نقشِ خیال دوست در آینه رباعیات مولانا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقشِ خیال دوست در آینه رباعیات مولانا - نسخه متنی

خسرو ناقد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقشِ خيالِ دوست در آينه رباعيات
مولانا



نقشِ خيالِ دوست
در آينه رباعيات مولانا



(متن کامل)



 




 



خسرو ناقد




 





يوهان
وُلفگانگ فون گوته در يادداشتها و
رساله‏هايى كه براى درك بهتر «ديوان
غربى - شرقى» بر اين اثر جاودانه نوشته
است، مبحثى نيز درباره ترجمه و انواع آن
دارد كه در آن بيشتر به‌ترجمه آثار
ادبى، به‌ويژه آثار منظوم، توجه داشته
است. وى ترجمه آثار ادبى را به‌سه نوع
تقسيم مى‏كند.



در نوع اول،
مترجم مى‏كوشد تا ما را در محدوده فهم و
ادراك فرهنگيمان با محيط بيرون از اين
محدوده آشنا كند. براى اين نوع ترجمه
انتخاب نثرى ساده و روشن بهترين روش است
زيرا سخن منثور با خنثى كردن همه
ويژگي‌هاى صنعت شاعرى و حتى با كاستن
از وجد و حال شاعرانه و آوردن آن به‌سطح
فهم همگانى، زمينه آشنايى اوليه با
آثار
ادبى فرهنگ‌هاى ديگر را فراهم مى‏آورد
و از اين طريق بهترين خدمت را در حق ما
انجام مى‏دهد. اين نوع ترجمه ما را در
ميانه فرهنگ مألوف و مأنوس ملّيمان با
ادبيات بيگانه و آثار فرهنگى ارزشمند و
بى‏نظير سرزمين‌هاى ديگر آشنا مى‏كند
و در عين حال ما را چنان غافلگير
مى‏سازد و به‌شگفت وامى‏دارد كه
بى‏آنكه بدانيم چه بر ما گذشته است، نه
تنها احساس خوشى به‌ما دست مى‏دهد،
بلكه از قِبَلِ آن سود معنوى نيز
نصيبمان مى‏شود. اين چنين تأثيرى را
ترجمه آلمانى مارتين لوتر از كتاب مقدس
مسيحيان همواره بر خوانندگان خواهد
گذاشت. گوته بر اين باور است كه اگر
حماسه نيبلونگن نيز از همان آغاز
به‌صورت نثرى خوب و روان ترجمه و منتشر
مى‏شد و در دسترس همگان قرار مى‏گرفت،
هم نفوذ و تأثير آن در ميان مردم بيشتر
مى‏بود و از آن سود بيشترى به‌ما
مى‏رسيد و هم مى‏توانست معناى
بى‏نظير، پر اهميت، شگفت و غريب زندگى
سلحشوران و صلابت سرودهاى حماسى قرن 12
ميلادى را با توانايى تمام به‌ما منتقل
كند.



در نوع دوم، با اينكه
مترجم خود را در وضعيت و حال و هواى
فرهنگى خارجى قرار مى‏دهد تا از اين
طريق معناى بيگانه با فرهنگ خودى را
دريابد. ولى به‌هنگام بازآفرينى متن،
مى‏كوشد كه همه دريافته‏هاى خود را در
محدوده فرهنگ خودى به‌تصوير كشد. گوته
اين نوع ترجمه را سبك «تقليدى - تعويضى»
مى‏نامد و انجام آن را در توان
انسان‌هاى ظريف و زيرك و باذوق
مى‏داند. فرانسويان در اين كار استادند
و اين نوع ترجمه را بيشتر براى برگردان
آثار منظوم به‌خدمت مى‏گيرند. آنان نه
تنها براى افكار و حالات درونى انسانها
و اشياء گوناگون، معنايي و معادلي
مناسب مى‏آفرينند، بلكه براى نام هر
«ميوه‌ي غريبى»، چنان جايگزينى
مى‏يابند كه گويى هميشه در سرزمينشان
مى‏روييده است.



