بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تحجر و تجدد از منظر استاد شهيد مطهري - دکتر محمدجواد رودگر
تحجر و تجدد از منظر استاد شهيد مطهري - دکتر محمدجواد رودگر
استادشهيدمطهري،اسلامشناسي کمنظير1 بود که در دو جهت درک ديني (دينشناسي) و درد ديني (دينداري) از وسعت انديشه، آفاق فکري گسترده و جامع، و مسالهشناسي، زمانشناسي، بيداري و بينايي در عرصهي تفکر ديني، خطرشناسي و معرفت به ضرورتها، هدفها، موضوعات، نيازهاي عصري و مرزباني انديشهي ناب اسلامي برخوردار بود. او با ابعاد فکري گسترده، حضور در زمان، شناخت مرزهاي فکري، شناخت تحولات و حقانيت مکتب اسلام2 توانست مبناي فکري نظام اسلامي را که از کتاب و سنت برگرفته بود، پي ريزي نمايد.3
استاد شهيد با عقل سليم و رشد يافته و روح لطيف و نوراني و بهرهگيري از استادان حکمت، عرفان، فقه و شريعت اسلامي و انديشه پويا و بالنده، کارآمد، خلاق، نقاد و مولد خويش توانست در دو بعد ايجابي و سلبي به ادراک و ابلاغ صحيح انديشه و بينشاسلامي بپردازد. او اعتقاد راسخ داشت که جهانبيني اسلامي، توانمندي لازم را در تبيين عقلاني جهان داشته و اثباتپذير، تعهدآور، حرارتزا، تقدسبخش و عشقآفرين است و همه هم خويش را در راستاي انحرافشناسي فکري و عملي از دو جبههي ذيل به کار برد:
الف. جبههي بيروني که در خارج از محيط و جامعهي اسلامي، به وسيلهي بيگانگان شکل گرفته و انديشههاي آنها، چه غربي و چه شرقي را به داخل، وارد ميکرد.
ب. جبهه دروني که خطر آن را به مراتب بيشتر از جبهه بيروني، ميدانست.
استاد مطهري با تحليل درست و جامعي که از جريانات کلامي، فلسفي و مجموعهي معارف و فرهنگ اسلامي داشت، خطراتي چون جهل، جمود و التقاط را مطرح و با آنها مبارزه کرد،4 به آسيب شناسي معرفتي و اجتماعي فرهنگ اسلامي پرداخته است و چون متفکري نقاد و دردمند، ايفاي مسووليت کرد و در عرصههاي حکمت نظري و عملي، مسايل معرفتي و اجتماعي، نقش آفرين بود. او به احيأ انديشه و تفکر اسلامي پرداخت و مصونيت هر نهضت اجتماعي از افتادن در دام جريانها را، مرهون نهضت فکري و فرهنگي ميدانست5 از وضع انتشارات اسلامي بسيار نگران و از نفوذ انديشههاي بيگانه با مارک اسلامي،6 چه از روي سوء نيت يا بدون آن، بسيار دلنگران بود، راه مبارزه را عرضه داشتن صريح مکتب در همهي زمينهها با زبان روز دانسته7 و تفکر اسلامي را تفکري آسيبديده و آفتزده ميدانست که بايد به آسيبشناسي و آفتزدايي آن پرداخت. آفات را به قديم و جديد تقسيم کرده،8 عوامل تصفيه تفکر اسلامي را در رجوع به قرآن، سنت، سيره ناب پيامبر و ائمه (ع) و عقل ميدانست9 و با دو مسير انحرافي افراط و تفريط در عرصهي معارف ديني به شدت مخالفت کرده، مبارزهي عقلاني ميکرد و راه اعتدال را تبيين و ترويج ميفرمود.10
در اين مقاله برآنيم تا دو انحراف عظيم جمود و جهل که منشا تحجرگرايي و تجددطلبي افراطي و التقاطزدگي است و هر کدام در هر عصر و زماني با روحي واحد، قالبي متکثر و متعدد به حسب زمان ميپوشند و نقابدارانه در متن و بدنهي فرهنگ و آموزههاي اسلامي نفوذ ميکنند را از افق انديشهي استاد مطهري مطرح و راه درمان آن را جست و جو نماييم تا در دام پوزيتويسم معرفتي و ليبراليسم فکري و اجتماعي و سکولاريسم نظري و عملي قرار نگيريم و معيار سنجش و شناخت درست معرفت و عمل ديني را به دست آوريم، در دام پلوراليسم نقابدار ديني قرار نگرفته، با معنويت زميني که جاي معنويت آسماني را ميگيرد و به عنوان دين مشترک عرضه ميشود، مبارزه نماييم و با انديشههاي ناب آن شهيد زنده و پاينده به نقل و نقد انديشههاي بيگانه پرداخته و در جهت تبيين درست، جامع و ناب تفکر اسلامي برآييم و چون او بر دو روي يک سکه، يعني توانايي، پويايي و کارآمدي دين از يک طرف و خلوص و شفافيت تفکر ديني از طرف ديگر، تکيه و تاکيد کنيم تا با احيا دين و اصلاح جامعه ديني به سوي آرمانهاي دست يافتني اسلام ناب محمدي (ص) در عرصههاي گوناگون گام برداريم بمن الله و کرمه.
