بيماريهاي انديشه در قرن بيستم!
حسين حقاني زنجاني شايد با انتخاب اين عنوان در تيتر مقاله، برخي از خوانندگان تعجّب كنند كه قرن بيستم كه همراه با پيشرفت علم و تكنيك و فضانوردي است، چگونه ميشود فرض بيماري انديشه را بر جمعي از دانشمندان معروف جهان غرب در قرن اخير نسبت داد؟ ولكن با كمال تأسّف بايد اعتراف كرد كه در كنار پيشرفت وسيع علم و تكنيك كه دليل سلامت فكر و انديشه صحيح و پويا ميباشد افكار انحرافي نيز موجود است. ما در اين مقاله به تحليل و بررسي برخي از آنها ميپردازيم:مفهوم اخلاق در فلسفه اگزيستانسياليسم
از جمله مكاتب انحرافي، مكتبِ «اگزيستانسياليسم» است. پيروان اين مكتب در زمينه سيستم اخلاقي به يك سلسله عقائد خاصّي معتقدند كه خالي از اعجاب نيست كه مجموعهاي از اين عقائد، اصول و مباني فلسفه اگزيستانسياليسم را تشكيل ميدهد.اينان مفاهيم و معاني مقدّسي را كه پايه اخلاق فردي و انساني را تشكيل ميدهد، قبول ندارند اينان اينگونه مفاهيم و معاني مقدس را موهوم و بيارزش ميدانند و تنها به اصولي از اخلاق قائلند كه در شعاع و حدود قانون باشد. از «راسل» كه يكي از بزرگان مكتب اگزيستانسياليسم است، سؤال ميكنند كه آيا خود را به كدام يك از سيستمهاي اخلاقي مقيّد ميداند؟ در پاسخ ميگويد: روش اخلاقي من ايجاد همآهنگي بين منافع بوده، خصوصي ميباشد1.چنانكه خوانندگان ملاحظه ميكنند، راسل كه از دانشمندان معروف اروپائي است، اخلاق را به معنا و موقعيّت قانون تلقّي كرده و تنها مربوط به زندگي اجتماعي و حقوق افراد و جوامع انساني ميداند و اخلاق فردي را نفي مينمايد به نظر او انسان در ارتكاب اموري كه ضرري و صدمهاي به ديگران نميرساند، آزاد است و لزومي ندارد كه از آنها خودداري كند، مثلاً لزومي ندارد كه زنان عفّت به خرج دهد و از معاشقه با غير همسران خود در صورتي كه توليد مثل نكنند خودداري نمايند؟!!2.از اينرو «راسل» براساس آزادي انسان در امور مربوط به خود اظهار ميدارد كه مريض حقّ دارد به مرگ خود رضايت دهد!! و در غير اين صورت بر پزشك نيز روا است كه او را بميراند و راحت سازد!!مجلّه «عالم فكر» در نخستين شماره خود مقاله مفصّلي در مورد فلسفه اگزيستانسياليسم تحت عنوان «بيماري انديشه در قرن بيستم» درج كرده در اين مقاله از قول «آلبركامو» از دانشمندان بزرگ اگزيستانسياليسم مينويسد:«زندگي مفهومي ندارد و شايسته بسرآوردن نيست بنابراين خودكشي امري طبيعي، عاقلانه و پذيرفتني است»3.پس مبناي اين مكتب بر اين است كه براي انسان همهچيز آزاد است و به اين ترتيب تماامي ارزشها را خواه آسماني و غير آن را زير پا ميگذارند و جز آزادي فرد هيچ چيز در آن مفهوم ندرد!اين مسأله خود راهنمائي روشن براي تبيين و توضيح اساس فلسفه اگزيستانسياليسم و مفهوم اخلاق در اين فلسفه ميباشد لذا از دانشمندان بزرگ غربي از قبيل «هايدگر»، «سارتر»، «آلبركامو»، «سيموندوابواره» و.... ضمن كلامي ميگويند:«اانديشه اگزيستانسياليسم نقطه اتّكايش الحاد و آزادي از قيد دين و اخلاق است».چند سؤال از معتقدين و بانيان اين مكتب