گوته نوع سوم
را آخرين و بالاترين و كاملترين نوع
ترجمه مى‏نامد كه در آن مترجم تمام
تلاش و توانايى خود را به‌كار مى‏گيرد
تا متن ترجمه‏اش همسان و همذاتِ با متن
اصلى شود و در واقع اصل به‌بدل تغيير
نكند، بلكه به‌جاى آن نشيند. مترجم در
اين حالت چنان در بطنِ فرهنگىِ متن فرو
مى‏رود و با آن همسانى و همزبانى ايجاد
مى‏كند كه شايد بتوان گفت كه اصالت
فرهنگ ملّى خود را كمابيش رها مى‏كند و
آخر كار متن سومى آفريده مى‏شود كه
البته موافق ذوق و مذاق همگان نيست و
فهم و دريافت آن مستلزم سطح آموزشى -
فرهنگى بالايى است. گوته اغلب
ترجمه‏هاى محقق و مترجم اتريشى، يوزف
فُن هامر - پورگشتال را از شاهكارهاى
منظوم ادب فارسى در زمره اين نوع ترجمه
به‌شمار مى‏آورد و براى مثال از ترجمه
ابياتى از شاهنامه فردوسى ياد مى‏كند
كه هامر در «مجله يافته‏هاى شرق» منتشر
كرده بود. ولى در عين حال توصيه مى‏كند
كه در ابتدا بهتر خواهد بود كه آثارى
چون شاهنامه و منظومه‏ها و مثنوى‏هاى
نظامى گنجه‏اى به‌نثرى رسا و روان
ترجمه شوند تا ما نخست با مطالعه
داستانها و افسانه‏ها و اسطورهاى شرقى
به‌طور كلى با آنها خو كنيم و اُنس و
الفت گيريم و رفته رفته با خلق و خو و
طرز فكر شرقيان آشنا شويم. سپس زمان آن
فراخواهد رسيد كه ترجمه‏هاى منظومى از
نوع دوم و در نهايت «ترجمه‏اى بين
سطرى» (Interlinear) از نوع سوم در دسترس
علاقه‏مندان قرار گيرد.



البته
در اينجا شايد بي فايده نبود که نظرات
گوته درباره‌ي مولانا را نيز بازگو مي
کردم؛ چرا که او در «يادداشتها و
رساله‏هايى براى درك بهتر ديوان غربى -
شرقى»، برداشت هاي خود را از شخصيت و
شعر هفت سراينده نامدار پارسي زبان نيز
به‌دست داده است: فردوسي، انوري،
نظامي، جلال الدين رومي، سعدي، حافظ و
جامي. اما از آنجا که آگاهي هاي او و
همعصرانش، حداقل، از مولانا کم و ناقص
بوده است، يادداشتهاي او - گذشته از يک
دو نکته جالب و جدل انگيز- از حدّ اشارات
تاريخي فراتر نمي رود. ناگزير براي
امروزيان چنان دندانگير نيست و من با
همين اشاره از آن مي گذرم.    



* * *



 حال با توجه به‌آنچه از
زبان گوته درباره ترجمه آثار منظوم
بازگو كردم، به‌بررسى ترجمه آلمانى 100
رباعى از مولانا جلال‏الدين محمد بلخى
مي پردازم که در کتابي با عنوان «نقشِ
خيال دوست» * منتشر شده است.