تحجر و اقسام آن
شناخت مفهوم واژهها يا واژهشناسي و تصور درست از آن، نقش بسزايي در شناخت مظاهر و کارکردهاي آن داشته و از مغالطهسازيها جلوگيري مينمايد چنانکه استاد شهيد مطهري نيز در مباحث و موضوعات گوناگون بر آن تکيه داشت؛ شناخت لايهها، دقايق و حتي دگرگونيهاي يک اصطلاح در تاريخ بشر، نهايت امر مفهوم شناسي و تصور فراگير و عميق از آنها است، استاد منشا بسياري از کج فهميها و سطحينگريهايي که در حوزه بينشها و گرايشهاي ديني و حتي فلسفي - عرفاني به وجود آمده است را عدم درک و دريافت شفاف و همه جانبهي تصوري و سپس تصديقي آنها ميداند که مايهي قلب، تحريف حقايق، انحراف معرفتي و کژ رويهاي رفتاري شده است، براي مثال در حوزه موضوعات اعتقادي، عدم تصور عميق و روشن از «مفهوم خدا»11 و در حوزهي اخلاق و ارزشهاي ديني و تربيتي، فقدان درک و تجزيه و تحليل عام و دقيق از اخلاقاسلامي، عرفاناسلامي و مفاهيمي چون زهد، توکل، صبر، شرح صدر، انتظار و...12 و در حوزه احکام و شريعت، عدم برداشت و تفسير منطقي و جامع نگرانه از فقه و فرآيند مرتبط و به هم پيوسته فقه عبادي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي13، عاملي شده تا اسلام را در چارچوبهاي محدود و قالبهاي از هم گسسته تفسير نمايند و از جاودانگي و جهان شمولي آن غافل گردند و در فرجام، پيوست اندامواره و متعامل عقايد، اخلاق و اعمال را به گسست تبديل نمايند و بين جهانبيني و ايديولوژي اسلامي از يک سو و معرفت و منطق از سوي ديگر و حوزهي آموزههاي معرفتي و تربيتي و اجتماعي، چالش و شکاف عميق ايجاد نمايند که خود، بن مايهي بسياري از انحراف انديشيها، تحريفگرويها و نفاق ورزيهاي تاريخي شده است و چه بسيار که تحجرانديشي و جمودباوري و تجددگرايي کهنه و نو، سرچشمههايش را در نشناختن مفهومها و دريافت نکردن تصوري و تصديقي معالم و معارف اسلامي داشته است و شگفت و شگرف زا است که بدانيم و بيابيم «تحجر» به معناي ايستايي، تحول ناپذيري، جمود و برنتابيدن فرهنگ و ارزشهاي حق و متعالي است که هم در ساحت بينش و دانش (تحجر) و هم در حوزه گرايش و رفتار (جمود) بروز و ظهور دارد و عقل و دل و ابزارهاي معرفتياب و منابع شناختزا را نيز شامل ميگردد و اين با بررسي واژگاني، در قرآن نيز به دست ميآيد، مثلا وقتي دل و دماغ سنگواره و قلب قسي شده را خداي سبحان مطرح مينمايد که: «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهي کالحجاره او اشد قسوه...» (بقره/74) در حقيقت آدمياني را منظور ميکند که تمام وجودشان سخت و سياه شده و در برابر انديشه، اشراق، شناخت و شهود نفوذ ناپذيرند، از جرگه اصحاب تفکر و انديشه و ارباب شهود و ذوق خارج و هدايت ناپذيرند و اينان کسانياند که به «دس نفس» پرداخته و خاب و خسران14 عقلاني و باطني و آن گاه رفتاري، شامل حالشان شده است. پس تحجر عقلي، قلبي و تحجر در موضع عملي و رفتاري، علت عدم پذيرش حق و گرايش به کمال و سعادت واقعي ميگردد لذاست که «تحجرگرايي» مانع جدي در شکوفايي انديشه ديني و ايجاد تعامل مثبت نظري و عملي با «حقيقت»، «معرفت»، حکمت و حکومت، مديريت و سياست و حتي تقدير معيشت است و متحجران از اسلام جز آموزههاي بسته و رسوب شده و انعطاف ناپذير در برخورد با اقتضائات زمان و مکان و تغيير موضوع و محمولها ندارند و هرگز پذيراي نقد انديشه و عمل خويش، بازشناسي و بازنگري فکر و فعل به اصطلاح اسلامي خود نيستند و همواره راکد و تحول ناپذيرند، البته ناگفته نماند تحجر و دگمانديشي، در همه مکتبها تعميمپذير است، حتي در «تجددگرايي افراطي» نوعي تحجرگرايي و جمودزدگي است. چرا که ممکن است کساني در نوگرايي و تجددخواهي خويش، هيچ نگاه چالش برانگيز با عقايد خود را برنتابند و در نوخواهي خود، تحجر پيشه کنند. چنان که اينک در تقابل بين سنت و مدرنيته، چنين آفتي ظهور کرده و سنت گرايان تفريطي با مدرنيستهاي افراطي هيچيک به شعاعهاي انديشه متعادل و راه برون رفت از تحجر سنت و مدرنيته نميانديشند. استاد شهيد مطهري اين دو پديده شوم و ويرانگر را با ريشههاي پيدايش و گسترش آنها يعني «جمود» و «جهل» تفسير نموده، ميفرمايد:
«جامد از هر چه «نو» است متنفر است و جز با کهنه خو نميگيرد و «جاهل» هر پديده نوظهوري را به نام مقتضيات زمان، به نام «تجدد» و ترقي موجه ميشمارد.»15
پس هم متحجر و هم متجدد با رويکردهاي افراطي و تفريطي از خط اعتدال خارج و گرفتار بيماري خطرناک توقف، سقوط و انحراف هستند و در تفسير و برقراري ارتباطهاي چهارگانه «خود با خدا» «خود با خود» «خود با جهان» و «خود با جامعه» عاجز و آسيبپذيرند. به تعبير دردمندانه و درست استاد، اسلام ناب هم با «جمود» و هم با «جهالت» مخالف است و خطر هر دو را متوجه خود ميداند.16 به همين دليل استاد، مساله عقب ماندگي مسلمين و سير قهقرايي جامعه اسلامي را چنين طرح مينمايد:
«امروز مسلمانان در مقايسه با بسياري از ملل جهان و در مقايسه با گذشته پر افتخار خودشان، در حال انحطاط و تاخير رقت باري به سر ميبرند.»17
و در تحليل آن، به سه بخش اشاره ميکند: 1. اسلام 2. مسلمانان 3. بيگانگان. در بخش اول به خطر «تحريف» در انديشه اسلامي و عدم معرفت خالص و فراگير آموزههاي اسلامي اشاره کرده و به «تحريفزدايي» از چهره ناب مفاهيم بينشي و ارزشي ميپردازد، که از جمله آنها پرداختن به مقوله جبر و اختيار يا سرنوشت انسان است. کتاب «انسان و سرنوشت» استاد در همين زمينه نگارش يافت و آن گاه مقولههايي چون امر به معروف و نهي از منکر، تقوا، جهاد، توکل، صبر و... را بازشناسي و بازسازي مينمايد و ميفرمايد:
«اسلام در مقررات خود، به يک سلسله عبادات و اذکار و يک رشته اندرزهاي اخلاقي اکتفا نکرده است، همان طوري که روابط بندگان با خدا را بيان کرده است، خطوط اصلي روابط انسانها و حقوق و وظايف افراد را نسبت به يکديگر در شکلهاي گوناگون، بيان کرده است.»18 و در يک مقياس کلان و کلي، تفريطِ تحجر و افراط تجدد هر دو برادران دوقلوي جهلاند «الجاهل اما مفرِط او مفرٍّط»19
پس «متحجر» دگمانديش و جمودباور است و حاضر نيست به انديشهها و ايدههاي غير از خود يا «جز من» کمترين توجهي داشته باشد و «متجدد» با قرار گرفتن در چرخش زمانزدگي و پيشرفت تکنولوژي و صنعت، از اصول و ارزشهاي انساني و اعتقادي گريزان و خود به نوعي با بيماري «تحجر» مواجه است20 و در عمليات فردي و اجتماعي، به نوعي در چالش هميشگي با نقطه نظرات و سرمايههاي فکري، اجتماعي و علمي ديگران است. تجددگرايي در ميان برخي نوگرايان و روشنفکران اسلامي، به «التقاط» و «نفاق ورزي» انديشهاي و اجتماعي ميانجامد که استاد شهيد آن را در آثاري چون «علل گرايش به ماترياليسم» و «اسلام و تجدد» و «اسلام و مقتضيات زمان» و... مطرح کردهاند. پس در افق انديشه استاد، تحجر و تجدد با صبغه تفريط و افراط، هر دو عامل بازدارنده جامعه اسلامي و بشري هستند که فرد و جامعه را از مسير اعتدال و خط انسانيت بيرون رانده و از شکوفايي او به سوي «تعالي» جلوگيري ميکند.
