متن سخنراني حجة الاسلام والمسلمين حــاج سيد حسن خمينـي در كنگرؤ لبنان بسم اللّه الرحمن الرحيمايها الاخوة الكرام والاخوات الكريماتالسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاتهسپاس خداي را كه توفيق حضور در اين كنگره عظيم را نصيبم كرد تا از نزديك با شما عزيزان ديدار و گفتگو نمائيم. از اينكه به عربي با شما سخن ميگويم بدان جهت است كه امكان ارتباط بيشتر فراهم آيد. اميد آنكه كاستيها را در لهجهام عفو و اغماض نمائيد.نام لبنان و مردمش يادآور نام مبارز فرهيختهاي چون امام موسي صدر است كه به حق در راه عزت و شرف اسلامي مسلمين كوشش فراوان نمود. قبل از هرچيز ياد او را گرامي ميداريم و تعهد و التزام به آرمانهاي او را براي همگان آرزومنديم.بحث من دربارؤ نقش ديدگاه و جهاننگري عرفاني امام خميني در بنيادهاي تفكر سياسي و اجتماعي اوست كه بصورتي مختصر تقديم مينمايم. مقدمتاً به اين مطلب ميپردازم كه چهرههاي نشاندار و مشخص تاريخ را ميتوان در سه گروه ممتاز تعريف كرد:
سلاطين، حكمأ، انبيأ
مهمترين شاخصؤ اين سه طبقه مرز ميان ادعا و عمل آنها بوده است كه نسبت به آنچه گفته و بيان ميداشتهاند و آنچه در منصؤ عمل و واقعيت بروز ميكردهاند، چه درجهاي از صداقت و درستي وجود داشته است.سلاطين و حاكمان خودسر در طول تاريخ بشر همواره در منجلابي از فساد و شرانگيزي غوطهور بودهاند و تنها به حفظ اقتدار سياسي و گسترش نفوذ همه جانبؤ خويش ميانديشيدهاند. براي آنان نه مردم و حقوق انساني آنها مطرح بوده و نه كرامت و عزت و شرف آدميان. ارزشهايي چون عدالت، برابري، حقوق انساني، رفاه و برخورداري و ...شعارهايي بوده كه در سايؤ آنها عدالتخواهان راستين و آزاديخواهان ايثارگر و مردمگرايان معتبر را به مسلخ نابودي، طرد و نفي اجتماعي ميكشاندهاند. در حقيقت ميان رفتار و گفتار آنان تناقض آشكار و نامقدس وجود داشته است. اين طبقه يعني حاكمان خودكامه نه تابشي بر انديشؤ انسانها در مسير آگاهي و روشن بيني داشته و نه روزنهاي بر دل آدميان در جهت محبت و وارستگي از خود نشان دادهاند بلكه تاثير ناميمون اين خودسران قدرت طلب به بند كشيدن انديشمندان آگاهي بخش و دل سپردگان به آزادي و عدالت و رهايي انسان در طول تاريخ بشر بوده و هنوز ادامه دارد.امّا حكيمان و پيامبران نقشي سازنده و مثبت در تاريخ انساني از خود به جاي نهادهاند وجه مشترك آنان صداقت و ايمان به ادعاهائي بوده است كه بيان داشتهاند. آنها هرگز در آنچه مطرح كردهاند جز بهروزي و سعادت راستين انسان را جستجو ننمودهاند و در اين مسير مقدس همؤ توان و كوشش خويش را بكار بستهاند.