مترجم عنوان كتاب را ظاهراً از يكى
از
رباعيات مولانا برگرفته است؛ احتمالاً
اين رباعى:



 تا نقش خيال دوست
با ماست دلا



ما را همه عمر خود
تماشاست دلا



 و انجا كه مراد
دل برآيد اى دل‏



يك خار به‌از
هزار خرماست دلا



نخست اندکي در
معرفي مترجم بگويم. يوهان كريستف
بورگل،
استاد دانشگاه و ايران‏شناس و
اسلام‏شناس سوئيسى، مترجم اين كتاب
است كه پيشتر نيز از او ترجمه‏هاى
بسيارى از متون كلاسيك شرقى - خاصه از
شاعران ايرانى - و نيز تأليف و تحقيق هاى
ارزشمندى منتشر شده است و از آن
جمله‏اند ترجمه اسكندرنامه و خسرو و
شيرين و همچنين مثنوى هفت پيكر
(بهرامنامه) نظامى گنجه‏اى كه اين آخرى
را با مهارت به‌نظم كشيده است. وى
به‌خاطر ترجمه‏هاى خوب و رساىِ اين
آثار، در سال 1983 ميلادى «جايزه فريدريش
روكرت» و در سال 1993 «جايزه مترجم» شهر
برن سوئيس را از آن خود نمود. «نور و
سماع» و «سه رساله درباره حافظ» از جمله
تحقيقات اوست كه كتاب اخير به‌زبان
فارسى نيز ترجمه و منتشر شده است. كتابى
نيز از وى چند سال پيش از اين در آلمان
به‌چاپ رسيد با عنوان «دين و دنيا در
اسلام» كه در آن به‌بررسى منشاء قدرت
دينى در اسلام و رابطه و نسبت آن با
زورمندى واقعيت هاى دنيوى پرداخته
است.



آخرين اثري که از بورگل
منتشر شده، ترجمه‌ي گزيده‌ي غزليات و
رباعيات ديوان کبير است که انتشارات
معتبر C.H.Beck در سال 2003 ميلادي آنرا
به‌صورتي نفيس در آلمان به‌چاپ رساند.
پُرفسور بورگل در اين کتاب هفتاد و پنج
غزل و سي و يک رباعي را با زيبايي و
گويايي تمام به‌زبان آلماني ترجمه
کرده و کوشيده است تا با توضيحاتي، و
گاه تفسير و تعبيراتي عرفاني، به‌درک و
دريافت سروده هاي مولانا ياري رساند.
اين اشارات، به‌ويژه براي خوانندگان
آلماني زبان، سودمند و با ارزش است. از
اين رو در انتهاي ترجمه‌ي هر غزل و
رباعي، بدون استثنا و هر چند کوتاه،
مطالبي آمده است. براي مثال در زير
ترجمه‌ي غزل کوتاه 768 از نسخه‌ي
فروزانفر، تنها به‌ذکر اين نکته بسنده
کرده است که «زحل، ستاره‌ي نحس است در
مقابل زهره که ستاره‌ي موسيقي است و
رقص». مترجم پيشگفتاري نيز به‌کتاب
افزوده که در آن اشاراتي جالب
به‌«زندگي مولانا»، «ماهيت عرفان
اسلامي»، «غزليات ديوان شمس» و سرانجام
«پيام ملاي روم» شده است.



