پرسش از فقیهان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پرسش از فقیهان - نسخه متنی

احمد زیدآبادی‏

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پرسش از فقيهان؛ اسلام و دولت مدرن
-احمد زيدآبادى‏





پرسش از
فقيهان؛ اسلام و دولت مدرن -احمد
زيدآبادى‏









نامه، ش 37، ارديبهشت 84





چکيده:
به نظر نويسنده، سنت پرسش از فقيهان به
فراموشى سپرده شده است، در مواردى که
پرسشى صورت مى‏گيرد و مسائل مستحدثه
مطرح مى‏شود، احتياط فراوان بر کار
فقيهان، حاکم است و از چار چوب‏هاى
پيشين فراتر نمى‏روند.ايشان به عنوان
يک نمونه، مسئله دولت - ملت مدرن را مطرح
مى‏کند و معتقد است که اين موضوع
مستحدثه در بيان فقيهان، حکمى روشن
نيافته است.





سنت پرسش از
فقيهان در جامعه ما، دير زمانى است
فراموش شده و در ميان بسيارى از اهل رأى
و نظر، رغبتى برنمى‏انگيزد. حتى
فقيهانى که خطرطرح نظريات تازه را به
جان مى‏خرند، در بين روشن‏فکران دينى
و غيردينى چندان مورد استقبال قرار
نمى‏گيرند؛ گويى طبقه تحصيل کرده، به
اين نتيجه رسيده است که فقيهان، امکان
خروج از دستگاه انديشه سنتى خود را
ندارند و از خاستگاه فقه، اميدى به
گشودن گره‏اى از مشکلات روزافزون
جامعه ايران نمى‏رود. فقيهان، ضمن آنکه
به بروز «مسائل مستحدثه» اذعان دارند و
براى پاسخ‏گويى به اين نوع مسائل «باب
اجتهاد» را باز مى‏دانند، اما در
پاسخ‏گويى دامنه اختيار بسيار محدودى
براى خود قائلند؛ چراکه آنان در هيچ
شرايطى، نبايد از احکام «قطعى اسلام»
که در کتاب (قرآن) يا سنت (قول و فعل
پيامبر و امامان معصوم) آمده يا مورد
«اجماع» فقيهان سلف قرار گرفته، تخطى
کنند. از همين رو، حتى جسورترين مجتهدان
نيز براى نوآورى، به طرز
خارق‏العاده‏اى محتاطند؛ زيرا هر آن،
خطر اعلام خروج آنها از دين توسط
همتايانشان وجود دارد.

از مطالعه
آنچه برخى از فقيهان به عنوان «مسائل
مستحدثه» از آن سخن گفته ودر صدد پاسخ
گويى برآمده‏اند، چنين استنباط
مى‏شود که عموم اين نوع مسائل، جنبه
جزيى داشته است و ظاهراً تاکنون، اين
قبيل فقيهان با مسئله مستحدثه‏اى که کل
پارادايم فقهى را تحت تأثير قرار دهد،
خود را روبه‏رو نيافته‏اند. آيا
مسئله‏اى که مجموعه نظام فقهى را متأثر
مى‏کند، در زندگى بشر رخ داده است؟ اگر
رخ داده. آن مسئله چيست و فقيهان با آن،
چگونه برخورد کرده‏اند.

به گمان
نگارنده، چنين مسئله‏اى در سال 1648
ميلادى در جريان کنفرانس وستفالى اتفاق
افتاده و فقيهان هم آن را در
نيافته‏اند؛ گرچه به‏طور ناخودآگاه
با برخى از جدى‏ترين الزامات عينى اين
پديده کنار آمده‏اند.

