رویکرد چپ؛ ریشه در وضع خاص انسانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رویکرد چپ؛ ریشه در وضع خاص انسانی - نسخه متنی

حسین کچویان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رويكرد چپ; ريشه در وضع خاص انسانى

حسين كچويان

عصر ما، 16 و 23 /6/79

چكيده:

آقاى حسين كچويان با طرح مباحثى اصولى از زاويه‏اى متفاوت و با اثبات اين نكته كه نظريه‏هايى چون «پايان ايدئولوژى‏» و «پايان تاريخ‏» بخشى از تبليغات ايدئولوژيك نظامهاى سرمايه‏دارى و ليبرال دموكراسى عليه بلوك شوروى بوده كه تعمدا ساير ايدئولوژى‏هاى رقيب در غرب و جهان سوم را ناديده مى‏گيرد، معتقد است كه روند جهانى‏سازى پديده‏اى است كه از آغاز با ويت‏سرمايه‏دارى همراه بوده است. ايشان ضمن تفكيك «جهانى‏شدن‏» و «جهانى‏سازى‏» معتقد است كه اين فرايند مى‏تواند زمينه‏ساز حركتهاى فراملى براى چپ باشد. جريان چپ به هيچ وجه تمام‏شده تلقى نمى‏شود بلكه ضمن تاكيد بر عدالت و استقلال، در وضعيت كنونى «مساله هويت‏» را در دستور كار خود قرار مى‏دهد.

جريان چپ اساسا از درون يك چارچوب عقيدتى و يك ديدگاه نظرى به جامعه، تاريخ و پيرامون خود نگاه مى‏كند و برپايه آنها نيازها و ضرورتها را تشخيص مى‏دهد. با اينكه آنها برنامه سياسى خود را پاسخگويى به نيازها و خواسته‏هاى مردم مى‏دانند، اما براى تعريف و تعيين اين نيازها و اولويت‏بندى و تعميم آنها، اولا و بالذات به واكنشهاى روزمره مردم نگاه نمى‏كنند. بنابراين بايد ديد آيا در شرايط كنونى در جهان، عوامل يا مسائل يا مشكلاتى وجود دارد كه داعيه‏هاى چپ و پيگيرى آنها را موجه سازد يا نه؟ پاسخ اين جانب از قرار زير خواهد بود:

چپ و تهاجمات ايدئولوژيك سرمايه‏دارى

1. طرح سؤال ياد شده نه تنها تعجب‏آور بلكه حاكى از ساده‏نگرى و گرفتار شدن در دام نظرى دشمنى است كه اتفاقا برعكس آنچه از سؤال برمى‏آيد در سراشيبى سقوط و اضمحلال قرار دارد. نظرياتى چون نظريه «پايان تاريخ‏» فوكوياما و پيش از آن نظريه «پايان ايدئولوژى‏» كه توسط طرفداران ليبرال دموكراسى‏هاى غربى نظير بل، (Bell) از دهه شصت قرن گذشته ميلادى مطرح شد، از همان زمان نيز توسط محافل آكادميك جدى گرفته نشد و عمر بسيار كوتاهى داشت. آنچه بعد از اين ما شاهد آن بوديم، چيزى جز بهره‏بردارى ايدئولوژيك از آن در سطح رسانه‏هاى سرمايه‏دارى استكبارى نبوده است كه دقيقا به قصد تضعيف روانى نيروهاى مخالف و تقويت طرفداران نظم فرتوت كنونى دائما تبليغ مى‏شود. اما آنچه از آن به روند «جهانى‏شدن‏» تعبير شده است، صرف نظر از اينكه روند جديدى نيست و به آغاز توسعه سرمايه‏دارى از قرن شانزدهم ميلادى باز مى‏گردد، در شكل كنونى آن نيز به‏طور قطع داعيه‏هاى بيشترى براى جريان چپ و فعاليت آنها (نسبت‏به قرن نوزدهم) فراهم كرده و خواهد كرد. البته اين قلم از بعضى نتايج و پيامدهاى به ظاهر مثبت جهانى‏شدن غافل نيست. از افزايش توليد و سود و كاهش هزينه‏هاى همگان از جمله كارگران و مستضعفان نيز بهره‏مند خواهند شد، اما آيا ماهيت روابط سلطه تغيير خواهد كرد و مناسباتى عادلانه‏تر و انسانى جايگزين خواهد شد؟