اما وجه امتياز اين دو در رهيابي به آرمانها و اهدافي است كه بطور مشخص عنوان كردهاند بدين معني كه فيلسوفان و حكيمان آرزوهاي انساني خويش را در تئوريها و پيامبران همه را در واقعيتهاي عيني و ملموس محقق ساختهاند. افلاطون و سقراط مدينؤ فاضله و نظام ايدهآل را در لابلاي كلمات و سطرهاي صفحات ترسيم نمودهاند و پيامبران همه آنها را در زندگي عيني بشر و مناسبات و روابط اجتماعي آنان. كامروائي و موفقيت پيامبران و پيروان راستين آنها از يكسو و ناكامي و عدم توانائي حكمأ و فلاسفه در تحقق عيني آرمانهاي خويش از سوي ديگر موضوعي است كه به كاوشي عميق و كنكاشي ژرف نيازمند است تا راز و رمز اين معماي تاريخ ساز و انسان پرداز برملا گردد. و آن چيزي جز موضوع عقل و عشق نخواهد بود فيلسوفان آئينه ذهن انسان را جام واقعيت بين جهان ميسازند و مشعلفروزان عقل را در صفحؤ معرفت انسان مستقل ميسازند. در صورتيكه مردان خدا گذشته از آن، عشق و كشش دروني انسان را هدايت مينمايند و ايدهآل راستين را به انسانها مينمايانند. اين است كه فيلسوف شاگرد ميسازد و پيامبر عاشق، او آدمي را به درك واقعيتها هدايت مينمايد و پيامبران به يافتن حقيقت، فيلسوف در ذهن و عقول انسانها چنگ ميزند و پيامبران بر دل و فطرت آدميان. آن يكي پژوهشگر ميپروراند و آن ديگري ايثارگر.و با اين نگاه است كه ميتوان به امام خميني راه يافت مردي كه بزرگترين انقلابهاي ارزشي را در قرن بيستم ـ كه به حق بايد آن را قرن انقلابها ناميد ـ خلق كرد و عاليترين روح پرخاشگري را در دل و جان مسلمانان زنده كرد ـ قدرت مقاومت در مبارزه با غول استكبار و آمريكا و سازشناپذيري با اسرائيل اشغالگر و ... ـ چه اينكه امام و انقلاب اسلامي دو پديده كاملاً مقارن و هم بستؤ به يكديگرند؛ نه از يكديگر جدايي پذيرند و نه به يكديگر تقليل مييابند بلكه هريك از طريق ديگري فهميده ميشوند. انقلاب اسلامي پيامي از جانب خداوند است و امام نماد اين پيام.كشف رمز اين حركت بزرگ و تاريخي يعني انقلاب اسلامي، كشف رمز شخصيت امام خميني است و اينجاست كه بايد گفت: طنز بزرگ انقلاب اسلامي آن است كه مشهورترين شخصيت آن، ناشناختهترين نيز هست!چه اينكه اغلب تحليلگران به جاي كوشش در درك فلسفه يا بنيادهاي اسلامي انقلاب اسلامي و علت ظهور آن، به تامل پيرامون چگونگي ظهور و روندهاي سياسي و اقتصادي آن مشغول شدهاند. در صورتيكه شناخت فلسفؤ اساسي انقلاب ميتواند نقشي موثر در تداوم و صيانت آن ايفا كند و آن چيزي جز نگرش عرفاني امام خميني در مركز تفكر انقلابي او نبوده است ديد و نگاه عرفاني امام(ره) به رخداد بهمن 1357(فوريه 1979م.) جاي هيچگونه ترديدي ندارد. در كلام امام به سهولت و وفور بياناتي ميتوان يافت كه انقلاب اسلامي به عنوان پديدهاي مستقل از عوامل زميني و بهرهمند از ارادؤ خداوند مطرح شده است اينجا حساب الهي است. اينجا دست خداست.اشخاص نميتوانند يك همچو نهضتي يك همچو قدرتي ايجاد كنند، بشر نميتواند زن و مرد يك مملكت، بچه و بزرگ يك مملكت را فداكار سازد. اين دست خداست. اين ارادؤ الهي است كه تمام اقشار ملت ما را با هم برادر كرد و تمامي حسابهاي حسابگران مادّي را باطل كرد. اين دست خدا و ارادؤ خداي تبارك و تعالي است".