سؤال اول اين كه هدف از آزادي چيست؟ آيا هدف از آزادي اين است كه انسان قادر باشد با اجراي آنچه كه براي خود و ديگران بهتر ميداند و در اين راه مانند يك موجود مستقلّ و عاقل، قبول مسؤوليت نمايد؟ يا اين كه هدف از آزادي رهائي بيقيد و شرط انسان به همراه تمام هوسها و بيخرديهايش براي فساد و بدكاري، خيانت و حيله است؟ در حقيقت زير پوشش آزادي تمام مفاسد و زشتيهار را مرتكب شود آيا تأمين اين هدف همان هرج و مرج و لاقيدي مطلق نيست؟ در اين صورت فرق انسانها با وحشيان جنگلها كدام است؟از «سارتر» سؤال ميشود كه خير انسانيت در چيست؟ در پاسخ آن ميگويد: آن، چيزي است كه انسان تشخيص ميدهد پس وقتي به عنوان مثال تشخيص ميدهد كه خير انسانيت در پيوستن به آئين كاتوليك يا به عكس است اين تشخيص براي اگزيستانسياليسم منطقي صحيح و قابل قبول است.از اين كلام ايشان معلوم ميشود كه هيچ حق و عدالت و خيري جز آنچه فرد انسان ميبيند و ميخواهد وجود ندارد، حال اگر فردي خيري را طلب كند و بخواهد همان صحيح بوده و درست است و ميزان تشخيص هم چيزي جز دوست داشتن و يا دوست نداشتنهاي فردي نيست. حال اگر يك فرد خيّري را كه ديروز خوب ميدانست امروز بد بداند، در اين صورت مفاهيم صالح و فاسد و صحيح و غلط جاي ثابتي اصلاً پيدا نميكند و مقياس و معيار، اراده فردي است نه چيز ديگري حتي اگر اراده مزبور بدون عقل و علم اعمال شده باشد آيا اين جز افراط و انكار حقائق واقعي چيز ديگري هست؟آري، از اين مكتب اين عقيده را ميپسنديم كه انسان مالك چيزي جز سعي حاصل و دسترنج خود نيست. (سوره نجم، آيه 39): «لَيْسَ لِلإِنْسانِ إِلاّ ما سَعي»: يعني براي بهرهاي جز سعي و كوشش او نيست. و نيز مطابق ديدگاه اسلام تقليد كوركورانه از غير را غير عقلاني و امر زشتي ميدانيم و نيز اين عقيده را نيز ميپذيريم كه در انتخاب هرگونه مذهب و مرام و آئين در اسلام هيچگونه اجباري و اكراهي وجود ندارد و راه رشد از راه ستم و تجاوزگري آشكار و جدا است. (قرآن كريم در سوره بقره، آيه: 256 «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ االرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ» يعني انتخاب دين آسماني اجباري و اكراهي نبوده و خداوند راه ضلال را از راه رشد و هدايت واضح و آشكار نموده است.و باز در قرآن كريم، سوره كهف، آيه 29 ميفرمايد: «فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُُرْ»يعني: كسي كه بخواهد ايمان بياورد و كسي كه بخواهد كفر ورزد.، ولي با وجود اين اسلام در قبال هرج و مرج و افراطيگري و بياعتنائي به خير و حق و نيز در مقابل رهائي مطلق و بيقيد و شرط انسان در هوسهايش كه بدون شك در روي زمين شرّ و فساد برپا ميكند و همچنين در قبال بيمسؤوليتي و عدم تعهّد، قاطعانه و دقيق موضعگيري ميكند.