تصوف، میراث معنوی اسلام (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تصوف، میراث معنوی اسلام (2) - نسخه متنی

مصاحبه شونده: شهرام پازوکی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تصوف ميراث معنوى اسلام (2)

گفت وگو با شهرام پازوکى

بخش دو:

•خوب بياييد به اين بحث نقش معنوى تصوف در اسلام برگرديم. از گذشته تا حال شما اين موضوع را اجمالاً چگونه مى بينيد؟

کتاب هاى عرفانى که معمولاً بعد از ابن عربى نوشته شده و در عرفان نظرى است عموماً تفسيرهاى فصوص الحکم است. بزرگانى داريم که شارحان فصوص بودند و در دوره خود ما آقايانى هستند که فصوص و شرح فصوص و تمهيد القواعد و مصباح الانس را درس مى دهند. در اين هم ترديد نداريم که ابن عربى در طريقه تصوف بوده و مرشدهايش را مى شناسيم. از شيخ ابومدين بگيريد تا بقيه. در اين هم ترديد نداريم که شارحان فصوص الحکم از جامى بگيريد تا کاشانى در طريقه تصوف بودند.

يعنى مفسران ما، همه آثار کسانى را شرح و تفسير مى کنند که به نحوى به تصوف مربوط مى شود. در اين هيچ ترديدى نيست. مسئله سر اين است که ما الان دچار بحران معنوى هستيم و طى اين سال پس از انقلاب ما اسم اسلام را در جهان پخش کرديم. اسلام الان ديگر به عنوان يک دين مثل اديان ديگر نيست.

اسلام الان زير ذره بين يک به يک چشمان است. در اين ترديد ندارم که سياست جهانى هم بسيار مايل است که اسلام به عنوان چيزى که در قرون وسطا گفته مى شد يک دين شمشير و خشونت، دين دنيوى مطرح شود. در اين ترديدى نيست. استقبالى که الان جوان ها مى کنند از تيپ بحث هاى عرفان اديان ديگر، از عرفان هاى هندى بگيريد تا سرخ پوستى بدون اينکه بخواهم حقيقت آنها را منکر شوم حاکى از اين خلاء معنوى است. من نمى دانم به يک جوان مسلمانى که پرسش هايش بيشتر از پرسش هاى شک در نماز است بلکه پرسش هاى وجودى دارد که من از کجا آمده ام و به کجا مى روم، بگويم اسلام که به نظر ما مسلمانان دين جاودان است چه پاسخى دارد؟ در مقابل در عالم جديد سيل تهاجم افکارى که آدم را ريشه کن مى کند و بين زمين و آسمان معلقش مى کند شکيات نماز پاسخ او را نمى دهد.

يک پاسخ اين است که عرفان اسلامى اين جواب را به تو مى دهد. به آن جوان بگوييم به جاى اينکه بروى سراغ عرفان هندى، برو عرفان اسلامى بخوان. يعنى چه؟ برود شرح فصوص بخواند؟ فصوص الحکم بخواند؟ اما او مى خواهد عرفان را در زندگى و معاشرتش ببيند. ما با آثار کلاسيک نظرى مى توانيم پاسخگوى سئوال هاى معنوى جوان ها باشيم؟ من به جوانى گفتم مثنوى بخوان. گفت زبانش را نمى فهمم. نتوانست بخواند. در حالى که مثنوى زبانش بسيار عاميانه است. مخاطب مولانا چه کسى بوده؟ مخاطب او بقال بوده، حمال بوده، مقنى بوده، عطار بوده، فيلسوف و فقيه هم بوده. ولى در مجالس وعظ و خطابه مولانا عموم مردم کنار هم مى نشستند. اين را هم بگويم اين مجلس وعظ و خطابه که ما داريم از سنت صوفيه است. مرحوم مطهرى در کتابى که راجع به عاشورا نوشته بوده اشاره مى کند که از سنت صوفيه به ارث رسيده کسى برود براى عموم حرف بزند. چرا براى عموم حرف مى زدند؟

