مقاله ي حاضر تلاشي است براي معرفي پدر زبان شناسي نوين و بازبيني آراي وي. براي دستيابي به اين هدف، پس از شرح مختصري از زندگي اين نابغه ي زبان شناسي، به مهم ترين نكاتي اشاره خواهد شد كه از سوي وي به شكلي منسجم عنوان شده و پايه هاي اوليه ي دانش زبان شناسي را تشكيل داده اند.
1. مقدمه
ميشل فوكو به هنگام بحث درباره ي بنيانگذاران رشته هاي علمي و بنيانگذاران گفتمان، اين دو را از يكديگر متمايز مي سازد و بر اين اعتقاد است كه بنيانگذاران گفتمان، افرادي چون ماركس يا فرويد به حساب مي آيند كه مستقل از فعاليت گفتماني خود نيستند. ما هربار درباره ي ماركسيسم يا فرويديسم صحبت كنيم، به ناچار به آراي ماركس يا فرويد اشاره مي كنيم. اين در حالي است كه بنيانگذاران رشته هاي علمي، مثلاً افرادي چون نيوتن، مستقل از رشته ي علمي اي اند كه بنيان نهاده اند. به عبارت ساده تر، فيزيك از نيوتن جداست و اگر به نوشتن درباره ي نيوتن بپردازيم، الزاماً درباره ي فيزيك مطلبي را به رشته ي تحرير درنياورده ايم(-4). جاناتان كالر، با استناد به اين ديدگاه فوكو، افرادي چون سوسور را استثناهاي تاريخ مي داند و معتقد است كه وي از سويي در طبقه ي بنيانگذاراني چون نيوتن قرار مي گيرد و از سوي ديگر بازخواني آراي وي ما را در حوزه ي گفتماني خاصي قرار مي دهد(-18ص135-134). به عبارت ساده تر، مي توانيم سوسور را بنيانگذار دانش زبان شناسي بدانيم و در عين حال به معرفي ديدگاه وي بپردازيم و زمينه ي طرح نگرشهاي بعدي را در زبان شناسي، در ديدگاه او جستجو كنيم. اگرچه نزديك به يك قرن از زمان حيات سوسور و ديدگاه وي در باب زبان شناسي فاصله گرفته ايم، اما هنوز در بسياري از نوشته هاي زبان شناسان ايراني و حتي غربي شاهد نوعي بدفهمي آراي پدر زبان شناسي نوين هستيم كه، دستِ كم به اعتقاد نگارنده ي اين سطور، بيشتر از مطالعه ي كتب و نوشته هاي شارحان نشأت مي گيرد. براي نمونه، بسياري از شارحان آراي سوسور، گرايش به آن داشته اند تا ديدگاههاي وي را در قالب چنددوگاني [dichotomy]، نظير «صورت/ جوهر»، «زبان شناسي همزماني/ زبان شناسي درزماني»، «زبان/ گفتار» و جز آن معرفي كنند، در حالي كه اين نوع طرح آراي سوسور به نارسايي در تعبير نگرش وي منجر خواهد شد و با آنچه به واقع در يادداشتهاي دانشجويان وي آورده شده است، مغايرت خواهد داشت. در اين نوشته، سعي بر آن است تا، علاوه بر معرفي ديدگاههاي سوسور در باب زبان و روش مطالعه ي آن، نوع نگرش وي و زمينه ي طرح هر موضوع معلوم گردد. براي دست يازيدن به اين مهم، پس از شرح مختصري از زندگي سوسور و شرايط اجتماعي و فضاي علمي حاكم بر زمانه ي وي، نوعي طبقه بندي جديد از آراي اين متفكر و بنيانگذار دانش نوين زبان شناسي به دست داده مي شود، تا مخاطب نوشته ي حاضر نه تنها با ديدگاه هاي سوسور، بلكه با دلايل طرح اين ديدگاهها آشنا شود.
