مثلث ادبی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثلث ادبی - نسخه متنی

مهدی ستاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مثلث ادبي

صرف و نحو

ستاريان، مهدي

مقدمه

هميشه اين موضوع كه برخي واژه ها با تغيير حركت، تغيير معنا مي يابند برايم جالب بوده است و از آن جهت كه در تدريس صرف ـ مبحث تعيين مفرد از جمع هاي مكسّر ـ و نيز در متون نظم و نثر به ويژه در دوره عباسي ـ كه براي بيان معاني مختلف يك واژه از صنعت جناس بهره ها مي جستند ـ شناخت اين گونه واژه ها ضروري است، برآن شدم كه در زمينه كلمات مثلث در زبان عربي تحقيقي داشته باشم. براي اين منظور در آغاز به تبيين نقش حركت (اعراب) در تغيير معنا از ديد زبان شناسي پرداختم، سپس صنعت جناس را دقيق تر مطالعه نموده و آن گاه براي شناخت واژه هاي سه گانه ضبط شده در زبان عربي به «مثلثات قُطرُب» رو آوردم، ولي چون تحديد او را مبني بر ارائه بيست و نه كلمه مثلث در زبان عربي ناقص يافتم،1 لغات مثلث عربي موجود در «لغت نامه دهخدا» را استخراج كرده2 و براي اطمينان بيشتر به «فرهنگ المنجد»و «فرهنگ نفيسي» (ناظم الاطباء)3 نيز رجوع كردم.

همچنين براي رفع ابهام از غير عربي بودن برخي واژه ها، به كنترل آنها در فرهنگ «جهانگيري»4 و «لسان العرب»5 پرداختم كه در مجموع بالغ بر دويست كلمه مثلث عربي باقي ماند.

از طرفي ذكر معاني واژه ها، بدون شاهد، همانند انسان بدون استخوان است زيرا در فرهنگ ها صرفا معاني ممكنه و بالقوه ذكر مي شوند ولي در متن است كه معني بالفعل واژه روشن مي گردد و مناسب ترين شاهد براي واژه هاي مستخرج، آيات قرآني به نظر رسيد.

به هر حال نوشتار زير حاصل نتايج به دست آمده از تلاشي است كه مراحل آن گذشت و اميد است كه دوستداران ادب، اين تلاش به ثمر نشسته را تكميل كنند، چه گفته اند: «احاطه بر زبان عرب جز پيغامبري را ميسّر نتواند بود»،6 بسيارند كساني كه به تلاش پژوهشگران علوم انساني با لبخندي حاكي از بيهودگي و كم ثمري مي نگرند اما اگر در چگونگي پيدايش اين بناي رفيع، اندكي تأمل كنيم در پشت هر واژه مرتعشي كه پژوهنده اي با ترديد بر صفحه كاغذ نگاشته، تلاش و كوشش عظيم همراه با رنج و طلب شگفت آنان را به روشني درمي يابيم.

تحليل موضوع از ديدگاه زبانشناسي

تبيين جايگاه كلمات مثلث در زبان شناسي جديد، نيازمند كاوش در دو مقوله است:

الف: رابطه صامت7 و مصوّت8 (حرف و حركت)9 يا نقش اعراب10 در رسم الخط الفبايي.11

ب: رابطه مصوّت و معنا12 (آوا و مفهوم)13 يا نقش معنايي واژه در غني ساختن متن.14

محاوره اي15: گويش ها و لهجه هاي قومي و محلي

فصيح (كلاسيك)16: زبان ارتباط جهاني

گونه هاي هر زبان انديشه نگار17(تصويرنگاري)18:ازعلامت

نوشتاري به مفهوم رسيدن مانند: * = خورشيد

واژه نگار (هجانگاري)19: از علامت به صداي واژه رسيدن مانند: خط ميخي

رسم الخط الفبايي

از نظر آواشناسي20 در رسم الخط الفبايي تلفظ هر صامت (حرف) نيازمند يكي از سه مصوّت كوتاه (حركت َـــِـــُ ) و يا يكي از سه مصوت بلند ( ا ـ وُ ـ ي ) است. يعني تلفظ هر صامت به واسطه مصوت پس از آن ميسر است و به عبارت ساده تر، حرف به كمك حركت، قابل تلفظ مي گردد. براي تبيين بيشتر رابطه حرف و صدا (صامت و مصوّت) بايد به چند اصطلاح در زبان شناسي جديد اشاره شود.

گرچه هر زبان داراي نظام صوتي خاصي براي خود مي باشد كه ناشي از «نظام واجي»21 آن زبان است اما زبان هاي مختلف دنيا ـ حتي زبان هاي مرده اي، مانند سانسكريت، سومري و... ـ از صداهاي محدودي تشكيل شده اند كه «اصوات گفتاري»22 ناميده مي شوند.

از طرفي زنجيره گفتار قابل تقسيم به اجزاء است. كوچك ترين پاره صوتي كه مميّز و مفارق معنا باشد در اصطلاح «واج»23 ناميده مي شود. واج ها خود دو گونه اند:

صدادار، كه همان اعراب ـَـِـُ در زبان عربي است، يعني بِ = ب + ـِـ (واج با صدا)

بي صدا، مانند اصوات «د ـ ن» كه صوت هاي جداگانه به حساب مي آيند زيرا عامل اختلاف معنا در كلمات گوناگون هستند. مثلاً اگرچه كلمات «دار ـ نار» در صداي اوّل با هم متفاوتند اما دو معني دارند.

آن بخش از زنجيره گفتار كه مجموعه اي از پاره هاي صوتي را تشكيل داده و به صورت مختصات صوتي غير قابل تقسيم به اجزاي كوچك تر، خود را نشان مي دهد، در اصطلاح زبان شناسي «آوا» ناميده مي شود و آواهاي مختلف متعلق به يك خانواده واج واحد را «واج گونه» مي نامند.24

هر انساني نسبت به واج هاي زبان مادري خود حضور ذهن دارد اما اختلاف استعداد انسان ها در تلفظ25 كلمات واحد، سبب شده يك واژه26 در مناطق مختلف به گونه هاي مختلفي تلفظ شود، مانند مادر فرانسوي« mere » ـ انگليسي« mother » ـ آلماني« muther » ـ ايتاليايي« Madre ». اين اختلاف تلفظ كلمات، در ميان طبقات مختلف يك قوم و ملت نيز به چشم مي خورد كه از آن به زبان هاي محلي تعبير مي شود. گاه اين اختلاف ناشي از بي نظمي بين حرف و صداست كه منجر به اشكالات تلفظي مي گردد و اشكالات تلفظي، ناشي از اشكالات در ساخت نوشتاري يا هجي27 واژه، ناتواني در تمايز آواهاي مختلف، فشارهاي عاطفي، روحي، خستگي، شباهت... و يا هر عامل ديگري كه باشند28 از آن جهت حايز اهميّت هستند كه موجب خلل در معنامي شوند.

مهم ترين موارد اين بي نظمي ها29 عبارتند از:

1ـ گاه يك صدا يا يك واج واحد، نماينده چند حرف يا گونه مختلف مي شود، مانند: غذا، غزا، قضا؛ حول، هول؛ قالب، غالب.

2ـ گاه چند صوت مختلف با حرف واحد نوشته مي شوند، مانند: علم، عمل؛ كبر، برك.

3ـ در مواردي حرف هاي نوشته شده تلفظ نمي شوند، مانند: اُنصُروا؛ خوار.

4ـ در مواردي صداهاي نوشته نشده تلفظ مي شوند، مانند: داود (به جاي داوود)؛ بري ء.