• منظورتان اين است که ما الان به جايى رسيديم که زبان معنوى براى گفت وگو با مسلمانان جوان در ايران وجود ندارد؟

ندارد. جوان هايى که در خانواده هاى سنتى هستند به محض اينکه به سن بلوغ مى رسند و جلوتر مى آيند اگر به دنبال سئوال باشند بعضى شان جواب دارند. نمى دانم اين جواب چقدرش جواب آبا و اجدادى است. ولى من اصلاً نمى خواهم سئوال را نقد کنم. چون هميشه براى من سئوال محترم است. فکر مى کنم اگر دين قرار است آبا و اجدادى نباشد بايد با سئوال شروع شود. در اصول دين اگر تحقيق نباشد چه فرقى با فروع مى کند. جوانى که در پى اين است که در اصول تحقيق کند سئوال خواهد داشت. ما در سال پيش نيستيم. در عالمى سنتى که همه چيزش به همه چيزش بخورد. خوردن، خوابيدن، معاشرت، ازدواج و درس خواندن همه در يک سيستم منسجم است. خوب يا بد. ما در عالم مدرن هستيم که اين عالم مدرن خودش لوازم و حرف هايى دارد که پرسش براى ما ايجاد مى کند. از اولين اصول اعتقادى ما تا جزيى ترين مسائل فروعى، پرسش براى ما ايجاد مى کند. مثل همان بحثى که ما الان در آن مانده ايم. تعارض علم و دين مثلاً. بالاخره ما بايد پاسخ اسلامى برايش پيدا کنيم. اينها را چطور بايد جواب بدهيم. ما که نمى توانيم از اصول فقه استفاده کنيم. وقتى که ما جوان هايمان را مى خواهيم به معنويت اسلامى دعوت کنيم اين معنويت را از کجا مى خواهيم نشان بدهيم؟ وقتى سئوال پيش مى آيد چطور مى خواهيم جواب بدهيم؟ مى خواهيم ارجاع بدهيم به فروع؟ به مباحث سنتى که مخاطب زمان خودش را داشته ولى الان نمى تواند مخاطب داشته باشد؟ خوب او را مى رانيم.

