قصه داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصه داستان - نسخه متنی

محمدرضا سرشار

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قصه داستان

محمدرضا سرشار (رهگذر)

براي كساني كه نخستين بار است كه با عنوان اين مطلب رو به رو مي شوند، شايد در نگاه اول، اين تركيب قدري عجيب به نظر برسد. چه، اغلب عادت شده است كه تعابير قصه و داستان، به طور جداگانه و مستقل، براي گونه هايي ويژه از ادبيات داستاني به كار رود كه هريك نيز تعريف خاص خود را دارد. حال آنكه در يك نگاه و تعريف فني، چنين نيست، و قضيه، صورتي ديگر به خود مي گيرد.

به عبارت ديگر، داستان، يك گونه مستقل ادبي است؛ اما قصه، چنين نيست، بلكه قصه، بخشي - در واقع ركن اصلي- از ساختمان داستان را تشكيل مي دهد. يعني يكي از عناصر تشكيل دهنده ساختمان داستان (در واقع اصلي ترين و محوري ترين ركن آن) است.

در سطرهاي آينده، راجع به اين موضوع، توضيحاتي كافي داده خواهد شد. اما پيش از آن، براي رفع هر گونه ابهام در مورد آنچه كه در اين مقاله مورد بحث قرار مي گيرد، ارائه برخي توضيحها، ضروري به نظر مي رسد:

نخست اينكه: برخي از مترجمان ما، بي ذكر دليلي موجه - شايد به تبعيت از متن اصلي - در اين مورد، به جاي قصه، تعبير داستان را به كار برده اند (به جاي قصه داستان، تركيب داستان قصه را به كار برده اند) - كه صحيح نيست. زيرا - همچنان كه مي دانيم - قصه در اصل يك واژه عربي است. در فرهنگهاي لغت عربي نيز - همانند فرهنگهاي لغت فارسي خود ما - اين واژه. هم به معناي عام و در واقع غير فني داستان به كار رفته و هم به معني سرگذشت؛ و هم معني ريشه و شناسانه و لغوي شده است. در معناي دوم، قصه، «بيان سخن، خبر و حال» است.

از ديگر هم خانواده هاي قصه، يكي قصص است. به معني «سرگذشت و تعقيب و نقل قصه».

طبرسي، ذيل آيه 111 سوره يوسف نوشته است: «قصص خبري است كه بعضي پشت سر بعضي باشد، از اخبار گذشتگان». راغب آن را جمع دانسته است: «قصص اخباري است پي جويي و پيروي شده.» اصل قص و قصص، به معني پي جويي است. سرگذشت را از آن رو قصص و قصه مي گويند كه گوينده آن را تعقيب مي كند و در پي دانستن فرجام آن است.

در سوره قصص، آيه 111 آمده است: «و قالت لاخته قصيه » «مادر موسي به خواهر او گفت: او را بجوي.» يعني در اين آيه، قص در معني اصل آن، كه همان پي جويي است، مورد استعمال قرار گرفته است. همچنان كه در آيه 64 سوره كهف، قصصا، به معني پي جويي و پيروي كردن اثر به كار رفته است.(1)

از مجموع اين مطالب مي توان به اين نتيجه رسيد كه ماده اصلي و ريشه كلمه قصه و هم خانواده هاي آن، همان ردجويي و پي گيري اثر است. اين كلمه، هرگاه در ارتباط با يك ماجرا به كار رود، مراد از آن، پي گيري ماجراي مورد نظر، از نقطه شروع آن تا آنجاست كه به سرانجام روشن ارضا كننده اي برسد. به عبارت ديگر، حس كنجكاوي و انگيزه دانستن «بعدش چي شد؟» شنونده يا خواننده را ارضا كند و طبيعي است كه در بيان و شرح ماجرا، وقايع، به ترتيب توالي زماني وقوعشان (يكي پس از ديگري) مطرح شوند.

يكي از اولين كساني كه به وجود قصه در داستان پي برده و به آن توجه خاص كرده است. ارسطو (384 ق.م - 322 ق.م)، متفكر و منتقد نامي يونان است. او در كتاب فن شعر (بوطيقا) خود، براي تراژدي، شش جزء قايل شده است. يكي از آن شش جزء - اولين آنها - افسانه مضمون (2) است (البته در يكي از ترجمه هاي اين اثر، به جاي تعبير مذكور، داستان - در واقع همان قصه مورد بحث ما - ذكر شده است.(3) مترجمي ديگر معتقد است كه اشاره ارسطو به Polt است؛ كه همان پيرنگ (طرح) داستان است.(4) مؤلفي نيز معتقد است كه در اين بحث «ارسطو»، داستان {قصه} را با پيرنگ يكي فرض كرده است و هرجا كه صحبت از داستان {قصه} مي كند، پيرنگ را نيز در نظر دارد.»(6))

آنچه با مطالعه توضيحهاي ارسطو راجع به تعبير افسانه مضمون به دست مي آيد اين است كه او، ظاهرا، اين تعبير را گاه براي قصه تراژدي و گاه براي پيرنگ آن به كار برده است. حال آنكه امروزه، اين دو مقوله از هم جدا شده و هر يك تعريفهاي خاص خود را دارد. به اين معني كه قصه، اساس و ماده خامي براي پيرنگ هست؛ اما خود و همه آن نيست. به عبارت ديگر، پيرنگ داستان، مرحله اي پيچيده تر و عاليتر از قصه آن است.

