واژه «پلوراليسم» از نظر لغوى، ابهامى نداردPLURAL . به معناى جمعى و کثير، و پلوراليسم به معناى پذيرش تعدد و کثرت است. اصطلاح شناخته شده پلوراليسم، ماخوذ از فرهنگ غربى است و ابتدا در سنن کليسايى مطرح بود. در مورد شخصى که داراى چند منصب کليسائى بود، اصطلاح پلوراليسم را به کار مى برند.
اما امروزه در عرصه فرهنگى، بدينمعنى است که در يک عرصه فکرى و مذهبى، عقائد و روشهاى گوناگونى مورد قبول باشد. پس از گسترش دامنه ارتباط بين جوامع، به ويژه پس از جنگهاى شديد فرقه اى و مذهبى، اعم از جنگهاى صليبى بين مسلمانان و مسيحيان و جنگ بين پيروان مذاهب مسيحى با يکديگر که تا امروز هم بين کاتوليکها و پروتستانها ادامه دارد و يک نمونه آن در اين اواخر در ايرلند نيز جريان داشت و پس از آثار شومى که اين جنگها بر جاى گذاشتند، اين تفکر تقويت شد که بايد مذاهب ديگر را پذيرفت و با آنها از در آشتى درآمد و به نفع جامعه است که مذاهب و مکاتب مختلف با هم سازگار باشند. اين جنگها موجب شد که سازش بين اديان را بپذيرند تا دستکم انگيزه و زمينه براى جنگ افروزى کمتر شود.
سه نوع کاربرد مختلف براى پلوراليسم
البته تعريف کاملى که براساس آن، ويژگيهائى مورد اتفاق براى پلوراليسم در نظر بگيريم، وجود ندارد ولى دست کم سه نوع کاربرد مختلف براى اين واژه سراغ داريم:
معناي اول
مدارا و همزيستى مسالمتآميز براى جلوگيرى از جنگها و تخاصمات. بعبارت ديگر، کثرتها به عنوان واقعيتهاى اجتماعى پذيرفته شوند و مصلحت جامعه، اين نيست که به جان هم بيافتند. بلکه بايد همزيستى داشته باشند، نه اين که با هم يکى شوند. اين نوع از پلوراليسم البته بدان معنا نيست که از نظر «حقيقت» هم قائل به کثرت باشيم. کثرت در واقعيت اجتماعى است و منافات هم ندارد با اينکه هر گروهى مى گويد من حق هستم و ديگران باطل اند. اما در مقام عمل، معذالک با ديگران مى سازند اين يک معناى پلوراليسم است هر چند عرصه سياست، احزاب مختلفى هر کدام به اصول مختلفى معتقدند باشند و از آن دفاع کنند ولى در عمل، با هم درگير نشوند. مثلاً با راى دادن و بردن اکثريت، عملاً يک حزب يا ائتلافى از چند حزب، حکومتى تشکيل دهند. اين، تحمل کردن ديگران در عرصه اجتماع و سياست است. در عين حال که اعتقاد نظرى هر گروهى به افکار و قوانين فکرى خودش پا برجاست و حتى مبارزه در عرصه کتاب و نشريات و مجالس بحث و مناظرات وجود دارد، هر کسى از مکتب خويش، دفاع و تصريح مى کند که نظرات ديگر را درست نمى دانيم، ولى در مقام معاشرت اجتماعى و سياسى، با هم کار مى کنيم .
در قلمروى اديان و مذاهب هم دو فرقه، در عين حال که گرايشهاى خاص و متفاوت از هم دارند، به هم احترام مى گذارند و عملاً با يکديگر درگير نمى شوند. مثلاً شيعه و سنى در جهان اسلام بايد به مدارا و برادرى با هم زندگى کنند. يک وقت، کسانى معتقدند که پيروان مذهب ديگر را بايد از بين برد و گرايشهايى که مثلاً در دوره هائى بوده و امروزه هم در بعضى مناطق، کم و بيش ديده مى شود; تعصبهاى تندى که مذاهب ديگر اسلامى را به کلى خارج از اسلام و پيروان آنها را اصلاً مشرک بدانند و به راحتى نسبت شرک، کفر و الحاد به اکثريت مسلمانان مى دهند. در مقابلش هم کسان ديگرى مى گويند مذاهب مختلف مورد قبول اند، اين همزيستى يعنى که مى شود با آنها زندگى مسلمانانه کرد. در عين حال که هر کسى نظر خودش را صحيح و نظريه بقيه را نادرست مى داند اما در مقام عمل، برادرانه زندگى مى کنند. اين مفهوم از پلوراليسم، از نظر ما کاملاً مورد قبول و مورد تائيد اسلام است.
