اسلام و مقتضيات جهان معاصر - اسلام و مقتضیات جهان معاصر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسلام و مقتضیات جهان معاصر - نسخه متنی

حسن جابر؛ مترجم: حمیدرضا شریعتمداری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اسلام و مقتضيات جهان معاصر

حسن جابر

حميد رضا شريعتمدارى

چكيده : موضوع اسلام و زمانه، يا اسلام و تجدد، به يكى از موضوعات بحث‏انگيز زمان ما تبديل شده است. در قرن حاضر انديشمندان و نويسندگان به طور چشمگيرى بدين موضوع رو آورده‏اند. برآيند اين اقبال روز افزون، نوشته‏هاى پرشمار و گرانمايه‏اى است كه درباره محتوا و روش اين مبحث پديد آمده است. با اين همه، تحولات سترگى كه در قلمروهاى نزديك به ما به صورتى غافلگير كننده مؤثر بوده، دستاوردهاى فكرى را از همپايى با تاثيرات آن تحولات ناتوان ساخته و موجب آشفتگى و به هم‏ريختگى مفاهيم به كار رفته در اين قلمرو شده است. اين آشفتگى، مانع بروز و ظهور گرايشى نوگرا، نوساز و پردامنه شده است كه عهده‏دار اجتهاد عصرى و شايسته اهتمام باشد.

حسن جابر از چهره‏هاى بارز دانشگاهى در لبنان و سردبير مجله المنطلق، اين موضوع را دستمايه تحقيق قرار داده است. با تشكر از جناب آقاى وصفى از رايزنى جمهورى اسلامى ايران در لبنان كه اين مقاله را جهت درج در اين فصلنامه ارسال كرده‏اند، ترجمه آن را تقديم مى‏كنيم.

مراكز دينى و حوزه‏هاى علميه، كه از آنها اجتهاد و تحقيق علمى پرمايه‏اى انتظار مى‏رود، هنوز به طور جدى به مسئوليتهاى خود نپرداخته‏اند، و مبارزه‏جوييهاى روزگار ما غيرت و حميت پرداختن به قرائتهاى نوين را در آنها برنينگيخته است. عمده كارى كه حوزه‏هاى ما انجام داده‏اند، محدود شدن در فضاى خاص خود بوده است. اينان در اين گام انزواجويانه تنها در پى‏احياى محصولات علمى انديشمندان و مجتهدان گذشته بوده‏اند; بى‏آن كه كارگاه تحقيقى نوگرا را راه‏اندازى كنند; كارگاهى كه از پيشينيان بهره بگيرد و از نوآوريهاى انديشه نوين انسانى نيز تغذيه شود. چنين تحقيقى ناگزير بايد دلمشغول واقعيات موجود و پرسشهاى فراوانى باشد كه از دل اين واقعيات بر آمده است.

انديشه انسانى نگرشها و تحليلهايى روش‏شناسانه در باب متن‏شناسى و تفسير متون به دست داده است كه محققان مى‏توانند به مدد آنها مفاهيم و قلمروهايى از معنا را درك كنند كه پيش از اين در حوزه تحقيق نمى‏گنجيدند; چنان كه روشهاى انتقادى مى‏توانند محقق را در رها شدن از تاثير قيد و بندهاى زمانى و تاريخى يارى دهند; قيد و بندهايى كه همچنان در قلمرو معانى پردامنه متون دينى حضورى زيانبار، و در بررسى احاديث و روايات نقشى محدود كننده دارند. روايات نيز به دليل كاربرد زياد و نيز حاكميتشان بر همه منابع، حتى قرآن، توانسته‏اند حكم داراى شرايط خاص را بر حكم مطلق، و احكام موضوعات زماندار را بر اهداف حقيقى دين غلبه دهند.