ما همه چيز را روى مسائل سياسى و اقتصادى مى بريم. توجه نمى کنيم اين خلاء معنوى کجاست. به دادگاه هاى ما که مراجعه مى کنيد علت اين جمعيت کثير که در آنجا مى بينيد اين نيست که ما قانون کم داريم، علتش اين است که ضمانت قانونى کم داريم. ضمانت قانونى اخلاق است. آن زمان که دو طرف در يک معامله ملکى يک تار سبيلش را مى گذاشت و کفايت مى کرد تا الان که شما براى گرفتن يک ماشين قسطى از وزارت علوم بايد تا سفته را خودتان امضا کنيد و نفر هم امضا کنند فرقش چه بود؟ فرقش اين بود که آن تار مو از سر اخلاق و وجدان اخلاقى بود. کار خودش را مى کرد. اما حالا از سر قانون است. قانون پشتوانه اش يا بايد عقل باشد يا بايد يک معنويت دينى باشد. ترس از يک مبداء عالى باشد. ما که نظام قوانين مان شرعى است و عقل کانتى نيست، عقل کانتى تکليف را فى نفسه منظور مى کند. تو نبايد دروغ بگويى. ما دروغ نمى گوييم به اعتبار اعتقادات شرعى مان. به اعتبار اينکه دروغ گفتن خلاف اعتقادات ما هست. دروغ نمى گوييم به خاطر حفظ يک جامعه مدنى که حقوق در آن مهم است. يا به تکليف دروغ نمى گوييم و يا به قانون. حالا قانون ما که پشتوانه آن تکليف شده، تکليف شل شده قانون جواب نمى دهد. اين معنا را در تصوف و عرفان مى ديديم که روى آن تاکيد مى شد. ما چه داريم به جوانمان بدهيم؟ چه پاسخى براى آن داريم. آقاى دکتر نصر کتابى نوشته در مورد پاسخ هايى که مى شود به يک جوان معاصر مسلمان داد. شما آن را نگاه کنيد. ايشان بيشتر جوان معاصرى را در نظر دارد که در غرب زندگى مى کند اما ما در کشورى که کشورى مسلمان است چه جوابى داريم که بدهيم؟ در حقيقت تصوف حضور در اجتماع داشته. تصوف، حوزه علميه و حوزه فکرى نبوده که اهل علم به سراغش بروند. تمام آنهايى که جامعه شناسى کار مى کنند اصناف و طبقات را که بخوانيد هر کدام به طريقتى وصل بودند و شعار اصناف هم فتوت و جوانمردى بوده. به همين دليل هم کسانى که بخواهند در مورد اصناف درباره اسلام تحقيق کنند بايد بروند فتوت نامه ها را بخوانند. هر کدام از اصناف حتى صنف قصاب فتوت نامه خود را داشته، صنف معمار، صنف خطاط و بنا همه مرامنامه هاى طريقتى شان را داشته. همه خودشان را مى رساندند به يکى از مشايخ صوفيه و مى گفتند مرشد اول ما او بوده و از طريق او مى رساندند به حضرت على و يا يکى از انبيا. فرض کنيد بنايان خودشان را مى رساندند به حضرت ابراهيم. به خاطر اينکه حضرت ابراهيم خانه کعبه را درست کرد. چرا خودشان را مى رسانند به يک مبداء عالى الهى؟ به جهت اينکه مى خواستند بگويند روابط صنفى ما، حرفه ما که عين هنر و صنعت ما هست، پشتوانه معنوى دارد. من بنا نيستم که خانه بسازم، من بنايى مى کنم در عين حال سير و سلوک معنوى هم مى کنم. بيشترين ارتباط و نسبت بين اصحاب حرفه و صنعت و هنر در ايران با طريقه هاى تصوف است. وقتى ميرسيدعلى همدانى از ايران به هند و پاکستان مى رود براى اينکه آنها را به اسلام دعوت کند - شمشير ميرسيدعلى همدانى و شاه نعمت الله ولى که شمشير ظاهرى نبوده، شمشير باطنى بوده- يک آدم يک لاقبا به نام ميرسيدعلى همدانى وقتى به شبه قاره مى رود که ارقام مبالغه آميز است اينکه چند هزار نفر، يک ميليون نفر چند روزه به دست او مسلمان مى شوند، همراه خودش يک عده از اصناف را هم مى برد. چرا؟ براى اينکه مخاطب تصوف، کسى که دين هاى نظرى خوانده باشد نيست. همين بقالى است که ممکن است اصلاً سواد خواندن هم نداشته باشد.

اين طور تصوف در متن جامعه حضور داشته و چطور شخص با حرفه اى به کمال نفسانى هم مى رسيده. پشتوانه معنوى هم داشته که سبيلش ارزش داشته است.

•چيزى که شما مى گوييد اين است که معنويت پشتوانه معنابخشى به کل زندگى فرد مسلمان بوده. اما اين مى شکند؟

اين معنويت دچار بحران مى شود. در ايران به خصوص اين بحران از جانب ظاهرگرايى معنويت را تصوف تامين مى کرده. اصلاً اخلاق اجتماعى برعهده مربيان عرفانى بوده. به همين دليل است که بين علما و عرفا تا قبل از دوره صفويه خيلى نزديکى بوده. در حقيقت از اواسط صفويه است که شکاف ايجاد مى شود.شما مى خواهيد وضعيت ايران قبل از صفويه را ببينيد برويد تاجيکستان. آنجا مى بينيد که طرف شيخ نقشبندى است و امام جمعه مسجد است.در مصر، در نماز جمعه، مشايخ صوفيه جايگاه خودشان را در کنار علما دارند و در کنار هم نماز جمعه مى خوانند.