پيشينه تاريخي و مولفههاي تحجرگرايي
استاد شهيد مطهري، رويکرد تاريخي با متد تحليلي و عقلاني را، در فهم و ارزيابي موضوع و مسايل فکري و اجتماعي، بسيار مهم و ضرور ميداند و عدم نگرش به تاريخ پيدايش و گسترش مسايل در حوزههاي مختلف را، خطر ساز دانسته و آسيبي جدي براي فرهنگ، جامعه و تحليل جامع و عقلاني به شمار ميآورد.21 او در باب اسلامشناسي به سه نوع شناخت افراطي، تفريطي و اعتدالي اشاره کرده ، ميگويد:
«يکسري جريانهاي فکري در دنياي اسلام پيش آمده است که بايد نامشان را افراط يا جهالت گذاشت جريانهايي که يک نوع افراط کاري و دخل و تصرفهاي بيجا در امور ديني بوده است. متقابلا جريانهاي فکري ديگري در دنياي اسلام پيش آمده است که تفريط و کندروي و جمود بوده است - ولي همه مربوط به گذشته بود - مسلمان بايد به تعليم قرآن معتقد باشد و جريان «معتدلي» را طي کند.»22 استاد با نگرش به گذشته و حال انديشه اسلامي، مقوله آسيبشناسي و آفتزدايي در حوزه فرهنگ و معرفت ديني را بسيار مهم و ضرور دانسته و از آفات نظري و عملي معرفت ديني، تلويح و تصريح به جريانهاي انحرافي ميکند. مجموع و برآيند کلي انديشههاي استاد، گوياي جريانهاي ذيل است:
1. جرياني که تئوري «حسبنا کتاب الله» را در رسيدن به مقاصد حکومتي و سياسياش مطرح و نقطه عطفي در انحراف فکري شد و به مهجوريت عترت و انزواي سنت و سيره نبوي انجاميده، دست جامعه اسلامي را از دامان پيامبر (ص) و عترت پاکش کوتاه کرد.
2. جرياني که در برابر آن «حسبنا احاديثنا و اخبارنا» را طرح و به مهجوريت قرآن کريم اهتمام ورزيد و جامعه را از معارف و آموزههاي اصيل وحياني باز داشت.
3. جرياني که در قالب تقدس، مساله معرفت ناپذيري و دست نيافتني بودن آموزههاي قرآني را مطرح کرد و با شعار «اين التراب و رب الارباب» به «تعطيل تفکر» انجاميد که آنان را معطله ناميدهاند.23 اين سه جريان به شدت گرفتار «تحجرگرايي و جمودانديشي» شدند، که ريشههاي فکري و رواني داشت. براي اثبات اين ادعا کافي است تحقيقي در تاريخ تطور و تحول انديشه اسلامي و ماجراهاي فکري و فرهنگي درون جامعه اسلامي انجام پذيرد. جريان «اخباريگري و ظاهرگرايي» در برابر جريان «باطنيگرايي و تاويلگرايي» يعني دو نظام فکري معيوب و آسيب ديده اسماعيليان و حنبليان از يک طرف، و جريان بسيار تلخ و ناميمون اخباريگري در حوزه انديشهي شيعي در قرن دهم هجري قمري از طرف ديگر، ضربات سخت و سهمگيني بر پيکر فرهنگ اسلامي وارد نمود که به تعبير بسيار تلخ، عميق و دردمندانهي استاد : «ضربهاي که اسلام از دست اخباريگري شيعي خورد، از هيچ گروه و جرياني نخورد. البته در برابر اين قشريگراييها، انديشه و انديشمندان زنده و پويايي، قد علم کردند و راست قامتانه ايستادگي نمودند... .»
جريان نفوذي و پرورش يافته امويان، يعني «مرجئه» که با عملگرايي در کنار ايمانگرايي، ضديت داشت نيز، ضربهاي جبرانناپذير زد که هنوز سايههاي شوم آن بر آسمان زندگي مسلمين حضور نامبارک دارد.
به هر حال تفکر اسلامي و بينش و گرايش ديني با دو خطر کلي و کلان بسيار جدي مواجه بوده و هست:
الف. خطر جمودگرايي و تحجر، يا جمادت و جهالت.
ب. خطر التقاطپذيري و خود کمبيني فرهنگي و ايدئولوژيک.
پس از يک نگاه، معرفت نابرداري دين (جريان سوم) و از نگاه ديگر، معرفت برداري محدود، تک ساحتي و تک منبعي که قرآن (جريان اول) يا سنت و احاديث به صورت مطلق (جريان دوم) و يا معرفتهاي بشري صرفِ خالي از معرفت ديني را مطرح ميکند، به تفکيک دين و معرفت ديني در آغاز و آن گاه ترتيب احکام حاکم بر علوم بشري (همچون ناکامل، ناثابت و نامقدس بودن) بر خود دين، اهتمام ورزيدهاند و سپس نظريه اول (تفکيک دين و ...) را «در قبض و بسط تئوريک شريعت» و نظريه دوم (ترتيب احکام ...) را در «بسط تجربه نبوي» ساختارمند و روشمند کردهاند و از تفکيکگرايي دين و ايديولوژي، دانش و ارزش، دين و معرفت ديني، دين و حکومت، دين و کمال، به «تعميم نبوت» و «انقطاع امامت و ولايت» رسيدهاند که در واقع همانا دين منهاي دين و اسلام منهاي اسلام است و اين انديشه نيز محصول عصري کردن دين و انطباق شريعت و طبيعت و عرفيسازي انديشه و تفکر ديني است که به سکولاريسم نظري و عملي ميانجامد و ليبراليسم معرفتي و رفتاري را ترويج مينمايد. البته ليبراليسم نقابدار امروز، سرگذشت ليبراليسم و پراگماتيسم عريان گذشته در تفسير دين،24 و تعميم نبوت جديد، تعميم امامت قديم را يادآور است.25
استاد شهيد مطهري، تهديدهاي گذشتهي تاريخ تفکر اسلامي در حوزه «دينشناسي» را، در جمود و قشريگري اشعريان و حنبليان که به تفسيرهاي ظاهر بينانه، قياسهاي نابجا و حتي تاويلهاي مادي گرايانه منتهي ميشد، ميبيند. آنها براي عقل آدمي در فهم و معرفت ديني، نقش و منزلتي قائل نبودند26 و مايه رکود و قرار گرفتن کلام اصيل در تزويرهاي سياسي و فرقه سازيهاي کلامي شدند. استاد، جريان خوارج و مارقيگري را اولين جريان جمود آميز در ضربه زدن به اسلام معرفي کرد که در بستري سياسي، بر اثر خلاهاي فکري و معرفتي و فقدان عمق انديشه و درک مفاهيم قرآني شکل گرفت.27 استاد، مولفههايي چون: نگرش محدود به اسلام، عدم شناخت نيازهاي زمان، عدم پاسخ گويي عميق و فراگير به سوالها و شبهات و حتي توقف در آنها و در جا زدن و شبيه سازي فرهنگ اسلام به فرهنگ کليسايي قرون وسطا را از مولفههاي ساختاري و بنيادين جهل، جمود، تحجر و زمينهساز خطر تجدد افراطي برميشمارد.28 او هم چنان که «تقشر و زهد مآبي جاهلانه» و «جمود فکري، فرهنگي، علمي و سياسي» را عامل گرايش مردم به ماديگري ميداند، «زمانزدگي و عدم بصيرت به اصول بنيادين اسلام ناب در تفسير نيازهاي زمان» و «عدم معرفت به نيازهاي ثابت و متغير و اصول ثابت و فروع متغير» و «عدم اجتهاد پويا و کارآمد با مکانيسم جامع خويش» را، عامل تجددزدگي و تجددگرايي افراطي و به عبارتي تحجرگرايي مدرنيسمي، عصري کردن دين و در نهايت به محاق کشاندن آن ميداند.