2. از تولد تا مرگ
فردينان دو سوسور، به سال 1857م.، در خانواده اي از اشراف زادگان ساكن ژنو، به دنيا آمد. او يك سال پس از تولد زيگموند فرويد و يك سال پيش از تولد اميل دوركهايم ديده به جهان گشود. پدربزرگش، اوراس بنديكت دوسوسور [Horace Bénédict de Saussure]، يكي از مشهورترين فيزيكدانان و زمين شناسان زمان خود بود كه به دليل پژوهشهايش در زمين شناسي، هواشناسي و گياه شناسي نواحي كوهستاني اروپا شهرت داشت. كتاب حجيم و پرجاذبه ي وي، در چهار مجلد به نام «سفرهايي در آلپ»، هنوز هم در ميان اقليم شناسان اروپايي مرجعي بي نظير به حساب مي آيد. پدر فردينان، نيكولا تئودور دوسوسور [Nicolas Théodore de Saussure]، نيز از جمله شيمي دانان بنام عصر خود بود. او را يكي از پيشگامان فيزيولوژي گياهي مي دانند و نخستين دانشمندي معرفي مي كنند كه روشهاي شيمي را در بررسي تغذيه و تنفس گياهان اعمال كرده است. پژوهشهاي وي، در زمينه ي تخمير و تبديل نشاسته به قند و تركيب الكلها، در ميان شيمي دانان هنوز نيز مرجعيت خود را حفظ كرده است. فردينان در چنين خانواده اي به دنيا آمد. اشراف زادگي اش، از يك سو، و سنت خانوادگي اش، كه قوياً پايبند علوم طبيعي بود، از سوي ديگر، او را ملزم مي ساخت تا در فيزيك و شيمي به تحصيل مشغول شود. اما انگار سرنوشت او به گونه ي ديگري رقم خورده بود. فردينان از درس و مدرسه فراري بود و شايد به همين دليل، پدرش ترجيح داد تا او، برحسب سنتي كه در ميان اشراف زادگان اروپايي كم و بيش متداول بود، به تحصيل پسرش در خانه تمايل يابد و سالهاي آغازين درس و مشق او را به معلم سرخانه بسپارد. اين موافقتِ پدر فرصت مناسبي براي فردينان فراهم آورد تا در همان ايام كودكي، ساعتها در كنار آدولف پيكته [Adolf Pictet]، دانشجوي فقه اللغه ي آن ايام و متخصص مشهور فقه اللغه ي آينده، بنشيند و به صحبتهاي او در باب چگونگي مطالعه ي زبان گوش فرادهد. فردينان در پانزده سالگي، جدا از زبان فرانسه، با زبانهاي آلماني، انگليسي، لاتين و يوناني آشنا بود و پيش از آنكه به سن ورود به دانشگاه برسد، زبان سنسكريت را نيز آموخته بود(-18ص11). وي در شانزده سالگي انشايي تحت عنوان «مقاله اي در باب زبانها» براي پيكته فرستاد و در آن نوشته مدعي شد كه تمامي زبانها ريشه در نظامي متشكل از دو يا سه همخوان بنيادين دارند. اين ساده نگري احتمالاً پيكته را به تبسم واداشته است، ولي ذهن پوياي او، آينده اي را براي اين جوان پرشور تجسم مي كرد كه حتي براي پدر فردينان قابل پيش بيني نبود. فردينان در هجده سالگي، به سال 1875م.، وارد دانشگاه ژنو شد و، به پيروي از سنت خانوادگي اش، در رشته ي فيزيك و شيمي ثبت نام كرد. عدم علاقه اش به اين رشته از همان نخستين روزهاي آغاز تحصيل به خوبي مشهود بود و كار به جايي كشيد كه استادانش، پس از گذشت چند ماه، درباره ي بي استعدادي فردينان براي پدر وي گزارشي فرستادند و ادامه ي اين تلاش را بيهوده دانستند. در همان سالِ پُرتنش و بي نتيجه، فردينان بدون آگاهي پدر و مادرش به عضويت انجمن زبان شناسي پاريس درآمد و از همان انجمن معرفي نامه اي براي ورود به دانشگاه لايبزيك آلمان گرفت. اصرار فردينان و نااميدي پدر از تحصيل فرزند در دانشگاه ژنو سرانجام والدين فردينان را متقاعد ساخت تا پسرشان را براي تحصيل در رشته ي فقه اللغه به دانشگاه لايبزيك بفرستند. دانشگاه لايبزيك سرنوشت فردينان نوزده ساله را به كلي تغيير داد. در آن ايام، اين دانشگاه كانون مكتب زبان شناسي تاريخي- تطبيقي نودستوريان [Junggrammatiker] به حساب مي آمد و شرايطي را براي فردينان جوان فراهم مي ساخت تا دانشجوي پوياترين مدرّسان جوان زمانه ي خود باشد. سوسور چهار سال در دانشگاه لايبزيك به تحصيل اشتغال داشت و، در ميان اين ايام، نزديك به يك سال و نيم نيز در برلين اقامت گزيد. وي، در دسامبر 1878م. در برلين، مقاله ي «يادداشتهايي در باب نظام اوليه ي واكه ها در زبانهاي هندواروپايي»(-7) را منتشر ساخت. اين مقاله در بسياري از محافل علمي با استقبال روبرو شد، به شكلي كه سوسور پيش از آنكه از رساله ي دكتري اش دفاع كند، در ميان بسياري از زبان شناسان آلماني و فرانسوي، فردي نام آشنا به حساب مي آمد. سوسور، در سال 1881م.