معجم شعر دینی (خداشناسی در کلیات صائب) نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
معجم شعر ديني، خداشناسي در كليات
صائب
معجم شعر ديني،
خداشناسي در كليات صائب
?
معجم شعر ديني،
خداشناسي در كليات صائب
?
شعر
?
صائب تبريزي، محمد
علي
دلم به حلقه زلف تو تا
نظرانداخت دگر به هيچ نگين خانه،اين
نگين ننشست(1)
* * *
چه نقش ديد ندانم
دل رميده من؟ كه يك نفس به نگين
خانه،ايننگينننشست(2)
* * *
بود
از خاتم بر او ملك سليمان تنگتر در دل
چون شيشهام چون آن پري پيكر نشست؟(3)
* * * دل چو از جا رفت برگرداندن او
مشكل
است چون شرر برخاست نتواند زپا ديگر
نشست(4)
* * *
تا به مژگان آن نگاه گرم
در دلجاي كرد اين خدنگ جانستان
درسينهام تاپر نشست(5)
* * *
جسم
خاكي در صفاي دل نيندازد خلل باده آسوده
است از گردي كه بر مينا نشست(6)
* * *
در دل است آن كس كز او آفاق عالم روشن
است باخت چشم آن كس كه اين آيينه
راپرداز كرد(7)
* * *
كاوش مژگان او
دلرا قيامت زار كرد خون گرم،اين مست
خوابآلود رابيدار كرد(8)
* * *
پيش
ازان كاين دلصد پاره پريشان گردد فكر
شيرازه موي كمري بايد كرد(9)
* * *
گر
به خاكستر شب آينه روشن نكني صيقل از
قامت خم هر سحري بايد كرد(10)
شارع
قافله فيض بود رخنه دل چشم خود وقف بر
اين راهگذر بايد كرد(11)
* * *
عارفان
را رخنه دل، قبله حاجت رواست كعبه هرگز
جاي اين محراب نتواند گرفت(12)
* * *
در دل ويرانه من گنجها آسوده است
وقتآن كس خوش كهاينملك خراب
ازمنگرفت(13)
* * *
گر دل بيدار چون
مردان بهدست آوردهاي ميتوان دامان
منزل رابه خوابيدن گرفت(14)
* * *
بر
روي آفتاب چوشبنم گشاد چشم هر
پاكگوهري كهدل از رنگ و بو گرفت(15)
* * *
ز آشيانه خفاش، دل سيهتر بود
رخ تو خانه چشم مرا به نور گرفت(16)
* *
*
دلي كه داشتم از جان خود عزيزترش
كمان ابروي او از كفم به زور گرفت(17)
*
* *
وقت خط دل كام خود زان لعل روح افزا
گرفت در بهاران ميتوان داد دل از صهبا
گرفت(18)
* * *
مطرب ما چون خم مي سينه
پرجوش ماست محفل عشاق را خنياگري در كار
نيست(19)
* * *
هيچ نقشي نيست كز آيينه
رو پنهان كند دل چو روشن شد كتاب و دفتري
در كار نيست(20)
* * *
ميتوان در سينه
بيكينه من روي ديد خانه آيينهام
دربسته زنگار نيست(21)
* * *
تحفه دل
را به اميدي به كويش بردهايم آه اگر آن
زلف سرپيچد كه دل در كار نيست(22)
* * *
رزق بيدردان ز من خميازه حسرت بود
شور
عشقم، جز به دلهاي كبابم كار نيست(23)
*
* *
گوهر ميان گرد يتيمي بسر برد غير از
دل خراب، سزاوار عشق نيست(24)
* * *
زِ
اضطراب دل كند آن زلف عنبر فام رقص
ميكند آري به بال مرغ وحشي دام رقص(25)
* * *
پرتو خورشيد را آيينه در وجد
آورد در دلِ روشن كند آن يار سيم اندام
رقص(26)
* * *
موقوف به وقت است سماع
دل عارف هر روز در اجزاي زمين زلزلهاي
نيست(27)
* * *
ريحان زلف اگرچه ز دل
زنگ ميبرد صائب به دلنشيني خط غبار
نيست(28)
* * *
ز چاك سينه خود هر كه
قبلهگاهش نيست به هيچ وجه به درگاه
قرب راهش نيست(29)
* * *
ز زنگ، آينه
دل اگر بپردازي هزار آينه در زنگ
مينمايندت(30)
* * *
شب گذشته دل از
زلف پرشكن ميگفت غريب بود، ز
حبّالوطن سخن ميگفت(31)
* * *
شمع
دل را از هواهاي مخالف پاس دار وقت رفتن
گر چراغي پيش پا ميبايدت(32)
* * *
نور خورشيد در آيينه ما مستور است
جاي
رحم است بر آن ديده كه روشنگر ماست(33)
* * *
چشم ما پردگي از سرمه حيرت شده
است ورنه آن آينه رو در ته خاكستر
ماست(34)
* * *
خار در ديده ارباب هوس
ميشكند ورنه خط جوهر آيينه بينايي
ماست(35)
* * *
ميگشايد رگ الماس به
مژگان صائب شوخ چشمي كه نهان در دل
شيدايي ماست(36)
* * *
عشرت روي زمين
در دل ويرانه ماست خلوت سينه پرآه،
پريخانه ماست(37)
* * *
روشن شده است
آينه ما به نور عشق خورشيد خالِ عيبِ
رخِ دودمان ماست(38)
* * *
تا به زلفش
ندهي دل، به تو روشن نشود كه شب قدر بود
روز سياهي كه مراست(39)
* * *
كمان كن
قامت چون تير را در قبضه طاعت كز اين
صيقل توان آيينه دل را جلا كردن(40)
* *
*
پرده چهره مقصود سيهكاري توست سعي
كن سعي در آيينه مصفّا كردن(41)
* * *
نظر سياه به اين خاكدان مكن صائب كه
حسن آينه بيغبار ميخواهد(42)
* * *
نيست آسان بحر را در كوزه پنهان
ساختن
عارفان را دل به اسرار الهي ميتپد(43)
* * *
دل پرخون عاشق ميشود گلگونه
رويش به اين عنوان اگر آن زلف عنبرفام
ميپيچد(44)
* * *
تا قيامت نرود لذّت
ديدار از دل اين گلي نيست كه پژمرده شود
از چيدن(45)
* * *
آنقدر جرأت ز بخت
نارسا دارم طمع كز دل صد چاك سازم شانه
گيسوي تو را(46)
* * *
به كدام آينه
تسخير كنم روي تو را؟ كه دل صاف من آيينه
تار است تو را(47)
* * *
پادشاهي
بيحضور قلب بار خاطر است دل چو برجا
نيست گو تخت سليماني مباش(48)
* * *
بيدرد و غم عشق، گرامي نشود دل از
گرد
يتيمي پي تعمير گهر باش(49)
* * *
بگشاي چاك سينه و سير بهشت كن آيينه
پيش رو نه و در حور مينگر(50)
* * *
صائب جمال باقي جوياي لوح ساده است
زين
نقشهاي فاني آيينهوار بگذر(51)
* *
*
درين دريا كسي از صدق دستي
برنميدارد كه دل را چون صدف گنجينه
گوهر نميسازد(52)
* * *
صفاي حسن
بتان از دل گداخته است ز آب آينه اين
شستشو نميآيد(53)
* * *
كدامين
عنبرين مومي كند در سينهام جولان؟ كه
از درياي دل يك موج بيعنبر
نميآيد(54)
* * *
به چشم پاك كرد
آيينه تسخير آن پريرو را چنين فتح
نماياني ز اسكندر نميآيد(55)
* * *
صفاي طلعت دل در گُداز تن، بسته است ز
آب آينه اين شستشو نميآيد(56)
* * *
نگيرد دل عارفان نقش هستي زمين حرم
بوريايي ندارد(57)
* * *
به زندگاني
جاويد ميرسد چون خضر دلي كه از آن
آتشين لقا گردد(58)
* * *
حيرت
روشندلان را نقشبند ديگر است نقش هيهات
است اين آيينه را حيران كند(59)
* * *
ميگذارد داغ محرومي به دل آيينه را
سير حسن خود گراز چشم تماشايي كند(60)
*
* *
آنقدر دست از جلاي ديده و دل بر
مدار تا سر زانو تو را آيينه محشر
شود(61)
* * *
به غير رخنه دل، رخنه
دگر صائب پي نجات درين نُه حصار نتوان
ديد(62)
* * *
فغان كه آتش بيزينهار
چهره ساقي امان نداد كه دود از دل كباب
برآيد(63)
* * *
دل از باد مراد عشق،
صائب ازين درياي بيپايان برآيد(64)
*
* *
مرا به خاك درِ دوست آشنايي نيست
به آشنايي دل ميروم به خانه دوست(65)
* * *
چنين كه شوق مرا بيقرار ساخته
است عجب كه دل بنشيند مرا به خانه
دوست(66)
* * *
آه و دودش سنبل و ريحان
جنّت ميشود در دل هر كس كه سازي گرم
جاي خويش را(67)
* * *
بعد ازين آيينه
را بر طاق نسيان مينهي گر ببيني در دل
پاكم صفاي خويش را(68)
* * *
حسن چون
آرد به جنگ دل سپاه خويش را بشكند بهر
شگون اول كلاه خويش را(69)
* * *
منت
زلف مكش دل چو گرفتار تو شد رشته حاجت
نبود طاير آموخته را
* * *
اين آن
غزل كه «فيضي» شيرين كلام گفت در
ديدهام خليده و در دل نشستهاي(70)
*
* *
بيپرده رو در آينه ما نكردهاي
خود را چنان كه هست تماشا نكردهاي(71)
* * *
در خلوتي كه آينه بيدار بوده است
هرگز ز شرم بند قبا وانكردهاي(72)
* *
*