ما اين پلوراليسم را در بين دو فرقه از يک مذهب، بين دو مذهب از يک دين، و بين دو دين الاهى پذيرفته ايم. مثلاً پيروان اسلام و مسيحيت و يهوديت برخورد فيزيکى ندارند و با احترام و ادب نسبت به هم برخورد مى کنند و زندگى مسالمت آميز دارند، بحث مى کنند، مناظره همسايه هستند، رفت و آمد دارند، تجارت مى کنند.ولى همسايه هستند، رفت و آمد دارند، تجارت مى کنند، اين پلوراليزم، ربطى به عرصه فکر و نظر ندارد.
اگر کسى پلوراليسم را اين گونه معنا کند البته اين معنا در دين اسلام وجود دارد. در قرآن، سيره پيغمبر اکرم و اهل بيت (ص)، تاکيد بر روابط ميان فرقه هاى مختلف مسلمانان است. شعار ما وحدت شيعه و سنى است و اين موضوع، از زمان ائمه (ع) مطرح بوده و شيعيان و اهل تسنن تشويق مى شدند که در نمازها، تشييع جنازه و ساير امور يکديگر مشارکت داشته باشند. به عيادت يکديگر بروند، اگر کمکى از دستشان بر مىآيد، انجام بدهند و امثال اين نصايح که از صدر اسلام در بين همه مذاهب اسلامى وجود داشته است و هم بين اديان الاهى مختلف.
ما آيات زيادى در اين زمين داريم که نص است «لا ينهيکم الله عن الذين لم يقاتلوکم فى الدين و لم يخرجوکم من ديارکم.»: (آنهايى که با شما جنگ نکردند و شما را آواره نکردند، خدا شما را از ارتباط با اينها نهى نمى کند) يعنى با اين کفار رفتار دوستانه و احسان و رفتار عادلانه داشته باشد. آيات صريحى در اين باره داريم و نيازى به آيات متشابه و مواردى که در تفسير آن اختلاف است، نداريم. به هر حال اين از قطعيات اسلام است و جاى شکى نسبت به آن در نظر انديشمندان اسلام ـ اعم از شيعه و سنى ـ وجود ندارد که در اسلام، زندگى مسالمتآميز با اهل کتاب پذيرفته شده است. البته تفاوتهايى هم هست که ناشى از پذيرش اهل کتاب است. آنها طبق دستورات خودشان عمل مى کنند، در حالى که راه حلهايى براى مسائل مشترک و ارتباط وجود خواهد داشت. مثلاً آنها ماليات اسلامى بدهند يا نه؟ مسلمانان، اين ماليات را طبق وظايف شرعى خود مى دهند و خمس و زکات را با قصد قربت مى دهند. خوب آنها که اين وظايف شرعى را براى خود احساس نمى کنند، چه بکنند؟ براى آنها پرداخت جزيه مطرح است، اينها مباحث مختلفى است که در فقه و حقوق مطرح مى شوند. اما به هر حال پذيرفته شده است که چند دين در کنار هم زندگى مسالمتآميز داشته باشند. کسانى که پلوراليسم را مطرح مى کنند. گاه به اين گونه شواهد استناد مى کنند و ممکن است بگويند در اسلام يهوديها پذيرفته شده اند، نصرانيها پذيرفته شده اند و به همين آيات استناد بشود و در عين حال نتيجه ديگرى بگيرند. مثلاً معناى دوم يا سوم را نتيجه بگيرند. ولى آن معانى حساب ديگرى دارند که خواهيم گفت.