، در بيست و چهار سالگي، از رساله ي دكتري اش، كه به بررسي كاربرد حالت اضافي در زبان سنسكريت(-8) مربوط مي شد، دفاع كرد و در رشته ي زبان شناسي تاريخي- تطبيقي از دانشگاه لايبزيك فارغ التحصيل شد. وي چند ماهي در لايبزيك ماند، ولي انگار اقامت بيشتر را در آلمان مطلوب خود نديد و همان سال راهي پاريس شد. سوسور در فرانسه به موقعيتي مطلوب رسيد. وي در همان سال ورودش به پاريس، تدريس زبانهاي سنسكريت، گوتي و آلماني علياي كهن را در مدرسه ي تجربي مطالعات عالي آغاز كرد. پس از پنج سال تدريس اين زبانها، از حدود سال 1887م.، مطالب آموزشي اين سه درس را بسط داد تا در موقعيتي مناسب بتواند از آنها در تدريس فقه اللغه ي هندواروپايي استفاده كند. او در همان سالها از جمله فعال ترين اعضاي پيوسته ي انجمن زبان شناسي پاريس به حساب مي آمد و حتي از سوي اعضاي مسن تر اين انجمن به عنوان نامزد دريافت نشان شواليه لژيون دونور معرفي شد. اما پاريس نيز محل مناسبي براي ادامه ي زندگي او نبود. سوسور در تمامي اين سالها هنوز مدرس ميهمان به حساب مي آمد و هنوز نيز در اين اميد بود كه تدريس يكي از دروس تخصصي اش را برعهده بگيرد. او تا آن ايام هنوز موفق نشده بود، حتي براي يك بار، به تدريس زبان شناسي تاريخي- تطبيقي بپردازد و، به همين دليل، وقتي در سال 1891م. استخدام رسمي دانشگاه ژنو به وي پيشنهاد شد، پاريس را يكباره رها كرد و به شهر زادگاهش بازگشت تا مدرس دانشگاهي شود كه روزي بر بي استعدادي او در ادامه ي تحصيل تأكيد كرده بود. سوسور، كه در آن ايام سي و چهار سال از عمرش گذشته بود، سرانجام به مدرس رسمي دانشگاه مبدّل شد. او از سال 1892م. تدريس در دانشگاه ژنو را آغاز كرد؛ با اين اميد كه، پس از چند دوره تدريس سنسكريت و زبان شناسي تاريخي- تطبيقي، سرانجام كرسي درس زبان شناسي عمومي را به دست آورد و ديدگاه خود را درباره ي چگونگي مطالعه ي زبان، براي دانشجويانش معرفي كند. اما انگار سرنوشت مسير ديگري را براي او تعيين كرده بود. در آن ايام، برحسب مقررات آموزشي دانشگاههاي اروپا، كرسي هر درس در اختيار استادي قرار داشت و اين كرسي تا زمان بازنشستگي آن مدرس به فرد ديگري انتقال نمي يافت. كرسي درس زبان شناسي عمومي، در زمان استخدام سوسور در دانشگاه ژنو، در اختيار يوزف ورتهايمر [Joseph Wertheimer] قرار داشت، كه در نوع خود استادي شايسته ولي پيرو سنتهاي نودستوريان بود و علم را بر علمي بودن ترجيح مي داد. سوسور بايد صبر مي كرد. در طول اين سالها ازدواج كرد و صاحب دو پسر شد. به ندرت سفر مي كرد و گاه در كلبه اي كه در خارج از ژنو براي خود ساخته بود روزها را به تنهايي سپري مي كرد. ديگر خبري از نوشتن در كار نبود. گوشه نشيني هايش سبب شده بود تا بسياري از زبان شناسان آن ايام، نام او را از ياد ببرند و، به تدريج، فعال ترين عضو انجمن زبان شناسي پاريس به دست فراموشي سپرده شود. او، در نامه اي به آنتوان مييه [Antoine Meillet] به تاريخ 4 ژانويه ي 1894م.، به اين نكته اشاره مي كند كه حتي از نوشتن ده سطر درباره ي مسايل زباني عاجز است و به نظرش مي رسد كه اين دسته از مطالعات راه به جايي نمي برند و او بايد نگارش كتابي را آغاز كند كه محتوايش در ذهن او شكل گرفته و مي تواند روش مطالعه ي زبان را معرفي كند(-11). اما او هيچ گاه چنين كتابي را ننوشت. در تمامي اين سالها، به جز چند پژوهش مختصر درباره ي زبان ليتوانيايي و افسانه هاي آلماني قرون وسطي [Niebelungen]، تنها به جمع آوري اطلاعاتي در باب صورتهاي تحريف شده ي [anagrams] اسامي خاص در سروده هاي شاعران لاتين زبان پرداخت، ولي چون از اين داده ها به نتيجه اي نرسيد به خود جرئت نداد تا آنها را به چاپ برساند. در جاي خود، به نگرش او در اين باره اشاره خواهيم كرد. سرانجام در سال 1906م.، زماني كه سوسور به سن پنجاه سالگي رسيده بود، در پي بازنشستگي صاحب كرسي درس زبان شناسي عمومي دانشگاه ژنو، مسئوليت تدريس اين درس به عهده ي وي گذاشته شد؛ آن هم در زماني كه سوسور حتي از جمع آوري يادداشتهايي براي بردن به كلاس درس اكراه داشت. او سه دوره ي متناوب- بار نخست در 7-1906م.، بار دوم 9-1908م.، و بار سوم 11-1910م.- به تدريس مباني زبان شناسي پرداخت، بدون آنكه بتواند پيش بيني كند قرار است، چند سال بعد، يادداشتهاي دانشجويان اين سه دوره گردآوري شوند و به عنوان مهم ترين اثر كلاسيك زبان شناسي انتشار يابند. فردينان دو سوسور در تابستان سال 1912م. بيمار شد و، پيش از آنكه مجالي براي تدريس چهارمين دوره ي زبان شناسي بيابد، در فوريه ي 1913م. ديده از جهان فروبست.
