نگاهی به اساس آفرینش ساختار در شعر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی به اساس آفرینش ساختار در شعر - نسخه متنی

علی ربیعی وزیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهي به اساس آفرينش ساختار در شعر










نگاهي به اساس
آفرينش ساختار در شعر





بازي‍ خواندن شعر





علي ربيعي وزيري





 





     اشاره:
خواندن و نوشتن هر متن، يك كنش متقابل
است به شكلي كه وقتي يك متن نوشته مي
شود، به شكل همزماني در حال خواندن چند
متن ديگر هستيم. به عبارت ديگر متنهايي
در دل زبان نهفته است كه هنگام نوشتن
مرتبا توسط كنش زباني متن احضار مي
شوند. در خصوص شعر هم مساله به همين صورت
است، به عبارتي هر آفرينش شعري با
خواندن توانش هاي زبان همراه است، به
شكلي كه شاعر بخشي از متن گسترده زبان
را خوانش مي كند تا آفرينش شاعرانه صورت
گيرد.





     خوانش متن
گسترده زبان به وسيله شاعر در دو زمينه
خوانشي خود را بروز
    مي دهد.





 





روايات و نشانه ها





     ابتدا خوانش روايت هاي
همزمان است كه اهميت دارد. يك شعر مرتبا
در حال خواندن نشانه هايي است كه از
موقعيت هاي مختلف و روايات گوناگوني در
پيرامون جريان دارد و گرد آوري شده است.
اين نشانه ها و موقعيت ها مرتبا از خلال
زبان عبور مي كنند و به يك متن گسترده
پيوند مي خورند. شايد هر دوره با توجه به
نشانه هاي خاصي كه دارد، موقعيت تازه اي
در متن گسترده زبان به وجود مي آورد. در
اينجا اتفاقي كه در شعر مي افتد، اين
روايات و نشانه هاي همزماني در شعر،
موقعيت در زماني هم پيدا مي كنند. به
بيان ديگر، خوانش همزمان كه يك شعر از
متن گسترده زبان انجام
     مي
دهد، آن را از ارجاعات مستقيم به روايات
عصر خود آزاد مي كند و به موقعيت هاي
زباني پيوند مي دهد؛ به گونه اي كه
مرتبا آن روايات به غياب برسند و موقعيت
هاي ماندگارتري براي خوانش شعر به وجود
آورند.





     پس شعر
نمي تواند از تب و تاب عصر خود و جريانات
زمان با بي اعتنايي عبور كند حتي مسائل
عاشقانه و شخصي هم در شعر به گونه اي
نمود پيدا مي كنند كه مرتبا يادآور
مناسبات عصر خود باشند، به عبارتي از
نشانه هاي آن عصر سود مي جويند.






     پس در اينجا مساله
“خواندن” موقعيت خاص پيدا مي كند.
براستي چگونه مي توان متن گسترده زبان
را خوانش كرد و اين خوانش چگونه اهميت
پيدا مي كند، اين خوانش چگونه اهميت
پيدا مي كند، اين مساله به شكل متقابل
به ارتباط خواننده با شعر بستگي دارد.
در اينجا شاعر تمام مفاهيم متن گسترده
را از خلال زبان شخصي يك شعر
عبور
  مي دهد و به عبارتي آنها
را در جايي ديگر حاضر مي كند. به عبارتي
ديگر، حضور مفاهيم در يك موقعيت
جايگزيني در زبان مرتبا در حال غياب
هستند و اين غياب، موقعيت خود را در
حضور “شكل” پيدا مي كند و اساس اين
كنش بر جايگزيني
      نشانه
هاي
متن گسترده زبان نهفته است. به عبارت
ديگر، يك جاي نهفته و ناشناخته در متن
گسترده زبان كشف مي شود. اگر بخواهيم
مساله را به شكل جدي تر مطرح كنيم، بايد
به اساس آفرينش يك ساختار در شعر اشاره
كنيم، در يك شعر مفاهيم در متن باز
نموده نمي شوند، بلكه صداي آنها، لحن و
ساخت فرم آنها در زبان بازسازي مي شود.
به عنوان مثال، يك نموداز ساختار
اجتماعي در شعر بيان نمي شود، بلكه اين
نمود خود را در ويژگي ساختاري شعر بروز
مي دهد، پس شعر به گونه اي ديگر خوانده
مي شود.





