علوم بلاغت در نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علوم بلاغت در نهج البلاغه - نسخه متنی

علی اوسط ابراهیمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علوم بلاغت در نهج البلاغه

علوم بلاغي

ابراهيمي، علي اوسط

دقت در مجموعه فراهم آورده سيد شريف رضي روشن مي سازد كه خطبه ها، نامه ها و حكمت ها و گفتارهاي كوتاه امام علي (ع) مصداق درستِ سخن به مقتضاي حال و مقام گفتن است. هنگامي كه خطبه مي خواند و بايد شنوندگان را از آنچه به سود دين و دنياي آنان است بياگاهاند، گفته اش به تفصيل است، و آنجا كه شايد و سزا است و بايد كه سخن در دل شنونده نشيند و جاي گيرد و او از آن سخن پند پذيرد، معني را در عبارت هاي گونه گون نشاند و نسبت به اطلاع شنونده اختصار و ايجاز را رعايت كند. چنان كه هر عبارت نكته يي نو را رساند، هر فقره درسي را آموزد و چراغ دل شنونده را بيش تر برافروزد.

به سخنان او كه در خطبه نخستين و در باره فرشتگان و در خطبه غرّاء و اشباح و در چگونگي زندگي و مرگ انسان آمده و نامه هايي كه فرمان حكمراني در آنها است بنگريد. در اين خطبه ها و نامه ها صحنه ها و حالت ها را چنان وصف مي كند كه گويي شنونده خود در آنجا به سر مي برد. اينها نه تنها نشان دهنده بلكه آموزنده دقت در لطف تعبير و حسن تركيب و زيبايي لفظ و بلندي معني است. اما نكته اصلي يعني بلاغت يا مطابقت گفته با مقتضاي حال را، چنان كه بايد آن گاه درمي يابيم كه وضع اجتماعي عصر و حالت شنوندگان امام (ع) را در نظر بگيريم، چه آگاهي از وضع آنان در آن روزگار است كه ما را از سرّ تكرار چنين نكته ها در چند خطبه و برخي نامه ها آگاه مي سازد (شهيدي 1370: ص ص «ط» و «ي»).

ميخائيل نعيمه گويد: «قدرت نمايي و قهرماني امام تنها در حدود ميدان هاي جنگ نبود؛ قهرماني بود در صفاي بصيرت و طهارت وجدان و سحر بيان و حرارت ايمان، و عمق روح انسانيت و بلندي همت و نرمي طبيعت، و ياري محروم و رهايي مظلوم از چنگال متجاوز و ظالم، و فروتني براي حق، به هر صورت و مظهري كه حق برايش تجلي نمايد، اين نيروي قهرماني هميشه محرك و انگيزنده است، گرچه روزگارها از آن بگذرد، امروز و هر روز كه شوق ما براي پي ريزي بناي صالح و فاضلانه شديد شود به سوي آن بازمي گرديم... علي آن قهرمان بي مانند فكر و روح و بيان است، در هر زمان و در هر مكان.» (عبدالفتّاح عبدالمقصود: ص 17).

شيخ بزرگوار محمد عبده ــ رحمة الله عليه ــ مفتي پيشين ديار مصر، از علماي سنت و جماعت گويد: «هنگام خواندن چون از عبارتي به عبارت ديگر مي پرداختم مي ديدم جولانگاه انديشه و ديدگاه بصيرت تغيير مي يابد. گاهي خود را در جهاني از معاني بلند مي ديدم كه در پوششي از لفظ هاي رخشان و خيره كننده، به زيارت جان هاي پاك مي آيد و در دل هاي زدوده از غلّ و غشّ رخ مي گشايد... و گاهي جمله و عبارت ها چنان مي نمود كه گويي با چهره هاي عبوس و درهم ريخته و دندان هاي بر يكديگر فشرده و چنگال عقابان درهم شكننده آماده حمله روبه رو هستم و گاه عقلي نوراني را مي ديدم كه با آفريده جسماني همانندي ندارد. از كاروان خدايي جدا شده و با روح انساني پيوسته و پس از آنكه آن را از آلودگي وسوسه ها پاك ساخته تشريفي از عالم طبيعت بدو پوشانده، سپس آن را با خويش به ملكوت اعلي برده و تا پايگاه تجلي نور الهي رسانده و در كنف قدس ربوبي ساكن كرده است، و گاهي خطيبي را مي ديدم كه واليان امت را مخاطب ساخته با صدايي رسا آنان را تعليم مي دهد و راه صواب و خطا را به ايشان مي نماياند و دقايق سياست را به آنان مي آموزد و از پيمودن راهي كه به ورطه گمراهي پايان مي يابد، برحذر مي دارد.» (شهيدي 1370: ص «يو»؛ عبدالفتّاح: ص 15). آري چنين است سخنان علي عليه السلام گفتاري فروتر از كلام خالق و برتر از سخن مخلوق و پرچم دار بلاغت و سخنوري (ص «يو»؛ ص 15).