3. نوشته اي با نام سوسور
آنچه از سوسور پس از مرگ وي باقي مانده بود، تنها در حدي بود كه مي توانست او را مدرس و محقق فقه اللغه و در اندازه هاي نودستوريان برجسته اي چون كارل بروگمن [Karl Brugmann] معرفي كند. اما در اين ميان، دو تن از همكاران سوسور در دانشگاه ژنو نظر ديگري داشتند. شارل بالي [Charles Bally] و آلبر سه شه يه [Albert Sechehaye] بر اين باور بودند كه نگرش سوسور درباره ي زبان شناسي و دانش مطالعه ي زبان بايد در يادها بماند و اين كار تنها با گردآوري يادداشتهاي دانشجويان اين سه دوره امكان پذير است. يك سال پس از مرگ سوسور، كار گردآوري اين يادداشتها به پايان رسيد. از دو دوره ي اول و دوم، يادداشتهاي لويي كايه [Louis Caille]، لئوپولد گوتيه [Leopold Gautier]، پل ريگارد [Paul Regard]، و آلبرت ريدلينگر [Albert Riedlinger] از مابقي كامل تر بودند و از دوره ي سوم، يادداشتهاي ژرژ دگاليه [George Dégallier]، فرانسيس ژوزف [Francis Joseph] و به ويژه سه شه يه، كه در دوره ي سوم در كلاس سوسور شركت مي كرد، مبناي كار قرار گرفتند. هماهنگي مطالب دو دوره ي اول و دوم به همت شاگرد مستقيم سوسور، آلبرت ريدلينگر، صورت پذيرفت و آلبر سه شه يه، كه در آن ايام از معدود زنان زبان شناس اروپا به حساب مي آمد، يكدست سازي مطالب دوره ي سوم را به عهده گرفت. چند نكته اي نيز در يادداشتهاي لويي بروتش [Louis Brütsch] بود كه به اين مجموعه افزوده شد.(-9ص8) جمع آوري يادداشتها، ساده ترين و شايد دقيق ترين بخش اين كار عجيب بود. اگر قرار مي شد مطالب هر سه دوره به تفكيك انتشار مي يافتند، بسياري از نكات چنين كتابي تكراري مي نمود و انتشار مطالب هر يك از اين سه دوره نيز ناقص به نظر مي رسيد. به همين دليل، بالي و سه شه يه به اقدامي شگفت دست يازيدند كه شايد در آن ايام بهترين تصميم به حساب مي آمد. آنان بر پايه ي يادداشتهاي دوره ي سوم، آن هم به اين دليل كه سه شه يه در آن درس در كلاس سوسور حضور مي يافت، و افزودن مطالب ويژه ي دوره ي اول و دوم، و نيز چند يادداشتي كه از سوسور باقي مانده بود، مجموعه اي را فراهم آوردند كه به سال 1916م. به نام سوسور و با عنوان «دوره ي زبان شناسي عمومي» انتشار يافت. علاوه بر اين كار عجيب، ژول رونژا [Jules Ronjat]، استاد زبانهاي روميايي دانشگاه ژنو، دستنوشته هاي آماده ي چاپ را بازخواني كرد و در ترتيب مطالب و فصل بندي كتاب تغييراتي داد تا شكل نهايي كتاب فراهم آيد. به اين ترتيب، كتابي از ديدگاههاي سوسور پديد آمد كه در نوع خود منحصر به فرد بود. به گفته ي كالر، اكثر معلمان حتي از تصور اينكه نظراتشان به چنين شكلي به دست داده شود به رعشه مي افتند؛ و به واقع نيز اگر اقدامي چنين نامناسب، با توجه به خطر سوءتعبيرها، در نهايت به تدوين اثري عمده بيانجامد، كاري منحصر به فرد است(-18ص15). به هر حال، آنچه با عنوان «دوره ي زبان شناسي عمومي» در سال 1916م. به چاپ رسيد، گردآوري خوانِشهاي چند دانشجو، تنظيم اين خوانِشها براساس خوانِشهاي گردآورندگان، و تدوين نهايي اين خوانِشهاي دوم برحسب خوانِش نهايي استادي ديگر است و اين همه، با نام فردي انتشار يافته است كه از كل اين ماجرا بي خبر است. در سال 1967م. رودلف انگلر(-12)، براي معرفي آراي سوسور، به اقدام ديگري دست زد. وي همان يادداشتهاي دانشجويان اين سه دوره را، بدون تنظيم مجدد و اعمال سليقه ي شخصي، به چاپ رساند. تفاوتهاي موجود ميان مطالب اين مجموعه ي جديد و كتابي كه در سال 1916م. به چاپ رسيده بود، حيرت انگيز است. با نيم نگاهي به اين يادداشتها و آنچه «دوره ي زبان شناسي عمومي» ناميده شده است، مي توان به راحتي دريافت كه تنظيم و ترتيب مطالب مندرج در «دوره ي زبان شناسي عمومي» هماني نيست كه سوسور براي تدريس خود برگزيده است. آنچه سوسور در كلاسهاي درس خود درباره ي ماهيت نشانه مطرح ساخته به مراتب بيش از چند نكته اي است كه بالي و سه شه يه در كتاب «دوره ي زبان شناسي عمومي» آورده اند. بخشي كه در اين كتاب تحت عنوان «آواشناسي» آمده است(-9ص95-63) به مطالب درسي سوسور در اين كلاسها مربوط نيست و تازه آنچه در همين ارتباط در برخي از يادداشتهاي دانشجويان ديده مي شود، نشان مي دهد كه سه شه يه و بالي يا رونژا اصطلاحات باب ميل خود را به جاي اصطلاحات مورد نظر سوسور به كار برده اند؛ و شايد از همه مهم تر اينكه سوسور در تدريس خود هيچ گاه به آنچه امروزه تحت عنوان دوگاني هاي سوسور [Saussure's dichotomies] معروف است، اشاره نمي كند.او در درسهاي خود هيچ گاه «زبان» [langue] و «گفتار» [parole] را به صورت يك دوگانگي مطرح نساخته و همواره «قوه ي نطق» [faculty of language] را در كنار اين دو آورده است. او اصلاً اعتقادي به «زبان شناسي درزماني» نداشته و آن را مستقل از «زبان شناسي همزماني» نمي دانسته است. در جاي خود به اين موارد اشاره خواهيم كرد، اما آنچه در همين جا قابل ذكر است اين است كه مترجمان كتاب «دوره ي زبان شناسي عمومي»، به ويژه ويد بسكين(-13) و روي هريس(-14)، كه دو برگردان اصلي اين كتاب را به زبان انگليسي به دست داده اند، در سوءتعبير آراي سوسور بي تأثير نبوده اند. براي نمونه، اينان اصطلاح forme فرانسه را، كه مي توانسته در آن زبان در معني «نقش» به كار رود، به form ترجمه كرده اند كه به معني «صورت» است و از اين طريق دوگانگي اي را تحت عنوان «صورت و جوهر» پديد آورده اند(-14ص157) كه در نامگذاريهاي بعدي مكاتب زبان شناسي به سوءتعبير منتهي شده است. علاوه بر اين، شارحان آراي سوسور را نيز نبايد ناديده گرفت. اينان نيز به نوبه ي خود در بدفهمي ديدگاههاي سوسور نقش عمده اي ايفا كرده اند. براي نگارنده ي اين سطور معلوم نيست براي نخستين بار كدام شارح آراي سوسور اصطلاح «روابط متداعي» [associative relations] را معادل با «روابط جانشيني» [pardigmatic relations] فرض كرده و آنگاه طرح دو محور فرضي همنشيني و جانشيني را به سوسور نسبت داده است. سوسور، به هنگام بحث درباره ي روابط متداعي(-9ص170)، آشكارا بر نگرش ذهن گراي خود تأكيد دارد و تداعي را فرايندي ذهني به حساب مي آورد. اين در شرايطي است كه كاربرد «جانشيني» به جاي «متداعي» از چنين صراحتي مي كاهد و هاله اي از ابهام باقي مي گذارد.