شناخت ماهيت، عوارض و پيامدهاي جهالت و جمادت نسبت به دين
بحث در ماهيت، عوارض و پيامدهاي جهالت و جمادت نسبت به «دين» است در اين جا بايد به دو سوال پاسخ داد:
1. چرا و چگونه جمودگرايي و تحجر به وجود آمده، رشد پيدا کرد؟
2. انديشه متحجرانه و جامدانه چه پيامدهاي منفي و لوازم خطرناکي را داشته و دارد؟
از طرف ديگر، تفکر التقاطي قديم و جديد، علمزدگي، زمانپرستي و تحجرگرايي، هر کدام در چه زمان و با چه مولفههايي پديد آمدند؟ و چه نتايج تلخ و عوارض منفي در حوزههاي فرهنگ ديني و عرصههاي اجتماعي و سياسي بر جاي گذاشتند؟ بنابراين: چهار سوال محوري پيرامون دو پديده انحرافي که به دو ساحت تفکر و انديشه، و جامعه و سياست بر ميگردد، وجود دارد و به نظر ميرسد با سه جهت (رويکرد) ميتوان به آنها پرداخت:
1. رويکرد تاريخي - اجتماعي (نقلي).
2. رويکرد کلامي - فلسفي (عقلي).
3. رويکرد عملي - فرهنگي (تجربي).
در اينجا قبل از ورود به بحثهاي سه گانه، لازم است در ماهيتشناسي دو جريان «جمود» و «علمزدگي» از استاد مطالبي مفيد و کارساز نقل گردد:
دو بيماري خطرناک همواره آدمي را تهديد ميکند، بيماري جمود و جهالت. نتيجه بيماري اول «توقف و سکون» و بازماندن از پيشروي و توسعه است و نتيجه بيماري دوم «سقوط و انحراف» است. جامد از هر چه «نو» است متنفر است و جز با کهنه خو نميگيرد و «جاهل» هر پديده نوظهوري را به نام مقتضيات زمان، به نام تجدد و ترقي، موجه ميشمارد.29
«در عصر ما نسبت به اصلاحات اجتماعي، حساسيت مثبت و مبارکي پيدا شد، که قابل تقدير است و ليکن برخي از اين اصلاحات، دچار آفت «تجددگرايي افراطي» شده که آسيب جدي است.»30
در اين جا ذکر دو مطلب لازم است:
يکي اين که اکثر افرادي که از پيشرفت، تکامل و تغيير اوضاع زمان دم ميزنند، خيال ميکنند هر تغييري که در اوضاع اجتماعي پيدا ميشود، خصوصا اگر از مغرب زمين سرچشمه گرفته باشد، بايد به حساب تکامل و پيشرفت گذاشته شود، و اين از گمراه کنندهترين افکاري است که دامنگير مردم امروز شده است.
به خيال اين گروه، چون وسائل و ابزارهاي زندگي روز به روز عوض ميشود، و کاملتر جاي ناقصتر را ميگيرد، و چون علم و صنعت در حال پيشرفت است، پس تمام تغييراتي که در زندگي انسان پيدا ميشود نوعي پيشرفت و ترقي است، و بايد از آن استقبال کرد، بلکه اين روند، «جبر زمان» است و خواه و ناخواه جاي خود را باز ميکند، در صورتي که نه همهي تغييرات، نتيجه مستقيم علم و صنعت است، و نه ضرورت و جبري در کار است.
در همان جايي که علم در حال پيشروي است، طبيعت هوس باز و درندهخوي بشر هم بيکار نيست. علم و عقل، بشر را به سوي کمال جلو ميبرد، اما طبيعت هوس باز و درنده خوي بشر ميکوشد علم را به صورت ابزاري براي خود و در خدمت هوس شهواني و حيواني خود بگمارد.