به روشنايي دل راز نُه فلك خواني
اگر تو در دل شبها چراغ بر نكني(73)
* *
*
سري به گوشه دل ميتوان نهفته كشيد
مرا به ظاهر اگر در نظر نميآيي(74)
* *
*
دندان به دل فشار كه آب حيات يافت هر
تشنه كاين عقيق به زير زبان گرفت(75)
* *
*
مركز پرگار دولت دل به دست آوردن
است ميتوان ملك دو عالم را به اين خاتم
گرفت(76)
* * *
مشرق اسرار عالم شد سر
پرشور ما اين سفالين كاسه آخر جاي جام
جم گرفت(77)
* * *
هر كه در درياي هستي
دامن دل را گرفت بي تردد موجهاش دامان
ساحل را گرفت(78)
* * *
قطره خوني شد
از دست نگارينش چكيد بس كه از دستم به
ناز آن نازنين دل را گرفت(79)
* * *
اينقدر تمهيد در تسخير ما در كار
نيست
از نگاهي ميتوان از دست ما دل را
گرفت(80)
* * *
خانه دل روشني از ديده
روشن گرفت زنده دل را كرد در گور آن كه
اين روزن گرفت؟(81)
* * *
دل رفته رفته
رنگ لب لعل او گرفت زين باده، رنگِ كوه
بدخشان سبو گرفت(82)
* * *
نمانده است
ز دل جز غبار افسوسي به اين خرابه فتد
نور ماهتاب، كجا؟(83)
* * *
ز بس كه
گرم تماشاي گلرخان گشتم نيافتم كه كجا
شد دل من آب كجا؟(84)
* * *
فروغ حسن
جهانگير او كجاست كه نيست؟ ز خويش
ميروي اي دل به اين شتاب كجا؟(85)
* *
*
مرا افتاده صائب كار با خورشيد
رخساري كه تا دل را نسازد آب، دست از دل
نميدارد(86)
* * *
مگر بي روزني
تاريك سازد خانه دل را و گر نه پرتو
خورشيد استغنا نميداند(87)
* * *
درين بساط زبان شكسته دل را به غير
زلف
دو تا هيچ كس نميداند(88)
* * *
ز
وعده تو گرهها كه در دل است مرا به غير
بند قبا هيچ كس نميداند(89)
* * *
در
اوّلين قدم پر جبريل عقل سوخت هر پا
شكستهاي به در دل نميرسد(90)
* * *
روشن بود هميشه سيه خانه دلت صلح از
چراغ اگر به چراغ آفرين كني(91)
* * *
دل پريشان گشت تا شد دور ازان نازك
ميان ميرود بر باد اوراقي كه بي
شيرازه شد(92)
* * *
فلك بيسر و پا
حلقه بيرون در است صائب آنجا كه سرا
پرده دلها زدهاند(93)
* * *
عشق را
دارالاماني چون دل ديوانه نيست گنج را
بر دل غبار از صحبت ويرانه نيست(94)
* *
*
زان هلال خط كه زنگ از دل چو صيقل
ميبرد ميدهي آيينهام را گر جلا وقت
است وقت(95)
* * *
زين تزلزل كه به جايي
نپذيرد آرام ميتوان يافت كه دل را به
نظر جايي هست(96)
* * *
دل باز چو شد،
باز شود مشكل عالم يك عقده سخت است بر
اين تار و دگر هيچ(97)
* * *
كامت
شكرين باد كه هر رخنهاي از دل شيرين ز
شكر خند تو چون كنج دهن شد(98)
* * *
نه
ز دل مانده است در عالم اثر، نه ز اهل دل
يارب اين آيينه و آيينهداران را چه
شد؟(99)
* * *
زمين ساده پذيراي نقش
زود شود ز عكس روي تو آيينه كافرستان
شد(100)
* * *
وصال سوختگان تازه
ميكند دل را شبي به روز درين لالهزار
بايد كرد(101)
* * *
زهر نسيم نگردد چو
غنچه خندان دل نفس ز سينه صبح انتخاب
بايد كرد(102)
* * *
پوشيده چشم
ميگذرد از عزيز مصر آيينهاي كه چشم
به روي تو وا كند(103)
* * *
چون كسي در
دل خيال آن كمر پنهان كند؟ نيست ممكن
رشته را كس در گهر پنهان كند(104)
* * *
مستي غفلت ميان ديده و دل شد حجاب
پرده
خوابم نقاب دولت بيدار شد(105)
* * *
دل شد از نظّاره روي عرقناكش خراب
آخر
آن گنج گهر سيلاب اين ويرانه شد(106)
* *
*
آيات حق مشاهده از دل نكردهاي
مصحف به كف براي تماشا گرفتهاي(107)
*
* *
نميآيد ز دل با جلوه مستانه
خودداري كند با تركتاز سيل چون ويرانه
خودداري؟(108)
* * *
دل صدپاره را
گفتار حق در وجد ميآرد نيايد وقت ذكر
از سبحه صد دانه خودداري(109)
* * *
صائب آن روزي كه از دل داغ پنهان شعله
زد جامه فانوس شد بر پيكر ما پيرهن(110)
* * *
نرسد بال و پر سعي به بيتابي دل
ميرسد پيشتر از تير به منزل پيكان(111)
* * *
صيقلي دارد درين غمخانه هر
آيينهاي ميدهد آيينه دل را جلا
ديوانگي(112)
* * *
ديده هر چند موشكاف
بود پرده ديدن است دلها را(113)
* * *
نيست پوشيده در جهان رازي چشم اگر
روشن
است دلها را(114)
* * *
در دل آيينه
تاريك من خورشيدهاست چشم ميبازد
سبكدستي كه پروازم كند(115)
* * *
هر
دلي را كه محبت صدف راز كند زخمش از تيغ
محال است دهن باز كند(116)
* * *
دل ز
قرب زلف نزديك است خود را گم كند اندكي
زنجير اين ديوانه ميبايد كشيد(117)
* *
*
دل ز روشنگر حيرت يد بيضا گردد
سينهها وادي ايمن شود از خاموشي(118)
* * *
كرد سودا آسمان سير اين دل
ديوانه را سوختن شد باعث نشو و نما اين
دانه را(119)
* * *
تا نگردد آب دل از
داغهاي آتشين نيست ممكن يافتن آن گوهر
يكدانه را(120)
* * *
در دل خود كعبه
مقصود را هر كس كه يافت بستن زنّار داند
بستن احرام را(121)
* * *
دل روشن به
اندك التفاتي ميشود كامل كه سيم ناب
سازد پرتو مهتاب دريا را(122)
* * *
تا
آفتاب عشق تو تيغ از ميان كشيد هر
پارهاي شد از دل من ماهپارهاي(123)
*
* *
اين آتشي كه چهره او برفروخته است
دل را به غير آب شدن نيست چارهاي(124)
* * *
صائب نكند روي به آيينه چو طوطي
آن را كه بود از دل خود آينه رويي(125)
*
* *
شود چو فاخته صائب ز پاس دل آزاد
كسي كه داد دل خود به سرو دلجويي(126)
* *
*
حجاب آينه را گر ز پيش برداري به آب
خضر سزاوار ميتواني شد(127)
* * *
صائب شكسته شو كه كند زلف پرشكن
تسخير
ملك دل به خصال شكستگي(128)
* * *
آب كن
صائب دل خود را به راه آتشين تا چو شبنم
محرم گلهاي اين بستان شوي(129)
* * *
تا كي زدود غليان دل را تباه سازي؟
اين
خانه خدا را تا كي سياه سازي؟(130)
* * *
محور روي تو نگردد دل حيران، چه كند؟
شبنم از مهر درخشان چه تواند بردن؟(131)
* * *
يك روز اگر كند ز تو آيينه،
رونهان رحمي به حال تشنه ديدار
ميكني(132)
* * *
صائب چه طرف بندد
ازان حسن بي مثال آيينهاي كه تخته مشق
مثال شد(133)
* * *
مشرق آن ماه تابان
است دلهاي دو نيم زين صدف آن گوهر مقصود
ميآيد برون(134)
* * *
دانه دل را تو
پامال علايق كردهاي ورنه خرمنها
ازين يك دانه ميآيد برون(135)
* * *
ميشود صائب ز بيتابي دل غوّاص آب از
صدف تا گوهر يكدانه ميآيد برون(136)
*
* *
ديدن روي عرقناك تو در بزم شراب
چون صدف سازد پر از دُرّ ثمين آيينه
را(137)
* * *
برگرفت از خاك تا آيينه
را عكس رخت آب خضر از دور ميبوسد زمين
آيينه را(138)
* * *
ميتواند كرد
صائب روي عالم را به خود هر كه چون آيينه
سازد پاك، لوح سينه را(139)
* * *
ميتوان در سينه روشن ضميران روي
ديد
آب ميسازد فروغ اين گوهر گنجينه
را(140)
* * *
ديده آيينه را جوهر بود
موي زياد پاك كن چون صوفيان از علم رسمي
سينه را(141)
* * *
با بصيرت، چشم
ظاهربين نميآيد به كار روزني حاجت
نباشد خانه آيينه را(142)
* * *
چهرهات گل در گريبان ميكند آيينه
را طرّهات سنبل به دامان مي كند آيينه
را(143)
* * *
ميشود پاك از قبول نقش،
لوح سادهاش گر چنين روي تو حيران
ميكند آيينه را(144)
* * *
سادهلوحان زود برگردند از آيين
خويش
آن فرنگي، كافرستان ميكند آيينه
را(145)
* * *
در دل و در ديده ما گر
نگنجد دور نيست عرض حسنش تنگ ميدان
ميكند آيينه را(146)
* * *
آفتاب
بيزوال عارض او از شكوه همچو صبح از