معناى دوم:
اينکه دين واحدى، از طرف خداوند آمده که چهره هايى مختلف دارد. مسيحيت، يهوديت و اسلام بمعنى خاص، همه اديان، چهره هاى يک حقيقت اند. اختلاف در جوهر اديان نيست بلکه در فهم دين است. کسانى به گونه اى آن امر الهى را فهميدند و يهودى شدند، عده اى ديگر، به شکل ديگرى فهميدند و مسيحى شدند و کسانى به شکل ديگرى فهميدند و مسلمان شدند. حقيقت اينها يکى است، اما «حقيقت عريان» در دسترس هيچ کس نيست و هر کس، چهره اى ازاين حقيقت را به فهم خودش، درک مى کند و از نظر خودش هم، همان درست است. اصلاً بحث از درست و غلط، معنا ندارد. نبايد بگوييم که اين مذهب، درست است، و آن نادرست يا اين دين، درست و ديگرى نادرست است. اصلاً اين بحثها جائى ندارد. براى اين که هر کس، طبق ذهنيت و شرائط خود، درکى از اين واقعيت دارد.
اين حرف، البته حرف غلطى است. پس خود پيغمبران، چرا نسبت به پيروان دين قبلى تعرض کردند؟ اين قرآن است که مثلاً درباره مسيحيت مى گويد «کبرت کلمه تخرج من افواههم» اين حرفهايى که مى زنيد که خدا فرزند دارد، حرف بسيار غلط و افترا عظيمى است. «يکاد السموات ان يتفطرن» جا دارد که آسمانها در برابر چنين حرفى از هم بپاشند. خوب، اينها تعرض به دين ديگرى است. حال با اينها چه کنيم؟ براى اين هم جوابى آماده کرده اند. منتها گاهى صلاح نمى بينند که صريح سخن بگويند و در لفافه مى گويند و گاهى هم شرائطى پيش مىآيد که تصريح مى کنند. جوابشان اين است که آن چه در دست ماست، کلمه به کلمه اينها که وحى الهى نيست. هر پيامبرى، طبق ذهنيت خود، گونه اى دريافت کرد و ممکن است اشتباه کرده باشد و خدا چنين چيزى را نگفته باشد. او اين گونه دريافت کرده است. پس حتى خود پيغمبران هم ممکن است در فهم اين حقيقت، اشتباه کنند. اصلاً ضمانتى وجود ندارد که درست بفهمند، آنها هم بشرند. فهمشان فهم بشرى است و تابع شرائط ذهنى خاص خودشانند. آن شرائط هم برخاسته از آگاهيهايى است که از علوم ديگرى به دست مىآورند پس معرفت دينى، حتى در مورد پيامبران، هميشه تابعى از معرفتهاى علمى، سياسى، اجتماعى و ارزشهاى حاکم بر جامعه است. مجموع اينهاست که فهم انسان را مى سازد بنابراين، پلوراليسم در اين جا معنى ديگرى پيدا مى کند. ظاهراً به يک حقيقت واحد و ثابت، اعتراف مى شود اما حقيقتى که بطور خالص، در دسترس هيچ انسانى حتى پيغمبر قرار نمى گيرد. حتى پيغمبران هم به اين حقيقت، دسترسى ندارند. آن حقيقتى است که مال خداست. حالا خود خدا چگونه اثبات مى شود، آيا چنين چيزى قابل اثبات است يا نه؟ چگونه بايد با اين ارتباط برقرار کرد؟ مى شود يا نمى شود؟ بحث ديگر است. و ظاهراً جوابى هم ندارد.