اينك مي پردازيم به بيان پاره يي از علوم بلاغت كه نگارنده آنها را از نهج البلاغه استخراج كرده است. در نهج البلاغه انواع علوم بلاغي از جمله معاني و بيان و بديع و اقسام آنها چون سجع و جناس و تضاد و تشبيه و استعاره و كنايه و مراعات النظير و غيره فراوان وجود دارد كه به برخي از آنها براي نمونه اشاره مي شود:

1. سجع متوازي

القَاتِلوُن و العَادّون، مَحْدُود و مَوْجُود و معدُود و مَمْدُود، بِقُدْرَتِه و بِرَحْمَتِه، بِمُقَارَنَه و بِمُزَايَلَة، الأَجْوَاء و الأَرْجَاء، تَيَّارُه و زَخّارُه، العاصِفَة و القَاصِفَة، بِرَدَّه و شَدَّه، نَعْتُ و وَقتُ، فَطَرَ و نَشَرَ، حَدَّه و عَدَّه (شهيدي 1370: خطبه 1).

2. سجع متوازن

الهِمَم و الفِطَن، بُعْدُ و غَوْصُ، لايُدْرِكُهُ و لايَنَالُهُ، حَدُّ و نَعْتُ، التَّصْدِيق و التَوْحِيدُ، حَدَثٍ و عَدَمٍ، فَاعِلٌ و بَصيرٌ، أعْصَف و أَبْعَد، عُبَابُه و رُكَامُه، مَوْج و سَقْف، سَقْف و سَمْك، مَحْفُوظ و مَرْفُوع، عَمَدٍ و دِسَارٍ... (خطبه 1).

3. سجع مطرّف

الْقَاتِلوُن و المُجْتَهِدُون، الأجْوَاء و الَهَواء، مَجْرَاهَا و مَنْشَاهَا مُنيراً و مُسْتَطِيراً، لايَرْكَعُون و لايَنْتَصِبُون، لايَتَزَايَلُون و لايَسْأمُون الحميّة و الشِقْوَة، البليّةَ و للِعدَة... (خطبه 1).

4. مراعاة النظير

معرفته و التصديق به،أحال و لأم، عالماً و محيطاً، قرائن و أَحْنَاء، فتق و شقّ، الأجواء و الهواء، الرِّبع و الزَّعْزَع، الهَواء و المَاء، هَوَاء و جَوّ، سَقْف و سَمْك، عُمُد و دِسار، زينَة و ضِيَاء، الكَواكِب و الثِّواقِب، دائِر و مائِر، فَلَك و سَقْف و رَقيِم، سُجُود و رُكُوع، نَوْم و سَهْو، فَتْرَة و غَفْلَة، وَحْيه و رُسُلِه، قَضَاء و أَمْرِه، الحَفَظَة و السَّدَنة (خطبه 1). جُحْر و وِجَار، الضَّبَّة و الضَّبُع (خطبه 69).

5. تضادّ

وجود و عدم، مع و غير، مُقَارَنَة و مُزَايَلَه، تَحْت و فَوْق، سُفْلاَهُنَّ و عُلْيَاهُنَّ، الثَّابِتَة و الَمارِقَه، الأرضِيين السُّفْلي و السَّمَاءِ العُليا، حَزن و سَهْل، عَذْبِ و سَبَحْ، المُخْتَلِفَة و المُوءْتَلِفَه، الحَرّ و الْبَرْد، البَلَّة و الجُمُود، المساءة و السّرور، تَعَزَّزَ و اسْتَهون... (خطبه1). كَثِير و قَلِيل، الحَقّ و البَاطِل، حِيْصَتْ و تَهَتَّكَتْ (خطبه 69).

6. تحذير «ترساندن»

در اين صنعت از شيوه هاي گوناگون استفاده شده است، گاهي از «ألا» و گاهي از «أحذّركُم» و زماني از «اتّقوا، و إيّاك و تكرار كلمات، چون «اللّه، اللّه» و غيره مانند: «هان بدانيد كه سركشي را از حد گذرانديد و با رويارويي خدا، و صف آرايي برابر موءمنان، زمين را در تباهي كشانديد.(1) خدا را خدا را! بپرهيزيد از بزرگي فروختن، از روي حميّت، و نازيدن به روش جاهليت.»

«هان بترسيد! بترسيد! از پيروي مهتران و بزرگانتان كه به گوهر خود نازيدند و نژاد خويش را برتر ديدند.»(2)

«پس از خدا بترسيد و با نعمت هايي كه به شما داده مستيزيد...»(2)

«من شما و خود را از آن مي ترسانم، هركسي بايد از كار خود سود ببرد.»(3)

7. اغراء «برانگيختن»

إغراء هم مانند تحذير به روش هاي مختلف آمده است، يك بار به گونه تكرار اسم و يا مصدر و گاهي به صورت فعل امر چه حاضر و چه غايب موءكد، مانند: «و كوشش كوشش اي بي خبر، و كس تو را چون خدا خبر ندهد.»(4)

«پس اي شنونده از پس مستي هشيار باش و از خواب غفلت بيدار باش، و اندكي از شتاب خويش بكاه.»(5)

«نماز را در وقت معين آن به جاي آر، و به خاطر آسوده بودن از كار پيش از رسيدن وقت آن را بر پاي مدار.»(6)