اصرار ورزيدن بر تكرار «آنچه براى ماست مربوط به ماست، و آنچه از آن ديگران است مربوط به آنان است‏»، به انديشه اسلامى آسيب رسانده است. امروزه پذيرفته و روا نيست كه گفته شود انديشه اسلامى ساختار معرفتى تكامل يافته‏اى است كه قابليت داد وستد با ديگر انديشه‏ها را ندارد، و دستاوردهاى سلف صالح براى توليد انديشه و پيشرفت در علوم و تحقيقات كافى است. چنين سخنى ظاهرا براصالت و اعتبار تفكر اسلامى تاكيد مى‏ورزد، اما به واقع به اين معناست كه اين انديشه خارج از اختيار و تملك انديشه بشرى است. در اين صورت، انديشه بشرى همواره از آن بيگانه خواهد بود و ديگران نيز نمى‏توانند بر اساس منطق مشاركت و گفت‏وگو خارج از چارچوب علوم دينى به نقد آن بپردازند; چنان كه پژوهشگران انديشه اسلامى در درون آن نهاد نيز ديگر فايده‏اى در رو آوردن به انديشه انسانى نمى‏بينند. به دليل اين طرز تفكر است كه راههاى تعامل و ارتباط بسته شده، و تحقيقات اسلامى در مراكز دينى در وادى تقليد غرقه شده است; تا حدى كه در گذر از چالشهاى بسيارى كه همواره بر دروازه‏هاى اين مراكز مى‏كوبند، ناتوان مى‏نمايد.

بارها گفته‏اند و گفته‏ايم كه اسلام دينى است جهانى. اولين مقتضاى اين جهان‏شمولى، گشاده‏دلى و حضور جدى در آوردگاههاى بحث و گفت‏وگوست. اين دو جنبه حياتى، يعنى گشاده‏دلى و حضور جدى و پايدار، عهده‏دار ايجاد انگيزه و رغبت‏براى بحث و بررسى نو به نو و هميشگى هر دستاورد فكرى است; خواه در قلمرو فقه باشد يا اصول‏فقه يا كلام; چه برسد به فلسفه و منطق. اگر متون دين بارها بازخوانى شود، مطمئنا هيچ آسيبى در آن راه نخواهد يافت. آيا اجتهاد و توليد مفاهيم نو، بدون تامل و بازنگرى، دست‏يافتنى است؟

متاسفانه جمود و بسته‏انديشى، به مفهوم اجتهاد نيز سرايت كرده است، و امروزه اجتهاد هم‏معنا شده است‏با اندوختن و انباشتن دستاوردهاى پيشينيان و تكرار مقولات گذشته; به گونه‏اى كه گذر كردن از آن يافته‏ها به افقهاى جديد مجاز شمرده نمى‏شود.

پويش متقابل متن و معرفت

از نگاه روش‏شناختى، متن‏شناسى از قلمروهاى حياتى‏اى است كه شناخت آن براى تحول و گسترش درك ما درباره مدلولهاى مختلف متون دينى، يعنى قرآن، سنت پيامبر و احاديث، نقشى ضرورى دارد. متن‏شناسى پژوهشگر را به فنون دقيقى آشنا مى‏كند كه به او در پى‏جويى ابعاد و دامنه‏هايى از معنا، كه پيشتر بدانها راه نداشت، يارى مى‏رساند; و او را به ابعاد، اهداف و جنبه‏هاى مختلف فهم رايج و متعارف رهنمون مى‏شود. اما اين فن تنها حاوى امكانات و كليدهايى است كه در فهميدن متن به كار مى‏آيد. به عبارت ديگر، فقط در حد يك مقتضى و زمينه‏ساز است، نه بيشتر. از اين رو، در كنار آن به وجود شروطى اجتناب‏ناپذير نياز است، كه چه بسا بدون آنها به كار گرفتن متن‏شناسى در تحقيقات عمقى به نتيجه مطلوب نينجامد. شرط اول، دستيابى به وسعت ديد و شناخت است، زيرا نمى‏توان به جست‏وجو در كناره‏هاى متن و احاطه يافتن بر راههاى ورود به آن بسنده كنيم، بى‏آن كه اين معرفت روش‏شناسانه را با اندوخته عظيمى از دانشها به نسبتى برابر با داده‏هاى متن تكميل كنيم. هر قدر پژوهشگر به پرسشها و شناختها و افقهاى ديد وسيعترى مجهز شود، بيشتر مى‏تواند به دنياى متن راه يابد و در اعماق آن غور كند. گوهرهاى گرانبها را كسى مى‏تواند به چنگ آورد كه در غواصى آزموده، و با جست‏وجو در اعماق آشنا باشد; و تنها افراد ماهر و كار آزموده هستند كه از چنين تواناييهايى برخوردارند. گاهى تعمق در فهم اندوخته‏ها نيز به تنهايى كفايت نمى‏كند، زيرا در احاطه بر اندوخته‏ها بسط معرفت و آگاهى نيز تاثير زيادى دارد. بنابراين، ورود در قلمرو معناى متون، كه تواناييهاى چشمگيرى در آنها نهفته است، آمادگى و تلاشى مستمر و پرزحمت در جهت‏شناخت و تحقيق مى‏طلبد. و گرنه، حاصل اين تلاشها چيزى جز صدفهايى تو خالى و تقربهايى سطحى، كه گاهى زيانشان از سودشان بيشتر است، نخواهد بود.

