هنوز هم دست هاي خالي ما
تاملي در ظرفيت هاي نمايشي متون ادب فارسي
« محمد رضا تركي »
منبع :
روزنامه جام جممتون كهن ادبيات فارسي از جمله پشتوانه هاي غني فرهنگ ماست كه توجه به آن مي تواند در رشد و ارتقاي سطح ادبي امروز ما تاثير گذار باشد. اين متون توانايي گسترده اي براي تبديل شدن به روايت هاي هنري از جمله سينما تئاتر تعزيه و .... را دارند و مي توانند در صورت توجه به آثار درخشاني در اين عرصه ها بتديل شوند چيزي كه تاكنون كمتر به آنها توجه شده است مطلبي كه در پي مي خوانيد مقاله اي است كه در كتاب از واژه تا صدا از سوي مركز تحقيق و توسعه صداي جمهوري اسلامي ايران اخيرا منتشر شده و از زاويه ادبيات نمايشي به بررسي ظرفيت هاي متون كهن ما مي پردازد.
بسيار گفته وشنيده ايم كه حكايات و روايات كهن فارسي مثل گنجينه اي ارزشمند و گرانسنگ مي توانند بر غناي متون نمايشي بيفزايند و چه بسا از كم لطفي و بي توجهي به متون روايي كهن شكايت هم كرده ايم. كم نيستند آدمهاي پرشوري كه از ارزشهاي اخلاقي و تربيتي متون عرفاني و اخلاقي فراسي دم مي زنند و راه اعتلاي هنرهاي نمايشي را رويكرد به ميراث كهن ادب فارسي مي دانند اما آنچه در عمل اتفاق مي افتد با اين شعارها فاصله دارد ودر عمل بر بر پاشنه ديگري مي چرخد. اين روزها در عرصه هنرهاي نمايشي شاهد آثاري هستيم كه اگر مستقيما از متون فرنگي اقتباس نشده اند و به صراحت نشان ترجمه بر پيشاني ندارند چيزي جز سرهم بندي بي سرو صداي رمانها و نمايشنامه هاي خارجي نيستند. برخي از سينماگران و برنامه سازان صدا و سيما در اين فن شريف تلفيق و التقاط متون داستاني و نمايشي فرنگان به چنان تبحري رسيده اند كه تشخيص اصل و بدل در كارآنان حتي براي اهل فن و بخيه هم دشوار مي نمايد!
اما راستي چرا چنين شد؟ چرا در بازآفريني روايات كهن و داستان هاي ملي خودمان از قبيل داستان هاي شاهنامه و ... كم توفيق بوده ايم؟ چرا هر وقت در عرصه هنرهاي نمايشي به گنجينه ياد شده و مرده ريگ نيكانمان سري زده ايم دست و كيسه تهي برگشته ايم و چندان حاصلي نداشته ايم؟ آيا همه آنچه درباره ارزشهاي نمايشي (دراماتيك) اين آثار گفته اند مشتي شعار و تعارف بوده است؟
اگر خواسته باشيم پاسخي شتابزده به پرسش ياد شده بدهيم، مي توانيم به برخي از دلايل بي رونق بودن بازار روايات كهن در متون و آثار نمايشي اين گونه اشاره كنيم:
نا آشنايي اهل سينما و تئاتر و ... با بسياري از متون كهن و ارزشهاي آنها/ ناسازگاري رسانههاي معاصر ، سينما ، تلويزيون ، تئاتر و ... با محتواي متون كهن/ برخوردهاي سطحي با حكايت ها و داستان هاي قديمي .
اما تفصيل اين اجمال
اول : كساني كه در آفرينش متون نمايشي دستي دارند با آثار قدما وارزشهاي داستاني آن نا آشنايند يا آشنايي اندكي دارند بسياري از متوني كه از ارزش داستاني برخوردارند يا معرفي نشده اند يا چاپ مناسبي از آنها در دسترس نيست و اگر چاپ مناسب و در دسترسي دارند، دشواري هاي زباني فهم آنها را مشكل كرده است اگر بخشي از سرمايه هنگفتي كه صرف ترجمه هاي گاه مكرر معرفي و چاپ رمان ها و آثار خارجي مي شود صرف ويرايش متون كهن فارسي و بيان آنها به زبان مردم پسمد امروز مي شد اين مشكل از ميان مي رفت دست كم بهانه از دست عده اي گرفته مي شد!