5ـ نحوه قرائت و ترجمه برخي از كلمات، اگر بدون اعراب ـَـِـُ نوشته شوند، وابسته به متن است، مانند: برّ؛ جدّ؛ حبّ ـ كه بحث اصلي مقاله است و از آنها به كلمات مثلث ياد مي شود.

6ـ اگرچه اصوات حلقي و يا كتابي در نوشتار متفاوت ظاهر مي شوند اما تفاوت تلفظي آنها فقط در محاوره اهل زبان آشكار مي شود، مانند: شرح و شهر.

بنابر اين در بسياري از موارد لازم است كه در ابتدا، همه آواها را ثبت كنيم تا ببينيم كدام يك از پاره صوت ها را مي توان واج گونه اي از واج معين به شمار آورد، يعني تلفظ كلمات با الفباي بدون اعراب بسيار مشكل خواهد بود و گاه تفاوت معنا ايجاد مي كند، در حالي كه مي توان از طريق الفباي آوايي، بر اساس رسم الخط عربي ـ فارسي، قسمت اعظم جزئيات و ويژگي هاي توليدي اصوات را ثبت كرد.

رابطه مصوت و معنا

زبان يك پديده ذهني است كه در ارتباطات اجتماعي ميان آوا و مفهوم ارتباط برقرار مي كند. اين ارتباط از طريق توليد واحدها و زنجيره هاي آوايي منظم صورت مي پذيرد و گفته شد كه در اثر تلفظ نادرست واحدهاي آوايي، ارتباط ها ناقص و گاه غيرممكن مي شود.

چامسكي در كتاب «جنبه هاي نظريه نحو»، ذاتي بودن زبان را تصريح كرده و آن را از توانش هاي ذهن بشر مي داند30 و در مطالعه آن، استفاده از «شمّ زباني»31 را مجاز مي انگارد و براي آن انگاره اي مشتمل از سه بخش نحوي32 و آوايي (واج شناسي)33 و معنايي (معنا شناختي)34 پيشنهاد مي كند.

بنابراين واژگان هر زبان35 مجموعه داده هاي صوتي، دستوري و معنايي آن زبان مي باشد كه زير عنوان واژه شناسي به بررسي لفظ ها و زير عنوان معناشناسي به مطالعه معاني پرداخته مي شود ـ كه محتواي ذهني لفظ را تشكيل مي دهد ـ مي پردازد. به هر حال از مطالعه كلمات همراه با معاني آنها به حوزه هاي مشتركي بين واژه و معنا دست مي يابيم،36 مانند:

1ـ برخي واژه ها بيش از يك معنا دارند.

2ـ برخي واژه ها، قابليت تقسيم به اجزاي كوچك تري از معنا را نيز دارند.

3ـ گاه چند واژه، يك معنا دارند.

4ـ گاه با تركيب گروهي از واژه ها، معناي اصطلاحي جديد به دست مي آيد.

5ـ معني برخي واژه ها ضدّ يكديگر است.37

6ـ گاه مفهوم يك واژه، درون واژه هاي ديگر نهفته است، مانند: درخت و كاج.

از طرفي برداشت افراد براساس تجربيات آنها از محيط و خود، منجر به تغيير مؤلفه هاي معنايي كلمات مي گردد كه يكي از نتايج آن نابرابري بار واژه هاست.38

پس افكار و احساسات تا زماني كه در قالب الفاظ آورده نشوند بسيار مبهم و پيچيده و تاريكند و آن گاه كه مجموعه صداها به صورت زنجيره گفتار به طور پيوسته بيان شوند، شنيده و فهميده مي شوند و سمبل هايي از معاني، مفاهيم و مقاصد گوينده را به دنبال خواهند داشت. بنابراين لفظ و معنا ملازم هم بوده و در حكم دالّ و مدلول يكديگرند.

از طرفي ضرورت و اهميت قالب لفظ براي معاني مجرد و كلي، بسيار بيشتر از معاني جزئي است، زيرا انسان با استمداد از لفظ، قالب مناسبي براي بيان فكر مي جويد. در حقيقت قالب هاي لفظي شبيه به اسكناس اند كه پشتوانه آنها سكه، طلا و نقره است و همان گونه كه داد و ستد در عرف با اسكناس صورت مي پذيرد و اسكناس تسهيل كننده مبادله كالاست، الفاظ نيز تسهيل كننده عمليات گوناگون ذهني هستند و به همين دليل نيز در منطق صوري به لفظ توجه مي شود، يعني سروكار با تعبيرات لفظيِ معاني است، نه مستقيما با خود معاني. پس هر چه ذهن توسعه يافته تر شود براي بيان معاني جديدي كه درك مي كند، نيازمند الفاظ بيشتري خواهد شد. به عبارت ديگر، هر چه قومي پيشرفته تر، لغتش وسيع تر و غني تر خواهد بود.39

دستگاه واژگاني عرب

بررسي هاي زباني، همانند پژوهش هاي ديني و ادبي، در زمره كهن ترين مشغله هاي فكري آدمي بوده است و پيشينه اين بررسي ها به قبل از تاريخ پيدايش خط باز مي گردد اما از آغاز تا پيدايش زبان شناسي تاريخي و تطبيقي در قرن نوزدهم، بيشتر از سنخ فنون بوده و پس از آراسته شدن به ويژگي علم، سرانجام در آغاز قرن بيستم با پيدايش زبان شناسي همگاني و تحولات فراوان، اندك اندك به جرگه علوم پيوسته است.40 البته اين گونه تلاش ها در همه فرهنگ ها بيشتر به منظور رفع مشكلات ديني، ادبي، فلسفي و ياسياسي بوده است.

از طرفي مطالعات زباني در حوزه تمدن اسلامي، از سنت ديرينه برخوردار است ولي متأسفانه اطلاع ما از آنها اندك مي باشد. قدر مسلم، مشكلات ديني به ويژه در امر حفظ اصالت و صحت كتاب هاي مقدس بود كه پژوهندگان را به بررسي هاي زباني برانگيخت41 و سپس مسأله تبليغ و اشاعه پيام آسماني، ضرورت پرداختن به اين قبيل بررسي ها را تشديد كرد و موجب شد بزرگاني همچون سيبويه با نگارش «الكتاب»، بررسي هاي زباني در جهان اسلام را به نقطه اوج خود برسانند.

به هر حال تاريخ زبان عرب گوياي اين است كه زبان نوشتاري عرب، نبطي (بدون نقطه) است و زبان محاوره اي او با نوزده گويش در بسياري از آواها و گاه مفاهيم كاربرديِ كلمات، با زبان فصيح و كلاسيك (زبان ادبي مشترك) تفاوت دارد و اين تفاوت از جنبه هاي ديگر شامل اقسام زبان عرب (زبان قرآن، زبان حديث، زبان شعر عرب، زبان نثر شهري و باديه نشين) نيز مي شود42 و در مجموع زبان قرآن از نظر ريشه، شاخه اي از خانواده بزرگ زبان سامي است كه از نظر رده بندي علم زبان شناسي، تركيبي؛43 از نظر جامعه شناسي، زبان ميانجي؛44 و از نظر اعتقادي، فصيح است.45

اما در حلول زمان به خاطر وسعت لغات عرب،46 تفاوت ادبيات فصيح با زبان محاوره اي، موالي (نومسلمانان غير عرب)، و همچنين آميزش و رفت و آمد عرب ها با بيگانگان در بسياري از لغات عرب از زبان اصلي انحراف ايجاد شد به گونه اي كه در حركاتي كه نحويان آن را اِعراب مي نامند، فساد راه يافت؛ بسياري از لغات در معاني تازه اي به كار برده شد كه در آغاز براي آن معاني وضع نشده بود؛ غير عرب ها، اصطلاحاتي مخالف اصول عربي به كار مي بردند؛ ـ لهجه غير عرب ها در بيان كلمات عرب، پسنديده و صحيح نبود؛ و متون و نظم و نثر با ذوق ادبي و ميل هاي ديني و هواهاي سياسي درهم آميخته شد.47