متن، مانند صخره‏هاى صاف، موجودى جامد و بيجان و در معرض تراشيدگى و خوردگى نيست، بلكه موجودى است زنده كه حيات و زندگى در گرو آن است; و هر گاه فرهنگهاى زنده و دركهاى سرشار از پرسش و انگيزش سراغ آن بروند، از گرمى وجود زنده آن برخوردار خواهند شد. مشاهده و درك شروط تعامل با متن، ما را بدين باور سوق مى‏دهد كه اگر پژوهنده دنياى متن انديشه‏اى بسته و محدود داشته باشد - يعنى فارغ از روال معمول زندگى و نشيب و فراز آن باشد - از متن جز آنچه در آن كاشته است‏برداشت نمى‏كند; بر خلاف پژوهشگر زمانه‏شناسى كه خود را در مركز زندگى مى‏يابد. چنين كسى به يقين گرماى تعامل با اين موجود زنده و فياض را با تمام وجود حس خواهد كرد.

فراموش نكنيم كه متن قرآن از حقيقتى مطلق و بى نقص صادر شده است; و كسى كه بدان مى‏پردازد، موجودى است محدود كه از درها و گوهرهاى آن تنها به اندازه ظرفيت‏خود بهره مى‏گيرد. از اين رو، هيچ كس نبايد مدعى احاطه كامل و نهايى به نهفته‏هاى متن باشد، زيرا متن از روى شفقت‏به حال پژوهشگر محدود، بيشتر از تواناييهاى محدودش بر او تحميل نخواهد كرد. خدا رحمت كند كسى را كه حد و اندازه خودش را بشناسد و پا را از آن فراتر ننهد. نيز بايد توجه داشت كه متن قرآن فرو فرستاده شده است تا جهانى و انسانى باشد، زيرا از جانب پروردگار جهانيان نازل شده است.

بنابراين، پژوهشگر نبايد در را پشت‏سر خود ببندد و درباره معناى متن دعاوى ناقصى را طرح كند; در حالى كه آكنده از برداشتها و تلقيهايى است كه از فرهنگهاى منطقه‏اى و بسته و نيز انفعالات شخصى و محدود انتزاع شده‏اند. مباد كه چنين تلقيهايى را، به‏سان مفاد و مراد جدى متن، به انسان و جهان عرضه كند.

اسلام و بازانديشى

در اين آموزه ميان مسلمانان توافق است كه دين آنها، از آن رو كه دينى است فطرى، انسان‏مدار است. نيز يكى از بديهيات تفكر كلامى اسلام اين است كه انديشمندان مسلمان بايد در ادله عام و مطلقى كه فطرت و احساس انسانى را مخاطب قرار مى‏دهد، كند و كاو كنند; تا در نگرش خود به زندگى آنها را نقطه اتكاى خود بدانند. چنين كارى اقتضا مى‏كند كه پژوهشگر همه ادله‏اى را كه موضوعى خاص يا مقيد به زمان و مكان دارند به كنارى بنهد، زيرا چنين ادله‏اى با مقاصد عمومى دين نمى‏سازد. همچنين اين ادله كاركردى محدود در شرايطى معين داشته‏اند، و نمى‏توان در حال و هواى فرهنگى ديگرى آنها را مبنا قرار داد. بنابراين، عالمان و پژوهشگران متخصص در معارف اسلامى بايد خود را موظف بدانند كه به محتوا و جنبه‏هاى انسانى نهفته در ساخت كلى قرآن بپردازند تا بتوانند آن محتواها را به بشر تقديم كنند.