2. نظريه‏هاى «پايان تاريخ‏» و «پايان ايدئولوژى‏» كه توسط صاحب‏نظران اردوگاه ليبرال دموكراسى مطرح شده است، هر دو از نزاع ميان بلوك شوروى و بلوك آمريكا و مسائل مربوط به آن سخن مى‏گويند و در واقع ضد حمله‏اى ايدئولوژيك از سوى سرمايه‏دارى عليه بلوك كمونيسم مى‏باشد و بايد در اين متن خاص فهميده شود.

اين نظريه‏ها بيان مى‏دارند كه ايدئولوژى‏ها تناسب و كارايى خود را در دنياى جديد از دست داده‏اند. در اين زمينه مشخصا منظور آنها از دنياى جديد، دنياى كشورهاى پيشرفته و صنعتى بود و صرفا حول ايدئولوژى‏هاى توتاليتر (فاشيسم و كمونيسم) سخن مى‏گفتند.

اما مساله جهانى‏شدن يا جهانى‏سازى مساله‏اى كاملا متفاوت با مسائلى است كه در نظريه‏هاى پايان تاريخ يا پايان ايدئولوژى طرح شده است. جهانى‏شدن ابعاد متفاوتى دارد كه از وجهى به فرايندهاى واقعى و از وجهى به تمايل و علايق ايدئولوژيكى كه بايد از آن با تعبير «جهانى‏سازى‏» ياد كرد، مرتبط است. از وجه واقعى، جهانى‏شدن عمدتا به فرايندهاى موجود در قلمرو اقتصاد (نظير شركتهاى فراملى، پيوستگى‏هاى شديد بازارهاى سرمايه و كار و...) اشاره دارد. البته اين فرايند وجهى فرهنگى نيز دارد كه عمدتا در گسترش فوق‏العاده نقش رايانه‏ها، اينترنت و پست الكترونيكى تجلى يافته است. اما وجه ديگر اين فرايند، جهانى‏سازى است كه تلاش براى گسترش نقش سازمان ملل در تخالف با نقش واحدهاى ملى، برترى دادن حقوق بين‏المللى نسبت‏به حقوق ملى و دولتهاى مستقل، مداخلات رو به گسترش قدرتهاى بزرگ و بويژه آمريكا و تحميل ارزشها و منافع و مصالح غربى بر ديگر كشورها تحت عنوان حقوق بشر و نظاير اينها از نشانه‏هاى آن است.

بعضى با ربط دادن جهانى شدن يا جهانى سازى با دو نظريه پايان تاريخ و پايان ايدئولوژى ادعا مى‏كنند كه نظام سرمايه‏دارى يا نظامهاى سكولاريستى يا نظامهاى ليبرال - دموكراتيك غربى (هر نامى كه مى‏خواهيد به آنها بدهيد) آخرين ايستگاه تاريخ و داراى جهان‏شمول‏ترين و ماندگارترين ارزشهاى انسانى مى‏باشد. يك چنين تحولى از ديد برخى، تمام زمينه‏هاى موجود براى تداوم چپ را از بين مى‏برد. چون فرض مى‏گيرد كه نظام سرمايه‏دارى توانسته بر مشكلات و تضادهاى خود غلبه كرده، رقبايش را از صحنه خارج نموده و به نظمى ماندگار و مورد قبول همگان تبديل شود. اما نگاهى به نقشه جهان، توجه به گسترش رو به تزايد فقر و بيمارى و قروض جهان سوم كه به شكلى بى‏سابقه جهان را قطبى ساخته است، به ما مى‏گويد كه به لحاظ ساختارى، هيچ چيز حداقل براى جنوبى‏ها تغيير نكرده است‏بلكه روابط درونى جهان سرمايه‏دارى نيز هرچه بيشتر به سمت قطبى شدن ثروتمندان و فقرا پيش مى‏رود. به هر حال، جريان چپ پيوندى با اين شرايط انسانى دارد و تا زمانى كه حيات انسان در روى زمين در محدوده اين شرايط قرار دارد باقى خواهد ماند.

