همبرگر با کيمونو
حاشيهاي بر: ياد نامهي شونکين
جون ئيچيرو تانيزاکي
علي فردوسي
نشر چشمه
وقتي نگاه کردن به خود (self) بدون در نظر گرفتن زمينهاي از زمان و مکان و در
نهايت « ديگري» به گونهاي به بنبستي در مناسبت معرفتي بدل شده، بهتر ميتوانيم به
مخالفت با نظام تصورات ايدئولوژيکي که ادوارد سعيد آن را در شکلي نقادانه شرقشناسي
ميخواند بنگريم . روندي گنگ از تطبيقهاي رامکننده در راستاي همساني، تن دادن
تصويري به قاب چشمهاي آبي وعينکهاي آفتابي.
سعيد مينويسد: شرقشناس اکنون در جستجوي يافتن شرقيست که تقليدي از غرب باشد، و
چيزي که مشخص است مقاومت فرهنگ ژاپني در برابر همين منشهاست که در نهايت به
گسيختهگي هويت فرهنگي منجر خواهند شد. مقاومت در مقابل اين تلقيهاي تقليلگر تحت
لواي هر نوع به اصطلاح شرقشناسي وقتي به اوج خود ميرسد که در نظر داشته باشيم که
با فرهنگي مواجهيم که درآن هر نوع استفاده از تجهيزات روششناسانه نوعي بيحيايي
محسوب ميشود.(نقل به پيشگفتار مترجم).
شايد بايد نطق پيش از گرفتن جايزه نوبل توسط" كنزابورو اوئه" را به ياد
بياوريم که گفته بود « من از ژاپني مبهم ميآيم» و دشواري درک فرهنگي را بپذيريم که
نه بر قياس و تطبيق استوار است و نه کاملاً بر مشاهده.
شايد بخش اعظم مسئله برميگردد به عدم امکان بازنمايي و ايجاد حوزهي مستور درقالب
فرهنگي که به درون مينگرد و از نشان دادن اين درونه امتناع ميکند. مترجم کتاب که
خود را ناگزير به نوشتن مقدمهاي صفحهاي ديده در اين باره مينويسد:« اما
واقعيت اين است که ميان اين متن و اغلب خوانندگان آن فاصلهاي است که اگر گشادتر از
يک قاره نباشد نزديکتر از آن نيست.اين فاصله ميتواند دلايل متعددي داشته باشد.
يکي از آنها لابد يک واقعيت تاريخي است: اين که از نظر بيانهاي تمدني ـ وحي و
متافيزيک ـ ايران غرب بسا نزديک تر است تا به ژاپن.ص »
با اين وجود خواندن يادنامه شونکين نه تنها به برخوردي صرف با فرهنگي پيچيده و کهن
محدود نميماند بلکه به شکل استادانهاي بر آنچه غناي ادبي ميناميم اشاره دارد و
ما را در موقعيت خاصي از بر خورد با يک عاشقانه قرار ميدهد.از اين منظر تفاوتهايي
که بين عاشقانههايي مثل آنچه در آثار نظامي ميبينيم با يک عاشقانه غربي مثل
"لوليتا" اثر "ناباکوف" کاملا بر ساختار رخدادهاي اين متن گستردهاند. تفاوتهايي
که بر جنس سختکوش و مطيع و در نهايت خلقيات ژاپني استوارگشتهاند :«برخي از آنها
حتي از سرسپردگي او دچار نفرت ميشدند. اگر او شوهر قانوني يا حداقل يار علني
شونکين بود، هيچ دليلي براي اعتراض آنان وجود نميداشت. اما در ظاهر او کسي جز
راهنما و خدمتکار سادهي شونکين نبود، که مثل يک برده وفادار به همه کارهاي او
ميرسيد، حتي شستوشو و مشت و مال.»