نگرش ما به اين نظريه، نگرشى بنيادين و كلامى است، ولى ميزان تحقق آن در گرو وسعت‏يا محدوديت افق ديد كسى است كه به دليل رو آورده است. نيز بستگى دارد به ميزان اشراف يا احاطه محقق به گرايش انسانى عام از يك‏سو، و جنبه‏هاى مشترك فرهنگها از سوى ديگر. از اين‏رو، طرحى كه برآمده از بستر فرهنگى بسته و نگرشى يك‏سونگر به انسانيت است و ادعا مى‏كند كه تنها يك نگرش بيانگر حقيقت دين است، نمى‏تواند استوار و پابرجا باشد. ممكن است‏به نظر برسد كه چنين شرطى در مقام عمل دست نيافتنى است، زيرا آدمى هر اندازه افقهاى ديدش وسعت‏يابند و فرهنگ و آموخته‏هايش دامنه‏دار شوند، باز فرزند محيط و در بند حال و هواى خاص خودش است. چنين كسى هر قدر بكوشد، نمى‏تواند از پوسته خود خارج‏شود. با اين همه، تحولات سترگى كه در نيمه دوم قرن حاضر پيش آمده است - و نيز رويكرد جهانيان به شناخت همديگر در پى دستاوردهاى دانش بشرى در علم ارتباطات - مى‏تواند ازعهده دفع اين شبهه يا توهم برآيد كه تحقق نگاه باز و اشراف به انديشه بشرى دست‏نيافتنى است.

متون مقدس به اندازه نقاط تاريكى كه در آنها روشن مى‏شوند بهره مى‏دهند. متن معنا و مضمون را به اندازه و سطح نگاه ما منعكس مى‏كند، و آن گاه كه فارغ از مكان و موقعيتى خاص بدان احاطه يابيم، متناسب با حجم نگاهمان ابعادى از آن را آشكار مى‏سازد. از اين رو، انديشمندى كه به متن دينى رو آورده است، بايد فرهنگ و انديشه‏اى جهانى داشته باشد تا بتواند نورافشانيهاى محتواهاى فراگير و نهفته متن را ببيند. او بايد با جوامع و گروههاى مختلف انس داشته باشد تا مفاد و مدلول متن را به درستى و به صورتى فراگير دريابد. زيبنده چنين شخصى آن است كه انسى فراگير و دركى انسانى و جهان شمول داشته باشد. در اين راستا، چه بسا علم به مقاصد كلى شريعت - البته نه به معناى رايج آن در ميراث انديشه اسلامى، بلكه به معناى نوين آن - بتواند چارچوبى مناسب و زمينه‏اى گسترده براى بحث و تحقيق در اختيار ما قرار دهد. علم به مقاصد علمى بسته و نهايى نيست كه با دست‏يازيدن به آن بخواهيم خود را از رنج تحقيقهاى بعدى آسوده سازيم، بلكه اين دانش چون خود اسلام افقى است گشوده بر معنا، كه به يمن آن هر بار از درون متنى دفينه‏اى را بيرون مى‏كشيم كه پيش از اين براى ذهنمان دشوارياب مى‏نمود. هر قدر بر دانش و معرفت و وسعت‏نظر پژوهشگر افزوده شود، به همان اندازه مى‏تواند در ابعاد گوناگون معنا و مفاد دليل غور كند.

قرآن امانتى است كه براى انسان خليفة الله به وديعت نهاده شده است; و چشمه‏اى است جوشان و پرفيض كه از حقيقتى مطلق براى زمانى نامحدود، و بشرى معرفت‏پژوه صادر شده است. پس در حد و توان يك عالم يا يك نسل از علما يا يك مقطع خاص زمانى نيست كه به همه ابعاد محتوايى آن راه يابند; هر چند و هر قدر از تحول و پيشرفتى برخوردار شده باشند كه بتوانند بر همه زندگى سلطه پيدا كنند. متن چونان زندگى همواره در حركتى دايمى است; و آن گاه كه زندگى از حركت و كشف و انكشاف باز بايستد، تنها مى‏توان گفت كه متن از عرضه معنا باز ايستاده است. حقيقت اجتهاد و آفاق آن نيز در همين معنا نهفته است; هر چند امروزه از مفهوم اصلى آن دور شده‏ايم به طورى كه با جمود و تحجر و تبعيت از راى مشهور يا اجماع هم معنا گشته است. امروزه مؤسسات دينى ما به مراكزى علمى تبديل شده‏اند كه كاركرد اساسى‏آنها عرضه شرح و تعليق و حاشيه شده است، و از وظيفه اجتهاد و نوآورى در آنها خبرى نيست.