•در کردستان هم وضعيت به گونه ديگرى است.

بله. در مناطقى که بين علم، عالم و صوفى شکاف نيفتاده اين گونه است. اين اختلاف شيعه و سنى هم نيست. تصوف خودش حلقه رابط شده است.

•ظاهراً وهابى ها جزء اولين فرق مستحدثى هستند که روبه روى تصوف مى ايستند.

بله از اين فرقه است که بن لادن درمى آيد. ما گاهى ته دلمان خوشحال مى شويم که بن لادن درمى آيد. مى گوييم خوب پدرشان را درآورد. متوجه نمى شويم که خب اين پدر ما را هم درمى آورد. کسانى که بن لادن را دنبال مى کنند تشويق نکنيد. تفکر بن لادن يک سرش وهابيت است.

اينکه عرض کردم اختلافى ميان علما و عرفا نبوده، کسانى که وقف مى کردند هم خانقاه وقف مى کردند و هم مسجد و تکيه. وقف نامه ربع رشيدى که خواجه رشيدالدين فضل الله وقف کرده را ببينيد.اين طور نبوده که خانقاه بخواهد جاى مسجد را بگيرد. شهيد اول کتابى دارد به نام کتاب الدروس درباره وقف. بحث سر اين است که ما چه چيزهايى را مى توانيم وقف کنيم. مى گويد: الصوفيون المشتغلون بالعباده والمعرضون عن الدنيا. صوفيه که براى خانقاه وقف مى کنند موقوفه شان چه حيثيتى دارد. بعد شرح مى دهد که صوفيه چه کسانى هستند. صوفيه کسانى هستند که مشغول عبادت هستند، از دنيا رويگردانند. اين را در مقام مدح آنها مى گويد. مرحوم کاشف الغطاء کتابى دارد به نام کشف الغطاء. بابى دارد به نام وقف. آنجا شرح مى دهد که اگر بر صوفيه وقف کند و اين صوفيه عارف باشند، بر کسانى وقف مى کند که از دنيا خودشان را کنار مى کشند و به عبادت مشغول هستند. مگر شهيد اول و کاشف الغطاء جزء علما نبودند؟ اين اولين بار است که چنين چيزى را مى شنوم. اين ارتباط بوده. در همين جريان انقلاب کسانى که تفکيک مى کنند جزء اولين کسانى که اعتراض و مخالفت مى کنند با حکومت مرحوم آقاى حاج سلطان حسين تابنده بود که مجتهد هم بود. در حقيقت برادر قطب فعلى سلسله که همان آقاى کاشف الغطاء اجازه اجتهاد به ايشان داده. مرحوم آقاى خويى از آقاى تابنده مى خواهد که شما در ايران رساله بنويسيد. آقاى خويى که در عراق بوده، نامه ها و مکاتبات و شرح آنها هست. اوايل انقلاب يک سرى از تندروها که بسيارى از علماى ما را هم کشتند، گروه فرقان وقتى به حسينيه تهران تعرض مى کنند _ اوايل انقلاب يک بار حسينيه را آتش زدند که دوباره ساخته شد _ خود امام جلو آنها مى ايستد.

•به نظر شما اين چطور اتفاق مى افتد؟

وقتى به اين کنگره هاى خارجى که مى رويم، بعد از ماجراى سپتامبر ما در موضع عجيبى قرار گرفتيم. بايد يک جورى نشان دهيم که اهل صلح هستيم. همين اخيراً مقاله اى خواندم که يک نفر از نزديکان پاپ جديد نوشته بود. گفته بوده اسلام اصلاح پذير نيست. مبانى اش بر خشونت است. بويى از صلح در آن نيست. ما بايد اسلام صلح را نشان دهيم. بايد جنبه معنوى آن را نشان دهيم. جنبه معنوى آن در تصوف است. اخيراً گروهى از علماى مختلف از کليساهاى کاتوليک و پروتستان به ايران آمده بودند. گفت وگوى سه جانبه ميان اينها و ايران، کليساى انگليکان، کليساى لوترى و مسلمانان. در جلسه آنها در قم بود که کسى به من گفت شما اينجا داريد با اديان ديگر گفت وگو مى کنيد ببينيد گفت وگو بين دو گروه مسلمان به چه صورت است. خشونتى که بر يک گروه مسلمان ديگر روا مى شود. در همان جا به ما مى گفتند شما جنبه صلح طلبانه اسلام را نشان دهيد.