کنفرانس
وستفالى که در پى جنگ‏هاى مذهبى 30 ساله
اروپا، تشکيل شد، موجودى به نام«دولت -
ملت» را خلق کرد. دولت - ملت که «دولت
مدرن» نيز خوانده مى‏شود، نظام حقوقى
حاکم بر صورت‏بندى‏هاى حکومتى پيش
مدرن را به کلى دگرگون کرد و نظام حقوقى
تازه‏اى آفريد. صورت‏بندى‏هاى حکومتى
پيش مدرن که از نگاه هگل «دولت» به شمار
نمى‏روند. براى نمونه، در
امپراتورى‏هاى اسلامى که قلمرو
حکمرانى آنها «دارالاسلام» خوانده
مى‏شد، مسلمانان از حقوقى بيشتر از
«اهل کتاب» و به طريق اولى از «کفار
ذمى» برخوردار بودند. غير مسلمانان،
مجبور بودند مالياتى را به عنوان
«جزيه» به حکومت بپردازند و در عين حال
از شرکت در جنگ‏ها معاف بودند. افزون بر
اين، قتل عمد اين افراد از سوى يک
مسلمان، مجازات شناخته شده، «قصاص» را
براى قاتل در پى نداشت، اما اين حق در
حالت مقابل آن به رسميت شناخته نمى‏شد.
اين وضع تنها به امپراتورى‏هاى اسلامى
اختصاص نداشت، امپراتورى‏هاى مسيحى
نيز با اتباع مسلمان خود - که اصولاً
آنها را کافر مى‏دانستند - رفتارى به
مراتب تندتر داشتند و ظاهراً اين
رفتارها که عموماً بر نظام فقهى رايج
استوار بود، در آن دوران «عادلانه و
منطقى» تصور مى‏شد.

ظهور دولت مدرن،
رابطه مبتنى بر عقايد مذهبى را بين
حکومت و اتباع به هم زد. از آن پس اتباع
نه بر اساس مذهب‏شان، بلکه بر مبناى
وفادارى‏شان به امنيت و منافع «ملت -
دولت» مورد قضاوت قرار گرفتند؛ به
عبارت ديگر، اتباع ملت - دولت، صرف نظر
از عقايد خاص مذهبى و سياسى خود و فقط به
دليل زاده شدن در قلمرو سرزمينى که به
نام يک «کشور» خاص ناميده مى‏شد، از
حقوق برابر برخوردار شدند.

اينک زمان
آن رسيده که از فقيهان بپرسيم؛ آيا
پديده ملت - دولت يک مسئله مستحدثه هست
يا خير؟ اگر ظهور دولت مدرن مسئله‏اى
مستحدثه است، فقيهان چه حکمى درباره آن
صادر مى‏کنند؟

پرسش فوق در واقع
بايد چند سده پيش؛ يعنى در زمان تشکيل
نخستين دولت ملى در ايران در عهد صفوى
مطرح مى‏شد و پاسخ لازم را پيدا
مى‏کرد.اما چنين توقعى با توجه به
انحطاط انديشه فلسفى در ايران پس از
حمله مغول، به لحاظ منطقى، موجّه به نظر
نمى‏رسد. با اين همه، در دوره‏هاى بعد
نيز به ويژه پس از جنگ‏هاى ايران و روس،
در دوران قاجار و ظهور جنبش ترک‏هاى
جوان در امپراتورى عثمانى که به تدريج،
«مفاهيم» مربوط به دولت - ملت را در بين
نخبگان ايرانى رواج داد، باز هم
مسئله‏اى به نام «وجه شرعى دولت - ملت»
و مفاهيم ناشى از آن، به عنوان
موضوعى«مستحدثه» مورد توجه قرار نگرفت.
حتى در انقلاب مشروطيت که الزامات عينى
ملت - دولتى به نام «ايران» بسيارى از
اهل فکر و انديشه را چه در بين
تجددخواهان و چه در ميان سنت گرايان، به
ضرورت «حقوق برابر همه اتباع ايران»
متوجه کرده بود، باز هم اين موضوع از
زاويه منطقى و دقيق خود طرح و بررسى
نشد.

رهبران ملى‏گراى ترک و عرب، به
ويژه مصطفى‏کمال‏پاشا (آتاترک)، به
منظور تشکيل و استمرار واحد ملى جديد،
نيازى به تعيين نسبت اين پديده نوظهور
با مذهب نديدند و کار خود را از پيش
بردند. اما عدم تبيين اين موضوع به صورت
«استخوان لاى زخم» در جهان اسلام و از
جمله ايران باقى ماند و اين مسئله
خصوصاً در کشور ما باعث بى‏ثباتى‏ها
ومناقشه‏هاى کور دامنه دارى شد.