     در يك متن
معمولي، ما مفاهيم و دلالت ها را
مستقيما مي خوانيم يعني ما يك خوانش
يكسويه از متن مي كنيم؛ چرا كه اساس بر
ارتباط است و دلالت ها
هم
         مي خوانيم، براستي
ما در شعر چه چيزي را مي خوانيم؟ با چه
چيزي ارتباط پيدا
        مي
كنيم؟ وقتي كه يك شعر را مي خوانيم،
ابتدا با خودش ارتباط برقرار مي كنيم و
لاغير يعني همان طور كه گفته شده است،
زبانيت زبان شعر و متنيت متن شعر اهميت
دارد و در اينجا زبان قائم به ذات است؛
اما آنچه مي خوانيم، فرم و ساختار زباني
است. پس ابتدا خواننده يك شعر بايد فرم و
ساختار شعر را بشناسد تا بتواند آن را
خوانش كند. خواندن شعر، خواننده را
درگير بازي خواندن مي كند. مساله بازي
زباني در شعر حتما بايد در خواندن مخاطب
بگيرد و شيوه هاي خواندن مخاطب را به
بازي بگيرد.





 






مناسبات بينا متني





     بازي خواندن در شعر از
آنجا
شكل مي گيرد كه شعر همراه خود (براي اين
كه نمود ساختاري فرم خود را داشته باشد)
يك رشته از توانش هاي زبان را به همراه
دارد. همان طور كه قبلا گفتيم، زبان
شاعرانه از متن گسترده عبور داده مي شود
و نهانگاهي را براي خود كشف مي كند و از
اين نظر به لحاظ زباني نهانگاه است كه
پشت سر خود مفاهيم زيادي را به غياب مي
سپارد و شكل آنها را حاضر مي كند.





     حال با اين تعابير،
خواننده براي اين كه درگير بازي خواندن
شود، ابتدا بايد با آن متن گسترده درگير
شود و بعد به غيا
ب آن برسد. اين
امكان
خوانشي بايد در درون شعر نهفته شود و
گرنه آن نهانگاه زباني و غياب معاني
اساسا خوانده نمي شود و شعر مورد قبول
خواننده قرار نمي گيرد؛ چرا كه در وادي
امر شعر خواننده را به متن گسترده پيوند
نداده است.





     همان
طور كه گفتيم، يك متن همزمان چند متن
ديگر را مي خواند، پس يك شعر، خواندن
چند متن ديگر را به همراه دارد. به بياني
ديگر، هر شعر “پيش متنهايي” دارد
كه بازي خواندن در ارتباط با تعارضي كه
اين متنها پيدا مي كنند، شكل مي گيرد.
بازي خواندن در مناسبات بينامتني يك
شعر خود را سامان مي دهد. خواننده، آن
متنها يا احتمالا بخشي از آنها را هنگام
خواندن شعر همراه مي كند و بازي خواندن
اينجا خود را شكل مي دهد كه شعر مرتبا به
چيزهايي در زبان اشاره مي كند و در عين
آن، راه خود را پيش مي گيرد. به عبارت
ديگر، متن شعر وقتي خوانده مي شود كه به
چيزي در زبان، موقعيتي خواندني در زبان
اشاره كند و به همين ترتيب وقتي كسي نقد
مي نويسد يا شعري را خوانش مي كند، همين
ارجاعات به درون زمان است كه او را وا مي
دارد كه درباره آن شعر مطلب بنويسد؛
يعني چيزي براي خوانش وجود دارد و بازي
در متن شكل گرفته است.





     اين روزها شعرها نوشته مي
شوند، اما خوانده نمي شوند. مساله اين
است كه
  خوانش هايي كه از شعر
معاصر مي شود، هيچكدام در برگيرنده
مساله تازه اي در زبان شاعرانه نيستند.
به عنوان مثال ناقد مي گويد شاعر در
اينجا بازي زباني نيست، بلكه در شعر
ويژگي هايي بايد وجود داشته باشد كه
ناقد به نكاتي اشاره كند كه زبان شعر،
بازي خواندن را ايجاد مي كند. يعني اين
بازي زباني به چه وجهي در زبان اشاره
دارد، اگر نحوزدايي وجود دارد، اين
نحوزدايي چه سمت و سوي شاعرانه را در
شعر ايجاد كرده است. وقتي اشاره مي شود
كه شعر ارجاع به خود زبان دارد، پس بايد
چگونگي خواندن خودي زبان هم توضيح داده
شود.





     هر عامل
زباني همچون دلالت است؛ دلالتي به شكل و
ساختار زبان، خواننده
    حرفه
اي شعر بخشي از اصوات شكلهاي زباني را
در متن نهفته در خوانش خود حاضر دارد و
در متن شعر هم بخشي از اين وييژگي هاي
زباني باز توليد مي شود. در تداخل اين دو
متن است كه بازي خواندن شكل مي گيرد.
خواننده با متن گسترده زبان مرتبط است.
شعر هم يك خوانشگر زبان محسوب مي شود. پس
آن هم با متن گسترده زبان ارتباط دارد.
حال در تداخل اين دو متن، خواننده درگير
بازي دلالت يابي غياب ها و حضورها مي
شود. موقعيت هاي جايگزين شده در شعر را
با مقايسه در مي يابد و اين گونه خود
زبان را مي خواند. براي نمونه مي توان
شعر فروغ فرخزاد را مثال زد. وقتي
خواننده با اين شعرها برخورد مي كند، در
ذهن خود جغرافياي واژگاني خاصي را حاضر
دارد؛ اما در شعر فروغ با جغرافياي
واژگاني جديدي رو به رو مي شود. انگار
شعر فروغ به نهانگاهي در زبان فارسي
اشاره دارد و خواننده از اين طريق بازي
خواندن را آغاز
    مي كند.
جغرافياي واژگاني خاص در شعر بسيار
اهميت دارد. همان طور مثلا شهر تهران از
طريق مجاورت ها و مشابهت جغرافيايي خود
را بازنموده مي كند مثلا پايتخت.





     دامنه جنوبي البرز و
ديگر مسائل واژگان در درون زبان از طريق
مجاورت و
   مشابهت ها شناخته مي
شود. به عبارت ديگر در ساخت زبان يك بافت
مشترك وجود دارد و حتي شعر براي خود
جغرافياي واژگان تازه بر مي گزيند. يعني
مجاورت ها و شباهت هاي تازه اي را رقم مي
زند. بايد حتما اين جغرافياي جديد در
بافت مشترك زبان بازشناسي شود وگرنه به
هذيان شباهت پيدا مي كند و به طور كلي
خوانده نمي شود يعني ما نهانگاه را در
زبان درنمي يابيم.





     گروهي از شاعران جديد،
بازي
زباني را فقط در حيطه اصوات و صداهاي
شعر
جستجو مي كنند كه اين مساله يك شكل دارد
و آن هم به بافت مشترك و چگونگي خواندن
شعر بر مي گردد. به عنوان مثال “واج
آرايي” (استفاده مكرر از يك واج در يك
سطر) بايد به گونه اي باشد كه يك ويژگي
را
براي خواندنش توليد كند و گرنه صرف
“واج آرايي” نمي تواند موقعيت
شاعرانه توليد كند. مساله دلالت باز در
اينجا اهميت دارد و براستي اين كنش به
چه موقعيتي در زبان دلالت مي كند.





     خلاصه مطلب اين كه در
بازي خواندن دلالت اهميت دارد نه دلالت
ارجاعي، بلكه دلالت محض زباني، و اين
بازي به بازتوليد نشانه ها بستگي دارد
كه به گونه اي به متن گسترده زبان اشارت
مي كنند.





 





/ 1