سينه چاكان ميكند آيينه را(147)
* * *
ميزنم صائب من از شوق لبش بر سينه
سنگ
لعل ميگونش بدخشان ميكند آيينه را(148)
* * *
چهرهات بال سمندر ميكند
آيينه را خندهات دامان گوهر ميكند
آيينه را(149)
* * *
اين شكوه حُسن با
خورشيد عالمتاب نيست شوكت حسنت سكندر
ميكند آيينه را(150)
* * *
تا چه
خواهد كرد يا رب با دل مومين من آتشين
رويي كه مجمر ميكند آيينه را(151)
* *
*
صحبت روشن ضميران كيمياي دولت است
روي او خورشيد منظر ميكند آيينه
را(152)
* * *
نعمت ديدار يوسف را
نيارد در نظر گر چنين رويش توانگر
ميكند آيينه را(153)
* * *
از فروغ
حُسن، ميگردد دل فولاد آب آن بهشتي
روي، كوثر ميكند آيينه را(154)
* * *
چون دل عاشق نگردد صائب از حسنش
غيور؟
صحبت او نازپرور ميكند آيينه را(155)
* * *
چهرهات خورشيد سيما ميكند
آيينه را لعل جان بخشت مسيحا ميكند
آيينه را(156)
* * *
ساده لوح آن كس كه
بهر ديدن رخسار تو تخته مشقِ تماشا
ميكند آيينه را(157)
* * *
ديدن
پيشاني وا كردهات هر صبحگاه چين جوهر
از جبين وا ميكند آيينه را(158)
* * *
تا چه كيفيت دهد كز آبداري لعل تو پر
مي
لعلي چو مينا ميكند آيينه را(159)
* *
*
حسن روز افزون او در هر تماشا كردني
نشئه حيرت دو بالا ميكند آيينه را(160)
* * *
چون برآرد شوكت حسن تو دست از
آستين شق چو ماه عالم آرا ميكند آيينه
را(161)
* * *
چون زمين تشنهاي كز ابر
گردد تازه رو از عرق روي تو احيا ميكند
آيينه را(162)
* * *
مردمان را آب اگر
گردد به چشم از آفتاب پرتو روي تو دريا
ميكند آيينه را(163)
* * *
ميكند
زنجيرِ جوهر پاره چون ديوانگان گر چنين
حسن تو شيدا ميكند آيينه را(164)
* * *
در دل روشن ندارد ره تمناي بهشت نقش
يوسف ميكند مغشوش لوح ساده را(165)
* *
*
با حضور دل هواي خلد كافر نعمتي است
چند خواهي نسيه كرد اين نعمت آماده
را(166)
* * *
عارفان خال سويدا را زدل
حك ميكنند اينقدر اي سادهدل نقش و
نگار خانه چيست؟(167)
* * *
صائب از
خاك شهيدان شمع روشن ميشود سرد گرديدن
چراغ دل نميداند كه چيست(168)
* * *
نيست در آينه حيرت من نقش دويي زشت و
زيبا و گل و خار نميدانم چيست(169)
* *
*
زان آتشي كه در دل من عشق برفروخت هر
موي من چو موي ميان پيچ و تاب داشت(170)
*
* *
ز روي لاله گون متراش زلف عنبر
افشان را مكن زنهار بيشيرازه دلهاي
پريشان را(171)
* * *
سر زلف پريشان را
دلي چون شانه ميبايد كه بر سر جا تواند
داد صد زخم نمايان را(172)
* * *
صفاي
روي زمين در صفاي دل بسته است كه آب جوي
بود صاف، چشمه تا صاف است(173)
* * *
راه نزديك است اگر بر گرد دل گردد كسي
دوربينيها مرا از كعبه دور انداخته
است(174)
* * *
با دل آگاه دارد كار عشق
سنگدل بيشتر دلهاي غافل از شكستن ايمن
است(175)
* * *
محو نتوان كرد از دل پيچ
و تاب عشق را تا قيامت اين سلاسل از
شكستن ايمن است(176)
* * *
ميشود از
درد و داغ عشق دلها ديده ور در بهاران
ميشود از لاله صحرا ديدهور(177)
* *
*
از جواهر سرمه خال تو اكنون روشن
است پيش ازين گر بود دلها از سويدا
ديدهور(178)
* * *
داشتم امّيد آزادي
ز خط، غافل كه حسن گردد از هر حلقهاي
در
صيد دلها ديدهور(179)
* * *
آنچنان كز
روزن و جام است روشن خانهها ميشود
صائب به قدر داغ، دلها ديدهور(180)
* *
*
چنان از داغ روشن شد دل صد پارهام
صائب كه از هر پاره دارم در نظر مه پاره
ديگر(181)
* * *
ميكند از روشني
آيينه دلهاي پاك پرتو خورشيد عالمتاب
را ديوانهتر(182)
* * *
بگردان روي
دل از هر چه غير توست در عالم كه اين
آيينه را آيينه داري نيست غير از تو(183)
* * *
مرو زنهار اي پيكان يار از
سينهام بيرون كه از دل عاشقان را
يادگاري نيست غير از تو(184)
* * *
از
غبار خطّ سبزت چشم روشن ميشود ميبرد
زنگ از دل آيينهها زنگار تو(185)
* * *
هست در هر حلقهاش دام تماشايي دگر
دل
چسان آيد برون از زلف چون زنجير تو؟(186)
* * *
شيشه دل چون پريزاد تو را گردد
حريف؟ برنيايد كوه قاف از عهده تسخير
تو(187)
* * *
زين تيره خاكدان به
خيابان باغ خلد غير از شكاف سينه، دري
يافتي بگو(188)
* * *
هر كس زكوي او رفت
دل را گذاشت بر جاي مرغان بجا گذارند در
باغ آشيان را(189)
* * *
بيداغ عشق
صائب روشن نميشود دل خورشيد ميفروزد
رخسار آسمان را(190)
* * *
ز تن دست
بردار و جان را صفا ده كه آيينه چشم است
آيينه دان را(191)
* * *
نشد از روي تو
سيراب نظر آينه را شرم رخسار تو خون كرد
جگر آينه را(192)
* * *
نيست چون كشتي
طوفان زده يك جا آرام در پريخانه حسن تو
نظر آينه را(193)
* * *
دست مشاطه
تقدير ز جوهر بسته است به تماشاي تو صد
جاي كمر آينه را(194)
* * *
هر نفس
ميگسلد سلسله جوهر را كرد ديوانه جمال
تو مگر آينه را(195)
* * *
گر چه ظاهر به
تماشاي جهان مشغول است هست با جوهر خود
دام دگر آينه را(196)
* * *
زره از جوهر
خود زير قبا پوشيده است بس كه ترسيده از
آن غمزه نظر آينه را(197)
* * *
دام
پولاد سرانجام دهد از جوهر نيست از شوخي
عكس تو خبر آينه را(198)
* * *
گر زند
آتش به جان رويش چنين آيينه را زود
خواهد كرد خاكسترنشين آيينه را(199)
* *
*
عكس خط و خال عنبر بار آن مشكين غزال
ميكند پر نافه چون صحراي چين آيينه
را(200)
* * *
بر سر زانو به چندين عزتش
جا ميدهند تازه رخساران ز چشم پاك بين
آيينه را(201)
* * *
ز نوشخند تو دلها
شده است تنگ شكر نديده گر چه ز تنگي كسي
دهان تو را(202)
* * *
ز جلوه تو مرا
رفته دست و دل از كار به بر چگونه كشم قد
دلستان تو را(203)
* * *
به نور دل توان
ازظلمت هستي برون آمد علاجي نيست جز
بيداري اين خواب مشوش را(204)
* * *
ميتواند سبحه صد دانه شد هر مشت گل
سعي در پرداز دل كن گوهر يكدانه شو(205)
* * *
خانه دل را ز نقش غير چون
پرداختي خواه در بيتالحرام و خواه در
بتخانه شو(206)
* * *
نيست آسان، ساختن
صائب سخن را بيگره چاك كن دل را، دگر
در
زلف معني شانه شو(207)
* * *
چون به
خلوت روگذاري دل چو قرآن جمع كن در ميان
جمع چون نازل شوي سي پاره شو(208)
* * *
تا ز چشم پاك چون آيينه دارندت عزيز
صائب از سيمين بران قانع بهيك
نظّارهشو(209)
* * *
جز دل نميباشد
مكان آن لامكان پرواز را خواهي بهبر
تنگشكشي دلتنگشو دلتنگشو(210)
* *
*
چو از تو ديده و دل كامياب شد هر دو
مرا ازين چه كه عالم خراب شد هر دو؟(211)
* * *
مدار دست ز دامان دل كه كعبه و
دير ز سيل عشق مكرّر خراب شد هر دو(212)
* * *
ميبرد در پرده دل رخسار بيرنگ
بهار در لباس رنگ و بو هر چند پنهان
آمده(213)
* * *
جوهر شده است خواب
پريشان به ديدهاش تا ديده روي نوخط
دلدار آينه(214)
* * *
از نقش، ساده
چون دل بيمدّعا شده است در عهد او ز
حيرت سرشار آينه(215)
* * *
شوقم به
دلبر از دل روشن زياده شد باشد سرابِ
تشنه ديدار آينه(216)
* * *
دل از
نظاره آن لب چگونه سيرشود؟ سفال تشنه به
صهباي بيغش افتاده(217)
* * *
حضور دل ز
غم و درد عشق ميداند سمندري كه به
درياي آتش افتاده(218)
* * *
تا به آن
روي عرقناك نظر وا كرده است سينه آينه
گنجينه گوهر شده است(219)
* * *
نه