«و بايد از كارها آن را بيش تر دوست بداري كه از حق بگذرد، و نه فروماند.»(7)

8. تشبيه

پيش از ذكر نمونه هاي انواع تشبيه، توضيح اين مطلب لازم به نظر مي رسد كه تشبيه ها و استعاره ها و كنايه هايي كه در كتاب گرانقدر نهج البلاغه به كار رفته اغلب مشبهٌ به ها يا استعاره ها و كنايه هاي محسوس است. بدين گونه كه امر معنوي يا هر امر ديگري كه تصور آن تا حدي به تأمل و دقت نظر نياز داشته است، به صورت محسوس و ملموس و از چيزهايي كه در دسترس عامه و در زندگي ايشان وجود عيني دارد و درخور فهم همه مردم بيان شده است. مانند رشته دين و راه هاي پوسيده و پايه هاي ايمان(8). و گاهي چند تشبيه ساده و مركب پي درپي مي آيد و براي بيان مطلب يك مشبه به چند مشبه به مانندشده و تشبيه جمع يا مركبي را تشكيل مي دهد. و گاهي وجه شبه از چند امر برگرفته شده و به صورت تشبيه تمثيل درمي آيد، مانند: «گويي مسجد شما چون سينه كشتي است يا شترمرغي بر سينه به زميني خفته يا چون سينه مرغي در ميان موج دريايي».(9)

و يا «جهاد دري از درهاي بهشت است، لباس تقوا و زره محكم خدا باشد» (شهيدي 1370: خطبه 27) و استعاره مرشحه دنيا سنگيني سينه اش، شما را خوابانده است.(10)

و نيز در استعمال سجع و جناس، بيش تر از كلمه هاي هم معني و متناسب استفاده شده است، مانند سجع هايي كه در خطبه 190 به كار رفته است، چون: «و آتشي كه سوزش آن سخت و توان فرسا و شعله آن رخشان، و آوازش خروشان و زبانه آن درخشان است... (شهيدي 1370).

و استعاره مصرّحه «پيراهن» براي خلافت در خطبه شقشقيّه كه شرح آن بيايد. و يا غم و اندوه بي حد دروني كه گلوگير شده است مانند مي شود به شِقِشقه.(11) و يا استعاره مرشحه خلافت به شتر و تعبير دو پستان آن (خلافت) را سخت دوشيدند.(12) و سامان ندادنِ امر خلافت مانند مي شود به سواري كه بر بارگير توسن نشيند اگر مهارش بكشد، بيني آن آسيب بيند و اگر رها كند سرنگون افتد.(13) همه تصاويري محسوس و ملموس و زيبا است. يكي از بهترين تصوير آفريني و نگارگري در خطبه 165، به نام خطبه شگفتي هاي آفرينش طاووس، به چشم مي خورد. كه امام (ع) چون نقاشي چيره دست پس از ردكردن نظريه كسي كه بارور شدن طاووس را برخلاف روش طبيعي و با اشك چشم طاووس نر كه بر گوشه چشم آن قرار مي گيرد و طاووس ماده از آن مي خورد و تخم مي گذارد، راه رفتن آن را چون خودبيني نازنده مانند مي كند و به دم و پرهاي خويش مي نگرد و از زيبايي پوششي كه بر تن دارد و طوق ها كه بر سروگردن، قهقهه سرمي دهد. و با اين تشبيه تمثيل، پنداري ني هايِ پر او شانه ها است از سيم ساخته و آن گِردهاي شگفت انگيز آفتاب مانند كه بر پر او رسته است، از زرِ ناب و پاره هاي زبرجد پرداخته، و اگر آن را همانند كني بدانچه زمين مي روياند، گويي گل هاي بهاره است كه از اين سوي و آن سوي چيده و اگر به پوشيدني اش مانند كني، همچون حلّه هاي نگارين و فريبا است. يا چون بُرد يماني زيبا... (خطبه 65). گويي تابلوهاي نقاشي زيبا در كنار هم چيده و هر لحظه بيننده را با تصاوير تازه تر و زيباتر آشنا مي سازد.

انواع تشبيه

الف. تشبيه موءكد: و آن تشبيهي است كه ادات در آن ذكر نشود و يك نوع آن، مشبه كاري را كه به گونه مشبهٌ به است عمل مي كند مانند: مردم به سوي خانه خدا مي روند و در آن وارد مي شوند به سان واردشدن چهارپايان و مشتاقانه به سوي آن مي روند نوع به اشتياق رفتن كبوتران.(14) و از خدا بترسيد، مانند ترسيدن كسي كه پند را شنيد و زير بار رفت و مرتكب گناه شد و اعتراف كرد و ترسيده عمل نيكو به جا آورد. و از عذاب الهي حذر كرد.(15)

و بيت المال را خوردند و بر باد دادند چون شتر كه مهار بُرّد، و گياه بهاران چَرَد.(16)

اين (خلافت) چون آبي بدمزه و نادلپذير است، و لقمه يي گلوگير.(17)

اگر آن را بگويم به لرزه درمي آييد، همانند لرزيدن ريسمان در چاهي ته آن ناپديد.(18)