زمان همان طوري که پيشروي و تکامل دارد، فساد و انحراف هم دارد. بايد با پيشرفت زمان، پيشروي کرد، و با فساد و انحراف هم مبارزه کرد. مصلح و مرتجع هر دو عليه زمان قيام ميکنند با اين تفاوت که مصلح، عليه انحراف زمان، و مرتجع، عليه پيشرفت زمان قيام ميکند. اگر زمان و تغييرات زمان را مقياس کلي خوبيها و بديها بدانيم، پس خود زمان و تغييرات آن را با چه مقياسي اندازهگيري کنيم؟ اگر همه چيز را با زمان تطبيق کنيم، خود زمان را با چه چيزي تطبيق دهيم؟ اگر بشر بايد دست بسته در همه چيز تابع زمان و تغييرات زمان باشد، پس نقش فعال و خلاق اراده بشر کجا ميرود؟...31
يعني طبقه متسنک جاهل، طبقه متعبد جاهل، طبقه خشک مقدس در دنياي اسلام به وجود آمد که با تربيت اسلامي آشنا نيست ولي علاقهمند به اسلام است با روح اسلام آشنا نيست ولي به پوسته اسلام چسبيده است... .32
اسلام براي نيازهاي ثابت، قوانين ثابت و براي نيازهاي متغير، وضع متغيري در نظر گرفته است.33
«به جاي آن که اسلام را معيار حق و باطل زمان قرار دهند، سليقه و روح حاکم بر زمان را معيار اسلام قرار ميدهند.»34
استاد شهيد مطهري دربارهي سازگاري اسلام، با توسعهي تمدن، فرهنگ و صورتهاي متغير زندگي، محورهاي شش گانهاي را مطرح ميکردند که عبارتند از:
1. توجه اسلام به روح و معنا نه قالب و شکل (معناگروي نه صورتگرايي).35
3. مساله اهم و مهم که بر محور مصالح عاليه تفسير پذيرند.37
4. وجود قوانيني چون لاحرج و لاضرر که قواعد حاکماند و کار تعديل و کنترل قوانين ديگر را به عهده دارند.38
5. اختيارات حاکم و ولي جامعه.39
6. اصل اجتهاد که قوه محرکه اسلام بوده و مايه هماهنگي دين با پيشرفت تمدن است.40
«تجربههاي گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از يک نوع آزاد فکري - و لو از روي سوء نيت - برخوردار بوده است نه تنها به ضرر اسلام نبوده، بلکه در نهايت به سود اسلام بوده است. از اسلام فقط با يک نيرو ميشود پاسداري کرد و آن علم است و آزادي دادن به افکار مخالف، و مواجهه صريح و روشن با آنها... آينده انقلاب ما در صورتي تضمين خواهد شد که عدالت و آزادي را حفظ کنيم.»41
«اگر چه مردم در مسايلي که بايد در آن فکر کنند، از ترس اين که مبادا اشتباه بکنند، به هر طريقي آزادي فکري ندهيم و يا روحشان را بترسانيم که در فلان موضوع ديني و مذهبي مبادا فکر بکني، اين مردم هرگز فکرشان در مسايل ديني رشد نميکند و پيش نميرود.»42
«يکي ديگر رسميت دادن به عقل و مبارزه با جمود است که ظاهريون و حنابله و اخباريون ما مظهر جمودهاي اسلامي هستند و ضد عقل.»43
«حيات و مرگ يک جامعه به حيات و مرگ فکر آن جامعه بسته است. اگر فکر يک جامعه مرد، يعني فکر نداشت و يا فکرش کج و انحرافي و غلط بود، آن جامعه مرده است و اگر فکر جامعه زنده بود، آن جامعه زنده است؛ اين است که افراد خواهان حيات يک جامعه، بايد به احيا و نفخ صور و حشر فکري بپردازند...»44
استاد ضمن توجه دادن به خطر تحجر و جمود زدگي و تبيين ريشههاي تحجر فرهنگي، فقهي، سياسي و اجتماعي و نگرش به اسلام بدون توجه به فلسفه اجتماعي آن و حاکميت روح «جمود» بر اخباريگري و نقشه فقهي که از فقه «حنبلي» تاثير پذير است، نياز اسلام به اجتهاد پويا و بالنده و کارساز و رهايي فقه و مقررات اسلامي از فاجعه کم نظير و قرباني شدن آن در برابر مقررات اروپايي45 و نياز به شيخالطايفهها و محقق طوسيها و بوعليسيناهاي به اضافه قرن حاضر46 را مطرح کرده، به آشتي دادن جامعه اسلامي با فرهنگ و تمدن اصيل و رشد يافته اسلامي و اعتماد و اعتنا به آن و بازگشت به خوشبختي اسلامي اهتمام ويژه ورزيده، ميگويد:
«تمدن عظيم و حيرتانگيز جديد اروپايي که چشمها را خيره و عقلها را حيران کرده است و امروز بر سراسر جهان سيطره دارد به اقرار و اعتراف محققين غربي، بيش از هر چيز از تمدن با شکوه اسلامي مايه گرفته است.»47
و از اين رهگذر به «نوگرايي اسلامي» در طول «نوانديشي ديني» و توليد تفکر و نهضت احياگري اسلامي ميپردازد و با درک درست از آفات و خطرات نوگرايي افراطي و توجه دادن به آنها، چند مولفه را در نوگرايي و تجددخواهي معتدل و منطقي اسلامي مطرح مينمايد که عبارتند از:
1. هر تغييري که در اوضاع اجتماعي پيدا ميشود، پيشرفت نيست و زمان نبايد مطلقا حاکم باشد بلکه معيارهاي اسلامي، عقلاني بايد منظور گردد.
2. تطبيق مقررات اسلام با مقتضيات زمان به معناي جايگزينسازي مقررات جديد و نسخ مقررات گذشته نيست.
3. تغييرات و پديدههاي جديد که در زمان پيدا ميشوند دو گونهاند تکاملي و انحرافي و انسان بايد بين اين دو تمايز قائل شود.
4. نبايد با جمودورزي ، از هر چه نو است گريزان و با جهل، از هر پديده نوظهوري استقبال کرد.
5. جهل و جمود هر دو براي تفکر اصيل اسلامي خطر سازند، يکي بر کهنهپرستي و ديگري بر نوپرستي مبتني است و هر دو، تناقض علم و دين را ترويج مينمايند.48
استاد، اسلام را ديني جامع، جهان شمول و جاودانه ميداند که قابليت اداره جوامع انساني را در همه ساحتها و عرصهها داراست اما آفات و خطرات درون ديني و برون ديني او را تهديد ميکند که با توجه و اعمال موارد ذيل، ميتوان مانع آنها شد:
1. انديشهورزي منطقي بدون قرارگرفتن در دام افراط و تفريط.
2. رهاسازي جامعه به خصوص دانشمندان از بلاي جزم انديشي و دگماتيسم معرفتي و رفتاري.
3. آزادسازي جامعه به خصوص فرهيختگان آن از خطر التقاط، تجددزدگي و زمانپرستي.
4. رهيدن جامعه به خصوص جامعه علمي و روشنفکري از آفت تقليد و تلقين که ثمراتي همچون عقلگرايي افراطي، جايگزيني عقل به جاي وحي، اعتقاد به عقلانيت ابزارهاي مطلق، سرمايهسالاري، تکنيکگرايي، انسانگرايي، مردمسالاريليبرال و سکولارزدگي و ليبراليسم در حوزه عقل، اخلاق و زندگي را به بار ميآورد.
و به نظر ميرسد روشها و رويکردهاي دين شناختي با متدهاي رياضيگرايانه و تجربهگروانه، جامعهشناختي، معرفتشناختي و... که سابقه نسبتا طولاني، از مشروطه تا حال در ايران داشته و خطوط افراط و تفريط را در تفسير اسلام در پيآورده و از ملکمخان و تقيزادهها تا سيدجمال، اقبال لاهوري مرحوم شريفي و جلال آل احمد و بازرگان و طالقاني و سروش و ملکيان و... را شامل ميگردد، بايد مايه عبرت و بصيرت معرفتي براي ما باشد و الگوهايي چون علامه طباطبايي، استاد شهيد مطهري و حضرت امام خميني (ره) براي ما دستمايه گرانبهايي خواهند بود تا مرز ميان تحجر و تجدد و واپسگرايي و نوانديشي و نوگرايي اسلامي را از هم باز شناسيم و در ورطه «جهل و جمود» و «تحجر و تجدد عصري» قرار نگيريم تا اسلام را با دو ويژگي محوري: الف. اسلام کارآمد در اداره بشريت. ب. اسلام ناب و زلال، بازشناسيم همان اسلامي که استاد شهيد مطهري تمام تلاش و همه هم خويش را مصروف شناساندن آن کرد و «شهيد نبرد تاويل»49 و کشته مبارزه با التقاط و تحجر و تجددگرايي شد.