همين دل ز لب لعل تو پر شور شده است كه
جگرگاه بدخشان ز تو ناسور شدهاست(220)
* * *
شوخ چشمي كه نظر با دل من دوخته
است سينه سنگ ازو خانه زنبور
شدهاست(221)
* * *
خانه آينه در بر رخ
يوسف بندد بس كه از نعمت ديدار تو معمور
شدهاست(222)
* * *
دل نظرگاه خدا از
ترك عصيان ميشود چون هوا مغلوب شد تخت
سليمان ميشود(223)
* * *
عكس تو چون
به خانه آيينه ميرود در پشتِ بامِ
آينه مهتاب ميشود!(224)
* * *
يك بار
رو چرا به در دل نميكند؟ آن سايلي كه
بر در هر خانه ميشود(225)
* * *
دل را
بهم شكن كه ز عكس جمال يار آيينه شكسته
پريخانه ميشود(226)
* * *
كي دلبران
ز صحبت دل سير ميشوند؟ خوبان كجا ز
آينه دلگير ميشوند؟(227)
* * *
ز
آستانه دل يافت هر چه هر كس يافت خوش آن
كه حاجت ازين آستانه ميطلبد(228)
* *
*
در پرده اسباب نماند دل روشن از برگ
شود زود سبكبار شكوفه(229)
* * *
ميشود خورشيد تابان را گلاب پيرهن
هر
كه را دل آب چون شبنم درين بستان شده(230)
* * *
روزن خورشيد را كرده است دود دل
سياه بس كه دل بر آتش رخسار او بريان
شده(231)
* * *
نيست در ديده حيرت
زدگان نقش دويي غير يك صورت از آيينه
تصوير مخواه(232)
* * *
گوشه گير از
خلق چون آيينهات بي زنگ شد خرمن خود را
چو كردي پاك در صحرا منه(233)
* * *
بي
سر پر شور، تن ديگ ز جوش افتادهاي است
بي دل بيتاب، بال و پر ندارد آدمي(234)
*
* *
از سطر شماري نتوان راه به حق برد
در باديه حاجت به دلي است نه جاده(235)
*
* *
گرد سر گرديدن ما گرد دل گرديدن است
در حضور شمع ما را بال ميگردد گره(236)
* * *
بس كه دلها از تماشاي تو گرديده
است آب از سر كوي تو بي كشتي گذشتن مشكل
است(237)
* * *
اگر ز عشق دلت چاك شد،
مشو درهم كه دل چو چاك شود زلف يار را
شانه است(238)
* * *
به فكر دل نفتاديم
صائب از غفلت نيافتيم كه ليلي درين سيه
خانه است(239)
* * *
خواب بر آيينه از
نقش پريشان شد حرام وقت آن كس خوش كه از
دنيا نظر پوشيدهاست(240)
* * *
جام
جهاننما كه در او راز مينمود در
زنگبار خجلت از آيينه خم است(241)
* * *
همان به ديدن روي تو ميپرد چشمم ز
حسن، بهره آيينه گر چه حيراني است(242)
* * *
اگر چه دورم ازان آسمان نيم
دلگير كه از خيال تو دل در بهشت
روحانياست(243)
* * *
آيينه خانه دل
از زنگ اگر برآيد هر برگ سبز اين باغ
طوطي خوش نوايي است(244)
* * *
دل درون
سينه من همچو پيكان در بدن مينمايد
ساكن، امّا روز و شب در رفتن است(245)
* *
*
قسمت آيينه محرومي است از ديدار تو
عكس ممكن نيست دل بردارد از رخسار
تو(246)
* * *
نيست حسن شوخ را از پيچ و
تاب او نجات دل چسان آيد برون از
حلقههاي موي تو؟(247)
* * *
از حسن
بيمثال كند ناز بر جهان آيينه دلي كه
پذيرد مثال تو(248)
* * *
بسيار در
لطافت دل سعي ميكني از پرده دل است
همانا قباي تو(249)
* * *
بيگانهوار
مينگري در مثال خويش من چون كنم به اين
دل دير آشنا تو؟(250)
* * *
دل چون
نماند، گو خرد و هوش هم ممان اين خانه
خراب، نگهبان چه ميكند؟(251)
* * *
از سوز عشق پاك شود دل ز آرزو آتش
علاج
خامي اين عود ميكند(252)
* * *
اين چه
حسن عالم آشوب است كز هر جلوهاي صفحه
آيينه را صحراي محشر ميكند(253)
* * *
ازان لبهاي نو خط ميتوان پوشيد
چشم، اما دل مجروح ما حق نمك منظور
ميدارد(254)
* * *
غرض اين است كه
غيري نكند در دل جاي آن كه ما را به دل
تنگ نگه ميدارد(255)
* * *
غلط بيني
كه واقف نيست از ربط دل عاشق پريشان
حالي آن زلف را از شانه مي داند(256)
* *
*
به دل مذكّر حق باش، ورنه طوطي هم به
حرف و صوت خدا را كريم ميداند(257)
* *
*
مكن تعجّب اگر شد چراغ ما روشن چراغ
زندهدلان را كند خدا روشن(258)
* * *
به غور معني نازك رسند صافدلان هلال
چهره نمايد چو شد هوا روشن(259)
* * *
باده با رندان صافي سينه ميبايد
زدن
حسن اگر داري در آيينه ميبايد زدن(260)
* * *
دُرّ شهواري كه ميگويند، در
جيب دل است خويش را بر قلب اين گنجينه
ميبايد زدن(261)
* * *
به بحر ناشده
واصل، روان بود سيلاب سكون مجو ز دل
بيقرار زندهدلان(262)
* * *
سيه دل
شكوه از وضع جهان دارد، نميداند كه
عالم يوسفستان ميشود چون دل جلا
گيرد(263)
* * *
به نور دل تواند پنجه
خورشيد تابيدن ز روي صدق هر كس دامن پاك
سحر گيرد(264)
* * *
دل ما در شكن زلف
كند نشو و نما طفل ما پرورش از دامن محشر
گيرد(265)
* * *
به چاك سينه تنها مسلّم
نيست دينداري چراغي از دل روشن درين
محراب ميبايد(266)
* * *
سادگي آينه
را جوهر بينايي شد آخر از هيچ مداني همه
دانم كردند(267)
* * *
سيرمحيط در گره
قطره ميكنم تا چون حباب ديده من باز
كردهاند(268)
* * *
نظر پاك به خاك
است برابر امروز ورنه آيينه چرا حسرت
ديدار كشد؟(269)
* * *
شب زندهدار را
دل، روشن چو ماه گردد از خواب روز دلها،
چون شب سياه گردد(270)
* * *
سرمه
خامشي طوطي گويا گرديد بس كه نظّاره او
آينه را حيران كرد(271)
* * *
از فكر
كني خالي اگر شيشه دل را از ذكر خدا پُر
ز پريزاد توان كرد(272)
* * *
دل درآن
زلف كمند انداز خود را جمع كرد كبك من در
چنگل شهباز خود را جمع كرد(273)
* * *
بود بر شوخي او نه صدف گردون تنگ در
دل
تنگ من آن گوهر يكدانه چه كرد(274)
* * *
از تپش منع دل بي سر و پا نتوان كرد
منع
بيطاقتي قبلهنما نتوان كرد(275)
* * *
شود از سجده حق آينه دل روشن بي قد خم
شده اين تيغ جلا نتوان كرد(276)
* * *
نگذري تا ز سر دانه دل چون پركاه دست
خود در كمر كاهربا نتوان كرد(277)
* * *
حلقه دراز درون خانه باشد بيخبر
مطلب
دل را زبان تقرير نتوانست كرد(278)
* * *
دل به سر رفته است تا آن نقش پا را
ديده
است فرصتش بادا كه محراب دعا را ديده
است(279)
* * *
صائب اين دل كز حريم
سينهام بي جا نشد رفته از جا تا اداهاي
بجا را ديده است(280)
* * *
به دو صد چشم
نبينند نظرپردازان آنچه آيينه به يك
ديده حيران ديده است(281)
* * *
حاجيان
كعبه گل محترم باشند، ليك گرد دل
گرديدگان را احترام ديگر است(282)
* * *
در پريخانه دل نيست قرارش صائب طفل
اشكي كه بدآموز به دامان گردد(283)
* *
*
نيست ممكن كه دل ما ز وفا برگردد چون
ز خاصيّت خود مهر گيا برگردد(284)
* * *
رفتن از كوي خرابات مرا ممكن نيست
مگر
از كعبه رخ قبلهنما برگردد(285)
* * *
پرتو شمع محال است به روزن نرسد دل چو
روشن شود اعضا همه بينا گردد(286)
* * *
گرد عصيان اگر از چهره دل پاك كني از
فروغ تو زمين آينه سيما گردد(287)
* * *
نه همين دل ز سر زلف تو مفتون گرديد
هر
كه پيوست به اين سلسله مجنون گرديد(288)
* * *
دلها كه جا به زلف معنبر
گرفتهاند بي انتظار دامن محشر
گرفتهاند(289)
* * *
دل رميده ما از
نظاره در پيش است ز شوخي آتش ما از شراره
در پيش است(290)
* * *
نظاره تابع ميل
دل است در معني ز دل اگر چه به ظاهر
نظاره در پيش است(291)
* * *
سالها شد
پشت بر ديوار حيرت دادهايم ديده آيينه
را نقشي چنين ننشسته است(292)
* * *
آغوش بحر بيگهر شاهوار نيست دل چون
دو نيم شد صدف آن يگانه است(293)
* * * صدف
بحر بقا سينه درويشان است گوهر آن، دل
بي
كينه درويشان است(294)