* *
*



حال به‌بررسي ترجمه‌ي
رباعياتي که در کتاب «نقش خيال دوست»
آمده است، بپردازيم. بورگل مبناى ترجمه
خود از رباعيات مولانا را بر پايه سه
اصل قرار داده است: نخست اينكه كوشيده
است تا حتى‏المقدور به‌محتواى متن
اصلى نزديك شود و به‌آن وفادار بماند و
پيش از هر چيز از دست بردن به‌صور خيال
و تصرف در زبان تصاوير شاعر خوددارى
كند. افزون بر اين سعى كرده است كه
ساختار صورى رباعيات را عيناً باز پس
دهد و وزن و ترتيب قوافى را مراعات كند.
و سرانجام آنكه در ترجمه خود، شيوه
شاعرى و اصطلاحات شعرى در زبان آلمانى
را به‌كار گرفته و از اين رو ترجمه او
از رباعيات مولانا چنان به‌گوش مى‏آيد
كه گويى به‌زبان آلمانى سروده شده است.
البته مترجم داورى درباره اينكه او تا
چه حد در انجام اين كار موفق بوده را
به‌عهده خوانندگان گذارده است و براى
يارى رساندن به‌آنان و نيز فهم بهتر
رباعيات، ترجمه تحت‏اللفظى هر رباعى
را نيز در زير ترجمه منظوم آنها قرار
داده است. بنابراين مى‏بينيم كه مترجم
كوشيده است تا ترجمه‏اى هم‏سنگ با
آنچه گوته «نوع سوم» و كاملترين نوع
ترجمه مى‏نامد، به‌دست دهد. همين جا
بيفزايم كه با تمام تلاش و كوشش‌هاى
صادقانه و استادانه بورگل، گيرايى
ترجمه‏هاى او و روح دميده در آنها در
مقام قياس با ترجمه‏هاى منظومى كه از
فريدريش روكرت شاعر و مترجم شهير
آلمانى و «پدر شرق‏شناسى آلمان» بجا
مانده است، از ژرفاى معنوى آنچنانى
برخوردار نيست. البته اين انتظار و توقع
را نيز نبايد داشت كه ترجمه رباعيات
مولانا بتواند جذبه عرفانى و كشش
روحانى نهفته در متن اصلى را
به‌خواننده منتقل كند. از اين رو خود
مترجم نيز به‌اين امر اشاره دارد و
آرزومند است كه خوانندگان آلمانى زبان
علاقه‏مند، با مطالعه ترجمه گزيده
رباعيات مولانا به‌شوق و ذوق آيند و
چنان برانگيخته شوند كه زبان فارسى را
فراگيرند و زمانى خود قادر باشند
غزليات و رباعيات مولانا و ديگر شاعران
پارسى زبان را بخوانند!



   
مترجم مدخلى بر كتاب نگاشته است كه در
آن ضمن شرح كوتاه زندگى مولانا و چگونگى
آشناييش با شمس تبريز، آثار او را
برشمرده و توضيح كوتاهى نيز درباره وزن
و قافيه رباعى داده است. بورگل رباعيات
كتاب را به‌سه دسته تقسيم كرده است:



 



/>1-                                                                      
1-      دوستى و عشق . كه شامل 49 رباعى
است
و مترجم در انتخاب و ترتيب آنها كوشيده
است تا داستان عشق عرفانى مولانا
به‌شمس را در اين رباعيات بازتاب دهد؛
از اولين نگاه و نخستين ديدار و رحمت
وصال و بركت همنشينى تا درد جدايى و از
دست رفتن معشوق و سرانجام غلبه بر هجران
دوست و اميدوارى دوباره. دو رباعى از
اين
بخش را، همراه با ترجمه‌ي آلماني آنها،
هم به‌صورت منظوم و هم ترجمه‌ي
تحت‏اللفظى، در اينجا مي آورم:



 



من ذره و خورشيد لقايى تو
مرا



بيمار غمم عين دوايى تو
مرا



 بى بال و پر اندر پى تو
مى‏پرم‏



من كاه شدم چو
كهربايى تو مرا



Ich bin der Staub,
Du die Sonne,



         die
mir das Licht zuteilt.



Ich bin vor
Kummer krank, Du



         Das
Mittel, das mich heilt.



Ich fliege
ohne Fluegel



         Und
Federn zu Dir hin,



Der Bernstein Du,
ich ein Stroh nur,



        
von deinem Sog ereilt.



 




Ich bin das Sonnenstaeubchen, du mir der
Sonnentreffpunkt,



ich bin krank aus Gram, Du
mir das Heilmittel.



Ohne Fluegel und Feder
fliege ich in Deinem Gefolge.



Ich wurde zum
Strohhalm, Du mir zum Bernstein.



