روشنفكران و تحولات فرهنگى
گفتگو با عزتالله فولادوند ايران، 16، 22، 23 و 30/6/79 چكيده:
در اين گفتگو ضمن پرداختن به سير تاريخى اصطلاح روشنفكرى در غرب و ايران، به طرح مباحث قابل اعتنايى چون ويژگىهاى روشنفكران و جايگاه و ميزان تاثير آنان در جامعه و فرهنگ و امكان وجود روشنفكر دينى پرداخته شده است.اصطلاح روشنفكرى در غرب و كشور ما بدون آنكه معنى دقيقى از آن در دستباشد، با مسامحه بهكار مىرود. «روشنفكر» ترجمهاى است از اصطلاح انگليسى intellectual كه از ريشه لاتين intellegere به معناى تعقل يا خردورزى يا درك كليات گرفته شده است. به عامترين معنا، غرض از intellectual كسى است كه به كار غير يدى مىپردازد و البته هر كار ذهنى، روشنفكرى نيست. با نگاهى به سابقه تاريخى اصطلاح روشنفكرى ملاحظه مىگردد كه در زمان تزارها به تحصيلكردگانى كه مدرك دانشگاهى داشتند واز وضع سياسى - اجتماعى كشورشان آزرده بودند، روشنفكر مىگفتند; ولى چنانكه در خلال حثخواهد آمد، نوعى اشتغال عمومى به مسائل عميق زيربنايى و تبعات فلسفى، اجتماعى، فرهنگى، سياسى و دينى امور است و فارق روشنفكران از ديگر كسانى است كه بهكار غير يدى مشغولاند.بعضى از كيفيات هم عرفا وارد تعريف روشنفكرى شده است; مانند ترقىخواهى يا طرفدارى از عدالت اجتماعى و اصلاحات و حتى تغييرات اساسى، يا مثلا بيرون بودن از دستگاه حكومت و امتناع از وابستگى مالى به ارباب سياست و اقتصاد. ولى به نظر من ممكن است كسى در عين هوادارى از بازگشتبه گذشته و سنتها و بيزارى از مدرنيته، داراى خصايص ذاتى روشنفكرى باشد. سابقه لفظى اين مفهوم در كشور ما به دوران مشروطه برمىگردد كه طرفداران استقرار حكومت قانون و برافتادن استبداد سياسى را «منورالفكر» مىگفتند كه شامل طيف وسيعى، از جمله علمايى چون آخوند خراسانى مىشد.
ميرزا آقاخان كرمانى تحت تاثير نهضتخردگرايى فرانسه در قرنهاى 17 و 18، اصطلاح «منورالعقول» را كه هم به روشنگرى و هم به كاربرد عقل در مقام اطلاق به دشمنان خرافات و طرفداران قانون اشاره داشت، وضع كرد كه اين اصطلاح بعد از تغييرش به منورالفكر، توسط فرهنگستان رضاخانى و با هدف عربىزدايى به «روشنفكر» تبديل شد. به جهت ابهامدار بودن واژه «فيلسوف»، نمىتوان روشنفكر را به فيلسوف تعريف كرد و البته اذعان دارم كه روشنفكر و فيلسوف داراى اشتراكات و افتراقاتى هستند; هر دو سعى دارند به گنجينه معرفتبشر بيفزايند و به بنيادها برسند و تبعات هر انديشه و عملى را بسنجند و نظرى كلى نسبتبه قضايا اتخاذ كنند كه از مشغلههاى روز فراتر باشد، ولى لااقل در قرن بيستم عقيده بر اين بود كه روشنفكر بايد متعهد و مبارز باشد، اما اين دو شاخصه برازنده فيلسوف نيست; زيرا فيلسوف حتىالامكان بايد از رنگ تعلق آزاد باشد. به هر حال، بزرگترين كاركردهاى روشنفكران در جامعه، ترويج اطلاعات و دانشهاست كه البته