تانيزاکي در "ياد نامهي شونکين" با محور قرار دادن اسناد و نقلقولهاي موجود حول
زندگينامهاي موزويا شونکين که به سفارش ساسوکه عاشق اين بانوي نوازنده دو سال پس
از مرگ وي تاليف گشته به زوايايي تاريکي از يک عاشقانه روشني ميبخشد که مانند
تصويري دور پيچيده در زمان و مکان و تحريفات و تمجيدات تنيده شده است او تنها راه
اين اکتشاف را در طرح هر رخداد در بستري از چندگانهگي مييابد تا از داوري دوري
گزيده و خواننده را در فضايي قابل اعتماد از انتخاب رها کند. با اين وجود نويسنده
با مرکزيت بخشيدن به معشوق به شکل قابل ستايشي بر عاشق که در اين روايت عاشقانه نيز
همچون الگويي ازلي/ابدي از عشقهاي پايدار بر يک ناهمساني در شرايط استواراند نقشي
پر رنگ داده و خواننده را به دور از احساسيگري در معرض مشقات اين شاگرد ساده
تجارتخانه قرار ميدهد که دل به دختر ارباب بسته و بانوي نابينا و هنرمند ستيزهجو
را همچون الههاي در معبدي باستاني به ستايش گزيده است:« حتي اگر شونکين،همانطور
که همه ميگفتند، به راستي زيباترين خواهران بود، به احتمال زياد دلسوزي هم در
ستايش عمومي از او بينقش نبود.اما ساسوکه اين را رد ميکرد . در سالهاي بعد هيچ
چيز به اندازه گفتن اين که عشق به شونکين از دلسوزي برميخاست او را آزرده خاطر
نميکرد.»
تصوير شونکين به عنوان نقطه مرکزي همواره از جانب نويسنده در موقعيتهاي مختلف به
داوري گذاشته ميشود و با وجود اين داوريها به شکلي عمل نميکنند که تلقين پنهان
صورتي يک جانبهگرايانه به خود گيرد:
« اگر او را پيش از کور شدن ديده بود ، چهره او ممکن بود بعدا به نظر ناقص برسد ،
اما خوشبختانه او هرگز کمترين خللي در زيبايي او نمي شناخت . از همان ابتدا همه چيز
او کامل بود.اين روزها خانوادههاي متمول اوساکائي به حومه نقل مکان ميکنند ، و
دختران ورزش دوستشان به آفتاب و فضاي باز خو گرفتهاند .زيبايي سنتي محفوظ از
شرايط جوي، دختراني که در انزواي گلخانهاي پرورده شدهاند ديگر از ميان رفته اند
.»
البته گريز نوسنده از قطعيت در توصيف و داوري به دلايل زيادي رخ ميدهد که ميتوان
يکي از اين دلايل را دادن چهرهاي اثيري به شونکين و کمک به درک نگاه ساسوکه به
عنوان معشوق در خواننده فرض گرفت و دليل ديگر که در ساختار بلاغي اثر نمود يافته،
از بسامد بالاي حروف شرط و (شايد و اما)ها در جهت تزريق عدم قطعيت به گزارهها و
تاکيد بر نوعي گمانهزني نسبت به کل ماجرا خبر ميدهد.«ما ميتوانيم مردگان را تا
زماني که در يادمان بمانند در خواب ببينيم ؛ اما براي ساسوکه، که معشوق خود را حتي
زماني که او هنوز زنده بود، در رويا ميديد ، شايد در ک اين جدائي که پيش آمد چندان
ساده نبود.»
و دليل عمده ديگر به اين موضوع (ژارگون اصالت) که از نگاه مترجم نيز به دور نمانده
اشاره دارد که:« کنايه در ادبيات ژاپن بيشباهت به مفهوم آن در ادبيات فارسي نيست
به اين معنا که همانگونه که يک اديب ژاپني همعصر فردوسي ميگويد،اوج زبان شعري در
هر دو فرهنگ بر اين مبنا دستيافتني است که«زبان پديدهاي است سحرانگيز که معنايي
فراتر از بار معنايي واژگان دارد» .
و باز هم به قول مترجم : شايد بهترين را ه بر اي فهميدن افسون ژاپني ، مثل هر افسون
ديگري ، تسليم شدن به آن است
© کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.)
برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.