آفات و خطرات دو پديده تحجرگرايي و تجددزدگي
با توجه به آن چه گذشت ميتوان گفت دو نگاه متحجرانه و متجددانه به دين و مقولههاي ديني، انحرافي عميق در حوزه انديشه اصيل و ناب ديني است که يکي پيروانش را در دام افراط، قشريگري و ظاهر پرستي فرو برده، و ديگري حاميانش را به گرداب تفريط و تقليد از غرب انداخته است. رد پاي هر دو جريان انحرافي چه کژانديشي و وا پسگرايي، و چه علمزدگي و غربزدگي که از جهل به حقيقت جامع، داراي مراتب و توانمند دين سرچشمه ميگيرد، در تاريخ انديشه ديني به چشم ميخورد، خواه اخباريگري شيعي، و خواه اهل حديث و حنابله و ظاهريهاي اهل سنت باشند و يا کساني که تقريبا در دو قرن اخير به نام «روشنفکري»، با دين، مليت، مذهب، اصالتها و سنتها درگير شده و مبارزه کردند، و يا کساني که متعادلتر با پيش فرض «جدايي علم و دين» که خود ارمغان غرب است، به التيام بخشيدن بين دو حوزه دين و دانش، و علم و ايمان پرداخته. و در اين راستا دچار افراط و تفريطهاي فراواني شدند و بهتر است گفته شود که گرفتار التقاط انديشي گشته و خواستند همه حقايق ديني حتي غيب و ملکوت دين را با علوم تحصلي و تجربي به تفصيل کشانند و از خودگرايي و قياس محوري به شدت انتقاد کرده و به تفسير «پوزيتويسمي» از گزارههاي مختلف ديني پرداختند، تا اين که به تدريج در دهه شصت، گروهي همه آيات و احاديث و خطبههاي نهج البلاغه را تفسير تجربه گرايانه نموده، و بر زمان به عنوان معيار معصوم، اصالت نهادند و تا آنجا پيش رفتند که در جريان نوسازي و بازسازي منابع ديني به جانشين کردن علم و زمان به جاي عقل و اجماع انديشيدند، و برخي ديگر تحت عنوان پرجاذبه نوانديشي و نوگرايي ديني به بازسازي دين اهتمام ورزيدند، و برخي نيز با تئوري تفکيک، به تفکيک دين از معرفت ديني، جهت رسيدن به اهداف خاص يعني تقدسزدايي و عرفي کردن فهمهاي ديني، تئوريزه کردن حکومت دمکراتيک ديني، تا نفي حکومت ديني و ثباتزدايي از چهره دين و نفي معرفت و حقيقت ديني، و اعتقاد به پلوراليزم ديني نيز پيش رفتند، با حرکتهاي فرهنگي و معرفتي، گام به گام زمينه را براي اصلاح گرايي مقبول خود، که در نهايت به «سکولاريسم» پايان مييافت، فراهم نمودند که از آن به ليبراليسم نقابدار يا ليبراليسم منافق تعبير ميشود. البته فرجام تلخ اين جريان فکري و سياسي، نفي دين و نهادها و حوزههاي ديني، و عرفي نمودن و سکولار کردن است، که ظهور افراطيتر آن لائيک کردن جامعه ايراني است.
پس در جريان تفسير علمي از دين، تئوريهاي فراواني وجود دارد که عبارتند از:
1. عدم کارايي و توانمندي دين در دنياي جديد.
2. عصري کردن فهم ديني و نفي قداست، جامعيت، کمال و ثبات از چهره دين، و عدم دست يابي به معرفت يقيني دين.
5. تفسير دين بر پايه انديشههاي سکولاريسمي و ليبراليسمي که تفسير «اومانيسمي» از دين خواهد بود و... .
به هر حال، در دوره جديد خصوصا از دهه شصت و هفتاد به اين طرف، بالاخص در سالهاي جديد، با دو عنوان «قرائتهاي مختلف و متکثر و پلوراليسمي از دين» و انديشههاي نو يا نوانديشي و نوگرايي، حوزه معرفت ديني را غير تخصصي و عرفي و عاميانه نمودهاند، تا راه را بر تفسير عالمانه و کارشناسانه از دين بسته، به تئوري اسلام منهاي روحانيت، و همسان سازي برداشتهاي گوناگون - از برداشت بسيار سطحي و غير علمي تا برداشتهاي تخصصي از دين - دست يابند و نسل جوان را دچار بدفهمي و کج فهمي و انحراف ديني نمايند که البته اين جريان خود، دو دسته دارد:
الف. دستهاي که دينگرا، متدين و متعهد هستند، لکن گرفتار انحراف شدند، و زمان و پيشرفتهاي عصري و تجربي در ذهن و زبان آنها برجسته شده است و ندانسته دين را به پاي اقتضائات و پيشرفتهاي زمان، قرباني ميکنند و براي پرهيز از غلتيدن به ورطه تحجر و جمود، به دره خطرناک زمان محوري و علمزدگي گرفتار ميآيند و... .