4. پيش زمينه هاي آراي سوسور
آنچه مسلم است اين است كه سوسور هيچ مفهوم تازه اي را از خود اختراع نكرده و اگر اصطلاحي را نيز ساخته است، صرفاً براي رفع ابهام در كاربرد اصطلاح گذشته بوده و بس. نوع يادداشت برداري دانشجويان آن سه دوره مؤيد اين ادعاست. اما سوسور در كلاسهايش به اين نكته اشاره نمي كند كه تحت تأثير آراي چه متفكراني است. شايد اگر وي خودش «دوره ي زبان شناسي عمومي» را مي نوشت، فصلي را به طرح اين نكات اختصاص مي داد. ولي او اين كار را نكرد و اين وظيفه بر عهده ي شارحان آراي او قرار گرفت. آراي سوسور درباره ي نشانه ها به يقين به ديدگاه ايپوليت تن [Hippolyte Taine]، فيلسوف برجسته ي اواخر قرن نوزدهم ميلادي فرانسه، باز مي گردد. كتاب مشهور وي، «در باب فهم»(-15)، در زمان حيات سوسور بارها به چاپ رسيده بود و، به گفته ي هانس آرزلف(-1ص358)، شامل تمامي آراي سوسور درباره ي «نشانه» بود و حتي همان قياس سوسور را درباره ي تشبيه «دال» و «مدلول» به پشت و روي يك كاغذ مطرح ساخته بود. افزون بر اين، ايپوليت تن به پيروي از آراي كوندياك، فيلسوف بزرگ فرانسه ي قرن هجدهم ميلادي، و آنچه در باب ارزش افتراقي الفاظ و در «گفتار در باب منشأ دانش آدمي»(-2) مطرح ساخته بود، به ارزش تقابلي نشانه ها در نظام زبان اشاره مي كند و سوسور نيز همين ديدگاه را مورد تأكيد قرار مي دهد. ياكوبسن بر اين اعتقاد است كه سوسور، به هنگام طرح دانشي عام به نام «نشانه شناسي» [semiology]، تحت تأثير آراي نيكولاي كروژفسكي(-6) بوده است. كروژفسكي در سال 1882م. در نامه اي به بودوئن دو كورتني [J. Baudouin de Courtenay] بر اين نكته تأكيد داشته است كه علاوه بر دانش كنوني مطالعه ي زبان، بايد نوعي «پديدارشناسي زبان» ابداع شود كه به مطالعه ي تمامي نظامهاي نشانه اي بپردازد(-19ص17). آنچه سوسور درباره ي تمايز ميان «زبان» و «گفتار» مطرح مي سازد، دقيقاً هماني است كه بودوئن دو كورتني، زبان شناس لهستاني ساكن روسيه ي قرن نوزدهم ميلادي، به سال 1870م. تحت عنوان reè و jazyk مطرح ساخته بود(-19ص24). آراي بودوئن دو كورتني نيز در اين مورد هماني است كه ويلهلم فن هومبلت [W. von Humboldt] تحت دو نام «صورت دروني زبان» و «صورت بروني زبان» عنوان كرده بود(-5ص98-89). سوسور حتي درباره ي روابط زاياي زبان، يعني روابط متداعي و روابط همنشيني، از آراي كروژفسكي پيروي مي كند(-6) و درباره ي تمايز ميان زبان شناسي همزماني و درزماني، از ديدگاه بودوئن دو كورتني بهره مي گيرد(-19ص27). اما او، برخلاف بودوئن دو كورتني، زبان شناسي درزماني را چيزي جز مقايسه ي دو مطالعه ي همزماني در دو مقطع زماني نمي داند.