دوم: بي رونقي بازار متون كهن و بهره نبردن از اين متون در آثار نمايشي حاصل يك علت ساختاري و اساسي است. چنان كه مي دانيم قالب و محتوا بايد با يكديگر تناسب داشته و حداقل با هم تعارض نداشته باشند. متاسفانه رسانه هاي جديد از قبيل سينما ، تلويزيون و تئاتر به مفهوم مدرن آن هنوز آنقدر در ديار ما بومي نشده اند كه بتوانند مفاهيم اساسي فرهنگ و ادبيات ما را در بربگيرند و ارائه بكنند.
پذيرش اين حقيقت دشوار نخستين گامي است كه مي تواند ما را در حل تعارض ياد شده ياري كند چگونه مي توان از رسانه اي كه هنوز بومي نشده است انتظار داشت كه مفاهيم بومي رادر اوج جذابيت و مطلوبين بيان كند؟
سوء تفاهم نشود نمي گوييم اينها اجنبي و بيگانه اند مي خواهيم بگوييم هنوز بومي نشده اند . ميان آشنايي با چيزي با يكي شدن و خودي و اخت شدن با آن فاصله وجود دارد ما هنوز به مرحله اي نرسيده ايم كه مركب سينما و تلويزيون و ... رام ما شده باشد و ما هر چه از اين چراغ جادو بخواهيم و اداره كنيم بلافاصله تحقق يابد. نبايد فريفته موفقيت ها و درخشش هاي گاه گاه سينماگر ايراني در آن سوي مرزها بشويم اگر اين سينما بومي بود اول در بستر رويش و بالندگي خودش يعني در ميان همين مردم مي درخشيد و بعد با درخشش جادويي خود جشنواره هاي خارجي را فتح مي كرد.
در عين اين كه در برابر ارزشها و صداقت هاي اين سينما سرفرومي آوريم و توفيق هنرمندان آن را به دعا مي طلبيم، آن را چراغي مي بينيم كه كمتر پيش پايش را روشن مي كند و با آن كه به خانه رواست ظاهرا در شبستان ديگران بهتر خودنمايي مي كند! در يك كلام اين كه سينما و تئاتر و هنرهاي نمايشي ما كمتر به محتواي متون كهن رغبت نشان داده يا در به كارگيري آن كم توفيق بوده به اين دليل است كه رسانه اي تا هنوز بومي نشده نمي تواند در رسانيدن پيامهاي بومي قرين توفيق باشد مگر اين كه نخست مشكل تعارض خود با محتوا را حل كرده باشد.
قالب سينما و تئاتر و تلويزيون جدا از راديو كه موفق تر بوده است هنوز بعد از گذشت چندين دهه آنقدر خودماني نشده است كه به متن باورهاي ما گام بگذارد و به صورت شايسته اي مفاهيم اساسي فرهنگ ملي ما را به تصوير بكشد؛ چه برسد به عرصه هايي كه در آنجا پاي خطوط قرمز هم درميان است!
بگذريم از اين كه ناهماهنگي ميان محتواي متون كهن ما و هنرهاي مدرن نمايشي تعارضي دو جانبه است . نه متون ما كه حاوي مفاهيم انتزاعي است نه اول به نيت نمايش و با اختار نمايشي نوشته شده اند ونه از رسانه هايي كه در متن تمدن مادي به وجود آمده اند توقع مي رود كه مفاهيم انتزاعي و غير مادي را بخوبي بيان كنند با اين همه اين تعارض تعارضي ذاتي نيست و مي توان قالبهاي نو را با منعطف كردن و ايجاد تناسب در خدمت بيان متون قرار داد و البته متون نيز مي بايد از انعطاف لازم برخوردار شوند بدين گونه مي توان روح يك متن كهنن را در كالبد يك قالب امروزي جاري كرد. با مثالهايي كه در بخش بعدي خواهيم آورد مطلب واضح خواهد شد.
سوم: برخوردهاي سطحي و استفاده هاي كليشه از داستا هاي قديمي و حكايت هاي موجود در متون فارسي ، اسباب دلزدگي و گريز از متون ياد شده را فراهم آورده است. در بسياري مواقع مجموعه سازاني كه سراغ متون كهن مي روند از ساده ترين و مستقيم ترين راهها استفاده مي كنند و چنان كه مي دانيد راههاي مستقيم و ساده در دنياي هنر اغلب به بن بست مي رسد!