اسلام الان به دين شمشير معروف است. کسى نگاه نمى کند که اسلام هم حکم به تلافى به نفس دارد، هم حکم به احسان دارد. هر کسى به شما بدى کرد به او احسان کنيد. همه حکم اول را مى بينند که مقاله من در آن نشست راجع به همين بود.

اينکه اسلام جنبه جهاد اصغر را داشت اما جهاد اکبر را هم داشت. در تصوف بر جهاد اکبر آن تاکيد شده است. اين اکبر است و آن اصغر است.من به آنها گفتم ذوالفقار على در صدر اسلام ذوالفقار بود که مى کشت. بعد در تاريخ اسلام اين ذوالفقار تعبير شد به ذکر و فکر سالک. ذوالفقار دو لبه داشته است. ذکر و فکر براى کشتن نفس اماره. وقتى اين تفسير را برايشان کردم بسيار برايشان جالب بود. گفتم هزار و چهارصد سال است که ذوالفقار على ذوالفقار ذکر و فکر است. اينکه بايد نفست را اصلاح کنى. چرا مى گوييد اسلام اهل صلح نيست؟ اسلام از ريشه سلم است. سلم از صلح بالاتر است. صلح فقط جنبه خارجى دارد. سلم جنبه نفسانى هم دارد. آرام روانى در آن هست. همان که بودايى ها به آن صلح کل مى گويند. يعنى آدم در درون وجودش به يک سلم برسد. به يک آرامش روانى برسد. آن شمشير على در زمان غيبت ذوالفقار نيست. جهاد اکبر جاى جهاد اصغر را گرفته. فقط در صدر اسلام ما جهاد اصغر داشتيم. چه کسى مروج جهاد اکبر بود. اصلاً تصوف جنبه جهاد اکبر اسلام است. ما که مى خواهيم گفت وگو کنيم خدا مى داند که همه مجبوريم استناد کنيم به مثنوى يا به رومى يا به کليات شاه نعمت الله ولى و ...

ما مى خواهيم پيام مان جهانى باشد. مى خواهيم بحثى کنيم از اسلام نه در منطقه ايران و نه از جانب - ميليون شيعه بلکه از جانب يک ميليارد و چندصد ميليون مسلمان. ما در ميان مسلمانان جهان اقليت هستيم. چه پيامى داريم؟ آيا اين پيام، پيام فقه شيعه است؟لااقل از نظر شيعه اجتهاد معنى اش همين است که مجتهد بايد عالم به زمان باشد. اگر بخواهيم پيام مان جهانى باشد .تفکر اسلام بايد جواب بدهد. تفکر اسلامى در کجا بيشترين ظهور را کرده است؟ در فلسفه اسلامى، در عرفان و تصوف اسلامى. تفکر مى گويم نه سيستم حقوقى که ما فقه مى گوييم. مى رويم سراغ فلسفه اسلامى: از فارابى شروع کن تا ملاصدرا، تا حاج ملاهادى سبزوارى، مرحوم علامه طباطبايى هيچ کدام از آنها هستند که عارى از گرايش هاى صوفيانه باشند؟