اطلاعاتى را كه مىپسندند، از صافى ذهن خود عبور مىدهند و پس از گزينش و تحليل، با تعبيرى كه خودشان تعيين مىكنند به جامعه منتقل مىنمايند; خواه روشنفكر خودش متخصص باشد، يا از اطلاعات ديگران استفاده كند. به اين بيان، هيچ فكرى نبوده كه از مرحله روشنفكران بگذرد و جامعه را تحت تاثير قرار ندهد; بنابراين چون هر حكومتى سرانجام به حمايت مردم متكى است، حكومتى كه روشنفكران را تحقير كند، با شوراندن بزرگترين منبع اطلاع و تحليل عليه خودش بزرگترين ضربه را به خود زده است; بخصوص در جهان امروز كه ارتباطات جايگاه بسيار ويژهاى دارد.روشنفكر ضمن اينكه نسبتبه وضع موجود منتقد است، به عزم تغيير وضع موجود حركت مىكند. اين مساله ما را به اين جنبه روشنفكرى مىرساند كه روشنفكر در غالب تحليلها و اطلاعاتى كه منتقل مىكند، حتى در تخصصىترين آنها، به جنبه اجتماعى و سياسى آنها نظر دارد. حاصل اين انتقال تحليلها با ديد اجتماعى - سياسى، به وجود آمدن اجماع يا لااقل نظر اكثرى در جامعه است.غالبا در ذات روشنفكر افقى رو به آينده وجود دارد كه وضع موجود را نسبتبه آن مىسنجد. اين امر به آنجا منتهى مىشود كه روشنفكر هر نظر جديدى را در چارچوب يك جهانبينى كلى بگنجاند و عقايد را به محك آن جهانبينى مقبول بزند. نزد روشنفكران راديكال و آرمانگرا، اين جهانبينى ممكن است رو به سوى آينده داشته باشد و يك مدينه فاضله بسازد.مدينه فاضله لزوما در آينده نيست، چنانكه روشنفكران دينى در دهههاى گذشته معتقد بودند كه عصر خلوص مذهب گذشته است و بايد به آن گذشته بازگشت. بر همين اساس كسانى چون آلاحمد و شريعتى، گذشته را به آينده تبديل نمودند. به هر حال روشنكفر با آينده سر و كار دارد و خصلت انتقادى و ميل او به تغيير وضع موجود از اين مبنا درمىآيد. البته انتقاد هم اقسامى دارد كه ريمون آرون فرانسوى آن را به سه دسته انتقاد فنى و اخلاقى و ايدئولوژيك تقسيم مىكند. به هر تقدير، روشنفكر از يك طرف با جنبه انتقادى خود، همدلى مردم را برمىانگيزد و از طرف ديگر اطلاعات را براى مردم قابل فهم مىكند، ضمن اينكه مشكلات را از ميان برمىدارد و راه حلهاى در دسترس ارائه مىدهد كه اين سه چيز، دلايل مهم مقبوليت عمومى روشنفكر است و همينجا بايد هشدار دهم كه دو چيز آفت روشفكرى است: سادهسازى و مطابق دل مردم سخن گفتن. سابقه كار روشنفكرى به قرون 16 و 17 كه خاستگاه زمانى روشنفكران است محدود نمىشود; بلكه به قرن 5 پيش از ميلاد برمىگردد و به نظر من شايد بزرگترين روشنفكرى كه جهان غرب به خود ديده است، افلاطون باشد; زيرا:
1. اهل تحقيق و تعميق و تفكر است;
2. هميشه مىخواهد ريشهها و نيز تبعات هر مساله را بررسى كند;
2. عقايد مخالفان را در نظر مىگيرد;
4. سادهسازى را نهى كند;
5. سخنش براى همه مفهوم است;
6. جنبههاى اجتماعى و سياسى هيچ چيز را مغفول نمىگذارد;