صرف
نظر از ابهام‏ها و درگيرى‏هاى نظرى،
در طول قرن بيستم، ملت - دولت‏هاى مختلف
در سراسر دنياى اسلام يکى پس از ديگرى
ظهور کردند. در برابر ظهور عينى، بخشى
از اسلام گرايان نوانديش، با استناد به
گفته‏اى از پيامبر اسلام‏صلى الله
وعليه وآله وسلم که در آن «عشق به وطن
علامت ايمان» تلقى شده است، هرگونه
تضاد و تعارض بين اعتقادات دينى و
الزامات دولت - ملت را نفى کردند. اما
اين دسته از نوانديشان دينى فراموش
کردند، که منظور پيامبر اسلام از «وطن»
نمى‏توانسته چيزى جز «زادگاه» باشد که
معمولاً مورد علاقه هر انسانى است،
زيرا «وطن» به معناى امروزين آن در زمان
پيامبر وجود نداشته است.

در اين ميان،
عده‏اى از مسلمانان اعم از نوانديشان و
متشرعان، اصل تشکيل ملت - دولت‏ها را
نقشه و توطئه‏اى استعمارى به منظور
پاره‏پاره کردن دنياى اسلام و غارت
منابع آن دانستند. در اين ميان، طيف
وسيعى از مسلمانان هم بودند که بى‏توجه
به تعارضى که در زندگى آنان پيش آمده
بود، راه خود را رفتند و بسيارى از
فقيهان نيز در همين رديف بودند. از نظر
آنان مسئله تازه‏اى رخ نداده بود که به
کوشش فکرى گسترده‏اى براى کشف راه حل
آن نياز باشد؛ اما ايجاد يک نظام دينى
در ايران پس از انقلاب 57، بسيارى از
تعارضات روياروى دستگاه فقهى شيعه و
الزامات ملت - دولت را آشکار کرد. براى
نمونه، درحالى‏که بر اساس احکام فقه،
مسلمان يا مسلمان زاده‏اى که تغيير دين
دهد، مرتد ملى يا فطرى است و ريختن خونش
مباح است، در قانون اساسى اين موضوع
کاملاً ناديده گرفته شد و کمترين
اشاره‏اى به ارتداد نشده است.

نمونه
ديگر، نحوه برخورد با اهل کتاب بود،
مسيحيان، يهوديان و زرتشتيان بر خلاف
نص متون دينى نه فقط مجبور به پرداخت
جزيه نشدند، بلکه خدمت نظام وظيفه نيز
براى فرزندان آنها اجبارى شد. حرمت عملى
مرزهاى سياسى ايران، نمونه ديگرى از
عدول از احکام فقهى بود. بر مبناى فقه
سياسى، مرزهاى «دارالسلام » بايد از
تعرض «کفار» مصون نگه داشته شود، اما
اينکه يک تکه خاص از خاک مسلمين، اهميتى
فراتر از خاک ساير بلاد اسلامى يابد و
عبور آزاد مسلمانان از يک مرز سياسى
مشخص، جرم به حساب آيد، خلاف احکام فقه
به شمار مى‏رود.

برخى فقيهان، تأکيد
کرده‏اند که اگر اجراى برخى از احکام
سبب «وهن» اسلام شود، مى‏توان جواز
تعطيلى آنها را صادر کرد. در واقع، پيرو
همين نظريه، اجراى حکم سنگسار مرتکبان
زناى محصنه و شلاق زدن شراب‏خواران در
ملاء عام در دادگاه‏هاى ايران، به شدت
محدود شده است. اما فقيهانى که اجراى
برخى از احکام را سبب «وهن» اسلام
مى‏دانند، توضيح نمى‏دهند که اگر
احکام شرعى ابدى و ازلى است، چگونه ممکن
است، اجراى برخى از احکام باعث «وهن»
اسلام شود؟ روشن است که چنين راه حلى به
جاى حل منطقى و بنيادى مسئله، فقط آن را
دور مى‏زند و به تأخير مى‏اندازد.