كم نبوده اند نمايشنامه هايي كه بههمين شيوه دم دستي و ساده طي اين سالها از روي حكايات اسرارالتوحيد و گلستان و منطق الطير و ... روي صفحه نقره اي تلويزيون ظاهرشده اند و تنها توانسته اند بخشي از چاه ويل ساعات پخش شبكه هاي سيما را پر كنند! در اين نمايشنامه ها بازيگراني با رداها و قباهاي مثلا قديمي و دستارهاي كذايي در فضايي كليشه اي ظاهر مي شوندو گفتگوهاي تصنعي رد و بدل مي كنند و اداي مشايخ طريقت و شخصيت هاي قصه هاي مثنوي و گلستان و ... را در مي آورند! طبيعي است هنرمنداني كه به دنبال خلاقيت و كشف فضاهاي تازه هستند ترجيح مي دهند به جاي دستمايه قرار دادن حكايت ها و روايتهايي از اين دست به سراغ منابع و مآخذ جذابتر بروند و مضامين كار خود را از جاهاي ديگري طلب كنند.
آيا براستي معناي بازگشت به گنجينه متون زبان فارسي همين استفاده مستقيم و خالي از خلاقيت است؟ آيا يگانه راه بهره برداري از ميراث كهن ادبيات فارسي همين شيون «برنامه سازي آسان » است؟ آيا مثلا نمي توانيم شخصيت ها و آدمها و زمان و مكان روايت ها را به روزگار خودمان نزديك كنيم يا با تمهيدات هنري شنوندگان و تماشاگران را به گونه اي به فضاي گذشته ببريم تا بتوانند با شخصيت ها و آدمهاي قصه هاي برگرفته از متون دمخور شوند و آنها را باور كنند؟
بديهي است كه يك حكايت قديمي كه دركتابهاي كهن ما وارد شده با آن كه شاهكاري در حوزه نظم و نثر به شمار مي آيد چون از ابتدا به عنوان يك متن نمايشي نوشته نشده وقتي بخواهد كاربرد نمايشي پيدا كند بايد تغيير يابد و فا و نگاه سينمايي ، تلويزيوني تئاتري يا راديويي با آن حاكم شود. بدون ايك كيمياگري همه نوشته هاي قديمي تنها ارزش كلامي خواهند داشت و به مشتي مضامين و سخنان چه بسا تكراري بازگشت خواهندكرد به قول استاد طوس :
سخن گفته شد گفتني هم نماند
سخن هر چه گويم همه گفته اند
برباغ دانش همه رفته اند
من از گفته خواهم يكي با تو راند
برباغ دانش همه رفته اند
برباغ دانش همه رفته اند
اگر فردوسي مي خواست به بازگويي حديث مكرر ديگران قناعت كند و ر وح و حيات را به كمك هنر و خلاقيت در كالبد شخصيت هاي حماسه خويش ندمد و اگر تنها به بيان مستقيم ميراث كهن گشته باستان دل خوش مي كرد، چگونه مي توانست كاخ بلند و بي گزند خوي ش را بنياد نهد؟
چنين نامداران و گردنكشان
همه مرده از روزگار دراز
به گيتي كه من درنهاد سخن
جهان از سخن كرده ام چون بهشت
از اين بيش تخم سخن كس نكشت
كه دادم يكايك از ايشان نشان
شد از گفت من نامشان زنده باز
بداد رستم از طبع داد سخن
از اين بيش تخم سخن كس نكشت
از اين بيش تخم سخن كس نكشت
پس بايد دررويكرد خويش به متون كهن تجديد نظر كنيم و بدانيم كه بهره برداري مستقيم و سطحي از اين متون ارجمند همان قدر زيان آمور است كه فراموش كردن آنها.
براي روشن تر شدن بحث اين چند نمونه را داشته باشيد:
در تذكرة الاوليا آمده است:« نقل است كه شبي دزدي به خانه جنيد رفت و جز پيرهني نيافت. برداشت و برفت روز ديگر در بازار مي گذشت پيراهن خود ره دست دلالي ديد كه مي فروخت و خريدار آشنا مي طلبيد و گواه تا يقيت شود كه از آن اوست تا بخرند جنيد نزديك رفت و گفت : من گواهي مي دهم كه از آن اوست تا بخريد».
داستان خيلي ساده است دزدي پيراهني را از مردي مقدس مي ربايد وقتي مي خواهد آن را بفروشد به او شك مي كنند و از و ازاو شاهد مي خواهند ناگهان صاحب پيراهن مرد مقدس روحاني از راه مي رسد و بزرگوارانه به نفع دزد شهادت مي دهد! عطار دنباله داستان را نگفته اما خواننده مي تواند بقيه آن را در ذهنش مجسم كند. دزد از اين همه بزرگواري و جوانمردي و رازپوشي مرد شرمسار و شگفت زده مي شود و احتمالا در يك تحول روحي به راه صلاح و رستگاري قدم مي گذارد. اگر اين داستان را مثلا به برخي از برنامه سازان تلويزيون بدهيم حاصل كار از قبل معلوم است ! دوباره همان لباسها ، همان گفتگوها ، همان دكورها و ...