5. نگرش سوسور به زبان
آن گونه كه از كتاب «دوره ي زبان شناسي عمومي» قابل استنتاج است، سوسور دلالت مستقيم الفاظ را به پديده هاي جهان خارج مردود مي داند. وي زبان را نظامي از نشانه ها معرفي مي كند و معتقد است كه هر نشانه ي زبان از پيوند يك تصور آوايي [sound image] و يك تصور معنايي [semantic image] يا مفهوم [concept] تشكيل شده است. او رابطه ي ميان اين دو را اختياري [arbitrary] در نظر مي گيرد و افزون بر اين، به وجود ارزشي ذاتي براي نشانه هاي زبان قايل نيست و معتقد است كه اين ارزش به تقابل هر نشانه با تمامي نشانه هاي ديگر وابسته است. از آنجا كه نشانه، به مثابه واحد زبان، ذهني تلقي شده است، مي توان مدعي شد كه سوسور زبان را ساختي ذهني در نظر مي گيرد. اما اين تنها بخشي از صورت مسأله است، زيرا به اعتقاد وي(-9ص112) هيچ مطالعه اي در باب زبان بدون ارجاع به نقش زبان در جامعه كامل نيست. به گفته ي سوسور، زبان بيرون از جامعه ي زباني وجود خارجي ندارد و همين ماهيت اجتماعي است كه مهم ترين مختصه ي زبان به حساب مي آيد. زبان زماني به ابزاري براي ايجاد ارتباط ميان سخنگويان يك زبان مبدل مي گردد كه تصور آوايي به صوت تحقق صوري يابد. اين صوت يا، بهتر بگوييم، زنجيره ي اصوات، از سوي سخنگويي امكان درك مي يابد كه مي تواند از طريق اين زنجيره به تصور آوايي همين زنجيره دست يابد و اين تصور آوايي را به تصور معنايي اش پيوند دهد. به اين ترتيب، سوسور به الگويي از ايجاد ارتباط دست مي يابد كه شامل رمزگذاري و رمزگشايي مفاهيم است(-9ص28). وي مؤلفه ي رواني يا ذهني ارتباط، يعني نظام نشانه ها، را «زبان» [language] مي نامد. اين «زبان» در ميان سخنگويان يك زبان، نه به طور كامل، بلكه به شكل تقريبي(-9ص29)، مشترك است. نظامي كه «زبان» را شكل مي بخشد، از فرآيند توليد آواها براي ايجاد ارتباط متمايز است. سوسور اين تحقق صوري «زبان» را «گفتار» [parole] مي نامد و معتقداست كه اجتماعي نبوده و صرفاً فردي است(-9ص29). به اين ترتيب، «گفتار» برحسب هدفي خاص در فردْ فردِ اعضاي يك جامعه ي زباني تحقق مي يابد و اين در حالي است كه «زبان» در هيچ فردي به شكل كامل خود وجود ندارد و تنها در مجموعه ي اعضاي يك جامعه ي زباني كامل مي گردد(-9ص29). آن گونه كه از يادداشتهاي شاگردان سوسور قابل درك مي نمايد، سوسور ميان «زبان» در معني خاص خود و «زبان» در معني عام خود تمايز مي گذارد. به اعتقاد سوسور، يا دست كم بر حسب آنچه در «دوره ي زبان شناسي عمومي» آمده است، «زبان»، در معني عام خود، ابزار ايجاد ارتباط است، اما از آنجا كه مطالعه ي اين مفهوم عام تنها از طريق مفهوم خاص «زبان» صورت مي پذيرد، تفكر درباره ي كليت «زبان» همواره با بررسي زبانهاي خاص همراه بوده است. «زبان»، در مفهوم خاص خود، يكي از زبانهاي طبيعي مانند فارسي يا انگليسي و غيره است كه گروهي از مردم براي ايجاد ارتباط با يكديگر به كار مي برند و براي سخنگويان زبانهاي ديگر قابل درك نيست(-16ص1). سوسور در كنار اين دو مفهوم خاص و عام از «زبان»، از «قوه ي نطق» نيز سخن به ميان مي آورد. قوه ي نطق يا استعداد زباني در اصل دانش چگونگي استفاده از قواعد انتخاب و تركيب است(-18ص32). حجم مطلبي كه سوسور درباره ي «قوه ي نطق» مطرح ساخته كمتر از حجم بحث او درباره ي «زبان» و «گفتار» نيست، ولي در زمان گردآوري يادداشتها و اعمال سليقه هاي بالي و سه شه يه در فضاي نگرش حاكم نودستوريان انگار آنچه سوسور درباره ي اين دانش مطرح ساخته كمتر مورد توجه قرار گرفته است. براي نگارنده ي اين سطور كاملاً بديهي است كه اگر فرضاً كانت يا هومبلت در تدوين كتاب سوسور نقش داشتند آنچه سوسور درباره ي اين استعداد عنوان كرده بود به مراتب بيش از نگرش وي درباره ي «زبان» و «گفتار» اهميت مي يافت. سوسور در اصل، اين استعداد زباني يا «قوه ي نطق» را استعدادي جهاني مي داند كه در «زبان» به صورت اجتماعي و در «گفتار» به صورت فردي، شكل مي گيرد. اما به هر حال، او وظيفه ي زبان شناسي را مطالعه ي «زبان» در معني عام خود مي داند و معلوم نمي سازد مطالعه ي قوه ي نطق وظيفه ي كدام شاخه يا رشته ي علمي است. آيا سوسور به اهميت آنچه مطرح ساخته واقف بوده است؟ آيا طرح چنين نكته اي در چنين درسي ضروري بوده؟ اينها پرسشهاي بي پاسخ ما باقي خواهند ماند.