* * *
غنچه دل را
به بوي يار در بر ميكشيم اين گره در
رشته ما جانشين گوهر است(295)
* * *
اين پريشاني دل از فكر پريشان
ميكشد
قطره ما خويش را گر جمع سازد گوهر
است(296)
* * *
جهان و
هر چه در او
هست رونماي دل است به هيچ جا نرود هر كه
آشناي دل است(297)
* * *
اگر به خضر
نگردد دچار در ظاهر همان تپيدن پوشيده
رهنماي دل است(298)
* * *
قدم برون منه
از دل به سير باغ و بهار كدام غنچه اين
بوستان به جاي دل است؟(299)
* * *
ز
چشمه آينه جويبار گردد صاف صفاي عالم
ايجاد در صفاي دل است(300)
* * *
فضاي
بال گشايي درين خراب آباد ز لا مكان چو
گذشتي همين فضاي دل است؟(301)
* * *
نفس گداخته زان ميكند سفر شب و روز
كه
در جهان نبود آنچه مدّعاي دل است(302)
* *
*
به آفتاب حقيقت كسي رسد صائب كه همچو
سايه شب و روز در قفاي دل است(303)
* * *
نيست يك تن در جهان گويا، اگر گويا دل
است چشم بينا پرده خواب است اگر بينا دل
است(304)
* * *
هست از وحدت خزان و نو
بهار او يكي بوستان آفرينش را گل رعنا
دل است(305)
* * *
مينمايد پست اگر در
ديده كوتاه بين پيش ارباب بصيرت، عالم
بالا دل است(306)
* * *
از تجلّي طور
چون مجنون بيابانگرد شد آن كه پا بر
جاست پيش جلوه ليلا، دل است(307)
* * *
بيغمان را گر بود ميخانه باغ دلگشا
عاشقان را چشم پر خون ساغر و مينا دل
است(308)
* * *
خسروان را گر بود شبديز
و گلگون زير ران اهل معني را براق
آسمانپيما دل است(309)
* * *
بزم
بيدردان اگر روشن ز شمع است و چراغ گوهر
شبتاب ما در ظلمت شبها دل است(310)
* *
*
دل به دريا كردگان را زورقي در كار
نيست موج را بال و پر پرواز در دريا دل
است(311)
* * *
خيرگي دارد تو را محروم
ور نه گلرخان همچو شبنم از هوا گيرند
چشم پاك را(312)
* * *
عارفان دل را
سفيد از نقش هستي كردهاند رنگ داغ عيب
باشد جامه احرام را(313)
* * *
دل روشن
اسير رنگ و بو هرگز نميگردد در آتش
ميگذارد لاله و گل نعل شبنم را(314)
* *
*
بر آتش ميگذارم خرقه پشمينه خود را
نهان تا چند دارم در نمد آيينه خود
را(315)
* * *
شد از آيينهات نور حجاب
و شرم رو گردان به موج باده گلرنگ تا
پرداختي خود را(316)
* * *
نظر گاهي
مرا غير از دل روشن نميباشد كه هرگز
مرغ زيرك غافل از روزن نميباشد(317)
*
* *
فروغ آفتاب و مه نظرها را كند روشن
چراغ خانه دل جز مي روشن نميباشد(318)
* * *
مرا مستغني از تعليم دارد سينه
روشن به رهبر حاجتي در وادي ايمن
نميباشد(319)
* * *
ز پشت آينه شد
خيره چشم آينهدار فروغ حسن ازين بيشتر
نميباشد(320)
* * *
دل رميده ما بال و
پر نميخواهد ز خود برون شده برگ سفر
نميخواهد(321)
* * *
ز كاهلي تو
مقيّد به رهنما شدهاي وگرنه رفتن دل
راهبر نميخواهد(322)
* * *
به لوح
ساده از روشن ضميران صلح كن صائب كه چون
آيينه گردد صيقلي جوهر نميخواهد(323)
* * *
تو بدآموز به صحرا شدهاي چون
مجنون ور نه وحشتزده را گوشه دل جاي
خوشي است(324)
* * *
اگر از هر دو جهان
چشم تواني پوشيد در پريخانه دل آينه
سيماي خوشي است(325)
* * *
دل بيدار
ازين صومعهداران مطلب كاين چراغي است
كه در محفل درويشان است(326)
* * *
گر
چه از هر جگر چاك به حق راهي هست راه
نزديكترش از دل درويشان است(327)
* * *
دل پر آبله از سينه زهاد مجوي جاي اين
گنج گهر در دل درويشان است(328)
* * *
غافل مشو ز پاس دل ما كه بارها زنجير
زلف را به تپيدن گسسته است(329)
* * *
سينه را از درد و داغ عشق گلشن ساختن
پيش ما صائب زمين مرده احيا كردن
است(330)
* * *
عمر در تمهيد اسباب سفر
ضايع مكن توشهاي گر هست راه عشق را، دل
خوردن است(331)
* * *
نيست راهي از دل و
دين باختن نزديكتر در قمار عشق هر كس را
كه ميل بردن است(332)
* * *
عقل، اجزاي
وجود خويش باطل كردن است عشق، اين اوراق
را شيرازه دل كردن است(333)
* * *
نامرادي زندگي بر خويش آسان كردن است
ترك جمعيت دل خود را به سامان كردن
است(334)
* * *
قسم به مصحف خطّ غبار
عارض تو كه پيش خط دلم از زلف بيشتر بند
است(335)
* * *
آن كه ما سرگشته اوييم
در دل بوده است دوري ما غافلان از قرب
منزل بوده است(336)
* * *
ما عبث دل را
به زير آسمان ميجستهايم اين سپند
شوخ در بيرون محفل بوده است(337)
* * *
تا گرفتم رخنه دل را، جهان تاريك شد
روشني اين خانه را از رخنه دل بوده
است(338)
* * *
ميكشد سررشته جولان
به دريا سيل را كار عاشق با دل بيتاب
باشد بهتر است(339)
* * *
همچو خورشيد
به يك چشم جهان را ديدن نيست از نقص
بصيرت كه ز روشن گهري است(340)
* * *
كسي ز دولت بيدار گل تواند چيد كه چون
حباب نظر وا كند به روي شراب(341)
* * *
دست چون از دامن ميناي مي كوته كنيم؟
ميدهد ما را خبر از عالم بالا
شراب(342)
* * *
من در حجاب عشقم و او
در نقاب شرم اي واي اگر قدم ننهد در ميان
شراب(343)
* * *
هيچ قفلي نيست در بازار
امكان بيكليد بستگيها را گشايش از
در
دلها طلب(344)
* * *
چشم چون بينا شود،
خضر است هر نقش قدم رهبر بينا چه جويي،
ديده بينا طلب(345)
* * *
جلوه شاهد
مقصود بود پرده نشين تا مصفا نشود آينه
جان طلب(346)
* * *
آيينه شو وصال پري
طلعتان طلب اول بروب خانه دگر ميهمان
طلب(347)
* * *
تو را به گوهر دل
كردهاند امانتدار ز دزد امانت حق را
نگاه دار مخسب(348)
* * *
مي شبانه كز
او روز عقل شد تاريك تمام نور حضور است
در شب مهتاب(349)
* * *
به غير باده
روشن ، نظر به هر چه كني غبار چشم شعور
است در شب مهتاب(350)
* * *
برق را
فانوس نتواند حصاري ساختن بر دل روشن
نپوشد جامه ديبا نقاب(351)
* * *
صيقل
آيينه حسن است چشم پاك ما ميكند پنهان
رخ او را ز ما بيجا نقاب(352)
* * *
درباني بهشت به رضوان حلال باد آيينه
داري رخ جانانم آرزوست(353)
* * *
دل
چو بي عشق شود هيچ كم از زندان نيست چاه،
مصر است اگر يوسف كنعان آنجاست(354)
* *
*
دل تنگي كه در او راه ندارد دنيا بي
سخن، خلوت پنهاني جانان آنجاست(355)
* *
*
در دل مور ز تنگي به حقارت منگر كه
نهانخانه اقبال سليمان آنجاست(356)
* *
*
نيست از حلقه آن زلف برون شد دل را
اين سبكدست ز گرداب ربايندهتر
است(357)
* * *
زنگ از دلش به ابروي
صيقل نميرود آيينهاي كه چشم به راه
غبار ازوست(358)
* * *
چون رگ ابر
بهاران فيض ميبارد ازو ناودان كعبه
دل، كوچه دارالبقاست(359)
* * *
ظلمت
غفلت هوا گيرد چو دل روشن شود نور
بيداري براي پرده خواب آتش است(360)
* *
*
دل آب شد ز جلوه طرف نقاب او بيچاره
شبنمي كه در آفتاب زد(361)
* * *
دل محو
جلوههاي تو شد، اين چنين شود شبنم كه
خيمه در گذر آفتاب زد(362)
* * *
عشق
اول به دل سوخته آدم زد مايهور شد ز دل
آدم و بر عالم زد(363)
* * *
از
حلقههاي آن زلف دل صاحب نظر شد اين مرغ
چشم بسته از دام ديدهور شد(364)
* * *
دل در فلك حصاري از راه عقل و هوش است
در لامكان كند سير جاني كه بيخبر شد(365)
* * *
دل نظارگيان آب شد ز ديدن تو اگر
ز ديدن خورشيد ديدهها تر شد(366)
* * *
بس كه در زلف تو دلها آب شد
حلقههايش
سر به سر گرداب شد(367)
* * *
دل شد از
روي عرقناكش خراب گنج در ويرانهام
سيلاب شد(368)