7. نسبتبه جامعه و سياست و حكومت و دين و وضع معرفتى موجود موضع انتقادى دارد;
8 . مرتبت فكر را مطابق فكر عوام يا متعصبين پايين نمىآورد. پس اگر اصطلاح روشنفكر تا پيش از قرن بيستم بهكار نمىرفته است، نمىتوان بودا و مولوى را روشنفكر ندانست; در نتيجه روشنفكر لزوما برخاسته از دوران مدرنيته نيست.اما در مورد تقسيم روشنفكران به ايدئولوژيك و مدنى بايد ديد مراد از ايدئولوژى چيست. واژه «ايدئولوژى» را دتو دوتراسى در دهه 1790، بعد از انقلاب كبير فرانسه براى معناى ايدهشناسى وضع كرد; ولى از قرن 19 به بعد به دو معناى موسع و مضيق بهكار رفته است. به وسيعترين معنا، غرض از آن، مجموعهاى از اعتقادها و نگرشهاى مرتبط به هم است كه گروهى در آن شريكاند. اما به معناى خاصى كه در فلسفه سياسى مورد نظر است، مقصود از ايدئولوژى، نظامى از ايدههاست كه طرفدارانش با تمسك به آن مىخواهند هم علل امور دنيا را بيان كنند و هم دنيا را تغيير دهند و داراى اين ويژگىهاست: اولا صاحب نظريهاى جامع درباره سرشت انسان و علت وضع موجود دنياست; ثانيا داراى برنامه كلى درباره جامعه و سياست و احيانا اقتصاد است; ثالثا اجراى اين برنامه را مستلزم ازخودگذشتى مىداند; رابعا مىخواهد هرچه بيشتر اثر آن را به سوى خودش جلب كند و خواستار التزام در آنهاست; خامسا در ضمن اينكه عامه مردم را مخاطب قرار مىدهد، در مرحله مبارزه، روشنفكران را داراى جايگاه ويژهاى مىداند. از آنجا كه ايدئولوژى به معناى نگرش تام و مجموعى، داراى نظريهاى واحد و فراگير است، از سويى در تعارض با كثرتگرايى قرار مىگيرد و از سوى ديگر با اصلاحات تدريجى مقابل مىگردد; در حالىكه همه مىدانيم اساس جامعه مدنى، كثرتگرايى و كار تدريجى با آزمون و خطاست; پس روشنفكران را هم مىتوان بهطور فرضى به دو دسته تقسيم كرد: كسانى كه پايبند به يك ايدئولوژى واحدند و كسانى كه به جامعه مدنى و آزادى و مبانى و لوازم آن معتقدند.گفتنى است كه فكر پايان ايدئولوژى، پس از انتشار كتابى با همين نام از دانيل بل در دهه 1960 مطرح شد; ولى با ظهور جنبشهاى مختلف چپگرا و رهايىبخش در همان دهه مورد ترديد قرار گرفت و جنبشهاى بعدى كه بزرگترينشان انقلاب اسلامى ايران بود، باعث تقويت آن ترديدها شد، تا امروز كه تقريبا همه نزاعهاى جارى، مثل نزاع ايران و آمريكا و صربها و مسلمانان و روسها و چچنىها و... خصلت ايدئولوژيك دارند، پس ايدئولوژى به معنى موسع آن نه تنها تمام نشده است، بلكه با قوت ادامه دارد، هرچند كه ايدئولوژىهاى خاص از بين بروند. از آنجا كه مبارزات امروزى بيش از هر زمان بر سر تسلط بر اذهان است و هنوز هم مهمترين منبع تغذيه مغزها كار روشنفكرى است، نقش روشنفكران قويتر از سابق است.اما به اين سؤال كه آيا اضافه كردن قيودى مثل «دينى» يا «ماركسيست» يا... به روشنفكرى منطقى استيا آنكه روشنفكر ذاتا قيدبردار نيست، به دو صورت پاسخ مىدهيم: