نگاهى به انديشه هاى اجتماعى و سجاياى اخلاقى سعدى
سيد محمد ثقفى سعدى شيرازى، بى ترديد بزرگترين شاعرى است كه بعد از فردوسى آسمان ادب فارسى را به نور خيره كننده خويش روشن ساخت و آن روشنى چنان بود كه هنوز پس از گذشت هفت قرن از تاثير آن كاسته نشده است و اين اثر تا پارسى برجاست همچنان برقرار خواهد ماند. زبان فصيح او زبان دل، و عشق و محبت او خود نشانه تمام عيارى است از «آدميت » به همان معنى كه خود بيان كرده است. درين مقام سخن گفتن از ترجمه احوال، مسافرتها، تحصيلات و حوادث ايام و هنر سعدى در پروراندن نثر مسجع زيبا و اشعار دلپذير سهل و ممتنع و پند و اندرزهاى دلنشين شاعر را به وقتى ديگر مى گذاريم و تنها از سجاياى اخلاقى شاعر، به كوتاهى، ياد مى كنيم كه چكيده و حاصل عمر پربار اوست. از احوال و شرح زندگانى او چندان اطلاعاتى در دست نيست چرا كه بدبختانه ايرانيان در ثبت احوال ابناء نوع خود مسامحه و سهل انگارى ورزيده اند چنان كه كمتر كسى از بزرگان ما جزئيات زندگانيش معلوم است و درباره شيخ سعدى مسامحه بجايى رسيده كه حتى نام او هم بدرستى ضبط نگرديده است. اين كه از احوال شيخ سعدى اظهار بى خبرى مى كنيم از آن رو نيست كه درباره وى سخن نگفته و حكاياتى نقل نكرده باشند، نگارش بسيار اما تحقيق كم بوده است و بايد تصديق كرد كه خود شيخ بزرگوار نيز در گمراه ساختن مردم درباره خويش اهتمام ورزيده، زيرا كه براى پروردن نكات حكمى و اخلاقى كه در خاطر داشته است حكاياتى ساخته و وقايعى نقل كرده و شخص خود را در آن وقايع دخيل نموده و از اين حكايات فقط تمثيل را در نظر داشته است نه واقعيت . سجاياى اخلاقى سعدى
از جمله سجاياى اخلاقى سعدى كه آن را در كمتر شاعر و نويسنده اى مى توان يافت، شهامت او در بيان حقايق و لحن عتاب آميزش در برابر حاكمان و قدرتمندان زمان و دنياداران از خدابى خبر و زاهد نماهاى بى بصر است. هر چند در ميان آثار او قصايدى كه به سنت شاعران ستايشگر سروده شده است، اندك نيست، اما تفاوت اين مدايح با ساير آثار مشابه در اين است كه سعدى به رغم ديگر گويندگان مداح متملق، بجاى چاپلوسى و مبالغه در اوصاف ممدوح، غالبا به عنوان ناصحى دلسوز و بيم دهنده، صاحبان زر و زور و تزوير را به بى ثباتى دنيا و زوال پذيرى قدرتهاى مادى و بدفرجامى ستمگران متوجه مى كند و با تازيانه هوشيارى بخش ملامت و نصيحت، به تاديب ممدوحان خويش مى پردازد و به ديندارى و خداپرستى و عدالت و نيكوكارى دعوتشان مى كند. ايمان مذهبى و اعتقاد راسخ سعدى به مبانى دينى از قصايد غرا در توحيد و اشعارى كه در بزرگداشت نبى اكرم صلى الله عليه وآله سروده است، بروشنى پيداست. او در عالم عشق ورزى به «عشق محمد و آل محمد» بسنده مى كند
سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمدص بس است و آل محمدص
عشق محمدص بس است و آل محمدص
عشق محمدص بس است و آل محمدص
مپندار سعدى كه راه صفا
توان رفت جز از پى مصطفا
توان رفت جز از پى مصطفا
توان رفت جز از پى مصطفا
تو كز محنت ديگران بى غمى
نشايد كه نامت نهند آدمى
نشايد كه نامت نهند آدمى
نشايد كه نامت نهند آدمى
مضامين اشعار سعدى
1. خداپرستى و خضوع
در قلمرو شعر كهن فارسى، نخستين موضوعى كه از لحاظ ارزشهاى اخلاقى اسلام، حائز اهميت فراوان است، انديشه يكتاپرستى و اعتقاد به توحيد است كه غالبا با فروتنى عابدانه توسط گويندگان فرزانه و پاكدل ما اظهار شده است. در بيشتر آثار منظوم كهن فارسى، موضوع خداپرستى و بحث صفات جلال و جمال خداوند به گونه اى هنرمندانه مطرح شده و شاعران موحد و حقيقت جوى گذشته، با اعتقاد به اين كه: «اول العلم معرفة الجبار» بر اصل و آغاز دانش ورزى اشارتها و تاكيدها كرده و با بهره ورى از سرمايه بلاغت خويش به اثبات وجود پروردگار و توصيف مظاهر صنع او و بيان نظم و عظمت جهان هستى پرداخته و به رغم شيوه هاى خشك فلسفى و كلامى، با تنوعى دلپذير و نحوه اى كه هم خردها را ارضا مى كند و هم احساسات پاك را برمى انگيزد، افكار خويش را درباره آفريدگار جهان و اهداف آفرينش به زيباترين تعبيرات به نظم كشيده اند. از ويژگيهاى آثار گذشتگان ما كه حاصل اعتقاد راسخ آنان به خداوند است اين كلام ارزنده پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى باشد كه فرمود: «كل امر ذى بال لم يبدء فيه ببسم الله فهو ابتر» (3) هر كار مهمى كه با نام خداوند آغاز نشود ناقص و ناتمام خواهد بود. مشاهده مى شود كه همه شاعران حقيقت جوى و از آن جمله سعدى شيرازى آثار خود را با ياد و نام مبارك خدا و ستايشهاى حكمت آميز آغاز كرده است: به نام خدايى كه جان آفريد سخن گفتن اندر زبان آفريد خداوند بخشنده دستگير كريم خطابخش پوزش پذير (4) شيخ اجل سعدى شيراز، به رهبران اسلام، بويژه اميرمؤمنان امام على عليه السلام تاسى مى كند; امام بزرگوارى كه خود يكه تاز ميدان ادب و سخنورى است و ديباچه نهج البلاغه شريفش با چنين كلماتى نغز در ستايش خداوند و وصف نعمتهاى بيكران او آغاز شده كه «الحمدلله الذى لايبلع مدحته القائلون ولايحصى نعمآءة العادون... سپاس خداوندى را سزاست كه ستايش گويندگان تا آخرين حد مبالغه وصف كمالش را كفايت نكند و روزى خواران از شمارش نعمتهاى بى پايانش عاجز باشند و هر چه كوشند، يك از هزار آنها را سپاس نتوانند... سعدى در شعر زير شاهكارى خلق كرده كه از لحاظ زيبايى و شكوهمندى چونان تابلوهايى نفيس و رنگين است كه نقاشى هنرمند با قلم سحار خود بدانها جان بخشيده و در معرض ديد صاحبدلان هوشيارى قرار داده است كه در نظرشان «هر ورقى دفترى است معرفت كردگار»: ... آن صانع قديم كه بر فرش كائنات چندين هزار صورت الوان نگار كرد تركيب آسمان و طلوع ستارگان از بهر عبرت نظر هوشيار كرد بحر آفريد و بر و درختان و آدمى خورشيد و ماه و انجم و ليل و نهار كرد الوان نعمتى كه نشايد سپاس گفت اسباب راحتى كه نشايد شمار كرد از چوب خشك ميوه و در نى شكر نهاد وز قطره دانه درر شاهوار كرد مسمار كوهسار به نطغ زمين بدوخت تا فرش خاك بر سر آب استوار كرد اجزاى خاك مرده به تاثير آفتاب بستان ميوه و چمن و لاله زار كرد توحيدگوى او نه بنى آدمند و بس هر بلبلى كه زمزمه بر شاخسار كرد ... لال است در دهان بلاغت زبان وصف از غايت كرم كه نهان آشكار كرد (5) سعدى اين منادى توحيد، گاه از زبان پرندگان، گلها، گياهان و ساير موجودات كه همگى ستايشگر ذات حق هستند و به تعبير قرآن «يسبح لله من فى السموات والارض والطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه ». (6) سخنانى هشيارى بخش و عبرت آموز در قابل اشعار زيبا آورده است: آفرينش همه تنبيه خداوند دل است دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار كوه و دريا و درختان همه در تسبيحند نه همه مستمعى فهم كند اين اسرار خبرت هست كه مرغان سحر مى گويند آخر اى خفته سر از خواب جهالت بردار تا كى آخر چو بنفشه سر غفلت در پيش حيف باشد كه تو در خوابى و نرگس بيدار (7) 2. ستايش شايستگان
ستايش از صاحبان فضيلت و معرفت و در واقع بزرگداشت مكارم اخلاقى و كرامت انسانى، خداپسندانه و خردپذير است. چرا كه چنين ستايشها موجب تقويت و نشر ارزشهاى معنوى و تحكيم حاكميت دانش و اخلاق و ارزشهاى والاى انسانى در جامعه بشرى مى شود، همتهاى عالى را مى پرورد و استعدادهاى حق جويان را براى كسب بزرگيها و اقدام به عمل صالح برمى انگيزد. ستايش از انبيا و اولياى دين و بزرگداشت آنان را از ديگر مزاياى معنوى اشعار سعدى است. چنانكه در نعت رسول اكرم صلى الله عليه وآله مى سرايد: ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد قدر فلك را كمال و منزلتى نيست در نظر قدر با كمال محمد وعده ديدار هر كسى به قيامت ليله اسرى شب وصال محمد آدم و نوح و خليل و عيسى و موسى آمده مجموع در ظلال محمد عرصه گيتى مجال همت او نيست روز قيامت نگر مجال محمد ... سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى عشق محمد بس است و آل محمد (8) و آن گاه در نعت مولاى متقيان، اميرالمؤمنين على عليه السلام: كس را چه زور و زهره كه وصف على كند جبار در مناقب او گفته هل اتى زورآزماى قلعه خيبر كه بند او در يكدگر شكست به بازوى لافتى مردى كه در مصاف زره پيش بسته بود تا پيش دشمنان ندهد پشت بر غزا شير خداى و صفدر ميدان و بحر جود جانبخش در نماز و جهانسوز در دعا ديباچه مروت و سلطان معرفت لشكركش فتوت و سردار اتقيا فرد كه هر كسى به شفيعى زنند دست ماييم و دست و دامن معصوم مرتضى (9) 3. بشردوستى و شفقت به همنوع
انسان دوستى و شفقت به همنوع و توصيه به مراعات حال محرومان و يارى كردن درماندگان و ناتوانان، گوهر ديگرى است از گنجينه هاى عالم معنا كه از فروغش آثار سعدى رونق و جلايى جاودانه يافته است. ابيات فراوانى در اين خصوص مى توان شاهد آورد و مشهورتر و معروفتر از همه ابيات زير است: بنى آدم اعضاى يك پيكرند كه در آفرينش ز يك گوهرند چو عضوى به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو كز محنت ديگران بى غمى نشايد كه نامت نهند آدمى انديشه هاى بشردوستانه سعدى كه از فروغ انسانيت آكنده است، متاثر از اصول اخلاقى و تربيتى مكتبى است كه از ديدگاه پيشوايان آن، جامعه انسانى به مثابه پيكره اى واحد است. چنان كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرموده است: «مثل المؤمنين فى توادهم و تراحمهم و تعاطفهم مثل الجسد اذا اشتكى منه عضو تداعى له سائر الجسد بالاسهر والحمى ». (10) حال مردم با ايمان در دوستى با يكديگر و شفقت نسبت به هم، حال پيكره اى است كه هر گاه عضوى از آن رنجور شود، ديگر اعضاى آن كالبد با بى خوابى و تبدارى با آن عضو همدردى مى كنند. و بر اساس اين گونه جهان بينى متعالى است كه در برخى از منظومه هاى اخلاقى فارسى نظير بوستان سعدى كه دنيايى است آكنده از بشردوستى و شفقت به همنوع، آنچه درخشندگى دارد نيكى و زيبايى است و كرامت و جوانمردى درخور تحسين. به ايثار، مردان سبق برده اند نه شب زنده داران دل مرده اند كرامت جوانمردى و نان دهى است مقالات بيهوده طبل تهى است به معنى توان كرد دعوى درست دم بى قدم تكيه گاهى است سست (11) 4. گراميداشت عقل، علم و عمل
عقل، علم و عمل سه سرمايه گرانبها هستند كه انسان با كاربرد و بهره بردارى صحيح آنها راه تكامل و ارتقاى معنوى و مادى خويش را هموار مى سازد و سعادت دنيا و آخرتش را تامين مى كند. از ديگر مضامين ارزنده معنوى موجود در اشعار سعدى، گرانمايگى عقل و علم و عمل از ديدگاه اين شاعر فرزانه است: تمييز بايد و تدبير و عقل و آنگه ملك كه ملك و دولت نادان سلاح جنگ خداست (12) يا: وجود تو شهرى است پر نيك و بد تو سلطان و دستور دانا خرد هوى و هوس را نماند ستيز چو بينند سر پنجه عقل تيز همچنين شيخ شيرين سخن در بزرگداشت علم مى گويد: داروى تربيت از پير طريقت بستان كادمى را بتر از علت نادانى نيست و همين طور در گرانمايگى عمل همى گويد: سعديا گر چه سخندان و مصالح گويى به عمل كار برآيد به سخندانى نيست بار درخت علم ندانم بجز عمل با علم اگر عمل نكنى شاخ بى برى مردان به سعى و رنج به جايى رسيده اند تو بى عمل كجا رسى از نفس پرورى نابرده رنج گنج ميسر نمى شود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد هر كو عمل نكرد و عنايت اميد داشت دانه نكشت ابله و دخل انتظار داشت و در جاى ديگر مى گويد: شب گور خواهى منور چو روز از اينجا چراغ عمل برفروز گروهى فراوان طمع ظن برند كه گندم نيفشانده خرمن برند بر آن خورد سعدى كه بيخى نشاند كسى برد خرمن كه تخمى نشاند 5. عفت گرايى و نفس كشى
سعدى در ابياتى نفس اماره را عامل اصلى سقوط آدمى و صفات خردمندى، پارسايى و پاكدامنى را منجى او از سيه روزى مى داند: تو با دشمن نفس همخانه اى چه در بند پيكار بيگانه اى عنان بازپيچان نفس از حرام به مردى ز رستم گذشتند و سام وجود تو شهرى است پر نيك و بد تو سلطان و دستور دانا خرد همانا كه دونان گردن فراز در اين شهر گيرند سودا و آز رضا و ورع نيكنامان حر هوى و هوس رهزن و كيسه بر چو سلطان عنايت كند با بدان كجا ماند آسايش بخردان ترا شهوت و حرص و كين و حسد چو خون در رگانند و جان در جسد گر اين دشمنان تربيت يافتند سر از حكم و راى تو برتافتند هوى و هوس را نماند ستيز چو بينند سر پنجه عقل تيز (13) 6. آزادگى و علو انديشه
آزادگى و استغناى طبع نشانه شكوفايى شخصيت اخلاقى و تكامل روحى انسان است. از امام على بن ابى طالب عليه السلام بياموزيم كه فرمود: «لاتكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا...» (بنده غير خود مباش، زيرا خداوند آزادت آفريده است.) انسان ذاتا آزاد آفريده شده و به تعبيرى ديگر داراى حريت تكوينى است و طبعا از تنگ نظريها و بردگيهاى فكرى گريزان و منزجر است و اگر زلال فطرت و سرشت اوليه اش از تيرگيهاى رذايل حفظ شود و بتواند در سايه توانمندى عقل خويش آزمنديها را در خود مهار كند و از زرق و برقهاى فريباى مادى و هر آنچه رنگ تعلق مى پذيرد، دل بركند و از جهل خودخواهى و فزون طلبى هاى نابخردانه و اسارت نفس و فقر معنوى برهد، آزاده و مستغنى است. سعدى در جاى جاى كليات خويش نشانه هاى فراوانى دارد از تشويق و دعوت به آزادگى و استغناى طبع. وى آزادگى و استغناى طبع را در برابر آزمندى قرار مى دهد و اين كه صفات رضا، ورع و بلند همتى در شخص آزاده متظاهر مى شود. از مضامين آموزنده و تحسين برانگيز شعر سعدى كه در جهان بينى و انديشه هايش رنگى از عرفان اسلامى ديده مى شود، آزادگى و علو طبع است: قيمت خود به ملاهى و مناهى مشكن گرت ايمان درست است به روز موعود دست حاجت چو برى پيش خداوندى بر كه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود و همين طور در باب ششم بوستان در فضيلت قناعت حكايتى چنين به رشته نظم كشيده است: يكى را ز مردان روشن ضمير امير ختن داد طاقى حرير ز شادى چو گلبرگ خندان شكفت بپوشيد و دستش ببوسيد و گفت چه خوب است تشريف مير ختن وز او خوبتر خرقه خويشتن گر آزاده اى بر زمين خسب و بس مكن بهر قالى زمين بوس كس (14) و باز مى سرايد: گنج آزادگى و كنج قناعت ملكى است كه به شمشير ميسر نشود سلطان را طلب منصب خانى نكند صاحب عقل عاقل آن است كه انديشه كند پايان را جمع كردند و نهادند و به حيرت رفتند وين چه دارد كه به حسرت بگذارد آن را آن بدر مى رود از باغ به دلتنگى و داغ وين به بازوى فرخ مى شكند زندان را چشم همت نه به دنيا كه به عقبى بنمود عارف عاشق شوريده سرگردان را گرت ز دست برآيد چو نخل باش كريم ورت ز دست نيايد چو سرو باش آزاد دنيى آن قدر ندارد كه بر او رشك برند يا وجود و عدمش را غم بيهوده خورند نظر آنان كه نكردند بدين مشتى خاك الحق انصاف توان داد كه صاحبنظرند عارفان هر چه ثباتى و بقايى نكند گر همه ملك جهان است به هيچش نخرند 7. استبداد ستيزى و مبارزه با ستم و ستمگر
موضوع استبدادستيزى و مبارزه با ظلم و ظالم در آثار شيخ اجل سعدى كه خود از جمله ستايشگران سلاطين بشمار مى رود، به شكل و زبانى خاص متجلى است. در باب اول گلستان (در سيرت پادشاهان) ضمن داستانهايى دل انگيز و آموزنده استبدادستيزى خويش را بيان مى كند: «درويشى مستجاب الدعوه در بغداد پديد آمد، حجاج يوسف را خبر كردند، بخواندش و گفت: دعاى خيرى بر من بكن! گفت: خدايا جانش بستان! گفت: از بهر خداى اين چه دعاست؟ گفت: اين دعاى خيرست، ترا و جمله مسلمانان ر. اى زبردست زيردست آزار گرم تا كى بماند اين بازار؟ به چه كار آيدت جهاندارى؟ مردنت به كه مردم آزارى؟! (15) در مدايحش نيز، به رغم ديگر گويندگان متملق به جاى چاپلوسى و تملق و مبالغه در اوصاف ممدوح، غالبا به عنوان ناصحى دلسوز و بيم دهنده، صاحبان قدرت را به بى ثباتى دنيا و زوال پذيرى قدرتهاى مادى و سرنوشت شوم ستمگران توجه داده و با تازيانه هوشيارى بخش ملامت و نصيحت به تاديب ممدوحان خود پرداخته است و بدين شيوه، حق گويى، آنان را به خداترسى و عدالت و نيكوكارى دعوت كرده است. ابيات ذيل گلچينى است از اين گونه مضامين: ... اگر زمين تو بوسد كه خاك توام مباش غره كه بازيت مى دهد عيار گرت سلام كند، دام مى نهد صياد ورت نماز برد، كيسه مى برد طرار ميان طاعت و اخلاص و بندگى بستن چه پيش خلق به خدمت، چه پيش بت زنار بس بگرديد و بگردد روزگار دل به دنيا در نبندد هوشيار اى كه دستت مى رسد كارى بكن پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار اين كه در شهنامه ها آورده اند رستم و روئينه تن اسفنديار تا بدانند اين خداوندان ملك كز بسى خلق است دنيا يادگار اين همه رفتند و ما اى شوخ چشم هيچ نگرفتيم از ايشان اعتبار ... نام نيكو گر بماند ز آدمى به كزو ماند سراى زرنگار ... چون خداوندت بزرگى داد و حكم خرده از خردان مسكين درگذار شكر نعمت را نكويى كن كه حق دوست دارد بندگان حقگزار كام درويشان و مسكينان بده تا همه كارت برآرد كردگار ... منجنيق آه مظلومان به صبح سخت گيرد ظالمان را در حصار از درون خستگان انديشه كن وز دعاى مردم پرهيزكار سعديان چندان كه مى دانى بگوى حق نبايد گفتن الا آشكار (16) 8. تفسير زندگى يا رمز و رازهايى از حكمت عملى
از ديگر مزاياى معنوى شعر كهن فارسى، وفور نصايح اخلاقى و رهنمودهاى ارزشمندى است كه در زمينه حكمت عملى و وظائف فردى و اجتماعى انسان توسط شاعرانى چون سعدى ارائه گرديده و راه و رسم زندگى شرافتمندانه، در خلال مواعظى كه خود عصاره اى از تعليمات عاليه اسلامى است، تفسير و توجيه شده است. با نگاهى گذرا به درونمايه اغلب اشعار و حكايات سعدى معلوم مى شود كه وى علاوه بر داشتن طبعى خلاق و برخوردارى از قدرت سخنورى و هنر شاعرى، خردمندى فرزانه و معلمى راهشناس و آگاه از رمز و رازهاى هستى بوده و به سهم خود كوشيده است تا اسرار حيات متعالى و هدفدار انسان را به صورت لطيفترين تعبيرات تفسير كند و فراز و نشيب هاى راه زندگى را ضمن دستورالعملهايى خردمندانه نشان دهد و براستى اين وظيفه خطير را آن گونه دقيق و استادانه به انجام رسانيده است كه كلامش در پاره اى موارد رنگى از سخنان انبيا و عطر و بويى از كتب آسمانى يافته است و از لحاظ كثرت استعمال در رديف كلمات قصار و ضرب المثلهاى متداول در زبان فارسى درآمده است. در اشعار نغز سعدى، جز از موضوعاتى كه تاكنون برشمرديم از ارزشهاى معنوى ديگر، هر چه كه مقدس و والاست و از ديدگاه اسلامى در زمره جنود عقل محسوب مى شود، ستايش شده و هر چيز ناپسند و فرومايه كه جزء جنود جهل به شمار مى رود، نكوهش و تقبيح گرديده است. سعدى بحق معلم اخلاق بوده و در علوم دينى و حكمت عملى و عرفان و سياست و شناخت اجتماع متبحر و استاد، و به گفته خود او: سخنهاى سعدى مثال است و پند به كار آيدت گر شوى سودمند سعيد آورد قول سعدى به جاى كه ترتيب ملك است و تدبير راى مخصوصا در بوستان كه آكنده از نيكى و پاكى و ايمان و صفاست و شاعر با گشودن ده باب به روى كسانى كه قصد گلگشت در اين فضاى معنوى دارند، آنان را به آرمانشهرى از اخلاق و فضيلت رهنمون مى شود كه در چشم