حال به فرض، اگر خدا هم باشد و وحى نيز واقعيت داشته باشد، به هر حال، مواردى خارج از دسترس مايندو در حوزه معرفت ما قرار نمى گيرند. آن چه در حوزه معرفت ما قرار دارد، صرفاً برداشتهاى ذهنى خود پيامبران است. چه بسا مثلاً در حوزه اسلام، 1400 سال پيش، پيغمبر اسلام (ص) که برداشتى از وحى الهى داشت و برداشت او تابعى از شناختهاى طبيعى، فيزيکى، اجتماعى و ارزشهاى زمان خودش بود که بدآنها رجوع مى کرد ليکن علوم امروز پيشرفت کرده است. فيزيک امروز با فيزيک آن زمان خيلى تفاوت دارد. امروزه کيهان شناسى، خيلى واقعبينانه تر از کيهان شناسى قديم است. بنابراين اصلاً خود ما ممکن است خيلى بهتر از پيغمبران بفهميم. به هر حال، آن چه در دسترس هر بشرى حتى پيغمبر قرار بگيرد، ضمانت و صحت مطلق ندارد. يک حقيقت ثابت الهى نيست. آن حقيقت را هيچ کس در نمى يابد. آن چه در اختيار ماست، فهمهاى مختلفى است که به صورت قاطع نمى توان ادعا کرد که کدام بهتر يا درست است. البته با يک سرى قراينى مى توان فهمى را بر فهم ديگر ترجيح داد. به عنوان مثال با توجه به گستردگى پيشرفت علوم امروزى، مى توانيم بگوييم که فهم ما از فهم قديميها بهتر است، ولى بالاخره هر کس از دين خود، فهمى دارد. پيروان مسيحيت، يهوديت و اسلام، هر کدام فهمى دارند و نمى توانيم يکى را بر ديگرى ارجح بدانيم. ما صراط مستقيم نداريم، بلکه صراطهاى مستقيم داريم. راههاى مختلفى وجود دارند و همه شان نيز درست محسوب مى شوند. به عبارت ديگر، تحت تاثير شرائطى (مثلاً شرائط علمى حاکم بر جامعه، شرائط فيزيکى، شرائط اجتماعى) فهمى در يک فرد، ايجاد مى شود که همان را درست مى داند و راه ديگرى ندارد. اين پلوراليسم يعنى پذيرفتن چند نوع فهم و چند نوع برداشت و چند نوع معرفت نسبت به يک حقيقت واحد، حتى اگر با يکديگر متضاد باشند.
البته «حقيقت واحد» را هم ما فرض مى کنيم و گرنه همين که بگوييم حقيقت واحدى هست باز حداکثر، از فهم خود گفته ايم. اين هم، يک فهمى است که ما داريم و شايد همين هم درست نباشد. اگر هم چنين حقيقت واحدى هم باشد، در دسترس ما نيست و باز آن چه در دسترس انسانهاست، فهمهاى مختلف است که هيچ ترجيحى بر يکديگر ندارند. بنابراين همه را باى پذيرفت، بايد صحه گذارد و از فهم درست يا غلط، سخن نگفت. طبق اين نظر، ما حق نداريم بگوييم مثلاً مسلمانها درست تر از مسيحيها مى انديشند يا بر عکس. اصلاً خوب و بد معنا ندارد، راست و دروغ معنا ندارد. دليلى ندارد که يکى را بر ديگرى ترجيح بدهيم و تعصب بورزيم که حتماً بايد ديگران مثل ما باشند و مثل ما فکر کنند. در داخل يک دين هم هيچ مذهبى بر ديگرى ترجيح ندارد و دليلى هم ندارد که يک برداشت نسبت به برداشت ديگر، اين مسلک به آن مسلک، مرجح شمرده شود.
معناى سوم:
اينکه ما حتى «آن حقيقت» واحد را در آن شکل مفروضش هم نداريم. در واقع، حقايق کثيرند. نظر دوم، دستکم به صورت يک فرض، حقيقت واحدى بنام اسلام را نزد خدا مى پذيرفت که حق است، منتها ما به آن دسترسى نداريم و لذا هر کسى هر چه مى فهمد، همان حق است. اما اين ديدگاه سوم، ديدگاه ديگرى است و آن اين که اصلاً در باطن هم حقايق، کثيرند. در اين يکى، اشکالات بيشترى وجود دارد و در اين قلمرو اصلاً با «تناقض» روبرو مى شويم. چون نمى توان گفت که هم راست، راست است و هم دورغ، راست است. نمى شود گفت: که هم توحيد، درست است و هم شرک، درست است و هر دو هم، حقيقتند. پلوراليسم از نوع سوم، خيلى غليظتر و عجيب تر از دومى است. مى گويد اصلاً در باطن هم هر دو صحيح است. اين شکل از پلوراليسم خيلى رسوا است که عقايد متناقض، همه، حقيقت باشند، همه معتبر باشند، حتى صرف نظر از اختلاف فهمهاى ما.