اجتهاد و زندگى

در اين ميان توهمى هست كه مى‏كوشد بر مسند حقيقت تكيه زند; و آن اين كه باب اجتهاد همواره گشوده است و گروهى از مسلمانان از اين نعمت‏برخوردارند و ديگران از آن محروم‏اند. اما درنگ دقيق در واقعيتهاى موجود ما را به داورى و حكمى ديگر رهنمون مى‏شود. براى نيل به داورى درست در اين باره كافى است كه آراى فقيهان را در طول ده قرن گذشته ارزيابى كنيم; تا آشكارا بيابيم كه درك و تلقى كلامى و فقهى در هيچ زمينه‏اى پيش نرفته‏است.

علم كلامى كه مبادى آن در قرن دوم هجرى ظهور يافت و منظومه آن در قرن پنجم هجرى كامل شد، هيچ تغيير و تحول چشمگيرى نداشته است. همچنين نقش و سهم متاخران در آن اغلب از تكرار گفته‏هاى پيشينيان يا شرح و بسط عبارتهاى دقيق و سخت‏ساخت آنها فراتر نرفته است; و از بازنگرى در مبانى و زيرساختها و نقد ديدگاهها اثرى به چشم نمى‏خورد. گويا تاريخ در زمان ظهور آن دانش ايستاده، و بشر در محدوده همان موضوعات قرنهاى نخستين باقى مانده است. پسينيان همواره خود را متعهد به حقايقى دانسته‏اند كه از دير زمانى بدانها دست‏يازيده‏اند; و وظيفه خود را تنها در حمايت و دفاع از آن حقايق مى‏جويند.

آنچه به علم كلام نسبت داده شد، قابل انطباق بر فقه نيز هست. فقه يعنى مجموعه‏اى از احكام درباره مجموعه‏اى از موضوعات. امروزه در اين توهم گرفتار آمده‏ايم كه گويا آن موضوعات هيچ تغييرى نكرده‏اند، يا تلقى ما از آنها مطلق و نهايى بوده است، لذا تجديد نظر در موضوعات‏و بازنگرى‏در احكامى‏كه‏با تحول موضوعات‏دگرگون مى‏شوند، ارى‏است‏بى‏فايده.

بى‏ترديد درك موضوعات تا حد زيادى بسته به درك متن از يك‏سو، و نوع نگاه ما به موضوع از سوى ديگر است. در نگاه دقيق به مسئله، هيچ كدام از اين دو وجه ثابت نيستند و هر ادعايى درباره ثبات معرفت ما به متن، به حجتى بر ضد او تبديل مى‏شود، زيرا صاحب فرضى اين ادعا پيشتر نياز به اجتهاد و نيز حجيت نداشتن راى مشهور و چه بسا راى مورد اتفاق را پذيرفته است; چنان كه برخى از مذاهب بر اين باورند. ادعاى عدم تغيير موضوعات - و به عبارت دقيقتر عدم تغيير درك ما از موضوعات - از سست‏ترين و ضعيف‏ترين ادعاهاست، زيرا اغلب موضوعات داراى ماهياتى مشخص و ثابت نيستند و با تحول شناختهاى پيرامونى آنها دگرگون مى‏شوند. از اين رو، ما همواره در برابر دو متغير قطعى (موضوعات و فهم ما از آنها) قرار داريم، ولى از روند توليدات علمى در اين‏باره چنين بر نمى‏آيد كه پژوهشگران قلمرو اجتهاد در حسابگريهاى خود تحول فهم و شناخت را مد نظر قرار داده باشند. بنابراين، فرآورده‏هاى آنها تنها بازخوانيهاى همسان ديدگاههاى بنيانگذاران در قرنهاى دوم و سوم درباره برخى فرق، و در قرنهاى چهارم و پنجم درباره برخى ديگر از فرق است.

شايد نگاهى گذرا به شيوه‏هاى آموزشى پذيرفته شده در مراكز علوم دينى و كتابهاى درسى رايج در آنها، براى پذيرش جمود حاكم بر اين مراكز كفايت كند. تاريخ تدوين برخى كتابهاى فقهى‏اى كه در اين مراكز مبناى تدريس قرار گرفته است، به قرن هفتم هجرى يا اواخر قرن هشتم برمى‏گردد. آيا اصرار بر مبنا قرار دادن تاليفات فقهى كهن، نگاهى جمود گرايانه به فقه را نشان نمى‏دهد؟ و بدين معنا نيست كه تحولاتى كه دامنگير زندگى ما شده و آن را زير و رو كرده است، تنها تحولى است گذرا كه هيچ ربطى به فقه ندارد؟; همان فقهى كه همگى آن را فقه زندگى مى‏دانند.

