معرفى تفصيلى عناوين
محمد رحمانى كتاب ارزشمند «العناوين» اثر فقيه محقق، واصولى متضلع،مرحوم «سيد مير عبد الفتاح حسين مراغهاى»، متوفاى 1250 مىباشد. جلد اول آن پژوهش وتصحيح به تازگى به زيور طبع آراسته وبه بازار دانش ومحضر دانشوران فقه پژوه عرضه شده است. نام اصلى كتاب براساس نوشته مؤلف در مقدمه «عناوينالاصول» وموضوع آن فقه استدلالى است وبيشترين مطالب را پژوهش در زمينه قواعد فقهى تشكيل مىدهد. بى گمان تاليف وتحقيق در باب قواعد فقهى از بايستههاى فقه ونيازهاى ضرورى به شمار مىآيد. عرضه اين كتاب كه پژوهشى است عميق وگسترده، ودر نوع خود كم نظير، مىتواند اندكى از اين نياز را پاسخگو باشد. كتاب در بردارنده يك مقدمه كوتاه و94 عنوان مىباشد.مؤلف در پى هر عنوان گفتار فقها وقواعد فقهى را مورد تحقيق وبررسى قرار داده است. دريغا كه از شرح حال مؤلف محقق اطلاعات در خورى دردست نيست. بر اساس نوشته آية الله سيد محسن امين در «اعيان الشيعة» اين فقيه در محضر «شيخ موسى» و «شيخ على كاشف الغطاء» - فرزندان آية الله كاشف الغطاء - درس خوانده، وبرخى از مطالب القاء شده را به رشته تحرير در آورده است، از جمله، حاشيه بر شرايع ومباحث اصول وشرح لمعه وقواعد فقهى. در اين كتاب از اين دو استاد با احترام وتجليل زياد ياد مىكند، مثلا در ص104 واز ميان كتابهاى ايشان مهمترين وسودمندترين يادگار اين محقق، كتاب «العناوين» را مىتوان نام برد. اين كتاب از امتيازات بسيارى برخوردار است، از جمله: 1 - مباحث آن كاربردى وبه سان كليد گره گشاى مشكلاتفقهى مىباشد. 2 - تسلط كامل وشگفتانگيز مؤلف بر فروعات فقهى، كه اينتوان او سبب شده تا كتاب افزون بر بعد تحقيق واستدلال جنبه تطبيقى نيز پيدا كند، مثلا در عنوان هفتم سى فرع ودر عنوان دهم 58 فرع ودر عنوان يازدهم 32 فرع ودر عنوان نوزدهم 62 فرع ودر عنوان بيستم 57 فرع را بر شمردهاند. اين ويژگى كار او سودمندى كتاب را دو چندان كرده است. 3 - تجزيه مساله به شاخههاى فرعى بسيار وبيان دقيق حكمهر شاخه فرعى، براى نمونه در عنوان پنجم صور شك را در قاعده فراغ تا 400 مورد مىرساند وهمين طور در عنوان دوم وعنوانهاى ديگر. 4 - توجه بسيار به آيات وروايات، بى شك آبشخور فقه،روايات بر جاى مانده از ائمه - عليهم السلام - است، وكندوكاو بيشتر در آنها موجب پربارتر شدن مباحث فقهى خواهد بود، براى مثال، در عنوان يازدهم، 37 روايت را در خصوص قرعه به بحث گذاشته است. 5 - جست وجو در ديدگاههاى فقها به ويژه فقيهان صدر اول،كه گفتار آنان از سخنان ائمه - عليهم السلام - گرفته شده است، براى نمونه به عنوانهاى 9 و 10 و 11 مراجعه شود. 6 - تنوع وكثرت استدلال، افزون بر عمق استدلال از بابنمونه در عنوان هفدهم يازده استدلال بر مدعا اقامه مىكند. 7 - از آن جا كه در عصر مؤلف، كتاب «عوايد الايام» مرحوممحقق نراقى از اهميت زيادى برخوردار بوده است مؤلف محترم الگوى كلى كتاب «عناوين» را از آن گرفته وبر همان شيوه پى ريخته ودر جاى جاى كتاب انديشههاى محقق نراقى را به نقد كشيده است. همان گونه كه ياد آور شديم، انگيزه ما از اين نوشتار، معرفىبرجستگىهاى فراوان اين كتاب بود كه برخى از آنها بيان شد، واز اين پس نيز به گونه تفضيلى به علاقهمندان شناسانده مىشود. پيش از هر چيز ياد آورى دو نكته لازم مىنمايد:1 ) هدف اين نوشتار معرفى محتواى كتاب است نه نقد وبررسى مطالب كتاب. ويا كاستيهاى كار محققان ومصححان. 2 ) به عناوينى كه به نظر مىرسيد مباحث مفيدترى را دربرداشته باشند، با تفصيل بيشترى پرداخته شده است، از جمله عنوان نهم. عنوان اول موضوع بحث اين است: اگر حكمى براى يكى از مكلفان ثابتگردد، آيا در حق تمامى آنان نيز ثابت استيا اختصاص دارد به همان يك نفر؟ اين بحث از آن جهت اهميت دارد كه، در ميان ادله احكام،دليل عامى كه همه مكلفان را در زمانها وحالات گوناگون شامل شود كمتر وجود دارد، زيرا ادله لفظى احكام يا در مناسبتهاى خاص وارد شده يا اين كه مخاطب مشخصى دارند، مانند رسول الله (ص)، ائمه (ع)، مردان، زنان، فرد خاص، مؤمنان ومؤمنين، مسلمانان كه در هر يك از اينها نيز دليل لفظى نمىتواند فراگير باشد. در اين بحث ايشان بر اين باورند كه احكام براى تمام مكلفاناست. ودليل وى هم اصل اشتراك مىباشد، وپانزده دليل بر حجيت اين اصل اقامه مىكنند. وايشان با پيش كشيدن تنقيح مناط قطعى، واين كه احكام داير مدار مصالح ومفاسد اند واين مصالح ومفاسد هم در حق تمام مكلفان يكسان است، نظر خود را اثبات مىكنند. دليل ديگر وى رواياتى است كه در اين زمينه هست، مانند روايت ابى عمر زبيرى. «تهذيب»، ج 6/133، باب من يجب عليه الجهاد، ح3. ايشان با بيان چهار تنبيه براى روشن شدن قلمرو وشرايطاصل اشتراك، اين عنوان را به پايان مىرساند. عنوان دومموضوع اين عنوان اختصاص دارد به احكام ويژه افرادى كهاز عادت وطبيعت انسانهاى عادى خارج هستند. مؤلف بزرگوار اين بحث را ضمن چهار فصل مطرح كردهاند. - كسانى كه در پيكرشان عضوى اضافه يا نقص دارند موضوعگفتار اين بخش مىباشد كه در لابه لاى آن ملاك وضابطه شناسايى عضو اصلى از زايد نيز بيان شده وحكم عضوى كه ميان اصلى وزايد مردد است، مشخص شده: (ص32). - احكام مخصوص «خنثى» - اشخاص دو جنسيتى كه همدستگاه تناسلى مردان را دارا هستند وهم دستگاه تناسلى زنان را - و «ممسوح» - افرادى كه هيچ يك از خصوصيات مردان وزنان را ندارد - بررسى شده است. - واز ديگر مباحث مفيد اين بخش اين است كه، آيا «خنثى»و «ممسوح» طبيعتسومى غير از طبيعت مرد وزن استيا نه؟ ويا اينكه «خنثى» طبيعتسومى است، ولى «ممسوح» داخل در عنوان زن ويا مرد است؟: (ص38). - هم چنين به اين پرداخته شده كه، آيا «خنثى» و «ممسوح»بايد احكام مردان را رعايت كنند ويا احكام زنان را ايشان در اين باره هفت احتمال را بررسى مىكنند: (ص43) - ونيز ايشان كند وكاوى دارند در علايم الحاق اين دو بهمرد ويا زن وحكم تعارض هر يك از علايم: (ص49). عنوان سومدر اين عنوان از قاعده «اصالة تاخر الحادث» بحث مىكند،ومطالبى را در اين باره گوشزد مىكنند: 1 - فقها اين اصل را پذيرفتهاند، ولى در فقه بدان عمل نكردهاند. 2 - فروعات زيادى در فقه متوقف بر اين اصل است وايشاننزديك به 22 مورد را بر مىشمارد. عنوان چهارمموضوع بحث در اين عنوان حول اين است كه، اگر عبادتويا عاملهاى با كيفيتى واقع شد، به طور مثال دو ركعت نماز به صورت مستحب خوانده شد، ويا معاملهاى به گونه جايز انجام گرفت، آيا پس از تحقق، امكان انقلاب وتغيير در آن هست؟ مثلا آيا مىتوان همان نماز را به نماز واجب ويا معامله جايز را به معامله لازم تبديل كرد؟ ايشان پس از استدلال بر اين كه انقلاب وتغيير ممكن نيست، زيرا هر عملى با وجود علت تامه خود (وجود مقتضى ونبود مانع)، تحقق پيدا مىكند. پس هميشه بايد اول، علت باشد تا معلول به دنبال آن پديد آيد: (ص115). ايشان پس از اين 25 مورد از احكامى را كه شرط آنها پس ازعمل محقق مىشود وموجب انقلاب وتغيير در آنها مىشود، بر مىشمارد. از جمله صحت روزه زن در حال استحاضه كه مشروط به غسل در شب بعد از آن روز است مىفرمايند: اين تغيير يا از باب انقلاب است ويا از باب كشف ويا اين كه بايد گفت از باب انقلاب در موضوع است: (ص119). ايشان پس از آوردن ادله قائلان به نقل وكشف، هفت اشكالبر ادله نقل وپنج اشكال بر ادله كشف بيان مىكنند: (ص138) . در پايان مىفرمايند: حق اين است كه بگوييم ايندگرگونىها در تمام اين موارد از باب كشف مىباشد، به اين معنا كه غسل شب در صحت روزه روز قبل، از همان آغاز روزه مؤثر است وپيش از غسل، عنوان صحت وفساد بر روزه اطلاق نمىشود: (ص141) عنوان پنجم پايههاى اين بحث بر قاعده فراغ وقاعده تجاوز پى ريزىشده است. اهميت وكار برد اين دو قاعده در فقه به ويژه در عبادات بر هيچ كسى كه آگاه به مسائل فقه باشد، پوشيده نيست. ايشان مىفرمايد: به كارگيرى اين دو قاعده هميشه در جايى است كه استصحاب بر خلاف آن دو جارى باشد، به منظور تبيين بحث نخست به اين مقدمات مىپردازد: 1 - در بيان صور مساله مىفرمايند: مجموع آنها بيش ازچهار صد صورت است: (ص157). 2 - در بخش بيان ادله قاعده، هشت دليل را نقل مىكنند، ازجمله: رواياتى كه بر اعتنا نكردن به شك بعد از عمل دلالت دارند، زيرا شخص به هنگام انجام كار توجه بيشترى به كار خود دارد وظاهر حال او گوياى اين است كه وى بر آن است تا كارش را درست انجام دهد. بنابر اين، در كار مسلمان اصالة الصحه جارى است: (ص159) سپس مىفرمايد: مسلم آن است كه اين ادله در جايى به كارمىآيد كه ابتداء شك شود در آوردن جزئى از عبادت، در حالى كه مكلف سرگرم انجام جزء ديگرى است كه شرعا متوقف بر جزء اول است، زيرا اين جا هم مصداق تجاوز وهم مصداق مضى (گذشتن) وهم مصداق وارد شدن در جزء ديگر خواهد بود: (ص159). واگر مورد شك «جزء» نباشد، بلكه عمل مستقلى باشد، مانند جايى كه مكلف شك كند نماز، حج، زكات، صيغه عقد نكاح ومانند اينها را انجام داده استيا نه؟ در اين صورت اگر آن عمل زمان بندى شده (موقت به زمانخاص) باشد ووقت نيز براى آن باقى باشد، مصداق قاعده نخواهد بود، چون عنوان «ما مضى» كه در روايت آمده براى اين موضوع صادق نيست. واگر وقت باقى نباشد، داخل در قاعده هست چون عنوان «ما مضى» بر آن صدق مىكند. بنابر اين، اگر پس از طلوع آفتاب دچار شك شود كه، آيا نماز خوانده ويا بعد از ماه رمضان در انجام نماز وروزه ترديد كند، بر اساس قاعده چيزى بر او واجب نيست. اگر عمل مورد شك، واجب وفورى بوده وزمان هم باقى باشد، مثل اين كه در موسم (زمان) حج در درستى انجام آن شك كند، اين جا داخل در قاعده نيست. بر خلاف موردى كه زمان انجامش گذشته باشد. اما اگر عمل مورد شك، واجب موسع (داراى زمانى طولانى) باشد، بى شك داخل در قاعده نيست مانند كسى كه شك كند نماز زلزله ويا قضاى نمازهاى واجب را خوانده يا نه. واگر عمل مورد شك از غير واجبات مانند عقد وايقاع باشد،وزمانى كه بايد آثار آن دو را بار كند، شك كند، داخل در قاعده است، مانند اين كه شك نمايد آيا با زنى كه زندگى مىكند ويا مالى را كه تصرف كرده است صيغه عقد نكاح وبيع خوانده شده يا نه؟ واگر اين حالت پيش از ترتيب آثار، باشد، داخل در قاعده نيست: «ص175). عنوان ششمموضوع تحقيق، در اين عنوان قاعده «ان الاحكام تتبعالاسماء» است، واين كه در استصحاب بايد موضوع باقى باشد. ايشان مىفرمايد: چنانچه لفظى موضوع حكمى واقع گردد،چند صورت متصور هست: 1 - به موضوعيت ومدخليت اسم در حكم يقين داشته باشيم به طورى كه اگر اسم صدق نكند حكم نيز نخواهد بود. 2 - به دخيل نبودن اسم در حكم يقين داريم واسم از آنجهت كه فردى از افراد كلى استحال يا چون فرد غالب بوده ويا مورد حاجت بوده، موضوع واقع شده است. 3 - در دخيل بودن ونبودن اسم در حكم شك داشته باشيم.