نگاه انساني در قصه
شايد بتوان ادبيات معاصر را به سه شاخه اصلي تقسيم کرد، ادبيات سنتي، مدرنيست و پست مدرنيست.قصه سنتي با شاخص هايي چون بالزاک وفلوبر و انبوهي از نويسندگاني که هنر
خود را بکار مي بردند تا به مخاطب القاء کنند، با روايتي واقعي سروکار دارند و
خواننده نيز به خود مي قبولاند که با سرگذشتي حقيقي روبرو است. به عبارتي قصه سنتي
بر بنياد توافق خواننده و نويسنده استوار است. نويسنده تظاهر مي کند که سرگذشتي
واقعي را بيان مي کند و خواننده نيز به واقعيت داستان گردن مي نهد. توفيق نويسنده
در حقيقت نمايي يک دورغ است. در اين نوع روايت نه تنها همه چيز از چهارچوب منطقي
برخوردار است که شخصيتها و قهرمانان نيز در يد قدرت نويسنده قرار دارند.چنين ادبياتي رسالتي فرازميني و اخلاقي براي خود قائل است؛ تا قهرماني خلق کند که
مخاطب بتواند با او ارتباط برقرار کند و در باره اش داوري کند، دوستش بدارد، از او
نفرت داشته باشد يا احساس ترحم و عطوفت خواننده را جلب کند.نويسنده چنان در پي تفسير و تبيين قهرمان و موقعيت او برمي آيد که بي رقيب بماند و
بتواند به جايگاه رفيع آرماني عروج کند. گرچه گاهي نويسنده اين قواعد را زير پا مي
گذارد و شخصيتي سرراهي، بيکاره اي ولگرد، ديوانه اي شورشي خلق مي کند که نظم موجود
را نمي پذيرد و با رفتار خود مخاطب را دچار شگفتي مي سازد. اما با اين وجود سرنخ
اصلي قهرمان در دستان نويسنده است و نمي گذارد اقتدار قهرمان کاملا شکسته شود.در آغاز قرن بيستم، انسان در اروپا و امريکا بيش از هرچيز توسط ماشين به کنار زده
شد. بشر در مقابل سيطره ماشين آرام آرام تسليم شد. در پي آن فجايعي همچون، جنگ،
استبداد، سيطره مذهب و ايدئولوژي ها، فاشيستم و روابط نابرابر اجتماعي همه چيز و
همه کس را دگرگون کرد. دانش در کل دچار انقلاب کلي گشت، فلسفه از بنياد دگرگون شد،
بنيان ها چنان مورد انکار قرار گرفتند که بر هر چيز مهر عدم قطعيت خورد.بشر دريافت جهان هرچه جهان به جلو مي رود، بيشتر در تسخير اشياء در مي آيد. اشيايي
که روابط انساني واجتماعي را تعيين مي کنند و ارزش سوداگرانهء اشياء جانشين ابتکار
فردي مي شود. مردم روز بروز بيشتر شيفته اشياء مي گردند، غافل از اينکه اشياء جاي
انسان را گرفته و آدمي زير نفوذ افسون جامعهء مصرفي، بجاي پيگيري علل اين شيفتگي،
هرروز اندکي بيشتر در دام آن فرو مي رود.ناتواني بشر در مقابل مصائب بوجود آمده او را وادار کرد به موجودي ناتوان و بي پناه
و تنها درآيد که در ادبيات بصورت شخصيت هاي افسرده؛ پوچ، بيگانه و محکوم به شکستي
نمودار شدند که حداکثر توانستند عصيان کنند و اعتراض. براي همين در چنين ادبياتي از
رعايت زمان منطقي، استعمال دقيق ماضي مطلق، صيغه سوم شخص، طرح وتوطئه و کشش هر
حادثه فرعي به سوي غايتي روشن خبري نيست. هرچه است پوچي، اضطراب و دلهره اي است که