كار كسي كه شيطان در فرمانروايي وي شريك شده و بر زبان او بيهوده گفته است.(19)

و نوعي از تشبيه موءكد آن است كه مشبهٌ به، به مشبه اضافه شود و در نهج البلاغه به كار رفته است، مانند: و ميانِ آنها حجابِ عزت و پرده هايِ قدرت زده شده است.(20)

يا اين كسي است كه او را در تاريكي هاي زهدان بيافريد و در پرده هاي تيره اش در پيچيد.(21) و چون خودبيني نازنده به راه مي رود.(22)

و گاهي مشبه و مشبهٌ به را يكي دانسته و ميان آنها تفاوتي قايل نيست، و چندين مشبهٌ به را براي يك مشبه ذكر كرد، و تشبيه جمع و تمثيل را يك جا ارائه مي دهد، مانند:

«دنيا آبشخوري است تيره و تار و به آب در آمدنگاه آن گِل آلود، ظاهر آن فريبنده، و خبر آن كشنده. فريب كاري است زودگذر، و سايه يي است ناپايدار، تكيه گاهي است نااستوار، روي خوش نمايد تا گريزان آن بدو انس گيرد، و آن كه ناشناس او است آرامش پذيرد، ناگاه سركشي كند و به چهار دست و پاي برخيزد و ريسمان درآويزد، و با تيرهايش هدف قرار دهد، و شته هاي مرگ بر گلوي مرد اندازد...».(23)

ب. تشبيه بليغ: آن است كه مشبه و مشبهٌ به تنها در كلام ذكر شود و اين تشبيه نيز در نهج البلاغه بسيار است، جهاد دري از درهاي بهشت است كه خداوند آن را به روي دوستان خاص خود گشوده، و لباس تقوا و پرهيزگاري است و زره محكم حق تعالي و سپر قوي او است، پس هر كس از روي بي ميلي از آن روي گرداند خداوند جامه ذلت و خواري و رداي بلا و گرفتاري به او مي پوشاند.(24)

خوابشان شب بيداري، سرمه ديده شان اشكِ جاري است.(25)

خاندان پيغمبر جايگاه راز او، و پناه امر، و مخزنِ علم وي، و تكيه گاه حُكم او، و انبارهاي كتاب ها و كوه هاي دين وي هستند.(26)

ايشان پايه دين و ستون يقين اند.(27)

انديشه آيينه زنگار زدوده است، و پند ترساننده يي پنددهنده است.(28)

دانش ميراثي است گزين و آداب زيورهاي نوين، و انديشه آيينه روشن.(29)

سينه خردمند صندوق راز او است و گشاده رويي دام دوستي و بردباري گور زشتي ها است.(30)

و يك نوع ديگر از تشبيه بليغ، اضافه مشبهٌ به به مشبه است، مانند: راه هاي گمراهي، و راه حق و باطل، در خطبه چهارم، و امواج فتنه ها و كشتي هاي نجات در خطبه پنجم، و دوستي دنيا كليد دشواري است و بارگي گرفتاري. (حِكَم/ 428).

ج. تشبيه مركب: آن است كه دو طرف تشبيه يعني مشبه و مشبه به و يا يكي از آن دو مركب باشد، مانند: به خدا سوگند از قطع هيچ سخني آن قدر اندوهگين نشدم كه از قطع اين كلام.(31) و او مي داند كه جايگاه من از خلافت جايگاه محور از آسياسنگ است.(32) و به خدا چون كفتار نباشم كه با طول آهنگ به خوابش كنند.(33) و آن كه ميوره را نارسيده، چيند، همچون كشاورزي است كه زمين ديگري را براي كشت گزيند.(34)

و در خطبه 165، تشبيه مركبِ محسوس به محسوس با بهترين شكل به كار رفته است؛ «هرگاه به سوي طاووس ماده رود، دم درهم پيچيده را واسازد و بر سر خود افرازد كه گويي بادباني است برافراشته و كشتيبان زمان آن را بداشته.(35) اين داستان كه تو را گويم داستاني است از روي ديدن نه چون كسي كه بر اساس حديثي ضعيف روايت كند. و اگر چنان باشد كه گمان بَرَند طاووس نر، ماده را آبستن كند با اشكي كه از ديده براند. و آن اشك در گوشه چشمانش بماند...»(36) و ماده آن را بخورد پس تخم نهد.

و باز در اين خطبه، تشبيه هاي مركب به مركب با وجه شبه هاي گوناگون، نگارگري دُم و پرها را نشان مي دهد، مانند: پنداري ني هاي پر او شانه ها است از سيم ساخته: و آن گِردي هاي شگفت انگيز آفتاب مانند كه بر پر او رسته است، از زرناب، و پاره هاي زبرجد پرداخته، و اگر آن را همانند كني بدان چه زمين رويانيده، گويي: گل هاي بهاره است، از اين سوي و آن سوي چيده؛ و اگر به پوشيدني اش همانند سازي؛ همچون حلّه ها است نگارين، و فريبا، يا چون بُرد يماني زيبا، و اگر به زيورش همانند كني، نگين ها است رنگارنگ، در سيم ها نشانده، خوش نما...(37) و يا: «برآمدنگاهِ گردنش چون ابريقي است راست كشيده، و فرورفتنگاه آن، تا به شكم رسد، سياه است چون وَسمه يماني سبز و به سياهي رسيده، يا پرنياني است بر آينه صيقل زده افكنده، يا با چادري سياه سروگردنِ خويش را پوشيده...»(38)

و در سرسختي و قاطعيت مالك اشتر را به شمشير مانند كند و چنين گويد:

«كه او شمشيري از شمشيرهاي خدا است، نه تيزي آن كُند شود، و نه ضربت آن بي اثر بود.»(39) و تشبيه مفرد به مقيّد، مانند: «مردم مانند موي گردن كفتار به سوي من آمدند (خطبه 3).