اينها همه سبب همت در تدوين و وضع اصلي لغات به منظور حفظ كلمات با معاني خاص خود در نزد اهل عرب شد تا در فهم متون اسلامي خللي ايجاد نكند. وضع و تدوين قواعد عربي نيز دو منظور بزرگ داشت؛ يكي سهولت تعليم و تعلم؛ و ديگر حفظ زبان از تصرف بيگانگان.48 گذشته از اينها، چون عرب، براي معاني عام كلماتي را وضع مي كرد و براي امور خاص از همان موضوع، لغتي ديگر به كار مي برد، ميان وضع و استعمال لغت، تفاوت پديد آمد. مثلاً «ابيض» به هر چه سفيد باشد اطلاق مي شود اما «اشهب» را به «اسب سفيد»،«ازهر» را با به «انسان سفيد»، و «املح» را به «گوسفند سفيد» اطلاق مي كنند.49

بنابراين شناخت نخستين وضع لغت در تركيب كلمات كافي نيست مگر آن كه استعمال عرب گواه بر آن باشد. از اين رو ثعالبي اين رشته را «فقه اللغة» ناميد. اين فن از پررنج ترين اعمالي است كه لغت شناس برخود هموار مي كند و از مهم ترين مباحثي است كه يك اديب در متون نظم و نثر بدان نيازمند است، زيرا بي دقتي در اين امر، موجب خطا در وضع اصلي مفردات و تركيبات مي گردد.

فرهنگ نويسي

لغت نويسي زبان تازي به صورت نظم و نثر از اختراعات و ابداعات ايرانيان است. در سده هفتم ابونصر فراهي با ارائه «نصاب الصبيان» اولين لغت نامه منظوم عربي را جهت تسهيل آموزش همگاني فراهم آورد.50 توضيح اين كه، يگانه زبان خارجي كه در سده هاي آغاز اسلام در ايران آموخته مي شد زبان تازي بود و از هنگامي كه مردم ايران علاقه مند به آموختن آن گرديدند، در صدد برآمدند از راه هاي گوناگون، روش آموزش اين زبان را كه از ريشه با زبان فارسي جداست، براي فرزندان خود آسان سازند. از اين رو در آغاز سده هفتم، اندكي پيش از حمله مغول، ابونصر فراهي متوجه راه نظم گرديد. اگرچه پيش از او نيز قطعه شعرهايي پراكنده درباره قواعد و دستور زبان و جز آن يافت مي شد اما او براي نخستين بار بدين منظور يك سلسله قطعه هاي منظم فراهم ساخت و بانظم «نصاب الصبيان» در دويست بيت، كه از بر كردن آن براي دانش آموزان آسان بود، اين راه دشوار را تا اندازه اي هموار ساخت و چون اين روش براي آن روزگار مناسب و سودمند بود، در اندك زماني گسترش و شهرت بسزا يافت.

در واقع علت پيدايش لغت نامه هاي منظوم، نيازمندي مذهبي مردم غير عرب به آموزش اين زبان دشوار بوده است و چون به نظم آوردن مطالب در آن ايام يكي از بهترين راه هاي آموزش به شمار مي رفت، شاعران ديگر به تقليد و پيروي او، منظومه هاي ديگر سرودند و از آن به بعد در هر سده چند لغت نامه منظوم عربي به فارسي پيدا شده است و اولين لغت نامه نويسان واقعي زبان تازي به صورت نثر نيز ايرانياني همچون ازهري، ابن دريد، ابوابراهيم فارابي، صاحب بن عباد، جوهري و ابن فارس بوده اند ولي معمولاً نخستين كتاب در لغت تازي را «كتاب العين» خليل بن احمد فراهيدي، متوفي در سال 175 ه··. ق . مي دانند.51

خليل كليه الفاظ مركب از حروف الفبا را بر اساس تركيب حروف در زبان عربي از دو حرفي تا پنج حرفي برشمرد سپس ابواب آن را به ترتيب حروف تهجي بر حسب مخارج حروف تنظيم كرد. يعني نخست حروف حلق، سپس حروف كام (حتك) و آن گاه حروف دندان ها(اضراس) و پس ازآن حروف شغوي را قيد كرد و حروف عله (و، ا، ي) يا حروف هوايي را در آخر آورد و از حروف حلق، حرف عين را بر همه مقدم داشت زيرا حرف مزبور دورترين حرف حلق است. به همين سبب تأليف خويش رابه نام «كتاب العين» موسوم كرد و اين شيوه متقدمين بوده كه نام كتاب را از نخستين كلمه يا الفاظ آغاز كتاب مي گرفته اند.

اقدام ديگر خليل تعيين الفاظ مهمل و مستعمل بود. او الفاظ دو حرفي را از آن جهت كه در محاورات كمتر به كار مي روند و الفاظ چهارحرفي و پنج حرفي را از جهت اجتناب عرب از به كار بردن اين گونه اوزان سنگين، مهمل دانست و در مجموع الفاظ سه حرفي را مستعمل معرفي كرد زيرا در محاوره متداولند.

آموزش واژگان

بسياري از فراگيران، يادگيري زبان را فراگرفتن لغات آن زبان تصور مي كنند، غافل از آن كه حفظ كردن لغات، به دلايل زيرمنجر به درك زبان نخواهد شد:

ـ يادگيري هر زباني صرفا يادگيري لغات آن نيست.52

ـ معاني لغات، به آنچه در فرهنگ لغت ارائه شده، منحصر نمي شود.

ـ معني «اصطلاح» را نمي توان ازمعني كلمه هاي به كار رفته در آن، كه در زبان شناسي به آن «الگوي هم آوايي واژگاني»53 مي گويند، حدس زد.54

ـ برداشت از «جمله» در فرهنگ هاي مختلف متفاوت است.55 مثلاً برداشت از عبارت «شما يك خوك هستيد» (تو يك خوكي) در زبان انگليسي مفهوم طماع و كثيف دارد؛ در زبان مكزيكو به مفهوم احمق است؛در زبان زلتان بينوايي فرد را نشان مي دهد؛ در زبان اوتومي به مفهوم جاودانگي است؛ و در زبان فارسي از آن مفاهيم خسيس، كثيف، و داراي بوي زننده برداشت مي شود.

مولتون جهت فراگيري واژگان زبان غير مادري سه توصيه عملي دارد:56

1ـ هرگز قبل از خواندن تمام متن، براي پيدا كردن لغت به فرهنگ مراجعه نكنيد.

2ـ هرگز از حدس زدن معني نهراسيد.

3ـ فهرست مخصوصي از كلمات مشكل آفرين تهيه نموده و آنها را روي كاغذ جداگانه بنويسيد و به خاطر بسپاريد.

جايگاه بلاغي كلمات مثلث

يكي از 109 صفت علم بديع57 در متون بلاغي، صفت جناس است. زاهدي گويد:58 «جناس آن است كه گوينده چند كلمه را كه شباهت لفظي و اختلاف معنوي دارند، در نظم و نثر بياورد و...». شرح ماده «جناس» در لغت نامه دهخدا چنين آمده است: «هم جنس بودن، هم جنسي، آوردن دو يا چند كلمه كه لفظا يكي و معنا مختلف باشند و آن داراي انواع است. جناس نزد اهل بديع از محسنات لفظيه به شمار مي رود و آن عبارت است از تشابه دو لفظ با يكديگر در هنگام گفتار و آن را تجنيس نيز نامند و...»، «... اما تجنيس در نزد پارسيان آن است كه لفظي مقابل لفظي چنان آرند كه در صورت، موافق و به معني، مخالف بود و اين متنوع است...»، «.. فايده اين صفت آن است كه روانِ شنونده را به گوش فرا دادن به خود متمايل سازد، چه تناسب الفاظ و تشابه كلمات ميلي را در روان آدمي ايجاد كند كه به شنيدن آن گوش فرا دارد و لفظ مشترك چون بر معني مخصوص حمل شود و پس از ايراد آن لفظ در نوبت ثاني معلوم گرديد كه دومين را معني ديگري است كه منظور اصلي گوينده مي باشد، روان شنونده را به معني آن مشتاق سازد... .»