آيت اللَّه خمينى‏قدس سره، در اين
برهه از زمان راه حل خاصى خود را ارائه
کرد. و فقه رايجى را که در ميان
تنگناهايى روياروى اداره جامعه پيچيده
ايران قرار داده بود، با تأکيد بر ضرورت
به کارگيرى دو عنصر «زمان و مکان» در
صدور فتاواى شرعى گامى بسيار بلندتر
برداشت. ايشان، در نظريه‏اى که اغلب
فقيهان تاب تحملش را نداشتند، «حکم
حکومتى» يا «مصلحت عمومى» را بر هر حکم
شرعى ترجيح داد و بدين طريق راهى را باز
کرد که اگر ادامه مى‏يافت، تحولى جدى
در دستگاه انديشه فقهى ايجاد مى‏شد.
نظريه آيت‏اللَّه خمينى‏قدس سره
البته ناشى از بحثى مفهومى درباره
ضرورت‏هاى رفتار سياسى در عصر دولت -
ملت نبود، بلکه ريشه در حس نبوغ‏آميز
عمل گرايانه وى براى «حفظ نظام سياسى»
داشت. با اين همه، بسيارى از مفاهيم
مربوط به دولت - ملت در زمان زمامدارى وى
مطرح و مورد تأکيد قرار گرفت که تاکنون
وجه شرعى آنها مورد توجه قرار نگرفته
است.

مفاهيمى مانند حاکميت ملى،
تماميت ارضى، منافع ملى، ملت، هويت ملى
و هر مفهومى که با پسوند ملى سازگار
باشد، از مفاهيم مرتبط با ملت - دولت
هستند.اعتقاد به اين مفاهيم و تعهد به
الزامات عملى آنها، با بخش اعظم احکام
فقه سياسى در تعارض است. بدين ترتيب،
پرسش ديگرى در برابر فقيهان قرار
مى‏گيرد و آن اينکه فرد مسلمانى که در
يکى از ملت - دولت‏هاى جهان اسلامى
زندگى مى‏کند، آيا بايد خود را ملتزم
به رعايت احکام فقهى بداند يا به مفاهيم
مربوط به ملت - دولت متبوع خود پاى‏بند
باشد؟

ممکن است، برخى از فقيهان
استدلال کنند که پذيرش دولت - ملت با همه
تبعات و آثارش، عملاً باعث عرفى شدن
قوانين عمومى ومحدود شدن فقه به حوزه
رفتار خصوصى «مؤمنان» خواهد شد. اين نوع
نگرانى کاملاً به جاست؛ اما آن سوى قضيه
هم اين است که فقيهان به منظور جلوگيرى
از اين رويداد، براى بازگشت به الگوهاى
حکومتى «پيش مدرن» تلاش کنند؛ يعنى
کارى که بنياد گرايان سنى، براى احياى
خلافت اسلامى انجام مى‏دهند. ولى تجربه
عملکرد اين بنيادگرايان به ما
مى‏آموزد
که تلاش آنها براى احياى خلافت به دليل
اينکه ضرورتاً همراه با خونريزى‏هاى
سفاکانه است، نه فقط عصر خلافت را احيا
نمى‏کند، بلکه مردم عادى را نيز به اصل
دين، بدبين و شکاک مى‏کند. درحالى‏که،
افق آينده جهان، گذر از نظم مبتنى برملت
- دولت‏ها را به نظامى جهانى وعده
مى‏دهد، ما مسلمانان هنوز به لحاظ ذهنى
وارد عصر ملت - دولت نشده‏ايم و در چنين
شرايطى، درخواست از فقيهان براى تطبيق
دانش خود با پديده دولت - ملت اگر دست کم
يک قرن دير نباشد، با هيچ منطقى
نمى‏تواند زود هنگام تلقى شود!





اشاره‏

1. آقاى زيدآبادى، پرسش مهمى
را از فقيهان مطرح کرده‏اند؛ اما اين
پرسش پيش از ايشان نيز پيشاروى آنان
گشوده بود و پاسخ‏هاى متنوعى نيز يافته
بود. اينکه با اشاره به اين نمونه
مى‏گويند، سنت پرسش از فقيهان فراموش
شده، مسئله‏اى قابل قبول نيست؛ زيرا
استدلالى کلى بر آن اقامه نشده و
نمى‏تواند بشود (چرا که مسئله تاريخى
است) و نمونه‏هايى ذکر شده نيز، اثبات
کننده مدعاى نويسنده نيست.

2. اگر پس
از کنفرانس وستفالى دولت سکولار خلق
شد، دليلى بر آن نيست که پيش از آن هيچ
صورتى از دولت - ملت وجود نداشته است.