و تشبيه مفرد مقيّد به مفرد مقيّد و دو طرف محسوس مانند:

چون گله گوسفند پيرامونم جمع شدند.(40) «و، مردم خواسته دنيا خُرده گياهي است خشكِ وَباآلود كه از آن چراگاه دوري كنيد.»(41)

«پس سپاهيان به فرمان خدا رعيت را دژهاي استوارند، و واليان را زينت و وقار، و عزت دين، راه هاي امن اند.»(42)

د. تشبيه تمثيل: تشبيهي است كه وجه شبه از چند امر برگرفته شده باشد و اين نوع تشبيه در نهج البلاغه بسيار است، مانند:

«تا چند با شما راه مدارا بسپارم! آن سان كه با شتربچه هايي مدارا كنند. يا جامه فرسوده يي كه چون شكافِ آن را از سويي به هم آرند، از سوي ديگر گشايد.» و چون سوسمار در سوراخ مي خزيد و يا چون كفتار در لانه مي آرميد.»(43)

«و فريفته يي كه از دنيا به بالاترين مقصود نايل گرديده، چون كسي نيست كه از آخرت به كم ترين نصيب رسيده.»(44)

هـ·· . تشبيه تفصيل: آن است كه براي مشبه يك برتري ذكر شود كه در مشبهٌ به نباشد، مانند:

«به خدا سوگند پسر ابوطالب به مرگ مأنوس تر از كودك به پستان مادر است.»(45)

«و اگر مرا واگذاريد همچون يكي از شمايم، و شايد بهتر از ديگران فرمانبردار و شنوايم، براي كسي كه كار خود را مي سپاريد.»(46)

استعاره

استعاره يعني به كاربردن كلمه در غير معني اصلي يا ماوضع له به علاقه مشابهت، و اگر علايق غير مشابهت باشند آنها را مجاز مي نامند و انواع استعاره، مصرّحه و مرشّحه و مجرّده و تبعيّه، در نهج البلاغه به كار رفته است.

الف. مصرّحه: جامه آن (خلافت) را بر تن كرد.(47) و سيل، استعاره مصرّحه از علوم و معارف(48) باشد و خار و تاسه «قَذيً و شجاً» استعاره از اندوه بسيار است.(49) و «جناح ـ بال» استعاره از ياور است.(50) و تاريكي (الظَّلماء) و برتري (العَلْياء) و شب تاريك آخر ماه (السّرار)، استعاره از گمراهي و هدايت و كفر است.(51)

ب. استعاره مرشّحه: آن است كه مستعارٌله همراه يكي از لوازم مستعارٌمنه به كار رود. مانند:

«پايه هاي دين ويران، و فتنه هايي كه چون شتر مست، آنان را به پي مي سپرد، و پايمال مي كرد و ناخن تيز بدانها درمي آورد.»(52) و «لباس دينداري و تقوا مرا از شما نهان كرد.»(53) اي مردم از گرداب هاي بلا با كشتي هاي نجات برون شويد! و به تبار خويش منازيد، و تاج هاي افتخار را كنار نهيد.»(54) و در مورد راه يابي شيطان در وجود انسان گويد: «پس تخم گذاشت و در سينه ايشان جوجه نهاد، و در درون ايشان راه يافت و خزيد.»(55)

«برايشان لباس فروتني، تدبيرها گمراه شدند و اميد گسست، و دل ها لرزان شدند.»(56) و «آن گاه او را دلي داد فراگير، و زباني گويا و چشمي بيننده.»(57)

كنايه

كنايه در لغت به معني پوشيده سخن گفتن است و در اصطلاح كلامي را گويند كه دو معني داشته باشد نزديك و دور، يا حقيقي و مجازي، كه هر دو را مي توان اراده كرد ولي منظور بيش تر معني دور آن است، مانند: «دامن از خلافت در چيدم و پهلو از آن پيچيدم.»(58) كنايه از كناره گيري كردم.