بشر را رها نمي کند. و اين گونه بود که قهرمان قصه مدرن شکل گرفت. نويسنده مدرن،
ضمن نشان دادن پوچي، سردرگمي، سرخوردگي و ناتواني انسان مدرن، هميشه در جستجوي چيزي
گم شده است.با وجودي که قهرمان قصه مدرن با همه چيز بيگانه است؛ از همه چيز سرخورده است، تنها
و رانده از همه جا احساس پوچي و تنهايي مي کند. بدتر از آن مدام احساس مي کند
نيروهايي ويرانگر درصدد نابودي او هستند، اما نگاه انساني اش غايب نيست، مدام در پي
انسان گم شده است، براي همين از همه چي بيزاري مي جويد و به هر چي اعتراض مي کند.قهرمان بيگانه «کامو» دست به جنايت مي زند، چون اين را اعتراضي به بيگانگي و پوچي
خودش و در نهايت بشريت به حساب مي آورد. همچنين قهرمان قصر «کافکا» ـ که تنها به
نام «کا» ناميده مي شود ـ ، به جستجوي بيهوده اي در اتاق ها، پلکان و دهليزهاي قصر
مي پردازد، تنها اعتراضي است به بي عدالتي که به او ـ و در دورنماي کلي تر به
انسانيت شده ـ است. همان اعتراضي که شخصيت ديگرش را به جانوري تبديل مي کند، تا اوج
سرخوردگي انسان را نشان دهد.قصه ي مدرن با تحول از قصه سنتي؛ حرکتي را از بالزاک آغاز و به فلوبر، داستايوسکي،
فاکنر، پروست، جويس، کافکا و بکت ختم شد. اما گروهي هستند مانند آلن رب گري يه،
ميشل بوتور، ناتالي ساروت و کلود سيمون که خود را ادامه دهنده راه مدرنيست ها مي
دانند. اين گروه که به نام پست مدرنيست ها شناخته شدند؛ خود جمله طنز مشهوري دارند؛
که آن ها مکتبي تشکيل نمي دهند، بلکه مشترکا مکتبي را درهم مي ريزند.از نظر اينان بشر هر چه بيشتر به پيش مي رود، بجاي اينکه از مصائب و مشکلاتش کاسته
شود، با غناي فرهنگي خود و دانش و بار فلسفي که بوجود مي آورد، چهره جهان را بيشتر
مي پوشاند. چنانکه خود در ميان اين شلوغي و ازدحام بيشتر گم مي شود. اينجاست که قصه
نو بايد سعي کند اين پرده اوهام را بدرد.از برجسته ترين نويسندگان رمان نو مي توان از ـ آلن رب گري يه و کلود سيمون ـ نام
برد. بدين منظور نخست اشاره اي مختصر به داستان هاي آلن رب گري يه مي کنم.* ـ «مداد پاک کن ها» مهمترين داستان رب ـ گري يه بحساب مي آيد، در اين داستان
کارآگاهي مأمور تحقيق در بارهء چند قتل با انگيزه هاي سياسي است. او در پي شناسايي
ضاربي است که فردي به نام دوپون را مورد هدف گلوله قرار داده است. قرباني هنوز
نمرده است، اما اداره پليس سعي مي کند وانمود کند که قرباني مرده است. از آن طرف؛
کارآگاه پس از تحقيق و تلاش بيهوده تصميم مي گيرد قرباني را بکشد. نويسنده سعي دارد
کاري کند تا قرباني دوبار کشته شود (بار اول به دروغ از سوي اداره پليس و بار ديگر
به راستي از سوي کارآگاه مي ميرد) تا با اين کار نشان دهد در عين حال که براي طرح و
توطئه کلاسيک ارزشي قائل نيست، چنان مهارتي دارد که مي تواند شخصيت قصه اش را بجاي
يکبار دو بار بکشد.