البته همين معنا، يک شکل تعديل شده اى هم دارد که شايد بتوان آن را نوع چهارمى از پلوراليزم دانست و آن اينکه: حقيقت، مجموعه اى از اجزا و عناصرى است که هر يک از اين عناصر، در يک دين از اديان يافت مى شوند. و در اين صورت، حقيقت، مطلب واحدى نسبت به يک موضوع واحد نيست و ما هم هيچ دين جامعى نداريم بلکه مجموعى از اديان، داراى حقيقتند که هر يک سهمى از حقيقت دارند. در اسلام، تنها بخش ديگرى و در يهوديت و در بت پرستى نيز، بخش ديگرى. و خلاصه هيچ دين که جامع همه حقايق و خالص از همه باطل ها باشد، وجود ندارد.
همچنين شايد هيچ دينى نداشته باشيم که هيچ سهمى از حقيقت نداشته باشد. اين پلوراليسم، به آن معنى است که هر بخشى از حقيقت در يک دين يافت مى شود. نه مسلمان و نه هيچ کس ديگرى نمى تواند بگويد که دين من به تمام حقيقت رسيده است. اين نظريه، شکل تعديل شده اى از نظريه سوم است.
خوب! در نظر سوم نسبت به يک قضيه (با موضوع و محمول واحد) مثلاً «خدا يکى است» يا «خدا چندتاست»، مى گويند ه هر دو صحيح است. هم اين که «خدا يکى است»، حقيقت است و هم آن که «خدا يکى نيست»، حقيقت است!!
آيا واقعاً ممکن است کسانى چنين اعتقادى داشته باشند؟ بله شکاکين.
شکاکيت، ناشى از نوع معرفت شناسى اين افراد بود که مى گفتند اصلاً تناقض هم محال نيست. عرض کردم اين نظريه رسواست به دليل اين که فهم عمومى همه انسانهاى عاقل و سالم، اين گونه سخنها را نمى تواند بپذيرد، اين پلوراليسم، مستلزم تناقض است. ولى به هر حال، افراد شان و نادرى در طول تاريخ بشر پيدا شده اند که در اين فضا سخن گفته اند. مثلاً کسى پيدا شد و گفت اصلاً وجودى در کار نيست (گورگياس) و اگر باشد، قابل شناختن نيست و به فرض که قابل شناختن باشد، قابل شناساندن به ديگران نيست. اين حرفهايى است که يک نفر (که به نام فيلسوف هم ناميده شده) گفته است و در کتب فلسفى هم مطرح شده است. خوب چنين کسى وقتى مى گويد که واقعيتى نيست و اصلاً قابل شناخت هم نيست، براحتى خواهد گفت که تناقض هم ممکن است .
مادر مورد معناى اول پلوراليسم گفتيم که هيچ مشکلى نداريم. در اسلام، از جمله همزيستى مسالمتآميز با اديان الاهى (نه مشرک) پذيرفته شده است. حتى ممکن است تحت شرائطى، جامعه اسلامى با يک «جامعه مشرک» هم قرار داد همزيستى امضا کند و مادامى که طرف، تخلف نکرده باشد، به آن عمل کند و اين مسئله در احکام روابط بين المللى اسلام مذکور است. کما اين که در صدراسلام، ميان مشرکان و مسلمانان چنين قراردادى وجود داشت. ليکن آنها به اين قرارداد خيانت کردند.
اسلام مى گويد: مادامى که آنها پايبندند، شما قراردادتان را به هم نزنيد. پس همزيستى بااديان الاهى و حتى با مشرکين در فقه اسلامى وجود دارد. در داخل حکومت اسلامى هم فى الجمله، پلوراليسم بين اديان الهى پذيرفته شده است. ما مسلمانها با فرقه ها و مسلکهاى مختلف در يک مذهب و نيز با فتاواى مختلف در يک مسلک آشناييم و برايمان تازگى هم ندارد. اين معناى اول پلوراليسم است که مورد تاييد است .
اما معناى دوم پلوراليسم که چند نظريه در عرض هم، معتبر باشند، اين معنا هم در يک شکل ساده اش قابل قبول است. چون ما در دين خود، قطعيات و ضرورياتى داريم که اگر کسى آنها را انکار کند، از دين خارج است و هر کسى که آنها را بپذيرد، او را در جرگه دينداران به حساب مىآوريم. اما گذشته از اين محکمات و ضروريات، مسائل جزئى اختلافى هم داريم. مثلاً در مذهب شيعه، نظريات فقهى مختلفى در چهارچوب مشخص وجود دارند. کسى که از اين چارچوب خارج بشود، از مذهب شيعه خارج شده است. يعنى از ديدگاه نظرى، ديگر او را شيعه نمى دانيم. کما اين که اگر کسى اصلى از اصول اسلام را انکار کند او را مسلمان نمى دانيم. اما در چارچوب محکمات مذهب، يک سلسله مسائلى هم داريم که نظرى است، يعنى با اين که مثلاً همه، شيعه دوازده امامى اند اما در عين حال، فتواى يکى با ديگرى فرق مى کند. مثل دو فقيهى که در چارچوب دين، در مسئله اى فقهى اختلاف نظر دارند. فقيهى به نظرى رسيده و مى گويد که اين نظر صحيح است و نظرهاى ديگر باطلند. نظر او هم از حد ظن تجاوز نمى کند. مثل بسيارى از مسائل فقهى که اصلاً ظن است و به همين علت يک فقيه در زمانهاى مختلف، ممکن است فتوايش تغيير کند. امروز يک فتوا مى دهد، سال بعد به دليل جديدى بر مى خورد و فتوايش را تغيير مى دهد يا با مرگ مرجعى، مرجع ديگرى مىآيد و فتاوى او با قبلى تفاوت دارند. ما مى گوييم که هر دو معذورند، در مورد هيچ کدام ادعا نمى کنيم که حقيقت، فقط پيش اوست و نزد ديگرى نيست. مثلاً ظن من اين است که نماز جمعه،واجب تخييرى است و ظن ديگرى، اين است که واجب عينى است. البته اصطلاح «تصويب» را من نمى خواهم به کار ببرم. چون اصطلاح خاصى است و معانى مختلفى دارد... ولى به هر حال، اين را همه مى پذيريم که دو فقيه نسبت به يک مسئله، فتاوى مختلف دارند و هيچ کدام ادعا نمى کنند که فتواى من، حتماً عين واقعيت است. ممکن است که فتواى آن طرف درست باشد. اما چون فتواى من بر اين است، من بايد طبق اين عمل کنم. اصلاً در يک حوزه محدودى از احکام ظنى چنين است و البته براى بعضى مسائل اعتقادى هم مطرح مى شود و منحصر به مسائل فقهى نيست. مثلاً در اعتقادات جزئى، فرض کنيد اين که سوئالات شب اول قبر، از کدام بدن است؟ از بدن جسمانى يا از بدن مثالى يا از روح؟ اعتقادات، نظرى اند و اختلافاتى هم کم و بيش وجود دارد. هيچکدام هم ادعا ندارد که من صد در صد به واقعيت رسيدم و همه نظرهاى ديگر باطلند. اگر کسى اين را هم يک نوع پلوراليسم بنامد، ما با اين هم بشرطى که از خود مسلمات دين و مذهب تجاوز نکند، مشکلى نداريم و اشکالى ندارد. يعنى در محدوده خاصى از مسائل نظرى، اختلاف نظرهايى وجود داشته باشد اما معنايش اين نيست که همگى، درست اند.
پلوراليسم به معناى دوم هم اين بود که اختلاف در معرفتهاى دينى، اصلاً و مطلقاً قابل داورى نيست. اين حتماً باطل است يعنى معنا ندارد که حقيقتى دور از دسترس بشر باشد، به قسمى که حتى نتوان گفت که توحيد، حق است يا شرک؟ ترديدى وجود ندارد که اين نوع از پلوراليزم، باطل است. اين از قطعيات اسلام و بديهيات قرآن است. ما پلوراليزم را فقط در مسائل ظنى که راهى به قطعيات نداريم و دلايل ما در آن بستر فقط ظنى اند، مى پذيريم نه مطلقاً.
اما پلوراليزم به معناى شکاکيت، اصلاً تحليل ديگرى مى طلبد که ريشه اش چه بوده است؟! علل تاريخى اش چه بود؟ چرا پيدا شده و نهايت به کجا مى انجامد؟ اين بحث مفصل و جداگانه اى مى طلبد و ريشه آن بر مى گردد به مشکلات و اختلافاتى که کليسا با نظريات تجربى از زمان گاليله و کپرنيک داشت و در همين زمان هم بود که تعارض بين دين مسيحيت و علم مطرح شد اما اينها به هيچوجه در اسلام، جايى ندارند. اصلاً ما نيازى به طرح اين مسائل نداريم. در واقع، پلوراليسم به اين معنا، مفهوم وارداتى است. کسانى در اروپا و در مغرب زمين براى حل تعارضات بين «علم» و کليسا نياز به طرح اين مسائل داشتند و کارشان به اين جاها انجاميده که مثلاً هيچ معرفت يقينى نسبت به مطالب دينى نداريم و هيچ ترجيحى بين اين معرفتها نيست و چون ناگزير بودند که اين مشکل اجتماعى شان را حل بکنند، کارشان بدين جا رسيد. اما مسلمانان، کجا چنين مشکلى داشته اند تا آنها را به اين جا بکشاند؟ پس ما انگيزه اى براى طرح پلوراليسم به اين معنا نداشتيم. زيرا تعارضى آنچنانى در بين ما مطرح نبود.
پلوراليسم به معناى سوم مطلقاً باطل است و هيچ قابل قبول نيست. ما در هر قضيه اى به حکم عقل، مى گوييم که يا وجه ايجابى آن درست است، يا وجه سلبى اش. ولى اين که هم ايجابش درست باشد و هم سلبش، اين معقول نيست و تناقض، بديهى البطلان است. اسلام، حاصل همه اديان است و اديان ديگر، مقدمه و زمينه ساز اسلام بودند. ما اسلام را کامل و جامع مى دانيم. نصوص قرآنى ما اين را مى گويد. برداشتهاى علماى شيعه و سنى و همه فرق اسلامى در طول تاريخ، همين بوده است. دعوت از اهل کتاب مى شده که بياييد مسلمان بشويد. بياييد از پيامبر اسلام، پيروى کنيد. توبيخ شده اند که چرا نمى پذيريد؟ شما که مى دانيد پيامبر اسلام حق است، چرا زير بار نمى رويد؟ اين گونه آيات صريح در قرآن هست. پس پلوراليسم به معناى دوم و سوم قابل قبول نيست و از نظر ما اسلام، دينى واجد همه حقايق دينى است. ممکن است ساير اديان، بخشى از حقيقت را در خود داشته باشد در يهوديت حقيقتى وجود دارد، در مسيحيت هم همين طور، اما فقط درآن جايى که تعارض بااسلام ندارند.بعبارت ديگر،آن حقائق، در اسلام هم هست ولى «جامعيت» با اسلام است.
ساير اديان، البته هر کدام بخشى از حقيقت را دارند وگرنه، مقام و بقا پيدا نمى کردند. اصلاً بقاى هر دينى و هر گرايشى براى اين است که بخشى و جزئى از حقيقت، درون آن وجود دارد وگرنه باطل محض که هيچ وقت بقا پيدا نمى کند. به اين معنا، آرى در ساير اديان هم بخشى از حقيقت هست، اما نه اين که هر دينى فقط بخشى از حقيقت است. دين اسلام، جامع همه حقايق دينى است و اگر کسى اسلام را پذيرفت، پيش خدا مقبول است و اگرنپذيرفت و حقيقت را انکار کرد، مقبول نخواهد بود.