ارسطو، جدا از آنكه افسانه مضمون را به عنوان اولين جزء از اجزاي ششگانه تراژدي نام مي برد، براي آن، اهميتي به مراتب بيش از ساير اجزاء قايل مي شود. تا آنجا كه آن را روح و غايت تراژدي قلمداد مي كند.

« به طوري كه در تراژدي آنچه غايت شمرده مي شود، همان افعال و افسانه مضمون است. و البته، در هر امري، عمده، غايت آن امر است.(7)»

بنابراين مي توانيم چنين نتيجه بگيريم كه ارسطو، در كنار پيرنگ، قصه تراژدي را نيز از اصلي ترين اجزاي آن به حساب مي آورد؛ و معتقد است كه بدون آن، تراژدي اي به وجود نمي آيد:

« تراژدي، بدون فعل به وجود نمي پيوندد (8)»

نخستين كسي كه در غرب به وجود تربيت و توالي زماني در روايت توجه يافت و آن را بيان كرد، لسينگ، در قرن هيجدهم ميلادي بود. او در رساله اي تحت عنوان رساله لائوكون، كه به بررسي اختلاف بين نقاشي و داستان حماسي اختصاص داشت، به اين نتيجه رسيد كه نقاشي همه چيز را در يك زمان (به طور همزمان) نشان مي دهد. حال آنكه داستان - و به طريق اولي: قصه - ، آنها را به ترتيب توالي زماني وقوعشان، به دنبال هم مي آورد:

« در نقاشي كنار هم، و با هم مي آيد. در نوشته كلمه بعد از كلمه و يك صفحه بعد از صفحه ديگر.(9)»

در فرهنگهاي لغت فارسي، يكي از معنيهاي قصه، بيان يك واقعه ذكر شده است. در فرهنگهاي لغت غربي نيز، كم و بيش، چنين است.

يكي از صاحبنظران غربي كه زودتر، دقيقتر و بهتر از بقيه همقطاران خود - در آنجا- معني و جايگاه درست اي ن واژه را در ادبيات داستاني دريافت و بيان كرد، ادوارد مورگان فورستر (1879-؟) بود. به طوري كه، بعدها، كساني كه با اصل و منشأ اين واژه در زبان عربي آشنايي نداشتند، چنين پنداشتند كه كاشف و شارح اين تعريف از قصه، هموست. (البته در ترجمه نوشته او در اين زمينه، به جاي قصه، واژه داستان مورد استفاده قرار گرفته است. اما من، در نقل مطالب او، به جاي داستان، همان قصه را قرار دادم.):

«قصه، نقل وقايع است به ترتيب توالي زمان. در مثل، ناهار پس از چاشت، وسه شنبه پس از دوشنبه، و تباهي پس از مرگ. و بر همين منوال (10)»

بويژه، مثال ساده و در عين حال گوياي فورستر- هر چند به ادعاي غير مستقيم عده اي: ناقص - در اين ارتباط (شاه مرد و )، بعدها توسط بسياري از كساني كه وارد بحث در اين موضوع شدند، بارها تكرار شد و مورد استناد قرار گرفت.

او معتقد بود كه «شاه مرد، و پس از چندي، ملكه نيز درگذشت» يك قصه است. زيرا «روايتي از رويدادهاست كه به ترتيب زماني {وقوعشان} آرايش يافته اند».(11) با اين همه:

«ترديد نيست كه دو حادثه اتفاق افتاده: شاه مرده، و ملكه، پس از چندي، درگذشته است. ليكن اين دو واقعه، ضمن اينكه زمان وقوعشان با هم يكي نيست و يكي پس از ديگري آمده، از آنجا كه سببيتي در بين نيست، دو حادثه مجزاست؛ و بنابراين، نقلي است ساده.(12)»

به بيان ديگر، در قصه، ساختمان فني، انديشيده و حساب شده اي - جز رعايت ترتيب توالي زمان - وجود ندارد. بلكه حادثه ها در ساده ترين و سر راست ترين شكل ممكن بيان مي شوند:

«قصه يك چيز ابتدايي و مربوط به انسانهاي اوليه است. و قدمت آن به مبادي ادبيات مي كشد. به پيش از اختراع خط و كتابت. و به مذاق آنچه در ما بدوي و ابتدايي است، خوش و سازگار مي آيد (13)»