* ـ «بيننده» :
در اين قصه مردم ساکن يک جزيره، در حقيقت به سطح «بيننده» و تماشگرصرف تنزل پيدا کرده اند، به نظر اين بينندگان، جنايت امري است محتوم و طبيعي، چرا
که قرباني اين جنايت خود عنصري ضد اجتماعي است و عامل غيراخلاقي محسوب مي شود.
* ـ «حسادت»:
در اين قصه، احساسات در رديف اشياء قرار مي گيرد و نمي توان آن را ازاشياء جدا ساخت. سلطهء اشياء سبب سقوط عواطف مي شود وحضور آدمي را به نگاهي محدود
مي سازد. (لازم است اشاره شود که منظور از اشياء نه معناي کلي آن، بلکه به هرچيزي
گفته مي شود که ذهن را تحت تأثير قرار مي دهد.»
* ـ «طرحي براي انقلاب»:
در اين قصه چندين بازپرسي کارآگاهانه تشکيل مي گردد کهعمده اين بازرپرسي ها به اعدام منتهي مي شود. در اين ماجرا، تکيه بر شکنجه بيش از
پاسخ است و شديدترين لذت ها در پي رنج ها فراهم مي شود.اگر بخواهيم تفسيري براي اين قصه ها بياوريم، مي توان گفت دنياي اين قصه ها نه
معناي ويژه اي دارد و نه حتا پوچ است. حتا زماني که خوانندگان و منتقدان از گري يه
مي پرسند، اين قصه ها که نه قهرمان مشخص دارند و نه داستان پيگير و نه حتا معناي
روشن و معين، چيست؟
گري يه پاسخ مي دهد: «هيچ، تنها صورتي نو. صورتي که نيازي به عناصر کهنه ندارد. چرا
که هدفش ارتباطي ديگر بين انسان وجهان اوست. جهاني که تغيير يافته و انساني که ديگر
نه همان است که بود. !!! همين دنيايي که هست، گاه خوب است و گاه بد. آنچه که بد است
انساني است و آنچه که خوب باز هم انساني است.به عبارتي از نظر پست مدرنيست ها؛ واقعيات توهمي بيش نيست. واقعي ترين اثر تنها مي
تواند اشاره اي گذرا به جهاني بکند که دور و جدا از پندارهاي ممکن وجود دارد. وظيفه
قصه نو نه تنها در جستجوي چيزي است که نيست، حتا درصدد اعتراض هم نيست. انسان براي
انجام اعمال خود انگيزه اي ندارد. هدف قصه نويس صرفا نوعي روايت بي طرفانه است؛ بي
رنگ و بي داوري. بدون اينکه به سطح کشيده شود يا دل به اميد واهي نهد. خيلي که پيش
برود مي توان ادعا کند؛ قصه نو به جهان گوش فرا مي دهد، آن را احساس مي کند، گاه هم
مي تواند آن را براي لذت، مورد توصيف قرار دهد ـ نه تفسير. همين.!!!اگرچه بايد گفت، آلن رب گري يه در ميان مخاطبان توفيق چنداني پيدا نکرد، بطوريکه
مهمترين اثر او ـ مداد پاکن ها ـ ظرف هشت سال پس از نشر کتاب، تنها توانست تنها
چهار هزار نسخه را بفروش برساند. بطوريکه ناشر کتاب، در مصاحبه اي اعتراف کرد با
اين رقم تنها هزينه صحافي کتاب را بدست آورده است؛ اما کلودسيمون يار ديگر او از
اقبال بهتري برخوردار گرديد و بويژه که با تصاحب جايزه نوبل، رمان هاي او از
استقبال بيشتري برخوردار گرديده است. براي اينکه مطلب به درازا نکشد، بررسي آثار او
را به جايي ديگر موکول کرده و تنها به خواندن بخش هايي از مصاحبه او و نظرياتش
اکتفا مي شود.توضيح: اين مصاحبه توسط ايريس راديش منتقد و نويسنده آلماني صورت گرفت، ضمن اينکه