البته در بررسى موضوع از ديدگاه برون دينى، ابتدا بايد پرسيد که ملاک براى تشخيص حقيقت چيست؟ و ملاک برترى را چه مى دانيم؟ تا ببينيم که دين در کجاى آن قرار دارد؟ اين مسئله خواه يا ناخواه به معرفت شناسى بر مى گردد که مثلاً ملاک حق يا باطل بودن چيست؟ سپس بررسى کنيم که در اسلام يافت مى شود يا نه؟
اجمالاً بدانيم که در محدوده خيلى کوچکى، ما با ظنيات روبرو هستيم. اما آن قدرها در اسلام، يقينيات داريم که اگر کسى بخواهد، مى تواند به آنها برسد و کمبودى نخواهد داشت. مگر اين که نخواهند به آنها بپردازند ولى اگر بخواهند اسلام را بشناسند مسائل قطعى، کم نيستند. ما هزاران مسائل قطعى حتى در قلمرو جزئى داريم. فرض کنيد مثلاً تعداد مسائلى که فقهاى ما در مورد نماز صبح ذکر کرده اند حدود دو هزار مسئله است، ولى تنها در مورد 50 عدد از آنها اختلاف وجود دارد، بقيه مورد اتفاق اند. ما اگر اين نسبت را بسنجيم، مى بينيم در مورد احکام فقهى، درصد کمى، مورد اختلاف است. اين گونه نيست که نتوانيم به يقينيات برسيم. بنابراين اگر بخواهيم منصفانه صحبت بکنيم، تکثر و اختلاف نظر را در بخشى از مطالب دينى که دليل يقينى ندارند، مى توانيم بپذيريم. اما اين که هر جا که دليل شرعى هست، قابليت تفاسير متضاد و فهمهاى مختلف دارد، اين گونه نيست. ما دلايل بسيارى داريم که هم از نظر سند، قطعى اند و جاى خدشه اى ندارند و هم از نظر دلالت، روشن اند. و هيچ انسان عاقل و منصفى نمى تواند در مورد آنها شک کند و عملاً هم در بين مسلمانان، در اين گونه موارد اختلافى وجود ندارد. پس معتقد بودن به صراطهاى مستقيم به معناى دوم و سوم به هيچ وجه قابل قبول نيستند .
مفسران، هم ذکر کرده اند که «صراط»، شاهراه اصلى واحدى است که با قطعيات ثابت مى شود و در مواردى هم راههايى جزئى متعددى وجود دارند که ضررى به اصل دين و اصل شريعت نمى زنند و بعنوان «سبل»، طرح شده که همه در همان صراط مستقيم واحد قرار مى گيرد. آن جا ممکن است اختلاف نظرهائى پيش بيايد، اما پذيرش اين راههاى فرعى، معنايش اين نيست که صراطهاى متناقض و متعددى وجود دارند.
و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوها ولا تتبعوا السبل
صراط را «واحد» در نظر گرفته و «سبل» را متعدد ذکر کرده است. البته در چهار چوب «صراط مستقيم»، سبل متعددى هست که فى الجمله قابل قبولند. «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا».
بنابراين سبل، مربوط به مسائل فرعى است اما صراط مستقيم، يکى است و تحمل تناقض و تکثر را ندارد.
پاورقي:
1ـ براى آگاهى از نمونه هايى از اين تحريفات، به کتاب «الهدى الى دين المصطفى» تاليف علامه شيخ محمد جواد بلاغى نجفى، مراجعه کنيد.
2ـ ر.ک: سوره مائده ـ آيه 48، سوره حج ـ آيه 67.
3ـ ر.ک: سوره بقره ـ آيه 131 ـ 137، 285، سوره آل عمران ـ آيه 19 ـ 20.
4ـر.ک: سوره شوره ـ آيه 13، سوره نسا ـ آيه 136، 152، سوره آل عمران ـ آيه 84 ـ 85.
5ـ ر. ک: سوره نسا ـ آيه 150، و سوره بقره ـ آيه 85.
6ـ ر.ک: سوره فاطر ـ آيه 24، و سوره نحل ـ آيه 36.
7ـ ر.ک: سوره بقره ـ آيه 267، و آيه 256.
8ـ ر.ک: رساله اعتقادات صدوق، و بحارالانور (طبع جديد): ج 11، ص 28، ص 30، ص 32، و ص 41.
9ـ ر.ک: سوره بقره ـ آيه 213، و سوره نسا ـ آيه 165.
10ـ ر.ک: بحارالانوار، ج 11، ص 32.
(محمد تقى، مصباح يزدى، کتاب نقد، سال اول، شماره 4، ص 334)