6. مطالعه ي زبان
سوسور واحد زبان را «نشانه» مي داند و مطالعه ي زبان را در اصل، بررسي نشانه هاي زبان برحسب افتراقشان با يكديگر در نظام زبان و در قالب روابط متداعي و همنشيني فرض مي كند. سوسور بر اين باور است كه واحدهاي زبان صرفاً از هويتي رابطه اي برخوردارند. وي براي درك بهتر مطلب از دو نمونه ي كلاسيك خود بهره مي گيرد كه يكي قطار سريع السير ساعت 8:25 ژنو- پاريس است و ديگري مقايسه ي زبان با بازي شطرنج. سوسور، به كمك نمونه ي قطار خود، به اين نكته اشاره مي كند كه اين قطار هر روز همان قطار ديروزي است، حتي اگر لكوموتيو، تمامي واگن ها و خدمه اش هر روز عوض شوند و حتي با نيم ساعت تأخير حركت كند. آنچه هويت رابطه اي اين قطار را مي سازد، وجه افتراقش با ديگر قطارها، مثلاً قطار سريع السير 10:25 ژنو- پاريس يا قطار محلي 8:40 ژنو- ديژون و غيره، است. پيش از اين گفتيم كه سوسور ماهيت نشانه را اختياري مي داند و همين امر سبب مي گردد تا نشانه هاي زبان، تابع تاريخ باشند و در طول زمان تغيير كنند. اين تغييرات مطالعه ي خاص خود را مي طلبد كه، به گفته ي سوسور، توصيف درزماني زبان به حساب مي آيد. اما چنين توصيفي چيزي نيست جز مقايسه ي دو توصيف همزماني متوالي بر روي محور زمان. سوسور، با طرح تقدّم توصيف همزماني زبان، بر بي اعتباري مطالعه ي درزماني تأكيد مي كند و بر اين اعتقاد است كه آگاهي از واقعيات تاريخي زبان هيچ كمكي به توصيف «زبان»، به مثابه واقعيتي اجتماعي، نمي كند، زيرا در هر مقطع زماني، هر واحد زبان برحسب نقش اش در وضعيتي همزماني از زبان تعريف مي شود. كالر براي روشن ساختن اين نگرش سوسور از ضمير دوم شخص you در زبان انگليسي بهره مي گيرد(-18ص39). به گفته ي وي، اين ضمير در انگليسي امروز هم به يك نفر اشاره دارد و هم به چند نفر، و هم مي تواند در جايگاه فاعل جمله به كار رود و هم در جايگاه مفعول جمله. اما در مرحله اي قديمي تر از همين زبان، you به عنوان ضمير مفعولي در تقابل با ye قرار مي گرفت كه ضمير فاعلي بود و علاوه بر اين، براي دوم شخص جمع به كار مي رفت و به همين دليل در تقابل با thee و thou قرار داشت كه مفرد بودند. اما امروزه you در تقابل با ye، thee، و thou نيست. ما مي توانيم بدون آگاهي از اين تقابلهاي گذشته به زبان انگليسي صحبت كنيم و مدعي شويم كه سخنگوي اين زبانيم. جالب اينجاست كه سوسور، به دليل برنامه ي درسي اين سه دوره، بايد بخشي از درس خود را به زبان شناسي تاريخي اختصاص مي داد و همين مطالب اند كه در «دوره ي زبان شناسي عمومي»، برحسب سليقه ي بالي و سه شه يه، به صورت فصلي مستقل و تحت عنوان «زبان شناسي درزماني»(-9ص260-193) آورده شده اند. اين اعمال سليقه سبب مي گردد تا خواننده ي كتاب سوسور تصور كند وي اين دو نوع مطالعه را هم ارزش يكديگر مي داند، در حالي كه به اعتقاد سوسور توصيفهاي درزماني از بررسيهاي همزماني ناشي مي شوند. به گفته ي وي(-8ص249)، اين امكان كه مدعي شويم mare لاتين به mer [=دريا] فرانسه مبدل شده است، به دليل حذف e پاياني mare و تبديل a در اين واژه ي لاتين به e در واژه ي فرانسه نيست، بلكه عكس اين مطلب است. ما mare را به عنوان واحدي از نظام زبان لاتين با mer از نظام زبان فرانسه مقايسه مي كنيم و از مقايسه ي اين هويتهاي همزماني است كه ادعا مي كنيم يك e حذف شده و يك a به e مبدل شده است. به اعتقاد سوسور، به دليل ماهيت اختياري نشانه هاي زبان، مطالعه ي زبان برحسب تلفيقي از دو مطالعه ي همزماني و درزماني غيرعلمي و نادرست است. وي، در بخش كوتاهي از درس خود(-9ص135)، مطالعه ي همه زماني [panchronic] زبان را مورد ترديد قرار مي دهد، زيرا معتقد است كه تغييرات تاريخي در خارج از نظام زبان، يعني در «گفتار» صورت مي پذيرد و، پس از قراردادي تازه در ميان سخنگويان زبان، بر نظام زبان تأثير مي گذارد. به همين دليل، مطالعه ي همه زماني حاصلي جز آميختن «زبان» و «گفتار» و ناديده گرفتن تمايز ميان اين دو نخواهد داشت. تا به اينجا، در سه بخش گذشته به مهم ترين الگوهاي نگرش سوسور، ديدگاه او درباره ي زبان، و آراي او درباره ي شيوه ي مطالعه ي زبان اشاره كرديم. در باب آنچه تاكنون در اين مختصر مطرح شد، ده ها مقاله و كتاب مرجع وجود دارد كه سبب مي گردند نوشته ي حاضر كاملاً تكراري نمايد. اما دستِ كم به اعتقاد نگارنده ي اين سطور، آنچه تاكنون درباره ي پدر زبان شناسي نوين ناديده گرفته شده است، نگاه او به علم و روش علمي در مطالعه است. بخش پاياني اين نوشته به طرح چنين نكته اي اختصاص يافته است.