انداز زيباى آن انسان بر قله رفيع آدميت برمى آيد و از رذايل اخلاقى پاك و منزه مى شود، اسرارى از حيات متعالى انسان تفسير گرديده و راز و رمزهايى از حكمت عملى در قالب تعابير لطيف، بيان شده است از جمله: نخواهى كه باشد دلت دردمند دل دردمندان برآور ز بند خنك آن كه آسايش مرد و زن گزيند بر آسايش خويشتن ... چو انسان نداند بجز خورد و خواب كدامش فضيلت بود بر دواب اگر بد كنى چشم نيكى مدار كه هرگز نيارد گز انگور بار ... حذر كن ز پيكار كهتر كسى كه از قطره سيلاب ديدم بسى اگر پيل زورى و گر شير چنگ به نزديك من صلح بهتر كه جنگ ... گرت مملكت بايد آراسته مده كار مغطم به نوخاسته نخواهى كه ضايع شود روزگار به ناكار ديده مفرماى كار ... زر و نعمت اكنون بده كان توست كه بعد از تو بيرون ز فرمان توست (17) در اغلب اشعار سعدى، تفسير زندگى هدفدار و تبيين و ظايف فردى، خانوادگى و اجتماعى انسانى و موضوعاتى چون; احسان به پدر و مادر، صله رحم، احترام به معلم، اكرام ميهمان، شفقت به يتيم و اسير و فقير، آداب سخن گفتن، تربيت فرزند، فوايد پرهيزگارى و پاكدامنى، ايثار و بخشندگى، حق شناسى، فروتنى، شكيبايى، وفادارى، اميدوارى، رازدارى، پاكيزگى، نظم و ترتيب در امور، اعراض از لغوگويى و عيب جويى و غيبت و آزمندى و غرور و حسادت و... به كرات ديده مى شوند. بازتاب مسائل اجتماعى در اشعار سعدى
مفاهيمى كه شاعران و نويسندگان قديم ايران - از قرن چهارم تا پايان قرن هشتم با درونمايه هاى اجتماعى در آثار خويش به كار برده اند، متناسب با اوضاع اجتماعى و سياسى زمان بوده است. گروهى بى آن كه راه حلى براى رفع تبعيض و ستمهاى روزگار خويش نشان دهند، به اصول و نظام ظالمانه اجتماعى - اقتصادى عصر خويش اعتراض كرده اند. يورش مغول و تاثير آن بر همه ابعاد زندگى اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى آن زمان و دوره هاى پس از آن، چندان عميق است كه «در هيچ دولت بر اهل هيچ ملت نشان نداده اند و لوث آن حادثه ننگين هنوز از دامن ملت ايران شسته نشده است ». (18) سخن شاعران و اهل ادب در اين دوره بيش از هر دوره اى درخور توجه است. با آن كه بسيارى از گويندگان آن زمان به اعتكاف و بى اعتنايى به عوالم مادى گراييده بودند، باز عظمت واقعه و شومى پيامدهاى آن، تحت تاثيرشان قرار داده و حقايقى را به زبان شعر بيان كرده اند. آنچه در آثار اين شاعران و نويسندگان مى يابيم، انعكاس دردهاى بى پايان مردمى است كه در آن دوره زندگى مى كرده اند. اين بغضهاى فروخورده به صورت مطايبات و هزليات در آثار سعدى منعكس شده است. وى يكى از معدود شاعران و نويسندگان و متفكرانى است كه مسائل اجتماعى زمان خويش را با بيانى زيبا تصوير كرده است. خوشبختانه ديدگاههاى اجتماعى سعدى كم نيست. او در قطعه معروف «بنى آدم اعضاى يك پيكرند» به اتحاد مردم جامعه كه بايد در دشواريها و سختيهاى زندگى يار يكديگر باشند، اشاره مى كند. حكايت «جدال سعدى با مدعى » اختلاف طبقاتى و مفاسد ناشى از آن را نشان مى دهد: «اغلب تهيدستان دامن عصمت در معصيت مى آلايند و گرسنگان نان ربايند». در آثار سعدى چه منظوم و چه منثور، از يك جامعه طبقاتى متشكل از ستمگران و ستمكشان، گرسنگان و سيران سخن به ميان آمده است. مظالم و مفاسد حكمرانان زمان و دردهاى اجتماعى با شيوه اى بسيار عالى در اين آثار مورد بررسى قرار گرفته است. «گلستان سعدى حاصل دريافت و برخوردهاى گوناگون مردى انديشه وراست با دنيا و مسايل و دشواريهاى حيات انسان ». (19) وى درباره يكى از ملوك بى انصاف مى نويسد: «يكى از ملوك بى انصاف پارسايى را پرسيد: از عبادتها كدام فاضلتر است؟ گفت ترا خواب نيمروز تا در آن يك نفس خلق را نيازارى! ظالمى را خفته ديدم نيمروز گفتم اين فتنه است خوابش برده به آنكه خوابش بهتر از بيدارى است آنچنان بد زندگانى مرده به (20) در آثار منظوم و منثور سعدى، سياست كلى حكام و سلاطين و عوامل آنان در امر گرفتن خراج و ماليات نشان داده شده است. بيان چنين واقعيتى پايگاه اجتماعى مردم آن روزگار را روشن مى كند به حكايت زير توجه كنيم: «ذوالنون مصرى پادشاهى را گفت: شنيدم فلان عامل را كه فرستاده اى به فلان ولايت، بر رعيت درازدستى مى كند و ظلم روا مى دارد. گفت: روزى سزاى او بدهم. گفت بلى. روزى سزاى او بدهى كه مال از رعيت تمام شده باشد. سپس به زجر و مصادره از وى بازستانى و در خزينه نهى، درويش و رعيت را چه سود؟ پادشاه خجل گشت و دفع حضرت عامل بفرمود در حال ». به نظر سعدى وظيفه دولت در مورد مصرف ماليات و خراج، ساختن عمارت، جسر و مسجد و خانقاه و چاهها بر سر راههاست و نيز معتقد است كه اگر عامل و مامورى بر مردم ستم روا داشت بايد او را مجازات كرد و آنچه به زور گرفته از او بازستاند و به مردم غارت شده داد. «سلطان گدا طبع آن كه طمع در مال رعيت و درويش كند». و«پادشاهى كه عدل نكند و نيكنامى توقع دارد، بدان ماند كه جو همى كارد و اميد گندم دارد». ماحصل سخن
بارى، ستايش سخن سعدى بشايستگى صورت پذير نيست و براى درك زيبايى آن و عمق تفكر و انديشه ناب وى، جز اين كه به ذوق خوانندگان عزيز احاله شود كارى نمى توان كرد. كلمات قصارش را همه به ياد داريم و از آن مهمتر عبارات قابل تاملى است كه از آن محكمتر، موجزتر، و پرمعنى تر كمتر شنيده ايم، مى فرمايد: «طايفه دزدان عرب بر سر كوهى نشسته بودند و منفذ كاروان بسته و رعيت بلدان از مكايد ايشان مرعوب و لشكر سلطان مغلوب، لاجرم دشمنى صعب روى نمود همه پشت بدادند.» و يا مى فرمايد: «پادشاهى به ديده حقارت در طايفه درويشان نظر كردى يكى از آن ميان به فراست دريافت و گفت: اى ملك، ما در اين دنيا به جيش از تو كمتريم و به عيش از تو خوشتر و به مرگ برابر و به قيامت بهتر». و يا مى فرمايد: «اى پدر، فوايد سفر بسيار است، از نزهت خاطر و جر منافع و ديدن عجائب و شنيدن غرائب و تفرج بلدان و محاورت خلان و تحصيل جاه و ادب و مزيد مال و مكتسب و معرفت ياران و تجربت روزگاران...». با اين همه اعجاب كه در زيبايى سخنانش احساس مى كنيم لطف معانى اش اگر از آن بيش نباشد كمتر نيست و درباره او با اطمينان مى توان گفت از معدود سخن سرايانى است كه به هيچ وجه لفاظى و فضل فروشى نكرده و سخنى بى مورد نگفته است كمتر براى «اظهار افكار متعالى و معانى لطيف ». گلستان و بوستانش يك دوره كامل حكمت عملى است. علم سياست و اخلاق و تدبير منزل را جوهر كشيده و در اين دو كتاب به دلكش ترين عبارات درآورده است. در عين اين كه در نهايت سنگينى و متانت است از مزاح و طيب هم خالى نيست و چنان كه خود مى فرمايد: «داروى تلخ نصيحت به شهد ظرافت برآميخته تا طبع ملول از دولت قبول محروم نماند» و انصاف اين است كه بوستان و گلستان را چه مكرر بخوانند ملالى به خواننده هوشيار و صاحبدل دست نمى دهد. هيچ كس به اندازه سعدى پادشاهان و صاحبان اقتدار را به حسن سياست و دادگرى و رعيت پرورى دعوت نكرده و ضرورت اين امر را مانند او روشن و مبرهن نساخته است. از ساير نكات كشوردارى نيز غفلت نورزيده و مردم ديگر را هم از هر صنف و طبقه، از امير و وزير و لشكرى و كشورى، زبردست و زيردست و توانا و ناتوان، درويش و توانگر و زاهد و دين پرور و عارف و كاسب و تاجر و عاشق و رند و مست و آخرت دوست و دنياپرست، همه را به وظايف خودشان آگاه كرده دقيقه اى از مصالح و مفاسد را فرونگذاشته است. از خصايص شگفت انگيز سعدى دليرى و شهامت در حقيقت گويى او است. در دوره تركتازى مغول و جباران دست نشانده ايشان كه از امارت و رياست جز كامجويى و هوسرانى تصورى نداشتند و هيچ چيز را مانع