گرچه 62 عنوان براي اقسام جناس ذكر شده است،59 اما چارچوب اصلي آن را ابن ابي الاصبع المعري چنين معرفي كرده است:60

«تجنيس (جناس، مجانست، تجانس) دو اصل دارد و آن «جناس مزاوجت» و «جناس مناسبت» است، و از آن دو اصل، ده فرع به دست آمده است كه برخي جناس لفظي و بعضي جناس معنوي است...» كه نماي كلي آن را مي توان به گونه زير ترسيم نمود تا جايگاه كلمات مثلث در ميان اقسام مختلف جناس روشن شود:

جناس

لفظي

معنوي

تام

ناقص

خط

(تصحيف،

مصحف،

مختلف)

لفظ

(مقلوب)

از جهتي

از جهتي

مماثل

مستوفي

مفرد

مركب

مرفو

متشابه

مفروق

محرّف

زائد

متوج

زايد الوسط

ناقص الوسط

مطرّف

مذيل

مضارع

لاحق

مزدوج(مكرر، مردد)

مضارع

لاحق

قلب كل

قلب بعض

اضمار

اشاره(كنايه)

از اين ميان، كلمات مثلث، زير مجموعه جناس محرّف قرار دارند كه سكاكي آن را جناس ناقص ناميده و حموي از آن به جناس تحريف ياد كرده است.61

حموي تصريح مي كند كه در اين نوع جناس، اختلاف حركات ملاك است، خواه بين دو اسم، يا دو فعل، يا بين اسم و فعل باشد، يا به گونه هاي ديگر خود را نشان دهد.62

زاهدي گويد: جناس محرّف آن است كه دو ركنش در عدد و هيئت حروف متفق و در حركات مختلف باشند.63 ولي صاحب بديع القرآن، فارق ميان دو كلمه را حركت گذاري كلمه يا برخي از اجزاي آن مي داند،64 مانند قول خداي تعالي: «انّ ربّهم بهم»65، و «لكنّا كنّا مرسلين»66، «مذبذبين بين ذلك»67 و «لقد ارسلنا فيهم منذرين * فانظر كيف كان عاقبة المنذرين».68

تفاوت حركت در جناس محرف سه گونه ظاهر مي شود:69

ـ حركت به جاي حركت، مانند آيات فوق؛ «جُبّة البُرد جُنّة البَرد».70

ـ حركت به جاي سكون، مانند: «الظُّلم ظُلُمات».71

ـ تشديد به جاي تخفيف، مانند: «الجاهلُ امّا مُفرِطٌ اَو مُفَرِّطٌ».

مثلثات قُطرُب

به اميد آن كه تحليل زبان شناختي و بلاغي موضوع، به تبيين و ضرورت اين تحقيق منجر شده باشد، به مثلثات قطرب رو مي آوريم تا ضمن نقد و بررسي، با ارائه واژه هاي مثلث طرح نشده در آن كتاب به تكميل موضوع كمك كرده باشيم.

ترجمه لغوي ماده «قطرب» در لغت نامه دهخدا چنين آمده است:

«قطرب: دزد؛ دزد ماهر؛ موش؛ گرگ؛ گرگ موي ريخته؛ سگ كوچك؛ غول نر؛ صرع زده؛ نوعي از ماليخوليا؛ مرضي است از امراض دماغ و آن را قطرب نامند زيرا كه مريض چون قطرب در بستر خود استقرار نگيرد؛ سنگريزه؛ ديوان و پريان؛ خرد؛ سبك و پست؛ مرغي است؛ جانوركي است كه همه روزه در تكاپو باشد و ساعتي نيارامد (در اين معنا، فرهنگ نفيسي چنين آورده است: «مرغي كه نه در شب بياسايد و نه در روز»)؛72 جانوركي است كه شب روشني دهد همچون شعله آتش؛ ترسو؛ گياهي است خاردار كه دانه دارد چون گندم كه هركس از پهلوي او عبور كند مي چسبد».

اما خلاصه شخصيت ادبي او را در لغت نامه دهخدا چنين مي خوانيم:

«لقبِ «محمد بن مستنير» شاگرد سيبويه (اقرب الموارد، منتهي الادب): او را «قُطْرُب» خوانند زيرا بامدادان بر سيبويه وارد مي گرديد و هرگاه كه سيبويه درِ خانه را مي گشود وي را پشت در مشاهده مي كرد و از اين رو به وي گفت: «ما انت الاّ قطرب ليل»(منتهي الادب): «محمد بن مستنير احمد بصري» نحوي لغوي مكنّي به ابوعلي، از مشاهير دانشمندان ادب و نحو و لغت است. وي از ادباي مجلس ابودلف عجلي و معلم فرزندان وي بوده است. ادب را از سيبويه و ديگر علماي بصره فرا گرفت او راست «الاصوات، و الاضداد، و اعراب القرآن، و الرّد علي الملحدين، و العلل في النحو، و غريب الحديث، در شش جلد؛ الفرق، و القوافي، و المثلثات، و مجازات القرآن، و معاني القرآن، و النوادر، در شش جلد؛ اين اشعار از اوست:

ان كنت لست معي فالذكر منك معي يراك قلبي اذا ما غبت عن بصري

و العين تبصر من تهوي و تفقده و باطن القلب لايخلو من النظر

وي به سال 206 ه··.ق. در بغداد در گذشت.(تاريخ بغداد و ابن خلكان، روضات، ريحانة الادب): قطرب معلم فرزندان ابي دلف قاسم بن عيسي بود و پس از وي فرزندش حسين بن قطرب به معلمي آنان برگزيده شد.(معجم المطبوعات به نقل از الفهرست): او راست:

1ـ «الارجوزة المقطربية» و اين منظومه اي است در شصت و اندي بيت مشتمل بر الفاظي كه معاني آنها به اختلاف حركات آنها مختلف مي شود و چنين آغاز مي گردد: «يا مولعا بالغضب و الهجر و التجنب...».

2ـ «المثلث» در لغت. اين كتاب به كوشش استاد ديلمار در مربورگ به سال 1857م. به چاپ رسيده و ارجوزه با شرح آن از بعض ادبا در الجزاير به سال 1325 ه··.ق. طبع شده است.

3ـ «هذا ما قال قطرب في كتاب ما خالف فيه الانسان البهيمية الوحوش و صفاتها». اين كتاب با كوشش استاد جابر با كتاب «اسماء الوحوش اصمعي» در وين به سال 1888 م. چاپ شد (معجم المطبوعات).

