ناصرخسرو قبادیانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ناصرخسرو قبادیانی - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ناصرخسرو قباديانى

ابومعين حميدالدين ناصر بن خسرو قباديانى مروزى، در ذى القعده سال394 هجرى قمرى در قباديان مرو متولد شد و در سال 481 هجرى قمرى دريمگان بدخشان بدرود حيات گفت.

ناصرخسرو پس از دوران كودكى تا چل و دو سالگى دبيرى است فاضل و برخوردار از منصب ديوانى و شغل دربارى. پايان نخستين دوره زندگى اين فاضل اديب، سفرى است از شهر مرو با شغل ديوانى، در ربيع الاول سال437 هجرى قمرى كه به پنج ده مروالرود و سپس به جوز جانان مى رود ويك ماه آنجا مى ماند، در شغل ديوانى و به كار آب. و هم در آنجاست كه شبى خوابى مى بيند كه او را براى وصول به حقيقت ترغيب به سفر قبله مى كنند و بامداد كه از خواب شبانگاهى برمى آيد عزم مى كند كه از خواب چهل ساله نيز برآيد. عزم سفر مكه مى كند. سفرى كه هفت سال به طول مى انجامد.

پس از بازگشت از اين سفر به ارشاد مى پردازد، تبعيد مى شود و آواره وبالاخره در سال 481 هجرى درمى گذرد.

سفر ناصرخسرو از مرو آغاز شده به تبريز و اخلاط و ميافارقين و صيدا و صور و بالاخره به بيت المقدس مى انجامد و از آنجاست كه ناصرخسرو به مكه مى رود و سپس به مدينه و باز به قدس بازمى گردد و پس از گذر ازمصر دوباره به مكه بازمى گردد و شش ماه آنجا ماندگار مى شود.

و از راه دريا به ايران بازمى گردد و در روز سه شنبه بيست و ششم جمادى الاخر سال 444 پس از شش سال و هفت ماه و بيست و دو روز بارديگر به بلخ مى رسد.

حاصل اين سفر يادداشتهايى است نفيس و ارزنده كه روزانه از ديده ها وشنيده ها برداشته است. سفرنامه ناصرخسرو كتابى است از اطلاعات ذى قيمت از شناخت قسمتى از دنياى آباد اسلامى نيمه اول قرن پنجم هجرى با حالات و معتقدات و اعمال و رسوم و سنن مردم آن. در اين گزارش تنها به بخشهاى مربوط به مكه و مدينه توجه شده است.

سفرنامه ناصرخسرو

«چنين گويد ابومعين حميدالدين ناصر بن خسرو القباديانى المروزى،تجاوزاللَّه عنه كه من مردى دبيرپيشه بودم و از جمله متصرفان در اموال واعمال سلطانى و به كارهاى ديوانى مشغول بودم و مدتى در آن شغل مباشرت نموده، درميان اقران شهرتى يافته بودم.

در بيع الاخر سنه سبع و ثلاثين و اربع مائه، كه امير خراسان ابوسليمان جغرى بيك داود بن ميكال بن سلجوق بود، از مرو برفتم، به شغل ديوانى، وبه پنج ديه مروالرود فرود آمدم، كه در آن روز قرآن رأس و مشترى بود -گويند كه هر حاجت كه در آن روز خواهند بارى تعالى و تقدس، روا كند - به گوشه اى رفتم و دو ركعت نماز بكردم و حاجت خواستم تا خداى، تبارك وتعالى، مرا توانگرى حقيقى دهد. چون به نزديك ياران و اصحاب آمدم يكى از ايشان شعرى پارسى مى خواند. مرا شعرى در خاطر آمد كه از وى درخواهم تا روايت كند، بر كاغذى نوشتم تا به وى دهم كه: اين شعر برخوان.هنوز بدو نداده بودم كه او همان شعر بعينه آغاز كرد. آن حال به فال نيك گرفتم و با خود گفتم: خداى تبارك و تعالى، حاجت مرا روا كرد.

پس از آنجا به جوزجانان شدم و قريب يك ماه ببودم، و شراب پوسته خوردمى پيغمبر(ص) مى فرمايد كه: «قولوا الحق ولو على انفسكم».

شبى در خواب ديدم كه يكى مرا گفتى: «چند خواهى خوردن از اين شراب كه خرد از مرد زايل كند، اگر بهوش باشى بهتر» من جواب گفتم كه:«حكما جز اين چيزى نتوانستند ساخت كه اندوه دنيا كم كند». جواب داد: «دربيخودى و بيهوشى راحتى نباشد. حكيم نتوان گفت كسى را كه مردم را به بيهوشى رهنمون باشد، بلكه چيزى بايد طلبيد كه خرد و هوش را بيفزايد».گفتم كه: «من اين از كجا آرم». گفت: «جوينده يابنده باد» و پس سوى قبله اشارت كرد و ديگر سخن نگفت.

چون از خواب بيدار شدم آن حال تمام بر يادم بود، بر من كار كرد. با خودگفتم كه: «از خواب دوشين بيدار شدم، اكنون بايد كه از خواب چهل ساله نيزبيدار شوم». انديشيدم كه تا همه افعال و اعمال خود بدل نكنم فرج نيابم.

روز پنج شنبه ششم جمادى الاخرة سنه سبع و ثلاثين و اربع مائة - نيمه دى ماه پارسيان، سال بر چهارصد و چهارده يزدجرى - سروتن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز كردم و يارى خواستم از بارى، تبارك و تعالى، به گزاردن آنچه بر من واجب است، و دست بازداشتن از منهيات و ناشايست چنانكه حق، سبحانه و تعالى، فرموده است. پس از آنجا به شبورغان رفتم شب به ديه بارياب بودم و در آنجا به راه سمنگان و طالقان به مروالرودشدم. پس به مرو رفتم و از آن شغل كه به عهده من بود معاف خواستم و گفتم كه مرا عزم سفر قبله است. پس حسابى كه بود جواب گفتم. و از دنياوى آنچه بود ترك كردم، مگر اندك ضرورى و بيست و سوم شعبان به عزم نيشابوربيرون آمدم و از مرو به سرخس شدم، كه سى فرسنگ باشد، و از آنجا به نيشابور چهل فرسنگ است».(1)

ناصرخسرو در طى اين سفر چندين بار به مكه مى رود. بار اول ازبيت المقدس به مكه مى رود. خود او مى گويد:

«پس من از آنجا به بيت المقدس آمدم، و از بيت المقدس پياده با جمعى كه عزم سفر حجاز داشتند برفتم. دليل1 مردى جلد2 و پياده روى نيكو بود، او راابوبكر همدانى مى گفتند. نيمه ذى القعده سنه ثمان و ثلاثين و اربع مائة ازبيت المقدس برفتم. سه روز را به جايى رسيديم كه آن را عرعر مى گفتند و ازآنجا به منزل ديگر رسيديم و از آنجا به ده روز به مكه رسيديم و آن سال قافله از هيچ طرف نيامد كه طعام نمى يافت. پس به سكة العطارين فرودآمديم برابر باب النبى(ص). روز دوشنبه به عرفات بوديم مردم پرخطر3بودند از عرب. چون از عرفات بازگشتم دو روز به مكه بايستادم و به راه شام بازگشتم سوى بيت المقدس.

پنجم محرم سنة تسع و ثلاثين و اربع مائة هلاليه به قدس رسيديم. شرح مكه و حج اينجا ذكر نكردم، تا به حج آخرين بشرح بگويم».(2)

ناصرخسرو به بيت المقدس بازمى گردد و از آنجا به قاهره مى رود:

«عزه شهر ذى القعده از مصر بيرون شدم و هشتم اه به فلزم رسيديم. و ازآنجا كشتى براندند. به پانزده روز به شهرى رسيديم كه آن را جار مى گفتند،و بيست و دويم ماه بود، و از آنجا به چهار روز به مدينه رسول اللَّه(ص)رسيديم، مدينه رسول اللَّه، شهرى است بر كناره صحرايى نهاده و زمين نمناك و شوره دارد. آب روان است، اما اندك، و خرمايستان است. و آنجإ ے ؛ك ك طقبله سوى جنوب افتاده است. و مسجد رسول اللَّه(ص) هم چندان است كه مسجدالحرام. و حظيره4 رسول (ص) در پهلوى منبر مسجد است چون رو به قبله نمايند جانب چپ، چنانكه چون خطيب از منبر ذكر پيغمبر(ص) كند وصلوات دهد، روى به جانب راست كند و اشاره به مقبره كند. و آن خانه اى مخمس5 است و ديوارها از ميان ستونهاى مسجد برآورده است و پنج ستون درگرفته است و بر سر اين خانه همچون حظيره كرده، به دار آفزين تا كسى بدانجا نرود و دام در گشادگى آن كشيده، تا مرغ بدانجا برود. و ميان مقبره ومنبر هم حظيره اى است از سنگهاى رخام6 كرده، چون پيشگاهى، و آن راروضه گويند. و گويند آن بستانى از بستانهاى بهشت است، چه رسول اللَّه(ص) فرموده است «بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنة» وشيعه گويند آنجا قبر فاطمه زهراست، عليهاالسلام. و مسجد را درى است واز شهر بيرون، سوى جنوب، صحرايى است و گورستانى است و قبر حمزة بن عبدالمطلب، رضى اللَّه عنه، آنجست و آن موضع را قبور الشهداء گويند.

پس ما دو روز به مدينه مقام كرديم، و چون وقت تنگ بود برفتيم. راه سوى مشرق بود به دو منزل از مدينه، كوه بود و تنگنايى چون دره كه آن راجحفة مى گفتند و آن ميقات مغرب و شام و مصر است - و ميقات آن موضع باشد كه حج را احرام گيرند - و گويند يك سال آنجا حاج فرود آمده بود،خلقى بسيار، ناگاه سيلى درآمد و ايشان را هلاك كرد، و آن را بدين سبب جحفة نام كردند.

و ميان مكه و مدينه صد فرسنگ باشد اما سبك است و ما به هشت روزرفتيم.

يك شنبه ششم ذى الحجة به مكه رسيديم، به باب الصفا فرود آمديم. واين سال به مكه قحط بود چهار من نان به يك دينار نيشابورى بود، ومجاوران از مكه مى رفتند و از هيچ طرف حاج نيامده بود. روز چهارشنبه به يارى حق، سبحانه و تعالى، به عرفات حج بگزارديم و دو روز به مكه بوديم و خلق بسيار از گرسنگى و بيچارگى از حجاز روى بيرون نهادند، به هرطرف. و در اين نوبت شرح حج و وصف مكه نمى گويم تا ديگر نوبت كه بدينجا رسم، كه نوبت ديگر شش ماه مجاور بودم، و آنچه ديدم بشرح بگويم.«(3)

ناصرخسرو از اينجا باز به مصرف مى رود و در باب قحطى اين سالهااشاره مى كند:

»و در رجب سنه اربعين و اربع مائة ديگر بار مثال سلطان بر خلق خواندند كه: «به حجاز قحطى است و رفتن حجاج مصلحت نيست، برخويشتن ببخشايند و آنچه، خداى تعالى، فرموده است بكنند». اندرين سال نيز حاج نرفتند و وظيفه سلطان را - كه هر سال به حجاز فرستادى - البته قصور و احتباس7 نبودى و آن جامه كعبه و از آن خدام و حايه و امراى مكه ومدينه وصلت امير مكه، و مشاهره او - هر ماه سه هزار دينار - و اسب وخلعت بود، كه به دو وقت فرستادى. در اين سال شخصى بود كه او را قاضى عبدالله مى گفتند و به شام قاضى بوده، اين وظيفه به دست و صحبت او روانه كردند و من با وى برفتم به راه قلزم. و اين نوبت كشتى به جار رسيد بيست وپنجم ذى القعده، و حج نزديك تنگ درآمد، اشترى به پنج دينار بود، به تعجيل برفتيم.

هشتم ذى الحجه به مكه رسيديم و به يارى حق، سبحانه و تعالى، حج بگزارديم. از مغرب قافله اى عظيم آمده بود. و آن سال به در مدينه شريفه عرب از ايشان خفارت8 خواست، به گاه بازگشتن از حج، و ميان ايشان جنگ برخاست و از مغربيان زيادت از دو هزار آدمى كشته شد و بسى به مغرب شدند.

و به همين حج از مردم خراسان، قومى به راه شام و مصر رفته بودند و به كشتى به مدينه رسيدند. ششم ذى الحجه ايشان را صد و چهار فرسنگ مانده بود تا به عرفات رسند، گفته بودند: «هر كه ما را در اين سه روز كه مانده است به مكه رساند، چنانكه حج دريابيم، هريك از ما چهل دينار بدهيم».اعراب بيامدند و چنان كردند كه به دو روز و نيم ايشان را به عرفات رسانيدند و زر بستاندند. و ايشان را يك يك بر شتران جمازه9 بستند و ازمدينه برآمدند و به عرفات آوردند دو تن مرده كه بر شتران بسته بودند، وچهار تن زنده بودند، اما نيم مرده. نماز ديگر10 كه ما آنجا بوديم برسيدند،چنان شده بودند كه بر پاى نمى توانستند ايستاند و سخن نيز نمى توانستندگفتن، حكايت كردند كه: در راه بسى خواهش بدين اعراب كرديم كه «زر كه داده ايم شما را باشد، ما را بگذاريد كه بى طاقت شديم»، از ما نشنيدند وهمچنان براندند. فى الجمله آن چهار تن حج كردند و به راه شام بازگشتند. ومن چون حج بكردم باز به جانب مصر برفتم كه كتب داشتم آنجا و نيت بازآمدن نداشتم.

و امير مدينه آن سال به مصر آمد، كه او را بر سلطان رسمى بود، و هرسال به وى دادى، از آنكه خويشاوندى از فرزندان حسين بن على (ع)داشت. من با او در كشتى بودم تا به شهر قُلزُم، و از آنجا همچنان تا به مصرشديم».(4)

ناصر خسرو پس از سفر به مصر و اسيوط بار ديگر به مكه بازمى گردد:

«اكنون شرح بازگشتن خويش به جانب خانه، به راه مكه، حَرَسَّها اللّه تعالى از مصر بازگويم: در قاهره نماز عيد بكردم، و سه شنبه چهاردهم ذى الحجه، سنه اِحدى و اربعين اربع مائة از مصر در كشتى نشستيم و به راه صَعيدُ الاعلى روانه شدم».(5)

در اين سفر ناصرخسرو از اخميم، قوص، اسوان و عيذاب گذشته و به جُدِّه مى رسد و به توضيح مفصل مكه و كعبه مى پردازد.

«جُدِّه - شهرى بزرگ است و باره اى حَصين11 دارد، بر لبِ دريا، و در اوپنج هزار مرد باشد. برِ شمالِ دريا نهاده است و بازارهاى نيك دارد. و قبله مسجد آدينه سوىِ مشرق است و بيرون از شهر هيچ عمارت نيست اِلاّمسجدى كه معروف است به مسجد رسول اللّه(ص) و دو دروازه است شهررا يكى سوىِ مشرق كه رو با مكه دارد و ديگر سوىِ مغرب كه رو با دريادارد. و اگر از جُدِّه بر لب دريا سوىِ جنوب بروند و به يمن رسند، به شهرصَعْدَه، و تا آنجا پنجاه فرسنگ است. و اگر سوىِ شمال روند به شهر جاررسند، كه از حجاز است. و بدين شهر جُده نه درخت است و نه زَرع، هر چه به كار آيد از رُستا آرند. و از آنجا تا مكّه دوازده فرسنگ است. و امير جُدِّه بنده امير مكّه بود و او را تاج المعالى بن ابى الفُتوح مى گفتند و مدينه را هم امير،وى بود. و من به نزديك امير جُدِّه شدم و با من كرامت كرد، و آن قدر باجى كه به من رسيد از من معاف داشت و نخواست، چنانكه از دروازه مُسلم گذركردم. و چيزى به مكّه نوشت كه: اين مردى دانشمند است از وى چيزى نشايد سِتيدن.

روز آدينه نماز ديگر از جُدِّه برفتيم. يك شنبه سلخِ جُمادى الاخرة به درِشهرِ مكّه رسيديم. و از نواحى حجاز و يَمَن خلق بسيار، عُمره را، در مكّه حاضر باشند اول رجب، و آن موسمى عظيم باشد. و عيد رمضان همچنين. وبه وقتِ حج نيز بيايند. و چون راه ايشان نزديك و سهل است، هر سال سه باربيايند.

صفت شهر مكّه، شَرَفهَّا اللّهُ تعالى - شهر مكّه اندر ميان كوهها نهاده است نه بلند. و از هر جانب كه به شهر روند تا به مكّه رسند نتوان ديد. و بلندترين كوهى كه به مكّه نزديك است كوهِ اَبوقُبَيْس است، و آن چون گنبدى گرد است چنانكه اگر از پاى آن تيرى بيندازند بر سر رسد، و در مشرقىِ شهر افتاده است، چنانكه چون در مسجد حرام باشند، به دى ماه، آفتاب از سر آن برآيد.و بر سرِ آن ميلى است از سنگ برآورده، گويند ابراهيم، عليه السلام، برآورده است. و اين عرصه كه در ميان كوه است شهر است، دو تير پرتاب در دو بيش نيست. و مسجد حرام به ميانه اين فراخناى اندر است. و گردبرگرد مسجدحرام شهر است و كوچه ها و بازارها و هر كجا رخنه اى به ميان كوه در است ديوار باره ساخته اند و دروازه برنهاده. و اندر شهر هيچ درخت نيست، مگربر در مسجد حرام، كه سوى مغرب است، كه آن را باب ابراهيم خوانند بر سرچاهى درختى چند بلند است و بزرگ شده و از مسجد حرام بر جانبِ مشرق بازارى بزرگ كشيده است، از جنوب سوى شمال و بر سر بازار از جانب كوه ابوقُبَيس است و دامن كوهِ ابوقُبيس صفاست، و آن چنان است كه دامن كوه راهمچون درجات بزرگ كرده اند، و سنگها به ترتيب رانده كه بر آن آستانه هاروند خلق، و دعا كنند، و آنچه مى گويند، «صفا و مروه كنند»، آن است. و به آخر بازار از جانب شمال كوه مروه است و آن اندك بالاى است، و بر اوخانه هاى بسيار ساخته اند، و در ميانْ شهر است. و در اين بازار بدوَند، از اين سر تا بدان سر و چون كسى عمره خواهد كرد، اگر از جاى دور آيد، به نيم فرسنگىِ مكّه هر جا ميلها12 كرده اند و مسجدها ساخته، كه عمره را از آنجااحرام گيرند. و احرام گرفتن آن باشد كه، جامه دوخته از تن بيرون كنند واِزارى13 بر ميان بندند، و اِزارى ديگر يا چادرى بر خويشتن درپيچند و به آوازى بلند مى گويند كه: «لَبَّيك اللّهُمَّ لَبَّيك» و سوىِ مكّه مى آيند. و اگركسى به مكّه باشد و خواهد كه عمره كند تا بدان ميلها برود و از آنجا احرام گيرد و لَبَّيك مى زند و به مكّه درآيد به نيّتِ عُمره.

و چون به شهر آيد به مسجد حرام درآيد، و نزديك خانه رود و بر دست راست بگردد، چنانكه خانه بر دست چپ او باشد، و بدان ركن شود كه حَجَرالاسود در اوست، و حَجَر را بوسه دهد، و از حَجَر بگذرد، و بر همان ولابگردد و باز به حجر رسد و بوسه دهد، يك طَوف14 باشد. و بر اين ولا هفت طوف بكند. سه بار به تعجيل بدود و چهار بار آهسته برود. و چون طواف تمام شد به مقام ابراهيم، عليه السلام، رود - كه برابر خانه است - و از پس مقام بايستد، چنانكه مقام ما بين او و خانه باشد، و آنجا دو ركعت نماز بكند،آن را نماز طواف گويند. پس از آن در خانه زمزم شود، و از آن آب بخورد يابه روى بمالد و از مسجد حرام به بابُ الصّفا بيرون شود - و آن درى است ازدرهاى مسجد، كه چون از آنجا بيرون شوند كوه صفاست - چون بخوانده باشد، فرود آيد، و در اين بازار سوىِ مروه برود، و آنچنان باشد كه از جنوب سوى شمال رود. و در اين بازار كه مى رود بر درهاى مسجد حرام مى گردد.و اندر اين بازار آنجا كه رسول، صلّى اللّه و عليه و آله، سعى كرده است وشتافته، و ديگران را شتاب فرموده، گامى پنجاه باشد. و بر دو طرف اين موضع چهار مناره است، از دو جانب، كه مردم كه از كوه صفا به ميان آن دومناره رسند، از آنجا بشتابند تا ميان دو مناره ديگر، كه از طرفِ بازار باشد وبعد از آن آهسته روند تا به كوه مروه. و چون به آستانه ها رسند، بر آنجاروند، و آن دعا كه معلوم است بخوانند، و بازگردند. و ديگر بار در همين بازار درآيند چنانكه چهار بار از صفا به مروه شوند و سه بار از مروه به صفا، چنانكه هفت بار از آن بازار گذشته باشند. چون از كوه مروه فرود آيندهمانجا بازارى است، بيست دكّان روى با روى باشند همه حجّام15 نشسته،موى سر تراشند چون عمره تمام شد و از حرم بيرون آيند. در اين بازاربزرگ، كه سوى مشرق است و آن را شوق العطّارين گويند. بناهاى نيكو است و همه داروفروشان باشند. و در مكّه دو گرمابه است فرش آن سنگ سبز، كه فسان16 سازند. و چنان تقدير كردم كه در مكّه دو هزار مرد شهرى بيش نباشد، باقى قريب پانصد مرد غُربا و مُجاوران باشند. و در آن وقت خود قحطبود و شانزده من گندم به يك دينار مغربى بود و مبلغى از آنجا رفته بودند.

و اندر شهر مكّه اهل هر شهرى را از بلاد خراسان و ماوراءالنهر و عراق و غيره سراها بود، اما اكثر آن خراب بود و ويران. و خلفاى بغداد عمارتهاى بسيار و بناهاى نيكو كرده اند آنجا، و در آن وقت كه ما رسيديم، بعضى از آن خراب شده بود و بعضى مِلك ساخته بودند.

آب چاههاى مكّه، همه شور و تلخ باشد، چنانكه نتوان خورد، اما حوضهاو مَصانِع17 بزرگ بسيار كرده اند كه هر يك از آن به مقدار ده هزار ديناربرآمده باشد. و آن وقت به آبِ باران كه از درّه ها فرود مى آيد پر مى كرده اند.و در آن تاريخ كه، ما آنجا بوديم تهى بودند. و يكى كه امير عَدَن بود، و او راپسرِ شاد دل مى گفتند، آبى در زير زمين به مكّه آورده بود، و اموال بسيار درآن صرف كرده، و در عرفات بر آن كشت و زرع كرده بودند، و آن آب را برآنجا بسته بودند و پاليزها ساخته، الاّ اندكى به مكّه مى آمد، و به شهرنمى رسيد. و حوضى ساخته اند كه آن آب در آنجا جمع مى شود، و سقّايان آن را برگيرند و به شهر آورند و بفروشند. و به راه بُرقه به نيم فرسنگى چاهى است كه آن را بئرالزّاهد گويند و آنجا مسجدى نيكو است و آب آن چاه خوش است و سقّايان از آنجا نيز بياورند به شهر و بفروشند.

هواى مكّه عظيم گرم باشد. و آخر بهمن ماه قديم خيار و بادرنگ وبادنجان تازه ديدم آنجا. و اين نوبت چهارم كه به مكّه رسيدم، غرّه رجب سنه اثْنى و اربعين و اربع مائة تا بيستم ذى حجّه، به مكّه مجاور بودم. پانزدهم فروردين قديم انگور رسيده بود، و از رُستها به شهر آورده بودند، و در بازارمى فروختند، و اول ارديبهشت خربزه فراوان رسيده بود و خود همه ميوه ها به زمستان آنجا يافت شود و هرگز خالى نباشد.

صفت مسجدالحرام و بيت كعبه - گفته ايم كه خانه كعبه در ميان مسجدحرام و مسجد حرام در ميان شهر مكّه و طول آن از مشرق به مغرب است وعرض آن از شمال به جنوب.

اما ديدار مسجد قائمه نيست و رُكنها درماليده18 است تا به مدوّرى مايل است، زيرا كه چون در مسجد نماز كنند، از همه جوانب، روى به خانه بايدكرد. و آنجا كه مسجد طولانى تر است، از باب ابراهيم عليه السلام است تا به باب بنى هاشم چهارصد و بيست و چهار ارش است. و عرضش از بابُ النَّدوه،كه سوى شمال است، تا به بابُ الصفا، كه سوى جنوب است، و فراختر جايش سيصد و چهار ارش است. و به سبب مدوّرى جايى تنگتر نمايد و جايى فراختر، و همه گرد بر گردِ مسجد، سه رواق است. به پوشش، به عمودهاى رخام برداشته اند. و ميان سراى را چهار سو كرده، و درازى پوشش كه به سوى ساحتِ مسجد است به چهل و پنج طاق است و پهنايش به بيست و سه طاق. و عمودهاى رخام تمامت صد و هشتاد و چهار راست. و گفتند اين عمودها همه خلفا فرمودند از جانب شام به راه دريا بردن. و گفتند چون اين عمودها به مكّه رسانيدند، آن ريسمانها كه در كشتيها و گردونها بسته بودندو پاره شده بود، چون بفروختند از قيمت آن شصت دينار مغربى حاصل شد. واز جمله آن عمودها يكى در آنجاست كه بابُ النَدوّه گويند. ستوى سرخِ رُخامى است. گفتند اين ستون را همسنگ دينار خريده اند، و به قياس آن،يك ستون سه هزار من بود.

مسجد حرام را هيجده در است همه به طاقها ساخته اند بر سر ستونهاى رخام، و بر هيچكدام درى ننشانده اند كه فراز توان كرد. بر جانب مشرق چهاردر است: از گوشه شمالى باب النّبى، و آن به سه طاق است بسته، و هم بر اين ديوار گوشه جنوبى، درى ديگر است كه آن را هم باب النّبى گويند، و ميان آن دو در صدارش بيش است و اين در به دو طاق است. و چون از اين در بيرون شوى بازار عطّاران است كه خانه رسول (ص) در آن كوى بوده است و بدين در به نماز اندر مسجد شدى. و چون ازين در بگذرى هم بر اين ديوار شرقى بابِ على، عليه السّلام، است و اين، آن در است كه اميرالمؤمنين على،عليه السّلام، در مسجد رفتى به نماز. و اين در به سه طاق است. و چون ازاين در بگذرى بر گوشه مسجد مناره اى ديگر است بر سرِ سعى، كه از آن مناره كه به باب بنى هاشم است تا بدين جا بيايد شتافتن، و اين مناره هم ازآن چهارگونه مذكور است. و بر ديوار جنوبى كه آن طول مسجد است هفت در است: نخستين بر رُكن - كه نيم گرد كرده اند - بابُ الدّقاقين است و آن به دو طاق است، و چون اندكى به جانبِ غربى بر وى درى ديگر است، به دوطاق و آن را باب الفسّانين گويند و همچنان قدرى ديگر بروند باب الصّفاگويند، و اين در را پنج طاق است، و از همه، اين طاق ميانين بزرگتر است. وجانب او دو طاق كوچك. و رسول اللّه از اين در بيرون آمده است كه به صفّاشود و دعا كند. و عَتَبه19 اين طاق ميانى سنگى سفيد است عظيم، و سنگى سياه بوده است كه رسول (ص) پاى مبارك خود بر آنجا نهاده است و آن سنگ نقش قدم مبارك او گرفته، و آن نشان قدم را از آن سنگ سياه بريده اندو در آن سنگ سفيد تركيب كرده، چنانكه سر انگشتهاى پا اندرون مسجددارد. و حجّاج بعضى روى بر آن نشان قدم نهند و بعضى پاى، تبرك را. و من روى بر آن نشان نهادن واجبتر دانستم. و از بابُ الصفا سوى مغرب مقدارى ديگر بروند، بابُ الطّوى است، به دو طاق. و از آنجا مقدارى ديگر بروندى به باب التّمارين رسند، به دو طاق. و چون از آن بگذرند باب المَعامِل، به دوطاق، و برابر اين سراىِ بوجهل است. كه اكنون مستراح است.

بر ديوار مغربى كه آن عرض مسجد است سه در است: نخست آن گوشه اى كه با جنوب دارد باب عُروة، به دو طاق است. و به ميانه اين ضلع باب ابراهيم عليه السلام است به سه طاق. و بر ديوار شمالى - كه آن طول مسجد است - چهار در است: بر گوشه مغربى باب الوسيط است، به يك طاق،چون از آن بگذرى سوى مشرق باب العجلة است، به يك طاق. و چون از آن بگذرى به ميانه ضلع شمالى باب النّدوة است به دو طاق. و چون از آن بگذرى باب المشاورة است به يك طاق. و چون به گوشه مسجد رسى شمالى مشرقى، درى است باب بنى شيبه گويند. و خانه كعبه به ميان ساحت مسجداست، مربّع طولانى، كه طولش از شمال به جنوب است و عرضش از مشرق به مغرب. طولش هفده ارش و بلند سى ارش است و عرض شانزده. و درِ خانه سوى مشرق است. و چون در خانه روند ركنِ عراقى بر دست راست باشد وركن حجرالاسود بر دست چپ. و ركن مغربِ جنوبى را ركن يمانى گويند. وركن شمالىِ مغربى را ركن شامى گويند.

و حجرالاسود در گوشه ديوار به سنگى بزرگ تركيب كرده اند، و در آنجانشانده اند، چنانكه مردى تمام قامت بايستد و با سينه او مقابل باشد.

و حجرالاسود به درازى بدستى20 و چهار انگشت باشد، و به عرض هشت انگشت باشد، و شكلش مدوّر است. و از حجرالاسود تا در خانه چهارارش است. و آنجا را كه ميان حجرالاسود و در خانه است ملتزم گويند. و درخانه از زمين به چهار ارش برتر است چنانكه مردى تمام قامت بر زمين ايستاده بر عَتَبه رسد. و نردبان ساخته اند از چوب چنانكه به وقت حاجت درپيشِ در نهند، تا مردم بر آن روند و در خانه روند. و آن چنان است كه به فراخى ده مرد بر پهلوى هم به آنجا برتوانند رفت و فرود آمد. و زمين خانه بلند است بدين مقدار كه گفته شد.

صفت در كعبه - در كعبه درى است از چوب ساج،به دو مصراع21 و بالاى در شش ارش و نيم است. و پهناى هر مصراعى يك گز و سه چهار يك،چنانكه هر دو مصراع سه گز و نيم باشد. و روى در و درافزار هم، نبشته است و برآن نقره كارى دايره ها و كتابتها22 نقاشى مُنَّبت23 كرده اند، و كتابتهاى به زر كرده، و سيم سوخته24 در رانده، و اين آيت را تا آخر بر آنجا نوشته: «انّ اوّل بيتٍ وُضِعَ للناسِ لَلَّذى بِبِكَّة»25 و دو حلقه نقره گينِ بزرگ از غزنين فرستاده اند بر دو مصراع در زده، چنانكه دست هر كس كه خواهد بدان نرسد ودو حلقه ديگر نقره گين خردتر از آن هم بر دو مصراع در زده، چنانكه دست هركس كه خواهد بدان رسد. و قفلى بزرگ از نقره بر اين دو حلقه زيرين بگذرانيده كه بستن در به آن باشد، و تا آن قفل برنگيرند در گشوده نشود.

صفت اندرون كعبه - عرض ديوار يعنى ثخانتش26 شش شِبْر27 است. وزمين خانه را فرش از رُخام است، همه سفيد. و در خانه سه خلوت كوچك است بر مثال دكّانها: يكى در مقابل در و دو بر جانبِ جنوب و شمال ستونهاكه در خانه است و در زير سقف زده اند همه چوبين است، چهار سو تراشيده،از چوب ساج الاّ يك ستون كه مدوّر است و از جانب شمال تخته سنگى رُخام سرخ است طولانى كه فرش زمين است و مى گويند كه رسول صلى اللّه عليه و اله بر آنجا نماز كرده است و هر كه آن را شناسد جهل كند كه نماز برآنجا كند. و ديوار خانه همه به تخته هاى رخام پوشيده است از الوان. و برجانب غربى شش محراب است از نقره ساخته، و به ميخ بر ديوار دوخته، هريكى به بالاى مردى به تكلّف بسيار، از زركارى و سواد سيم سوخته و چنان است كه اين محرابها از زمين بلندتر است و مقدار چهار ارش ديوار خانه اززمين برتر، ساده است و بالاتر از آن همه ديوار از رخام است و تا سقف به تفاوت و نقاشى كرده، و اغلب به زر پوشيده هر چهار ديوار. و در آن سه خلوت، كه صفت كرده شد، كه يكى در ركن عراقى است و يكى در ركن شامى و يكى در ركن يمانى، در هر بيغوله28 دو تخته چوبين به مسمار29 نقره برديوارها دوخته اند، و آن تخته ها از كشتى نوح، عليه السلام، است. هر تخته پنج گز طول و يك گز عرض دارد. و در آن خلوت كه قفاى30 حجرالاسوداست ديباى سرخ دركشيده اند و چون از در خانه در روند، بر دست راست،زاويه خانه، خانه چهارسو كرده اند مقدار سه گز در سه گز و در آنجادرجه اى31است كه آن راه بام خانه است. و درى نقره گين به يك طبقه، برآنجا نهاده، و آن را بابُ الرّحمة خوانند. و قفلى نقره گين بر او نهاده باشد. وچون بر بام شدى درى ديگر است افكنده همچون در بامى. هر دو روى آن درنقره گرفته و بام خانه به چوب پوشيده است و همه پوشش را به ديبا در گرفته،چنانكه چوب هيچ پيدا نيست. و بر ديوار پيش خانه از بالاى چوبها كتابه اى است زرين بر ديوار آن دوخته، و نام سلطان مصر بر آنجا نوشته - كه مكّه گرفته، و از دست خلفاى بنى عباس بيرون برده - و آن المعزّالدين اللّه بوده است.

و چهار تخته نقره گين بزرگ ديگر هست برابر يكديگر هم بر ديوار خانه دوخته به مسمارهاى نقره و بر هر يك نام سلطانى از سلاطين مصر نوشته كه هر يك از ايشان به روزگار خود، آن تخته ها فرستاده اند.

و اندر ميان ستونها سه قنديل نقره آويخته است، و پشت خانه به رُخام يمانى پوشيده است كه همچون بلور است. و خانه را چهار روزن است، به چهار گوشه، و بر هر روزنى از آن، تخته اى آبگينه نهاده كه خانه بدان روشن است و باران فرو نيايد و ناودان خانه از جانبِ شمال است بر ميانه جاى. وطول ناودان سه گز است و سرتاسر به زر نوشته است.

و جامه اى كه خانه بدان پوشيده بود سپيد بود، و به دو موضع طراز32داشت. طِرازى را يك گز33 عرض و ميان هر دو طراز ده گز به تقريب و زير وبالا به همين قياس، چنانكه به واسطه دو طراز عُلُوّ34 خانه به سه قسمت بود،و هر يك به قياس ده گز. و بر چهار جانب جامه35 محرابهاى رنگين بافته اندو نقش كرده، به زر رشته و پرداخته، و بر هر ديوارى سه محراب: يكى بزرگ در ميان و دو كوچك در دو طرف، چنانكه بر چهار ديوار دوازده محراب است بر آن خانه. بر جانب شمال، بيرون خانه ديوارى ساخته اند مقدار يك گزو نيم و هر دو سر ديوار تا نزديك اركان خانه برده، چنانكه اين ديوارمقوَّس36 است چون نصف دايره اى و ميانجاى اين ديوار از ديوار خانه مقدارپانزده گز دور است. و ديوار و زمين اين موضع را مُرخّم37 كرده اند به رخام ملوّن و منقّش، و اين موضع را حجر گويند.

و آب ناودان بام خانه در اين حجر ريزد. و در زير ناودان تخته سنگى سبز نهاده است، بر شكل محرابى، كه آب ناودان بر آن افتد. و آن سنگ چندان است كه مردى بر آن نماز تواند كردن.

و مقام ابراهيم عليه السلام از خانه سوى مشرق است و آن سنگى است كه نشان دو قدم ابراهيم، عليه السلام، بر آنجاست. و آن را در سنگى ديگر نهاده است، و غلافِ38 چهار سو كرده، كه به بالاى مردى باشد از چوب، به عملِ39هر چه نيكوتر و طبلهاى نقره بر او زده و آن غلاف را دو جانب به زنجيرها درسنگهاى عظيم بسته و دو قفل بر آن زده تا كسى دست بدان نكند. و ميان مقام و خانه سى ارش است.

بئر40 زمزم از خانه كعبه هم سوى مشرق است، و بر گوشه حجرالاسوداست. و ميانه بئر زمزم و خانه چهل و شش ارش است. و فراخى چاه سه گز ونيم در سه گز و نيم است. و آبش شورى دارد ليكن بتوان خورد. و سر چاه راحظيره كرده اند از تخته هاى رخام سفيد، بالاى آن دو اَرَش. و چهار سوى خانه زمزم آخُر41ها كرده اند كه آب در آن ريزند و مردم وضو سازند. و زمين خانه زمزم را مُشَبَّك42 چوبين كرده اند تا آب كه مى ريزند فرود مى رود. ودرِ اين خانه سوى مشرق است.

و برابر خانه زمزم هم از جانب مشرق خانه اى ديگر است مربّع، و گنبدى بر آن نهاده، و آن سِقايةالحاجّ43 گويند، اندر آنجا خمها نهاده باشد كه حاجيان از آنجا آب خورند. و از اين سقايةالحاجّ سوى مشرق خانه اى ديگر است طولانى و سه گنبد بر سر آن نهاده است و آن را خِزانَةُالزّيت44 گويند، اندر اوشمع و روغن و قَناديل باشد و گرد بر گرد خانه كعبه، ستونها فرو برده اند، و برسر هر دو ستون چوب افكنده و بر آن تكلّفات كرده، از نقارت45 و نقش. و برآن حلقه ها و قلابها آويخته، تا به شب شمعها و چراغها بر آنجا نهند و قنديل آويزند و آن را مَشاعِل46 گويند. و ميان ديوار خانه كعبه و اين مشاعل - كه ذكر كرده شد - صد و پنجاه گز باشد و آن طوافگاه است. و جمله خانه ها كه درساحتِ مسجدالحرام است، بجز كعبه معظّمه، شَرِّفها اللّه تعالى، سه خانه است:يكى خانه زمزم، و ديگر سقايةالحاجّ و ديگر خزانةالزّيت. و اندر پوشش كه بر گردِ مسجد است پهلوى ديوار صندوقهاست از آن هر شهرى، از بلاد مغرب و مصر و شام و روم و عراقين و خراسان و ماوراءالنّهر و غيره.

و به چهار فرسنگى از مكّه ناحيتى است از جانب شمال، آن را بُرقه گويند. امير مكّه آنجا نشيند، با لشكرى كه او را باشد. و آنجا آب روان ودرختان است، و آن ناحيتى است در مقدار دو فرسنگ طول و همين مقدارعرض.

و من در اين سال از اول رجب به مكّه مجاور بودم. و رسم ايشان است كه مدام در ماه رجب هر روز در كعبه بگشايند، بدان وقت كه آفتاب برآيد.

صفت گشودن در كعبه، شرفّهااللّه تعالى - كليد خانه كعبه گروهى از عرب دارند كه ايشان را نبى شَيْبَه گويند، و خدمت خانه ايشان كنند و از سلطان مصر ايشان را مشاهره و خلعت بود. و ايشان را رئيسى است كه كليد به دست او باشد و چون او بيايد پنج شش كس ديگر با او باشند. چون بدانجا رسند، ازحاجيان، مردى ده برند و آن نردبان - كه صفت كرديم - برگيرند و بياورند وپيش در نهند و آن پير بر آنجا رود، و بر آستانه بايستد. و دو تن ديگر بر آنجاروند و جامه و ديباى در را باز كنند، يك سر از آن يكى از دو مرد بگيرد، وسرى مردى ديگر، همچون لُباده اى كه آن پير را بپوشند كه در مى گشايد. و اوقفل بگشايد و از آن حلقه ها بيرون كند. و خلقى از حاجيان پيشِ در خانه ايستاده باشند و چون در باز كنند ايشان دست به دعا برآرند و دعا كنند. و هركه در مكّه باشد چون آواز حاجيان بشنود داند كه درِ حرم گشودند، همه خلق به يكبار به آوازى بلند دعا كنند چنانكه غلغله اى عظيم در مكّه افتد. پس آن پير در اندرون شود - و آن دو شخص همچنان آن جامه مى دارند - او دوركعت نماز كند، و بيايد، و هر دو مصراعِ در باز كند، و بر آستانه بايستد، وخطبه برخواند، به آوازى بلند، و بر رسول اللّه(ص) صلوات فرستد، و بر اهل بيت او. آن وقت آن پير و ياران او بر دو طرف در خانه بايستند و حاجّ دررفتن گيرند و به خانه در مى روند و هر يك دو ركعت نماز مى كنند و بيرون مى آيند تا آن وقت كه نيمروز نزديك آيد. و در خانه كه نماز كنند رو به دركنند، و به ديگر جوانب نيز رواست. وقتى كه خانه پر مردم شده بود كه ديگرجايى نبود كه در روند، مردم را شمردم، هفتصد و بيست مرد بودند.

مردم يمن كه به حج آيند، عامه آن، چون هندوان، هر يك لُنگى بربسته ومويها فرو گذاشته، و ريشها بافته، و هر يك كتاره47 قطيفى48، چنانكه هندوان، در ميان زده - و گويند اصل هندوان از يمن بوده است و كتاره قتاله بوده است معرّب كرده اند - و در ميان شعبان و رمضان و شوال روزهاى دوشنبه و پنج شنبه و آدينه در كعبه بگشايند. و چون ماه ذى القعده درآيدديگر در كعبه باز نكنند.

عُمره جِعرانه - به چهار فرسنگى مكّه، از جانب شمال، جايى است آن راجعرانه گويند. مصطفى (ص) آنجا بوده است كه با لشكرى. شانزدهم ذى العقده از آنجا احرام گرفته است و به مكّه آمده و عمره كرده. و آنجا دوچاه است: يكى را بئرالرسول گويند، و يكى را بئر علىّ بن ابى طالب، صلوات اللّه عليهما. و هر دو چاه را آب تمام خوش باشد. و ميان هر دو چاه ده گز باشدو آن سنّت بر جاى دارند و بدان موسم، آن عمره بكنند. و نزديك آن چاه كوه پاره اى است كه بدان موضع گَو49ها در سنگ افتاده است همچو كاسه هاگويند. پيغمبر (ص) به دست خود در آن گَوها آرد سرشته است و خلق كه آنجاروند در آن گَوها آرد سرشته اند با آب آن چاهها. و همانجا درختان بسياراست، هيزم بكنند و نان بپزند و تبرّك را به ولايتها برند. و هم آنجا كوه پاره اى بلند است كه گويند بلال حبشى بر آنجا بانگ نماز گفته است. مردم برآنجا روند و بانگ نماز گويند. و در آن وقت كه من آنجا رفتم غلبه اى بود، كه زيادت از هزار شتر عمارى در آنجا بود، تا به ديگر چه رسد.

و از مصر تا مكّه بدين راه كه اين نوبت آمدم سيصد فرسنگ بود. و ازمكّه تا يمن دوازده فرسنگ. و دشت عرفات در ميان كوههاى خُرد است چون پشته ها. و مقدارِ دشت دو فرسنگ است در دو فرسنگ. در آن دشت مسجدى بوده است كه ابراهيم، عليه السلام، كرده است. و اين ساعت منبرى خراب از خشت مانده است و چون وقت نماز پيشين شود. خطيب بر آنجا رودو خطبه جارى كند. پس بانگ نماز بگويند و دو ركعت نماز به جماعت، به رسم مسافران، بكنند و هم در وقت قامتى نماز بگويند و دو ركعتِ ديگر نمازبه جماعت بكنند پس خطيب بر شتر نشيند و به سوى مشرق بروند به يك فرسنگى آنجا كوهى خُرد سنگى است، كه آن را جبل الرّحمة گويند، بر آنجابايستند و دعا كنند تا آن وقت كه آفتاب فرو رود.

و پسر شاد دل كه امير عدن بود آب آورده بود از جاى دور، و مال بسياربر آن خرج كرده، و آب را از آن كوه آورده، و به دشت عرفات برده، و آنجاحوضها ساخته، كه در ايام حج پر آب كنند تا حاجّ را آب باشد. و هم اين پسرشاد دل بر سر جبل الرّحمة چهار طاقى ساخته عظيم، كه روز و شب عرفات،بر گنبد آن خانه چراغها و شمعهاى بسيار بنهند كه از دو فرسنگ بتوان ديد.چنين گفتند كه امير مكّه از او هزار دينار بستد كه اجازت داد تا آن خانه بساخت.

نهم ذى الحجّه سنه اثنى و اربعين و اربع مائة حجّ چهارم به يارى خداى،تعالى، بگزاردم و چون آفتاب غروب كرد، حاجّ و خطيب از عرفات بازگشتند، و يك فرسنگ بيامدند تا به مشعرالحرام. و آنجا را مُزدَلفة گويند.بنايى ساخته اند خوب همچون مقصوره كه مردم آنجا نماز كنند و سنگ رجم را كه به منى اندازند از آنجا برگيرند. و رسم چنان است كه آن شب، يعنى شب عيد، آنجا باشند، و بامداد نماز كنند، و چون آفتاب طلوع كند، به مِنى روند. وحاجّ آنجا قربان كنند. و مسجدى بزرگ است آنجا كه آن مسجد را خيف گويند. و آن روز خطبه و نماز عيد كردن به منى رسم نيست و مصطفى (ص)نفرموده است. روز دهم به منى باشند و سنگ بياندازند - و شرح آن درمناسك حج گفته اند - دوازدهم ماه هر كس كه عزم بازگشتن داشته باشد هم از آنجا بازگردد و هر كه به مكّه خواهد بود با مكّه رود.

پس از آن اعرابى شتر كرايه گرفتم تا لحسا، و گفتند از مكّه تا آنجا به سيزده روز روند. وداع خانه خداى، تعالى، كردم. روز آدينه نوزدهم ذى الحجّه سنه اثنتين و اربعين و اربع مائة، كه اول خرداد ماه قديم بود، هفت فرسنگ از مكّه برفتيم مرغزارى بود».(6)

1- راهنما، بلدراه.

2- چابك، زرنگ.

3- در معرض خطر، مخاطره.

4- ديواربست، چهار ديوارى، محوطه اى با ديوار كوتاه.

5- پنج پهلو، سطح پنج گوشه.

6- مرمر.

7- بازداشت، ممانعت.

8- بدرقه، نگهبانى و راهنمايى.

9- شتر تندرو.

10- نماز عصر.

11- استوار، محكم.

12- ستون كه براى تعيين مسافت در هر هزارگام نصب شود.

13- لُنگ، جامه اى كه نيمه تن بدان پوشانند.

14- چرخش و گرد چيزى گشتن.

15- حجامت كننده، در اينجا به معنى سر تراش.

16- سنگى كه بدان كارد و شمشير تيز كنند.

17- آبگير

18- گرد، مدور، منحنى

19- آستانه در

20- يك وجب

21- لنگه، لخت

22- كتيبه ها

23- كنده كارى در چوب

24- نقره خالص و پاك و نرم

25- سوره عمران - آيه 90

26- ستبرى، كلفتى

27- وجب

28- كنج و گوشه اى در خانه

29- ميخ آهنين

30- آن سوىِ، پس پشت

31- پله، پلكان

32- حاشيه و كناره

33- واحد طول

34- بلندى

35- روپوش

36- كمانى، خميده

37- از مرمر ساخته شده، ساخته شده از رخام.

38- پوشش

39- كار، صنعت

40- چاه

41- حوضچه سنگى يا چوبى براى آب

42- سوراخ سوراخ

43- خانه اى مربع شكل، در آن خانه خمها مى نهاده اند تا حاجيان آب نوشند

44- خانه اى مستطيل شكل كه در آن شمع و قنديل نگهدارى مى كردند

45- كنده كارى در چوب

46- چراغدان

47- قتاله، قدّاره، نوعى شمشير پهن

48- منسوب به قطيف

49- حفره، گودال، چاله

/ 1