(صحيفه نور، ج6 ، ص113)مروري گذرا در زندگي معمولي فردي و اجتماعي امام خميني(ره) گوياي اين واقعيت است كه وي به تمام وجود همواره پايبند انديشههاي عرفاني بوده، و اين نگاه بر تارو پود سخن و سلوكش سايه افكنده است. حدود نيم قرن مبارزؤ مستمر و خستگي ناپذير فقط در تاب و توان انساني است كه تكيهگاهش قدرت مطلق و حاكم جاودانؤ هستي است، كسي كه در اين راه سر از پاي نشناخت و هدفي غير از رضاي حق نداشت و تنها در انديشؤ سلوك الي اللّه و لقاي او بود. او فاني در خدا و واصل به او و پيشتاز راستين راه رهائي انسان بود. ايشان بر اين عقيده و باور بود كه "شخص سالك كه بخواهد تسميؤ او حقيقت پيدا كند، بايد رحمتهاي حق را به قلب خود برساند و به رحمت رحمانيه و رحيميه متحقق شود. و علامت حصول نمونؤ آن در قلب آن است كه با چشم عنايت و تلطّف به بندگان خدانظر كند و خير و صلاح همه را طالب باشد. و اين نظر، نظر انبيأ عظام و اوليأ كملّ عليهم السلام است. منتها آنها دو نظر دارند: يكي نظر به سعادت جامعه و نظام عائله و مدينؤ فاضله، و ديگر، نظر به سعادت شخص، و علاقه كامله به اين دو سعادت دارند". (آداب الصلاة، ص235)برپايؤ همين انديشههاي ناب عرفان متعهد است كه مرشد كبير خلق، در راه سلوك جامعه به سوي حق، جنبشي سترگ را برپا كرد و با هموار كردن راه، طي مبارزهاي سخت و جانكاه، سالكان حق را به قيامي همه جانبه عليه ظلم و بيعدالتي و خودباختگي فراخواند كه سرانجام آن، انهدام يكي از بزرگترين موانع سير به سوي خدا يعني طاغوت زمان بود، نظام شاهنشاهي را ساقط كرد، استكبار جهاني و امريكاي جهانخوار را به زانو درآورد و دشمن ديرينؤ همؤ مسلمين صهيونيزم و نظام اشغالگر قدس را به وحشت انداخت. امام راستين بر اين عقيده و باور بود كه عدم تزكيه، انگيزؤ غلط و ناپايدار، خودخواهي، هواپرستي و دنياپرستي، ترس و وادادگي، كه ريشؤ همؤ آنها شرك و بيايماني است، از جمله موانع انساني قيام و مبارزه و استمرار آن است كه با وجود آنها، انسان هرگز نميتواند براي انقلاب قيام كند و اگر هم قيامي صورت گيرد، استمرار نخواهد يافت و حتي اگر هم يابد و به پيروزي بينجامد، ادامه و بقا و رسيدن آن به اهدافش امر ناممكني خواهد بود و تاريخ همؤ جنبشهاي انقلابي جهان نيز مويد اين حقيقت است. امام بر اين باور بود كه "توجه به غير خدا، انسان را به حجابهاي ظلماني و نوراني محجوب مينمايد، كليه امور دنيوي اگر موجب توجه انسان به دنيا و غفلت از خداوند متعال شود، باعث حجب ظلماني ميشود. تمام عوالم اجسام، حجابهاي ظلماني ميباشد و اگر دنيا وسيلؤ توجه به حق و رسيدن به او در آخرت باشد، حجابهاي ظلماني به حُجب نوراني مبدل ميگردد" و كمال انقطاع، آن است كه تمام حجب ظلماني و نوراني پاره و كنار زده شود تا به مهمانسراي الهي كه معدن عظمت است بتوان وارد گرديد".(مبارزه با نفس، ص71)بنابراين فلسفؤ انقلاب در ديد و نگاه امام عبارت از همان چيزي است كه انبيأ ميخواستند: "تمام مقصد انبيأ برگشتن به يك كلمه است و آن معرفت اللّه است، تمام، مقدمه همين است. اگر دعوت به عمل صالح شده است، اگر دعوت به تهذيب نفس و به معارف شده است، تمام برگشتن به اين است كه آن نقطؤ اصلي را كه در فطرت همه انسانهاست، از آن، حجابش را بردارند تا انسان برسد به او و آن معرفت حق است، مقصد عالي همين است". (صحيفه نور،ج19، ص283)اين مقصد همان چيزي بود كه امام خميني براي سازماندهي انقلابي پيروز و موفق به لحاظ سياسي از آن الهام گرفت.