واژه «مثلث» در لغت نامه دهخداـ با دخل و تصرف و تلخيص ـ چنين آمده است:

معناي مثلث

لغوي در اصطلاح اهل لغت نزد شعرا در اصطلاح فقهي در رياضي در پزشكي در نجوم در موسيقي نزد علماي جفر

معناي لغوي

سه كرده شده، سه گوشه، سه تا، هر چيز سه تا و سه لا،

ـ مثلث لفظي است كه در بعضي مواقع افاده معني مبارك كند و در بعضي افاده معني نحس،

ـ قومي از نصاري كه به 3 خدا قائلند،

ـ نوعي از جلوس ادب،

در اصطلاح اهل لغت

لفظي است كه براي يك معني، حرف اوّل آن را به هر سه حركت كه فتحه و ضمّه و كسره است، خواندن صحيح است. در اصطلاح لغويين «مثلث» كلمه اي است كه حرف اوّل آن با سه حركت يعني فتح و ضم و كسر خوانده شود، مانند: نخاع (نُ يا نِ يا نَ)، قدوه (قُ يا قِ يا قَ).

ـ صاحب سه نقطه (سه نقطه دار)، مانند: ثاء مثلث.

ـ كنايه از كلمه سه حرفي نيز باشد. چنان كه لفظ ماه و مهر كه هريك سه حرف دارد (اضافه بر آن كه كلمه «مهر» مثلث ادبي نيز هست (مَ يا مِ يا مُ).73

نزد شعرا

سه مصراع است كه بعضي از الفاظ اوايل هر سه مصراع را به رنگ سرخي بنويسند كه اگر آنها را جمع كنند مصرع چهارم خيزد.

ـ كنايه از كلمه سه حرفي نيز باشد، مانند: مهر.

در اصطلاح فقهي

شرابي كه به طبخ از سه يكي مانده باشد و نزد ابوحنيفه و پيروان او هر گاه دو ثلث از شيره انگور به طبخ رفته باشد نوشيدن آن جايز است... (از آب انگور يا مويز يا خرما)... كه در فارسي به آن سيكي گويند.

در رياضي

نام شكل سه گوشه از اشكال هندسي، در اصطلاح هندسه هر سطح سه گوشه را گويند و اقسامي دارد: قائم الزاويه، كروي، متساوي الاضلاع، متساوي الساقين، مثلث هاي متشابه، مختلف الاضلاع، منفرجة الزاويه.

مركز مثلث

زمين را به لحاظ ابعاد ثلث مركز مثلث گويند... .

در پزشكي

يك قسم شراب معطري كه با پاره اي گياه هاي خوشبو جوشيده باشد تا سه يك آن باقي مانده باشد (نزد اطباء: سه جزء از فشرده انگور و يك جزء از آب را مخلوط كنند و به روي آتش نهند و بگذارند و چندان بجوشد تا يك ثلث آن بخار گردد و به هوا رود و اين مثلث را فختج گويند)...؛ مي پخته؛ شراب مغسول.... آن خوشبو را مثلث از آن گويند كه از مشك و صندل و كافور مركب سازند؛... نوعي از عطر ساخته؛ عطري است كه از مشك و زعفران و عود خام سازند.

در نجوم

نام صورت هفدهم از صورشمالي فلكي قدما و آن را اشراط نيز گويند؛ هر سه برج از بروج دوازده گانه كه منسوب به يكي از عناصر اربعه است....

در موسيقي

نام يكي از آلات موسيقي است مركب از ميله فلزي و سه گوش كه به ميله فلزي ديگر آن را بنوازند....

نزد علماي جفر

نام شكلي است از اشكال علم تعويذ سه در سه كه همه نُه خانه دارد و آن را به نسبت مربع مؤثرتر باشد.

ـ نزد علماي جفر، مربعي را نامند كه مشتمل باشد بر نهُ مربع كوچك و چون يكي از اضلاع آن مربع، مشتمل بر سه مربع كوچك مي باشد، آن را مثلث ناميده اند و مثلث مصطلح جفر را «وفق ثلاثي» نيز گفته اند... .

جمع بندي

در متون نظم و نثر، واژه «مثلث» در معاني گوناگون ـ كه اشارت رفت ـ به كار مي رود، اما واژه هاي «مثلث» مورد بحث اين تحقيق، در متون ادبي بر دوگونه آشكار مي شوند: لفظي است با سه اعراب ـَـِـُ براي يك معني، مانند: «نهام»؛ لفظي است با سه اعراب ـَـِـُ ولي با سه معني، مانند: «حقّ».

اما نكاتي پيرامون كتاب «مثلثات قطرب» كه توسط استاد «ابراهيم ازهري» به رشته نظم كشيده شده و جناب آقاي «طاهر احمدزاوي» به تحقيق و شرح آن پرداخته اند:

1ـ استاد ابراهيم ازهري، 29 كلمه مثلث قطرب را به 63 واژه رسانيده و به صورت روان و آموزشي به ترتيب حروف ابجد و با رعايت اعراب ـَـِـُ به نظم كشيده است.

2ـ آقاي طاهر احمد زاوي در پانوشت، با استناد به كتب معتبر لغت، گاه معني اشاره شده برخي واژه ها را نمي پذيرند و گاه بر معني ذكر شده در متن افزوده اند. ضمن آن كه چند واژه اي به آيات قرآني مزيّن شده اند.

3ـ چنين به نظر مي رسد كه موارد زير، ناشي از بي دقتي ناظم يا شارح نبوده و صرفا اشتباه چاپي باشند؛ گرچه موارد بسياري از ترجمه هاي ارائه شده از منظوم و پانوشت با ترجمه ضبط شده در فرهنگ هاي لغت لغات همخواني ندارد، شايد مستعمل در منطقه اي از عرب باشند كه يا منسوخ يا محلي است و در نتيجه در فرهنگ هاي متدوال ذكر نگرديده است.

الف ـ در مقدمه كتاب اشاره شده كه استاد ازهري كلمات را به 61 واژه رسانيده اند، در حالي كه 63 واژه است.

ب ـ در فهرست كلمات مثلث، كلمات (جنة،قلب) از قلم افتاده است.

ج ـ در فهرست، به جاي كلمه «لبان» واژه «لباب» آورده شده است كه در متن اصلي چنين واژه اي وجود ندارد.

د ـ كلمه «رشاء» در اشعار، بدون همزه آورده شده است كه شايد به ضرورت شعري بوده است، ولي در فهرست با همزه آخر ضبط شده است.

ه·· ـ معناي لغوي دو واژه «خمر» و «خمرة» يكسان نيست كه در متن اصلي «خمرة» آمده ولي در فهرست «خمر» نوشته شده است.

و ـ برخي از معانيِ ذكر شده در منظوم استاد ازهري يا تصحيح طاهر احمدزاوي، در فرهنگ يافت نشد، مانند «حبوة» در معناي حركت آرام،....

ز ـ معاني برخي واژه ها در اعراب ديگر صحيح است، مانند معني «قُمّه» كه براي «قَمّه» صحيح است، و معني «عِقار» كه براي «عَقار» صحيح است و... .