در اين مصاحبه خانم سيمون نيز حضور داشته است. تاکيد داخل پرانتز از من است
سيمون: پس از کافکا و پروست، ديگر نوشتن به سياق معمول ممکن نبود. آدم داستان را
براي چه خلق مي کند؟ همسرم باز مخالفت خواهد کرد. فلوبر چرا «مادام بواري» را مي نويسد؟
مسلما نه براي روايت کردن ماجراي خيانت در يک رابطه ي زناشويي. علت وجودي چنين
رمانهايي هنگام نوشتن به وجود مي آيد. ما مي نويسيم و هيچ نمي دانيم..خانم سيمون: کلود پدر و مادرش را زود از دست داد. نُه ماهه بود که پدرش درگذشت.خواهر و برادري هم نداشت و کاملا تنها بود. براي او اين چيزها موثرتر از هرچيز ديگر
بود.سيمون: چه چيز اهميت دارد؟ پروست زندگي ابلهانه اي را ميان ابلهان گذراند و اين به
کارش لطمه اي نزد. آدم حتا وقتي تجربه اي هم نکند باز چيزي تجربه کرده است.راديش: مثلا چه چيزي؟
سيمون: يک چيزي. دوران موضوعهاي اساسي و مسايل اساسي در ادبيات به سرآمده. ون گوگ
يک جفت چکمه را نقاشي مي کند و والسلام.راديش: و اندکي بعد بوم نقاشي خالي مي ماند. شما مدام سوژه را کوچکتر کرده ايد. چيز
ديگري باقي مي ماند؟
سيمون: همه چيز. هميشه کاري براي انجام دادن هست. در هنر پيشرفت وجود ندارد. آدم
هميشه کار ديگري انجام مي دهد؛ کاري که الزاما بهتر هم نيست.راديش: پس به اين ترتيب از هنر نمي شود چيزي آموخت.سيمون: عجب سوالهايي مي کنيد.راديش: چه مي توان آموخت؟
سيمون: براي من فقط «چگونه» اهميت دارد«!!!» چگونگي چيزي که اتفاق مي افتد و نه
چرايي آن. چرا سبزه وجود دارد؟ چرا ستارگان وجود دارند؟ پاسخ به اين پرسشها کار
روحانيان است.راديش: يا اين که چرا جنگها اتفاق افتادند. چرا آشويتس به وجود آمد.خانم سيمون: او براي اينها جوابي ندارد. اين که ما چگونه به آنجا رسيديم را
مي تواند بگويد.سيمون: نمي توانم. اگر بگويم که چگونه به آنجا رسيديم يعني که چرايي اش را هم
مي دانم. هيچ کس توان درک آشويتس را ندارد. در کنگو اين حوادث جور ديگري اتفاق
مي افتد.خانم سيمون: کلود هيچ وقت خودش را با اين مسئله مشغول نکرده. هر کس واقعا به آن
بپردازد شايد چرايش را نيز دريابد.سيمون: نه، اين غيرقابل توضيح است. جنگ چيز ديگري است. طبيعي است و هميشه نيز وجود
داشته. همين الان هم وجود دارد. درست در همين لحظه که ما مشغول گفتگو هستيم عده اي
در کار کشتن يکديگرند. ما مثل خانم هاي کتاب پروست در مهتابي اي در Balbec
نشسته ايم و همين بغل عده اي دارند به هم تيراندازي مي کنند. هيچ چيز غيرانساني اي
وجود ندارد. همه ي اعمال غيرانساني را انسانها مرتکب مي شوند. در ما هيولايي نهفته
است. آشويتس را انسانها ساخته اند. «مارکي دوساد» را بخوان.هيچ چيزي غير انساني اي وجود ندارد. (بهتر است يکبار ديگر اين سخنان خوانده شود.آيا به صرف اينکه گروهي از انسان ها جنايت مي کنند، پس بايستي پذيرفت که هيچ چيزي