ايشان مىفرمايد: در هر سه صورت قاعده تبعيتحكم از اسمرعايت مىشود، زيرا در صورت اول كه تبعيت روشن است، ودر صورت دوم اگر چه حكم تابع اسمى كه در دليل آمده است نمىباشد، ولى به هر حال حكم تابع آن اسمى است كه از اين لفظ فهميده مىشود. ودر صورت سوم نيز حكم داير مدار صدق اسم است: (ص180). سپس مىفرمايد: مطهر بودن آتش براى نجس ومتنجس، ازباب تبعيتحكم از اسم نيست، از اين رو اشيائى كه به وسيله حرارت آتش دچار تغيير مىشوند از قبيل تبديل شدن خمير به نان، يا شير به پنير، يا شيره به دبس، موجب نقض اين قاعده نمىشوند. زيرا پاك كنندگى آتش به دليل جداگانه ودر موارد خاصى است، پس نقص به اين موارد، وارد نيست. موردى كه به طور قطع مصداق اين قاعده مىباشد، استحاله است، يعنى هر جا كه استحاله سبب گردد اسم تغيير كند به دنبال آن حكم نيز تغيير خواهد كرد. ايشان در مورد جريان استصحاب در موضوعى كه اسم آنتغيير كرده است، مىفرمايد: دو قول هست: برخى از فقها مىگويند: استصحاب جريان دارد، مانند اين كه: گندم نجس آرد گردد باز هم استصحاب نجاست صحيح است، با اين كه اسم مستصحب تغيير كرده است. برخى از فقها مىفرمايند: در اجراى استصحاب بقاء اسم شرط است. از اين رو، در مورد سگى كه به نمك تبديل شده ونجاستى كه خاك شود، استصحاب جريان ندارد. در پايان مىفرمايند: اين بحث لفظى است، زيرا كسانى كهبقاى صدق اسم را شرط نمىدانند مقصودشان اسم خاص است نه عنوان. وكسانى كه بقاى اسم را شرط مىدانند مقصود آنان عنوان است وبى شك موضوع حكم همان عنوان است نه اسم خاص، پس نزاع لفظى است. در خاتمه چهار ضابطه براى تشخيص وتعيين موضوعاتاحكام بيان كردهاند كه بسيار سودمند مىباشد. ومطالعه آن به خوانندگان محترم توصيه مىشود. عنوان هفتمموضوع بحث، بررسى قاعده معروف «اصالة عدم تداخلاسباب» است. ايشان پس از اين كه مىفرمايند: اين قاعده مورد پذيرشبزرگانى از فقها مىباشد، براى روشن شدن ابعاد مختلف قاعده، مقدماتى را طرح مىكنند از جمله در باره معناى تداخل مىفرمايند: تداخل اسباب، يعنى، تاثير مستقل هر يك از سببها در مسبب خود مثل اسباب وضو كه خواب، ادرار، باد معده ومانند آنهاست، هر يك از اينها به تنهايى، با تمسك به اين قاعده سبب واجب شدن وضو مىشود. اگر چه اين قاعده در مورد اسباب وضو تخصيص خورده وجريان ندارد. بنابر اين نياز نيست كه تداخل نداشتن اسباب را به معناىتداخل نداشتن مسببات بگيريم، چون چنين معنايى خلاف ظاهر است: (ص231). در پايان اين مقدمه مىفرمايند: اين اصل، مانند اصول عقليهاست كه يكى از ادله احكام مىباشد وقابل تخصيص نيست. سپس چهار احتمال براى موارد تخصيص اين قاعده از قبيل تداخل اسباب وضو وغسل بيان مىكند: (ص 231). در مقدمه سوم مىفرمايد: اين قاعده در فقه فرعهاىبسيارى دارد وحدود سى مورد را بر مىشمارد: (ص 235). عنوان هشتمدر اين عنوان، موضوع بحث از اين جمله معروف فقهاء كهمىگويند: «علل شرعى، معرف هستند» شروع مىشود. ايشان نخست مقصود از اين جمله را توضيح مىدهد ومىفرمايد: عللى كه در لسان ادله آمده است، علتحقيقى خارجى نيست، زيرا محال است علل حقيقى خارجى در يك مورد اجتماع كنند. بلكه اين علل، معرف احكام اند، يعنى، علت براى وجود ذهنى مىباشند واجتماع معرفهاى متعدد بر يك وجود ذهنى جايز است. سپس مىافزايند: اشكال تعدد علت تامه حقيقى، در موردتعدد معرفهاى يك وجود ذهنى نيز وارد است، تفاوت ميان علتحقيقى ومعرف ذهنى روشن نيست، از اين رو بايد به اين اشكال، جواب داده شود: (ص269). در مقام پاسخ مىفرمايند: ممكن است بگوييم، مقصود ازمعرف چيزى است كه به شرط نبود معرف ديگر تاثير مىگذارد ومعرف به اين معنا قابل تعدد است. ويا اين كه ممكن است بگوييم، معرف نيز در تاثير همانند علت تامه است، وليكن تفاوت آنها در اين است كه، چون وجود خارجى، يك فرد بيشتر ندارد، اجتماع علل متعدد محال است. بر خلاف معرف (معلول وجود ذهنى) كه ظرف آن ذهن است وبه تعداد ذهنها وجود ذهنى نيز تعدد دارد، پس اجتماع معرفها در مورد واحد جايز است: (ص273). ايشان به دنبال اين بحث نقد وايرادهايى را هم مطرح مىكنند. عنوان نهمموضوع اين عنوان، قاعده معروف نفى «عسر وحرج» استوچون آثار فقهى زيادى دارد با تفصيل بيشترى معرفى مىگردد. ايشان افزون بر اين كه بر قاعده نفى عسر وحرج به سه آيه از كتاب وهشتحديث كه بيشتر آنها از نظر سند ودلالت تمام هستند استدلال مىكند، اين قاعده را از اصول متلقات (اصولى كه از كلام ائمه (ع) گرفته شود) به شمار مىآورد. در اين جا به دو مورد از آيات ورواياتى كه به آنها استدلال شده است اشاره مىكنيم: «ما جعل عليكم فى الدين من حرج، بر شما در كار دين هيچ تنگى ودشوارى ننهاده است.» سوره «حج»، آيه 78. بيشتر روايات مورد استدلال درباره تفسير همين آيه واردشده است. براى نمونه، در روايت عبد الاعلى آمده است: «فى من وضع باصبعه مرارة فى الوضوء يعرف هذا واشباهه من كتاب الله قال الله تعالى ما جعل عليكم فى الدين من حرج فامسح عليه، در باره وضو شخصى كه بر انگشت او زخم بندى هست، امام (ع) فرمود: حكم اين وضو ومانند آن از كتاب خدا دانسته مىشود. خداوند فرموده است: «ماجعل عليكم فى الدين من حرج». بنابر اين، بر روى اين نوار - به جاى شستن - مسح كن.» «وسائل الشيعة»، ج 1/120، باب 39 از ابواب ماء مطلق، ح14. سپس اشاره مىكند به گفتار محقق «نراقى» كه تكاليف را بهچهار مرحله تقسيم كرده است. 1 - مرحله يسر يعنى مرحلهاى كه تكليف موجب عسر وحرج نيست، 2 - مرحلهاى سخت كه به حد تنگنا نرسيده باشد، 3 - مرحله تنگنايى كه به حد حرج وناتوانى نرسيده باشد، 4 - مرحله ناتوانى وفشار (حرج). ايشان در اين باره مىفرمايد:بى گمان تكليف در مرحله چهارم وجود ندارد. وافزون بر آيات وروايات، عقل نيز آن را نمىپذيرد. وتكليف در مرحله اول (آسانى) جايز است وآيات وروايات نيز گواه آن هستند. وگفتگو در مورد مرحله دوم وسوم است كه از آن به مرحله عسر وحرج ياد مىشود. «عوائد الايام»، عائده 