به فهرست كلمات مثلث دقت شود:

فهرس الكلمات المثلثة

حرف الهمز الحَُِبوة حرف الميم الصَُِّرة الشَُِّرب

الأَُءِمّة الحَُِجر المَُِلا الصَُِّلاة الشَُِّكل

حرف الباء الحَُِبّ المَُِسك الصَُِّفر حرف الثاء

البَُِرّ الحَُِرّة المَُِنّة حرف القاف الثَُِّلة

حرف الجيم الحَُِكم حرف السين القَُِسط حرف الخاء

الجَُِدّ الحَُِمام السَُِّلام القَُِمّة الخَُِّرق

الجَُِوار حرف الطاء السَُِّقط القَُِري(القَُِرا)74 الخَُِطّ

جَُِنّة75 الطَُِلا السَُِّبت القَُِلب76 الخَُِلّة

حرف الدال حرف الكاف السَُِِّهام القَُِلا الخَُِرص

الدَُِرّة الكَُِنّة السَُِّنّة القَُِطر الخَُِمر(الخمرة)77

الدَُِعوة الكَُِرا السَُِّوار حرف الراء الخَُِبرة

حرف الواو الكَُِلا حرف العين الرَُِّبع حرف الذّال

الوَُِقر الكَُِلام العَُِرف الرَُِّسل الذَُِّبح

حرف الزاي حرف اللام العَُِقار الرَُِّمّة حرف الظاء

الزَُِّجاج الَُِمّة العَُِرس الرَُِشاء(الرشا)78 الظَُِّلم

حرف الحاء اللَُِحا حرف الصاد الرَُِّقاق حرف الغين

الحَُِقّ اللَُِباب(لَُِبان)79 الصَُِّل حرف الشين الغَُِمر

كه به ترتيب الفبايي از قرار زير است:

أمّة ـ برّ ـ ثلّة ـ جدّ ـ جوار ـ جنّة ـ حقّ ـ حبوة ـ حجر ـ حبّ ـ حرّة ـ حلم ـ حمام ـ خرق ـ خطّ ـ خلّة ـ خرص ـ خمر ـ خبرة ـ درّة ـ دعوة ـ ذبح ـ ربع ـ رسل ـ رمة ـ رشا ـ رقاق ـ زجاج ـ سلام ـ سقط ـ سبت ـ سهام ـ سنّة ـ سوار ـ شراب ـ شكل ـ صلّ ـ صرّه ـ صلاة ـ صغر ـ طلا ـ ظلم ـ عرف ـ عقار ـ عرس ـ غمر ـ قسط ـ قمّة ـ قري ـ قلب ـ قلا ـ قطر ـ كنّه ـ كرا ـ كلا ـ كلام ـ لمّه ـ لحا ـ لبان ـ ملا ـ مسك ـ منّة ـ وقر.

و اما معاني منظور شده در منظوم استاد ازهري از مثلثات قطرب به شرح زير است.

گرچه برخي موارد مذكور در اصل متن كتاب، به خصوص پاورقي ها و تصحيح هاي انجام شده پيرامون كتاب به نظر نگارنده قابل تأمّل است، امّا اكنون به نقل از اصل كتاب اكتفا مي شود، و به خواست ايزد منّان در بخش بعدي به نقد دقيق آن مي پردازيم.

رديف | كلمه | ــَـــ | ــِـــ | ــُـــ | 1 | أمّة | أَمَّة شجّة الرأس | إِمّة نعمة غزيرة | أُمّة مجمع الناس | 2 | برّ | بَرّ الرجل التقي | بِرّ فعلُ معروف | بُرّ اسمٌ لجنس القمح | 3 | جنّة | جَنَّة جنّة الخلد | جِنَّة طائفة من الجنّ | جُنّة وقاية | 4 | جدّ | جَدّ ابو الوالد | جِدّ ضدّ الهزل | جُدّ البئر غزيرة الماء | 5 | جوار | جَوار جمع جارية: السفينة | جِوار القُرب في المكان | جُوار صياح | 6 | درّة | دَرَّة كثرة اللبن | دِرّة السوط | دُرّة قطعة من انواع الحجارة الكريمة | 7 | دعوة | دَعْوة دَعوتَ اليه | دِعْوة الكذب في النسب | دُعْوة دَعوة الأكل | 8 | وقر | وَقْر ذهاب السّمع | وِقْر اسم للحمل الثقيل | وُقر اهل الوقار | 9 | زجاج | زَجاج الاسم في قَرَنْفُل | زِجاج الحديدة تكون في رأس الرمح | زُجاج اسم القوارير | 10 | حقّ | حَقّ الاسم للحق | حِقّ البعير اذا بلغ ثلاث سنين | حُقّ وعاء من خشب | 11 | حبوة | حَبْوَة الاسم في سَيْر خفيف | حِبْوَة الصبر في السير | حُبْوَة هبةٌ مقبولة | 12 | حجر | حَجْر مُقْدم القميص | حِجْر الاسم للعقل | حُجْر(حُجُر) والد امرؤ القيس | 13 | حبّ | حَبّ نوع من النّبات | حِبّ الاسم للحبوب | حُبّ مَحَبّة شديدة | 14 | حرّة | حَرَّة ارضٌ ذات حجارة بحرة سوداء | حِرّة العطش الشديد | حُرَّة امرأة عفيفة | 15 | حلم | حَلْم ما يراه الانسان في النوم | حِلْم الترك للشر | حُلْم ما يُري للنائم | 16 | الحمام | الحَمام جملة الطير | الحِمام الاسم للموت | الحُمام الرجل الشجاع | 17 | الطلا | الطَّلا ولد الظبي | الطِّلا الخمر | الطُّلا الحُسن في الاعناق | 18 | كنّة | كَنّة امرأة الابن | كِنّة وقاء كل شي ء | كُنّة الاسم في سقيفة | 19 | كرا | كَرا الاسم في النوم | كِرا وسم أجرة علي الشي ء | كُري كرة الصبيان | 20 | كلا | كَلا العشب في النبات | كِلا حفظ الرحمان من مكروه يصيبه | كُلا الاسم في جمع الكلية | 21 | الكلام | الكَلام القول بين الناس | الكِلام الجِراحات | الكُلام الارض الغليظة | 22 | لمّة | لَمَّة طائف من الجنّ | لِمَّة جُمّة الشعر | لُمة صحبة الاصحاب | 23 | لحا | لَحا شدة الخصام | لِحا الاسم في جمع اللحية | لُحا مَنْبَت اللحية | 24 | لبان | لَبان صدر النساء | لِبان رضاع في النساء | لُبان كندر الاشجار | 25 | ملا | مَلاَ فلاة ذات قرّ و سراب | مِلا الاواني المملوءة بالماء | مُلا نوع من ملبوس | 26 | مسك | مَسك الاسم للجلد | مِسك اسم لنوع الطيب | مُسك بُخل | 27 | منّة | مَنّة صغيرة الحيّات | مِنّة الاحسان | مُنّة قوة شديدة | 28 | السّلام | السَّلام تحيّة الناس | السِّلام اسم الحجارة | السُّلام عظم ظهر الكفّ | 29 | سقط | سَقْط ثلج | سِقْط الولد الذي لم يتم حمله | سُقْط شرر النار | 30 | سبت | سَبْت من احد الايام | سِبْت الاسم في فعل | سُبْت نوع من النبات يشبه الخطمي | 31 | السّهام | السَّهام الحرارة الشديدة | السِّهام جمع سهم: النبل | السُّهام التغيّر في اللون | 32 | السنّة | السَّنَة واحد الاعوام | السِّنَة النوم الخفيف | السُنّة جمال الوجه | 33 | سوار | سَوار جمع سارية | سِوار زينة النسوان | سُوار واحد الفرسان، قائد الفرس | 34 | عرف | عَرْف الريح(استعماله في الطيبة) | عِرْف الصبر في الشدّة | عُرْف المعروف | 35 | العقار | العَقار اذا بنيت منزلاً | العِقار الجوهر المعروف (اللزوم) | العُقار خمرة الحُب | 36 | عرس | عَرس الاسم للحائط | عِرس الزوجة | عُرس الفَرحُ المعروف | 37 | صلّ | صَلّ الصوت للحديد (صوت المسمار اذا دقّ بكرة) | صِلّ حيّة خبيثة | صُلّ فاسد الطعام | 38 | صرّة | صَرَّة جماعة الناس | صِرَّة ليلة البرد | صُرَّة خرقة مربوطة الربط | 39 | الصلاة | الصَّلاة العبادة المعروفة | الصِّلات جمع صلة: العطيّة | صُلاة من جنس الحيّات | 40 | صفر | صَفر اسم لداء الجوع (الجوعة) | صِفر كل شي ء فارغ | صُفر عدّة النحاس | 41 | قسط | قَسْط الاسم في جور و ظلم | قِسْط الحق و العدل | قُسط عنبر للبخور | 42 | قمّة | قَمَّة تناول الاسد بفيها | قِمَّة رفعة من جبل (اعلي الرأس) | قُمَّة اِن تجد زُبالة (المزبلة) | 43 | القرا | القَرا الاسم في الظهر | القِرا ضيافة معروفة | القُري جمع قرية | 44 | قلب | قَلْب محل البغض و المحبّة | قِلْب نعم و عصفور بدا | قُلْب الاسم في السوار و الفخر فيه الزّين للجمال | 45 | القلا | القَلا إتانة الحمير (الحمار الخفيف) | القِلا البُغض و الهَجر | قُلا جمع قُلّة: رؤوس الجبال | 46 | قطر | قَطر المطر النازل | قِطْر ذائب من النحاس | قُطر الاسم لعود البخور | 47 | ربع | رَبْع الاسم للدار | رِبْع حمي | رُبْع رُبع الشي ء | 48 | رسل | رَسْل الحِمل الخفيف | رِسْل مشيٌ بتأنٍّ (الرفق) | رُسْل جمع رسول | 49 | رمّهْ | رَمَّهْ مَرَمَّة الاشياء، الاصلاح | رِمَّهْ العظم البالي | رُمَّة القطعة من الحبل | 50 | رشا | رَشا غزال | الرِّشا حبلُ الدَلْو | الرُّشا جمع رشوة: الاسم للرشوة | 51 | الرّقاق | الرَّقاق كثيب الرمل (لينة التراب رقيقة) | الرِّقاق جمع رِقّة، الارض الي جنب الوادي | الرُّقاق الخُبزُ المرقوق | 52 | شرب | شَرب اجتماع الناس | شِرْب موضع الماء | شُرب الكَرْع في الاناء | 53 | شكل | شَكْل الشبه و المثل | شِكل الحسن و الظرف | شُكُل جمع شكال، الحبل الذي تشد به قوائم الدابّة | 54 | ثلّة | ثَلَّة قطيع أغنام | ثِلَّة هدم عرش المستبد (الهلكة) | ثُلّة الجماعة من الناس | 55 | خرق | خَرق القفر و الارض الواسعة | خِرق السخي (الرجل الكريم) | خُرق الجهل و الحُمق | 56 | خط | خَط الكتب للحرف | خِطّ الارضُ لم تُمْطَر | خُط القبيلة (الحي في أرض البلاد) | 57 | خلّة | خَلّة الحاجة و الفقر | خِلَّة المصادقة و الإخاء | خُلَّة محبّة خالصة | 58 | خرص | خَرْص جزر تمر في نخيل | خِرص اسم جَريد النخل | خُرص حلقة بالأذن | 59 | خمرة | خَمرة الاسم للخَمرة | خِمرة إمرأة مختمرة | خُمرة سجّاده من سعف | 60 | خبرة | خَبْرة معرفة الاشياء (علي حقيقته) | خِبرة نبات الارض (الزرع) | خُبرة رؤية الاشياء حقاً (بعين القلب علي بصيرة) | 61 | ذبح | ذَبْح الذّبح للشاة | ذِبْح مذبوح الشاة | ذُبْح نوع من النبات المسموم | 62 | ظلم | ظَلم الريق في الفم (ماء الاسنان) | ظِلم الاسم في ذكر النعام | ظُلم ظلم الخلق (الجور) | 63 | غمر | غَمْر الماء الكثير (معظم البحر) | غَمْر الحقد في الصدر | غُمر الرجل الجاهل |