البته در اين قسمت، فورستر - احتمالا تحت تاثير گرايشهاي شبه روشنفكرانه حاكم بر زمان خود - در مورد اهميت و ارزش قصه در داستان، كم لطفي به خرج داده است. زيرا واقعيت اين است كه عمده ترين دليل گرايش انسان به داستان، از ديرباز تاكنون، وجود همين عنصر قصه در آن است. تا آنجا كه عده اي كه - شايد با اندكي مبالغه - علاقه انسان به داستان را يك گرايش فطري معرفي كرده اند، در وهله اول، منظورشان همان گرايش او به قصه داستان بوده است. و در اين راه، به خطا نيز نرفته اند، چه، تجربه هاي عملي همگي ما و نيز تازه ترين تجربه هاي هنرمندان غربي، نشان مي دهد كه هرگاه عده اي كوشيدند با تحقير اين گرايش طبيعي در انسان، عنصر قصه را از داستان، نمايش يا فيلم حذف كنند يا حتي بهاي لازم را به آن ندهند، در عمل شكست خوردند و طيف وسيعي از مخاطبان آثار خود را از دست دادند. ضمن آنكه از ميان همه هنرمندان، تنها گروه كوچكي پيرو نظريه عدم ضرورت قصه در داستان، نمايش و فيلم هستند.

«من به عنوان يك داستان نويس، از ميان نسلهاي بيشماري به عقب بازگشته، به سوي آن قصه گويي رفته ام كه در غارهاي پناهگاه انسانهاي عصر حجر، كنار آتش، داستان مي گفته است.

من مي خواسته ام قصه اي بگويم؛ و گفتن آن، مورد علاقه ام بوده است. از بخت بد، اكنون مدتي است كه قشر روشنفكر، با ديده تحقير به قصه نگاه مي كند.

من در كتابهاي بسياري راجع به هنر داستان نويسي خوانده ام و در همه آنها، ارزش پيرنگ را بسيار ناچيز انگاشته بودند از خواندن اين كتابها انسان ممكن است چنين قضاوت كند كه قصه، براي نويسنده هوشمند، فقط يك مانع است. و همچنين، {استفاده از آن} امتيازي است كه وي به تقاضاهاي احمقانه جامعه اعطا مي كند. {تا آنجا كه} حقيقتا گاهي انسان به اين فكر مي افتد كه بهترين داستان كوتاه نويس كسي است كه مقاله مي نويسد اما لذت گوش دادن به داستانها {در همان شكل سنتي آن: داراي قصه} براي طبيعت بشري به همان اندازه طبيعي است كه لذت نگاه كردن به رقص و به تقليد درآوردن - كه نمايش از آن سرچشمه مي گيرد. و رواج داستان پليسي، نشان مي دهد كه اين علاقه مندي، آسيب نديده، باقي مانده است.

روشنفكرترين اشخاص آن را مي خوانند، البته با تحقير. ولي به هر تقدير، مي خوانند. و اگر علتش اين نيست كه داستانهاي روانشناختي، تعليماتي و روانكاوي - كه مغز اين عده فقط آنها را صحيح مي داند - نياز آنان را برآورده نمي سازد، پس چه علت ديگري وجود دارد؟(14)»

1) با استفاده از «قاموس قرآن» .

2) در ترجمه عبدالحسين زرين كوب از اين كتاب.

3) مجتبايي، فتح ا .

4) براهني، رضا.

5) ميرصادقي، جمال؛ عناصر داستان؛ ص 149.

6و7)- فن شعر؛ ص 122 و 123.

8) ويل، يوجين؛ فن سناريونويسي؛ ترجمه پيام.

9) فورستر، ادوارد مورگان؛ جنبه هاي رمان؛ ترجمه ابراهيم يونسي؛ ص 36. (گفتني است كه متاسفانه، استفاده از تعبير داستان به جاي قصه در اين ترجمه، عده زيادي از محققان، منتقدان، نويسندگان و مدرسان ادبيات داستاني كشور ما - از جمله خود مترجم اين كتاب - را، سالياني دراز به اشتباه انداخته است. كساني كه طالب اطلاعات بيشتر در اين زمينه اند مي توانند به مقاله كدام درست است؟ از فقير، مندرج در كتابي به همين نام، از انتشارات حوزه هنري، مراجعه كنند.

10) به نقل از داستان: تعاريف، ابزارها و عناصر، تأليف ناصر ايراني؛ ص 164.

11) يونسي، ابراهيم؛ هنر داستان نويسي؛ 1351 (برگرفته از ادوارد مورگان فورستر، در كتاب جنبه هاي رمان.)

12) جنبه هاي رمان.

13) موام، سامرست؛ حاصل عمر؛ ترجمه عبدا آزاديان، ص 195 و 196. علاوه بر موام، ناتالي ساروت، از نظريه پردازان صاحب نام دبستان رمان نو، نيز به اين موضوع معترف است. (رجوع كنيد به كتاب عصر بدگماني، ترجمه اسماعيل سعادت.)

14) همان

/ 1