ب. دستهاي که دانسته و عداوت مدارانه، به مبارزه غير مستقيم و خزنده با دين، ولايت، حکومت و معرفت ديني ميپردازند، و نقابدارانه جزء نيزهداران عصر اموي در برابر اسلام ناب علوي هستند و بازي خوردگاني هستند که عدهاي را به بازي گرفته و در صدد حاکميت انديشه بشري محضاند. البته مولفههايي چون مليت، ايرانيت، پيشرفت و توسعه، دمکراتيک و... ابزارهاي فرهنگي آنان ميباشند. در اينجا مناسب است به فرازهايي از جملات شيرين، دلنشين و روشنگر استاد شهيد مطهري اشارتي بشود:
«... از طرف ديگر قرآن نميگويد هر چه که سنت است بايد بر هم کوبيد و هر چه که نو است بايد پذيرفت. يک عده هم ميگويند نوگرايي، اين چطور است؟ نوگرايي هم درست نيست زيرا هر نوعي علامت رشد و تکامل و پيشرفت نيست. هر کهنهاي ابتدا نو بوده است، هر سنت احمقانهاي يک روزي نو بوده است، آيا روز اولي که نو بود درست بود، حالا که کهنه شده است، بد شده است؟ نه روز اولي هم که نو بود، چرند بود، قرآن ميگويد حقيقتگرايي با عقلگرايي و منطقگرايي. سنت را با مقياس عقل و حقيقت بسنج، ببين درست است يا نادرست. اگر درست است گرايش پيدا کن و اگر درست نيست چنانچه همه پدران چند هزار ساله تو هم انجام ميدادهاند، پشت پا به آن بزن.»50
البته ناگفته نماند که نزاع سنت و تجدد يا سنت و مدرنيسم، نزاعي خواندني و پرفراز و فرود در دوران معاصر و جريان سازيهاي فکري فرهنگي آن ميباشد که حتي برخي آن را نزاع بين شرق و غرب قلمداد کردند. شرق را مظهر سنتگرايي و غرب را تجلي مدرنيته دانستند و سپس به تحليل جوامع شرقي و نقد آن و تجليل از جوامع غربي و تقديس آنها پرداختند، گرچه عدهاي، هم به جوامع سنتي و هم به جوامع صنعتي انتقادهاي جدي و معقول نمودند، لکن بايد توجه داشت که در ايران متاسفانه به دليل فقدان زمينههاي لازم فرهنگي و سوء استفادههاي جريانهاي فکري و غربزدگان، و وجود عناصر واپسگرا و قشري، همواره انحراف در طرح چنين مباحثي رسوخ کرده و امروز نيز حتي در حوزههاي سياسي و اجتماعي ما اثر گذارده، به گونهاي که اصولگرايان را در برابر اصلاحگرايان قرار داده است، غافل از آن که برخي اصولگرايان از پديده تلخ تحجر رنج ميبرند، و برخي از اصلاحگرايان نيز از پديده تجدد رنجورند، گرچه در ميان اصولگرايان، عناصر منطقي، روشنفکر و با بصيرت، و در ميان اصلاحگرايان نيز عناصر ارزشگرا، متدين و اصولي وجود دارند، لکن هر دو جريان در مجموع دچار چنين آفات فکري، فرهنگي و اجتماعياي شدهاند که بايد به پالايش و آرايش فکري خويش بپردازند و از درون، خويشتن را نقد و بازسازي نمايند، تا در چنين شرايط حساس و ظريف فرهنگي و اجتماعي، بتوانند نقش برجسته و شاخص خود را ايفا نموده و از دو عنصر:
1. خلوص و طهارت دين و تفکر ديني. 2. توانمندي و جامعيت دين و انديشه ديني، دفاع عقلاني و متعهدانه داشته باشند. و با مرزبنديها و معيارگراييهاي بجا و شايسته، فضاي فکري و اجتماعي را شفاف کرده و از هرگونه سقوط و انحراف بينشي و ارزشي جلوگيري کنند.
البته در اين جا لازم است که به برخي مولفههاي انحراف، چه در سيماي جمود و تحجر، و چه در چهره التقاط و تجدد، از گذشته دور تاکنون توجه گردد که فهرست گونه بيان ميشود تا براي اصحاب خرد و قلم، بستر تحقيق و تامل فراهم آيد:
1. جهالت به اصالتها، عمق دين و انديشه ديني.
2. ايجاد انحراف در حوزه دين، با تبديل عنصر «امامت ديني» به «خلافت» و سپس «سلطنت ديني».
3. فرقه سازيهاي کلامي و سياسي، يا کلام سياسي از سوي امويان و... .
4. تهاجم فرهنگي، تبليغاتي و رواني گسترده از صدر اسلام تا کنون با شيوههاي متنوع به اسلام ناب محمدي (ص).
6. گرايش اخباريگري در تفکر شيعي، که البته بزرگاني به ستيز عالمانه با آن پرداختند.
7. نفوذ انديشه خارجيگري به صورتهاي مختلف در عرصه تفکر و معرفت ديني.
8. گرايش علم پرستانه و زمان پرستانه در تفسير ديني.
9. تاويلگراييهاي افراطي در حوزههاي ديني.
10. تهاجم تئوريک با روش ليبراليسمي و پوزيتويسمي به انديشه ناب ديني و... .
در پايان به مطلبي از حضرت امام خميني (ره) اشاره ميشود که فرمودند:
«ما بايد سعي کنيم حصارهاي جهل و خرافه را شکسته تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدي (ص) برسيم.»51
راههاي رهايي از «تحجرزدگي» و «تجددگرايي»
با تحليل مفهومي و تاريخي «تحجرگرايي» به اين نتيجه ميرسيم که اولا؛ تحجر در دو ساحت فکري، علمي و ساحت فعلي، عيني تجلي مييابد. ثانيا؛ به دو قسم کلي تقسيمپذير است:
الف. تحجرگرايي سنتي که به نام تقدس و تحفظ دين، مانع پويايي و کارآمدي و خلوص دين و دينداري ميشود.
ب. تحجرگرايي مدرن که به نام تجددطلبي، بازسازي دين، سازگارکردن دين با ترقي و پيشرفت و آشتيدادن دين با علم، دين را به قربانگاه مدرنيته و تجددخواهي فرستاده و با تقسيم نگاه ديني به برون ديني و درون ديني و تفکيک حوزههاي ديني و آموزههاي اسلامي از هم، يعني جدا انگاري ساحات عقايد، اخلاق، احکام و تقسيم دين به گوهر، صدف، حداقلي و حداکثري در برآورده کردن نيازها و انتظارات بشر و طرح دين اخروي نه دنيوي و قرائت پذيري دين و تفسيرهاي هرمنوتيکي از آن، در حقيقت به تقطيع دين پرداخته و دين را در دو محور، آسيبپذير ميکند: 1. محور توانايي و کارآمدي 2. محور خلوص و ناب بودن. و اين در حالي بود که استاد شهيد با تکيه بر دو عنصر توانمندي و خلوص و کارآمدي و زلاليت دين و معرفت ديني، توانستند بين اسلام و اقتضائات زمان به گونهاي گره زنند که تفکر ديني نه گرفتار تحجر قديم شود و نه جديد، نه در دام التقاط قديم افتد و نه جديد و در اين مسير و بستر، استاد از اصول و دادههاي بنيادين و کليدي استفاده ميکردند که در حقيقت راههاي برون رفت و رهايي تفکر ديني از گرداب تحجرگرايي و گرداب تجددزدگي است که عبارتند از:
الف. اعتقاد به بازسازي تفکر ديني نه بازسازي دين، يعني تلاش و مجاهده در جهت احياي انديشه اسلامي در دو بعد پيرايش (سلبي) و آرايش (ايجابي) که اين همانا کاري امامتي و ولايتي، و زمينهساز احيأ همه جانبه دين در دو بعد علمي و عيني است که به دست «محيي دين» و «مصلح اجتماعي» يعني يادگار خدا، امام زمان (عج) انجام ميپذيرد تا «تربيت» و «عدالت» ديني در جامعه سازي قرآني تحقق يابد.52
ب. آميختگي دين با سياست و حکمت ديني با حکومت ديني در جهت تحقق فلسفه عملي و اجتماعي اسلام.