«تا رشته اش پنبه شد، و پرخوري او را نگونسار كرد»(59) كنايه از پريشاني نابساماني «أَرّ» كنايه از نكاح است. «و چون نرهاي مست شهوت با ماده نكاح كند.»(60) «از پا آمده شد و آن را بالا زد» كنايه از آماده و فراگيرشدن است.(61)

نتيجه

چنان كه گذشت، مطالب ذكر شده نمونه يي اندك از صنايع ادبي و علوم بلاغي در نهج البلاغه است كه بيش تر سخنوران بليغ به مزيت و برتري آن معترف اند، و براي تأييد اين نظر به سخن ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي نگريم. او مي گويد: «اگر خواستي، به قرآن عزيز با دقت و تأمل نظر كن و بدان كه مردم اتفاق نظر دارند بر اينكه در بالاترين حد فصاحت است، و به كلام اميرالموءمنين (ع) بنگر، در مي يابي كه از الفاظ و معاني و شيوه ها و راه كارهاي قرآن مشتق شده و به راه و اسلوب آن رفته؛ هرچند قرآن مانند و همتايي ندارد. به جا است گفته شود، پس از قرآن، سخني از آن شيواتر و استوارتر و برتر و پرمحتواتر و شريف تر نيست، مگر اينكه سخن پسرعمويش عليه السلام باشد و اين امري است كه كس آن را نمي داند جز اينكه گامي استوار در اين صناعت داشته باشد» (ابن ابي الحديد 1409: ج 1، ص 143).

منابع:

ابن ابي الحديد. 1409ه··/1919م. شرح نهج البلاغه. بيروت: دارالإحياء التراث العربي.

اميرالموءمنين علي (ع). ــ . نهج البلاغة. ترجمه احمد سپهر خراساني. تهران: اشرفي.

قرآن.

خوري شرتوني لبناني، علامه سعيد. ــ . اقرب الموارد.

صبحي صالح. 1387ه·· ق. نهج البلاغة. بيروت.

طالقاني، سيد محمود. ــ . ترجمه و شرح نهج البلاغه.

نهج البلاغه. 1370. ترجمه سيد جعفر شهيدي. چ 2. تهران: انقلاب اسلامي.

عبدالفتاح عبدالمقصود. ــ . علي بن ابي طالب عليه السلام. ترجمه سيدمحمود طالقاني. تهران: انتشار.

فيض الاسلام، سيد علينقي. ــ . ترجمه و شرح نهج البلاغه. تهران: آفتاب.

هاشمي، سيداحمد و محمدجميل اشراف صدقي. 1414ه·· ق/1954م. جواهر البلاغة. بيروت: دارالفكر

1. ألا و قَدْ أَمْعَنْتُم فيِ البَغْيِ و أَفْسَدْتُم في الأَرْضِ مصُارَحَةً لِلّهِ بالمنُاصَبَة و مبُارزةً لِلمُوءمِنيْنَ بالمحُارَبة. فاللَّه اللَّه في كِبْرِاْلحَمِيَّة و فَخْرِالجاهِلِيَّةِ (شهيدي 1370: خطبه 192 معروف به خطبه قاصِعَة).

2. ألا فالحَذَرَ الحَذَرَ مِنْ طاعَةِ ساداتِكُم و كُبَرائِكُم الذّين تكَـبَّروُا عَنْ حَسَبِهم و تَرقَعّوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ. فَاتّقوا اللَّهَ و لاتَكوُنُوا لِنِعَمه عَلَيْكُم أضْداداً. (خطبه 192).

3. إنّي أُحَذِّركُمْ و نَفْسِي هذه المنزلة، فَلْيَنْتَفِعِ امْرُوءٌ بِنَفْسِهِ (خطبه 153).

4. والجِدَّ الجِدَّ أَيُّها الغافِلُ «و لايُنَبّـِئُكَ مِثْلُ خَبِيْرِ» (خطبه 153).

5. فَأفِقْ أيّها السامِعُ مِنْ سَكْرَتِكْ، واسْتَيَفَظْ مِنْ غَفْلَتِكَ واَخْتَصِرْ مِنْ عَجَلَتِكَ (خطبه 153).

6. صَلَّ الصَّلاةَ لِوَقْتِها المُوَقَّتِ لها، و لاتُعَجّلْ وقَتْهَا لِفَراغ. (نامه 27).

7. وَلْيَكُنْ أَحَبُّ الأمورِ إلَيْكَ أَوْسَطها في الحقّ (شهيدي 1370: نامه 53).

8. إنْجَذَمَ فيها حَبْلُ الدين... فَانْهارَتْ دعائِمُهُ و دَرَستْ سُبُلُه (خطبه 2).

9. كأني بِمَسْحِدِكُمْ كجُوجوء سفينةٍ، ... اَوْنَعامَةٍ جاثِمَة، اَوْكَجُوءجوءِ طيرٍ في لُجَّةِ بَحْرِ (خطبه 13).

10. و أناخت بِكَلاَكِلِهَا (خطبه 190).

11. گوشت زايد زير زبان يا گلوي شتر كه وقتي به هيجان افتد بيرون آيد و مي گويد: «تلك شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثمّ قرّت» (خطبه 3).

12. لَشَدَّ ماتَشَطّر اضَرْعَيْها. (خطبه 3).

14. جَعَلَهُ قِبلَةً لِلأنامِ يَردوُنَه وُرودَ الأنعام وَ يَألَهُونَ إِلَيْهِ وُلُوهَ الحَمِامِ (خطبه اول، في ذكر الحج).