و رادع اجراى مقاصد خود نمى انگاشتند با آن خشم آوران آتش مزاج، حقايق را شيخ ما، آشكارا به نظم و نثر فرياد كرده است، چنان كه در هيچ عصرى كسى به اين صراحت سخن نگفته است و عجب تر اين كه در همان هنگام تنها به صاحبان اقتدار نپرداخته بلكه از تشريح احوال زاهد و عابد ريايى و قاضى فاسد و صوفى دنيادار و پوچى عبادتها و رياضتهاى ناصادقانه و ريايى و غيرخدايى خوددارى نكرده است و عجب بصيرتى به احوال مردم و طبايع و افكار ايشان و اوضاع جهان و جريان كار روزگار دارد و با چه زبردستى در اين امور نكته سنجى مى كند و چگونه در هر باب راى صواب را مى يابد، گويى او مصداق همان هنرمند خردپيشه است كه به قول او در اين روزگار دوبار عمر كرده و تجربه آموخته و اينك تجربه را به كار مى برد. وجود سعدى سرشته از عشق است و محبت، همه مطالب را به بهترين وجه ادا مى كند اما چون به عشق مى رسد شور ديگر مى يابد. هيچ كس عالم عشق را به مانند سعدى درك و بيان ننموده است. عشق سعدى بازيچه و هوى وهوس نيست، عشقى پاك و تمام است كه عشقبازش در طلب معشوق از خود مى گذرد و خود را براى او مى خواهد نه او را براى خود، عشق او از مخلوق آغاز مى شود اما سرانجام به خالق مى رسد: به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقى است به ارادت ببرم درد كه درمان هم ازوست پادشاهى و گدايى بر ما يكسان است كه برين در همه را پشت عبادت خم ازوست مآخذ
1- فروغى، محمدعلى، كليات سعدى، انتشارات علمى، تهران، 1330. 2- زرين كوب، عبدالحسين; شعر بى دروغ، شعر بى نقاب، انتشارات علمى، تهران،1346. 3- صفا، ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، انتشارات ابن سينا، تهران، 1332، ج 1. 4- ريپكا، يان; تاريخ ادبيات ايران، ترجمه دكتر عيسى شهابى، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1354. 5- اى . زند، ميخائيل، نور و ظلمت در تاريخ ادبيات ايران، ترجمه ح. اسدپور پيرانفر، پيام، تهران،1356. 6- اقبال، عباس; تاريخ مفصل ايران - از استيلاى مغول تا اعلان مشروطيت، تهران، 1312. 7- دشتى، على، قلمرو سعدى، انتشارات كيهان، تهران، 1338. 8- يوسفى، غلامحسين; بوستان سعدى، انتشارات انجمن استادان زبان و ادبيات فارسى، تهران،1359. 9- شريعتى، على; تاريخ و شناخت اديان، انتشارات تشيع، تهران،1359. 10- رزمجو، حسين; شعر كهن فارسى در ترازوى نقد اخلاق اسلامى، ج دوم، انتشارات آستان قدس رضوى، مشهد،1366. 11- ماهنامه ادبى ادبستان، سال اول، شماره نهم، شهريور1369. منبع
فصلنامه مشكوة، شماره 511- متن كامل ديوان شيخ اجل سعدى شيرازى به كوشش دكتر مظاهر مصفا، كانون معرفت تهران، 1340 ه . ش، ص 694. 2-كليات سعدى،چاپ محمدعلى فروغى،.302 3- ر.ك: جامع الصغير، سيوطى، احاديث شماره 6285-6284. 4- بوستان سعدى (سعدى نامه)، تصحيح و توضيح دكتر غلامحسين يوسفى، تهران، خوارزمى، چ 2،1363 ه . ش، ص 33. 5- متن كامل ديوان شيخ اجل سعدى شيرازى. 6- سوره نور /24. 7- متن كامل ديوان شيخ اجل سعدى شيرازى، ص 699. 8- همان، ص 694. 9- همان، ص 679. 10- فيض القدير، 5/514. 11- بوستان (سعدى نامه) تصحيح و توضيح دكتر غلامحسين يوسفى، ص 89. 12- گلستان سعدى (سعدى نامه)، تصحيح و توضيح دكتر غلامحسين يوسفى، تهران، خوارزمى، ص 180. 13- بوستان سعدى (سعدى نامه)، تصحيح و توضيح دكتر غلامحسين يوسفى، ص 153. 14- همان، ص 148. 15- گلستان سعدى، تصحيح و توضيح دكتر غلامحسين يوسفى، ص 67. 16- متن كامل ديوان شيخ اجل سعدى شيرازى، ص 705. 17- بوستان (سعدى نامه)، ص 54. 18- دكتر ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، تهران، كتابفروشى ابن سينا، ج 3. 19- دكتر غلامحسين يوسفى، ديدارى با اهل قلم، ج 1. 20- متن كامل ديوان شيخ اجل سعدى شيرازى، ص 780.