«نقدها را بود آيا كه عياري گيرند»، نقدي بر يادداشتي با عنوان «صنعت نيناش ناش
«نقدها را بود آيا كه عياري گيرند»، نقدي بر يادداشتي با عنوان «صنعت نيناش ناش!»؛ مهدي خطيبي
در شماره ي 83 ماهنامه ي تخصصي اطلاع رساني و نقد و بررسي كتاب كودك و نوجوان كه با عنوان عامِ كتاب ماه منتشر مي شود، به مقاله اي برخوردم با عنوانِ «صنعت نيناش ناش!»(1) از سركار خانم «مهروش طهوري» كه مي كوشيد ديدگاه خود را در مورد كتابي با عنوان «غوغولي» براي علاقه مندان و جويندگاني چون من بازگو كند. راقم اين سطور كه دوره گرد ادبيات معاصر است، زماني كه نوشته ي ايشان را خواند، نه تأسف خورد، نه خوشحال شد، بلكه با خود گفت: «تو نيز نه از راه انكار يا تأييد، بل از مسير روشن گري، ديدگاهت را بازگو كن، تا شايد خواننده ي هوشيار خود به قضاوت بنشيند.»
در ابتدا بايد از نويسنده ي آن مقاله تشكر كنم كه در اين روزگار وانفسا كه فرآيند قلم زدن و تحقيق عسرت و غربت است، ايده ها و نظريات خود را براي ما- خواننده- به قولي قلمي كردند.
محور نظريات ايشان در مورد كتاب غوغولي- كه مرا وا داشت تا اين كتاب را بخوانم و اين خود مزيتي است براي تصويرگر، شاعر و ناشر كه خواننده ي بي حالي چون مرا، وادار به تهيه ي كتاب مي كند- بر دو موضوع عام است:
1. ناشر
2. متن كتاب
منتقد محترم در ابتداي «يادداشت» شان- با عنوان «اشاره»- اشاره مي فرمايند:
«شنيده بوديم كه غوغولي، فروش خوبي داشته و نان ناشرش حسابي توي روغن است و دوستانِ اين كاره، مدام «خوش به حالش»، «خوش به حالش» مي گفتند و دلِ ما هم مي رفت! بالاخره رفتيم و يك غوغولي خريديم و بچه هاي مان لذت بردند؛ البته تنها از شكل و قيافه ي كتاب كه چه بخواهيم و چه نخواهيم، بچه پسند است.
كتاب را كه باز كرديم تا بفهميم داخل اين قطع نوبر چه خبر است، با خواندن بندِ اولِ به اصطلاح شعر آقاي هوشنگ معمارزاده، آه از نهادمان برخاست و تعجب كرديم از ساده پسندي مردم كه فقط به خاطر تصوير تمام قد اين بچه غول چشم آبي جين پوش، سر هميشه خلوت كتاب فروش ها را شلوغ كرده اند.»(2)
يشتر اهالي ادبيات مي دانند، در ميانه ي سالهاي 1330 تا 1350 كه مرحله ي باروري ادبيات معاصر بود در حوزه ي انتقاد ادبي جرياني باب شد كه از يك سو ريشه در فرهنگ «شبان- رمگي» (به تعبير جاويدان باد محمد مختاري و به تعبير هگل «خدايگاني- بندگي») و استبداد فردي داشت و از ديگر سو خلاصه مي شد به نقض يا مدح. اساساً تفكر انتقادي مان نقض يا مدح مطلق بود(و البته هست). متن هيچ گاه ارزشي نداشت، اما ديدگاه نويسنده (در جنبة عام)، شخصيت او، علاقه مندي او به ايدئولوژي يا گروه خاص مورد مداقه و غور قرار مي گرفت. اگر ناقد و نويسنده در يك جبهه بودند، «بانگ زهازه» برمي خاست و اگر در يك گروه نبودند آن وقت ايرادهاي «بني اسراييلي» و «نيش غولي» چون تير به سمت نويسنده پرتاب مي شد:
ـ «اين نويسنده بي سواد است»
ـ «نويسنده مقداري احاطه به موضوع مورد بحث ندارد»
ـ «نويسنده حتا ابتدايي ترين اصول نوشتن را هم نمي داند.»
و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل. مثلاً اگر همان نوشته ي ابتدايي منتقد كه با نام «اشاره» آغازگر «يادداشت» شان است، به دست منتقدي در جبهه ي مخالف قرار مي گرفت در ابتدا به «پرش نوشتاري» «فقدان يك دستي زباني» و ... اشاره مي كرد و سپس حكم صادر مي كرد: «هه! منتقد! تو كه هنوز ابتدايي ترين اصول را نمي داني چرا اصلاً مي نويسي؟ »يعني همان كاري كه سركار خانم طهوري با ناشر، شاعر و تصويرگران كرده است. آخر دوست من! اگر «نان ناشر حسابي توي روغن است» مزد جسارت خود را در زمانه اي مي خورد كه چه بسا بتوان به آن صفت «اختگي» داد. در روزگاري كه شمارگان كتابها به 5000 نسخه نيز نمي رسد كه تازه در ميان اين آمار و ارقام حيله ها و خدعه هاي فراواني نهفته است. ناشري كتابي را در قطعي غيرمتعارف عرضه مي كند، آيا به عقيده ي شما نبايد «خوش به حالش» شود؟ بيشتر ناشران ما در يك حالت ركود به سر مي برند كه البته سختي ها و عدم امكانات را نيز نبايد از نظر دور داشت. بازار يكنواخت و ملال آور كتاب كودك بي گمان به چنين تلاشهايي نياز دارد. مگر نه آن كه طرح جلد، نوع صفحه آرايي، حروفچيني و در مجموع عرضه ي منزه و زيباي كتاب وظيفه ي ناشر است؟ پس با توجه به بازار بي حال كتاب كودك، ناشر آن كتاب وظيفه اش را به نحو احسن انجام داده است.
اما موضوع ديگري كه منتقد محترم در مورد آن مطلب نوشته اند، متن است. متن كتاب غوغولي، شعري است كه در قالب بينابين تركيب بند و ترجيع بند سروده شده است. منتقد در چهار محور عام: شكلي، زيبايي شناسي، زبان شناسي و محتوايي با اشاره هايي گذرا- متن را مورد انتقاد قرار داده است.
خلاصه اين موارد عبارت اند از:
موسيقي:
كناري (قافيه):«اين منظومه به كل فاقد قافيه است و معمارزاده به اشتباه «شه» را قافيه فرض كرد [...]»
بيروني (وزن):«وزن منظومه [ي] مورد بحث، در بسياري موارد، ضعف و دست انداز دارد»
زيبايي شناسي
« [...] بي اغراق، هيچ كشف، تصوير يا لحظه ي شاعرانه اي در آن ديده نمي شود [...]»
زبان شناسي
«[...] حتي زبان، لحن و دايره ]ي[ واژگان هم براي كودكان مناسب نيست [...] شايد حتي نتوانيم به يك بند از منظومه ]ي[ مذكور اشاره كنيم كه زباني روان و بي اشكال داشته باشد [...]»
محتوايي
«داستان كتاب هم همان داستان يك خطي طبق معمولِ كتابهاي بازاري است. بچه غول كثيف، شلخته، تنبل و پُرخوري را اطرافيانش طرد مي كنند و او بالاجبار متحول و در نتيجه، تميز، منظم و عزيز مي شود! تنها تفاوت اين ماجرا با داستانهاي مشابه، اين است كه شخصيت اصلي داستان به جاي پسرها، دخترها و حيوانات بي تربيت، يك بچه غول بي تربيت است.»
در ابتدا دو نكته را بايد توضيح دهم: متني كه من مورد انتقاد قرار مي دهم، نوشته ي سركار خانم طهوري است و اگر به مناسبتي نقبي نيز به كتاب غوغولي مي زنم بيشتر جهت ارايه ي مصداق است. دو ديگر، همان طور كه در ابتداي اين نوشته اشاره كردم نه قصد انكار و نه تأييد دارم، تمام هدف من روشنگري است و در نهايت بررسي «آسيب شناسي نقد معاصر».
منتقد محترم شعر غوغولي را «منظومه» ناميده اند. اما من آن را- با تسامح- «شعر بلند آهنگين» مي نامم. تفاوت منظومه با شعر بلند مانند تفاوت يك ستاره با منظومه ي كيهاني است. منظومه به علت چند صدايي بودن و چند صحنه اي بودن، مجموعه اي از شعرهاي كوتاه است كه يك تم مركزي آنها را به هم وصل مي كند اما در داستانهاي منظوم فارسي به ضرورت كار داستان گويي، به خصوص در قسمتهايي كه شاعر مفصلها و روابطِ داستان را توضيح مي دهد باعث مي شود كه در قلمرو نوشته ي منظوم جاي گيرد(3) حتا به عبارتي بهتر غوغولي را مي توان يك داستان منظوم يا آهنگين ناميد كه سيري خطي را با محوريت شخصيتي اصلي با نام غوغولي، به نقطه ي پايان مي رساند.
اما بخش موسيقيايي كه دردو محور موسيقي بيروني و كناري بحث شده است. منتقد محترم زماني كه در مورد وزن سخن مي گويد، اساساً تلقي خود را از وزن تبيين نمي كند؛ آيا مرادش وزن عروضي با افاعيل خاص آن است يا غير عروضي و تكيه اي؟ اين باور از آن جا نشأت مي گيرد كه شعر كودك ايران فرزند شعر عاميانه است كه در گذري زيبايي شناختي، موسيقيايي و زبان شناسيك به مرحله ي امروزين رسيده است. «تا دوره مشروطه ادبيات كودكان ايران، برآورده از انديشه، باورهاي مردمي است كه نسل پس از نسل مواد شفاهي و نوشتاري براي كودكان خود پديد آورده بودند. آنها بيش از آن كه به آفرينش اين ادبيات به بيرون نگاه داشته باشند، از خلاقيت خود سود مي جستند»(4) در مرحله اي شعر كهن ما پُر از «مفهوم كودكي» است اما شعر براي كودك نيست و در بستر خود رو به سوي پندهاي ناصحانه و ارشاد گام برمي دارد تا مي رسد به مشروطه كه آهسته آهسته از ميان تصنيفها و بازي ها شعر كودك جوانه مي زند. نمي خواهم طول و تفصيل بدهم.(5) غرض اين بود كه بگويم نوعي شعر كودكانه وجود دارد كه از زبان محاوره استفاده مي كند كه ريشه در ادبيات عاميانه ما دارد. حال، براي تعيين وزن شعر عاميانه، محققان به اجماع نرسيده اند. نمونه اش نظر دكتر خانلري است كه شعر عاميانه را غيرعروضي و تكيه اي مي داند(6) و يا دكتر تقي وحيديان كاميار كه در كتابي مستقل، وزن آن را عروضي با ويژگي هاي خاص ذكر كرده است(7) و آخرين تحقيقي كه در اين زمينه ديده ام از آقاي سيد مصطفا موسوي گرمارودي است.(8)
پس دو ايراد بر منتقد مي توان گرفت:
1- عدم تبيين مفهوم وزن
2- عدم ذكر نمونه همراه با كالبدشكافي آن.
ايراد ديگر منتقد به موسيقي كناري شعر است. اين ايراد هم، نشأت گرفته از عدم طبقه بندي اوست. منتقد گويا شعر كودك را يك نوع، بيش نمي داند. در صورتي كه با يك نگاه گذرا شعر بلند غوغولي را مي توان جزو شعر كودكي كه شاعر از زبان محاوره استفاده كرده است قرارداد يا به تعبير آقاي گرمارودي «شعر افواهي كودك» كه از خانواده ترانه ها و بازي هاست و اين خود حكايت ديگري دارد. بي مناسبت نيست، خاطره اي را نقل كنم. زماني دوست و استاد فاضل «جناب آقاي پناهي سمناني» لطف كردند و نسخه اي از كتاب «ترانه هاي دختران حوا»، «زنانه ها در شعر عاميانه ي ايران» را به يادگار به من دادند. زماني كه به جلد آن نگاه كردم، دوبيتي اي بر آن بود:
نگاه بر من مكن، من مات ماتم
نگاه بر من مكن مي ميرم آخر
پشيمان مي شوي، بعد از حياتم
نگاه بر من مكن، شاخ نباتم
پشيمان مي شوي، بعد از حياتم
پشيمان مي شوي، بعد از حياتم
به ايشان گفتم: «استاد! گمان مي برم، اين دوبيتي اشكال وزني دارد، نگاه بايد نگه شود.» ايشان فرمودند: «ضعف ما در اين است كه اين شعر را با قواعد شعر رسمي مي سنجيم. شعر عاميانه حاصل و شامل مجموعه ي شگفت و متنوعي از اوزان است كه گرچه پاره اي از آنها ظاهراً بر افاعيل عروضي قابل انطباق نيستند. اما اگر به گونه اي كه سنت ترانه خوانان و ترانه سرايان است، خوانده شوند، تطبيق آنها با عروض ميسر خواهد بود، زيرا وزن شعر عاميانه، كمي است و مبتني بر نظم و تساوي هجاها در مصراعهاي يك شعر است(9) و آن نيز در همه ي اشعار صدق نمي كند. زيرا در برخي طول مصراعها مساوي نيست. تغيير وزن در شعر عاميانه از ويژگي هاي ممتازي است كه در شعر فارسي سابقه ندارد. قافيه نيز چونان وزن در ترانه هاي عاميانه متنوع است و قواعد- آزادمنشانه ي خود را دارد و به قول استاد ملك الشعراي بهار: ميزان قافيه، آهنگ كلمه است نه حرف.»(10)
باري منتقد محترم در مورد مسأله ي زيبايي شناسي و زبان نيزبه هيچ نمونه ي كالبدشكافي شده اي اشاره نمي كند. اين ضعف حتا در زمينه ي محتوايي نيز هست. اساساً يكي از وظايف منتقد «شكافتن متن» و نشان دادن راهي به سوي متن است، نه اين كه با كلي گويي فقط حكم صادر كند. اين شيوه ديگر در ايران نيز منسوخ شده است (البته در نقد ادبي روشنگر).
شايد منِ منتقدِ متن «صنعت نيناش ناش» با برخي نظريات نويسنده ي آن موافق باشم مثل همين بحث زبان اما اين خود مجالي ديگر مي طلبد و مي بايست منِ منتقد- با متن غوغولي روبه رو شوم تا بگويم كه شاعر به عنوان مثال درساخت جمله فضاسازي لازم در گزينش واژگان را نداشته است. بنابراين بسياري از واژگان يا تركيبات در محور هم نشيني جملات ننشسته است. قياس كنيد واژگاني چون لمبوندن، عاجز، چُش را با تعبيراتي چون «خون به جگر كردن» در ساخت جملات. همان نكته أي كه منتقد محترم بدون هيچ كالبدشكافي، فقط به آنها اشاره كرده است.
اما بحث محتوايي براي من بسيار جالب است. «شري اوريبندو» مي گويد: «خداوند كودكي است ابدي كه در باغي ابدي، به بازي ابدي سرگرم است.»(11) و جورج اليوت نيز مي گويد: «كودكي بهشت گمشده أي است كه هرگز نمي توان به آن بازگشت.»
اولين و بنيادي ترين واقعيت كه مي تواند- و به نظر مي رسد كه بهتر است- مبناي هر نظريه پردازي در حيطه ي ادبيات كودك قرار گيرد، اين است كه ادبيات را، كودك نمي آفريند.»(12)
«دو سده پيش از زايش ادبيات نو كودكان در ايران، ادبيات كودكان به معناي امروزي خود در دنياي غرب در حال شكل گيري بود. در دهه هاي نخست 1300 كه جوانه هاي ادبيات نو كودكان در ايران سر بر مي آوردند، كشورهاي اروپايي و آمريكايي آثار برجسته اي در اين گستره پديد آورده بودند»(13) و اين در حالي است كه ما سالها، پيش از غربي ها، مفهوم كودكي را درك كرده و نشان داده بوديم. ابوعلي سينا در كنار كارهاي اصلي خود به مقوله ي آموزش و پرورش كودك نيز پرداخته بود، حتا در ادبيات منظوم ما نيز سنايي شاعر و عارف بزرگ سده ي ششم هجري در مورد زندگي دختران و عروسك بازي آنها اشاراتي دارد:
مادران پيش خويش از آن به مَجاز
تاش چون شوي خواستار آيد
تا چو بگذاشت لعبت بي جان
لعبت زنده پرورد پس از آن
دختران را كنند لعبت باز
آن به كدبانويي اش به كار آيد
لعبت زنده پرورد پس از آن
لعبت زنده پرورد پس از آن
يا در شعري ديگر مي گويد:
دختران چون فسانه پردازند
دوك ريسند و لعبتك بازند(14)
دوك ريسند و لعبتك بازند(14)
دوك ريسند و لعبتك بازند(14)
در صورتي كه مفهوم كودكي از سده ي هفدهم در اروپا شكل گرفت تا نزديك به 300 سال پس از اختراع چاپ، ادبيات كودكان در اروپا در جاي گاه فرهنگي جداگانه بازشناسي نشده بود(15) اما ريشه ي همين موضوع اخير را در ايران- البته با تسامح- مي توان به پس از كودتاي شهريور بيست پيوند زد. ادبيات كودكان تا اين زمان هيچ گاه به عنوان ژانر و يا حتا فرهنگي جداگانه طبقه بندي نشده بود بلكه به همان صورت ادبيات بزرگسالان باقي ماند حتا نمودهاي آن در ادبيات مكتب خانه أي به عينه موجود است. ما ايرانيان كه دست كم از قرن ششم هجري مفهوم كودكي را درك كرده بوديم، در يك عقب نشيني دردناك باز هم به قبل از قرن ششم بازگشتيم. جالب است زماني به عكسي از دوران مشروطه برخوردم: پدري بر صندلي أي نشسته بود و فرزند يكي- دوساله ي خود را نيز بر زانو نشانده بود. لباس كودك- كه فرزند طبقه ي فرادست جامعه بود- شكل كوچك شده ي لباس بزرگسالان بود و اين واقعيت در ادبيات كودكان ما نيز وجود داشت و تازه پس از اين سالها يعني زمان تثبيت جاي گاه ادبيات كودك؛ اين ادبيات به مثابه ي پند و اندرز شد و جزو ژانر تعليمي قرار گرفت. اما در غرب هم زمان با به رسميت شناخته شدن نيازهاي زيستي ويژه كودك نياز او به شكوفايي انديشه و تخيل نيز به رسميت شناخته شد و پس از استوار شدن سامانه آموزش و پرورش بر پايه ديدگاههاي روان شناختي، كتاب كودك ابزاري براي سرگرمي و لذت او شمرده شد و از اين زمان ادبيات كودكان داراي بار زيبايي شناختي شد. يعني خواندن نه براي آموختن كه براي لذت بردن و انگيزش عواطف بود.
«بررسي هاي كورنليا مايگز و همكاران درباره طبيعت انقلابي ماجراهاي آليس در شگفت زار و آليس در سرزمين آينه ها اثر لوئيس كارول و سنجش آنها با كتابهاي پيشين كه براي كودكان نوشته شده اند؛ بيانگر اين حقيقت هستند كه اين دو فقط براي شادي بخشيدن و سرخوش كردن کودکان نوشته شده اند. در اين جا، براي نخستين بار با داستاني روبه رو مي شويم كه براي كودكان شكل گرفته است بي آن كه نشاني از آموزش و طرح اصول اخلاقي در آن ديده شود.»(16)
حال اين را به دين ستيزي يا اخلاق گريزي تأويل و تفسير نكنيد در آن مقطع ادبيات كودكان به مثابه ي انگيزش عاطفه و به مثابه ي لذت بردن پي ريزي شد نه طرح تكراري و ملال آور پند و نصيحت كه با «بكن»، «نكن»هاي آمرانه همراه است. بگذاريم احساس كودكان هوايي بخورد، بگذاريم شيطنتها و تجربه هاي كودكانه بدون هيچ سد يا صافي أي در دسترس مخاطب قرار گيرد. باري شايد بسياري مرا به منحرف شدن مسير نوشته به سوي چيستي و هدف ادبيات كودك متهم كنند. اگر تشكل و گره خوردگي و انسجام ديد و نگاه، درون مايه و محتوا و ساخت زباني و بياني همه و همه به وحدت اندام وار (توبخوانش ارگانيك) اثر مي انجامد اما هدف و خاستگاه نويسنده نيز به شكل دهي و جذب بسيار ياري مي رساند اين نكته هنوز هم جاي تأمل دارد.
باري باز گرديم به بحث خودمان. از لحاظ روان شناسي، كودك هميشه به دنبال اشيايي است كه ديگرگونه است: رنگ، طرح، قطع و... هنجار گريزي يا به قول حافظ «خلاف آمد عادت» بي گمان براي كودك جالب است. گذشته از قطع و تصاوير كتاب، شخصيت اصلي «غوغولي» نيز ديگر گونه است. غول در فرهنگ ما هميشه موجودي پليد و پلشت بوده است و اين حتا در فولكلور ما نيز نمود دارد به عبارتي ديگر غول صورت مثالي بدهيبتي، زمخت بودن و ناهنجاري است. چنان كه در فرهنگ و ادبيات رسمي ما نيز ذكري از آن است:
«... و ديو بياباني كه از راه فريبد و هر چه به ناگاه فرو گيرد و هلاك كند... ديوي است مردم خوار يا جانوري است كه آن را عربان بديدند و شناختند و تأبط شر وي را كشت» (ج) غول در بيغوله يعني بي راهه و خرابه زندگي مي كند. غول در بيابان با آدمي همسفر مي شود. غول با تقليد صداي آدميان، ايشان را مي فريبد و به بي راهه مي برد»(17) چنان كه در دفتر دوم مثنوي شريف حضرت مولانا مي خوانيم:
بانگ غولان هست بانگ آشنا
بانگ مي دارد كه هي اي كاروان
نام هريك مي برد غول اي فلان
تا كند آن خواجه را از آفلان
آشنايي كو كشد سوي فنا
سوي من آييد نك نام و نشان
تا كند آن خواجه را از آفلان
تا كند آن خواجه را از آفلان
حالا در كتاب غوغولي، غول شخصيتي دوست داشتني به تصوير درآمده است؛ غولي كه با كنترل تلويزيون بازي مي كند. شاعر با خلق شخصيتي كهن الگو (Arce type آركي تايپ) و تلفيق آن با عناصر زندگي امروز مثل تلويزيون و... به توفيق محتوايي دست يافته است. البته اين جداي از شيوه ي بياني و زباني است كه خود بحث مستقلي است.
باري منتقد محترم در قسمت پاياني «يادداشت» شان، سؤالي را مطرح مي كنند:
«آيا نمي شود ابتكارات حوزه ]ي[ فرهنگ- مثل قطع و ظاهر جديد كتابها- را با محتواي ادبي مطلوب و تصويرگري مناسب همراه كرد؟»
و من پاسخش مي دهم، آري مي شود در صورتي كه من و شماي منتقد، بتوانيم محتواي ادبي مطلوب و تصويرگري مناسب را تحليل و تبيين كنيم نه آن كه با كلي گويي فقط به مسايلي اشاره كنيم. اميددارم روزي نقد ادبي ما به چنين جايگاهي برسد، اگر چه بسياري اين مسير را مي پيمايند.
1. كتاب ماه؛ ماه نامه ي تخصصي اطلاع رساني و نقد و بررسي كتاب كودك و نوجوان، سال هفتم، شماره پانزدهم، شهريور 1383، ص 72
2. همان جا.
3. محمد علي سپانلو در گفت وگويي به تمايز داستان هاي منظوم فارسي، شعر بلند و منظومه اشاره كرده است. رك: تعلق و تماشا، محمدعلي سپانلو، نشر قطره، چاپ اول 1379، صص 321 و 320.
4. تاريخ ادبيات كودكان ايران، ج 5، فصل هفت: سنجش تاريخي ادبيات كودكان ايران با ادبيات كودكان غرب، ص 222.
5. براي مطالعه بيشتر نگاه كنيد به: 1 ـ مجلدات تاريخ ادبيات كودكان: محمد هادي محمدي و زهره قاييني، نشر چيستا. 2 ـ شعر كودك در ايران، محمود كيانوش، انتشارات آگاه. 3 ـ شعر كودك از آغاز تا امروز: سيد مصطفا موسوي گرمارودي، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
6. نك: وزن شعر فارسي، دكتر پرويز خانلري، انتشارات توس، چاپ ششم: 1373. ص 65 تا ص 73
7. نك: بررسي وزن شعر عاميانه: تقي وحيديان كاميار، انتشارات آگاه. چاپ اول: 1357، فصل اول و دوم و سوم: ص 17 تا ص 140.
8. نك: شعر كودك از آغاز تا امروز، سيد مصطفا موسوي گرمارودي، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول: 1382، بخش وزن شعر غيررسمي كودكان و تكمله، ص 61 تا ص 113.
9. در اين مورد اختلاف نظر وجود دارد. آقاي گرمارودي در كتاب شعر كودك از آغاز تا امروز، بخش تكمله، بحث جالبي در اين مورد مي كنند.
10. براي مطالعه ي بيشتر نگاه كنيد به: ترانه هاي دختران حوا، فراهم آورنده: محمد ـ احمد پناهي سمناني، انتشارات ترفند، چاپ نخست 1380، ص 13 تا ص 17.
11. بت هاي ذهني و خاطره ي ازلي، داريوش شايگان، اميركبير، 2535، ص 160.
12. معصوميت و تجربه، فصل درآمدي بر فلسفه ي ادبيات كودك، مرتضا خسرونژاد، صص 26 و 25.
13. تاريخ ادبيات كودكان ايران، ج 5، فصل هفت: سنجش تاريخي ادبيات كودكان ايران با ادبيات كودكان غرب. ص 223.
14. منقول از مقاله ي ادبيات تطبيقي: بازي ها، تفريحات و سرگرمي ها در آثار سنايي، مينو فطوره چي، فصل نامه فرهنگ مردم، س 1، ش 2 (تابستان 1381): ص 106.
15. تاريخ ادبيات كودكان ايران، ج 5، ص 227.
16. همان جا، ص 243
17. فرهنگ اشارات ادبيات فارسي، ج دوم، دكتر سيروس شميسا، صص 862 و 861.
© کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.)
برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.