15. فاتّقوا اللّه تقيّةَ مَنْ سَمِعَ فَخَشَعَ، وَاقْتَرفَ فاعْتَرفَ، وَ وَجِلَ فَعَمِلَ و حاذَرَ فبادر... (خطبه 83 غراء).

16. يَخْضِموُنَ مال اللّهِ خِضْمَةَ الابِل نِبْتَةَ الرّبِيعْ (خطبه 3).

17. هذا ماءٌ آجِنٌ، و لقْمَةٌ يَغُصُّ بِها آكِلُها. (خطبه 5).

18. لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَضْطَرَبْتُمُ اضْطِرابَ الارْشِيَةِ فِي الطَّوِتّيِ البَعيدَةِ (همان)

19. فَرَكِبَ بِهِمُ الزّللُ وزَيَّنَ لَهُم الخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَيْطانُ في سُلطانِهِ و نَطَق باِلباطِلِ عَلي لِسانِهِ (خطبه 7).

20. مَضْروبَةٌ بَيْنهَمُ و بَيْنَ مَن دُونهم حُجُبُ العِزَّةِ و أَسْتارُ القُدْرَةِ (خطبه 1 / خلق الملائكة).

21. أمْ هذا الذّي أَنْشأه في ظلماتِ الأرحام و شُغُفِ الأستارِ نُطْفَةً دِهاقاً (خطبه 83 / غرّاء).

22. يَمْشي مَشْيَ المَرِحِ المُخْتالِ (خطبه 165).

23. فَإنّ الدُنيا رَنِقٌ مَشْرَبُها، رَدغُ مَشْرَعُها، يُوْنِقُ مَنْظَرُها وَ يوُبِقُ مَخْبَرهُا غُرورٌ حائِلٌ و ظِلٌّ زائِلٌ، و سادٌ مائِلٌ، حتّي إذا أَنِسَ نافِرُها، و إطْمأنَّ ناكِرُها قَمَصَت بِأرجُلها، و قَنَصَتْ بأَحْبُلِها، و أقصدت بِأَسْهُمِهَا. و أعْلَقَتِ المَرْءَ أوهاقَ المَنيَّةِ (خطبه 83 / غرّاء).

24. امّا بَعدُ فإنّ الجهاد بابٌ من ابواب الجَنّةِ فَتَحهُ اللّهُ لخاصَّةِ اوليائه، و هُوَ لباسُ التَقَّوي و دِرْعُ اللّهِ الحَصِيْنَةُ، و جُنتَّةٌ الوَثِيْقَةُ، فَمَن تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنه أَلْبَسَهُ اللّهُ ثَوْبَ الذُّلّ و شَمْلَةَ البَلاءِ (خطبه 27).

25. نَومُهُم سُهُوْدٌ، و كُحْلُهُمْ دمُوُعٌ (خطبه 2).

26. آل النبيّ موضِعُ سِرّه و لَجأُ أمْرِهِ و عَيْبَةُ عِلْمِهِ و مَوْئِلُ حُكْمِهِ و كُهوُفُ كُتُبهِ. و جبالُ دِيْنِهِ (خطبه 2).

27. همُ أساسُ الدّين، و عمِادُ اليقين (همان).

28. الفِكْرُ مِرْآةٌ صافِيَةٌ و الاعتبارُ مُنْذِرٌ ناصِحٌ (حكم / 365).

29. العِلّمُ وراثةُ كَرِيْمَةٌ، و الأدابُ حُلَلٌ مُجَدّدةٌ، و الفِكرُ مرآةٌ صافيه (خطبه 5).

30. صدرُ العاقل صُنْدُوقُ سِرّهِ و البشَاشَةُ حبالَةُ المودّة و الاحتمالُ قبرُ العيوب (حكم / 6).

31. فَوَاللّهِ ما أَسِفْتُ عَلي كلامٍ قَطُّ كَأَسَفيِ عَلي هذا الكَلامِ (خطبه 3).

32. و إنَّهُ لَيَعْلَمُ أنَّ مَحلّيِ مِنها مَحَلُّ القُطْبِ مِنَ الرَّحي (خطبه 3).

33. واللّهِ لاأكونُ كالضَّبُعِ تَنامُ عَلي طولِ اللَّدْمِ... (خطبه 6)

34. و مُجْتَنيِ الثَمَرَةِ لِغَيْرِ وَقتِ إيناعِها كالزارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِهِ (خطبه 5).

35. إذا دَرَجَ إلي الأثني نشره مِن طيّه كأنـَّهُ قِلْعُ داريّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ (خطبه 165).

36. أُحِيْلُكَ مِنْ ذلك عَلي معايَنَة، لامكَنَ يُحِيْلُ عَلي ضعيفُ اسنادِه، و لو كان كَزَعْمِ مَنْ يَزْعُمُ أَنَّهُ يُلْقِحُ بِدَمْعَةٍ تَسفَحُها مَدامِعهُ، فَتَقِفُ في ضَفَّتَيْ جُفوُنِهِ (خطبه 165).