اما اگر اين قصه ساده را به داستان نويس كيمياگري چون ويكتورهوگو بسپاري او اثر جاودانه و بزرگي به نام بينوايان را خلق مي كند! مي دانيم كه روح و درونمايه اصلي بينوايان چيزي نيست جز همين حكايت ساده شيخ عطار! دزدي ظروف نقره اي كليسا را از خانه يك شخصيت روحاني مي دزدد ژاندارم او را دستگير مي كند و به نزد اسقف پير مي آورد. مرد مقدس روحاني به دروغ دروغي كه پاكتر از هر راستي است به نفع دزد گواهي مي دهد و ... بقيه قصه را هم مي دانيم.
عناصر اصلي داستان هوگو و عطار با يكديگر مطابقت مي كنند:
جنيد= اسقف دزد = ژان والژان خريدار = ژاندارم پيراهن=ظروف نقره
در واقع قهرمان اصلي بينوايان همچون حكايت عطار ژان والژان نيست بلكه اسقف است و فتوت او .
... در آن دم عالي جناب بين ونو با منتها سرعتي كه سن زياش اجازه مي داد نزديك شد ژان والژان را نگريستن گرفت و گفت:
آن آمديد! از ديدنتان بسيار خوشحالم خب اما راستي من شمعدان ها را هم به شما داده بودم اينها هم مثل چيزهاي ديگر از نقره اند و شما مي توانيد با فروختنشان دست كم دويست فرانك به دست آوريد چرا آنها را با ظروف نقره نبرديد؟
ژان والژان چشمانش راگشود و اسقف... را با وضعي كه هيچ بيان آدمي قادر به تشريح آن نيست نگريست.
سرجوخه ژاندارمري گفت: عالي جناب!... ما در زاه به او برخورديم راه رفتنش شبيه كسي بود كه در حال فرار باشد.. اسقف كلام او را قطع كردو گفت و به شما گفت كه اين ظروف را يك پيرمرد كشيش كه او شب را در خانه اش بيتوته كرده به او بخشيده است...
سرجوخه گفت : پس مي توانيم ولش كنيم برود؟
اسقف جواب داد: بي شبهه...
ژاندارم ها دور شدند . ژان والژان شباهت به شخصي داشت كه در حال مدهوش شدن باشد. اسقف به وي نزديك شد... آن گاه با ابهت به وي گفت : ژان والژان برادر من ! شما از اين پس ديگر به بدي تعلق نداريد بلكه متعلق به خوبي هستيد. اين جان شماست كه من از شما مي خرم از افكار سياه و از جوهر هلاكش مي رهانم و به خدا تقديمش مي كنم»(هوگو :306-305 )
يك مثال ديگر از بوستان شيخ اجل سعدي :
يكي بر بطي در بغل داشت مست
چو روز آمد آن نيكمرد سليم
كه دو شينه معذور بودي و مست
مرا به شد آن زخم و برخاست بيم
تو را به نخواهد شد الا به سيم
به شب در سر پارسايي شكست
بر سنگدل برد يك مشت سيم
تو را و مرا بر بط و سرشكست
تو را به نخواهد شد الا به سيم
تو را به نخواهد شد الا به سيم
در اين جا چون نتيجه سپردن قصه به برخي از همكاران از قبل معلوم است لذا از اين كار صرف نظر مي كنيم! و درونمايه قصه را مي سپاريم به نويسنده هنرمند و بزرگي به نام جلال آل احمد تا او با دستكاري و تغييرات هنري لازم به كمك آن قصه زيبا و ماندگار سه تار با بيافريند. در سه تار قصه به صورت معكوس روايت مي شود نوازنده جواني كه اشتياق موسيقي تمام روح او را سرشار كرده با زحمت بسيار سه تاري به چنگ مي آورد، اما در بين را ه با مقدسي بي طاقت برخورد مي كند مرد مقدس مآب آل احمد به خلاف مرد پارساي سعدي پيشدستي مي كند و سه تار را بر سر جوانك مي شكند!
« به او مي گويد : بي دين خجالت نمي كشي ... دعوا اوج مي گيرد و سه تار را در هم مي شكند... تمام افكار او چون سيمهاي سه تارش در هم پيچيده و لوله شده و در ته سرمايي كه باز به دلش راه يافت ... يخ زده بود و پياله اميدش همچون كاسه اين ساز نو يافته سه پاره شده بود و پاره هاي آن انگار قلب او را چاپ مي زد...»
