نويسنده بر آن است كه از نظر امام خمينىقدس سره ولى فقيه اختيارات پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و امام معصومعليهم السلام را دارد، ولى اين به آن معنا نيست كه نوعى حكومت مطلقه فردى درستشود. امام خمينى برداشتى از ولايت فقيه عرضه كرد كه در آن نقش مردم بسيار بالا و والاست و براى آنها حتى امكان نقد ولى فقيه نيز وجود دارد.در نظريه ولايت فقيه كه امام خمينى مطرح مىكنند، ولى فقيه اختيارات ائمه معصومينعليهم السلام و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را دارد و از مصاديق «اولى الامر» است. در عين حال امام، ولايت فقيه را از مفهوم و ذهنيت رايجى كه همان برداشت «حكومت مطلقه فردى» استخارج كرد و اساس را بر اعتماد و اتكاى به مردم گذاشت. همين مساله اعجاب مردم را برانگيخت. با اينكه مفاد قانون اساسى همان احكام دين بود، آن را به رفراندوم گذاشت و پس از آن نيز رياست جمهورى، مجلس و... براساس آراى عمومى شكل گرفت و نظامى كه بر پايه ولايت فقيه قرار داشت، در ابعاد اساسى خود رنگ و بوى مشاركت عمومى گرفت. اين مطلب حتى در بيشتر دولتها و جهان پيشرفته هم به چشم نمىخورد. امامقدس سره با اين تدابير، ولايت فقيه را از غلتيدن به ورطه «حكومت الهى مطلق» به معناى غربىاش باز داشت.ويژگى ديگر تجربه حكومتى امام، انتقاد از مسؤولان در برابر مردم بود. هنگامى كه مسؤولى به لحاظ فكرى يا عملى خطايى مرتكب مىشد، در برابر مردم عليه او سخن مىگفتند. وى مانند حكام مستبد و يا حتى برخى از رهبران حكومتهاى دموكراتيك كه خطاهاى مسؤولين بلندپايه را از مردم پنهان مىدارند عمل نمىكرد.در ديدگاه دينى و اسلامى، حاكميت از آن خداوند است و اين بدان معناست كه خداوند از ما خواسته است تا با اطاعت و عمل كردن به اقتضاى عبوديت در خط شريعت او حركت كنيم. هيچ كس حق ندارد در مقابل شريعت الهى، شريعت و قانون ديگرى وضع كند. در عين حال در محدوده گستردهاى، اختيار وضع مقررات و تشخيص جزئيات را به انسانها سپرده است. معناى حاكميت الهى، به جمود كشاندن انسانها نيست. خداوند به وسيله انسان حكومت مىكند و ناگزير بايد انسان بر انسان حكومت كند و حاكميتخداوند به اين معنا نيست كه حاكم فراتر از ضوابط و مرزهاست. خداوند حتى براى پيامبر كه نمونه اعلاى انسان شايسته نبوت و خلافت است، حدود و قوانينى قرار داده و او هم نمىتواند بنا به سليقه خود عمل كند. خداوند امر حكومت را شخصى قرار نداده، بلكه به صورت يك برنامه و يك خط و نهاد مطرح كرده است. بنابراين حكومت در اسلام به اين معنا نيست كه سليقه شخصى فرد بدون هيچ كنترلى حاكم باشد، كسى هم حق اعتراض نداشته باشد. خداوند به پيامبر دستور مىدهد كه با مردم مشورت كند.ولى فقيه هم همينطور، خطاست كه ما ولايت فقيه را به معناى قداست فقيه بفهميم و چنان تصور كنيم كه او خطا نمىكند. ولى فقيه مانند ديگران، مجتهدى است كه امكان صواب و خطا در او وجود دارد. اگر نظرش صواب بود مردم بايد پيروى كنند و اگر خطا كرد بايد از نظرش برگردد و مردم نيز بايد او را به خطايش آگاه كنند. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم با اينكه معصوم است در برابر مردم مىايستد تا به آنان حساب پس بدهد.در سخنان علىعليه السلام هم مىخوانيم: «با من چنان كه با سركشان سخن مىگويند سخن مگوييد... سخن حق را بر من سنگين مپنداريد و نخواهم مرا بزرگ انگاريد، چه آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمون عدالتبر وى دشوار بود، كار به حق و عدالت كردن بر او دشوارتر است. از گفتن حق، يا راى زدن در عدالتباز نايستيد كه من برتر از آن نيستم كه خطا كنم. »امام علىعليه السلام وظيفه مردم را مناقشه و خيرخواهى حاكم مىداند و بر حاكم فرض مىداند كه خود و حكم خويش را مقدس نپندارد.از اين رو منافاتى بين مشروعيت الهى - اسلامى و بين آزادى مردم در نقد فقيه وجود ندارد. ما بايد نظريه ولايت فقيه را با شرحى كه مطابق اصول اسلام و فرهنگ اسلامى و دور از تصورات غيرواقعى استبيان كنيم. ولى فقيه مجتهدى است كه شايستگى شرعى را دارد و به همين دليل واجد مشروعيتشرعى است و با پذيرش وى از طرف مردم به عنوان ولى، قدرت در دست وى مستقر مىشود.