فصل دوم:برنامه درسي اسلامي در قالب تعليم و تربيت اسلام
در فصل دوم، به نقش تعليم و تربيت اسلامي در شكوفايي ابعاد وجودي انسان اشاره شده است و با استفاده از مطالبي كه در فصل اول آمده، ابعاد مختلف تعليم و تربيت اسلامي تبيين گرديده است. آنگاه تعليم و تربيت ليبرال4 به عنوان يك نظام آموزش و پرورش غربي معرفي گرديده است. سپس بحثي جديد راجع به طبقه بندي معارف و علم هم از ديدگاه غربيان و هم از ديدگاه علماي مسلمان مطرح شده است و سرانجام به دلالتها و رهنمودهايي كه هر يك از اين دو نوع طبقه بندي براي دو نظام آموزش و پرورش اسلامي و ليبرال دارند، اشاراتي شده است. در مجموع ميتوان مطالب را چنين خلاصه كرد:تعليم و تربيت اسلامي نظامي است كه شاگردان را به گونهاي تربيت ميكند كه در گرايشهايشان نسبت به زندگي، در اعمال و تصميمهايشان و در برخورد با تمام معارف همواره حاكميت ارزشهاي اخلاقي اسلامي را احساس كنند. آنها به گونهاي تربيت ميشوند و ذهن آنها چنان نظم پيدا ميكند كه نميخواهند دانش را صرفا براي ارضاء كنجكاويهاي فكري يا منافع دنيوي كسب كنند. بلكه منطقي و متقي بار ميآيند و فراهم آوردن موجبات رفاه مادي، معنوي و اخلاقي خانواده، ملت خود و بني آدم را وجهه همت خويش قرار ميدهند. دانش آموزي كه از تعليم و تربيتي اسلامي برخوردار ميشود فردي صلح دوست، متعادل، متين، متقي و معتمد به بخشايش بي منتها و عدالت خدشهناپذير خداوند بار ميآيد و موزون با طبيعت و نه معارض با آن زيست ميكند.اسلام تا آنجا كه متصور است، هدف تعليم و تربيت را در دنيا به غايت سنجيده و جامع عرضه كرده است. انسان بالقوه خليفه خداوند بر روي زمين تلقي ميشود كه پروردگار او را اشرف مخلوقات قرار داده است. براي آنكه آدمي بتواند در زندگي واقعي اشرف بودن خود را محقق سازد، بايد آن «خردي»5 كه او را به يك انسان نيك مبدل ميسازد و در عين حال او را تا سر حد يك مخلوق برتر سوق ميدهد، كسب كند. بر اين اساس، تعليم و تربيت به عنوان فرايندي جامع ميتواند توانمنديهاي عقلي، عاطفي و احساسي آدمي را همزمان شكوفا سازد.تعليم و تربيت آزاد در مقابل
تعليم و تربيت در مفهوم اسلامي آن
مؤلف در خصوص مفهوم تعليم و تربيت آزاد و تقابل آن با تعليم و تربيت اسلامي، چنين مينويسد: تعليم و تربيت آزاد از يونان نشأت گرفت. افلاطون و ارسطو بزرگترين مبلغان و مبشران آن به شمار ميروند. اگر چه آنها در خصوص بسياري از مفاهيم بنيادي با هم اختلاف نظر داشتند، ليكن در مورد يك مفهوم اساسي با يكديگر هم رأي بودند و آن اين بود كه حقيقت يك شيئي در تجلي خارجي آن ننهفته است. بلكه در مفهوم ذاتي كه شيئي از خود بروز ميدهد، نهفته است. افلاطون و ارسطو متفقا بر اين باور بودند كه عنصر عقلي ارزشمندترين استعداد آدمي به حساب ميآيد. هنگامي كه آدمي اين عنصر رابگونهاي درست بكار ببرد، به شناخت اصلي اشياء نائل ميگردد و ميفهمد چه چيز واقعيت غايي است. از ديدگاه اينان تعليم و تربيت فرايندي است كه به كسب دانش نظر دارد. اگر ذهن آدمي بهمدد كسب دانش رشد كند، به درك سعادت بشر پي ميبرد. لذا بر مبناي چنين انديشهاي، علوم هفتگانه6 توسط يونانيان به عنوان اساسيترين برنامه درسي پذيرفته شد و مدتها اساس برنامه درسي مدارس مغرب زمين را تشكيل ميداد.مؤلف در ادمه اين بحث مجددا به معرفي تعليم و تربيت اسلامي ميپردازد و اظهار ميدارد كه در تعليم و تربيت اسلامي هدف تنها كسب معرفت نيست، بلكه رشد و شكوفايي موزون همه ابعاد وجودي انسان مطيع نظر ميباشد.او به دنبال اين بحث به طبقه بندي علوم از ديدگاه علماي مغرب زمين ميپردازد. آنگاه ديدگاه علماي مسلمان مانند فارابي و غزالي و... را در خصوص طبقهبندي علوم متذكر ميشود. سپس نقش و جايگاه هر يك از اين طبقه بنديها را در شكل دادن برنامه درسي مدارس در دو نظام تعليم و تربيت ليبرال و تعليم و تربيت اسلامي يادآور ميشود. او همچنين تعليم و تربيت عمومي7 را كه اكنون در مغرب زمين متداول است و با تعليم و تربيت ليبرال همانند ميباشد، به اختصار معرفي ميكند و اظهار ميدارد كه در تعليم و تربيت عمومي، معارف به سه دسته تقسيم ميشوند، علوم طبيعي، علوم انساني و علوم اجتماعي (مطالعات اجتماعي)8. در اين نوع تعليم و تربيت مسائل مذهبي و ديني در برنامه درسي جايگاهي ندارند و ناديده گرفته ميشوند.برنامه درسي اسلامي9