3. براى ارائه پاسخ بنيادين به اين سؤال كه چپ در كل چه آينده‏اى در سطح جهان خواهد داشت، بايد دو مساله را از يكديگر جدا كرد: مساله تاريخى و مساله انسانى. از لحاظ تاريخى، مساله «چپ تجددى‏» يا چپى كه ما تاكنون مى‏شناخته‏ايم، محصول شرايط تاريخى ويژه‏اى است كه اين شرايط را توسعه سرمايه‏دارى و نظام ليبرال دموكراسى بويژه در قرن نوزدهم به بعد براى جهان به وجود آورده بود. اصولا نام چپ نيز از دل همين شرايط تاريخى و بر حسب يك اتفاق ساده ظاهر شده است وگرنه مى‏توانست همين جريان نام راست داشته باشد يا آن گونه كه متون دينى ما مى‏گويد طريق وسطى يا مستقيم. تحت اين شرايط تاريخى، چپ‏اساسا و اولا و بالذات ماهيتى سوسياليستى و ماركسيستى پيدا كرد و بر مساله اقتصاد و بى‏عدالتى اقتصادى، تقابل «سرمايه‏دار - كارگر» و مقولاتى نظير اينها متمركز شد مساله سياست و فرهنگ كاملا مورد غفلت قرار گرفت، بلكه به شكل غلطى در باب آنها و از جمله دين نظريه‏پردازى شد. متاسفانه در كشورهاى جهان سوم هم كه اساسا درگير مسائل و مشكلات متفاوتى بود از همين الگو نسخه‏بردارى شد و جز تخريب خود و نيروها و منافع مردم به نتيجه‏اى نيانجاميد.

اما اگر از شرايط تاريخى فراتر رويم خواهيم ديد كه آن معناى خاص از چپ تنها مصداقى از يك مفهوم كلى است كه نه تنها پس از پايان اين شرايط مى‏تواند تداوم يابد بلكه حتى پيش از آن نيز وجود داشته است.

چپ هيچ‏گاه ظرفيت، زمينه و موضوعيت‏خود را از دست نداده است. مساله چپ به تمايل ذاتى انسان به عدالت‏يا قسط در معناى وسيع ارتباط مى‏يابد. بايستى بپذيريم كه هيچ‏گاه جامعه انسانى از نيروهاى تغييردهنده، اصلاح‏گر و حتى ويرانگر نظامهاى اجتماعى نامتناسب با وضعيت وجودى انسانهاى خاص آن دوره خالى نخواهد بود. مساله چپ، بحرانها و تحولات جهانى 4. آنچه چپ را دچار مشكل كرده است‏به دلايل مختلفى مربوط مى‏شود كه عمده آنها يكى فقدان جايگزينهاى نظرى پس از شكست ماركسيسم است و ديگر تغيير شرايط اجتماعى سرمايه‏دارى كه مفاهيم كلاسيك پرورده‏شده در درون اين نظريه را بى‏ربط با واقعيت‏ساخته است. به نظر مى‏رسد كه چپ ضمن فاصله گرفتن از بعضى مفاهيم سنتى، در فرايند جهانى شدن جنبه‏هايى را مى‏يابد كه كاملا در سازگارى با دغدغه‏هاى كلى آن قرار دارد. از ديد برخى، مسائلى مثل بهداشت جهانى، بى‏خانمانها، تنزل اوضاع محيط زيستى، نژادپرستى، قروض كشورهاى فقير از جمله اين مسائل هستند. گويا «جهانى شدن‏» براى اولين بار اين امكان را براى جريانات چپ غربى فراهم كرده است كه در سطح مطلوب نظرى خود، يعنى سطح فراملى و جهانى به حركتهاى خود ادامه دهند. با اين حال، چنين نيست كه جريانات چپ تماما آنچه را كه جهانى شدن به آن دلالت دارد، پذيرفته باشند.