* و امّا فرهنگواره تدوين شده از كلمات مثلث (عربي ـ فارسي) در مقاله جداگانه اي ارائه خواهد شد. ان شاء اللّه.

1 ـ يكي از دلايل وسعت زبان عرب، ناگستردگي كتابت و اعتماد به ذهن بوده است. در نتيجه هر چادرنشيني لغات را كم و بيش غلط به كار مي برده است كه در دراز مدت منجر به ظهور لغات جديد شده است، مانند: لذع، لدغ، لحس، نهش (ر.ك: مقدمه لغت نامه دهخدا، ص 302).

1 ـ البته بين نسخه هاي «مثلث قطرب»، اختلاف زياد است كه در سطور آينده بدان اشاره خواهد شد.

24 ـ براي اطلاع بيشتر ر.ك: ساخت آوايي زبان، دكتر مهدي مشكوة الديني، دانشگاه فردوسي مشهد، 1370، صص 39 ـ 45.

2 ـ دليل استفاده از لغت نامه دهخدا دراين تحقيق، با دقت در جملات خود آن مرحوم، روشن مي شود: «بيشتر استفاده من از كتب لغت عرب مترجم به فارسي بوده است چون تاج المصادر، مصادر زوزني، صراح قريشي ترجمه صحاح و... [كه علاوه بر گرد آوردن آن فرهنگ ها، خطاها را از آن زدودم]. [البته [مشتقات كلمات عرب را چنان كه رسم لغويين آن قوم است در ذيل مجرد ماده نياوردم

2 ـ براي اطلاع بيشتر ر.ك: مقدمه لغت نامه دهخدا، مقاله «تصرف كاتبان» علي اكبر دهخدا، ص37.

3 ـ براي اطلاع بيشتر ر.ك: مقدمه لغت نامه دهخدا، مقاله «دستور زبان فارسي»، جلال الدين همايي، ص 88.

36 ـ براي اطلاع بيشتر ر.ك: مجله رشد زبان، سال 7، تابستان 70، شماره مسلسل 28، مقاله «واژگان زبان، ساختار و معاني»، محمد رضا رخشانفر، ص4.

3 ـ خاصيت عمده اين كتاب آن است كه شامل همه زبان تازي و همه لغاتي است كه در فارسي به كار مي رود و در تأليف آن همه كتاب هاي معتبر لغت عرب مانند قاموس، شرح قاموس، صحاح اللغة، مجمع البحرين و منتهي الادب را در نظر گرفته و نيز تمام كتاب هاي لغت فارسي مانند برهان جامع، برهان قاطع، فرهنگ انجمن آراي ناصري، فرهنگ رشيدي و فرهنگ ضروري را ديده و چند فرهنگ بزرگ فارسي به انگليسي مستشرقين، مانند ريچاردسن و لاستن و جنسن و اشتاينگاس را در دست داشته است

4 ـ فرهنگ جهانگيري (سه جلد)، مير جمال الدين حسين بن قمرالدين حسن انجو شيرازي، ويراسته دكتر رحيم عفيفي، انتشارات دانشگاه مشهد، چاپ دوّم،1359.

5 ـ لسان العرب، للعلاّمة ابن منظور، نشر أدب الحوزة، قم 1363.

6 ـ ر.ك: تكمله مقدمّه لغت نامه دهخدا، ص 389.

7 - Silent .

8 - Vowels .

9 - Start Motion - Slightest Gesture .

10 ـ َــِــُ : Arabic Accents - Sach As .

11 - Alphabetic .

12 - Virtually .

13 - Phono .

14 - Text, the full text of ... .

15 - Colloquial words and terms .

16 - Classic .

17 - Ideographic Writing .

18 - Pictographic Writing .

19 - Syllabic Writing Or Sysllaberry .

20 - Phonetics .

21 - Phonemic System .

22 - Speech Sound .

23 - Phoneme .

25 - Pronuncition .

26 - Word .

27 - Spelling .

28 ـ براي اطلاع بيشتر ر.ك: رشد آموزش زبان، شماره هاي 17 ـ 18، سال 5، پاييز و زمستان 67، مقاله «اشكالات تلفظي زبان انگليسي دانش آموزان ايراني»، دكتر حسين حسينيان، ص 10.