 



آن كس كه به‌روى خوب،
او رشك پريست‏



آمد سحرى و بر
دل من نگريست‏



 او گريه و من
گريه، كه تا آمد صبح‏



پرسيد كز
اين هر دو عجب، عاشق كيست؟



 



E r, dessen Antlitz so schoen
ist,



         dass Feen ihn
darum beneiden,



Kam juengst in der
Daemmerung zu mir,



        
a
m meinem Bild sich zu weiden.



Er weinte und ich weinte,



         bis dann der Morgen sich
nahte



und ausrief:
» Wie seltsam! Wer ist
denn



         der Liebende
von euch beiden?
«



   



Der, auf dessen schoenes
Antlitz Feen neidisch sind,



kam im
Morgendaemmer und blickte auf mein Herz.



Er
Weinen und ich Weinen, bis der Morgen kam



Und fragte: » Von diesen zwei - o Wunder!
-
wer ist der Liebende?
«



 




2- زيستن و آموختن: در برگيرنده
رباعياتى است پيرامون شيوه زيستن و
حكمت حيات و نيز قطعاتي غزل مانند و
سخره. اما اغلب اشعار اين بخش را
رباعياتى با مضامين عرفانى تشكيل
مى‏دهد كه با تصورات مولانا از «انسان
كامل» پايان مى‏گيرد. دو نمونه از اين
رباعيات را نيز با ترجمه آلماني آنها
به‌دست مي دهم:



درنه قدم از چه
راه بى‏پايانست‏



كز دور
نظاره كار نامردانست‏



 اين
راه ز زندگى دل حاصل كن‏



كاين
زندگىِ تن صفت حيوانست‏



Ist
auch der Pfad unendlich,



            brich auf und tritt ihn
an!



Bloss in die Ferne
blicken



           
schickt sich nicht fuer den Mann.



Weg
dran dein Herz, dein Leben,



            bewaeltige den
Pfad!



Wie tierhaft ist ein Leben



            Nur in des Koerpers
Bann!



 



Setz
den Fuss darauf, wenn auch der Pfad unendlich ist.



Von fern zu blicken, ist die Sache von
Schwaechlingen.



Erring diesen Pfad durch das
Leben des Herzens,



denn dieses Leben des
Koerpers ist die Art des Tiers.         



   



 رندى ديدم نشسته بر خنگ
زمين‏



 نه كفر و نه اسلام، نه
دنيا و نه دين‏



 نى حق نه
حقيقت نه شريعت نه يقين‏



اندر
دو جهان كرا بود زهره اين



Juengst sah einen Schelm auf dem Sattel der Erde



/>                                                            
ich reiten.



Nicht Weltkind, nicht
Frommer, nicht Muslim war er



/>                                                            
Noch Heide.



Recht, Wahrheit, Gesetz
liess er hinter sich,



/>                                                            
alle Gewissheit.



Wer wagt es, in
beiden Welten derart zu streiten?



 



Ich sah einen Schelm
(
rind ) sitzen auf dem Ross der
Erde:



weder Unglaube noch Islam, weder Welt
noch Religion!



Weder Recht noch Wahrheit,
noch Sharia, noch Gewissheit!



Wer hat in
beiden Welten die Kuenheit zu diesem?



    



 3- شعر و موسيقى:
در اين بخش مترجم رباعياتى را برگزيده
است كه مضامينِ شعر و موسيقى را در
بردارد. مضامينى كه مولاى روم به‌آنها
دلبستگى خاص دارد و در سروده‏هاى او -
به‌ويژه در غزليات ديوان شمس -
به‌تكرار از آنها سخن در ميان است. براى
مثال در يكى از زيباترين غزل‌هاى ديوان
كبير (شماره 457 نسخه فروزانفر)، پس از
برشمردن پرده‏هاى گوناگون موسيقى
ايرانى، مى‏گويد:



 اين علم
موسقى بر من چون شهادتست‏



چون
مؤمنم شهادت و ايمانم آرزوست





عبدالرحمن جامى در نفحات
الانس حكايت كوتاهى را نقل مى‏كند كه
نشاندهنده علاقه مولانا به‌موسيقى
است:



«روزى مى‏فرمود كه: آواز
رباب، سرير باب بهشت است كه ما
مى‏شنويم.» منكرى گفت: «ما نيز همان
آواز مى‏شنويم. چون است كه چنان گرم
نمى‏شويم كه مولانا؟» خدمت مولوى
فرمود: «كَلاّ و حاشا! آنچه ما مى‏شنويم
آواز باز شدن آن در است. و آنچه وى
مى‏شنود آواز فراز شدن.»



در
رباعيات اين بخش بدون استثنا از اسامى
يك يا چند ساز بادى و زهى و ضربه‏اى
استفاده شده است. اين هم دو رباعى از اين
بخش همراه با ترجمه‌ي منظوم و
تحت‏اللفظى آنها:



از عشق تو
گشتم ارغنون عالم‏



وز زخمه تو
فاش شده احوالم‏



 ماننده چنگ
شد همه اشكالم‏



هر پرده كه
مى‏زنى مرا مى‏نالم



Die
Liebe zu Dir erschuf mich



         zum Saitenspiel der Welt,



Du schlugst mich und enthuelltest,




         was meine Seele haelt.



So bin ich zur Harfe geworden



         An Klang und an Gestalt.




Dein Schlag nur ist es, Dein Fuehlen,




         was aus mir schluchzt und
schallt.



 



Aus
Liebe zu Dir wurde ich zum Organon der Welt,



und durch Deinen Schlag wurden meine Zustaende
offenbar.



Meine Formen wurden zur
Harfe,



Jeden Modus, den Du mir anschlaegst,
klage ich.



 



حاجت نبود
مستى ما را به‌شراب‏



يا مجلس
ما را طرب از چنگ و رباب‏



بى‏ساقى و بى‏شاهد و بى‏مطرب و
نى‏



شوريده و مستيم چه مستان
خراب



Fuer unsern Rausch bedarf es keinen
Wein,



Fuer unser Fest nicht Harfen
noch Schalmein!



Sind ohne Schenken, Saenger,
Lautenklang



Toll und berauscht; kein
Rausch kann groesser sein!



 



Unser Rausch bedarf keines
Weins



Noch unser Fest des Klangs von Harfe
und Rebab.



Ohne Schenke und Schoenen, ohne
Spielmann und Rohrfloete



sind wir berauscht
und erregt. Was sind dagegen zerstoerte Berauschte?!




 