19، ص65. ايشان در اين باره مىفرمايند: ممكن است با قاعده لطف برنفى تكاليفى كه موجب عسر وحرج اند، استدلال شود، زيرا اگر چنين تكاليفى وجود داشته باشند ممكن است بيشتر مردم به ناچار مرتكب گناه ونافرمانى شوند، واين خلاف لطف الهى است. اين محقق ارجمند پس از گفتگوى گسترده در زمينه قاعده لطف ونقد وايراد جوابى كه محقق نراقى از اشكال داده است، مىفرمايد: لسان ادله نفى عسر وحرج به آياتى مىمانند كه غير قابل تخصيص اند، همانند «ما الله يريد ظلما للعباد»سوره «غافر»، آيه 31. وهمانند «ما ربك بظلام للعبيد». بنابر اين، ادله قاعده نفى عسر وحرج غير قابلسوره «فصلت»، آيه 46. تخصيص است: (ص291). ايشان اشكال ديگرى را در اين باره بيان مىكند:گاهى فقها قاعده را در برخى از احكامى كه همراه با عسر وحرج است، مانند: روزه در روزهاى بلند تابستان، جهاد ووضو با آب سرد جارى نمىكنند. از سوى ديگر هم چنين شارع مقدس، ائمه (ع) وبلكه فقها،برخى از تكاليفى كه مشقت جزئى دارد با استناد به قاعده نفى عسر وحرج آن را بر مىدارند. سپس دو پاسخ محقق نراقى به اشكال را نقل مىكند: نخستاين كه، قاعده نفى عسر وحرج، مانند عمومات ومطلقات ديگر، قابل تخصيص وتقييد است وتخصيص اكثر هم لازم نمىآيد، زيرا بيشتر احكام همراه با عسر وحرج نيست. دوم اين كه، روشن نيست كه رضايت به بودن تكليف هايىهمراه با عسر وحرج در قسمت اول از آن رو باشد كه عسر وحرج دارند، شايد دلايل ديگرى در آن تكليفها باشد. به سخن ديگر، برداشتن تكليف در برخى از احكامى كه عسروحرج كمترى دارند، ودر مقابل، تاكيد برخى از احكامى كه عسر وحرج بيشترى دارند، شايد به خاطر وجود مفاسد ومصالحى باشد كه از نظر ما پنهان است: (ص292). ايشان در بررسى اين دو جواب مىفرمايد: ادله نفى عسروحرج مانند اصل نيستند كه قابل تخصيص باشند، بلكه ظاهر اين ادله به گونهاى است كه تخصيص بردار نيستند. واز طرفى ائمه (ع) با استناد به اين ادله احكام حرجى را ازميان بر مىدارند نه اين كه با تخصيص از تحت عام خارج كنند، زيرا اگر برخى از احكام اين دين حرجى باشد وبا اين قاعده تخصيص بخورد دين را به «ماجعل عليكم فى الدين من حرج» توصيف كردن درست نيست. بنابر اين، بايد گفت: حكمى كه در دين باشد وبا عسر وحرج باشد، وجود ندارد: (ص293). مرزهاى عسر وحرجمحقق نراقى باپذيرفتن اين مطلب كه، بسيارى از احكامهمراه عسر وحرج است، مىفرمايد: معيار عسر وحرجى كه با اين قاعده از بين رفته، عبارت از حرجى است كه بيش از تحمل عادى مردم باشد نه هر زحمت ودشوارى كه معمولا با هر گونه تكليف وجود دارد. در پايان ايشان در مقام پاسخ اين اشكال كه چرا ائمه (ع) بهاين قاعده براى نفى احكامى كه عسر وحرج جزئى دارند، تمسك كردهاند ودر مواردى كه عسر وحرج زياد وجود دارد تمسك نكردهاند، مىفرمايد: اولا: استدلال به قاعده از سوى ائمه (ع) براى نفى برخى ازاحكام، در برابر مخالفين (اهل سنت) بوده، بنابر اين، استدلال اقناعى است: (ص299). ثانيا: بسيار از اين موارد، از آن رو كه با تكرار وتداوم همراهبوده، از نظر عرف براى مردم عادى عسر وحرجى بوده است، زيرا عسر وحرج داير مدار كميت تكرار است. واگر حكمى كه عسر وحرج كم دارد، ولى هر روز بايد تكرار گردد مصداق عسر وحرج است، بر خلاف احكامى كه زياد تكرار نمىشوند: (ص299). ثالثا: ممكن است بگوييم، اگر چه حكم برداشته شده، به اينقاعده مستند نباشد، ولى اگر با تكاليف ديگر ضميمه گردد عسر وحرج به وجود مىآيد، به طور مثال در نماز عسر وحرجى نيست. وايستادن در حالى كه سنگينى روى يك پا باشد به تنهايى حرجى نيست، ولى مقيد شدن نماز به اين تكليف دوم عسر وحرجى خواهد شد. پس ممكن است تكليف به خودى خود هيچ زحمتى براى مكلفان نداشته باشد، ولى مقيد كردن آن به حالت وشرايط خاصى، موجب عسر وحرج بشود. موارد تطبيق قاعدهايشان در پايان برخى از احكامى را كه فقها با استناد به اينقاعده منتفى دانستهاند بر مىشمارد كه در اينجا به چند مورد از آنها اشاره مىكنيم: 1 - نجس نشدن آب چاه با ملاقات نجس، 2 - صرف نظر كردن از نجاستخون زخمها ودملهاى كمتر از درهم بغلى، 3 - صرف نظر كردن از نجاست لباس زن بچه دار، 4 - بخشودن نجاست لباس كوچكى كه نماز در آن تمام نيست، 5 - پاك كنندگى زمين، 6 - واجب نبودن احتياط از شبه غير محصوره، 7 - طهارت مخالفان، 8 - طهارت حيوان ذبح شده به دست مخالفان، 9 - عدم لزوم خواندن صيغه در تمام معاملات، 10 - صحيح بودن معاملات خرد سالان در معاملات روزانه، 11 - لازم نبودن احتراز از اجزاى كوچكى كه از بدن خارج مىگردد، 12 - متنجس نشدن آب كه از بالا بر نجس ريخته مىشود، 13 - معتبر نبودن شك كثير الشك (كسى كه بيش از حد شك مىكند)، 14 - جواز تيمم براى كسى كه آب براى او ضرر دارد، 15 - پاك بودن آب استنجاء (آبى كه با آن طهارت گرفته مىشود)، 16 - طهارت عرق شخصى كه از حرام محتلم شده، 17 - واجب نبودن خمس در آنچه كه از راه بخشش به دست آمده، 18 - واجب نبودن خمس در ميراث، 19 - واجب نبودن زكات در گوسفندانى كه در خانه علف مىخورند، 20 - واجب نبودن رعايت ترتيب در خواندن نمازهاى قضا شده، 21 - لازم نبودن علم يافتن به صحيح بودن كارهاى مردم، 22 - مقبول بودن قول ودعى در رد وديعه، 23 - بى اعتبارى شك پس از انجام عبادت، 24 - مشروعيت قرعه، 25 - جايز بودن وكالت ونيابتها، 26 - مباح بودن هر چيزى كه زياد مورد نياز باشد، 28 - حلال بودن نگاه به محارم، 29 - مشروعيت تقيه، 30 - روا بودن توبه، 31 - شكستن نماز در سفر، 32 - واجب نبودن قضاى نماز بر زن حايض، 33 - جواز افطار روزه براى زن حامله، 34 - عدم وجوب روزه براى زن شيرده، 35 - جواز افطار روزه براى زن ومرد كهن سال، 36 - جواز افطار براى شخصى كه تشنگى شديد دارد، 37 - مشروع بودن خيارات، 38 - شروع بودن طلاق، 39 - جواز رجوع در طلاق رجعى، 40 - مشروع بودن كفارات، 41 - مشروع شدن ديات، 42 - مباح بودن محرمات به هنگام اضطرار، 43 - جايز بودن خوردن از خانهاى افراد مخصوص (مانند پدر، برادر، خواهر...)