باز هم مي توان مثال هاي بيشتر و متنوع تري آورد و درونمايه مشترك آثار فراواني را جستجو كرد اما گمان مي كنم همين مقدار كافي باشد فقط به عنوان تيمن حكايتي را كه از حيث موضوع و مضمون به روايت اولي شبيه است يعني نوعي مداراي عارفانه اولياي خدا و اثر تربيتي آن را بيان مي كند از اسرار التوحيد نقل مي كنيم « شيخ ما قدس الله روحه العزيز از نيشابور با ميهنه آمده بود و جمعي گران با وي بودند و وقتي خوش پديد آمده در اين ميان نعره مستان و هاي و هوي و غلبه ايشان پديد آمد و در همسايگي شيخ مردي بود او را احمد بوشره گفتندي مگر شبانه در سراي خود با جمعي به كار باطل مشغول بود و بامداد صبوح كرده بودند و مشغله اي عظيم مي كردند صوفيان عامه خلق فرياد آوردند و بر آشفتند و غلبه در مردمان افتاد كه برويم و سراي بر سر ايشان فروگذاريم! شيخ در ميان سخن بود گفت : سبحان الله ايشان را باطل چنان مشغول كرده است كه از حق شماشان ياد مي نيايد شما حقي بدين روشني مي بيني و چنان مشغولتان نمي كند كه از آن باطلتان ياد نيايد؟ فرياد از خلق برآمد و بسيار بگريستند و به ترك آن امر معروف بگفتند و اين روز بگذشت و شيخ هيچ نگفت.
خواجه بوالفتح گفت: من ديگر روز پيش شيخ ايستاده بودم اين احمد بوشره به پيش شيخ فرا گذشت شرم زده شيخ هيچ نگفت تا احمد از شيخ فرا گذاشت.
پس شيخ گفت: سلام عليك جنگ نكرده ايم ما تو را همسايه نيكيم. آن بزرگ (پيامبرص) در حق همسايه بسيار وصيت كرده است. اگر وقتي تو را ميهماني افتد با ما همسايگي كن و گستاخي نماي تا ما تو را مدد دهيم بيگانه مباشد.
چون شيخ اين بگفت ابن احمد بر زمين افتاد وگفت:« اي شيخ با تو عهد كردم كه هرگز آن كار نكنم تو به كرد و مريد شيخ شد».
اين عناصر اين قصه را نمي توان در فضاي امروز جامعه تصور كرد و فارغ از جزئيات فرعي قضيه ماجراي شنيدني و ديدني آفريد كه مخاطب امروزي با آن رابطه برقرار كند و آن را با تمام وجود بفهمد؟
فرجام
متون ادب فارسي براستي و فارغ از شعارهاي سطحي ارزش نمايشي والايي دارند و مي توان مورداستفاده موثر برنامه سازان راديو و تلويزيون قرار بگيرند بايد اين متون را شناخت استاتيد و دانشجويان ادبيات كساني هستند كه مي توانند با معرفي اين متون و ارائه ويرايش هاي تازه به ديگران در اين زمينه كمك كنند.
متون ادب فارسي به روزگار ديگري تعلق دارند و طبعا نمي توانند براحتي در ظرف و قالب رسانه هاي مدرن بگنجند. از رسانه هاي امروز نيز نمي توان توقع داشت براحتي به عنوان ظرف و قالب مضامين ما قبل مدرن عمل كنند. براي رفع اين مشكل دو سويه بايد تمهيداتي انديشيد نخست بايد رسانه را بومي كرد و آن را با شرايط وواقعيت هاي جامعه و ارزشهاي بومي هماهنگ كرد و در مرحله بعد با نگاهي تازه به سراغ متون كهن رفت و قابليت هاي نمايشي آنها را كشف كرد. اين تعامل هم به نفع رسانه است و هم به سود فرهنگ سنتي ما كه در متون ادب فارسي جلوه كرده است.
اين نكته را هم در پايان بيفزايم كه از ميان رسانه هاي دنياي جديد راديو بومي ترين و خودماني ترين است و به همين علت مي تواند با كمترين مشكل بيانگر مضامين والاي متون گذشته و امروز باشد. سابقه موفق برنامه هاي نمايشي راديو . از قبيل قصه شب مويد اين مدعاست. افسوس كه به دلايلي كه در جاي ديگري بايد بدان پرداخت برنامه هاي نمايشي راديو رونق و تاثير گذاري خويش را تا حدود زيادي از دست داده اند.