    مترجم توضيحات
سودمندى نيز به‌آخر كتاب افزوده است كه
در درك بهتر رباعيات، به‌ويژه در شناخت
پاره‏اى از اصطلاحات و استعارات و
تمثيلات مورد استفاده مولانا، به‌يارى
خواننده آلمانى زبان مى‏آيد. ناگفته
نگذاريم كه به‌هنگام مطالعه و بررسى
كتاب به‌نكته‏اى برخوردم كه اندكى مرا
به‌شگفت واداشت: مترجم در بخش منابع
كتاب متذكر شده كه رباعيات را از
نسخه‏اى برگزيده است كه روانشاد استاد
بديع‏الزمان فروزانفر در 10 جزو (9 جلد)
بين سالهاى 1336 تا 1346  خورشيدى به‌چاپ
رساند. در اين نسخه، فروزانفر 1983 رباعى
را براساس شش نسخه خطى تصحيح كرده و
به‌ثبت رسانده است و به‌سبب اعتبار
علمى مصحح، اغلب در كارهاى پژوهشى و
دانشگاهى برحسب معمول از اين نسخه
استفاده مى‏شود. لذا بديهى مى‏نمود كه
بورگل نيز در ترجمه رباعيات مولانا اين
نسخه معتبر را اساس كار خود قرار داده
باشد. اما وقتى ترجمه آلمانى رباعيات را
با متن اصلى آنها مقابله مى‏كردم، برخى
را اصلاً در نسخه فروزانفر نيافتم و
تازه آنها نيز كه در اين نسخه يافت
مى‏شوند، با تفاوتهاى اساسى
به‌آلمانى ترجمه شده‏اند. براى مثال
در نسخه فروزانفر در رباعى 82 «مى» ثبت
شده ولى در ترجمه آلمانى «نى» آمده است.
و باز در همين رباعى «چون مستان»
به‌«چه مستان» تبديل شده است. در جاى
ديگر «بى‏قرار» به‌«پرشرار»، «اى
زهره غيبى» به‌«اى زهره عيش»،
«بگريست» به‌«نگريست» و «بى‏روى تو»
به‌«بيرون تو» ترجمه شده است. لاجرم
جستجوى من براى يافتن متن اصلى رباعيات
مورد استفاده بورگل بى‏نتيجه ماند تا
اينكه روزى به‌طور اتفاق به‌نسخه چاپى
نسبتاً جديد كليات شمس تبريزى برخوردم
كه انتشارات اميركبير در يك جلد و براى
استفاده عموم منتشر كرده و تاكنون
به‌كراّت تجديد چاپ شده است و من چاپ
دهم (فروردين 1363) آن را در ميان كتابهاى
دوستى مشاهده كردم و با كمال تعجب ديدم
كه تمامى 100 رباعى را بورگل عيناً از اين
چاپ جديد كه با نسخه فروزانفر تفاوت
بسيار دارد و تعداد رباعياتش نيز بيشتر
است، انتخاب كرده و ترجمه آلمانى آنها
نيز واژه به‌واژه مطابق مفاد آن است. از
اين رو مطمئنم كه مأخذ وى در ترجمه
رباعيات مولانا فقط اين چاپ يك جلدى
مى‏توانسته بوده باشد. حال چرا بورگل
از چاپ 9 جلدى كليات شمس به‌عنوان مأخذ
ترجمه‏اش نام برده، پرسشى است كه من
براى آن پاسخى نيافتم!



البته
اين نخستين بار نيست كه رباعيات مولانا
به‌زبان آلمانى ترجمه و منتشر مى‏شود.
دو ترجمه ديگر نيز از رباعيات مولانا
صورت گرفته كه يكى پيشتر و ديگرى بعد از
ترجمه بورگل به‌چاپ رسيده است. اولى
ترجمه 99 رباعى است از بانو گيزلا ونت كه
چند سال پيش از اين در آمستردام هلند
منتشر شد و ديگرى كتابى است شامل ترجمه
100 رباعى كه البته به‌سبك شعر نو ترجمه
شده و پيداست كه مترجم به‌عمد در پى وزن
و قافيه نرفته و بيشتر كوشيده است تا
درونمايه رباعيات را به‌خواننده
آلمانى زبان منتقل كند. مترجم اين كتاب
زنده‏ياد سيروس آتاباى، شاعر آلمانى
زبانِ ايرانى است كه بيشتر عمر خود را
در آلمان سپرى كرد و ده ها ترجمه و سروده
به‌زبان آلمانى از او بجا مانده است و
به‌قول ابراهيم گلستان «برخلاف
خويشاوندان نزديكش (آتاباى خواهرزاده
محمدرضا پهلوى بود) انسانى ملايم و آرام
و با فرهنگ بود». او قطعاتى از غزليات و
سخنان مولانا را نيز به‌آلمانى ترجمه
كرد و در سال 1988 در دفترى با عنوان شمس
تبريز به‌چاپ رساند. چند سال پيش از اين
هم مجموعه‌ي ترجمه هاي آتاباي از
شعرهاي حافظ و مولانا و خيام، در يک
مجلد و به‌صورت بسيار نفيس در آلمان
منتشر شده است.