، 44 - جواز خوردن آب از نهرهايى كه ملك ديگران است، 45 - جايز بودن استفاده از زمينهاى بزرگ، 46 - جواز خوردن زن از مال شوهر، 47 - جواز قطع نماز در برخى از موارد، 48 - باطل نبودن نماز شخصى كه مديون است، 49 - اثبات شدن برخى از حقوق با شيوع، 50 - كفايتيك شاهد در وصيت و 51 - لازم نبودن وكيل گرفتن بر شخص لال. آنچه در اين جا آمده بخشى از احكامى است كه با عنايت بهقاعده عسر وحرج ويا ادلهاى ديگر كه از نظر مضمون ودلالت همانند قاعده هستند، مانند اجماع ضرورت ويا روايتخاص، ثابتشده است: (ص298). عنوان دهمموضوع اين عنوان قاعده «نفى ضرر وضرار» است. ايشان اينقاعده را از اصول متلقات مىداند. ايشان بحث از قاعده را با طرح چند مطلب پى مىگيرد:1 - به موارد استدلال فقها اشاره مىكند ونزديك به 55 مورد از موارد استناد به قاعده را بر مىشمارند. 2 - در بحث از ادله قاعده، افزون بر حديث معروف «سمرة بنجندب» به روايات «من اضر بشيء من طريق المسلمين فهو ضامن له» نيز تمسك مىكنند. «وسائل الشيعه»، ج19/179، باب 8 از ابواب موجبات ضمان، ح1. 3 - در معناى لغوى ضرر وضرار از «حجاج» نقل مىكند كه«ضرر» خلاف نفع است. سپس در مقام فرق ضرر وضرار مىفرمايند: گفته شده «ضرر» عبارت از زيانى است كه به دنبال آن انتفاع باشد، ولى «ضرار» عبارت از زيانى است كه در آن انتفاع نباشد. وگفته شده «ضرر» كارى است كه يك نفر انجام مىدهد، ولى «ضرار» فعل دو نفر واز باب مفاعله است. 4 - در مورد ضابطه صدق انوافع ضرر مىفرمايد: بى شك ازبين رفتن مال ضرر است واما ايجاد مانع از حدوث آنچه كه بالقوه مال است، مانند: جلوگيرى از به بارنشستن وبارورى درختان، آيا ضرر است؟ ايشان مىفرمايد: فرقى نمىكند اين جا نيز ضرر صادق است. واما در حقوق، تا هنگامى كه حق محقق نشده ضرر صادق نيست وپس از تحقق حق اگر كسى مانع استفاده آن گردد، ضرر صادق است: (ص309). واما ضرر بدنى، بى گمان آنچه كه سبب نقص در اعضاء وياقيافه گردد، چه با ضرب وجرح وچه با ايجاد مرض ويا كارى كه سبب زيادى مرض وكندى در بهبودى شود وچه ايجاد سبب درد شديد باشد، در تمام اين موارد ضرر صادق است: (ص309) واما ضرر حيثيتى، معيار آن عبارت از هر چيزى است كهموجب خوارى وسرافكندگى شخص در ميان مردم شود، ضرر است. وادعاى انصراف ضرر به ضرر مالى وبدنى نادرست است. بنابر اين، ترك برخى از تعارفات كه موجب هتك وبىاحترامى كسى شود، اضرار است وحرام: (ص309). 5 - ايشان مىفرمايند: «لا» در اين قاعده به معناى نهى استنه نفى، زيرا اگر به معناى نفى باشد نياز به تاويل دارد. وبر فرض اين كه به معناى نفى باشد با تقدير گرفتن كلمه «مشروع» مفيد نهى است: (ص312). 6 - در پاسخ به اين اشكال كه چرا بسيارى از احكام شريعت،مانند: جهاد، خمس، زكات، حج كه به نحوى در بردارنده ضرر هستند، با قاعده برداشته نمىشوند، مىفرمايند: اگر در برابر ضرر نفعى بيشتر ويا برابر دست دهد، ضرر صدق نمىكند. در برابر تحمل ضرر اين احكام سود بيشترى به دست مىآيد. بنابر اين، اين قاعده مانند قاعده نفى عسر وحرج تخصيص بردار نيست: (ص315). 7 - در اين كه، آيا قاعده «لاضرر» فقط نفى ويا نهى از ضررمىكند يا افزون بر اين، وجوب ولزوم چيزى كه ضرر را از ميان بر مىدارد نيز از آن استفاده مىشود؟ ايشان سخنى را از محقق نراقى نقل مىكند كه از اين قاعده، اثبات حكم ضمان وتدارك ضرر استفاده نمىشود. سپس مىفرمايد: اين سخن از اين شخص فهميده خيلى دور از انتظار است وناشى از بى دقتى است، زيرا مقتضاى نهى ويا نفى ضرر اين است كه، چيزى كه اين ضرر را بر مىدارد نيز وجود داشته باشد، چون اگر اين طور نباشد مستلزم تحمل ضرر ودر نتيجه جواز ضرر خواهد بود. واين نقض غرض مورد نظر حديث است: (ص318). به دنبال اين مطلب كه رفع ضرر لازم است، پنج دليل اقامهمىكند كه رفع ضرر بر عهده كسى است كه خود باعث ضرر بوده است. از جمله آن دليلها يكى عقل است، زيرا ضرر رساندن به ديگران ظلم است وقبيح، وعقل حكم مىكند، همان كسى كه بانى زيان است بايد آن را رفع كند. وديگرى روايات «من اضر بطريق المسلمين فهو له ضامن». بنابر اين، فتواى فقها به ضامن بودن شخص زيان رسان،موافق وبر اساس قاعده است: (ص322). 8 - شارع به منظور جلوگيرى از احكام ضررى چند راه راپيش پاى مردم نهاده: در برخى از موارد اصل حكم ضررى را برداشته، مانند وضوى ضررى. وگاهى هم راه جلوگيرى از ضرر منحصر به يك راه است، ومثال آن جايى است كه شوهر عنين (ناتوان از انجام عمل زناشوئى) باشد، كه نكاح فسخ مىگردد. وگاه نيز ممكن است راههاى گوناگونى باشد، ولى شارع روى يكى از آنها انگشت گذاشته، مثل: تعيين ديه وارش براى زخم ناشى از زدن. وبعضى جاها نيز شارع راه تعيين نكرده بلكه فقها تعيينكردهاند، مانند: اثبات حق خيار، زيرا تمامى خيارات جز خيار غبن وعيب در داد وستد دليلى جز همين قاعده ندارد، (ص324). 8 - چنانچه ميان تحمل دو ضرر تعارض پيش آيد، بر اساسهمين قاعده بايد ضررى را كه از نظر كيفيت وكميت كمتر است پذيرفت. 9 - اگر امر داير گردد ميان ضرر رساندن به ديگران وياتحمل ضرر چه بايد كرد، به عبارت ديگر اگر ميان قاعده «لاضرر ولا ضرار» وقاعده «الناس مسلطون على اموالهم» تعارض پيش آيد كدام مقدم است؟ ايشان پس از نقل نظرات گوناگون فقها مىفرمايد: «تصرف درمال خويش» كه موجب ضرر ديگران استيا از روى نياز صورت پذيرفته يا نه، ودر صورت نياز يا براى جلب منفعت استيا براى دفع ضرر. ودر هر يك از اينها يا ضرر بر ديگران ضرر حكمى است ويا ضرر عينى. ودر هر يك از اين صورتها، ضرر يا مستند به فعل است ويا چيزى ديگر. ودر هر حال يا كننده آن به ضررى بودن آن علم دارد ويا گمان ويا غافل است. ودر هر يك از اين صور يا ضرر عرفا هست، اگر چه فاعل اعلان نكند، ويا اين جور نيست، كه از مجموع اين دسته بندىها حدود نود صورت پديد مىآيد. سپس ايشان مىفرمايد: از نظر حكم تكليفى، مقتضاى ادلهجواز تصرف در مال خويش است، مگر اين كه قاعده «لاضرر» مانع گردد واشكال بر اين كه «لاضرر» از ضررى كه به دنبال تصرف در مال خويش پديد مىآيد، منصرف است، ناتمام مىباشد، زيرا مورد روايت جايى است كه تصرف مالك در مال خود موجب ضرر به ديگرى بشود. بنابر اين، ميان دو قاعده «لاضرر» و «الناس مسلطون علىاموالهم» تعارض به نحو عموم وخصوص من وجه است، وحق تقدم با قاعده «لاضرر» خواهد بود، چون با تتبع در كلمات فقها در مىيابيم كه آنان اين قاعده را مقدم داشتهاند. ثانيا: اگر حلال وحرام در يك مورد جمع شوند با تكيه بر «ما اجتمع الحلال والحرام الا وغلب الحرام الحلال» ترجيح با ترك حرام است. وثالثا: قاعده «لاضرر» قاعده عقلى وغير قابل تخصيص است. بنابر اين، هر جا كه كننده كار آگاه به ضرر باشد ويا ظنقابل اعتنا به ضررى بودن فعل داشته باشد، حرام است. واگر نا آگاه باشد حرام نيست. واما از نظر حكم وضعى ضمان كه از قاعده لاضرر ويا رواياتخاصه «من اضر بطريق المسلمين» استفاده مىشود، بستگى به علم ويا ظن ضررى بودن فعل ندارد. پس ضمان در هر صورت هست، يعنى هر جا كه اضرار صدق كند ضمان هم هست، چه عالم باشد وچه غافل وجاهل: (ص333). عنوان يازدهمدر اين عنوان از قاعده «القرعة لكل امر مشكل» بحث مىگردد.ايشان اين قاعده را از اصول متلقات مىداند ومطالب سودمندى را در اين باره ياد آور مىشوند، مانند: 1 - در باب حجيت قاعده به كتاب، سنت واجماع تمسكمىكنند. از كتاب به آيه: «فساهم فكان من المدحضين»(سوره «صافات»، آيه 141)، پس با آنان قرعه افكند وقرعه بر او افتاد - مغلوب شد - استدلال مىكنند ورواياتى را كه نشان مىدهد ائمه (ع) براى حجيت قرعه به اين آيه استدلال مىكردهاند، نقل مىكند وآن گاه به دفع اشكالات مىپردازند. از سنت در حدود چهل حديث را كه برخى از آنها از نظردلالت وسند بى اشكالند نقل مىكند از جمله، «صحيحه حلبى» و «صحيحه داود بن سرحان» را در مورد دو بينه متعارض مطرح مىكند، ومى گويند: «قرع فعليه اليمين.»: (ص342). «تهذيب»، شيخ طوسى، ج 6/235 ح 8. وسر انجام، هم به اجماع منقول وهم به اجماع محصل تمسك مىكند: (ص349). 2 - ايشان نزديك به سى مورد از مواردى را كه فقها فتوا بهقرعه دادهاند نقل مىكند: (ص350). 3 - در تعريف مشكل ومشتبه ومجهول كه موضوع قرعه است،مىفرمايد: اين سه عنوان به يك معنا است ومقصود جايى است كه راهى براى بر طرف كردن جهل واشتباه نباشد: (ص 352). 4 - براى روشن كردن موضوع بحث مىفرمايند: مشتبه هايىكه در حكم تاثير دارند سه قسم اند: الف - شبهه حكمى مربوط به مجهول ومشتبه چه حكم وضعى باشد، مانند: سببيت ويا جزئيت ويا مانعيت ويا حكم تكليفى باشد. ب - شبهه موضوعى كه معناى آن از نظر عرف ولغتواصطلاح مشتبه است. ج - شبهه موضوعى كه در مصداق آن ترديد هست، يعنىنمىدانيم اين فرد خارجى مصداق كبرى كلى هستيا نه. اما قسم اول داخل در باب قرعه نيست، زيرا احكام تكليفى اگر از راه ادله لفظى به دست نيايند در محل جريان يكى از اصول معتبر داخل هستند، مانند «اصالة الاباحه»، «برائت»، «استصحاب»، «اصل عدم» و «احتياط». واحكام وضعى نيز اگر از راه ادله روشن نشوند با رجوع به «اصالة الفساد»، «اصالة العدم» و «قاعده اشتغال» حكم وضعى آنها روشن خواهد شد. واما قسم دوم نيز در موضوع قرعه داخل نيست، يعنىمصداق مشتبه ومجهول ومشكل نيست، زيرا مرجع در مفهوم موضوعات عرف است وعرف هم در جاهايى كه مفهوم چيزى گنگ باشد به قرعه رو نمىكند بلكه به قواعد مقرر مراجعه مىكند واگر آن قواعد تعارض داشته باشند به مرجحات رجوع مىكند. واما قسم سوم كه منشا اشتباه شبهه مصداقى است، به دوشرط موضوع قاعده قرعه است: اول اين كه، از مواردى كه اصول عمليه در آنها جريان دارد نباشد. دوم اين كه، دليل خاص در دست نباشد كه يكى از اطراف شبهه درست است. 5 - باتنقيح موضوع قاعده، به اين اشكال كه قاعده ياد شدهموارد تخصيص فراوان دارد، پاسخ داده مىشود. زيرا اين اشكال به دليل روشن نبودن موضوع قاعده مىباشد. 6 - آيا قرعه وظيفه امام است، ويا ديگران نيز مىتوانند قرعهبيندازند؟ ايشان پس از ارزيابى ادله دو طرف مىفرمايد: حق اين است كه بگوييم: روايات دلالت دارند كه قرعه انداختن را بايد والى انجام دهد، چون كلمه والى حاكم شرع را هم در بر مىگيرد ونيز در بيشتر روايات قرعه والي مطرح است. چون قرعه خلاف قاعده است، در صورت شك بايد به قدر متيقن آن اكتفا كرد. از طرفى ادله نيابت ووكالت نيز بر جواز قرعه به دستحاكم شرع دلالت دارند، وگرنه قاعده قرعه در زمان غيبت تعطيل مىگردد: (ص 368). واگر رجوع به حاكم شرع ممكن نبود ادله وكالت مىگويند،مىتوان در قرعه وكيل گرفت. واگر دسترسى به وكيل حاكم ممكن نباشد از عدول مسلمانان همان طور كه در حسبه عمل مىشود، مىتوان كمك گرفت: (ص368). 7 - حكم قرعه زدن يا عزيمت استيا رخصت؟ ايشانمىفرمايد: حق اين است كه اگر تشخيص موضوع مشكل باشد قرعه لازم است، زيرا تعيين موضوع براى عمل به احكام آن از باب مقدمه واجب، واجب است. وعمل به اطراف شبهه نيز موجب هرج ومرج واز بين رفتن اموال وزيانهاى جانى مىشود: (ص369). 8 - عمل بر اساس قرعه واجب است مگر اين كه پس از قرعهواقع روشن گردد وقرعه بر خلاف آن باشد، زيرا ظاهر روايات لزوم ترتيب اثر به نتيجه قرعه است وگرنه لازم مىآيد كه قرعه لغو باشد ودر موارد شبهه يا بايد حكم موضوع شبهه تعطيل شود يا بر خلاف قرعه عمل صورت گيرد كه ترجيح مرجوح بر راجح است وقبيح: (ص370) 9 - در باره چگونگى قرعه زدن مىفرمايند: از نظر عرفىروش خاصى مشخص نشده، هر چند در آيات وروايات برخى از روشها اعمال شده است: (ص372). 10 - در پايان، برخى از احكام قرعه را بيان مىكنند، از جمله:الف - مشكل را به خدا واگذاردن وآماده شدن برى پذيرش آن، ب - ظاهرا خواندن دعا واجب است، ولى دعاى خاصى شرط نشده، ج - هنگام قرعه مستحب است جمعى از مسلمانان حاضر باشند، د - مستحب است رو به قبله باشد، ح - قصد قربت در قرعه مستحب است، زيرا گمان عبادت بودن قرعه، قوى است. عنوان دوازدهمدر اين عنوان از قاعده «الاصل فى كل مامور به ان يكونعبادة» بحث مىكند، ونتيجه مىگيرد كه قصد قربت لازم است وبايد به طور مستقيم از مكلف صادر گردد. ايشان در مقام استدلال بر اين قاعده به آيه «وما امروا الاليعبدوا الله، به چيزى امر نشدهاند مگر براى عبادت خدا» وآيه «اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولى الامر منكم، خدا وپيامبر وصاحبان امر را كه از شمايند فرمان بريد»(سوره «بينه»، آيه 5) ورواياتى مانندسوره «نساء»، آيه 59. «لاعمل الا بنية» وهمانند آن استدلال مىكند: (ص368). «وسائل الشيعة»، ج 1/33، باب 5 از ابواب مقدمات عبادات. عنوان سيزدهمهر تكليفى بايد با نيت انجام پذيرد. در پى اين عنوان مباحثمربوط به نيت را پيش مىكشد، مانند: 1 - نيت كه گفته شده در عبادات واجب است، منظور از آنقصد فعل نيست، زيرا هر فاعل مختارى كارش را با قصد انجام مىدهد. بلكه مقصود اخلاص در عمل است ولازم نيست اين قصد اخلاص در ذهن خطور كند، بلكه بايد انگيزه براى عمل باشد چون از ادلهاى كه نيت را ثابت مىكنند بر نمىآيد كه خطور لازم باشد. وثانيا خطور قصد در عادت عقلا وجود ندارد: (ص393). عنوان چهاردهمموضوع بحث عبارت از اين است كه، اصل اقتضا مىكندمستحبات در هر اصل اقتضا مىكند مستحبات در هر واجبى از نظر احكام همانند همان واجب باشد ايشان پس از بيان چگونگى تعلق احكام بر موضوعات واقسام آن، مىفرمايد: اگر حكمى به ماهيت تعلق بگيرد وصنف ويا شخص خاصى از آن منظور نباشد، اين حكم شامل واجبات ومستحبات مىشود. وبر اين مطلب پنج دليل اقامه مىكند، از جمله اين كه: تعلق حكم به ماهيت اين گونه مىنمايد كه حكم از لوازم ماهيت باشد واين ماهيت در واجب ومستحب نيز هست: (ص411). پس از اين به بيان حكم چهار قسم ديگر از اقسام نحوه تعلق حكم مىپردازد. عنوان پانزدهمموضوع بحث قاعده معروف تسامح در ادله مستحباتومكروهات است. ايشان مىفرمايد: احكام بسيارى به اين قاعده بستگى دارند، زيرا بيشتر مستحبات ومكروهات دليل قوى ندارند. ايشان پس از اين جمله كه تمام عبادات حتى مستحبات توقيفى اند ونياز به دليل معتبر دارند، پس تسامح در مستحبات روا نيست، مىفرمايد اين اشكال ناشى از دقت نكردن در مفهوم تسامح است، زيرا مفهوم تسامح در ادله سنن اين نيست كه در فتوا دادن بدانها نياز به دليل معتبر نيست، بلكه مقصود اين است كه بر حجيت واعتبار خبر ضعيف در مورد مستحبات ومكروهات دليل وجود دارد، نه اين كه مستحب ومكروه نياز به حجت ندارد. سپس ده صورت براى مساله بيان كرده وحكم هر يك را جداگانه ارزيابى مىكنند. عنوان شانزدهماين قاعده كه «هر عبادت باكاستن يا افزودن باطل مىشود»،موضوع شانزدهمين عنوان است. به عقيده نويسنده، فرقى نمىكند كه بگوييم عبادات اسم براى صحيح ويا اعم - از صحيح وفاسد - هستند. ايشان پس از بيان اين كه، عبادات ساخته دستشارع است،مىفرمايد: بحثشده كه آيا هيات حاصله از مجموع اجزاء وشرايط، نيز داخل در عبارت هستيا نه؟ وچون به نظر مىرسد كه هيئت داخل در مامور به است پس تغيير آن، به كم يا زياد، عبادت را باطل مىكند. سپس چهار دليل مىآورند كه، هيات مركب نيز داخل درعبادت استحتى شارع تقديم ويا تاخير اجزا را موجب گونه گونى عبادت قرار داده واحكام خاصى را بر آن بار كرده است، پس معلوم مىشود شكل خاص عبادت نيز دخيل در غرض است: (ص441). در پايان شش دليل مىآورند براى اين كه بگويند افزودن برعبادت، موجب بطلان است. ونيز روايت صحيحى را انتخاب مىكنند كه دلالت دارد بر اين كه، اگر بر زياد كردن بر نماز واجب يقين پيدا گردد، آن نماز قابل اعتنا نيست وبايد دوباره نماز خوانده شود. ولى خود وى مىفرمايد: اين دليل دليلى است كه تنها در مورد زياده«وسائل الشيعة»، ج 5/332، باب 19 از ابواب خلل، ح1. آن هم زياده در نماز واجب دلالت دارد: (ص443). عنوان هفدهمموضوع تحقيق در اين عنوان عبارت است از قاعده «جوازالبدار لاولى الاعذار». وى پس از بيان سه قول در مساله ديدگاههاى فقها را در اين زمينه خيلى پريشان ديده است. نظر اين محقق موافق نظر مشهور است كه مىگويند صاحبان عذر ميان انجام دادن عمل در اول وقت وتاخير آن تا آخر وقت، مخيرند. چه گمان به برطرف شدن عذر داشته باشند چه نداشته باشند. نويسنده يازده دليل بر اين مدعا اقامه مىكند كه يكى از آنها اطلاق ادله است كه دلالت دارد بر تخيير واين كه عدم تاخير موجب عسر وحرج صاحبان عذر است.