* * *
عشق خونخوار از دل
پر خون فزون گيرد خبر بيش دارد پاس ساقي
ساغر لبريز را(369)
* * *
خوش كن از
لالهرخان زلف پريشاني را از دل گرم بر
افروز شبستاني را(370)
* * *
گر همه
خانه كعبه است، كه تعمير مكن تا توان
كرد عمارت دل ويراني را(371)
* * *
در
حريم دل ندارد راه، فكر دوربين هيچكس
نگشوده است اين نامه سربسته را(372)
* *
*
صائب چگونه منع كند عشق راز دل؟ راه
طبيب را كه به بيمار بسته است؟(373)
* *
*
مشكل است از روي آتشناك دل برداشتن
ورنه آتش از سپند من مكرر جسته است(374)
* * *
از نظر غايب نميگردد به دوري
چهرهاش ديده آيينه را نقشي چنين
ننشسته است(375)
* * *
بر نقطه دل است
چو پرگار سير من اين مرغ قانع است به يك
دانه آشنا(376)
* * *
ديگر دلم ز زخم
نمايان كمر نبست تا شد به زلف و كاكل او
شانه آشنا(377)
* * *
ز دل باشد، گشادي
هست اگر در حشر جانها را كه عقل از
اندرون خانه ميدارد كليد آنجا(378)
* *
*
خط تو چهره گشاي بهار آينه است تبسمت
گل جيب و كنار آينه است(379)
* * *
ملامت دل صائب ز عشق بي اثر است هميشه
حسن پرستي شعار آينه است(380)
* * *
سرنوشت دو جهان ابجد طفلانه اوست هر
كه
را آينه دل به صفا افتاده است(381)
* * *
به نامرادي ما عشق مايل افتاده است
وگرنه مطلب كونين در دل افتاده است(382)
* * *
همان كه در طلبش رفتهاي ز خود
بيرون تمام روز به ميخانه دل افتاده
است(383)
* * *
به شوخي مژه يار
ميتوان پي برد ز رخنههاي نمايان كه
در دل افتاده است(384)
* * *
عقده آن
زلف ميخواهد دل مشكل پسند ورنه چندين
نافه در صحراي چين افتاده است(385)
* *
*
از دل آتش زير پا دارد سويدا چون
سپند بس كه خال دلربايش دلنشين افتاده
است(386)
* * *
هست چون تسبيح در هر
رشتهاش صد دل گره بس كه در زلف تو دل بر
يكدگر افتاده است(387)
* * *
سرنوشت
چرخ باشد ابجد طفلانهاش هر كه را
آيينه دل بي غبار افتاده است(388)
* * *
تشنه چشمان بحر را سازند در يك در
سراب
حسن محجوب تو چون آيينه را رو داده
است؟(389)
* * *
پاي موران بند بر
آيينه نتواند شدن از قبول نقش، لوح سينه
ما ساده است(390)
* * *
دل از هوس به زلف
دو تا اوفتاده است پرهيز را شكسته به جا
اوفتاده است(391)
* * *
داشتم افتادن
چاه زنخدان در نظر من چو ميدادم به دست
دل عنان خويش را(392)
* * *
شد ز يك صبح
قيامت همه عالم پر شور چه كند دل به شكر
خنده پنهاني چند؟(393)
* * *
زلف دلها
را به دور خط نگهباني كند چون شود معزول
عامل سبحه گرداني كند(394)
* * *
در دل
پر ناوك من نيست جاي عشق، تنگ برق جاي
خويش آسان در نيستان واكند(395)
* * *
چرا از خلوت انديشه اهل دل برون آيد؟
كه در هر گوشهاش چندين پري رخسار
ميرقصد(396)
* * *
دل چيست كز فشار
محبّت نگردد آب؟ اينجا سخن ز بيضه فولاد
ميرود(397)
* * *
وصل نتواند عنان
رفتن دل را گرفت موج ميغلطد به روي آب
و از خود ميرود(398)
* * *
عارفان دل
ساده ميسازند از نقش و نگار ما نظر از
دل سياهي بر كتاب افكندهايم(399)
* *
*
تاخت از سينه به مژگان دل بازيگوشم
گشت بال و پر طوفان دل بازيگوشم(400)
* *
*
بيقرار است چو مو بر سر آتش، تا شد
زلف را سلسله جنبان دل بازيگوشم(401)
* *
*
گر چه در كنج قفس بال و پرم غنچه شده
است ميكند سير گلستان دل
بازيگوشم(402)
* * *
هست چون برق
نمايان ز رگ ابر بهار از سر زلف پريشان
دل بازيگوشم(403)
* * *
نيست از تركش
پر تير خطر پيكان را ميزند بر صف مژگان
دل بازيگوشم(404)
* * *
بس كه زد قطره
به هر كوچه، برآورد آخر گرد از عالم
امكان دل بازيگوشم(405)
* * * همچو طوطي
كه ز آيينه به گفتار آيد شد ازان چهره
سخندان دل بازيگوشم(406)
* * *
ميخلد
چون تير زهرآلود در دل سالها هر نگه كز
چشم ما خرج تماشا ميشود(407)
* * *
نيست غير از گوشه دل در جهان آب و گل
خانهاي كز بستن درگاه روشن
ميشود(408)
* * *
نيست جز دريوزه دل،
بستگيها را كليد كور اگر آيد به اين
درگاه روشن ميشود(409)
* * *
از دل پر
خون من گرديد طالع چون سهيل آن عقيق
نامداري كز يمن ميخواستم(410)
* * *
به ديدن نيستم قانع چو طفل اشك از
گلشن
ز اوراق دل و لخت جگر گلدسته
ميخواهم(411)
* * *
كليد از خانه
دارد قفل وسواس و من از حيرت گشاد عقده
دل را ز هر بيدرد ميجويم(412)
* * *
به روي نقطه دل باز ميگرديد اگر
چشمم
به گرد خويشتن در طوف چون پرگار
ميبودم(413)
* * *
با دل خون شدهام
در ته يك پيرهن است يوسف گمشدهاي كز
دگران ميجويم(414)
* * *
گر چه چون
خال، مرا دانه دل سوخته است اگر از حسن
بود روي دلي، ميرويم(415)
* * *
ز
مستي گر چه نتواند گرفتن چشم او خود را
ولي در صيد دل بسيار هشيار است
ميدانم(416)
* * *
سر مژگان تو در
كاوش دل بي پرواست نيشتر از رگ بيمار چه
پروا دارد؟(417)
* * *
دل ميتپد، مگر
خبر يار ميرسد جان در تردد است كه
دلدار ميرسد(418)
* * *
پاورقيها:
(4) ديوان صائب، ص466، بيت21.
(6) ديوان صائب، ص466، بيت11.
(9) ديوان صائب، ص713، بيت12.
(11)
ديوان صائب، ص713، بيت6.
(3) ديوان
صائب، ص466، بيت20.
(27) ديوان صائب،
ص492، بيت21.
(38) ديوان صائب، ص456،
بيت24.
(108)ديوان صائب، ص1347،بيت20.
(13) ديوان صائب، ص450، بيت24.
(43) ديوان صائب، ص800، بيت12.
(16)
ديوان صائب، ص449، بيت12.
(84) ديوان
صائب، ص127، بيت17.
(42) ديوان صائب،
ص802، بيت22.
(47) ديوان صائب، ص46،
بيت5.
(52) ديوان صائب، ص921، بيت14.
(82) ديوان صائب، ص448، بيت2.
(24)
ديوان صائب، ص497، بيت22.
(30) ديوان
صائب، ص462، بيت20.
(39) ديوان صائب،
ص461، بيت5.
(50) ديوان صائب، ص971،
بيت5.
(54) ديوان صائب، ص908، بيت2.
(71) ديوان صائب، ص1355، بيت3.
(74)
ديوان صائب، غزليات،ص1355،بيت23.
(129)ديوان صائب، ص1337،بيت11.
(68)
ديوان صائب، ص69، بيت8.
(35) ديوان
صائب، ص455، بيت7.
(65) ديوان صائب،
ص418، بيت10.
(22) ديوان صائب، ص500،
بيت3.
(2) ديوانصائب، ص467، بيت14.
(23) ديوان صائب، ص498، بيت18.
(49) ديوان صائب، ص1002، بيت6.
(53)
ديوان صائب، ص908، بيت22.
(5) ديوان
صائب، ص466، بيت18.
(29) ديوان صائب،
ص490، بيت5.
(33) ديوان صائب، ص455،
بيت2.
(10) ديوان صائب، ص713، بيت16.
(51) ديوان صائب، ص941، بيت8.
(78)
ديوان صائب، ص446، بيت16.
(25) ديوان
صائب، ص1035، بيت1.
(12) ديوان صائب،
ص452، بيت3.
(17) ديوان صائب، ص449،
بيت13.
(15) ديوان صائب، ص449، بيت4.
(7) ديوان صائب، ص714، بيت19.
(8)
ديوان صائب،ص713، بيت23.
(1) ديوان
صائب، غزليات،ص467، بيت21.
(19)
ديوان صائب، ص500، بيت14.
(31) ديوان
صائب، ص462، بيت8.
(90) ديوان صائب،
ص918، بيت13.
(95) ديوان صائب، ص511،
بيت1.
(127)ديوان صائب، ص1332،بيت1.
(140)ديوان صائب، ص31، بيت14.
(227)
ديوان صائب، ص840، بيت16.
(14) ديوان
صائب، ص450، بيت9.
(60) ديوان صائب،
ص741، بيت5.
(83) ديوان صائب، ص448،
بيت20.
(85) ديوان صائب، ص127، بيت22.
(87) ديوان صائب، ص917، بيت9.
(89) ديوان صائب، ص918، بيت12.
(59)
ديوان صائب، ص741، بيت10.
(122) ديوان
صائب، ص71، بيت9.
(149)ديوان صائب،
ص32، بيت21.
