . به
درک ! هر چه مي خواد بشود . همين قدر مي دانم که از آن قبرستان گنديده ي نکبت بار
ادبار و خفه کننده عجالتا خلاص شده ام . فردا را کسي نديده . در اينجا کوچک ترين
چيز اسباب تعجب و حيرت مي شود … مثل اين است که در يک رشته خواب و خيال زندگي مي
کنم ،مثل کسي که از گور گريخته …هر کسي براي خدش دنياي جداگانه اي
دارد،خداها،آدمها،حيوانا? ? باهم مخلوط مي شوند. مثلا مردي که جلو دريا چهار زانو
نشسته خمير نان را گوله گوله مي کند جلو ماهي مي ريزد،گاوي که آزادانه در دکان ها
گدايي م يکند ،لباس هاي عجيب و غريب . گاهي به نظرم مي رسد که در الف ليله زندگي م
يکنم …»
کتاب صادق هدايت . ص 126.37. صادق هدايت،از افسانه تا واقعيت،محمد علي همايون کاتوزيان ،ترجمه ي فيروزه ي
مهاجر. طرح نو ،تهران ،1372. ص 167.38. «هدايت بور کور»،جلال آل احمد. در:علم و زندگي . سال لول ،شماره ي اول
،تهران ،دي ماه 1330.39. «صادق هدايت:به مناسبت دومين سال مرگ او»، ا.اميد در:شيوه. سال اول ،شماره ي
اول ،تهران ،اردي بهشت 1323.40. «مقدمه ي ترجمه ي روسي منتخلات آثار صادق هدايت چاپ مسکو»،کميسروف/ روزن فلد.
در :نظريات نويسندگان بزرگ خارجي درباره ي صادق هايت و آثار او، ترجکه ي حسن
قائميان . کتابهاي پرستو ،چاپ سوم ،تهران ، 1343. ص 282.
کميسروف در مقاله ي ديگري «تمام آثار صادق هدايت» را «محثول تمايلات ميهن پرستانه ي
وي براي سبک کردن بار سنگين وضع دشوار مردم کشورش » دانشته است. اين نويسنده ي
شوروي م يگويد هدايت« مي خواست خواري و مذلت ميهن خود را از راه دفاع از صفات و
شايستگي ملي کشور و فرهنگ و دانش آن تقليل بدهد.» اما او در عين حال معتقد است
«ادبيات منحط اروپاي باختري نفوذ خود را به روي هنر صادق هدايت به خصوص در دوره ي
اول فعاليت هنري،نشان داده است.»
«درباره ي زندگي و آثار صادق هدايت»، د.س.کميسروف. در: نظريات نويسندگان بزرگ خارجي
درباره ي صادق هدايت و آثار او .ص 252،ص 245.41. «بوف کور»،فيليپ سوپو. در :نظريات نويسندگان بزرگ خارجي درباره ي صادق هدايت
و آثار او . ص 175.42. «صادق هدايت و شاهکراش »،آندره روسو. در :نظريات نويسندگانبزرگ خارجي
دربارهي صادق هدايت و آثار او . ص 207.43. همان . ص 206 . و نيز :سخنراني ژيلبر لازار به مناسبت ششمين سال مرگ هدايت :
«آثار صادق هدايت»،ژيلبر لازار ،ترجمه ي رضا سيد حسيني . در :سخن ،سال هشتم
،شما ره ي اول ،فروردين 1336. ص ص 5- 10 . / شماره ي دوم،اردي بهشت 1336. ص ص
115- 121.