ابن سينا را ببينيد؟ اشارات و تنبيهات چيست. آخرين کتاب هايش نمط نهم اشارات چيست؟ فارابى که اصلاً به تصوف مشهور بود. اصلاً به دنبال اين هستند که کدام طريقه بوده. برخى مى گويند از اسماعيليه بود. سهروردى که مى گويد وارث حکمت خالده در ايران نه ابن سينا بلکه بايزيد بسطامى و سهل تسترى است. ملاصدرا شارح فصوص است. ملاهادى سبزوارى کسى است که به بزرگان تصوف احترام مى کرد. مرحوم سلطان على شاه گنابادى را ملاهادى سبزوارى به مرحوم سعادت على شاه اصفهانى معرفى کرد. سعادت على شاه اصفهانى خودش عامى بود. اصلاً درس نخوانده بود. ولى حاجى گفت يک بار خودش سبزوار آمده بود براى ديدن سعادت على شاه اصفهانى رفته، آن موقع سلطان محمد گنابادى شاگرد فضل بود که گفت برو به ديدن او. اينها حکماى ما هستند. ما يک فيلسوف در عالم اسلام داريم که اهل تصوف نيست. آن هم ابن رشد است. ابن رشد در تحول فلسفه اسلامى چه سهمى دارد؟ هيچ سهمى ندارد. بيشترين سهم را هم در توسعه اسلامى همين ها داشتند. کافى است به کشورهاى مسلمان شده برويد، از شبه قاره هند تا پاکستان و اندونزى، مالزى، چين اسلامشان صوفيانه است. به واسطه طريقه هاى تصوف مسلمان شده اند. جالب اين است که سهم ايران است چون طريقه هاى تصوف غالباً در ايران رشد پيدا کردند. به همين واسطه هم هست که فرهنگ دينى شان ايرانى است. يعنى زبان فارسى، زبان دينى آنها است و الان در بلغارستان، ترکيه و چين وضو نمى گويند. مى گويند دست نماز. صلات نمى گويند، نماز مى گويند. در چين کتاب لوايح جامى زودتر از قرآن به چينى ترجمه شده است. سال زودتر ترجمه شده است.

اگر مى خواهيم پيام جهانى درباره اسلام داشته باشيم بايد رويمان را به تصوف کنيم. مى بينيم که غربى ها به خصوص بعضى از مستشرقين تلاش مى کنند بگويند تصوف ربطى به اسلام ندارد. منتها نظر آنها اين است که مطالبى که در تصوف است اجل از اسلام است. اسلام دين شمشير است و دنيا. اما آن اسلام شناسانى که اين نظر را رد مى کنند و الان بيشترين سهم در معرفى اسلام را به غرب دارند همه منتسب به تصوف هستند. همه بدون استثنا. منتها اظهار نمى کنند.

• منتها اگر بخواهيم عميق تر نگاه کنيم، اتفاقى که افتاده اين بوده: تفکر دينى آنجايى مقبول بوده که قادر بوده معنابخشى به زندگى فرد در تمام شئونات اش بدهد. اما از يک جايى به بعد با پررنگ شدن وجوه سياسى دين عواملى وجود داشتند که اين سازوکارهايى که معنويت را ترويج مى دهد کنار بزنند و روايت خودشان را جا بيندازند. شما مى گوئيد اگر تلاش اخير پيروز شود آجرهاى اين ساختمان سرجايش بند نخواهد شد؟

من تا بن وجود به اين اعتقاد دارم. ولى اعتقاد دارم که پيروز نمى شود. من يک مقدار خرافى هم هستم. به اين هم اعتقاد دارم که چراغى را که ايزد برفروزد، هر آن کس پف کند ريشش بسوزد. اين هم جزء خرافات من است!

اگر معنويت حفظ شود شريعت مى تواند خودش را نشان دهد. اگر نتواند حفظ شود شريعت هم شل مى شود. دين تبديل به ايدئولوژى مى شود. دينى که معنا نداشته باشد تبديل به ايدئولوژى مى شود به معناى مذموم لفظ. وقتى تبديل به مرامنامه حزبى بشود که يکى از بهترين نمونه هايش حزب هاى کمونيستى بوده مى خواهد عالم را عوض کند بدون اينکه قبلاً خودش را عوض کند. مى خواهد از تکليف دستورالعمل به کل عالم بدهد. نگرشش به اسلام نه نگرشش به يک دين جامعى که جامع ظاهر و باطن و دنيا و آخرت است. براى اينکه يک نگرش نسبى است. به همين دليل هم اکتيويسم مى شود. نگاهش به دين ايدئولوژيک است. نگاهش به دين خوارجى است. براى همين امر به معروف و نهى از منکر را نه در وجود خودش بلکه با دست خودش مى خواهد اعمال کند. خوارج آدم هاى منحرفى که نبودند. به احتمال زياد بعضى هايشان نماز شب هم مى خواندند.