تفاوت دولت‏هاى قبل از اين کنفرانس
و
پس از آن، به ميزان دخالت عنصر يا نهاد
دين در امر دولت است. وگرنه دولت‏هاى
قبل نيز نقش دولت - ملت را ايفا
مى‏کرده‏اند. سرزمين مشخص، ملتى معين
و تعريف شده، حکومتى با ارکان حکومتى
روشن، در عين تنوع شکل‏ها و شيوه‏ها در
تعيين حاکمان و در کشوردارى و در نوع
رابطه ميان مردم و حکومت. اينها، همه آن
چيزهايى‏اند که براى تشکيل دولت - ملت
لازم است. سکولار يا دينى‏بودن حکومت،
زمينى يا آسمانى انگاشتن حاکمان، از
بالا يا از پايين تعريف شدن ضوابط
حکمرانى و شهروندى و ساير امور،
چيزهايى‏اند که نوع خاصى از آنها در
تشکيل دولت - ملت دخالت ندارد. اينکه در
هر دولتى، ضوابطى براى شهروندى و نوع
شهروندى وجود دارد، موجب نمى‏شود که
برخى انواع را دولت - ملت به حساب
نياوريم. در دولت - ملت‏هاى سکولار
امروزى نيز چنين ضوابطى وجود دارد و
برخى دولت‏ها، حقوق ويژه‏اى براى
پاره‏اى شهروندان وضع مى‏کنند.
مصونيت‏هايى که براى دولت‏مردان در
پاره‏اى موارد وجود دارد، تنها يک
نمونه از اين حقوق ويژه است.
گزينش‏هايى که دولت‏هاى غربى مانند
آمريکا و کانادا براى پذيرش شهروند
جديد دارند، کاملاً جنبه ايدئولوژيک
دارد و از اين جهت تفاوتى ميان اين
دولت‏ها و امپراتورى‏هاى گذشته وجود
ندارد.

تفاوت در نوع ايدئولوژى و
طبقه‏بندى اجتماعى است، نه در اصل آن.
در همين روزگار به اصطلاح مدرن،
دولت‏هاى غربى، آدميان را به درجه يک و
درجه دو تقسيم مى‏کنند. در نظر آنان،
انسان اروپايى و آمريکايى و انسان
صهيونيست، انسان‏تر است و اگر خارى بر
پاى يکى از آنان برود، فرياد وا انساناى
آنان، گوش فلک را کر مى‏کند و به دنبال
احقاق حقوق بشر، زمين و زمان را به هم
مى‏دوزند؛ اما اگر هزاران هزار آواره
فلسطينى، در زير فشار و ظلم
صهيونيست‏ها نابود شوند و
خانه‏هايشان بر سرشان خراب شود، گويا
هيچ حادثه‏اى رخ نداده است. اگر مسلمان
بوسنيايى اروپايى، زير ستم صرب‏هاى
جنايتکار دست و پا زند و انواع شکنجه و
تحقير و بى‏خانمانى و کشت و کشتار را
تحمل کند چيزى نيست؛ اما اگر يک شهروند
صهيونيست اسرائيلى، در عملياتى
استشهادى از سوى فلسطينى ستم کشيده
زخمى بردارد، بوق‏هاى تبليغاتى و
دولت‏هاى غربى، فرياد حقوق بشرشان گوش
فلک را کر مى‏کند. مسلمان اروپايى
نمى‏تواند آزادانه لباس خود را بپوشد،
اما مسيحى اروپايى آنچه مى‏خواهد
مى‏کند. بنابراين، امروز نيز
مرزبندى‏هاى فرهنگى، مذهبى و حتى قومى
در دولت - ملت‏هاى اروپايى و آمريکايى
وجود دارد و تفاوت چندانى با گذشته
ندارد.

3. وجه شرعى دولت - ملت‏هاى
جديد مورد توجه فقيهان قرار گرفته است.
منتها گويا جناب زيدآبادى پاسخ دلخواه
خود را نيافته‏اند، که پاسخ‏هاى داده
شده به اين مسئله را پاسخ نمى‏دانند.
کتاب تنبيه الامة و تنزيه الملة مرحوم
آية الله ميرزاى نائينى، يکى از اين
پاسخ‏هاست که در زمان مشروطه به مسئله
دولت - ملت داده شد. نظريه شيخ شهيد
آيت‏اللَّه نورى نيز در همين راستا
بود، گو اينکه ميان اين پاسخ‏ها
تفاوت‏هاى جدى وجود داشت. اما هر دو
بزرگوار تلاشى کردند تا از منظر شرعى،
پاسخى درخور به مسئله دولت - ملت جديد
بدهند.

