روشنفكرى، مفهومى است كه در مدرنيته ظهور و بروز كرده است و بنابراين در سنجش نسبت ميان سنت و مدرنيته، به نسبت ميان روشنفكر و سنت نيز برخورد مىكنيم. از نظر آقاى ثقفى، كار اصلى روشنفكر، نقد سنت است و نحلههاى مختلف روشنفكرى را بايد از چگونگى نقدى كه نسبتبه سنت مىكنند شناخت. از نظر وى اينك در وضعيتسنتى نيستيم; بلكه در وضع مدرنيته هستيم; منتهى برداشتها و رويكردهاى متفاوتى از آن وجود دارد. اين را نيز نبايد از نظر دور داشت كه ميان سنت و تجدد يك خط فاصل قاطع وجود ندارد; بلكه روشنفكر، جريان سنت را استمرار مىبخشد. جدى گرفتن سنت كار اصلى روشنفكر است و بايد دائما با طرفداران سنت و استدلالهاى آنها مواجه شود و به آنها پاسخ دهد.عمده وظيفه روشنفكر در ايران، مانند ساير كشورها، نقد سنت است. نقادى سنتخارج از زمان و مكان است; لذا نبايد به دنبال بحث آغاز و انجام بود. البته در ميان نحلههاى مختلف روشنفكرى تفاوتهايى وجود دارد; اما وجه مشترك همه آنها نقادى سنت است. آنچه تفاوت دارد، نوع نقد، شدت و ضعف آن، گستردگى، منظر، مفاهيم و شيوه نقد است. اگر شيوه نقد سنتخشن باشد، آن را «سنتستيز» مىناميم و اگر ملايم باشد، آن را «پالايشگر سنت» مىخوانيم.در جوامع انقطاع تاريخى وجود ندارد. ما دائما تداوم تاريخ داريم. اما هم آن نقد سنت و هم اين تداوم تاريخى، ناگزير در عمل نتايجى را به بار مىآورد كه بايد مورد ارزيابى قرار گيرد. برخى اوقات ميل به تداوم تاريخ بر تفكر روشنفكر تاثير بيشترى مىگذارد. مثال روشن آن، شريعتى است. وى در آغاز كار، حفظ تداوم تاريخى را به هر قيمتى، حتى به قيمت تضعيف تفكر انتقادىاش مىپذيرد; يعنى سخنورى دينىاش را الزاما به واسطه مفاهيم دينى صورت بخشيده است، به اين گمان كه از اين راه تداوم تاريخى را حفظ كند. شريعتى در بحثى، امكان پنهان ماندن و غيبت امام زمان(عج) را مطرح مىكند و مىگويد: برخى آمدهاند و سعى مىكنند با ارجاع به قوانين فيزيك به اثبات يا نفى آن بپردازند. اما به نظر وى (شريعتى) اثبات يا نفى اين مساله اهميتى ندارد. مهم اين است كه مردم به اين امر اعتقاد دارند و اگر ما بتوانيم خودمان را به اين اعتقاد پيوند بزنيم، اعتماد مردم را جلب مىكنيم و آنها ساير حرفهاى ما را قبول مىكنند.ممكن استبرخى گمان كنند كه يك وجه اصلى روشنفكر، خرافهستيزى است; اما من اين مطلب را قبول ندارم. روشنفكر نقد سنت مىكند; اما اين نقد لزوما با هدف خرافهزدايى صورت نمىگيرد. به هر حال هر سنتى يك وجه خرافى دارد; اما نه به آن معناى خفيفى كه ما مىپنداريم. تداوم سنتهاى پيش پا افتادهاى مثل امور مربوط به خوراك و پوشاك و نوع تعارفات، ناشى از آن چيزهايى است كه اسم آن را «خرافه» گذاشتهايم. اگر قرار بود تمام آن چيزى كه ما اسم آن را سنت مىگذاريم، يك وجه تعقلى محض داشته باشد و با دادههاى بيرونى جامعهشناختى، سياسى و... ارتباط داشته باشد، ديگر نيازمند كار انتقادى نبود; يعنى اين پيوند آنقدر يك به يك بود كه خود به خود وقتى وضعيت تغيير مىكرد، اين هم تغيير مىكرد. در نتيجه آنچه برخى به آن «وجه خرافى سنت» مىگويند، خاصيت و ويژگى آن است. يك نمونه از كار روشنفكر كه بدون خرافهزدايى از سنتبه نقد آن مىپردازد، همان كارى است كه شريعتى با مساله غيبت امام زمان(عج) مىكند.