در پايان
به‌ترجمه چند اثر ديگر از مولانا و نيز
دو سه کتاب كه درباره او و آثارش در سال
هاي اخير  به‌زبان آلمانى نوشته شده
است اشاره مى‏كنم: كتاب فيه مافيه را
شادروان پرفسور آنه مارى شيمل
به‌آلمانى ترجمه كرد و به‌صورتى نفيس
و با سر فصلهايى آراسته به‌خط خوش
فارسى در سال 1988 ميلادى به‌چاپ رساند.
دفتر اول مثنوى معنوى نيز براى نخستين
بار به‌طور كامل در سال 1997 به‌زبان
آلمانى ترجمه و منتشر شد. البته اين
ترجمه مستقيماً از متن فارسى مثنوى
انجام نگرفته، بلكه اساس كار مترجمان،
متن ترجمه انگليسى آن بوده است كه زنده
ياد عبدالباقى گولپينارلى، محقق و
مترجم سرشناس ترك، با همكارى نورى
ارگنكون به‌پايان رسانده بود. البته
چند بار گزيده هايي از روى متن اصلى
متنوي به‌آلمانى ترجمه شده است که  يکي
گزيده‏اى از قصه‏هاى مثنوى است كه
بانو
شيمل انجام داده و با مصورسازى اينگريد
شار در سال 1994 ميلادى به‌چاپ رسيد.
ديگري گزيده اي است قديمي که گئورگ روزن
از متن فارسي کتاب به‌آلماني ترجمه و
در
سال 1849 ميلادي منتشر کرد. «والتر فون
دِر
پورتِن» هم براساس نسخه‌ي فارسي چاپ
نيکلسن، بيت هاي 1923 تا 2933 را به‌آلماني
ترجمه کرد که در 1930 ميلادي منتشر شد.



«من چو بادم و تو چو آتش» عنوان
كتاب ديگرى است كه پُرفسور شيمل در آن
به‌بررسى و تحليل زندگى و آثار و افكار
مولانا پرداخته است. شيمل اين کتاب را
با همين عنوان به‌دو زبان آلماني و
انگليسي منتشر کرد که البته متن آلماني
و انگليسي کتاب با هم تفاوت اساسي
دارند. اين کتاب تاكنون 7 بار در آلمان
تجديد چاپ شده است. متن انگليسي اين
اثر، اساس ترجمه کتابي قرار داشته که
آقاي فريدون بدره اي  آنرا با عنوان «من
بادم و تو آتش»، به‌فارسي ترجمه کرده و
در ايران منتشر شده است. بانو شيمل از
شيفتگان مولاى روم و يكى از نخستين
پژوهشگران آلمانى بود كه به‌تحقيق در
آثار و افكار مولانا پرداخت و در شناختن
و شناساندن اين عارف و عالم بزرگ ايرانى
به‌جهانيان سهم بسزايى داشت. در ميان
آثار وى كتابى نيز يافت مى‏شود با
عنوان «صور خيال در شعر جلال‏الدين
رومى» كه نزديك به 60 سال پيش از اين
انتشار يافت و در زمره اولين كارهاى
تحقيقى در اين زمينه است. افزون بر
اينها گزيده‏هايى از غزليات مولانا را
مترجمان بسيارى به‌زبان آلمانى ترجمه
و منتشر كرده‏اند كه هنوز زيباترين و
جذابترين آنها همانا ترجمه‏اى است كه
فريدريش روكرت در نزديك به‌180 سال پيش
به‌انجام رساند و نخستين بار در سال 1819
ميلادى منتشر شد و تاكنون بارها تجديد
چاپ شده است.



* Dschalaludin Rumi:
Traumbild des Herzens. Hundert Vierzeiler. Ausgewaehlt, aus dem
Persischen uebertragen, eingeleitet und erlaeutet von



 

/ 1