شايد اين سخن به ساحت‏برخى از نگاهبانان مواريث، كه كارشان را ارج مى‏نهيم، آسيبى برساند، ولى مصلحت دين و انديشه دينى تعارف‏بردار نيست و با دغدغه ايستايان - كه به سرور و انبساطى ناشى از انس با مواريث چونان دارويى خواب‏آور دچار شده‏اند - نمى‏سازد. اينان به صداى شرشر رودهاى زندگى، كه موسيقى حركت و نو شدن را مى‏نوازند، توجهى ندارند. تكليف الهى و شرعى ما را به جنباندن و بيدار كردن اين موجوديت‏به خواب رفته وا مى‏دارد، نه به طولانى كردن دوران ركود و جمود آن; چنان كه برخى تصور مى‏كنند. اين پروردگار هستى و زندگانى است كه سنت نو شدن را در آفرينش به وديعت نهاده است. تجدد بدعتى نيست كه انسان خليفة‏الله بخواهد با آن بر خواست آفريدگار متعال بشورد. وظيفه شرعى پيش‏رفتن و تلاش مستمر را الزام مى‏كند، نه ستيزه‏جويى با خواست و فرمان الهى درباره به خدمت گرفتن ديگر آفريده‏ها، سختكوشى و تقرب به نشانه‏هاى الهى در كرانها و جانها را.

تفكر اسلامى و جنبه‏هاى بحث‏انگيز تجدد

همواره درباره تجدد و عصرى بودن پرسشهايى طرح مى‏شود، و از عالمان متخصص در تفكر اسلامى خواسته مى‏شود تا در پاسخگويى بدانها مشاركت جويند. حال آن كه اين پرسشها خالى از ابهام نيستند; به ويژه با توجه به اين كه اسلام از قالبها و راه حلهايى خارج از درك دين‏پژوهان برخوردار نيست. اسلام موجوديتى فكرى، كه قابل برداشتهايى نهايى باشد، نيست، بلكه در متون آن توانايى بسيارى براى رساندن معنا نهفته است، و همواره راه نايل شدن به كنه مقاصد، اهداف و معانى را براى عالمان و محققان باز مى‏گذارد. از اين رو، ضرورى است كه در قضيه «اسلام و جنبه‏هاى بحث‏انگيز تجدد» تعديلى صورت دهيم و آن را در قالبى واقعى‏تر و معقولتر طرح كنيم: «تفكر اسلامى و جنبه‏هاى بحث‏انگيز تجدد»، زيرا راه حلهايى كه در پى عرضه آنها هستيم، از سطح فهم و درك پژوهشگران و انديشمندان بيرون نخواهد بود. انديشمند مسلمانى كه از عمق جان و خرد پذيراى معانى انسانى و مهرورزى به ديگران است، در متن قرآن جز خير و زيبايى و حق نمى‏بيند. در صورتى كه گاه با ديگرانى روبه‏رو مى‏شويم كه در رويكردشان به معارف اسلامى آكنده از تعصب و معتقد به برداشتهايى ديگر هستند. از اين رو، تحقيق در اين موضوع را صواب انگاشتيم; تا بر اين دين گشوده بر انسانيت و معنا، وزر و وبال جمود و بسته‏انديشى شيفتگان نگرشهاى رايج و حاكم را تحميل نكنيم.

كوتاه سخن اين كه دين اسلام با قرآن و سنت‏شريفش، دنيايى است زنده و نو شونده; و فضايى است گشوده بر زندگى كه از قدرت شمول و فراگيرى برخوردار است; و گاهى فراخوانى است‏به مسابقه در راه گشودن فضاهايى جديد كه نگرشهاى حاكم را پشت‏سر مى‏گذارد و در برابر بشر پنجره‏هايى را مى‏گشايد كه حتى انديشه انسان معاصر نيز بدانها راه نيافته است. اسلام به اين معنا قالبى نيست كه فقط حاوى استعدادى هميشگى براى تطبيق دادن باشد، بلكه گاهى معناها و مدلولهايى از آن مى‏جوشد كه پيشتر متداول نبوده است، ولى همه اينها در گرو نوآورى خواننده متن و توانايى‏اش بر كشف داده‏هاى نو است. اين دقيقا معناى اجتهادى است كه در قلمرو تحقيقات اسلامى مطمح نظر است; چنان كه مقصود از اجتهاد در همه شاخه‏هاى ديگر معرفت نيز همين است.

/ 1