اما تيپ فکرى خوارج متناسب با آن نگرشى نيست که معناى على را ببيند. معنويت على را ببيند.معنويت على را که نديدند. على را نتوانستند بشناسند. وقتى که نگرش معنوى از دين بيرون برود دين تبديل به يک ايدئولوژى حزبى مى شود. وقتى به يک ايدئولوژى حزبى تبديل شود مثل بسيارى از احزاب ديگر تمايلات فاندامنتاليستى در آن پيدا مى کند. وقتى اين تمايلات پيدا شود مى خواهد عالم و آدم مال خودش باشد و تصرف کند. نمونه مسيحى آن بوش است که مى خواهد آدم و عالم را تصرف کند. در آن نگرش دين ديگر نيست.

•مى توانيم از حرف شما اين برداشت را کنيم که آن وجهى از دين قابليت معنابخشى دارد که طريقت باشد. ايمان متصلبى نباشد.

من نمى خواهم معنى ايمان متصلب اين باشد که همه اش شک آن را مى خورد. نه. شک بوف کورى نيست که بخورد. اين، آن شک نيست. اين شکى معرفتى است. شک معرفتى به اين معنا که هنوز يک پله بالاتر هست. هنوز من به حقيقت مطلق نرسيدم. پيامبر تا آخر مى فرمايد (ماعرفناک حق معرفتک) اين است که طريقت ته ندارد. وقتى مى گوييم دين طريق راه است و ته ندارد و هر چه جلوتر بروى يک راه ديگر باز مى شود به اين معنا است که نمى تواند متصلب شود. اما به اين معنا نيست که شک مثل خوره طرف را بخورد. به اين معنا است که هر لحظه شخص با توبه، تحقيق به معناى دقيق لفظ حق جويى مى کند و مى خواهد خودش را نو کند. اينکه يک جا نمى ماند. اين از لوازم کار خداست. تمام انبيايى که در قرآن اسم شان آمده همه مراتب سلوکى داشتند. خود ابراهيم يک جا مى گويد خدايا به من نشان بده چه جور مرده را زنده مى کنى؟ سئوال دارد. موسى مى گويد خودت را نشان بده. آنها هم به يک معنا، اهل طريق هستند. اين را از نظر طريقت ببينيد. طريقت اجازه نمى دهد کسى خشک شود و يک جا بماند. اگر کسى اهل طريق و حقيقت باشد بايد مرتب نو بشود. آن جاهايى را که مى بينيد حافظ بند مى کند به صوفى، آنجايى است که نو نشده. حافظ به عنوان کسى که بيشترين تشکيک را مى کند و بيشترين ارادت را به تصوف دارد، ما بايد در اشعارش متوجه شويم که حافظ سالکى است که دم به دم خودش را نو مى کند. دم به دم سئوال مى کند و جلو مى رود. دم به دم در همه چيز تشکيک مى کند. بايد تشکيک کرد، چون لوازم ايمان است. وقتى پيامبرش مى فرمايد ماعرفناک حق معرفتک، امور را آن چنان که هستند به من نشان بده يعنى من هم تقاضاى معرفت بيشترى دارم.تقاضاى معرفت بيشتر لازمه ايمان است. منتها کسى است که مى گويد همين است که من گفتم. شهادتين را که گفتم مسلمانم. اعمال شريعت را هم که انجام بدهم تدينم را پيدا کردم. نه! تدين که اين نيست، اين تشرع است. معلوم نيست. مگر اعراب در صدر اسلام به پيامبر نگفتند ما ايمان آورديم.آيه نازل شد به آنها بگواسلام آورديد ايمان نياورديد. طريقت در جهت تفهيم ايمان است. در جهت اين است که شخص را متوجه کند که اسلام يک چيز است ايمان چيز ديگر است.