در قرآن كريم در سوره قيامت آيه 36 ميفرمايد: «أَيَحْسَبُ الإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُديً...»: آيا انسان ميپندارد كه بيقيد و رها و فارغ از مسؤوليت او را وانهادهايم؟. مسلما چنين نيست زيرا اولاً انسان در قيامت در گرو عمل و كار خويش است و ثانيا براي انسانها نگهبان و مراقبي گمارده شده كه غفلت بر او راه نمييابد پس انسان آزاد مطلق نيست.ثالثا: هركسي بناگزير در مورد اعمالش پاداش يا مجازات خواهد شد. پس اينگونه نيست كه هرچه را كه دلش بخواهد عمل كند و نتيجه كار و پاداش عمل خويش را در نظر بگيرد.بطلان عقيده ماكياوليايسم
از مطالب گذشته ميتوان به بطلان عقائد مكتب ديگري به نام «ماكياوليايسم» نيز پي برد. پيروان اين مكتب آزادي انسان را تا آنجا توسعه دادند كه جايز دانستهاند كه انسان زندگي خود را بر پايه رذائل اخلاقي قرار دهد در صورتي كه اين رذائل اخلاقي براي زندگي فردي و اجتماعي انسان مفيد باشد.يكي از طرفداران و از بانيان اين مكتب دانشمندي به نام ماكياولي ايتاليائي متوفاي 1527 ميلادي است وي در كتابي بنام «پرنس» كه آن را براي امير فلورانس نگاشته و در آن اصولي را كه براي رئيس در سياست و حكومت بايد داشته باشد، تشريح مينمايد او ميگويد: خيلي از فضائل رعايت آنها موجب خرابي مملكت و برعكس بسياري از رذائل وجود دارد كه موجب رفاه مردم و آبادي و پيشرفت ميباشد مثل قساوت و بيرحمي و سنگدلي، شاه بايد قسيالقلب و بيرحم باشد تا بتواند اطاعت مردم و وحدت ارتش را حفظ نمايد!او ميگويد: به تجربه ثابت شده پادشاهاني كه مقيّد به حفظ پيمان خود نبودند، به اعمال بزرگي نايل شدند و بر آنهائي كه وفا به عهد داشتند، فائق آمدند.باز ميگويد: شاه بايد به دينداري و تقوا فضائل اخلاقي و انساندوستي و اخلاص در عمل تظاهر كند ولي نبايد به آن پايبند باشد!مكتب نيچهايسم و بطلان آن
باز ميتوان مكتب ديگري كه با دو مكتب قبلي رابطه مبنائي داشته و مشابهتي قوي بين آنها وجود دارد، در اينجا اشاره نمود و آن مكتب بنام مكتب «نيچهايسم» معروف است.طرفداران اين مكتب معتقدند كه انسان طبعا خودپرست بوده، ميل دارد با قدرت و تواني بيشتر زندگي كند و لازم است انسان در رفتار و كردار خود تنها به خود بينديشد و سعي كند بيشتر زندگي كند و به امور ديگران توجهي ننمايد.در نظر پيروان اين مكتب اساسا عدالت و احسان و... تعاليمي بر خلاف طبيعت انسان بوده اصولاً خطرناك هستند چه آن كه انسان را به ضعف و ناتواني و در نتيجه نابودي ميكشاند.يكي از طرفداران و مروجين اين مكتب دانشمندي به نام «فريدريش ويلهلم نيچه آلماني» متوفاي سال 1900 ميلادي است او ميگويد: بحث اين كه زندگاني دنيا خوب است يا بد و حقيقت آن چيست؟ امري بيهوده است كسي نميتواند آن را دريابد، بعضي ميگويند بهتر آن بود كه به دنيا نميآمديم شايد چنين نباشد نميدانم اما ميدانم كه خوب يا بد به دنيا آمدهام و بايد از دنيا بهره ببرم و هرچه بيشتر بهتر. و آنچه براي حصول اين مقصود مساعد است، خوب است گرچه قساوت و بيرحمي باشد و آنچه مخالف و مزاحم اين غرض است، بد است گرچه راستي و قهرماني و فضيلت و تقوا باشد!