29 ـ براي اطلاع بيشتر ر.ك: درآمدي بر آواشناسي، دكتر لطف اللّه يار محمدي، مركز نشر دانشگاهي، تهران 1364، ص 20.

30 ـ براي اطلاع بيشتر ر.ك: سير زبان شناسي، مهدي مشكوة الديني، دانشگاه فردوسي مشهد، 1373، فصل 16، صص 242 ـ 254.

31 - Linguistic Intuition .

32 - Syntactic Component .

33 - Phonological Component .

34 - Semantic Component .

35 - lexicon .

37 - Antonymy .

38 ـ ر.ك: هرمنوتيك مدرن، گزينه ي جستارها، نوشته نيچه و هيدگر و...، ترجمه بابك احمدي و...، نشر مركز، چاپ اوّل 1377، بخش چهارم؛ و نيز ر.ك: نشريه كيان، شماره 42، سال 8، خرداد و تير 1377، مقاله «هرمنوتيك و تاريخچه آن» نوشته هاروي وان، ترجمه مريم اميني، ص 34؛ و نيز ر.ك: ساختار و تأويل متن، ج2، بابك احمدي، نشر مركز،1370، فصل هاي 13،14و19.

40 ـ براي اطلاع بيشتر ر.ك: تاريخ مختصر زبان شناسي، آر.اچ.روبينتر، ترجمه علي محمد حق شناس، نشر مركز، تهران 1373، صص 212ـ215.

41 ـ همان، صص 291ـ319.

42 ـ ر.ك: مباحثي در فقه اللغة و زبان شناسي عربي، رمضان التواب، ترجمه حميد رضا شيخي،انتشارات آستان قدس رضوي 1367، ص 94؛ نيز ر.ك: درآمدي بر آواشناسي زبان عربي و تجويد قرآن، بهمن زندي،انتشارات آستان قدس رضوي، 1371، صص 24 و 38.

43 ـ آرامي بودن بسياري از واژه هاي قرآني، مانند تاب و يس، وجود كلمات با همزه در قرآن با اين كه در لهجه قريش همزه وجود ندارد و آن را نشانه علّه مي دانند، همچنين به سبب داد وستد و رفت و آمد و مناسبات مختلف قوم عرب با اقوام ديگر بيش از دويست واژه غير عربي (عبري، حبشي، فارسي، يوناني، سرياني) كه برگرفته از زبان و لهجه هاي مختلف قبايل آن روز عربستان است

44 ـ با تكيه بر شواهد تاريخي، شهر مكه مهم ترين مركز بازرگاني، فرهنگي و... سرزمين عربستان بوده است، به همين دليل قبل از ظهور اسلام نيز، مكه به عنوان زبان مشترك قبايل و عربي فصيح تلقي مي شده است، اما از اواخر قرن اوّل ه·· . ميان قبايل مختلف به صورت رسمي رواج يافت (فرهنگ اصطلاحات زبان شناسي، سيّد جليل ساغروانيان، نشر نما، مشهد 1369، شماره 134، ص 294.

45 ـ براي اطلاع بيشتر ر.ك: درآمدي بر آواشناسي زبان عربي و تجويد قرآن، بهمن زندي، آستان قدس، مشهد 1371، صص 20 ـ 32.

46 ـ همان، مقاله «دانش لغت» از مقدمه ابن خلدون، ترجمه پروين گنابادي، ص 8؛ و نيز «ويژگي هاي زبان عربي»، سعيد نجفي اسد اللهي، فصلنامه ترجمه (2)، شماره 3.4، صص 5ـ15، تهران، جهاد دانشگاهي دانشگاه علاّمه طباطبايي.

47 ـ همان، «فرهنگ نامه هاي عربي به فارسي»، علينقي منزوي، ص 220.

48 ـ براي اطلاع بيشتر ر.ك: مقدمه لغت نامه دهخدا، مقاله «دانش لغت» از مقدمه ابن خلدون، ترجمه پروين گنابادي، ص 7؛ و نيز مقاله«تاريخ اجمالي لغت نويسي در زبان عربي»، سعيد نفيسي، ص 175؛ و نيز مقاله «بحثي در كتاب العين و مؤلف آن»، سيّد جعفر شهيدي، صص 176 ـ 184.

49 ـ براي اطلاع بيشتر ر.ك: رشد آموزش زبان، سال 3، بهار وتابستان 66، شماره مسلسل 11، مقاله «فنون تدريس لغت»، نوشته ويرجينيا فرنج الن، ترجمه دكتر قاسم كبيري، ص 10.

50 - Lexical Collocations .

51 ـ براي اطلاع بيشتر ر.ك: رشد آموزش زبان، سال 14، زمستان 77، شماره 52، مقاله «محدوديت هاي هم آوايي واژگاني...»، نوشته جنز باهنس، ترجمه توحيد صيامي، ص 19.

52 ـ ر.ك: رشد آموزش زبان، سال 5، زمستان 68، شماره 22ـ23، مقاله «سي و چهار گام به سوي ترجمه بهتر»، دكتر سيّد علي مير عمادي، ص 26.

53 ـ ر.ك: رشد آموزش زبان، سال 6، تابستان و پاييز 69، شماره 24ـ25؛ مقاله «فراگيري و حفظ لغات مورد لزوم»، ريودز، شهلا زارعي، ص 23.

55 ـ ر.ك: فرهنگ بلاغي - ادبي، ج 1، دكتر ابوالقاسم رادفر، اطلاعات 1368، ص 446.

56 ـ ر.ك: معجم المصطلاحات البلاغية و تطوّرها، دكتر احمد مطلوب، مكتبة لبنان ناشرون 1996 م.، صص 264 ـ 292.

57 ـ ر.ك: بديع القرآن، ابن ابي الاصبع المعرّي، سيّد علي ميرلوحي، آستان قدس، مشهد 1368، ص 131.

58 ـ معجم المصطلحات البلاغية و تطوّرها، احمد مطلوب، مكتبة لبنان ناشرون 1996 م.، ص 279.

59 ـ ر.ك همان، ص 273.

60 ـ ر.ك: فرهنگ بلاغي ـ ادبي، ج1، دكتر ابوالقاسم رادفر، اطلاعات 1368، ص 449.

61 ـ ر.ك: بديع القرآن، ابن أبي الاصبع المعرّي، سيّد علي ميرلوحي، آستان قدس، مشهد 1368، ص 132.

62 ـ عاديات / 11.

63 ـ قصص / 45.

64 ـ نساء / 143.

65 ـ صافات / 72 و 73.

66 ـ معجم المصطلحات البلاغيّة و تطوّرها، احمد مطلوب، مكتبة لبنان ناشرون 1996 م.، ص 272.

67 ـ جواهر البلاغة؛ احمد هاشمي، دار الفكر، بيروت 1978 م.، ص 401.

68 ـ ميزان الحكمة، ج 5، محمدي الري الشهري، مكتب الاعلام الاسلامي، 1362، ص 599.

69 ـ ر.ك: ماده قطرب، فرهنگ نفيسي، ج 4، دكتر علي اكبر نفيسي (ناظم الاطباء)، كتاب فروشي خيام.

70 ـ اضافه از نگارنده است.

71 ـ در متن اصلي (قرا) ذكر شده است.

72 ـ با وجود استفاده از اين واژه در متن، در فهرست ذكر نشده

73 ـ با وجود استفاده از اين واژه در متن، در فهرست ذكر نشده است.

74 ـ در متن اصلي (الخمرة) ذكر شده است.

75 ـ در متن اصلي (الرشا) ذكر شده است.

76 ـ در متن اصلي «لبان» ذكر شده است.


/ 1