جريان چپ به درستى در شرايط گذشته مساله استقلال را در كانون عقيده و عمل سياسى خويش قرار داده بود ولى با تاثيرپذيرى از ماركسيسم و سوسياليسم به نحو نادرستى اين مساله را نظريه‏پردازى مى‏كرد. اما امروزه ضمن تاكيد بر مساله استقلال بايد تغييراتى در آن رخ دهد و بيش از مفهوم «استقلال‏» مى‏بايست‏به مفهوم «هويت‏» توجه نمود. مفهوم استقلال پيشتر مفهومى سياسى بود حال آنكه مفهوم هويت جنبه فرهنگى - اجتماعى دارد و با داعيه‏هاى موجود و نظريات مطرح در غرب تناسب بيشترى داد. به علاوه، مساله استقلال در شرايط كنونى بعدى فرا ملى نيز يافته است، به اين معنا كه تلاش براى استقلال بهتر است‏به معناى تلاش جمعى در محدوده جنوب فهميده شود. از اين رو، بهتر به نظر مى‏رسد كه همپاى اين مفهوم بر مفهوم حقوق برابر در سطح جهانى (يا به تعبير غربى دموكراسى) تاكيد شود. در حالى‏كه غربى‏ها، بويژه آمريكا، در چارچوب منافع خود و براى روى كار آوردن نخبگان محلى در اينجا و آنجا از برقرارى دموكراسى در سطح ملى دفاع و آن را تقويت مى‏كنند، به تعبير رابينسون هيچ سخنى در مورد دموكراسى در سطح جهانى اظهار نمى‏دارند، چراكه هدف از سياست جديد آمريكا و غرب نظير مراحل پيشين، حفظ وضعيت جهان سوم در وضعيت تحت‏سلطه و حاشيه‏اى مى‏باشد. بنابراين حتى اگر فرضا در ساير نقاط جهان محوريت استقلال از برنامه‏هاى چپ از بين برود، در جهان اسلام اين طور نخواهد شد. يك دليل عمده آن دليل تاريخى است كه غرب، اسلام را ريشه‏دارترين رقيب خود مى‏داند. به واسطه وجود اسلام، امكان جذب كشورهاى اسلامى با هويت دينى در نظم موجود، بسيار كم و بلكه عملا ناممكن است.

قطعا مساله ملى كردن، محوريت اقتصاد و نزاعهاى اقتصادى وجوهى از انديشه چپ است كه در نتيجه تحولات موجود به كنار گذاشته شده و اثر نظرى و سياسى خود را از دست داده است ولى مساله استقلال و كانويت داخلى در تصميمات اقتصادى به اشكال ديگر خود را در قلمرو اقتصاد ظاهر مى‏سازد.

در پايان، متذكر مى‏شوم كه در هر شرايطى نزاع، فرهنگى و هويتى است. بسته به اينكه جنوبى‏ها تا چه پايه مى‏توانند ويت‏خويش را حفظ كرده و به طور كامل در قبال ارزشهاى غربى تسليم نشوند، مى‏توانند چه در چانه‏زنى و چه در حفظ استقلال و موقعيت‏خويش در جهان موفق گردند. در فقدان هويت ويژه و ضعف فرهنگى و فشارهاى توده‏اى و عملكرد نخبگان استعمارخواه، امكانى جز اقدام زبونانه در نظام سرمايه‏دارى جهانى باقى نخواهد ماند. بنابراين مساله هويت‏بايد به مساله اصلى چپ و بالاتر از مساله استقلال، مبدل گردد.

اشاره

نويسنده در اين مقاله بر مدعاهاى خويش گاه دلايل و شواهد جالبى ارائه كرده است كه به دليل تنگى مجال از ذكر آن در اين تلخيص پرهيز كرديم. اگر عناصر و مفاهيم اين مقاله به درستى تبيين و تحليل شود و پاره‏اى ابهامها و كاستى‏ها برطرف گردد، بى‏شك مى‏تواند منظر نوينى را در تحليل شرايط كنونى و برنامه عمل فراروى روشنفكران ما بگشايد. در اينجا به چند نكته كوتاه در اين خصوص اشاره مى‏كنيم:

1. نويسنده محترم با ارائه يك تعريف كلى از چپ، عملا اين جريان را از متن شرايط عينى آن، كه فرهنگ مدرنيسم و پيامدهاى اجتماعى و اقتصادى آن است، جدا مى‏سازد و با ارائه چارچوبهاى كلى چون عدالت‏خواهى، استقلال‏جويى و هويت‏دارى، تعريف جديدى از چپ ارائه مى‏كند. (1) هرچند اين كار به خودى خود نادرست نيست اما چه بسا در بحث كنونى مشكل‏آفرين باشد; كمترين مشكل آن است كه مرز ميان انديشه‏ها و ايدئولوژى‏هاى رايج را از ميان بر مى‏دارند و به اين ترتيب بسيارى از جريانات موجود در غرب و جهان سوم را مى‏توان به چپ موسوم كرد، حال آنكه خود چنين برچسبى را نمى‏پذيرند.

همچنين نويسنده بيشتر با نگاه سلبى به تعريف جريان چپ پرداخته است. براى مثال در اثبات پايدارى چپ در شرايط آينده استدلال مى‏كند كه: «بايستى بپذيريم كه هيچ‏گاه جامعه انسانى از نيروهاى تغييردهنده، اصلاح‏گر و حتى ويرانگر نظامهاى اجتماعى نامتناسب با وضعيت وجودى انسانهاى خاص آن دوره خالى نخواهد بود.» بعيد است كه بتوان چنين تعاريفى را مبناى يك گفتگوى دقيق پيرامون مساله‏اى پرمناقشه قرار داد. بنابراين، بهتر است كه نخست تعريف دقيقترى از جريان چپ ارائه كنيم و سپس از كارآمدى يا پايايى آن در شرايط كنونى و آينده سخن بگوييم. شايد همين ابهام در تعريف باشد كه نويسنده را قانع كرده است كه به جاى نام «چپ‏»، مى‏توان از كلماتى چون «صراط مستقيم‏» يا «طريق وسطى‏» نيز استفاده كرد.

2. مشكل اصلى جريان چپ در غرب و در جهان سوم، چنان‏كه نويسنده نيز اشاره كرده است (چپ تجددى)، پذيرش فرهنگ و ايدئولوژى‏هاى مدرنيته و بيرون نيامدن از لاك انديشه‏هاى سكولاريستى و فن‏سالارانه غرب جديد است. بنابراين به نظر نمى‏رسد كه جريان چپ با پذيرش اصول بنيادين مدرنيسم و صرفا با تغيير در فهرست مسائل خود و گزينش مسائل جديد (نظير نابرابرى‏هاى قومى و نژادى، مساله اقليتها و همجنس‏بازها) بتواند با بحران سهمگين جوامع غربى مواجه شود.

نويسنده محترم هرچند از «هويت‏» به عنوان مهمترين سكوى حركت‏براى چپ جديد نام مى‏برد، اما نقش بى‏بديل «دين‏» و «اخلاق‏» را در هويت‏بخشى و اصلاح‏گرى جوامع انسانى تبيين نكرده است.

3. با توجه به رويكرد دقيق نويسنده به مسائل استراتژيك جهانى و با نظر به چالشها و مشكلاتى نظير آنچه در بالا ذكر شد، به نظر مى‏رسد كه بهتر است ايشان به جاى دفاع از جريان چپ، مدعاهاى خويش را در خصوص اين موج نوين انسانى عليه نظام سلطه غرب در يك نظريه مستقل ارائه كند. مهم آن است كه اين نظريه مستقل كه على الاصول همان ديدگاه نوينى است كه انقلاب اسلامى ايران در جهان مطرح ساخته است، مى‏تواند به دور از ابهامهاى موجود در پيشينه جريان چپ بين‏الملل، راه خود را به روح و ذهن مردم تحت‏سلطه جهان باز نمايد.


1) براى مثال در مقام بيان هويت چپ عباراتى نظير عبارت زير چندين بار تكرار شده است: «مساله چپ به تمايل ذاتى انسان به عدالت‏يا قسط در معناى وسيع ارتباط مى‏يابد.»

/ 1