(45) ديوان صائب،
غزليات،ص1219،بيت24.
(48) ديوان
صائب، ص1026، بيت4.
(58) ديوان صائب،
ص760، بيت4.
(76) ديوان صائب، ص446،
بيت10.
(63) ديوان صائب، ص580، بيت7.
(64) ديوان صائب، ص579، بيت23.
(99)
ديوان صائب، ص677، بيت18.
(130)ديوان
صائب، ص1337،بيت22.
(168)ديوان صائب،
ص410، بيت1.
(181)ديوان صائب،
ص957،بيت15.
(192)ديوان صائب، ص29،
بيت11.
(215)ديوان صائب، ص1289،بيت9.
(79) ديوان صائب، ص447، بيت6.
(92)
ديوان صائب، ص1344، بيت9.
(131)ديوان
صائب، ص1334،بيت1.
(154)ديوان صائب،
ص33، بيت5.
(218)ديوان صائب،
ص1291،بيت1.
(247) ديوان صائب، ص1279،
بيت22.
(322) ديوان صائب، ص913، بيت20.
(18) ديوان صائب، ص449، بيت15.
(20) ديوان صائب، ص500، بيت11.
(44)
ديوان صائب، ص800، بيت4.
(56) ديوان
صائب، ص907، بيت2.
(62) ديوان صائب،
ص648، بيت14.
(69) ديوان صائب، ص70،
بيت18.
(77) ديوان صائب، ص446، بيت15.
(80) ديوان صائب، ص447، بيت7.
(101) ديوان صائب، غزليات،ص678،بيت15.
(104) ديوان صائب، غزليات،ص739،بيت24.
(107) ديوان صائب،
غزليات،ص674،بيت12.
(21) ديوان صائب،
ص500، بيت2.
(28) ديوان صائب، ص490،
بيت4.
(57) ديوان صائب، ص881، بيت3.
(66) ديوان صائب، ص418، بيت7.
(75)
ديوان صائب، غزليات،ص1358،بيت17.
(91) ديوان صائب، ص919، بيت17.
(137)ديوان صائب، ص1212،بيت16.
(142)ديوان صائب، ص32، بيت4.
(151)ديوان صائب، ص32، بيت23.
(160)ديوان صائب، ص33، بيت15.
(204)ديوان صائب، ص50، بيت19.
(26)
ديوان صائب، ص1035، بيت2.
(41) ديوان
صائب، ص1241، بيت8.
(46) ديوان صائب،
ص45، بيت17.
(55) ديوان صائب، ص907،
بيت17.
(67) ديوان صائب، ص69، بيت3.
(109) ديوان صائب، غزليات،ص1322،بيت2.
(132)ديوان صائب، ص1206،بيت19.
(134)ديوان صائب، ص672،بيت18.
(141)ديوان صائب، ص32، بيت3.
(143)ديوان صائب، ص32، بيت5.
(153)ديوان صائب، ص33، بيت14.
(32)
ديوان صائب، ص461، بيت13.
(70) ديوان
صائب، ص88، بيت16.
(73) ديوان صائب،
ص1355، بيت5.
(81) ديوان صائب، ص447،
بيت12.
(88) ديوان صائب، ص918، بيت2.
(111)ديوان صائب، ص1217،بيت14.
(136)ديوان صائب، ص1212،بيت6.
(144)ديوان صائب، ص32، بيت10.
(158)ديوان صائب، ص33، بيت11.
(161)ديوان صائب، ص33، بيت16.
(163)ديوان صائب، ص33، بيت19.
(34)
ديوان صائب، ص455، بيت3.
(37) ديوان
صائب، ص455، بيت21.
(102) ديوان صائب،
غزليات،ص711،بيت17.
(110)ديوان صائب،
ص1322،بيت11.
(133)ديوان صائب،
ص1352،بيت13.
(145)ديوان صائب، ص32،
بيت12.
(148)ديوان صائب، ص32، بيت19.
(176)ديوان صائب، ص252،بيت19.
(182)ديوان صائب، ص958، بيت1.
(190)ديوان صائب، ص28، بيت16.
(211)ديوان صائب، ص1285،بيت24.
(36)
ديوان صائب، ص455، بيت12.
(40) ديوان
صائب، غزليات،ص1242،بيت19.
(86)
ديوان صائب، ص128، بيت3.
(105) ديوان
صائب، ص740، بيت3.
(121) ديوان صائب،
ص71، بيت13.
(202)ديوان صائب، ص30،
بيت21.
(220)ديوان صائب، ص321،بيت12.
(224) ديوان صائب، ص835، بيت19.
(237) ديوان صائب، ص1300، بيت3.
(266)
ديوان صائب، ص772، بيت19.
(279) ديوان
صائب، ص725، بيت23.
(61) ديوان صائب،
ص692، بيت18.
(103) ديوان صائب، ص712،
بيت9.
(116) ديوان صائب،
غزليات،ص737،بيت19.
(126)ديوان صائب،
ص1331،بيت13.
(135)ديوان صائب،
ص1211،بيت15.
(146)ديوان صائب، ص32،
بيت13.
(175)ديوان صائب، ص252،بيت14.
(179)ديوان صائب، ص957،بيت11.
(186)ديوان صائب، ص1276،بيت17.
(189)ديوان صائب، ص1275،بيت21.
(200)ديوان صائب، ص30، بيت19.
(72)
ديوان صائب، ص1355، بيت4.
(93) ديوان
صائب، ص679، بيت3.
(94) ديوان صائب،
ص660، بيت17.
(98) ديوان صائب، ص523،
بيت12.
(100) ديوان صائب،
غزليات،ص678،بيت10.
(112)ديوان صائب،
ص1218،بيت15.
(119) ديوان صائب،
غزليات،ص1320،بيت3.
(123) ديوان
صائب، ص73، بيت5.
(128)ديوان صائب،
ص688،بيت10.
(157)ديوان صائب، ص33،
بيت10.
(166)ديوان صائب، ص36، بيت19.
(96) ديوان صائب، ص511، بيت12.
(106)
ديوان صائب، غزليات،ص673،بيت19.
(114)
ديوان صائب، ص75، بيت8.
(184)ديوان
صائب، ص1276،بيت11.
(197)ديوان صائب،
ص30، بيت14.
(201)ديوان صائب، ص30،
بيت20.
(209)ديوان صائب، ص1285،بيت17.
(226) ديوان صائب، ص840، بيت11.
(228) ديوان صائب، ص841، بيت11.
(234)
ديوان صائب، ص1302، بيت1.
(254) ديوان
صائب، ص854، بيت12.
(97) ديوان صائب،
ص512، بيت21.
(118) ديوان صائب،
غزليات،ص735،بيت14.
(124)ديوان صائب،
ص1336،بيت20.
(162)ديوان صائب، ص33،
بيت18.
(165)ديوان صائب، ص33، بيت21.
(196)ديوان صائب، ص30، بيت12.
(212)ديوان صائب، ص1287،بيت2.
(213)ديوان صائب، ص1287،بيت5.
(223)
ديوان صائب، ص322، بيت6.
(232) ديوان
صائب، ص1295، بيت8.
(233) ديوان صائب،
ص1301، بيت12.
(113)ديوان صائب،
ص1329،بيت16.
(117) ديوان صائب، ص738،
بيت2.
(125)ديوان صائب، ص1336،بيت21.
(147)ديوان صائب، ص32، بيت15.
(159)ديوان صائب، ص33، بيت13.
(172)ديوان صائب، ص42، بيت21.
(208)ديوان صائب، ص1285،بيت11.
(214)ديوان صائب، ص1289،بيت3.
(221)ديوان صائب، ص322، بيت4.
(235)
ديوان صائب، ص1304، بيت12.
(240) ديوان
صائب، ص272، بيت11.
(115) ديوان صائب،
ص75، بيت9.
(120) ديوان صائب، ص71،
بيت12.
(138)ديوان صائب، ص31، بيت2.
(139)ديوان صائب، ص31، بيت13.
(170)ديوان صائب، ص411،بيت17.
(178)ديوان صائب، ص957، بيت2.
(183)ديوان صائب، ص958، بيت8.
(194)ديوان صائب، ص30، بيت10.
(270)
ديوان صائب، ص730، بيت8.
(271) ديوان
صائب، ص763، بيت21.
(281) ديوان صائب،
ص299، بيت18.
(150)ديوان صائب، ص32،
بيت22.
(156)ديوان صائب، ص33، بيت9.
(167)ديوان صائب، ص36، بيت20.
(191)ديوان صائب، ص29، بيت1.
(216)ديوان صائب، ص1289،بيت11.
(229)
ديوان صائب، ص842، بيت9.
(263) ديوان
صائب، ص1227، بيت6.
(276) ديوان صائب،
ص724، بيت12.
(280) ديوان صائب، ص299،
بيت11.
(284) ديوان صائب، ص766، بيت17.
(309) ديوان صائب، ص297، بيت23.
(152)ديوان صائب، ص33، بيت3.
(185)ديان صائب، غزليات،ص1276،بيت13.
(195)ديوان صائب، ص30، بيت11.
(206)ديوان صائب، ص1285،بيت1.
(219)ديوان صائب، ص1291،بيت4.
(222)ديوان صائب، ص322، بيت5.
(225)
ديوان صائب، ص838، بيت17.
(231) ديوان
صائب، ص1295، بيت1.
(262) ديوان صائب،
ص1226، بيت19.
(289) ديوان صائب، ص768،
بيت19.
(307) ديوان صائب، ص297، بيت20.
(155)ديوان صائب، ص33، بيت8.
(169)ديوان صائب، ص410،بيت18.
(173)ديوان صائب، ص42، بيت24.
(177)ديوان صائب، ص253، بيت1.