37. تَحالُ قَصَبَهُ مَدارِيَ مَنْ فِضَّةٍ و ما أُنْبِت عَلَيها مِن عَجِيْبِ داراتِهِ و شُموسُهِ خالِصَ العِقْيانِ و فَلِذَا الزَّبَرْجَدِ فَإنْ شَبَّهْتَهُ بِما أنْبَتتِ الأرْضُ قُلْتِ: جَنِيٌّ جُنِيَ مِن زَهْرَةِ كلِ رَبْيعٍ. و إنْ ضاهَيْتَهُ بالمَلاِبس فَهُوَ كَمَوْ شِيِّ الْحُلَلِ، أوْ مُوْثِقِ عَصْبِ الْيَمَنِ. و إن شاكِلْتَهُ بالْحُلِيِّ فَهُوَ كَفَصُوصٍ ذاتِ ألوانٍ قَدْ نُطِّقَت باللُّحَيْنِ المُكَلَّلَ (خطبه 165).

38. و مَخْرَجُ عَنْقِهِ كالإبريقِ، وَ مَغْرَزُهَا إلي حَيْثُ بَطْنُهُ كَصِبْغِ الوَسْمَةِ اليمانيَّة، أوْكَحَرَيرةٍ مُلْبَسَّةٍ مِرْآةً ذاتَ صِقالٍ و كأنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَرِا أسْحَمَ (همان).

39. فَإنَّهُ سَيْفٌ مِن سُيوف اللّهِ لاكليْلُ الظُّبَّةِ و لا نابيِ الضّرْيبةِ (شهيدي 1370: نامه 38).

40. مُجتمعين حَولي كَربَيْضَةِ الغَنَمِ (خطبه 3).

41. قال (ع) يا ايّها النَّاسُ مَتاعُ الدّنيا حُطام موبِيٌ فَتَجنَّبُوا مَرْعاهُ (همان / حكمت ها 367).

42. فالجُنودُ بِإذن اللّه حُصُون الَّريميَّةِ، وزَينُ الولاقاه و عِزّالدين و سُبُل الأمْن، (نامه 52 / مالك اشتر).

43. كَم أدرِيْكُم كَما تُداري البِكارُ الْعَمِدَةُ، و الِثيابُ الُمتَدَاعِيَةُ كُلّما حِيْصَتْ مِن جانِبٍ تَهَتَّكَتَ مِنْ آخَرَ (كلام 69). وَ الحَجَرَ انْحِجارَ الضَبَّةِ في حُجْرِهاً و الضَّبُعِ في وِجارِها (همان).

44. ومَا المغرورُ الّذي ظَفِرَ مِنَ الدُّنيا بِأَعْلي هِمَتهِ كآخر الّذي ظَفِرَ مِنَ الآخِرَةِ بِأدْني سُهْمَتِهِ (حكم / 370).

45. وَاللّهِ لاَِبْنُ أبي طالب آنَسُ بالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بثَدْي امّه (خطبه 5).

46. وَإنْ تَرَكْتُموني فَأنا كأحَدِكُم و لَعَلّي أِسْمَعكُمُ و أَطْوَعُكُم لِمَنْ وَ لَّيْتموُهُ أَمْرَكُم (خطبه 5).

47. تقَمصّها فلان... (خطبه 3).

48. يَنْحَدِرُ عَنّيِ السَيْلُ و لايَرْقَي إليَّ الطَّيْرُ (خطبه 3).

49. فَصَبَرْتُ و في العَيْنِ قَذيً، و في الحَلقِ شَجاً (خطبه 3).

50. أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَناحٍ (خطبه 5).

51. بِنا اهْتَدَيْتُمْ في ا لظَّلمْاء و تَسَنَّمْتُمُ العَلْياءَ وِ بنا انْفَجَرْتُم عَنِ السَّرارِ (خطبه 4).

52. وَخُذِلَ الايمان، فَانْهارَتْ دعائِمُهُ، و قام لوِاوءهُ في فتنٍ واسَتْهُم بأَخْفافِها وَ وَطِئَتْهُم بأخْلافِها و قامت عَلي سنابِكها (خطبه 2).

53. سَتَرني عَنكُم جِلْباب الدّين (خطبه 4).

54. أَيُّها النّاسُ شُقّوُا أمَوْاجَ الفِتَن بِسُفُن النَّجِاةِ. و عَرِّجوُا عَنْ طَريق المُنافَرَة، وَضَعوُا عن تِيْجان المُفاخَرَة (خطبه 5).

55. فَباضِ و فَرّخَ في صُدورِهم، ودَبَّ و دَرَجَ في حجُوُرِهم (خطبه 7).

56. عَلَيهم لبَوُس الاستكانَةِ، و قد ضَلَّتِ الحيَلُ، وَالقَطَعَ الامَلُ، وَهَوتِ الافئدةُ كاظِمَةً (خطبه 83).

57. ثُمَّ مَنَحَهُ قَلَباً حافظاً و لساناً لافِظاً و بَصَراً لاحِظاً (خطبه 83).

59. ... إلي أَنِ انْتَكَتَ فَتْلُهُ، ... و كَبَّت به بِطْنَتُهُ (خطبه 3).

61. ... و شَمَّرَتْ عَنْ ساقٍ (خطبه 92).













/ 1