ج. شناخت و بازشناسي «راز حاکميت» يا فلسفه ختم نبوت که فرق نهادين بين رهبري و راهنمايي ديني و نبوت و امامت اسلامي است و اساسِ گريز از تحجر و جمود و ستيز با زمان زدگي و التقاط گرايي و تجددطلبي نادرست، پي بردن به رازهاي نهفته در ختم نبوت است.53
د. پيمايش خط «اعتدال» در بعد نظري و عملي دين يا «اعتدالگرايي» در برابر «عبادتگراييِ جامعهگريز» و «جامعهگرايي خداگريز»، يعني گريز از تعليمات نظري و آموزههاي معرفتي و گرايش به «اجتماعيات» و بالعکس گريز از اجتماعيات و گرايش به معرفت ديني که هر دو انحراف است و «خط اعتدال» نجات بخش از هر دو است.54
ه-. اعتقاد جدي و همه جانبه به «اجتهاد» که از راه کارهاي زيربنايي رهايي از تحجر قديم و جديد است، استاد سخت معتقد به ايفاي نقش عقل در فهم و تحليل و به کارگيري معارف اسلامي در ابعاد مختلف است و اين گزاره اقبال لاهوري که گفت: «اجتهاد قوه محرکه اسلام و موتور محرک اسلام است» را به شدت ستوده و ميپرورد و معتقد است از معجزات اسلام، خاصيت «اجتهاد پذيري» آن است،55 زيرا که علة العلل تحجر را عقلگريزي و مطلق انديشي و جزمگرايي ميداند و علةالعلل رهايي از تحجر را نيز عقلانيت ديني و عقلگرايي مثبت و متعادل و متناظر به همه وجوه اسلام ميداند.
و. تفکيک و جداسازي ثابت اسلام از متغيرات آن که امور ثابت را با «فطرت» و امور متغير را با نيازهاي زمان و اقتضائات عصري پيوند ميزند، چنان که تفکيک بين بينشها و روشها، شيوهها و اهداف را نيز از عوامل رهايي از تحجر سنتي و مدرن ميداند.56
نتيجه اجمالي
استاد شهيد مطهري معتقدند: «زمان همان طوري که پيشروي و تکامل دارد، فساد و انحراف هم دارد؛ بايد با پيشرفت زمان، پيشروي کرد و با فساد و انحراف زمان هم بايد مبارزه کرد. مصلح و مرتجع هر دو عليه زمان قيام ميکنند، با اين تفاوت که مصلح عليه انحراف زمان و مرتجع عليه پيشرفت زمان قيام ميکند.»57
«اسلام هم با جمود مخالف است و هم با جهالت، خطري که متوجه اسلام است هم از ناحيه اين دسته است و هم از ناحيه آن دسته. جمودها و خشکمغزيها و علاقه نشان دادن به هر شعار قديمي - و حال آن که ربطي به دين اسلام ندارد - بهانه به دست مردم جاهل ميدهد که اسلام را مخالف تجدد به معني واقعي بشمارند و از طرف ديگر، تقليدها و مدپرستيها و غربزدگيها و اعتقاد به اين که سعادت مردم مشرق زمين در اين است که جسما و روحا و ظاهرا و باطنا فرنگي بشوند، تمام عادات و آداب و سنن آنها را بپذيرند، قوانين مدني و اجتماعي خود را کورکورانه با قوانين آنها تطبيق دهند، بهانهاي به دست جامدها ميدهد. که به هر وضع جديدي با چشم بدبيني بنگرند و آن را خطري براي دين و استقلال و شخصيت اجتماعي ملتشان به شمار آورند.
در اين ميان آن که بايد غرامت اشتباه هر دو دسته را بپردازد، اسلام است.
جمود جامدها به جاهلها ميدان تاخت و تاز ميدهد و جهالت جاهلها، جامدها را در عقايد خشکشان متصلبتر ميکند.»58
«تجددگرايي افراطي که هم در شيعه وجود داشته و هم در سني، در حقيقت عبارت است از آراستن اسلام به آنچه از اسلام نيست، و پيراستن آن از آنچه از اسلام هست، به منظور رنگ زمان زدن و باب طبع زمان کردن.»59
«اسلام ديني است که براي نظام زندگي و پيشرفت زندگي آمده، پس چگونه ممکن است فقيهي از نظامات و جريان طبيعي بيخبر باشد، به تکامل و پيشرفت زندگي ايمان نداشته باشد و آن گاه بتواند دستورهاي علمي و مترقي اين دين حنيف را که براي همين نظامات آمده و ضامن هدايت اين جريانات و تحولات و پيشرفتها است، کاملا و به طور صحيح استنباط کند.»60
پينوشتها:
.1 پيام امام خميني (ره)، به مناسبت شهادت استاد مطهري در سال 58 منتشر شده در يادنامه استاد مطهري، ج اول.
.2 حکيمي، محمد رضا، سپيده باوران، ص 21 - 30، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ دوم سال 79.
.3 پارهاي از خورشيد، ص 189، از بيانات و پيامهاي مقام معظم رهبري.
.4 نمونههايي از آن را ميتوان در پاورقي اصول فلسفه و روش رئاليسم، نقدي برمارکسيسم، فطرت، فلسفه اخلاق و... و حقوق زن در اسلام، جاذبه دافعه علي (ع)، سيري در نهج البلاغه، اسلام و مقتضيات زمان، ج اول و دوم و... .
.5 انقلاب اسلامي، صص 66 - 115.
.6 عدل الهي، ص 9.
.7 نهضت اسلامي در صد ساله اخير، ص 90، چاپ دوازدهم 1368، انتشارات صدرا.
.27 اسلام و مقتضيات زمان، ص 115، ارديبهشت 1376.
.28 تکامل اجتماعي اسلام، ص 189، علل گرايش ماديگري، ص 218، سيري در نهج البلاغه، ص 214 - 225 و جاذبه و دافعه علي (ع)، نظام حقوق زن در اسلام و ... .
.29 مجموعه آثار، ج نوزدهم، ص 110.
.30 نهضتهاي اسلامي در صد سال اخير، ص 93.
.31 همان، ص 112.
.32 مجموعه آثار، ج شانزدهم، ص 600.
.33 پيرامون انقلاب اسلامي، ص 72.
.34 در گذر انديشهها، ص 193، مقاله اسلام و تجدد از استاد شهيد مطهري.
.35 نظام حقوق زن در اسلام، ص 97 - 104.
.36 اسلام و مقتضيات زمان، ص 136، و مجموعه آثار، ج بيستم، ص 485.
.37 مجموعه آثار، ج نوزدهم، ص 122 - 123.
.38 همان.
.39 همان.
.40نظام حقوق زن در اسلام، ص 7 و همه موارد 1 - 6 را ميتوان در گفتار اسلام و تجدد، ص 199 - 206 کتاب استاد مطهري در گذر انديشهها - گرد آوري علي باقي نصر آبادي جست و جو کرد.