(180)ديوان صائب، ص957،بيت12.
(199)ديوان صائب، ص30، بيت17.
(274)
ديوان صائب، ص717، بيت4.
(288) ديوان
صائب، ص768، بيت6.
(306) ديوان صائب،
ص297، بيت19.
(311) ديوان صائب، ص298،
بيت1.
(318) ديوان صائب، ص911، بيت17.
(164)ديوان صائب، ص33، بيت20.
(174)ديوان صائب، ص251،بيت11.
(187)ديوان صائب، ص1277،بيت17.
(188)ديوان صائب، ص1277،بيت20.
(193)ديوان صائب، ص30، بيت9.
(207)ديوان صائب، ص1285،بيت9.
(246)
ديوان صائب، ص280، بيت11.
(249) ديوان
صائب، ص1282، بيت11.
(265) ديوان صائب،
ص772، بيت4.
(296) ديوان صائب، ص296،
بيت17.
(335) ديوان صائب، ص266، بيت4.
(171)ديوان صائب، ص412،بيت22.
(252) ديوان صائب، ص851، بيت9.
(294)
ديوان صائب، ص295، بيت1.
(298) ديوان
صائب، ص297، بيت9.
(300) ديوان صائب،
ص297، بيت11.
(312) ديوان صائب، ص58،
بيت17.
(331) ديوان صائب، ص336، بيت6.
(345) ديوان صائب، ص228، بيت2.
(352) ديوان صائب، ص234، بيت16.
(371)
ديوان صائب، ص91، بيت15.
(198)ديوان
صائب، ص30، بيت16.
(203)ديوان صائب،
ص50، بيت11.
(205)ديوان صائب، ص27،
بيت12.
(210)ديوان صائب، ص1285،بيت19.
(217)ديوان صائب، ص1289،بيت13.
(243) ديوان صائب، ص285، بيت9.
(286)
ديوان صائب، ص767، بيت22.
(293) ديوان
صائب، ص277، بيت22.
(314) ديوان صائب،
ص60، بيت7.
(327) ديوان صائب، ص294،
بيت12.
(329) ديوان صائب، ص325، بيت21.
(230) ديوان صائب، ص1296، بيت5.
(239) ديوان صائب، ص272، بيت5.
(251)
ديوان صائب، ص1283، بيت9.
(292) ديوان
صائب، ص276، بيت12.
(297) ديوان صائب،
ص297، بيت7.
(313) ديوان صائب، ص59،
بيت24.
(315) ديوان صائب، ص62، بيت13.
(340) ديوان صائب، ص268، بيت19.
(350) ديوان صائب، ص233، بيت21.
(356)
ديوان صائب، ص236، بيت8.
(413) ديوان
صائب، ص1168، بيت12.
(236) ديوان صائب،
ص1298، بيت6.
(244) ديوان صائب، ص285،
بيت11.
(261) ديوان صائب، ص1226، بيت12.
(277) ديوان صائب، ص724، بيت16.
(326) ديوان صائب، ص294، بيت11.
(360)
ديوان صائب، ص240، بيت6.
(367) ديوان
صائب، ص686، بيت5.
(404) ديوان صائب،
ص1088، بيت7.
(412) ديوان صائب، ص1168،
بيت1.
(414) ديوان صائب، ص1169، بيت3.
(238) ديوان صائب، ص270، بيت5.
(242) ديوان صائب، ص285، بيت3.
(273)
ديوان صائب، ص716، بيت14.
(275) ديوان
صائب، ص718، بيت17.
(278) ديوان صائب،
ص724، بيت19.
(283) ديوان صائب، ص300،
بيت22.
(299) ديوان صائب، ص297، بيت10.
(310) ديوان صائب، ص297، بيت24.
(317) ديوان صائب، ص911، بيت14.
(343)
ديوان صائب، ص226، بيت2.
(344) ديوان
صائب، ص227، بيت26.
(241) ديوان صائب،
ص273، بيت12.
(248) ديوان صائب، ص1279،
بيت19.
(256) ديوان صائب، ص809، بيت5.
(257) ديوان صائب، ص809، بيت19.
(330) ديوان صائب، ص335، بيت11.
(349)
ديوان صائب، ص233، بيت19.
(384) ديوان
صائب، ص245، بيت23.
(406) ديوان صائب،
ص1088، بيت9.
(245) ديوان صائب، ص279،
بيت13.
(253) ديوان صائب، ص852، بيت6.
(260) ديوان صائب، ص1225، بيت8.
(264) ديوان صائب، ص1227، بيت6.
(272)
ديوان صائب، ص715، بيت12.
(282) ديوان
صائب، ص300، بيت2.
(291) ديوان صائب،
ص276، بيت1.
(357) ديوان صائب، ص304،
بيت10.
(362) ديوان صائب، ص657، بيت16.
(374) ديوان صائب، ص264، بيت2.
(376) ديوان صائب، ص3، بيت4.
(250)
ديوان صائب، ص1283، بيت8.
(255) ديوان
صائب، ص808، بيت6.
(259) ديوان صائب،
ص1225، بيت4.
(269) ديوان صائب، ص728،
بيت6.
(290) ديوان صائب، ص275، بيت22.
(302) ديوان صائب، ص297، بيت15.
(303) ديوان صائب، ص297، بيت16.
(338)
ديوان صائب، ص266، بيت20.
(339) ديوان
صائب، ص267، بيت7.
(383) ديوان صائب،
ص245، بيت14.
(388) ديوان صائب، ص247،
بيت21.
(258) ديوان صائب، ص810، بيت5.
(267) ديوان صائب، ص792، بيت22.
(268) ديوان صائب، ص727، بيت19.
(301)
ديوان صائب، ص297، بيت14.
(304) ديوان
صائب، ص297، بيت17.
(305) ديوان صائب،
ص297، بيت18.
(308) ديوان صائب، ص297،
بيت22.
(316) ديوان صائب، ص62، بيت22.
(321) ديوان صائب، ص913، بيت15.
(355) ديوان صائب، ص236، بيت9.
(382)
ديوان صائب، ص245، بيت12.
(285) ديوان
صائب، ص766،بيت18و20.
(323) ديوان
صائب، ص916، بيت22.
(324) ديوان صائب،
ص291، بيت6.
(328) ديوان صائب، ص294،
بيت16.
(354) ديوان صائب، ص236، بيت7.
(358) ديوان صائب، ص237، بيت4.
(361) ديوان صائب، ص657، بيت14.
(363)
ديوان صائب، ص658، بيت13.
(365) ديوان
صائب، ص683، بيت9.
(377) ديوان صائب،
ص3، بيت8.
(391) ديوان صائب، ص249،
بيت12.
(287) ديوان صائب، ص768، بيت1.
(295) ديوان صائب، ص296، بيت15.
(337) ديوان صائب، ص266، بيت19.
(353)
ديوان صائب، ص235، بيت11.
(369) ديوان
صائب، ص91، بيت5.
(380) ديوان صائب،
ص243، بيت8.
(410) ديوان صائب، ص1171،
بيت11.
(411) ديوان صائب، ص1172، بيت8.
(418) ديوان صائب، ص813، بيت11.
(319) ديوان صائب، ص911، بيت18.
(320)
ديوان صائب، ص912، بيت13.
(378) ديوان
صائب، ص4، بيت12.
(325) ديوان صائب،
ص291، بيت7.
(348) ديوان صائب، ص232،
بيت16.
(370) ديوان صائب، ص91، بيت12.
(372) ديوان صائب، ص92، بيت16.
(381) ديوان صائب، ص245، بيت3.
(392)
ديوان صائب، ص67، بيت20.
(394) ديوان
صائب، ص747، بيت1.
(405) ديوان صائب،
ص1088،بيت8.
(332) ديوان صائب، ص336،
بيت7.
(336) ديوان صائب، ص266، بيت16.
(341) ديوان صائب، ص225، بيت4.
(379) ديوان صائب، ص243، بيت4.
(387)
ديوان صائب، ص246، بيت15.
(396) ديوان
صائب، ص815، بيت11.
(400) ديوان صائب،
ص1088، بيت1.
(333) ديوان صائب، ص336،
بيت10.
(366) ديوان صائب، ص685، بيت20.
(334) ديوان صائب، ص336، بيت19.
(346) ديوان صائب، ص229، بيت2.
(364)
ديوان صائب، ص683، بيت1.
(393) ديوان
صائب، ص617، بيت8.
(342) ديوان صائب،
ص225، بيت19.
(351) ديوان صائب، ص234،
بيت12.
(389) ديوان صائب، ص249، بيت6.
(403) ديوان صائب، ص1088، بيت6.
(416) ديوان صائب، ص1174، بيت14.
(347)
ديوان صائب، ص229، بيت7.
(359) ديوان
صائب، ص237، بيت7.
(368) ديوان صائب،
ص686، بيت6.
(373) ديوان صائب، ص263،
بيت22.
(375) ديوان صائب، ص264، بيت3.
(385) ديوان صائب، ص246، بيت5.
(386) ديوان صائب، ص246، بيت8.
(390)
ديوان صائب، ص249، بيت8.
(397) ديوان
صائب، ص815، بيت21.
(398) ديوان صائب،
ص816، بيت13.
(417) ديوان صائب، ص625،
بيت15.
(395) ديوان صائب، ص748، بيت15.
(399) ديوان صائب، ص1087، بيت14.
(408) ديوان صائب، ص834، بيت15.
(401)
ديوان صائب، ص1088، بيت4.
(402) ديوان
صائب، ص1088، بيت5.
(407) ديوان صائب،
ص834، بيت5.
(409) ديوان صائب، ص834،
بيت20.
(415) ديوان صائب، ص1169، بيت5.