غير انساني اي وجود ندارد. با اين سخن چه کساني را تطهير مي کنيد؟ آيا اين از همان
حرف هايي است که بعضي سردمداران کشور من مي زنند، تا با وجدان آسوده دست به جنايت
بزنند تف به اين زندگي هنوز تمام نشده، باز هم مي توانيد سخنان گهربار اين آقا
را بخوانيد)سيمون: همه چيز در کار است تا کتابي زيبا نوشته شود. Georgica ي مرا در نظر بگيريد.هيچ چيز از آنچه را که نوشتم خودم تجربه نکرده ام. کار من فقط اين بوده: همه چيز را
آن گونه ترکيب کنم که با هم تناسب داشته باشند.راديش: اين کمي تقديس لذت hedonistisch نيست؟
(مصاحبه گر هم دچار توهم شده است، چرا کمي تقديس لذت؟!)سيمون: چه چيز ديگري بايد مد نظر بوده باشد؟ کتاب را براي چه مي خوانيد؟ براي لذت
بردن.راديش: براي درک بهتر جهان. من با خواندن رماني از شما جهان را بهتر مي فهمم.سيمون: يعني که از بهتر فهميدن جهان لذت مي بريد.راديش: آخرين کتابتان Le Jardin des Plantes بيشتر اندوه زيستن را مي آموزد تا لذت
خواندن را. (در آن) از کسالت و خستگي بسيار گفته شده.سيمون: نه به آن شکل که شما فکر مي کنيد . جهان زيباست و من هنوز تمام کتابها را
نخوانده بايد ترکش کنم.راديش: هنگام ترک جهان افسوس چه چيز را بيشتر از همه مي خوريد؟
سيمون: زندگي. پرندگان، آسمان. عدم امکان شنا کردن و زير آفتاب بودن. همه چيز، همه
چيز، همه چيز. (همه چيز از نظر او يعني لذت)مشکل از آقاي سيمون نيز نيست. اين قصه نو است که انسان را فراموش کرده است و بدتر
آنکه نگاه انساني اش در پي لذت است. هيچي از نظر اينان جز کشف و تصاحب لذت ارزش
ندارد، حتا اگر در گوشه اي گروهي در حال نابودي ديگران باشند، نه تنها توجه آن ها
را برنمي انگيزد که مي تواند انساني نيز باشد.گرچه بايد گفت قصه اي که در پي تبيين و تفسير جهان برآيد، از جايگاه خود دور خواهد
شد، حتا اگر در راستاي وصول ارزش هايي علوي و يا زميني نيز بکار برده شود، نکوهيده
است. اما هدف قصه نويس اين نيست که همه چيز را آن گونه ترکيب کند که با هم تناسب
داشته باشند؛ آن هم براي کسب لذت بيشتر. بلکه قصه يک جستجوست، جستجوي انسان گم شده
که بيگانه و تنها در جهان رها شده است، جستجوي که هيچگاه نبايستي نگاه انساني اش گم
شود. نگاهي که مي تواند چنان گرمايي به انسان ببخشد که در زندگي واقعي پيدا نشود.
منابع:
ادبيات چيست: ژان پل سارتر ـ ترجمه ابولاحسن نجفي و مصطفي رحيمي چند مقاله از آلن رب ـ گري يه (قصهء نو، انسان طراز نو) ترجمه دکتر محمد تقي غياثي
نماد گرايي در ادبيات، دکتر فرهاد ناظر زاده کرماني
مصاحبه ايريس راديش منتقد و نويسنده آلماني با کلود سيمون به مناسبت انتشار ترجمه ي
آخرين رمان نويسنده، ترجمه بهزاد کشيمري، سايت برج. (توضيح اينکه اصل آلماني اين
گفتگو اول بار، دسامبر ، در هفته نامه ي Die Zeit منتشر شده است.)© کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.)برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.