در دوران‏هاى بعدى نيز اين
مسئله مورد توجه فقيهان قرار داشته است.
در دوران مبارزات ملى و نيز از سال 1342 به
بعد نيز همواره اين موضوع در محافل علمى
و فقهى مورد توجه بوده است. مرحوم
آيت‏اللَّه طالقانى، کتاب تنبيه الامة
ميرزاى نايينى را با حواشى خودش به چاپ
مى‏رساند. امام خمينى‏قدس سره
درس‏هاى حکومت اسلامى را در نجف اشرف
به شاگران خود تعليم مى‏دهد و کتاب
ولايت فقيه ايشان در همان سال‏هاى
تبعيد به چاپ مى‏رسد. پس از انقلاب نيز،
حجم زيادى از نوشته‏هاى اهل فقه و علوم
اسلامى به اين موضوع اختصاص يافت.
بنابراين، سخن آقاى زيدآبادى در اين
مورد پايه و اساس درستى ندارد.

4.
نويسنده در ادامه، برخى از معارضات فقه
شيعه و الزامات ملت - دولت را بيان
مى‏کند، که در واقع تعارض نيستند و
ايشان گمان تعارض کرده است. اولين
نمونه، مسئله ارتداد است که در فقه شيعه
وجود دارد، ولى به گمان ايشان در قانون
اساسى ذکر نشده است. ارتداد، يک مسئله
فرعى از احکام قضايى اسلام است که حکم
آن در قوانين جمهورى اسلامى روشن است و
پاره‏اى موارد نيز در دادگاه‏ها مورد
استناد قرار گرفته است. يکى از آخرين
موارد آن، حکم ارتداد آقاى آغاجرى بود
(که البته در دادگاه تجديد نظر لغو شد؛
زيرا اظهارات متهم مصداق ارتداد شناخته
نشد). مرسوم نيست که احکام فرعى قضايى در
قانون اساسى ذکر شود. اين انتظار آقاى
زيدآبادى، انتظارى نابه جا بوده است.

نمونه دوم، حکم جزيه اهل کتاب است.
جزيه اهل کتاب، جايگزين زکاتى است که
مسلمانان به عنوان ماليات به دولت
اسلامى مى‏پردازند. هنگامى که اين در
دولت‏هاى جديد، عنوانى فراگير با نام
ماليات وجود دارد، کارکرد زکات و جزيه
را با هم دارد، ديگر نيازى به ذکر عنوان
جزيه يا زکات نيست. مالياتى که در
جمهورى اسلامى از همه شهروندان دريافت
مى‏شود، هم حکم زکات را مى‏تواند
داشته باشد و هم حکم جزيه را. بنابراين،
نيازى به ذکر عنوان جزيه نيست.

نمونه
بعد، به رسميت شناختن مرزهاى جغرافيايى
جديد است. در نظر آقاى زيدآبادى، در
محدوده دارالاسلام، نبايد هيچ مرزى به
رسميت شناخته شود. معلوم نيست اين
محدوديت را ايشان از کجاى فقه و اسلام
درآورده‏اند. دولت اسلامى مى‏تواند
براى مصالح شهروندان خود انواع
محدوديت‏ها را به کار بندد؛ مثلاً
مى‏تواند فرمان دهد که حرکت در
کوچه‏ها از سمت راست باشد و اختلاط در
کار نباشد (چنان که اميرالمؤمنين
على‏عليه‏السلام اين کار را کردند).
اين محدوديت قبل از اين حکم وجود نداشته
است و دولت آن را وضع کرده. آيا مى‏توان
گفت اين خلاف احکام اسلام است. برداشت
آقاى زيدآبادى از فقه، برداشتى محدود و
ثابت و جامد است. درحالى‏که فقه،
دايره‏اى وسيع از امکانات را در اختيار
فقيهان مى‏گذارد که متناسب با شرايط
زمان و مکان و نياز جامعه، از احکام
ثابت و اصلى شرعى، احکام متغير و
زمان‏مند را استخراج کنند. به رسميت
شناختن مرزهاى جغرافيايى و قوانين گذر
از اين مرزها و نيز احترام گذاردن به
اين مرزها و حفظ حرمت آنها و مبارزه با
ناقضان اين حرمت نيز، از جمله اين احکام
است که در محدوده فقه شيعى قرار دارد و
هيچ تعارضى در کار نيست.