ميتوان ادعا كرد كه در همؤ جملات ايشان، ابعاد عرفاني به ابعاد سياسي هويّت ميبخشند و با اين شيوؤ پيامبرانه او مصمم بود كه در پايان قرن بيستم كه بشريت در آتش ماديّت و پشت كردن به ارزشهاي آسماني ميسوخت، توان معجزهآساي عرفان را در خلق دنياي پر اميد و دلپذير و جامعؤ پيوسته به ارزشهاي عام اخلاقي و اصول شناخته شدؤ ديني متجلي سازد و به حق در اين رسالت بزرگ و باشكوه موفق گرديد.غفلت نورزيم كه امام(ره) جزو اندك عارفاني است كه وقتي از نردبان معني بالا ميرود و شميم روحبخش سير و سلوك را در عمق روح و جان خويش مييابد دوباره از آن پائين آمده به ميان خلق بازميگردد و با زبان مردم از حقيقت سخن ميراند. عرفان سياسي امام از درون شريعت ميبالد و به سوي عينيّت ره ميسپرد. مبادي عرفاني عمل امام خيلي سريع در چهارچوبي ديني و شرعي جا ميگيرد و بصورت آميزههاي اخلاقي و ارزشي بر روح و روان و نظام زندگي پيروان خويش تنزل مينمايد. هميشه با دعا و اذكار قدرت ميگرفت و به تاييد همسر گرامياش عارفي بود كه هفتاد سال نافلؤ شب وي ترك نشد امام به ندرت از خود ميگفت. او كاملاً محو بود و خويشتن را از خود خالي كرده بود به همين علت در سراسر بيانات امام هدفي را نميتوان سراغ گرفت كه آن را به اعتبار خود تعيين كرده باشد. امام هدف خود را هدف انبيا ذكر ميكرد: "آن چيزي كه انبيأ ميخواستند اين بود كه همؤ امور را الهي كنند، تمام ابعاد عالم و تمام ابعاد انسان را كه عصارؤ عالم است. انبيأ براي اين آمدند كه همؤ اينها را الهي كنند". (كلمات قصار، ص23)اين اصل كه "براي خدا به پاخيزيد" اصل پايدار، كانون الهام و روح جاري در سراسر زندگي سياسي امام و در نتيجه گوياي شيوؤ نگرش ايشان است.آري، امام خميني(ره) مرشد كامل و سرسلسلؤ عارفان متعهد، انقلابي و مصلح بزرگ دوران، اين حقيقت را به اثبات رساند كه جايگاه حقيقي عرفان تنها فعاليتهاي فردي انسان نيست بلكه همچنانكه خدا، حاكم مطلق هستي است بايد حاكميت او همؤ جنبههاي زندگي انسان را فرا گيرد، و تمام روابط اجتماعي بر اساس ارزشهاي الهي بنا شود بدين ترتيب وحدتگرائي عرفاني امام بر تفكر انقلابي او سايه مياندازد و مرزي بين بندگي و سياست باقي نميماند و هرگز بين جهان عبوديت و جهان سياست و اجتماع تفاوتي قائل نميشود. هستي را يكسره مقهور خدا ميداند و رسالت انسان خدائي را تحقق توحيد و خداپرستي در همؤ عرصههاي زندگي خويش.روحش شاد و روان پاكش شاداب باداز خداوند ميخواهم كه ما را در شناخت افكار امام و صيانت از آنها و التزام در عمل نسبت بدانها موفق بدارد.نسئل اللّه العلي القدير ان يوفقنا و ايّاكم لما يجب و يرضي و آخر دعوانا ان الحمدللّه رب العالمين.