او ميگويد: انسان فكر خدا و زندگي اخروي را بايد كنار گذارد كه از آن ضعف و عجز برآمده است، انسان بايد در فكر زندگي دنيا باشد و به خود اعتماد كند. اين آغاز، رهائي از بند است! ديگر آن كه بايد رأفت و رقّت قلب را دور انداخت، رأفت از عجز است و فروتني از فرومايگي4.خوانندگان چنان كه ملاحظه ميكنند، انسانهائي پيدا ميشوند كه نه تنها فضيلت و كمال و صداقت و رأفت و احسان و نيكي و ساير ملكات نفساني را منكر ميشوند، بلكه زندگي را منحصر به زندگي دنياي مادي محصور و محدود ميدانند راستي اين نوع تفكر از آثار و علائم كوتاهي فكر و محدوديت عقل و فكر شما نميرود؟! آيا با اين نوع انديشه انسان از مقام والاي قدس به مرحله حيوانيت صرف يعني موجوداتي كه نه عقل دارند و نه فكر و تنها در صدد خوردن و آشاميدن و درنتيجه مردن تنزل پيدا نميكنند؟!!هيپيسيم
يكي ديگر از مكتبهاي ضداخلاقي كه امروز در قشر وسيعي از ملتهاي دنيا نفوذ دارد «هيپيسم» است كه پيروان اين مكتب خود را طرفدار صلح و محبّت ميدانند و پيرو عيسي و بودا معرفي ميكنند ولي در عمل جز مسائل سكس و شورش و تجاوز چيزي از آنان ديده نميشود و حتي به خاطر نفع شخصي از ظلم به ساير هيپيها فروگذار نميكنند.اينان كار و زندگي مرفّه و وضع مدرن را بيهوده دانسته از آن اجتناب ميكنند و حتي حاضر نيستند موي سر خود را كوتاه و تميز كنند و لباس مرتّب و پاكيزه بپوشند اين اعمال براساس عقيده آنها كه معتقدند بايد زندگي طبيعي داشت و از ساختههاي تمدن دوري نمود سرچشمه ميگيرد مثلاً بايد موي سر خود را كوتاه نكرد زيرا اين يك حالت طبيعي و مو خود بخود بلند ميشود.اينان دنيا را زودگذر دانسته آن را غنيمت ميشمارند و خود را با انديشه فردا مشغول ميكنند و براي آن غصّه نميخورند و خود را در رنج و زحمت نميافكنند و از اينرو خود را از قيد سنّتها و علائق دنيوي دور نگاه ميدارند زيرا زندگي ناپايدار و فاني شونده است5.در تحليل و بررسي اين مكتب بايد گفت كه اساس اعمال هيپيها را بايد در ايده و فكر «نئواگزيستانسياليستها» جستجو كرد زيرا اينان جهان را بيهدف و بينقشه و سراسر بيدادگري و رنج ميدانند و در امور دنيوي پيرو مكتب «انتيس تن» و «دپوژن» ميباشند و زندگي را به بيكاري و بيعاري و ولگردي ميگذرانند و در اعمال غرائز و كامجوئيها شاگرد مكتب «اريستيپ» و «فُرويد» هستند پس اين مكتب نيز مثل مكتبهاي سابق بر پايه و اساس بيهدفي قرار گرفته و مريدان و معتقدان به اين مكتب را به تنبلي و هرج و مرج و بيقيدي مطلق فرا ميخوانند.1) جهاني كه من ميشناسم، ص 56 و 66.
2) جهاني كه من ميشناسم، ص 67 ، 68.
3) فلسفه خلاق در سلام، ص67 - مجله علم فكر، شمره 1، ج1.
4) سير حكمت در اروپا، ج3، ص 199، 200، 201
5) هيپي گري عصياني عليه تمدن، ص 22، 25، 137.