•من مى خواهم بحث را ببندم. برمى گردم به جايى که شروع کرديم. با اين وصف به نظر شما کسى که مى خواهد لوازم و اسباب زندگى معنوى را طرد کند چه پيش بينى اى مى شود داشت. چه دستاوردى براى خودش دارد و چه تاثيرى مى گذارد؟

ما الان در سال پيش نيستيم. در جايى هستيم که به تصور خودمان همه ايرانيان از اول شيعه بودند . مثل فيلم دايى جان ناپلئون که گفت مملکت قياس آباد شهر ايران نيست. ما الان در جهان زندگى مى کنيم. ايرانى اى هستيم که در جهان زندگى مى کنيم. ايرانى ها نسبت به خود ايران خيلى احترام قائل هستند. براى اينکه ايران سرزمين معنوى همه اديان بوده است. من در اين ترديد ندارم که سرزمين معنوى اسلام ايران است.

حتى آمدن امام رضا(ع) به ايران را که عنوان مظهر طريقت است يک رمز معنوى مى دانم، براى اينکه معنويت اسلام در ايران بوده است. ايرانى ها هستند که در عيد نوروز هم قرآن مى خوانند و هم آئين نوروز چند هزارساله را به صورتى که بوده به جا مى آورند. ترکيب عجيب و غريبى است. ترکيبى است که در اشعار حافظ مى بينيد: از آن به دير مغانم عزيز مى دارند/ که آتشى که نميرد هنوز در دل ماست. در ديرمغان حافظ را عزيز مى دانند. در اين ترديد ندارم که اين آتش روشن است. اين آتش، آتش معنوى است. با مخالفت ظاهرى اين و آن هم نمى شود خاموشش کرد. ايرانى ها بيش از همه متوجه اين حقيقت معنوى اسلام شدند که در تصوف و تشيع به معناى حقيقى لفظ است. رکن رکين آن امر ولايت است، به معناى عرفانى آن ايرانى ها متوجه اين قضيه بودند. از ايران بوده که اين سلسله هاى صوفى به عنوان مروجين و مبلغين اسلام به همه جاى دنيا رفتند. چشم اميد مسلمانان جهان آنها که اهل نظر هستند و ظاهرنگر نيستند و به دنبال تفکر هستند و تجديد تفکر اسلامى و يا حيات تفکر اسلامى را در عالم مدرن به تجديد شريعت صرف نمى دانند بلکه تجديد تفکر و ايمان اسلامى مى گردند به ايران دوخته شده است. ما اگر بخواهيم به اين قضايا توجه کنيم بايد جور ديگرى به تصوف نگاه کنيم.مسئله تصوف و تفکر ما الان مسئله ملى است، مسئله سليقه اشخاص نيست که ما بگوييم خارج از اسلام است که يا ما مى خواهيم و يا نمى خواهيم. مسئله ملى است. مهمترين بخش هويت دينى و ملى ما ايرانيان است و ما فقط براى گفت وگو و عرضه پيام اسلام اگر معتقديم اين پيام جهانى است و چه بخواهيم و چه نخواهيم در عصر جهانى شدن بايد سخنان مان طورى باشد که متوجه مخاطب جهانى هستيم بى شک تصوف به عنوان مهمترين سرچشمه اى است که ما مى توانيم از جانب اسلام حرفى براى گفتن داشته باشيم.

نکته : آيت الله حسينى تهرانى مرحوم علامه شعرانى تصوف ميراث معنوى اسلام مشروطيت آزادى غرب گرايى بى دينى لاابالى گرى

منبع:

روزنامه شرق 4/2/85

/ 1