7. نگرش به علم
آنچه شارحان آراي سوسور تاكنون درباره ي اين نابغه ي زمانه ي خود مطرح ساخته اند، مبتني بر كتابي است كه او از آن خبر ندارد. شايد اگر اقدام متهوّرانه و شگفت انگيز بالي و سه شه يه صورت نمي پذيرفت، فردينان دو سوسور، در كتابهاي تاريخ زبان شناسي، يكي از نودستوريان پايان قرن نوزدهم معرفي مي شد كه چند پژوهش كم حجم درباره ي مطالعه ي تاريخي زبانهاي هندواروپايي از خود به جا گذاشته است. پژوهشهاي او درباره ي تحريفات اسامي خاص در سروده هاي شاعران لاتين زبان نيز احتمالاً هيچ گاه شناخته نمي شد، زيرا در آن شرايط، سوسور در حد و اندازه هايي نبود كه يادداشتهايش براي محققان پس از وي مهم جلوه كند. اما اگر سوسور زنده مي ماند و خود دست به چاپ يادداشتهاي درسي اش مي زد، مطمئناً چنين مجموعه اي را منتشر نمي ساخت. او احتمالاً بخش آواشناسي اين مجموعه را به كناري مي نهاد و بخشي را كه به مطالعات تاريخي مربوط مي شد از مابقي اين كتاب جدا مي كرد. از لابه لاي مطالب درسي اش مي توان به نگرش او نسبت به علم دست يافت. سوسور آن اندازه كه در بند «علمي بودن» بود به «علم» زمانه ي خود توجهي نداشت. او در جاي جاي مطالب درسي اش به نگرش نودستوريان ايراد مي گرفت و هر بار، به شكلي مستند و به كمك نمونه هايي متعدد، علم زمانه ي خود را مورد ترديد قرار مي داد. او حتي يكبار در كلاسهاي زبان شناسي عمومي به مطلبي اشاره نمي كند كه از فضاي علمي بودن دور باشد. سوسور حتي به هنگام طرح مساله ي «قوه ي نطق» به خود جرئت نمي دهد چنين استعدادي را ذاتي انسان تلقي كند؛ شايد به اين دليل كه «علمي بودن» به «علمي- تخيلي بودن» مبدل نشود. آن زمان كه سوسور به مطالعه ي تحريفات پرداخته بود و مجموعه ي وسيعي از داده ها را براي كشف اين بازي حروف گردآورده بود، در نامه اي به آنتوان مييد چنين مي نويسد: «كتمان نمي كنم كه خودم هم گيج و سردرگم شده ام. نكته ي مهم اين است كه از كجا بفهمم كل اين مسأله واقعيت دارد يا فقط زاييده ي خيال است» (-18ص126). سوسور هيچ گاه پژوهشهايش را درباره ي تحريفات منتشر نساخت. ژان استاروبينسكي [Jean Starobinski] به سال 1979م. بسياري از يادداشتهاي سوسور را در اين زمينه به چاپ رساند و تازه در آن زمان بود كه معلوم شد سوسور با چه دقتي به تحليل داده هاي مربوط به اين شگرد شاعران لاتين زبان پرداخته است. او به اين نكته دست يافته بود كه برخي از اين شاعران حروف اسامي خاص شخصيتهاي شعر خود را به شكلي پراكنده در جايي ديگر از متن به كار مي برده اند. مثلاً در مصراع Taurasia Cisauna Samnio cepit، با كنار هم قرار دادن s از اول samnio، ci از اول cisauna، pi از ميانه cepit و مجدداً o از آخر samnio به اسم خاص scipio مي رسيم. از اين نوع قاعده پردازيهاي ساختگي در ميان برخي از شاعران ايراني نيز رواج داشته است، مثلاً بازيهايي نظير «توشيح»، «واسع الشفتين»، «واصل الشفتين»، «فوق النقاط»، «تحت النقاط» و جز آن(-17ص117-116)، كه البته اين صنعت خاص شاعران لاتين بيشتر به صنعت «توشيح» شباهت دارد. اما مسأله ي عمده ي سوسور اين بود كه «علمي بودن» اجازه ي انتشار اين نكات را به او نمي داد. وي به دنبالِ يافتن پاسخ براي دو پرسش عمده بود. نخست اينكه قصد شاعر از اين تحريفات چه بوده است و دوم اينكه از اين پژوهش چه نتيجه اي حاصل مي آمد(-18ص133-125). چنين شگردي در هيچ يك از كتابهاي فنون و صناعات ادبي لاتين معرفي نشده بود و اين مسأله باعث مي شد ترديد سوسور به آنچه كشف كرده بود دو چندان شود و نداند كه به واقعيتي دست يافته يا اينكه در خيال خود چنين صنعتي را به هم بافته است. اين تأكيد بر «علمي بودن» از جمله ويژگيهايي است كه سوسور را از بسياري از زبان شناسان هم عصر خود و حتي پس از خود متمايز مي سازد و سبب مي گردد تا فوكو، به حق، او را استثنايي در ميان نام آورانِ حوزه ي مطالعه ي زبان به حساب آورد.