در مورد پرسش از تركيب سنت و تجدد بايد بگويم كه ما دو ماهيت جدا به نام سنت و مدرنيته نداريم. آن چيزى كه شما به دنبال تركيب آنها هستيد، اصلا دو چيز نيستند. ما دائما در حال مدرن كردن سنتهايمان هستيم. اين مدرن كردن گاهى آن قدر ضعيف است كه وجه غالب، وجه سنتى است و گاهى آن قدر قوى است كه به نظرمان مىآيد ديگر هيچ ارتباطى با سنت ندارد. به نظر بنده ما امروز در فضاى مدرنيته هستيم و جدلهاى فكرى ما جدل ميان سنت و تجدد نيست; بلكه جدل ميان تجددهاى مختلف است. حال اگر بپرسند در حالىكه در دوران مدرنيته به سر مىبريم، چرا مرجعهايمان مخصوص 1400 سال پيش است، دليلش اين است كه مردم ما اين طور بهتر مىفهمند. تلاشهاى اوليهاى كه براى ايدئولوژيزه كردن دين صورت مىگيرد، به دليل آن است كه ديده مىشود اتفاقاتى در صحنه سياست و اجتماع دارد مىافتد كه افراد مذهبى نمىتوانند آنها را هضم كنند و راه حلى برايشان ارائه بدهند. بايد راه حل سنتى براى آنها بيابند كه هم پاسخ كششها جديد را بدهد و هم مراعات سنت را بكند. در اينجاست كه به تعقل روى سنت مىنشينند و از آن گزينش آگاهانه مىكنند و نوعى تعقل وارد آن مىشود. اين ديگر سنت مدرن است. ما به محض آنكه در مورد سنتبه انديشه نشستيم، از آن بيرون آمدهايم.طرفداران حفظ سنتسه نوع استدلال دارند:1. عدهاى مىگويند درست است كه پارهاى از امور در ارتباط با سنتبايد تغيير كند و بازبينى شود، اما اين بازبينىها آن قدر تاثيرات سوء ناخواسته به همراه دارد كه همان بهتر كه اين كار انجام نشود.2. رويكرد ديگر بر ضعف و ناتوانى منتقدان سنت تاكيد مىكند و مىگويد شما نمىتوانيد يك تغيير واقعى ايجاد كنيد; زيرا بزرگان شما هم نتوانستند. شما خيلى زحمتبكشيد، تازه مىفهميد كه غرب چه كار كرده است. خود غرب الان مشكلات جدى دارد; خانواده از بين رفته، انحصارات حاكم است، تبليغات بر ذهن مردم حاكم است و نيز سرمايه بر مردم حكومت مىكند،3. برخى ديگر بر خطرناك بودن اصل تغييرات تاكيد مىكنند و معتقدند كه تغييرات، نظم موجود را بر هم مىزند. نمىگويند سنت امروز، بهترين است; اما مىگويند هر تغييرى وضع را بدتر مىكند. اين استدلال كه اساس محافظهكارى است، در همه اعصار و در همه فرهنگها وجود دارد.ما بايد هر سه نوع استدلال را جدى بگيريم و با بهانههاى واهى و با انگ سياسى از گفتگو طفره نرويم و نگوييم كه اين سخنان بوى تحجر مىدهد، كهنهپرستى است و مانند آن. ما امروز متاسفانه فقط جواب سياسى به يكديگر مىدهيم. من قبول دارم كه ممكن استخيلى از نيتها سياسى باشد، اما كار روشنفكر اين نيست كه گفتار طرف مقابل خود را به يك نيتسياسى تقليل دهد و به آن پاسخ ندهد; بلكه بايد به استدلال او پاسخ بدهد.نمىگويم جواب هر مقاله يا كتابى را بدهيم. بلكه بايد آنها را كنار هم بگذاريم و ببينيم آيا متدلوژى مشتركى دارند؟ آن متدلوژى را نقد كنيم. ما در دورانى اين كار را كرديم; زيرا طرفداران گفتار سنتى هم به اين بحثها ميدان دادند; اما حالا نمىدهند.نمىخواهم بگويم كه حقيقت نزد عدهاى است و عده ديگر گمراهاند و آنان كه حقيقت را يافتهاند بايد تحمل و مدارا كنند تا گمراهان را نجات دهند. در تمام سخنان آن طرف نيز حقايقى وجود دارد كه جدى گرفتن گفتار آنان موجب مىشود تفكر منتقدان نيز پالايش شود.
