دين و دولت در انديشه بازرگان
على عظيمى نژادان همبستگى، 29/10/79 چكيده:
بازرگان تا چند سال پيش از مرگش رويكرد حداكثرى به دين داشت و در چند سال اخير به رويكرد حداقلى گراييد و هدف دين را منحصر در خدا و آخرت دانست. افراط و تفريط در انديشه او ريشه در نگرش پراگماتيستى [ فايدهگرايى] او نسبتبه دين و موضع تدافعى او براى توانمند نشان دادن دين در مقابل منكران دين يا مدعيان ناكارآمدى دين در دوران جديد بوده است. رويكرد مرحوم بازرگان به دين را مىبايد به دو مرحله تقسيم كرد: مرحله رويكرد حداكثرى به دين و مرحله رويكرد حداقلى به دين. مرحله اول همزمان با انتشار اولين كتابهاى جدى بازرگان از سال 1321 به بعد آغاز و تا چند سال پيش از مرگ او به طول انجاميد. در اين مرحله، او ديدى جامعنگر به دين داشته و پيوسته در تلاش بود تا در آثار مختلف خويش اين نكته را به خوانندگان تفهيم كند كه دين اسلام حاوى تمام مسائل ريز و درشت زندگى اين دنيا و آن دنياى ماست; در حالىكه اديان پيشين چنين نبودهاند. البته در همين دوره اول، گرايشهاى كمابيش سكولار و تلقىهاى درونگرايانه و فردى از دين نيز در آثار او به چشم مىخورد. براى مثال، در كتاب راه طىشده وى معتقد است كه: «اصولا دين يك امر درونى و دلبسته انسان است; در حالىكه علم يك عارضه سطحى و مشهود خارجى است» و در همانجا اهداف اصلى بعثت انبيا را در سه زمينه خلاصه مىكند:«1. دنيا را خدايى است واحد;
2. بشر مقيد به وظايف و آدابى مىباشد;
3. پس از مرگ، بهشت و جهنمى در كار است.»
[ نيز رك.: مقاله «خرد در اجتماع»] اما در مجموع، وجه غالب تفكر دينى بازرگان در دوره نخستحيات فكرى، رويكردى حداكثرى و جامعنگر به دين است; خصوصا از زمانى كه ايشان وارد مبارزات سياسى شده و به زندان قصر (1342 - 1346) منتقل شد، اين نگرش در او تقويتشد و در همين سالها بود كه كتاب بعثت و ايدئولوژى (1343) را تاليف نمود. به گفته خود او انگيزه نوشتن اين كتاب آن است كه: «نشان داده شود چگونه مىتوان از قرآن و سنت جواب مسائل اجتماعى و سياسى و آنچه را كه احزاب به عنوان ايدئولوژى عرضه مىنمايند، استخراج و ارائه نمود.» اما مرحوم بازرگان در اواخر عمر خويش يك تجديد نظر اساسى در آراى خويش به عمل آورد و در سخنرانى سال 71 در انجمن اسلامى مهندسين تحت عنوان «خدا و آخرت، هدف بعثت انبيا»، به انتقاد شديد از انديشه «دين براى دنيا» و «دين براى دنيايى بهتر» پرداخت و برخلاف سابق، يك نگاه حداقلى از دين ارائه داد. ايشان در همين سخنرانى ابراز مىدارد: «ابلاغ پيامها و انجام كارهاى اصلاحى و تكميلى دنيا در سطح مردم، دور از شان خداى خالق انسان و جهان است و تنزل دادن مقام پيامبران به حدود ماركسها، پاستورها و گاندىها يا جمشيد و بزرگمهر و حمورابى است.» در حالىكه سالها قبل، او متذكر شده بود كه: «اگر دين سياست را در اختيار و امر خود نگيرد، سياست دين را مضمحل خواهد كرد، يا در سلطه اقتدار خود خواهد گرفت» و نيز گفته بود: «در اسلام، از قدم اول، ايمان و عمل توام بوده است و دين و سياست (به معناى اداره ملت) پا به پاى هم پيش رفت و قرآن و سنتسرشار از آيات و اعمال مربوط به امور اجتماع و حكومت هستند.» در مقابل، در سخنرانى آخر خويش بارها به جدايى دين از سياست و حكومت اشاره نمود و از جمله گفت: «حكومت و سياستيا اداره مملكت و ملت، از ديدگاه ديانت و بعثت پيامبران تفاوت اصولى با ساير مسائل و مشاغل زندگى ندارد و... همانطور كه اسلام و پيامبران به ما درس آشپزى و باغدارى و چوپانى و خانهدارى نداده و به خودمان واگذار كردهاند تا با استفاده از عقل و تجربه و تعليمات و با رعايت پارهاى از احكام حلال و حرام شرعى، آنها را انجام دهيم، امور اقتصاد و مديريت و سياست هم به عهده خودمان مىباشد ... .» به نظر مىرسد كه مرحوم بازرگان در سالهايى كه مشغول تدوين ديدگاه حداكثرى خود نسبتبه دين بود، با توجه به شرايط خاص آن دوره (بهخصوص دوره دينگر يزى بسيارى از نسل جوان و تحصيلكردگان)، بيش از همه چيز دغدغه نشان دادن جنبه فايدهرسانى دين در امور زندگى مادى را داشته است تا نشان دهد كه دين حقيقتا تمام مسائل زندگى را در خود دارد كه اين امر تا حدود زيادى تحت تاثير مكتب پراگماتيستى امثال جان ديويى و... بوده است كه بازرگان تا حدودى با آن آشنا بود. در واقع، بازرگان و ديگر روشنفكرانى كه به صورت تدافعى خواهان توانا ساختن معرفت دينى در برابر معارف ديگر بودند و در پى ايدئولوژيك كردن دين عمل مىكردند، در دوره ذهنى رمانتيكوارى مىزيستند كه بيشتر بر احساس و حركت و فايدهدهى امور تكيه داشتند تا اصل معرفت و جايگاه واقعى امور. آنها قبل از هر چيز بايد انتظار خويش از دين و فلسفه دين را مطرح مىكردند و از منظر بروندينى به قضايا مىپرداختند و سپس رويكرد دروندينى را مورد بررسى قرار مىدادند و از اين رو بود كه بازرگان در هر دو برهه زمانى به افراط گراييد. (1)
اشاره
نويسنده محترم در تصوير ديدگاه مهندس بازرگان در طول حيات فكرى خويش به نكات مهمى اشاره كرده و چرخش در نظريه او را به خوبى معرفى و تحليل نموده است. مخصوصا به درستى نشان داده است كه تفكر سكولار در افكار گذشته بازرگان نيز رسوخ داشته و آنچه او در باب پيوند دين و سياست در سالهاى پيش از انقلاب مطرح كرده است، در واقع بيش از آنكه جنبه علمى و معرفتى داشته باشد، جنبه سياسى و انفعالى داشته است. چنانكه نويسنده نيز تصريح كرده است، مرحوم بازرگان و اغلب روشنفكران دينى، بنمايههاى فكرى خويش را از فرهنگ علمى و فلسفى غرب برگرفتهاند و بديهى است كه چنين پايههاى فكرىاى سرانجام جز پذيرش سكولاريسم و ليبراليسم راهى در پيش ندارد. 2. نويسنده علىرغم آنكه نشان مىدهد كه ديدگاه بازرگان در هر دو مرحله ريشه در انديشههاى فلسفى و اخلاقى غرب دارد، اما در مقام چارهانديشى به روشنفكران دينى پيشنهاد مىكند كه: «آنها قبل از هر چيز بايد انتظار خويش از دين و فلسفه دين را مطرح مىكردند و از منظر بروندينى به قضايا مىپرداختند.» چنانكه پيداست، خطاى امثال بازرگان، حتى بنابر تحليل نويسنده، ناشى از اين است كه آنان بدون توجه به درونمايههاى دين و وحى الهى، از منظر بيرونى به دين نگريستهاند و انديشههاى بيگانه از حقيقت دين را بر معارف وحيانى تحميل كردهاند. دكتر سروش نيز معتقد است كه اشتباه مهندس بازرگان در اين است كه از روش دروندينى در اثبات مدعاى خويش بهره گرفته است. به نظر مىرسد كه نويسنده در اين پيشنهاد خويش از نقد دكتر سروش به مهندس بازرگان متاثر شده و بدون توجه به تفاوت پايگاه انتقادى خود از پايگاه فكرى سروش، همان سخن را در اينجا تكرار كردهاست. جا داشت نويسنده از مباحثخويش چنين نتيجه مىگرفت كه روشنفكران دينى، براى دريافت درست دين و پرهيز از افراط و تفريط بايسته است كه به دور از پيشفرضها و فضاهاى سياسى و فرهنگى، حقيقتا به متون دينى بازگردند و آب را از سرچشمه بنوشند. 1) نويسنده، در قسمت پايانى مقاله به رابطه دين، آزادى و دموكراسى از ديدگاه بازرگان پرداخته و نشان داده است كه وى اولا تنها به دموكراسى منفى نظر داشته; نه دموكراسى مثبت و ثانيا دموكراسى را به معناى سنتى آنكه «حكومت اكثريت» است معنا كرده; نه دموكراسى رقابتى و نخبهگرا و ثالثا در تطبيق دموكراسى بر آيات قرآن به خطا رفته است. به دليل كامل نبودن اين بحث در مقاله، از تلخيص آن چشمپوشى شد.