نمونه بعدى،
احکامى است که اجراى آنها موجب وهن
اسلام مى‏شود. اين حکم هميشه وجود
داشته است که اجراى احکام شرعى مشروط به
وجود قدرت بر آن است و اينکه آثار و
تبعات اجراى حکم، زيان‏بارتر از اجرا
نشدن حکم نباشد. مثال‏هاى فراوانى
مى‏توان يافت که در صدر اسلام نيز چنين
امورى جارى بوده است. پيامبر اسلام‏صلى
الله وعليه وآله وسلم دستور دادند که،
مالکيت يک فرد نسبت به درختى که در ملک
ديگرى داشت، به دليل تزاحم با حق صاحب
ملک، ناديده گرفته شود و درخت را قطع
کردند و جلوى صاحبش انداختند. اين ضرر و
زيان در تزاحم احکام، بايد مورد ملاحظه
قرار گيرد. حفظ حرمت اسلام و احترام آن
در نزد ديگران، از اهم واجبات است که
اگر با اجراى يک حکم فرعى تزاحم کند،
بايد به آن اولويت داد و اصل اسلام و
احترام آن را حفظ کرد. البته بايد براى
اجراى احکام فرعى نيز زمينه‏سازى لازم
صورت گيرد. اما تا زمانى که زمينه‏ها
فراهم نشده، مى‏توان به‏طور موقت حکم
به تعطيل برخى از آنها داد.

5. نويسنده
در ادامه، به تعارض مفاهيم برخاسته از
دولت - ملت‏هاى جديد، مانند حاکميت
ملى، تماميت ارضى، منافع ملى، ملت،
هويت ملى و... را با بخش اعظم فقه سياسى
اشاره مى‏کند. ايشان به اين نکته توجه
نکرده که فقه سياسى يک حقيقت ثابت و
تغييرناپذير نيست که پيشاپيش يک فقه
سياسى خاص را فرض گرفته‏اند و سپس
ادعاى تعارض کرده‏اند. آنچه در نظر
ايشان است، فقه سياسى صدها سال قبل است.
فقه سياسى جديد، که با نظريه دولت - ملت
جديد پديد مى‏آيد، اقتضائات و احکام
خاص خود را دارد و مى‏تواند پذيراى
چنين مفاهيمى با تعريف‏هايى که خود از
آنها ارائه مى‏دهد باشد؛ يعنى چنين
نيست که فقه سياسى، اين مفاهيم را با
تعاريف سکولار غربى در دل خود جاى دهد،
بلکه مى‏تواند تعاريفى از آنها ارائه
دهد که هم با احکام دينى تطبيق داشته
باشد و هم به اقتضائات و الزامات دولت -
ملت جديد توجه کرده باشد.

بنابراين،
تأمل در اين مفاهيم و استخراج احکام خاص
آنها از منظر اسلامى، مستلزم
سکولارانديشى، يا بازگشت به وضعيت
دولت‏هاى پيشامدرن (به تعبير آقاى
زيدآبادى) نيست و راه‏هاى ديگرى نيز
وجود دارد. نه بايد به عرفى شدن قوانين و
رانده شدن دين به کنج تنهايى انسان حکم
داد و نه به تحجر و جمود بر مفاهيم
دوران‏هاى گذشته و جلوگيرى از ورود هر
مفهوم جديدى به فقه فتوا داد. راه ميانه
و درست اين است که از تغيير استقبال
کنيم، اما تغييرات را بر احکام ثابت و
اصولى اسلامى منطبق سازيم. اين دستور
کلى کار فقيهان است. به همين دليل است که
اجتهاد شيعى زنده و پويا، در عين
پاى‏بندى به سنت‏ها است و از تحول
استقبال مى‏کند، اما آن را درست
نمى‏پذيرد و شرط زنده بودن مجتهد براى
افتاء نيز به همين دليل است.





/ 1