اشاره
1. تاكيد آقاى ثقفى بر جدى گرفتن گفتگو و پرهيز از زدن برچسب سياسى بر سخنان مدافعان سنت نشان از نوعى انصاف دارد و شايسته تقدير است. يكى از آفات مهم روشنفكرى، دست كم در ايران، نداشتن تحمل سخن طرف مقابل و برخورد حذفى با آن است. روشنفكرى، استعداد نوعى نخوت فكرى، غرور و خودبزرگبينى را دارد كه موجب مىشود چشم و گوش روشنفكر را برروى استدلال مخالفانش بربندد و با انگهايى چون خرافهپرست، كهنهپرست، امل، متحجر، عقبمانده و مانند آن، حريف را از ميدان به در كند. به همين دليل است كه آقاى ثقفى تاكيد مىكند كه روشنفكر نبايد برخورد سياسى كند و از پاسخ به استدلالهاى طرفداران سنت طفره رود.2. با اين حال نكاتى در گفتگوى آقاى ثقفى وجود دارد كه تذكر آنها خالى از فايده نيست: آيا تداوم تاريخى هميشه به معناى تداوم يك امر خرافى است؟ چرا؟ به نظر مىرسد كه مىتوان وجوه عقلانى نيز در تداوم تاريخى پيدا كرد. يكى از اشكالات بحث آقاى ثقفى در اين است كه سنت را به كلى فارغ از عقلانيت مىپندارد و به همين دليل است كه مىگويد: «آنچه برخى به آن، وجه خرافى سنت و مىگويند، خاصيت و ويژگى آن است». اما اين تلقى از سنت، غيرواقعى است. هيچ سنت پايدارى نمىتواند بر پايههاى تماما خرافى بنيان نهاده شود. بدون وجود عقلانيتى هرچند ضعيف، سنتى شكل نمىگيرد يا پايدار نمىماند; بنابراين، تداوم تاريخى مىتواند بر پايه وجه عقلانى باشد. اما به دليل ناديده گرفتن وجه عقلانى سنت در ديدگاه آقاى ثقفى، استفاده از مفاهيم دينى در كار كسانى همچون شريعتى، به معناى استفاده ابزارى از آنهاست تا بتوانند از اين رهگذر اعتماد مردم را جلب كنند. به همين دليل است كه آقاى ثقفى تنها دليل استفاده از مرجعهاى 1400 سال پيش، يعنى پيامبر(ص) و امامان(ع) را بهتر فهماندن به مردم مىدانند، نه چيز ديگر. با صرف نظر از نادرستى اين سخن، مىتوان آن را حاكى از آن دانست كه گوينده هيچ گونه اعتبار عقلانى براى مراجع 1400 سال پيش قائل نيست و آنها را تنها به عنوان ابزارى براى نزديك شدن به مردم و جلب اعتماد آنها مىداند. چيزى كه وى آن را «سنت مدرن» مىنامد، در واقع و به تعبير خودش، خروج از سنت است در عين استفاده ابزارى از آن; يعنى مفاهيم سنتى را در خدمت مدرنيته در آوردن.3. اگر خرافه ويژگى و مشخصه سنتباشد و خرافه ارزش انديشگى نداشته باشد و گفتگو در فضاى انديشگى امكانپذير باشد، بايد نتيجه گرفت كه آنچه آقاى ثقفى در انتهاى سخن گفتهاند مبنى بر اينكه مىتوان با سنتىها وارد گفتگو شد تا از اين راه تفكر مدرن نيز پيرايش شود، به يكى از دو معنا مىتواند باشد. يك احتمال اين است كه گفتگو با طرفداران سنت در نظر ايشان، صرفا يك تاكتيك عملى است، نه رهيافتى براى كشف حقيقت; يعنى گفتگو ابزارى براى مهار كردن و جلب اعتماد است تا كمكم امكان تغيير و امكان گذار از سنتبه تجدد حاصل شود. احتمال دوم اين است كه گفتگو با طرفداران سنت، در واقع گفتگوى يك طيف از روشنفكران با يك طيف ديگر از روشنفكران باشد. اين نكته زمانى آشكارتر مىشود كه به اين سخن آقاى ثقفى توجه كنيم: «ما اينك در فضاى مدرنيته هستيم و جدلهاى فكرى ما جدلهاى ميان سنت و تجدد نيست; بلكه جدل ميان تجددهاى مختلف است». قرائنى براى هر دو احتمال در كلام ايشان وجود دارد.4. آقاى ثقفى به گونهاى از مدرنيته سخن مىگويد كه گويى عقلانيت محض بر آن حاكم است و هيچ خرافهاى را توليد نكرده است. اما جاى اين سؤال وجود دارد كه كدام مبناى عقلانى براى رسمهايى كه در دوران مدرن پديد آمدهاند وجود دارد، رسمهايى همچون كلاه شاپو بر سر گذاشتن يا از سر برداشتن، كراوات زدن، كت و شلوار پوشيدن، سلام نظامى دادن، رژه رفتن، تشريفات پرچم، اهداى تاج گل به مردگان و هزاران رسم ديگر؟5 . نكات و اشكالات ديگرى نيز در اين گفتگو وجود دارد كه به جهت رعايت اختصار از بيان آنها صرف نظر مىشود.