(ص 449). در پايان مىفرمايد: صاحبان عذر در وضو وغسل كه بايدتيمم را به تاخير بيندازند، از باب دليل خاص است: (ص453) . عنوان هجدهمدر اين عنوان بحث مىشود كه اگر امر داير باشد ميان اينكه واجب در وقتخودش انجام گيرد وبرخى از اجزاء وشرايط آن ترك گردد ويا واجب در خارج از وقت انجام گيرد با تمام اجزاء وشرايط چه بايد كرد؟ نظر ايشان تقديم ورجحان وقت بر اجزا وشرايط است، ودليل او همان يازده دليلى است كه براى تخيير صاحبان عذر گفته شد: (ص460). عنوان نوزدهمموضوع عنوان، بحث از قاعده معروف «الميسور» است. در اينجا مطالب را تحت چند عنوان بيان مىكنند: 1 - اين قاعده از قواعد متلقات (به دست آمده) از شرع است وفروع بسيارى بر آن متفرع شده است. ايشان نزديك شصت فرع را كه فقها از اين قاعده به دست آوردهاند، بر مىشمارد. 2 - براى روشن شدن محل بحث، مامور به را از نظر كيفيت،به شش قسم تقسيم مىكند، آن گاه يك يك آنها را بررسى مىكند كه آيا در صورت به جا نياوردن جزء ياشرطى از آنها، باز هم عنوان مامور به بر آنها صدق مىكند يا نمىكند؟ وآيا هر يك از اين اقسام واجب تعبدى است ويا توصلى. 3 - دليل قاعده هم روايات است وسه روايت از جمله نبوى«اذا امرتكم بشيء فاتوا منه مااستطعتم، هر گاه شما را به چيزى فرمان دادم به هر اندازه توان داريد آن را انجام دهيد» استدلال شده است: (ص477). «عوالى اللئالى»، ج 4/58، ص206. 5 - ايشان بحث مفصلى هم در اين زمينه دارند كه آيا قاعدهبه هنگام ناممكن بودن برخى از اجزاء شرايط واسباب جارى استيا نه؟. (ص478). عنوان بيستمگفتار اين عنوان حول قاعده «اصالة الطهارة» است. وبرخى ازمطالب اين قاعده اين گونه پى ريزى شده است: 1 - در تقرير محل قاعده 36 صورت را برشمردهاند: (ص482) . 2 - در باره اهميت قاعده، مىفرمايد: جزو قواعد متلقات ازشرع است وفروع بسيارى بدان وابستهاند. كه نزديك به 57 فرع را كه فقها در فتواى به طهارت بدان تمسك جستهاند، مىشمارد: (ص484). 3 - چهار دليل بر طهارت در شبهات حكمى اقامه مىكند ازآنها است «استصحاب عدم نجاست»، «اصاة الاباحة» و «اصالة البرائة»: (ص487). 4 - ايشان شك در طهارت ونجاست وشبهات موضوعيهمستنبطه را داخل در شبهات حكميه مىداند وبه همان ادله حكم به طهارت مىكند. مانند شك در اين كه آيا «منى» شامل «ودى» و «مذى» هم مىشود يا نه: (ص498). 5 - در شبهات موضوعيه، صرف (موضوعاتى كه شك ناشى ازشبهه مصداقى باشد) مثل اين كه نمىدانم اين گوشت آيا تذكيه شده ويا مردار است؟ مىفرمايد: به همان ادله حكم به طهارت مىشود. 6 - هنگام شك در طهارت حدثى مثل اين كه نمىدانمخروج «وذى» ويا «مس ميت» بدون استخوان موجب غسل مىشود يا نه؟ به هفت دليل حكم به طهارت مىنمايد وواجب نبودن غسل را ثابت مىكند: (ص501). عنوان بيست ويكمدر اين بخش بحث از «اصالة النجاسة فى الدم» است. پارهاىاز مطالب آن عبارتند از: 1 - ايشان مىفرمايد: «اصالة الطهارة» تخصيص نخورده است مگر به خون. 2 - به هشت دليل بر اين اصل استدلال كرده است، مانند:«اجماع» و «صحيحه اسماعيل الجعفى» كه امام در پاسخ به پرسشى كه از خون در لباس مىشود، مىفرمايد: «ان كان اقل من قدر الدرهم لايعيد الصلاة، اگر خون كمتر از درهم باشد، لازم نيست نماز اعاده گردد» (ص507). «وسائل الشيعة»، ج 2/1026، باب20 از ابواب نجاسات، ح1. عنوان بيست ودومنيست نماز اعاده گردد» (ص507).در اين عنوان از قاعده«امكان فى الحيض» بحثشده است. برخى از مباحث آن عبارتند از: 1 - اين قاعده بر اصالة الطهارة در جاهايى كه در حدث شك مىشود، حاكم است: (ص511). 2 - مراد از امكان در قاعده، امكان شرعى است نه عقلى: (ص511). 3 - مورد قاعده خون هايى است كه صرف نظر از حالت زنهم ممكن استخون حيض باشد وهم غير حيض: (ص511). 4 - بر حجيت قاعده نه دليل اقامه شده است از جمله بهاجماع واصالة الحيضية در خون زنان وروايات: (ص517). عنوان بيست وسومدر اين عنوان از حكم شخصى كه عبادت را مخالف با واقع بهجا آورده است بحث مىشود. مباحث اين بخش را در دو مقام مطرح مىكند: 1- مقامحكم واقسام آن، 2 - مقام موضوع. عنوان بيست وچهارمدر اين گفتار از قاعده «حرمة ابطال العمل» گفتگو شده ومىفرمايد: باطل كردن عمل، حرام است جز مواردى كه براى حرام نبودن آن دليل داشته باشيم ودليل قاعده، آيه: «ولا تبطلو اعمالكم، اعمال خودتان را باطل مكنيد.» هست. در پايان مىفرمايد، از جاهايى كه عمل باطل مىشود قطع آن است: (ص552). عنوان بيست وپنجمدر اين عنوان از حرمت اهانت به شعائر وفضيلت بزرگداشتآنها گفتگو شده است. دليل اين مطلب عقل است ورواياتى كه دلالت دارد بر حرمت كوچك شمردن مؤمن وپيامبر وقرآن. ادعاى اجماع وضرورت نيز شده است. بسيارى از فروع فقهى از اين قاعده سرچشمه مىگيرند، كهحرمت نجس كردن مساجد، حرم ائمه (ع)، قبور اوليا، علما، مسخره كردن علما واوليا، نجس كردن قرآن، تربت امام حسين (ع) وخوردنىهاى مورد احترام، از آن دسته است. عنوان بيست وششمدر اين عنوان كه آخرين عنوان از جلد اول كتاب است، بحثاز اين است آيا كمك به طاعت نيز طاعت محسوب مىشود، وآيا كمك بر گناه گناه به شمار مىآيد؟ از اين رو اگر انجام عمل مستحبى وابسته به عمل شخص ديگر باشد آن هم مستحب خواهد بود، مانند: قبول هديه اجابت دعوت. به دنبال اين فرع است كه بحث از تعارض دو عمل مستحب را به ميان مىآورند: (ص565). ودر باره كمك به گناه مىفرمايند: دليل آن كتاب، عقل واجماع است. ومعناى آن يكى از دو صورت خواهد بود: الف - انجام فعل به قصد كمك بر ظلم وگناه.ب - انجام فعل كه محض است در كمك به گناه اگر چه قصد كمك نداشته باشد: (ص566).